حزب جمهوری اسلامی معبد شهید بهشتی بود
گفتوگو با سید علیرضا بهشتی
تاریخ ایرانی: دکتر سید علیرضا بهشتی با اینکه از اعضای حزب جمهوری اسلامی نبوده است اما به واسطه رابطه پدر و فرزندی با آیتالله بهشتی، نکات و سخنان فراوانی درباره دیدگاههای ایشان پیرامون تاسیس حزب جمهوری اسلامی دارد؛ نکاتی که شاید تا به حال خیلی به آن پرداخته نشده است. به همین مناسبت با ایشان به گفتوگو نشستیم تا نظرات شهید بهشتی درباره تشکیل حزب جمهوری اسلامی و ضرورت آن را بررسی کنیم.
***
حزب جمهوری اسلامی توسط علمای سطح اول تأسیس شد که حمایت امام را هم داشتند. از آنجا که فقه رایج در حوزه بیشتر حول مسائل فردی است، تشکیل حزب جمهوری اسلامی از سوی روحانیون و علما چگونه تبیین میشد؟
بحث را از اینجا آغاز کنیم که آقای بهشتی ضرورت تحزب را چطور با دیدگاههای دینی درآمیخته است؟ آقای بهشتی از اسلام و دین چه میفهمید؟ ایشان معتقد بود که اسلام آیین زندگی است؛ یعنی صرفاً به یکسری دستورات خاص فردی، محدود و منتهی نمیشود، بلکه راه زندگی و شیوه زیستن است. در الگوی زیستی اینطور نیست که فرد بتواند رفتارهایش را در یک خلأ شکل دهد. طبیعی است که هم از جامعه تأثیر میگیرد و هم بر آن تأثیر میگذارد. تفاوت جریان نواندیشی دینی با اسلامگرایان سنتی (حتی بخشی از آنان که به اسلام سیاسی اعتقاد دارند) این است که نواندیشی دینی در مورد اجتماع، فهم عمیقتر و گستردهتری دارد؛ یعنی میفهمد که نهادهای اجتماعی چیستند و چه تأثیری بر زندگی انسان دارند. میداند که فرد در خلأ زندگی نمیکند و اگر بخواهد مسلمان باشد و مسلمانی را تجربه کند، حداقل بسترهای جامعه نباید مانع زیست مسلمانی او باشند. اگر این فهم را داشته باشیم و در این نگاه به دین (دین به منزله آیین زندگی و الگوی زیستی) به ساختار اجتماعی توجه داشته باشیم، طبیعی است به این مسئله برمیخوریم که در این ماجرا اصالت با فرد است یا با جمع یا چیزی غیر از این؟ آقای بهشتی هم پیش و هم پس از انقلاب بهطور مفصل در مورد این مسئله بحث کرده بود. اعتقادش بهطور خلاصه این است که ما به اصالت آمیخته فرد و جمع اعتقاد داریم. در این صورت دین میتواند راهنمایی باشد تا نهادهای اجتماعی بتوانند بستر لازم را برای رشد انسانها فراهم کنند، اما در رشد انسانها اجباری در کار نیست.
این نقل معروفی است از شهید بهشتی که گفتهاند حزب معبد من است. چرا ایشان درباره حزب چنین دیدگاهی داشتند؟
اولا باید دقت کنیم آقای بهشتی گفتند حزب معبد من است و نه معبود من! چون حزب را ابزاری برای ساخته شدن و ساختن میدانست. این مهم است که ایشان حزب را ابزار میبیند نه هدف، اما ابزاری که باید با هدف خودش سازگاری داشته باشد. طبیعتا رسیدن به قدرت جزو برنامههای هر حزبی محسوب میشود وگرنه معنی ندارد حزبی بخواهد فعالیتهای سیاسی صرف انجام دهد. اما شما میبینید حزب جمهوری اسلامی در زمان تاسیس و بعد از آن از افرادی حمایت کرده است که آنها اساسا از اعضای حزب نیز نبودهاند. مثلا در ماجرای انتخاب شهید رجایی به عنوان نخستوزیر، حزب از ایشان حمایت کرد، با این که شهید رجایی عضو حزب جمهوری اسلامی نبود. این نکته قابل توجهی است.
یکی از دلایلی که شهید بهشتی برای تاسیس حزب جمهوری اسلامی بیان میکنند این است که سابقه نهضت آزادی را دیده بودند که آنها چون قرار نبوده ایدئولوژی اسلامی را در حزبشان به عنوان رکن رکین قرار دهند با آنها ادامه فعالیت نمیدهند و یا ظاهرا وقتی سرنوشت سازمان مجاهدین خلق را میبینند که به آن وضع در سال ۵۴ دچار شدند به این فکر میافتند که حزبی را تاسیس کنند. خواسته ایشان از تشکیل حزب چه بود؟
شهید بهشتی در مورد نهضت آزادی گفتهاند که من دیدم قرار نیست ایدئولوژی اسلامی در آن حزب مطرح باشد. البته ایشان در عین حال بارها و بارها درباره اعضای نهضت آزادی تأکید داشتند که آنها افرادی فعال و متدین هستند و در تدین آنها شک نداشتند. اما به همان دلیلی که شما اشاره کردید ایشان دیگر به همکاری با نهضت آزادی ادامه نمیدهد. آقای بهشتی نزدیک سی و چند سال فعالیت در عرصه اجتماعی و سیاسی دارد و نه تنها حضور دارد بلکه ناظر دقیقی هم هست. پس از شهریور ۲۰ حضور داشته و نظارهگر دقیقی بوده است، در متن حوادث ملی شدن صنعت نفت بوده و پس از آن شاهد وقایع مرداد ۳۲ و خرداد ۴۲ نیز بوده و علل موفقیت و عدم موفقیت این جریانها را بررسی کرده بود. ایشان یکی از علل عدم موفقیت این حرکتها را در عدم انسجام آنها میبیند و شاید دلیل دیگر را این میداند که از اسلام به عنوان اندیشهای که بتواند منبع الهامبخش برای تنظیم نظامات اجتماعی باشد استفاده نمیشود. در سال ۵۴ کودتای ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق شکل میگیرد. هرچند ایشان در مورد صداقت بنیانگذاران آن سازمان شک ندارد، اما درباره ایدئولوژی آنها نقد دارد. شهید بهشتی چون انسانی واقعبین است و میداند که حرکتهای اجتماعی خالی از اشکال نیستند، اما به هر حال بعد از وقایع سال ۵۴، مانند بسیاری دیگر از حامیان و همراهان سازمان، نسبت به جهتگیریهای آنها دیدی منفی پیدا میکند. ایشان در همان ایام ارتباطهایی را با هیاتهای موتلفه اسلامی داشت و پس از آن با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا که همه اینها در دیدگاه و نظرات آقای بهشتی تاثیرگذار است.
ایشان در همان ماههای قبل از آغاز حرکت انقلاب با جمعی از دوستانشان تصمیم میگیرد تشکیلاتی با محوریت اسلام تشکیل دهد. آن جمع با توجه به شرایط آن زمان نگران بود که این گروه لو برود و ساواک برای آنها ایجاد مزاحمت کند. برای همین تصمیم میگیرند که افراد بنیانگذار برای دستگیری آماده باشد و سپس افراد بعدی فعالیت زیرزمینی داشته باشد. اما اتفاقات آنقدر شتاب میگیرد که منجر به پیروزی انقلاب میشود و شبکههای اجتماعی گستردهای در جامعه آرام آرام شکل میگیرد تا در نهایت ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ تاسیس حزب جمهوری اسلامی رسما اعلام میشود.
قرار بود حزب جمهوری اسلامی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شود؟
در سالهای ۵۶ و ۵۷ به علت سیاستهای حقوق بشر کارتر، فضا مقداری عوض شده بود. بنا شد که از این فضا استفاده کنند و یک حزب تأسیس شود. قرار بود ۴۰ نفر بیانیه تاسیس حزب را امضا و خود را آماده کنند، چراکه ممکن بود دستگیر شوند. سپس گروه دیگری خود را آماده کنند که اگر این ۴۰ نفر دستگیر شدند، اینها بدون اینکه هویتشان آشکار شود فعالیت حزب را ادامه دهند. البته این قراری بود که بین آقایان گذاشته شده بود. تا اینکه به ماجرای روز عید فطر در قیطریه و اوج گرفتن ماجرای انقلاب میرسیم. در سال ۵۷ با اینکه آقای بهشتی ممنوعالخروج بود، اما توانست به بهانه زایمان خواهرم از ساواک اجازه بگیرد و کشور را ترک کند که ما هم بعداً به ایشان پیوستیم.
از اردیبهشت ۵۷ تا یکی دو روز اول ماه مبارک رمضان (نیمه مرداد) آن سال ما در خارج از کشور بودیم. آقای بهشتی به آمریکا رفتند و قرار بود اختلاف نظرهای بین گروهها از بین برود. در آن زمان آقای بهشتی به فکر این بودند که از بین دانشجویان انجمن اسلامی اروپا و آمریکا چه افرادی میتوانند به تشکیل این حزب کمک کنند. در دفتر یادداشتشان دیدیم که نوشته بودند فلان شخص چنین خصوصیات و تواناییهایی دارد و این نقاط ضعف را هم دارد. معلوم بود که ایشان در حال ارزیابی افراد است. نکته دیگر نقش تجربه و حضور مؤثر آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا و همچنین در آمریکاست. من از نقش آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در آمریکا اطلاع نداشتم و این را اخیراً شنیدم. آقای محمد هاشمی که مسئول تشکیلات آن انجمن بود به بنده گفت که ما در سال ۴۸ نامهای به آقای بهشتی در آلمان نوشتیم و گفتیم که ما در آمریکا انجمن و تشکیلاتی نداریم. ایشان چند نفر را معرفی کردند و ما فعالیت اتحادیه را آغاز کردیم؛ دکتر یزدی، مرحوم چمران و دو نفر دیگر که الان اسامی آنان را به خاطر ندارم. کم کم این تعداد به ۱۸ نفر میرسد و اتحادیه انجمنهای اسلامی در آمریکا اعلام موجودیت میکند؛ بنابراین آقای بهشتی تجربه اینچنینی درباره تشکیلات دارند. افزون بر این تجربیات، خصوصیات شخصیتی آقای بهشتی مانند منظم بودن و داشتن برنامهریزی هم به ایشان کمک میکرد. انصافاً اگر به تجربه زندگی اجتماعی آقای بهشتی نگاه کنیم، میبینیم که ایشان از معدود روحانیونی است که تجربه کار جمعی دارند.
ایشان در سالهای ۴۰ و ۴۱ یک حلقه بسته پژوهشی داشتند که در آن زمان کار عجیبی بود. این حلقه پژوهشی در مورد حکومت اسلامی مطالعه میکردند. فیشبرداری انجام میشد. هر دو نفر بایستی روی یک منبع کار میکردند و گزارش میدادند. مرحوم آقای علی حجتی و سید هادی خسروشاهی نیز در این حلقه بودند.
انتقادی که گهگاه برخی از افراد درباره شهید بهشتی مطرح میکنند این است که تمایل داشتند با افرادی که شاید خیلی هم از نظر فکری با ایشان قرابت نداشتند کار و فعالیت کنند.
بله. شهید بهشتی تمایل داشت از همه ظرفیتها استفاده بشود و مایل نبود افراد به دلیل وجود اختلاف نظرهای جزئی کنار گذاشته شوند. من خاطرهای از آیتالله موسوی اردبیلی که بعد از انتخاب آقای جلالالدین فارسی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری، از حزب کنار رفتند برای شما نقل کنم. من یک بار از ایشان سؤال کردم که چرا شما از حزب جمهوری اسلامی کنارهگیری کردید؟ ایشان فرمودند که شهید بهشتی میتوانست با افرادی که حتی با آنها ۲۰ تا ۳۰ درصد قرابت فکری دارد کار کند اما من اینطور نبودم و با افرادی میتوانستم کار کنم که درصد بالایی قرابت فکری با من دارند. این نشان از دیدگاه و نظر شهید بهشتی دارد.
در بزرگداشت سالروز تولد شهید بهشتی که توسط کانون فارغالتحصیلان دبیرستان دین و دانش در قم برگزار شد، در آنجا آقای دکتر محمد رجبی (فرزند مرحوم استاد علی دوانی) که خود از فارغالتحصیلان آن دبیرستان بودند خاطرهای از شهید بهشتی نقل کردند که جالب توجه بود. ایشان گفتند دانشآموزی در آن مدرسه بود که به قول معروف بچه شر مدرسه بود و هر اتفاقی در مدرسه رخ میداد همه به او ربطش میدادند. اما این دانشآموز خط خیلی خوبی داشت. شهید بهشتی از همین نقطه قوت این فرد استفاده کرد و هر جا میرفتند میگفتند ببینید این دانشآموز چه خط خوبی دارد و همین مساله کم کم باعث شد تا آن دانشآموز متحول شود. شهید بهشتی به خوبی از نقاط قوت افراد استفاده میکردند و همین باعث شده بود تا ایشان بتواند با خیلیها کار کند.
اما گفته شده که امام با تشکیل حزب موافق نبودند؟
بله ظاهرا همینطور است. امام خمینی ظاهرا خیلی نظر خوبی درباره احزاب نداشتند. این هم شاید به خاطر خاطره منفی ایشان از فعالیتهای احزاب در دوره مشروطه و نهضت ملی شدن نفت بوده است.
حزب جمهوری اسلامی یک حزب بود یا جبهه؟ چون از مؤتلفه، جامعه روحانیت، حسن آیت عضو سابق حزب زحمتکشان، نیروهای برآمده از انقلاب مانند میرحسین موسوی و...در آن بودند.
به این صورت که اینها تشکلهایی بوده باشند که بعدها به صورت یک جبهه بههمپیوسته باشند نبود. مؤتلفه با دستگیریهای سال ۴۳ به بعد تقریباً از هم پاشیده شده بود. پس از آزادی نیروهایشان هم دیگر نتوانستند به صورت تشکل دور هم جمع شوند. حالا اگر جلساتی بین خودشان داشتند ما نمیدانیم، ولی هر هفته یا هر ماه یک جلسه درباره مسائل ایدئولوژیک با آقای بهشتی داشتند. در حقیقت تا سال ۶۰ ارتباطی بین مؤتلفه به شکل سازمانی وجود نداشت. پس از ترورهای سال ۶۰ حلقههایی شکل میگیرد که موجب بازسازی هیات مؤتلفه میشود و پس از انحلال حزب جمهوری، مؤتلفه رسماً وارد میدان میشود. در مورد آقای حسن آیت باید بگویم که پیش از انقلاب ایشان هیچگونه ارتباطی با آقای بهشتی نداشتند. بعدها به طرق دیگر معرفی شدند. طبیعی است هر زمان که حزبی تشکیل میشود، چهرههایی که پیشتر سابقه کار مشابه داشتند یا خودشان میآیند یا از آنان دعوت میشود؛ مانند دعوتی که حزب از آقای پیمان کرد. آقای بهشتی اعتقاد داشتند که با همکاری و کار جمعی میتوانیم دور هم جمع شویم. واقعیت تاریخی هم این را نشان میدهد تا زمانی که آقای بهشتی زنده هستند، شخصیت، مدیریت و استحکام فکری ایشان عملاً سایه افکنده و اجازه نمیدهد که اختلاف نظرها بروز کند؛ چراکه اختلاف نظر طبیعی است و در همه تشکیلات وجود دارد. برای نمونه روزنامه، دفتر سیاسی و آقای مهندس موسوی یک افکاری داشتند، شهرستانها و آقای بادامچیان تفکرات دیگری داشتند.
انصافاً آنچه در مواضع حزب، با شرایط جنگ و کشور در آن زمان نوشته شد، بسیار ارزشمند بود و هیچکدام از احزاب پس از آن نتوانستند چنین کاری انجام دهند. ممکن است که آن مواضع قابل نقد باشد، اما اینکه در آن زمان عدهای احساس نیاز کنند که باید چنین کاری کرد در نوع خود قابل تقدیر است.
چرا برخی از افراد با شهید بهشتی مخالفت میکردند؟
برخی از افراد نسبت به آقای بهشتی نظر خاصی داشتند و مثلا مطرح میکردند که ایشان سابقه مبارزاتی ندارد! خوب ایشان به مبارزه، به نوع دیگری اعتقاد داشتند و مبارزه را در شکل دیگری میدیدند و اگر فعالیتی هم داشتند بسیار مخفی بود که حتی ساواک تقریبا هیچ ردپایی از فعالیتهای ایشان نتوانسته بود پیدا کند. بعضی وقتها حتی ایشان تا مرزهای خطرناک هم پیش میرفت اما نمیتوانستند بهانهای برای دستگیری ایشان پیدا کنند. مثلا یک بار آقای مصباح یزدی برای من تعریف میکردند که قبل از انقلاب ما خدمت آقای بهشتی رسیدیم و در حال گزارش دادن در مورد فعالیتها بودیم، آقای بهشتی یک آن به من گفتند آقای مصباح آیا لازم است من اینها را بدانم یا خیر؟ اگر لازم است که بفرمائید اگر لازم نیست پس لطفا ادامه ندهید! یعنی چنین محافظت و دقتی داشتند که خدای نکرده اخبار مهم برای افراد مشکوک منتشر نشود و به گوش نااهلان نرسد. مثلا آقای بهشتی به مبارزان لبنان کمک میکردند و به گروههای مسلح دیگر نیز کمکهایی میکردند ولی کسی از اینها خبر نداشت تا انقلاب شد و بعد از انقلاب تازه بخشی از این فعالیتها آشکار شد.
ساواک و خیلی از افراد فکر میکردند آقای بهشتی یک کارمند ساده اداری است که صبح سر کار میرود و ساعت ۲ بعدازظهر به منزل میآید و بعد هم در کتابخانه مشغول مطالعه و کارهای انفرادی خود میشود اما تازه بعد از انقلاب مشخص شد که اینطور نیست و ایشان ارتباطات بسیار گستردهای با خیلیها در داخل و خارج دارند. مثلا بعد از شهادت آقای بهشتی فکر میکنم بعد از چهلم ایشان بود که با آقای مهاجری و اخویمان و آقای اژهای لیستی را تهیه کردیم که با آنها در مورد آقای بهشتی مصاحبه کنیم، همینطور که مشغول جمعآوری اسامی بودیم بدون تامل خاصی به سادگی نزدیک ۷۰۰ اسم نوشتیم! یعنی ایشان ارتباطات خیلی گستردهای با افراد مختلف داشتند. البته ما موفق نشدیم با برخی از آن دوستان مصاحبه کنیم به دلیل فوت آن افراد یا شرایطی که داشتند و تنها توانستیم با بخش کمی مصاحبه کنیم اما همین نشان میدهد که ایشان چقدر توانسته بود شبکه گستردهای را ایجاد کند. ایشان به کمک همین شبکه از افراد بود که توانستند در جریان انقلاب خیلی کارها را انجام دهند و نوارها و بیانیهها را در شهرهای مختلف به سادگی و به سرعت پخش کنند. اما از همگی اینها مطلقا ساواک و افراد دیگر خبر نداشتند. حتی وقتی در سال ۵۴ به دلیل ارتباط با اتحادیههای دانشجویان اروپا دستگیر میشوند، بعد از آزادی گفتند من تصورم میکردم ساواک از من اطلاعات بیشتری داشته باشد و فکر نمیکردم انقدر دستشان خالی باشد. این نشان از دقت نظر آقای بهشتی در ارتباطات با افراد دارد. آقای اژهای خاطرهای از شهید بهشتی دارند. ایشان زمانی که داماد خانواده ما شدند و به اتریش رفتند در واقع مسئول ارتباطات آقای بهشتی در آنجا بودند. یک بار ایشان کار مهمی با آقای بهشتی داشتند و تلفنی تماس گرفتند. وقتی میخواستند صحبتشان را پشت تلفن مطرح کنند آقای بهشتی صدایشان را بلند کردند که جواد آقا! آقای اژهای متوجه شدند که پشت تلفن نباید چیزی بگویند. ایشان در تابستان که به ایران میآیند میخواستند در خانه با آقای بهشتی صحبت کنند که باز ایشان جلوگیری میکنند، چون احتمال شنود را میدادند. بعدها یکی از بستگان ما که پزشک بود و در شمال ویلا داشت ما را دعوت کرد، آنجا بود که وقتی آقای بهشتی مشغول قدم زدن در کنار دریا بودند به آقای اژهای گفتند خب حالا شما آن مطلبی را که میخواستید بگویید، اینجا بگویید. یعنی انقدر دقت نظر داشتند.
به همین دلایلی که اشاره کردم و خیلی از افراد از اینها اطلاع و آگاهی نداشتند با آقای بهشتی مخالفت میکردند که ایشان مبارزهای نکرده است! و مثلا دلخور بودند که به حزب جمهوری اسلامی دعوت نشدند و مخالف آقای بهشتی شدند که ما با این همه مبارزه به حزب دعوت نشدهایم اما مثلا آقای بهشتی در حزب همهکاره شدهاند. ریشه این مخالفتها با آقای بهشتی در برخی از همین مسائل بود.
پس از شهادت آقای بهشتی، آیتالله خامنهای دبیرکل حزب شدند که رئیسجمهور هم بودند. ایشان در مصاحبهای گفتند که ما به خدمت امام رفتیم و ایشان چمدانی با حدود پنج میلیون تومان پول به ما دادند. یعنی با این کار حزب را تأیید و از آن حمایت کردند. همچنین گفتند که بیلان ایدئولوژیک حزب تقربیاً صفر است. این جمله تیتر روزنامه بود. آیا نوآوری ایدئولوژیک در حزب انجام نمیشد؟
جمله آخر را اولین باری است که میشنوم. نمیگویم که نبوده، من نشنیده بودم. برای حزب، مسئله مکان و هزینه مطرح بوده است. اولین مکان پیشنهادی، ساختمان وزارت کشور کنونی بود، یعنی ساختمان حزب رستاخیز که کاملاً نوساز بود. آقای بهشتی به شدت مخالفت کردند که ما به آن ساختمان نمیرویم. سرانجام بحث موقوفه مدرسه شهید مطهری که در اختیار دانشکده الهیات بود مطرح شد. در مورد مسائل مالی و هزینهها باید بگویم که آقای بهشتی هیچوقت زندگیشان بر مبنای وجوهات نبوده است. از سالهای اول تدریس زبان انگلیسی میکردند، کارمند آموزشوپرورش بودند و پس از انقلاب هم کارمند آموزشوپرورش باقی ماندند و در جای دیگری استخدام نشدند. از طرفی حق عضویت هم نمیتوانست برای حزب پشتیبانی مالی ایجاد کند. بازاریها، صاحبان صنایع و تاجرانی که امام مرجع تقلیدشان بود از ایشان اجازه خواستند که آیا میتوانند وجوهاتشان را صرف کمک به حزب کنند یا خیر که امام هم اجازه دادند و آنها مبالغ پول جمع شده خود را به امام دادند و ایشان هم آن را در اختیار حزب گذاشتند. البته مسائل دقیقتر را مسئولان مالی حزب میدانند، اگر مرحوم آقای درخشان در قید حیات بودند میتوانستند بسیار کمک کنند.
نظر شما :