مردم فکر میکردند جمهوری اسلامی حزب نظام است
گفتوگو با مرتضی نبوی
تاریخ ایرانی: مهندس سید مرتضی نبوی از چهرههای شناخته شدهای است که سابقه حضور در حزب جمهوری اسلامی و شورای مرکزی آن را در کارنامه سیاسی خود دارد. وی پس از عضویت در حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران رفت و پس از آن و به درخواست شهید محمدعلی رجایی نخستوزیر وقت، به دولت میرود تا به شهید قندی وزیر وقت پست و تلگراف و تلفن، در کارهای این وزارتخانه کمک کند. پس از شهادت قندی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، نبوی در کابینه محمدجواد باهنر، وزیر پست و تلگراف و تلفن میشود و پس از شهادت باهنر در انفجار دفتر نخستوزیری، نبوی نیز مانند بسیاری از وزرای دیگر در کابینه انتقالی آیتالله مهدوی کنی حضور مییابد. پس از نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی، نبوی نیز همچنان در وزارت پست و تلگراف و تلفن ابقا میشود و تا سال ۱۳۶۴ به کار خود ادامه میدهد. نبوی مدیرمسئول روزنامه رسالت است و از اعضای سرشناس جناح اصولگرا محسوب میشود. گفتوگو با این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در دی ماه ۱۳۹۲ انجام شده و به مناسبت رونمایی مستند «داستان ناتمام یک حزب» بخشهایی از آن منتشر میشود.
***
شما چگونه به حزب جمهوری اسلامی پیوستید؟
پیش از انقلاب اسلامی به واسطه آشنایی که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتیم از ایشان شنیدیم که قرار است حزبی تشکیل شود که در ابتدا نیز قرار بود این تشکیلات و حزب نیمه علنی و نیمه مخفی باشد تا در فعالیتهای آن به واسطه حضور ساواک مشکلی ایجاد نشود. دلیل تاسیس حزب جمهوری اسلامی نیز کادرسازی برای نظام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عنوان میشد. اما به دلیل روند سریع حوادث و اتفاقات، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و چند روز پس از آن حزب جمهوری اسلامی اعلام تاسیس رسمی کرد و ما نیز به این حزب پیوستیم.
یکی از نکات مهمی که در مورد حزب جمهوری اسلامی بیان میشود اینست که در همان اوایل افراد بسیاری با تفکرات مختلف و بعضا متضاد به حزب دعوت میشدند. به نظر شما دلیل این کار چه بوده و آیا این نوع دعوت از افراد برای حضور در حزب مضر نبوده است؟
یکی از خاطراتی که من از شهید بهشتی به خاطر دارم این است که علم رجال ایشان بسیار قوی بود و با افراد مختلف ارتباط داشتند. به خاطر دارم قبل از انقلاب همراه شهید صادق اسلامی که ایشان نیز در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند، خدمت شهید بهشتی در منزل ایشان رسیدیم. بعدها متوجه شدیم شهید بهشتی در همان برخورد اول اسم بنده را به عنوان فردی که میتوان از ظرفیتهای او در بعد از انقلاب استفاده کرد یادداشت کردهاند. بعد از پیروزی انقلاب شهید بهشتی یکی از کاندیداهایی که برای مجلس خبرگان قانون اساسی در قزوین پیشنهاد دادند بنده بودم که البته بعدها رایزنیهایی انجام دادیم تا آیتالله باریکبین برای این امر در نظر گرفته شوند و به مجلس خبرگان راه پیدا کنند.
دعوت شهید بهشتی از افراد مختلف برای حضور در حزب به دلیل استفاده از ظرفیت آنها بوده است تا بتوان از آنها در راستای پیشبرد اهداف انقلاب استفاده کرد. آن زمان هم خیلی دستهبندی راست و چپ نبود و در واقع دو خط وجود داشت، انقلابی و ضد انقلابی. همه افرادی که شهید بهشتی آن زمان به حزب دعوت کرده بودند افراد انقلابی به حساب میآمدند که در پیروزی و شکلگیری انقلاب نقش و تاثیر داشتند. این دستهبندی راست و چپ و غیره ابتدا توسط تودهایها و بعد توسط دیگران مطرح شد!
آقای معادیخواه گفتهاند که به واسطه آشنایی که پیش از انقلاب با شما داشتند و در زندان با یکدیگر همبند بودید، انتقاداتی را به نحوه تشکیل و عضوگیری حزب داشتند که شما به ایشان پیشنهاد داده بودید تا انتقادات خود را با رهبران اصلی حزب همانند آقایان هاشمی و خامنهای مطرح کنند.
اینکه بنده با جناب آقای معادیخواه همبند بودم درست است. ما در بند ۷ زندان قصر با هم بودیم و ارتباط نزدیکی هم با یکدیگر داشتیم. حتی من مدتی در خدمت ایشان فقه خواندم و با یکدیگر مانوس بودیم. اما این خاطرهای که شما از آقای معادیخواه نقل کردید حقیقتش اصلا به خاطر ندارم. در مورد عضوگیری هم باید عرض کنم که هر حزبی دارای ساختارهای معین و مشخص است. مثلا در ابتدا افرادی به عنوان هیات موسس مشغول به فعالیت میشوند و بعد عضوگیری آغاز میشود و اگر تعداد اعضا به عدد مشخصی رسید طبق اساسنامه، کنگره حزب و بعد هم انتخابات برگزار میشود و شورای مرکزی حزب و اعضای آن مشخص میشوند. در حزب جمهوری اسلامی هم این اتفاق رخ داد و به نظر من دارای ساختار مناسب و قابل قبول یک حزب بود. در اصل حزب با حساب و کتاب تشکیل شد و اینطور نبود که بدون فکر و زمینه قبلی تشکیل شده باشد.
در همه احزاب اینطور نیست که همه افراد همفکر باشند، بلکه اختلاف نظر هم وجود دارد. اگر در حزب اشتباهاتی رخ داد این بر میگردد به سابقه تشکیلاتی ما که در این باره تجربه زیادی نداشتیم. البته اعضای هیات موسس حزب راهکارهای لازم و مناسبی را اندیشیده بودند تا در مواقع بروز مشکل بتوان آن مشکل را رفع و رجوع کرد. مثلا در حزب هیات داوری پیشبینی شده بود که در مواقع لازم و ضروری نقش خود را ایفا کند. گرایشهای مختلف و اختلاف نظر، بیشتر بروز و ظهورش در مسائل اقتصادی بود و از آنجا شروع شد. در اصل عدهای در شورای مرکزی معتقد به اقتصاد دولتی بودند و به شدت هم از آن دفاع میکردند و عدهای دیگر هم مخالف اقتصاد دولتی و طرفدار اقتصاد مردمی بودند و اختلافات از همین جا شروع شد.
دستهبندیهای داخل حزب هم بر همین اساس بود؟ اینکه برخی از افراد را به جناح چپ و راست حزب تقسیم میکردند و در داخل این دو دسته جای میدادند.
در اصل از همین جا سرمنشا میگرفت، چون عدهای که طرفدار اقتصاد دولتی بودند تفکرات نزدیک به چپهای آن زمان را داشتند و به آنها چپ گفته میشد و عدهای که طرفدار اقتصاد مردمی بودند طیف راست نامیده میشدند.
خانم مریم بهروزی این دستهبندی راست و چپ در حزب را بر اساس تفکرات نزدیک به دبیرکل وقت حزب آیتالله خامنهای میدانست و میگفت افرادی که تفکرات و گرایشهای نزدیک به آیتالله خامنهای را داشتند طیف راست و طیف مقابل را چپ مینامیدند. شما با این تقسیمبندی موافقید؟
اختلاف نظرها از مسائل اقتصادی و در دولت آقای مهندس موسوی آغاز شد و به حزب و سایر تشکلها سرایت کرد و بعد از رحلت حضرت امام به مسائل دیگر و حدود اختیارات ولی فقیه هم تسری پیدا کرد.
اختلافات در مورد اختیارات ولی فقیه چه بود؟
بحث اختیارات ولی فقیه در دولت اول مهندس موسوی مطرح بود. بحثی که آن زمان در دولت وجود داشت این بود که تهیه لوایح و تقدیم آن به مجلس شورای اسلامی، باید در چارچوب نظر ولی فقیه و فتاوای حضرت امام باشد. آن زمان هنوز بحث ولایت مطلقه فقیه توسط امام مطرح نشده بود. این بحث همان زمان تبدیل به اختلاف نظر شد. چند وقت پس از بروز این اختلافات در هیات دولت، حضرت امام اظهارنظر و بحث ولایت مطلقه فقیه را مطرح کردند. از نظر تئوریک بحث حل شد. اما در خارج از دولت این موضوع ادامه داشت. طیف چپ هم به شدت علاقهمند بود که انحصاراً خود را خط امامی بنامد و افراد دیگر مخصوصا رقبای خود را خارج از این دایره میدانستند. مقطع دیگری که مجددا این بحث مطرح شد در زمان رای به دور دوم نخستوزیری مهندس موسوی بود. آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت در یک سخنرانی در محضر حضرت امام این موضوع را مطرح کرده بودند که تمایلی ندارند مجددا مهندس موسوی را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کنند و امام هم این موضوع را قبول کرده بودند اما بعد از این موضوع عدهای از نمایندگان مجلس نامهای خطاب به حضرت امام نوشتند و از ایشان درخواست کردند که مهندس موسوی در سمت خود ابقا شود. ظاهرا آقای محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه به امام نامه نوشتند و بیان کردند باقی ماندن مهندس موسوی در مقام نخستوزیری به نفع جنگ است. به همین دلیل حضرت امام در پاسخ نامه برخی نمایندگان مجلس اعلام کردند به نظر معظم له هم بهتر است مهندس موسوی در مقام نخستوزیری باقی بماند و ایشان هم آقای مهندس موسوی را به مجلس معرفی کردند. آن زمان هم بحثی در مجلس ایجاد شد با عنوان اینکه پیام امام مولوی بوده است یا ارشادی؟ بعد هم موافقین آقای موسوی کسانی که بحث مولوی و ارشادی را مطرح کرده بودند به ضد ولایت فقیه بودن متهم کردند.
شما ظاهرا در مقطعی در حزب حضور نداشتید و بعد از بازگشت مجدد به حزب، عضو شورای مرکزی شدید؟
بله. من از ابتدا در جریان تاسیس حزب بودم و فعالیت میکردم. سپس در ابتدای تأسیس سپاه پاسداران به آنجا رفتم. وقتی شهید رجایی نخستوزیر بودند، از من خواستند به دولت بروم و در وزارت پست و تلگراف و تلفن، به آقای دکتر قندی کمک کنم. بنده هم رفتم و تا زمان شهادت ایشان معاونت وزیر را در شرکت مخابرات داشتم. به همین دلیل از زمان رفتن به سپاه ارتباط من با حزب قطع شد. بعد از شهادت قندی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و پس از تشکیل دولت شهید باهنر به عنوان وزیر پست و تلگراف و تلفن برگزیده شدم و در دولت آیتالله مهدوی کنی و به همین ترتیب در دولت اول مهندس موسوی هم حضور داشتم. سپس در سال ۱۳۶۲ با تشکیل کنگره اول حزب با دعوت دوستان به حزب بازگشتم و کاندیدای شورای مرکزی شدم که رای آوردم و به شورای مرکزی حزب رفتم. در کنگره دوم حزب نیز در همین سمت ابقا شدم و به کار خودم ادامه دادم.
این ترکیب دولت که از دولت شهید رجایی به دولت آیتالله مهدوی کنی و سپس به دولت مهندس موسوی منتقل شد مشکلاتی را ایجاد نکرد؟ چون مهندس موسوی ظاهرا با چند وزیر از جمله شما اختلاف نظراتی داشتند.
بله همینطور است. چند وزیر از جمله بنده که از دولت شهید باهنر به دو دولت دیگر منتقل شدیم و در دولت مهندس موسوی حضور داشتیم اختلافاتی بین ما با آقای مهندس موسوی بوجود آمده بود که در سال ۱۳۶۲ تقریبا این اختلافات به اوج خود رسید.
کدام وزرا با مهندس موسوی اختلاف داشتند؟
آقایان ناطق نوری، پرورش، عسگراولادی، ولایتی، توکلی و من با مهندس موسوی اختلاف نظر داشتیم. بیشتر اختلاف هم بر سر مسائل اقتصادی بود. همان زمان هم به امام نامهای نوشتیم و بیان کردیم که عدهای تمایل دارند دولت را مردمی کنند و عدهای تمایل دارند مردم را دولتی کنند! چون مهندس موسوی و دوستانشان تمایل داشتند اقتصاد عمدتاً دولتی باشد و سرنخ همه چیز در دست دولت باشد اما ما و برخی از دوستانمان در دولت این را قبول نداشتیم و معتقد به این نوع اداره کشور نبودیم. در نهایت دو نفر از دوستان ما آقایان توکلی و عسگراولادی استعفا دادند اما بنده و مابقی دوستان به کار خود ادامه دادیم تا سال ۱۳۶۴ که در نهایت مهندس موسوی از ما در کابینه دوم خود استفاده نکرد و ما کنار گذاشته شدیم. آقای موسوی دولت دوم را انتخاب کرد و بنده را به مجلس معرفی نکرد. در واقع دولت ایشان در دوره دوم نخستوزیریشان یکدست شد. البته آقای ولایتی و رفیقدوست به دلیل حساسیتهای حضرت امام در کابینه حضور داشتند که از طیف ما بودند.
اختلافات اقتصادی در چه مواردی بروز میکرد؟
زمانی که سیاستهای اصل ۴۴ تنظیم میشد، این دو طیف از نظر اقتصادی به نوعی به یکدیگر رسیدند. چند سال از عملکرد اقتصادی انقلاب تجربه به دست آورده بودیم و میدیدیم که چپ در دنیا شکست خورده است (در دهمین سالگرد پیروزی انقلاب، اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شد). دوستان چپ ما آن روزها در تحلیلهای خود میگفتند شکست ما در ایران متاثر از شکست چپ در دنیاست و خودشان را همافق با آنها میدانستند. بعد از پذیرش قطعنامه آن نگاه اقتصاد دولتی اصلاح شد و جناب آقای هاشمی رفسنجانی هم که در دوران جنگ از این تفکر حمایت میکردند، ۱۸۰ درجه تغییر جهت دادند و در نتیجه تفکری که ما طرفدارش بودیم، در کشور رایج شد. البته این دو طیف از نظر سیاسی به هم نرسیدند و به دو طیف رقیب سیاسی تبدیل شدند. به خصوص در آستانه انتخابات مجلس سوم، روحانیون مبارز از درون روحانیت مبارز انشعاب کرد و حضرت امام هم آنها را تأیید کردند. در نهایت جریان راست زیر مجموعه روحانیت مبارز شد و جریان چپ هم به عنوان زیر مجموعه روحانیون مبارز فعالیت میکردند. حضرت امام هم در معماری اینکه در جمهوری اسلامی دو جریان رقیب وجود داشته باشد، نقش به سزایی ایفا کردند. البته ایشان در منشور برادری گفتند من هر دو جریان را به این دلیل تأیید میکنم که در اصول با هم مشترکند و به اسلام انقلابی، آمریکاستیزی، پیشرفت کشور و... معتقد هستند. در واقع امام حمایت خودشان را از این دو گروه منوط به رعایت این اصول میدانستند.
به نظر شما چرا از حزب استقبال بسیار گستردهای شد که در تاریخ احزاب ایران بینظیر است؟
چون در اوایل انقلاب حزب تشکیل شد و شروع به عضوگیری کرد و اسم حزب نیز حزب جمهوری اسلامی بود، بسیاری از مردم گمان کردند این حزب در واقع حزب نظام است و هر کس که به نظام علاقه دارد باید به این حزب بپیوندند و به همین دلیل استقبال بسیاری از حزب صورت گرفت.
آیتالله شریعتمداری همان زمان حزب جمهوری خلق مسلمان را در آذربایجان تاسیس کردند اما از حزب ایشان آنقدر استقبال نشد!
بله اما اعضا و مسئولین حزب جمهوری اسلامی شناخته شده و از نزدیکان حضرت امام بودند و مردم آنها را کاملا میشناختند در صورتی که در مورد حزب جمهوری خلق مسلمان این موضوع صدق نمیکرد.
چرا حزب جمهوری اسلامی از طرف مخالفینش متهم به انحصارطلبی میشد؟
این موضوع دلایل مختلفی دارد. یکی از دلایلش این بود که نظام تازه مستقر شده بود و تقریبا تنها حزب رسمی و قوی کشور همین حزب جمهوری اسلامی بود که به خوبی و فعال هم ایفای نقش میکرد اما احزاب دیگر این شرایط و ویژگیها را نداشتند. مثلا نهضت آزادی فعال بود اما پیش از انقلاب تشکیل شده بود و مردم آن ذهنیت و باور را نسبت به آنها نداشتند اما آن خوشبینی و نگاه مثبت در مورد حزب جمهوری اسلامی در افکار مردم وجود داشت. برخی هم غیرمنصفانه با حزب و اعضای آن مخالفت میکردند، به خصوص طرفداران بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق که از هر کاری برای تخریب حزب فروگذار نمیکردند. گاهی حزب را به انحصارطلبی محکوم میکردند و برخی اوقات به موضوعات دیگر.
پس نظر شما این است که حزب به دلیل تاثیرگذاری مثبتی که در راستای انقلاب داشت مورد تهاجم و جنگ روانی مخالفینش قرار میگرفت؟
بله. حزب در واقع میتوانست به خوبی در راستای اهداف انقلاب و امام قدم بردارد و بر افکار مردم تاثیر مثبت بگذارد که به هیچ عنوان این مطلوب مخالفین انقلاب و حزب نبود. البته فکر میکنم برخی از دوستان انقلاب هم به خاطر حسادت و با توجیه اینکه اصلاً جمهوری اسلامی نیاز به حزب ندارد با آن مخالفت میکردند.
نظر شما :