بادامچیان: امام، میرحسین موسوی را قبول نداشت!/ اگر تهران بودم موسوی رای نمی‌آورد

۳۱ تیر ۱۳۹۳ | ۲۲:۰۳ کد : ۴۵۳۰ از دیگر رسانه‌ها
محسن خانعلی- مصطفی داننده: پیرمرد مؤتلفه حافظه قوی در خاطره‌گویی دارد، خاطراتی که چاشنی هر تحلیل او از مقاطع و رویکردهای سیاسی کشور می‌شوند. از قبل انقلاب و مؤتلف شدنشان به فرمان امام می‌گوید تا بعد از انقلاب و مصلحت نظام برای قرار گرفتن زیر پرچم حزب جمهوری اسلامی. حزبی که قرار بود روی شمعک برود اما به سرعت به سمت انحلال پیش رفت. از روزهایی که بازرگان نخست‌وزیر شد و مخالفت نهضت آزادی‌ها با مشی امام و دیگر انقلابیون. به دوره میرحسین که می‌رسد به جد تاکید دارد که او اصلا مورد تایید امام نبود و رای مجلس به نخست‌وزیری‌اش مصلحتی بود.

 

اسدالله بادامچیان هم به مثابه بسیاری از مؤتلفه‌ای‌ها که زمانی همرزم آیت‌الله هاشمی بودند از او با احترام یاد می‌کند، به خاتمی که می‌رسیم می‌گوید با او رفیقم، با پدرش هم رفیق و صمیمی بودم و با هم رفت‌وآمد داشتیم. احمدی‌نژاد اما گویی برای او هم به مثابه بسیاری دیگر از اصولگرایان احمدی‌نژاد چهار سال اول و چهار سال دوم است. روحانی اما برای او نه اصلاح‌طلب که اصولگرا است. مثل ناطق نوری.

 

***

 

حزب مؤتلفه تنها حزبی است که با همه دولت‌ها کار کرده است، برخوردهای متفاوتی هم داشته است. اگر موافق باشید ابتدا دوران مهندس موسوی را بررسی کنیم. چه اتفاقی افتاد که تفاوت دیدگاه بین شما و دولت مهندس موسوی در چهار سال دوم صورت گرفت.

 

مؤتلفه اسلامی سال ۴۱ به امام لبیک گفت و در اردیبهشت ۴۲، نزد امام و در خانه ایشان، با گزینش و با نظر مبارک امام تاسیس شد. اسم مؤتلفه از بیان امام که فرمودند شما که هم اکنون با هم فعالیت می‌کنید با یکدیگر مؤتلف شوید شکل گرفته است. بعضی‌ها به اشتباه می‌گویند چند هیات دینی با یکدیگر ائتلاف کردند. شهید عراقی گفت حالا که امام می‌فرمایند مؤتلف شوید پس اسم گروه را مؤتلفه می‌گذاریم. در واقع مؤتلفه به صورت یک تشکیلات منسجم حزبی بود. اسم را هیات گذاشتم چرا که حزب عنوان خوبی در میان مردم نداشت. از طرفی هم رژیم و ساواک بر حزب حساسیت داشت و سوم آنکه ما اگر می‌گفتیم می‌خواهیم برویم حزب حساسیت ایجاد می‌شد، اما اینکه می‌گفتیم می‌رویم هیات باری نداشت. دستگیر هم می‌شدیم می‌گفتیم ما در هیات بودیم تا محفوظ بمانیم.

 

تا سال ۴۴ اداره مبارزات به عهده روحانیت مبارز، جامعه مدرسین و مؤتلفه بود. شما هیچ گروه دیگری را نمی‌بینید. هماهنگ و تحت نظارت امام پیش می‌رفتیم. از فروردین ۴۴ و حادثه ۲۱ فروردین که مرحوم شهید شمس‌آبادی آن را شکل داد گروه دیگری آمدند حزب ملل اسلامی، آقای بجنوردی در کوه‌های مردآباد گرفتار شد؛ این حزب، حزبی اسلامی بودند و از تشکیلات حزب بعث الگوگیری کرده بودند.

 

پس از این قضایا، فعالیت‌های علنی خاصی صورت نمی‌گرفت. ارتباط گروه‌های مختلف و خود ما هم با توجه به تبعید امام به ترکیه و سپس نجف، با ایشان کم شد؛ لذا مبارزین زیرسازی و زمینه‌سازی تا سال ۵۰ـ۴۹ شروع کردند که جریان سیاهکل و فدائیان خلق کمونیست شکل گرفت و سازمان مجاهدین روی کار آمد.

 

به تدریج با وضع پیش آمده محوریت مبارزه به دست مجاهدین خلق افتاد که منهای روحانیت و مرجعیت بودند و امام را قبول نداشتند. حق‌شناس و حسین روحانی را خدمت امام فرستادند و امام فرمودند که نه ایدئولوژی شما ایدئولوژی اسلامی است و نه مشی مبارزه مسلحانه شما مفید است. اما وقتی این افراد به ایران آمدند به ما دروغ گفتند و ما را فریب دادند و گفتند امام ما را تائید کرده است. سال ۵۳ که من دستگیر شدم و به زندان قصر کمیته مشترک رفتم، با صادق زیباکلام ۴۰ روز زندان انفرادی بودیم. به اصطلاح او را تخلیه اطلاعاتی کردم چرا که خیلی شیرین حرف می‌زد. قضایای کنفدراسیون، خارج کشور، انجمن‌ها، فعالیت‌ها، کمیته مشترک، زندان قصر، سازمان منافقین، کمونیست‌ها، همه را در این مدت برای من توضیح داد.

 

در انفرادی دیگری که بودم، با حسین خراسانی روبرو شدم. او جزو عناصر مؤثر سازمان منافقین بود. از مطالبی که از او هم به دست آوردم متوجه شدم که سازمان انحراف پیدا کرده است. سال ۵۴ که وارد زندان قصر شدم و جلال‌زاده و شوهر خواهرش سعادتی که بعدا به جرم جاسوسی برای شوروی اعدام شد، رئیس بند بود، به همراه ابوالفضل کبیر، حضور داشتند که از آنجا کاملا متوجه شدم که سازمان منحرف شده است. منتها چون کار مبارزه بر عهده سازمان بود نباید با آن مخالفت کنیم و از طرفی همه ارتباط‌های داخل زندان نیز دست سازمان بود. با کمونیست‌ها یکی شده بود و تعدادی از آن‌ها کمونیست شده بودند. البته گفته بودند که به دلایل تاکتیکی اجازه ندارید اعلام کنید که کمونیست شده‌اید و باید همچنان به ظاهر مذهبی باقی بمانید. تفسیرهای انحرافی که گروهک فرقان منتشر کرد توسط سازمان منافقین تهیه شده بود.

 

به موسی خیابانی گفتم چرا به ما دروغ گفتید. گفتند می‌خواستیم از همه نیرو‌ها و همین‌طور نیروهای شما استفاده کنیم. گفتم یعنی با دروغ و فریب می‌خواستید بر شاه پیروز شوید. یکی از سرانشان به من گفت تو خیلی آدم ساده‌ای هستی. مبارزه یعنی دروغ. یعنی فریب. اولین چیزی که یک مبارز به خانواده‌اش می‌گوید این است که مبارز نیست و کار او با فریب خانواده آغاز می‌شود. گفتم اشتباه می‌کنید. دروغ نمی‌گوید، تقیه می‌کند. نگفتن به معنای دروغ گفتن نیست. اسلام اجازه نداده که با مکر و فریب به پیروزی برسید.

 

یکی از زیبا‌ترین کارهای سیاسی و جهادی ما در طول شانزده و نیم سال مبارزات سیاسی قبل از پیروزی انقلاب نقل فتوایی است که علمای بزرگ داخل زندان از جمله طالقانی، مهدوی، منتظری و دیگران دادند و متن آن را آقای ربانی شیرازی نوشت: «بنا به نظر مبانی فقهی و تقیه همه فقها و مراجع، کمونیست‌ها از نظر اسلام نجس‌اند و باید مسلمانان از این افراد جدا زندگی کنند اما با آن‌ها برخورد نکنند که زمینه سوءاستفاده دیگران را فراهم کنند.» سازمان منافقین با این فتوا مقابله کرد. گفت این صدای ساواک است که از حلقوم طالقانی و منتظری بیرون می‌آید.‌‌ همان جا معلوم شد که این افراد با روحانیت و اسلام نیستند. می‌گویند ما مسلمان هستیم اما شعائر و مبانی اسلامی و تکالیف الهی را انجام نمی‌دهند. صف متدینین خالص، متعهد به شعائر اسلامی و مقلد مراجع از صف آدم‌های سیاست باز جدا شد؛ و چون صف پیروان خط امام خالص شد، زمینه‌ساز این شد که کار امام به خوبی پیش برود. امام سال ۵۶ در پیغامی که به شهید مطهری داده بودند گفتند که به برادر‌ها بگویید که ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است، جمع شوید، همت کنید و برای همیشه آن را از خاک میهن اسلامی‌تان به دور بیندازید. این مجموعه با مرکزیت مخفی خود مبارزات سال ۵۷ـ۵۶ را اداره کرد که از یاران خالص روحانی و غیرروحانی امام تشکیل شده بود.

 

ما در طول شانزده و نیم سال بنا به مشی امام با هیچ یک از گروه‌ها برخورد نکردیم. ایشان معتقد بودند وقتی سازمان منافقین، چریک‌های فدایی خلق و امثالهم با شاه می‌جنگند، بهتر است به این مسیر ادامه دهند چرا که هر چه ضربه آن‌ها بزنند مفید است. از طرفی هم در کشورهای اسلامی کمونیست‌ها پیروز نمی‌شوند. اما اگر ما بخواهیم با این افراد برخورد کنیم، دو جبهه باز کرده‌ایم؛ یک جبهه داخلی و دیگری جبهه با شاه. ما با شاه می‌جنگیدیم نه با این افراد. آن‌ها با ما می‌جنگیدند و به خود آسیب می‌زدند کمااینکه بر سر مساله نقل فتوا ما را تحریم کردند، بایکوت کردند و بد‌ترین برخورد‌ها و چالش‌ها را انجام دادند و به خودشان آسیب زدند.

 

بنابراین در طول این سال‌ها مؤتلفه راه مستقل خود را رفته، با هیچ از گروه‌ها برخورد نکرده، بلکه روشنگری صحیح معتدلانه انقلابی را پیش گرفته است. بعد از پیروزی انقلاب، طبق آهنگ امام و سپس مقام معظم رهبری نیز با همه همراهی کردیم. سیاست بهشتی را یادتان باشد. ما بنی‌صدر را قبول نداشتیم، قبل از اینکه انتخابات صورت بگیرد ۵۴ نفر از اعضای مؤتلفه اسلامی بیانیه با نام دادند که بنی‌صدر کاندیدای ما نیست. این را فقط آیندگان چاپ کرد. ما سازش و محافظه‌کاری نداریم، اما برخورد و خشونت هم نشان نمی‌دهیم. اگر دولت بازرگان است،‌‌ همان روش بهشتی را داریم یا در دولت اصلاحات آقای خاتمی رئیس‌جمهور است. طبعا مؤتلفه اهل اصلاحات و لیبرال‌بازی نیست. اما برای دولت آقای خاتمی که اکثر مردم به آن رای داده‌اند، ولی امر آن را تنفیذ کرده و قانونا و رسما رئیس‌جمهور مملکت است کارشکنی انجام نمی‌دهیم. ما با او همراهی می‌کنیم و نقد مشفقانه انجام می‌دهیم.

 

مرحوم عسگراولادی هر دو ماه یک بار دیدارهای صریح جدی خصوصی داشت؛ مطالب، نظریات و دیدگاهشان را هم بیان می‌کرد. آقای خاتمی هم گاهی اوقات می‌گفت آقای عسگراولادی این حرف‌های شما تلخ است اما چون از سر دلسوزی است برای من شیرین بوده و به آن گوش می‌دهم. پس ما در رابطه با همه این دولت‌ها مشی‌ای داریم که مشی صحیحی است که از آهنگ ولایت و خط اصیل انقلاب استنباط می‌کنیم؛ لذا شما در هیچ یک از این دولت‌ها مشاهده نمی‌کنید که ما برخورد کارشکنانه قدرت‌طلبانه داشته باشیم.

 

 

دهه ۶۰ تفکیکی بین اعضای جمهوری اسلامی صورت گرفت و راست و چپ شکل گرفت. به نظر می‌رسد اختلاف‌ها از همانجا صورت گرفت. کمی در این باره توضیح دهید؟

 

اصل تاسیس حزب جمهوری اسلامی به سال ۵۷ برمی‌گردد. خردادماه سال ۵۷ تصمیم قطعی این شد که برای پس از پیروزی انقلاب حزبی به جای احزابی که در دوران مبارزه به صورت مخفیانه فعالیت می‌کند تشکیل شود تا علنی فعالیت کند. سه گروه جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مؤتلفه اسلامی، شورای مرکزی و رهبری این حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادند. قرار شد از هر گروه ۷ نفر انتخاب شوند.

 

مؤتلفه اسلامی نیز از بین اعضا ۷ نفر را در منزل حاج آقا جیرسرایی انتخاب کردند. خانه‌شان روبه‌روی بیمارستان بازرگانان بود که بعد‌ها خیریه ثامن‌الحجج شد. آقای بهشتی حضور داشتند. انتخابات برگزار شد و هفت نفر برگزیده شدند. شهید عراقی، شهید اسلامی، درخشان، شهید لاجوردی، مرحوم عسگراولادی، سعید امانی و بنده برای شورای مرکزی انتخاب شدیم.

 

اسم حزب آن زمان جمهوری اسلامی نبود. اسم را در یک جلسه در مدرسه دخترانه علوی در خیابان ایران با حضور مقام معظم رهبری، شهید باهنر و چند نفر دیگر از دوستان بررسی کردیم. جمهوری اسلامی را از بین ۲۰-۱۰ واژه انتخاب کردیم که پیشنهاد شهید باهنر هم بود. تا این حزب موجب شود دیدگاه‌های متفاوتی که در دوران انقلاب به هر دلیلی بهم نزدیک نبودند، بهم نزدیک شوند. آن‌هایی که بازیگر سیاسی هستند دستشان رو شود و آن‌ها که واقعا خط امام را قبول دارند معلوم شوند و جلوی تعدد و تکثر مخرب احزاب گرفته شود. آن زمان گفته می‌شد این تعدد احزاب به لبنانیزه شدن ایران منجر خواهد شد و این موضوع، راهکاری برای جلوگیری از این موضوع بود.

 

پس از پیروزی انقلاب قرار شد پنج نفر روحانی مؤسس حزب باشند به جای اینکه از سه مجموعه باشند. به امام گفتیم مؤتلفه چه کند، فرمودند شما هم به حزب جمهوری بروید اما شاکله خودتان را نگه دارید.

 

 

یعنی گفتند مؤتلفه باقی بماند؟

 

بله فرمودند شاکله حزب باقی بماند؛ لذا ما شب‌های پنجشنبه و گاه جمعه جلسه با عناصر بنیانگذار مؤتلفه داشتیم. آقای بهشتی و باهنر و حاج سید احمد هم در جریان بودند، در واقع رابط ما با امام، حاج احمدآقا بودند. می‌خواهم بگویم حزب جمهوری اسلامی از مجموعه دیدگاه‌های متفاوت شکل گرفت. حتی میرحسین موسوی هم دعوت شد، در کانون توحید با آقای باهنر رفیق شد و آقای باهنر او را هم دعوت کرد.

 

 

قبل از انقلاب مهندس موسوی را می‌شناختید؟

 

نه شخصا آشنایی نداشتم. ولی خودش و زهرا رهنورد، همسرش را از طریق کتبشان می‌شناختم. خانم رهنورد چند تا کتاب داشت که ما این کتاب‌ها را مضره و مضله می‌دانستیم. مثلا تفسیر سوره حضرت یوسف، یا چند گام با موسی و برخی کتاب‌های دیگری که از دیدگاه ما کتاب‌های انحرافی بودند. خود مهندس موسوی کتابی داشت به نام تفسیری بر دو آیه قرآنی. که البته هر دوی آن‌ها کتاب‌هایشان را به اسمی دیگر غیر از نام واقعی خود منتشر کرده بود. مهندس موسوی به اسم حسین رهجو بود.

 

 

با اسم مستعار یعنی؟

 

بله. خانم رهنورد هم فامیلش کاظمی است. در دانشگاه هنرهای زیبا درس خوانده است، پدرش سرهنگ زمان شاه بوده است، خودش در خاطراتش می‌گوید که خانواده شلوغی داشته است؛ لذا ما کتاب‌های او را در کتابخانه‌هایمان نمی‌گذاشتیم. خود آقای موسوی هم چند کتاب دیگر از جمله واژه‌های سیاسی داشت که به عقیده ما التقاطی بود. این کتاب‌ها در کتابخانه من هستند.

 

 

چه کسی آقای موسوی را به حزب آورد؟

 

حزب جمهوری اسلامی از چند مجموعه تشکیل می‌شد. آقای دکتر آیت و محمود کاشانی هر کدام یک تیم بودند، تیم حزب مللی‌ها مثل بجنوردی و سرحدی‌زاده هم یک تیم بودند. یک تیم فرزاد رهبری بود، یک تیم هم میرحسین موسوی و دار و دسته‌اش مثل حسین کمالی و محجوب و مسیح مهاجری بودند، یک تیم هم روحانیت بود مثل آقای دری نجف‌آبادی، ناطق نوری، موحدی کرمانی، ربانی املشی و ...، یک تیم هم تیم مؤتلفه‌ای‌ها بود، مثل من و عسگراولادی، حاج سعید امانی و عراقی و درخشان، لاجوردی و... که اکثر تیم ما هم شهید شدند.

 

حزب جمهوری اسلامی یک مجموعه مختلط و مصلحتی بود، لذا انسجام داخلی نداشت. بعدا که کشور ثبات یافت، بنی‌صدر رفت و خط بنی‌صدر شکست خورد. به تدریج بحث‌ها درگرفت، تفکرات نظرات مختلف مطرح شد و همین رویه بود که حزب دچار جناح‌بندی شد.

 

جناح میرحسین موسوی، باند فاضل هرندی، جناح فرزاد رهبری، جناح آیت و دار و دسته‌اش، جناح مؤتلفه، مجموعه روحانیت و... همه این‌ها در درون حزب شکل گرفتند و باعث شد شورای مرکزی انسجام نداشته باشد. در واقع هر مجموعه‌ای تلاش می‌کرد از حزب به نفع مجموعه خودش استفاده کند، حالا یا به اخلاص یا با رویکرد سیاسی.

 

روی کار آمدن دولت میرحسین موسوی هم این اختلافات را تشدید کرد. برای اینکه دولت موسوی به عنوان حزب روی کار آمد اما کارهای خودش را انجام می‌داد. یکبار روزنامه جمهوری اسلامی بعد از ماجرای بنی‌صدر مقاله‌ای نوشت: ما و حزب. که خواست حسابش را از حزب جدا کند و جدا هم بود.

 

جالب است این را تعریف کنم. در حزب جمهوری از آقای قطب‌زاده، داریوش فروهر و بنی‌صدر دعوت به عمل آمد که عضو حزب شوند. بنی‌صدر گفت شما چرا قطب‌زاده را دعوت کردید، با او رقابت داشتیم لذا به حزب نیامد. قطب‌زاده هم یکی دو بار به شورای مرکزی آمد ولی دید حزب جای امثال او نیست و رفت.

 

 

آقای فروهر هم آمد؟

 

یکبار قبل از حادثه ۳۰ تیر ۵۸ آمد. نشست و سیبل‌هایش را تاب داد و گفت شما‌ها همه به حزب من بیایید و زیر نظر حزب ملت ایران که حزب من است باشید. ما پان‌ایرانیست هستیم، ما برای ۳۰ تیر اعلام راهپیمایی کردیم و بیایید همه با هم به راهپیمایی برویم. ما دیدیم که این آقا خیلی پرت است و او هم نیامد.

 

وقتی حزب دچار عدم انسجام شد نظر امام این شد که حزب دیگر مفید نیست. پیشنهادهای گوناگونی شد، مثلا آقای هاشمی و آیت‌الله خامنه‌ای از حزب بیرون بروند و حزب را بقیه علما اداره کنند. امام اجازه ندادند و فرمودند شما بیرون بروید حزب منحل می‌شود و الان به مصلحت نیست. در ‌‌نهایت بعد از بحث‌های زیاد، آقای هاشمی پیشنهاد داد که حزب را روی شمعک بیاوریم.

 

 

الان حزب روی شمعک یا خاموش شده؟

 

حزب رسما منحل شده است، چند سال هم روی شمعک بود یعنی فعالیت علنی نداشت.‌‌ همان زمان بعد از ۲ سال ما به حاج احمدآقا گفتیم به نظر ما انتخابات نزدیک است و حزب نمی‌تواند فعال شود. از ایشان پرسیدیم آیا امام اجازه می‌دهند که ما مؤتلفه که شاکله حزب دارد را به صورت سراسری فعال کنیم. حاج احمدآقا گفتند امام فرمودند هر طور برادران صلاح بدانند من هم قبول دارم. جمع شدیم دور هم، مرحوم آقای شفیق گفتند امام به ما چک سفید امضا داده است و تشکر فراوان داریم. این لطف امام است.

 

ولی مساله تحزب در نظام اسلامی غیر از این است که ما دلمان بخواهد یا صلاح بدانیم. حزب محل تجمع عمر و اموال و حیثیت مردم است. قرار است تصمیمات مملکتی گرفته شود، همه این‌ها بازتاب دنیوی و اخروی دارد، لذا کسی می‌تواند اجازه تشکیل حزب را بدهد که جای پیغمبر اسلام نشسته است. (النبی اولی بالمومنین من انفسهم)

 

ما معتقد شدیم که اگر امام صریح بفرمایند تشکیل حزب بدهید، ما این کار را می‌کنیم و به امام بگوییم ما اهل تشخیص صلاح در این امور نیستیم. چند ماهی طول کشید تا مرحوم عسگراولادی حضورا این موضوع را خدمت امام عرض کرد. امام فرمودند من که به احمد گفتم هر چه شما صلاح بدانید من قبول دارم. گفتند همه دوستان تشکر کردند اما گفتند که ما اهل تشخیص صلاح در مورد حزب نیستیم. برای امام جالب بود که ما‌ها در مؤتلفه تا چه اندازه مقید به رعایت ریز‌ترین موازین و اصول الهی و اسلامی بودیم و صریح اجازه فرمودند.

 

بر این اساس ما جمع شدیم، حرکتمان را شروع کردیم، امام که از دنیا رفتند، خدمت مقام رهبری عرض شد ما سرباز ولایت هستیم. امام به ما این را فرمود‌ه‌اند. اگر حضرتعالی بفرمایید که حزب نباشد ما هم مؤتلفه را فراموش می‌کنیم. آقا فرمودند امام که این اواخر که با اکثر احزاب سر سازگاری نداشت به شما چنین میدانی داده است و به شما اعتماد داشته است، من با احزاب موافقم و الان هم موافقم اما کاری کنید که رشد بادکنکی نداشته باشید. بنابراین ما دوباره فعال شدیم و تا امروز که ۲۵ سال از آن تاریخ می‌گذرد همچنان فعال هستیم.

 

 

آقای بادامچیان! یک جا گفته بودید که میرحسین نخست‌وزیر تحمیلی به امام بود، چه کسی او را به امام تحمیل کرد؟

 

در دوران بنی‌صدر، رجایی نخست‌وزیر شد. بعد از آنکه بنی‌صدر از ایران فرار کرد، رجایی رئیس‌جمهور شد. رجایی، مؤتلفه‌ای بود. فرهنگ مؤتلفه بر رجایی مستولی بود که می‌گفت من مقلد امام هستم. مرحوم باهنر که از مؤتلفه بودند. بعد از شهادت رجایی، بحث بود که چه کسی رئیس‌جمهور شود. در شورای مرکزی بحث شد و آقای جلال‌الدین فارسی، آیت‌الله خامنه‌ای را پیشنهاد دادند. یکی از آقایان که منسوب به دار و دسته موسوی بود گفت نظر امام این بود که روحانی رئیس‌جمهور نشود.

 

 

چه کسی بود؟

 

یکی از آقایان بود. آقای فارسی گفت این حرف امام برای آن زمان بوده است. هیچ منعی از نظر قانونی و شرعی نداریم که روحانی نتواند رئیس‌جمهور شود. این مصلحت زمان است. قرار شد از امام بپرسیم. از امام که سؤال شد ایشان فرمودند خیلی هم خوب است. سید علی آقا خیلی هم خوب هستند. آن موضوع مربوط به آن زمان بوده است. امام که این را فرمودند و در نماز جمعه خبر پیچید، مردم شعار دادند «تا چشم منافقین شود کور، شد خامنه‌ای رئیس‌جمهور».

 

 

کار شما بود؟ این شعار را شما دادید؟

 

نه، کار ملت بود. این شعار مردم بود. ما هم بودیم و شعار هم دادیم. مردم خیلی خوب شعار می‌سازند. در جریان راهپیمایی عاشورای سال ۴۲ وقتی راه افتادیم شعار حاج صادق امانی را می‌دادیم «گفت عزیز فاطمه، نیست ز مرگ واهمه» تا بهارستان این شعار را دادیم. در بهارستان عراقی رفت روی دوش مردم و سخنرانی کرد. پایین که آمد دیدیم مردم یک شعار خوب ساخته‌اند «خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد دشمن جبار تو». ما هم این شعار را دادیم.

 

واقعیت این است که انقلاب ما انقلاب ارزش‌ها بود، شعار‌ها هم ارزشی تهیه می‌شد و از اهانت به دور بود. این شعارهایی که روی پلاکارد‌ها نوشته می‌شد همه با نظر من نوشته می‌شد. کسی بدون نظر من شعاری را نمی‌نوشت. نویسنده اصلی شعار‌ها هم مرحوم شهید عباس یزدان‌پناه بود که در جمع شهدای هفتم تیر قرار دارند. محمدی‌دوست او را به من معرفی کرد. روز اول که دیدمش خاطرم هست کلاه مدل چپی گذاشته است، ریشی داشت و... به محمدی‌دوست گفتم این فرد اینجا چه کار می‌کند، گفت نمی‌دانی چه آدم باصفایی است، گفت قرار است او این شعار‌ها را روی پارچه بنویسد. کمی باهاش شوخی کردم و دیدم واقعا دنیایی از اخلاص و تقوا و جهاد و خوبی بود. آنقدر بهم جذب شدیم که بعد‌ها او را به حزب آوردیم و او انسان هنرمند و پرکاری بود.

 

مثلا شایع کرده بودند امام تنهاست. از طرف حزب اعلامیه دادیم که دو روز دیگر یعنی روز جمعه راهپیمایی وحدت امام و امت برگزار می‌شود. دو روز مانده به زمان راهپیمایی، باید پلاکارد‌ها را سریع می‌نوشتیم. این مرحوم ظرف دو شبانه روز با خط خودش همه آن پلاکارد‌ها را نوشت. در این‌گونه مواقع در ۲۴ ساعت، ۲ ساعت بیشتر نمی‌خوابید، دو شبانه روز تمام کار می‌کرد. بعد وقتی تمام می‌شد غذا می‌خورد، نماز مغرب را می‌خواند و بعد می‌خوابید تا سحر. سحر پا می‌شد نماز می‌خواند، غذا می‌خورد و باز می‌خوابید تا مغرب. اصلا آدم ویژه‌ای بود. دنیایی داشت. این‌ها یاران عجیب و غریبی برای امام بودند.

 

 

در خصوص تحمیل میرحسین می‌گفتید...

 

امام، میرحسین و افکارش را اصلا قبول نداشت. بار‌ها حاج احمدآقا به من زنگ زد و نسبت به مشی میرحسین در روزنامه جمهوری اسلامی تذکر داد. من هم تذکر را به او منتقل می‌کردم. مصلحتا میرحسین نخست‌وزیر شد.

 

 

چرا به شما می‌گفتند؟

 

من دبیر اجرایی حزب بودم، سید احمد هم رابط امام با مؤتلفه بود. رجایی و باهنر که شهید شدند در شورای مرکزی حزب ما قرارمان را گذاشتیم که آقای دکتر ولایتی نخست‌وزیر شود. اگر مجلس رای نداد آقای پرورش باشد، اگر او هم رای نیاورد آقای عسگراولادی شود.

 

بعد از آن من بنا به ضرورت و بنا به دعوت کره شمالی به این کشور رفتم، آنجا باخبر شدم که آقای ولایتی رای نیاورده و آقا، مهندس میرحسین موسوی را معرفی کردند. خیلی ناراحت شدم، اگر تهران بودم قطعا میرحسین رای نمی‌آورد. با توجه به موقعیت من در انتخاب حزب و مجلس قطعا رای نمی‌آورد.

 

می‌خواستم برگردم اما نشد، چون بازگشت زودهنگام من در آن موقعیت بازتاب منفی داشت. آقای محجوب و فرشاد مؤمنی هم با من در آن سفر بودند. جالب است بگویم، در آن شرایط استخاره کردم که برگردم این آیه سوره یوسف آمد که «ما حبس کردیم تا آن زمان لازم» فهمیدم که میرحسین نخست‌وزیر می‌شود و در دوران او یک حبس جدی برای امثال من خواهیم داشت.

 

در مجلس علت رای نیاوردن دکتر ولایتی و رای آوری موسوی، همراهی سازمان مجاهدین انقلاب و عناصر غیرموافق و نهضت آزادی‌ها بود. آقای زواره‌ای می‌گفت در مجلس وقتی آقای ولایتی رای نیاورد، صباغیان به من گفت چرا میرحسین را معرفی نمی‌کنید، ما به او رای می‌دهیم. مجاهدین انقلاب، به اتفاق نهضت آزادی‌های آن روز مجلس و افرادی مانند اسدالله بیات بودند که به میرحسین رای دادند. وقتی او رای آورد چاره‌ای نبود باید می‌پذیرفتیم. به هر حال شرایط جنگ بود.

 

 

آن تحمیلی که می‌گویید چه بود؟

 

امام تمایلی به رای‌آوری میرحسین نداشت، ولی در مجلس رای آورد و امام مطلبی نفرمودند.

 

 

شما می‌گویید سید احمدآقا چند بار به شما زنگ زدند و نسبت به افکار میرحسین اعتراض داشتند؟

 

به مواضعی که در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ می‌‌شد ایراد و اعتراض داشتند.

 

 

نظر بقیه سران نظام چه بود، مثل آقای موسوی اردبیلی، هاشمی، آیت‌الله خامنه‌ای؟ به ویژه آقایان هاشمی و موسوی اردبیلی به عنوان اعضای اصلی حزب جمهوری؟

 

آقای هاشمی که با میرحسین مخالف نبود. آقای موسوی اردبیلی در این قضایا خیلی فعال وارد نمی‌شد. مقام رهبری هم در آن قضایا چون تمایل مجلس بود قبول کردند. آقا هم معرفی کردند و رای آورد. اما در دور دوم دیگر ایشان مایل نبود میرحسین نخست‌وزیر شود، ولی ضرورت‌ها و مصلحت‌های مملکت باعث شد این کار را کنند.

 

 

یعنی شما نامه آن ۹۹ نفر را ضرورت می‌دانید، اینکه امام گفتند به میرحسین رای بدهید؟

 

امام نگفتند به میرحسین رای بدهید. ماجرا این بود که تعدادی از نمایندگان به امام نامه نوشتند که مصلحت می‌دانیم که میرحسین نخست‌وزیر نباشد، نمایندگان طیف ما هم آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله یزدی، آیت‌الله جنتی و ناطق نوری را خواستند خدمت امام فرستند. گفتیم شنیده‌ایم که فخرالدین به شما گفتند مصلحت نیست میرحسین نخست‌وزیر نماند، شما هم فرموده‌اید: «من هم مصلحت نمی‌دانم که او نخست‌وزیر نباشد اما نمایندگان مجلس باید به وظیفه خودشان عمل کنند.» این حرف دوتا تکلیف را برای ما پیش آورده بود، که اگر بخواهیم به مصلحت امام عمل کنیم باید رای می‌دادیم، اگر بخواهیم...

 

 

آقای باهنر می‌گفتند، آیت‌الله منتظری ما را صدا کردند، رفتیم قم. آنجا آیت‌الله منتظری به ما گفت نظر امام این است که میرحسین نخست‌وزیر بماند. مهندس باهنر می‌گفت از آقای منتظری پرسیدیم که نظر امام این است که میرحسین با رای قاطع نخست‌وزیر شود، آقای منتظری گفتند نه امام فقط می‌خواهند ایشان نخست‌وزیر بماند؟

 

آن‌ها رفتند پیش آقای منتظری. من روایتم از دیدار با خود امام است.‌‌ همان چهار نفر به امام گفتند این چیزی که شما می‌فرمایید دو تکلیف مغایر است یکی اینکه نمایندگان اگر بخواهند به تکلیف شرعی‌شان عمل کنند رای نباید بدهند، اگر بخواهند به مصلحت شما عمل کنند باید رای بدهند. حالا به مصلحت عمل کنند یا تکلیف. امام خندیدند و فرمودند نظر من همین است که می‌گویم: «من مصلحت نمی‌دانم که آقای موسوی نخست‌وزیر نشود، اما نمایندگان باید به تکلیف خودشان عمل کنند.»

 

آقای یزدی گفت امام ما نیامده‌ایم بگوییم که نظر شما چیست، آمدیم تکلیف شرعی بپرسیم، امام فرمودند مگر من حق ندارم نظرم را بگویم، من نظرم را می‌گویم و‌‌ همان دو نظر را تاکید فرمودند.

 

شب با نمایندگان جلسه گذاشتیم، آقای یزدی آمدند و گزارش دیدار با امام و نظر امام را دادند، بحث کردیم. دو عقیده در جلسه مطرح شد. یک گروه گفتند که امام نمی‌خواهد میرحسین نخست‌وزیر شود اما نمی‌خواهند صریح بگویند. چون همین آقای محسن رضایی نزد امام رفته و گفته بود اگر میرحسین نخست‌وزیر نشود انگشت بچه‌ها روی ماشه‌ها شل می‌شود.

 

از آن طرف عده دیگر می‌گفتند امام مصلحت می‌دانند که میرحسین نخست‌وزیر بماند ولی در عین حال نمی‌خواهد به نام خودشان تمام شود؛ لذا نظر آن‌ها این شد که تکلیف آن‌هاست به میرحسین رای بدهند، دسته اول نظرشان این شد که تکلیف است رای ندهند.

 

 

قبل از نظر امام رای اکثریتی مجلس به رای ندادن به میرحسین بود؟

 

بله اکثریت نمی‌خواستند به نخست‌وزیری دوباره او رای بدهند. همین‌ها موجب اختلاف در رای شد که ۹۹ رای ممتنع و مخالف داشت، صد و خورده‌ای رای موافق. بعد از آن، آن دسته شروع کردند به شلوغ‌کاری. شلوغ‌کاری سیاسی بود که می‌گفتند شما خلاف نظر امام عمل کردید. آقای هادی غفاری رفت در مسجد کاشان سخنرانی کرد، که «آی چه نشسته‌اید امام را تضعیف کردند، حرف امام را گوش ندادند.» در این گیرودار که او داشت بازاری‌ها را تحریک می‌کرد آیت‌الله یثربی از دفتر امام پرسیدند و پاسخ شنیدند که چه کسی چنین حرفی زده است، این کارها را نکنید و ایشان به مردم اعلام کردند و مساله پایان یافت.

 

بعد از این قضایا یک روز چهارشنبه‌ای بود، امام همه نمایندگان را خواستند و در سخنرانی فرمودند همه آن‌هایی که رای مخالف و ممتنع دادند به تکلیف شرعی‌شان عمل کردند، آن‌ها که رای موافق دادند به تکلیف شرعی‌شان عمل کردند و احدی حق ندارد نمایندگان مجلس را تضعیف کند. اما باز هم‌‌ همان رفتار‌ها توسط همین گروه ادامه پیدا کرد.

 

 

بعد‌ها هم که شما‌ها را طرفدار اسلام آمریکایی دانستند.

 

آن دیگر ماجرای مجلس سوم بود. تحکیمی‌ها بحث فقر و غنا را مطرح کردند، وضعیت سران آن‌ها را امروز ببینید یا پولدار هستند یا به آمریکا فرار کردند. همین‌هایی که می‌گفتند روحانیت اسلام آمریکایی است و ما طرفدار جنگ فقر و غنا هستیم. بازی سیاسی می‌کردند. هر کس که در این انقلاب به دنبال بازی سیاسی باشد بدون شک کارش به همین جایی می‌رسد که این‌ها رسیدند. مجلس ششمی‌ها الان کجا هستند؟ فتنه‌گرهای ۸۸ کجا هستند؟ برخی زندان افتادند، بعضی فرار کردند، بعضی در اروپا و آمریکا هستند و خانمی از آن‌ها در غرب کشف حجاب کرد.

 

 

منبع: نامه ‌نیوز

کلید واژه ها: بادامچیان میرحسین موسوی هیات های موتلفه اسلامی حزب جمهوری اسلامی


نظر شما :