انقلاب راستگرایانه طبقه متوسط
علی مرشدیزاد، استاد علوم سیاسی دانشگاه شاهد
موضوع انقلاب اسلامی ایران و کنجکاوی در خصوص نوع نگاه دکتر بشیریه به این موضوع نیز عامل دیگری برای اهمیت یافتن این رویداد بود. ناشر و مترجم نیز به سهم خود کوشیدهاند با ابتکاراتی بر برجستگی این رویداد بیفزایند. دکتر علی اردستانی، مترجم کتاب، این ترجمه را به استاد بیبدیل موسیقی و آواز ایران، محمدرضا شجریان تقدیم کرده است. این اقدام نمادین از یک سوی به موقعیت و وضعیت مشابه نویسنده کتاب و استاد شجریان اشاره دارد، از سوی دیگر خواننده را متوجه علائق هنری و موسیقایی نویسنده کتاب میسازد (بشیریه دستی در نواختن سهتار دارد)، و نیز اشارهای به کتاب دیگر دکتر بشیریه با موضوع انقلابها دارد، یعنی کتاب «انقلاب و بسیج سیاسی»، که نویسنده خود نیز قبلاً آن را به استاد شجریان تقدیم کرده است.
کتاب «زمینههای اجتماعی انقلاب ایران» شامل یک مقدمه، هفت فصل و یک پینوشت است. در مقدمه کتاب که عنوان فرعی چارچوب تحلیل را نیز دارد، نویسنده به بیان تعریف خود از انقلاب و برخی تعاریف دیگر مانند طبقه میپردازد. تعریف انقلاب از پیتر امان گرفته شده است: انقلاب فروپاشی موقتی یا طولانی مدت انحصار قدرت دولت است. انقلاب زمانی گسترش مییابد که انحصار قدرت دولت به گونهای موثر به چالش کشیده شود و تا استقرار مجدد انحصار قدرت جدید تداوم مییابد. (ص۱۹) کتاب تعریف مرجح خود از طبقه را نیز بر اساس تعریف نیکوس پولانزاس بنا مینهد که ترکیبی از تعریف اقتصادی و سیاسی طبقه به همراه افزودن عنصر ایدئولوژی محسوب میشود. بنا بر این تعریف، طبقات نتیجه مجموعهای از ساختارها و روابطشان، نخست در سطح اقتصادی، دوم در سطح سیاسی و سوم در سطح ایدئولوژی هستند. یک طبقۀ اجتماعی را میتوان هم در سطح اقتصادی، هم در سطح سیاسی و هم در سطح ایدئولوژی شناسایی کرد.
بشیریه دو دسته نظریه سیاسی را دستهبندی میکند: نظریات روانشناسانه و نظریه جامعهشناسانه کارکردگرا. وی نقدهایی را به هر دو دسته نظریه وارد میکند، ولی در نهایت، کتاب بر اساس نظریات پولانزاس، دیویس، حامیپروری و نظام سلطانی، نظریه برینتون و تیلی (انسداد سیاسی و نزدیک شدن تندروها و میانهروها) شکل گرفته است. اگرچه بار اصلی تحلیل حادثه انقلاب در زمان وقوع بر دوش نظریه منحنی جی قرار گرفته، ولی سایر نظریات ذکر شده در بالا نیز در مراحلی از تحلیل نویسنده را کمک کردهاند.
در صفحات ۱۹ و ۲۰ کتاب، اشارهای به خودجوش بودن انقلاب اسلامی میشود. دکتر بشیریه معتقد است که انقلاب اسلامی ایران از الگوی انقلابهای خودجوش، در مقابل انقلابهای برنامهریزی شده پیروی میکند. نشانه خودجوش بودن را نیز این میداند که در شهر شکل گرفته است. انقلابهای برنامهریزی شده از روستاها شکل میگیرند که به شهرها امتداد مییابند و به پیروزی منتهی میشوند. این دیدگاه در همان سالها از سوی تدا اسکاچپل مورد نقد قرار میگیرد. اسکاچپل به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران به تصحیح نظریه خود مبنی بر اینکه «انقلاب ساخته نمیشود، اتفاق میافتد» پرداخته، دیدگاه ساختارگرایانه خود را تعدیل میکند و در مقاله خویش چنین ابراز میدارد که انقلاب ایران از جمله مواردی بود که انقلاب ساخته شد.
در فصل اول کتاب، نویسنده به تحلیل ساختار دولت پهلوی از آغاز قرن بیستم همراه با ریشههای متأخرتر دولت پیشامدرن میپردازد تا بدین ترتیب زمینههای انقلاب را در درون ساختار دولت مورد بررسی قرار دهد. بشیریه انقلاب مشروطه را به مثابه فروپاشی دولت مطلقه قلمداد میکند. دولتهای ماقبل مشروطه دولتهایی پیشامدرن محسوب میشوند که تحت تأثیر تغییرات جامعه ایران به تدریج مستعد تحولات میشوند. انقلاب مشروطه که نتیجه اتحاد میان بورژوازی بازار، علما، روشنفکران جدید و برخی اشراف زمیندار و رؤسای قبایل بود، قدرت دربار را محدود کرد و به تمام مشارکتکنندگان در انقلاب حقوق و امتیازات ویژهای اعطا کرد. با اینکه انتظار میرفت با انقلاب مشروطه نظامی مبتنی بر قانون استقرار یابد که حقوق مردم را تضمین کند، در عمل بر اثر عواملی متعدد، رژیم نظامی اقتدارگرایی در اوایل قرن بیستم ظهور کرد. بشیریه طبقات در دوره بعد از مشروطه را اشراف زمیندار و قبیلهای، علمای بلندپایه و بورژوازی بالای نوظهور که مالک ابزارهای اصلی تولید، یعنی زمین و سرمایه تجاری بودند، خرده بورژوازی ملی بازار، خرده بورژوازی جدید حقوقبگیر رو به رشد، طبقه کارگر و دهقانان معرفی میکند. هر کدام از این طبقات سازمان و ایدئولوژی خاص خود را که محافظهکاری لیبرالی، دموکراسی، بنیادگرایی دینی ضد لیبرال (اسلام سیاسی) و سوسیالیسم عامهپسند بود دارا بودند و به موازات دربار و ارتش، یک بلوک قدرت را تشکیل دادند. بشیریه تحول قدرت این طبقات در دوره بعد از مشروطه، بویژه طبقات متوسط جدید و سنتی را مورد بررسی قرار میدهد و ادغام فزاینده ایران در ساختار اقتصادی و سیاسی غرب را از عوامل ظهور اقتدارگرایی قلمداد میکند. به طور خلاصه، در این دوره با فروپاشی نظم پاتریمونیالی و وقوع مشروطیت، رضاشاه روی کار میآید و به تمرکز دولت و عرفی شدن بر اساس ناسیونالیسم یکپارچه ضد روحانی همت میگمارد.
در فصل دوم با عنوان «رژیم قدیم: حکومت پادشاهی» به بررسی تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در دوره پهلوی دوم میپردازد. خلاصه مدعای دکتر بشیریه در این فصل این است که پیدایش رژیم اقتدارگرای شاه در اوایل دهه ۱۳۴۰ منجر به تغییرات مهمی در درون بلوک قدرت شد. بلوک قدرت قدیم شامل طبقه زمیندار و بورژوازی تجاری ملی در فرایند فروپاشی قرار گرفت. از یک سو طبقه زمیندار به واسطه دگرگونی کشور از جامعه عمدتا کشاورزی به نیمه صنعتی در حال زوال و انقراض بود و از سوی دیگر، طبقات متوسط در معرض شکاف و تقسیم قرار داشتند. تمامی این تحولات به انتقال قدرت سیاسی به شاه و ظهور بلوک قدرت جدید کمک کرد. این بلوک قدرت به تدریج تحت سلطه بورژوازی مالی و صنعتی بزرگی قرار گرفت که از پیوندهای محلی ضعیف و بینالمللی نیرومندی برخوردار بود. شاه برای کسب حمایت، در جریان اصلاحات ارضی دست استمداد به سوی طبقه کشاورز دراز کرد و سازمان حزبی خود (حزب ایران نوین) را خصلتی کورپوراتیستی بخشید. از سوی دیگر، نوعی رابطه حامیپرورانه شکل گرفت تا از طریق آن دولت به کسب حمایت از طبقات مختلف دست یابد.
در این فصل حزب ایران نوین به عنوان حزبی کورپوراتیسیتی و حزب رستاخیز به عنوان حزبی فاشیستی در نظر گرفته شده است. به اعتقاد نویسنده، رژیم شاه در این دوره در نوسان میان کورپوراتیو و فاشیسم است. این در حالی است که نویسنده در فصل پیشین نیز از دولت رضاشاه به عنوان رژیمی فاشیستی یاد کرده است. برای نگارنده که معنایی خاص برای فاشیسم قائل است و آن را وضعیتی تکرارناپذیر در برهه خاصی از تاریخ جوامع در نظر میگیرد که حاصل خروج بخشهایی از طبقات از قدرت و تلاش آنها برای بقا در مراحل رشد سرمایهداری است، دوره پهلوی با نظام فاشیستی فاصله دارد و سرکوب این فراز و نشیب در سرکوب را نباید به معنای فاشیسم گرفت. در واقع با نگاهی که دکتر بشیریه به مقوله فاشیسم در ایران دارد، پدیده فاشیسم به بیماری مزمن در جامعه ایران بدل میشود که پیوسته زمینه برای ظهور دوباره آن فراهم است.
در فصل سوم کتاب، با عنوان «خیزش ایدئولوژی انقلاب: احیای ناسیونالیسم اسلامی»، نویسنده نقل قولی از هانا آرنت میآورد که در واقع نشان میدهد در تقسیمبندی انواع انقلابها به انقلاب بورژوایی، انقلاب راستگرایانه و انقلاب چپگرایانه، ایشان انقلاب سال ۱۳۵۷ را در زمره انقلابهای راست دستهبندی میکنند. آن نقل قول چنین است: «کلمه انقلاب در اصل به معنای بازگشت است. انقلابهای سده هفدهم و هجدهم که از روحیهای جدید، یعنی روحیه عصر مدرن حکایت دارند، خواهان بازگشت بودند... [این انقلابها] در مراحل اولیهشان از سوی مردانی اجرا میشدند که عمیقا اعتقاد داشتند جز بازگرداندن نظم دیرین امور که در اثر استبداد و پادشاهی مطلقه به هم خورده و نقض شده بود، کار دیگری نمیکنند... این مردان با خلوص تمام میخواستند به زمانی بازگردند که امور همانگونه بود که میبایست باشد.» (هانا آرنت، درباره انقلاب، صص۴۴-۴۳)
انقلابهای راست در واقع انقلابهایی هستند که از سوی طبقه متوسط سنتی، خرده بورژوازی و... تحقق مییابد یا اینکه در نهایت نتایج آن به نفع این طبقه میشود. از دیدگاه نویسنده، غربی و سکولار شدن ایران که به لحاظ ایدئولوژیک طبقه متوسط سنتی (بویژه روحانیت) را مورد تهدید قرار میداد، به همراه صنعتی شدن که تهدیدی برای بخشی از طبقه متوسط سنتی (بورژوازی بازار) بود، از عوامل انقلابیگری این طبقه در ایران بود. در کنار این طبقه، طبقات دیگری نیز فعالیت داشتند که اهداف و انگیزههای متفاوتی را دنبال میکردند: طبقه متوسط جدید و...
بشیریه در این فصل با اشاره به روند شکلگیری اسلام سیاسی از زمان مشروطیت، روند ادغام سایر نیروهای اجتماعی در روند مذهبی را نشان میدهد. بخشی از طبقه متوسط جدید و روشنفکران در این دوره به مذهب نزدیک شده و با آن همراه میشوند و در جریان انقلاب اسلامی در کنار طبقه متوسط سنتی قرار میگیرند.
فصل چهارم با عنوان «بحران اقتصادی و بحران دیکتاتوری» به شکلی جزئی و دقیق به بررسی وضعیت اقتصادی ایران قبل از انقلاب میپردازد و به خوبی نشان میدهد که شکلگیری و رشد طبقه متوسط جدید صنعتی در ایران و حمایت شاه از این طبقه که به بهای نارضایتی طبقات دیگر تمام شد، چگونه تقویتکننده انگیزه و روح انقلابیگری در جامعه ایران شد. همچنین در این فصل، نویسنده با استفاده از نظریه جیمز دیویس در خصوص انتظارات فزاینده، رفاه جامعه ایران به دنبال بحرانهای نفتی دهه ۱۳۵۰ و رفاه نسبی جامعه ایران و رکود متعاقب آن را به عنوان عامل مهم شکلگیری انقلاب معرفی میکند.
فصول پنجم و ششم به شرایط انقلابی، یعنی زوال حاکمیت رژیم قدیم و وقوع انقلاب و تلاش برای ایجاد نظم جدید پرداخته است. یکی از ویژگیهای مثبت کار دکتر بشیریه برخورداری آن از مطالعه موردی بسیار قوی است. در این کتاب روند تحولات به صورت دقیق پیگیری شده است و خواننده اگر در زمان رویداد انقلاب اسلامی حضور داشته است، میتواند بار دیگر آن شرایط و حوادث را مرور کند و نظم عالی ارائه شده از سوی نویسنده کتاب را بستاید.
در پایان کتاب، در فصلی که پینوشت نام گرفته است به ترمیدور اشاره میشود. نویسنده که در زمانی نزدیک به وقوع انقلاب کتاب خود را نوشته، سال ۱۳۶۲ را آغاز ترمیدور در انقلاب ایران قلمداد میکند. با برداشتی که نگارنده از ترمیدور در انقلابها دارد، به نظر بعید میرسد که بتوان اوایل دهه ۱۳۶۰ را سرآغاز ترمیدور در انقلاب اسلامی ایران قلمداد کرد. طبیعی است که ما با ۳۲ سال فاصله این کتاب را بررسی میکنیم و اگر از خودشان بپرسیم حتما میگویند این کتاب ۳۰ سال قبل نوشته شده است و سخن درستی است اما به هر حال ایشان خیلی در آن زمان نسبت به تحقق ترمیدور خوشبین بودند. شاید بخشی از این ایراد به عدم تفکیک میان انقلابهای شرقی و غربی باشد که هانتینگتون مطرح میکند. در انقلابهای شرقی حوادث قبل از پیروزی انقلاب حائز اهمیت است و در انقلابهای غربی حوادث بعد از پیروزی اهمیت مییابد. هانتینگتون در مقام تشبیه، انقلابهای شرقی را همانند ورود پیروزمندانه سردار فاتح، سوار بر اسب و پرچم پیروزی در دست، از دروازه شهر فتح شده میداند که با ورود او پیروزی تکمیل میشود. وی معتقد است انقلابهای غربی همانند ورود کودکان کنجکاو به یک خانه متروکهاند که تازه با ورود آنها حوادث شروع میشود.
در مجموع میتوان گفت که کتاب «زمینههای اجتماعی انقلاب ایران» نگاهی چند علتی به وقوع انقلاب اسلامی ایران دارد و عواملی مانند بحران اقتصادی، مهاجرت گسترده، احساس محرومیت و انتظارات فزاینده، غربی شدن و عوامل بینالمللی و بحرانهای مربوط به توسعه را وقوع انقلاب اسلامی دخیل میداند و البته تاکید خود را بر نظریه جیمز دیویس میگذارد. در مقام مقایسه میتوان این کتاب را با کتاب «ریشههای انقلاب ایران» نوشته خانم نیکی کدی مقایسه کرد. هر دو اثر نگاهی چند علتی به وقوع انقلاب اسلامی ایران دارند، با این تفاوت که منظر و نظرگاه چپ در کتاب بشیریه غلبه دارد.
نظر شما :