ریشه‌‌های بحران گروگان‌گیری در ایران/ ژتون معامله با آمریکا یا برگه بیمه انقلاب؟

دیوید پاتریک هاتن*/ ترجمه: نازنین دیهیمی
۲۲ آبان ۱۳۹۰ | ۱۷:۵۲ کد : ۷۳۷۴ ناگفته‌های تسخیر سفارت آمریکا
لوید کارتلر بر این باور است که «اگر ما شاه را در امریکا نپذیرفته بودیم، باز هم، در عرض یک ماه تسخیر سفارت و گروگان‌گیری اتفاق می‌افتاد.»...ابتکار و شاپور تاکید کرده‌اند که دستور تسخیر از جانب آیت‌الله خمینی صادر نشده است... روبین استدلال می‌کند که گروگان‌گیری ضرورتا سیاستی برای بیمه کردن انقلاب در برابر دخالت امریکا بوده است، چون ایرانیان مطمئن نبوده‌اند که می‌توانند از معکوس شدن انقلاب به شکلی نمایشی و بازگشت شاه بر مسند قدرت جلو‌گیری کنند - هر‌ چه نباشد این اتفاق در اوت ۱۹۵۳ رخ داده بود.
ریشه‌‌های بحران گروگان‌گیری در ایران/ ژتون معامله با آمریکا یا برگه بیمه انقلاب؟
تاریخ ایرانی: چهارم نوامبر ۱۹۷۹، برای کارمندان متعددی که در سفارت امریکا در تهران کار می‌کردند، مثل یک روز کاری عادی شروع شد. اتفاقی که در اواسط روز افتاد اما به هیچ وجه عادی نبود، و تقریبا همه را ـ در تهران، در واشنگتن، و حتی در دولت میانه‌روی ایران ـ غافلگیر کرد. حدود ساعت ۹ صبح گروهی از دانشجویان ایرانی که همراه دسته‌ای بزرگتر از تظاهر‌کنندگان برای بزرگداشت یاد دانشجویانی که سال قبل به دست نیروهای شاه کشته شده بودند به سمت دانشگاه تهران راهپیمایی می‌کردند، از بدنه تظاهرات جدا شدند و جلوی دیوارهای سفارت امریکا تجمع کردند. آنها فریاد می‌زدند: «مرگ بر شاه!» و «مرگ بر امریکا!»؛ شعار‌هایی که کارمندان سفارت از زمان سقوط رژیم شاه به شنیدنش در خیابان‌ها عادت کرده بودند. با اینکه سر و صدا‌ها بلند‌تر از معمول بود هیچ کس شک نکرد که اتفاقی غیر‌معمول در حال رخ دادن است. لی شاتز، یکی از وابسته‌های سفارت در امور کشاورزی، که خاطراتش به خوبی وضعیت کلی آن روز را نشان می‌دهد، اشاره می‌کند که «در تهران هرگاه تظاهراتی برپا می‌شد، رد شدن دسته دسته‌های مردم از جلوی سفارت امری عادی بود»، و از آنجا که دانشگاه در منطقه غربی شهر قرار داشت، هم طبیعی و هم قابل انتظار بود که افرادی که از منطقه شرقی به تظاهرات می‌رفتند درست از جلوی ساختمان سفارت عبور کنند. تام شفر، گروگان سابق به خاطر می‌آورد که: به نظر می‌آمد این بار عده‌ای دانشجو دارند به سمت سفارت حرکت می‌کنند. رد شدن دانشجویان حتی ذهن مرا به خود مشغول نکرد تا موقعی که یک نفر گفت: «دارن از دروازه میان تو.» احساس من صادقانه این بود که کل ماجرا همین است، فقط چند تا دانشجو. احتمالا فقط می‌خواهند با ما حرف بزنند. کمی بعد متوجه شدیم ماجرا وخیم‌تر از این حرف‌هاست؛ آنها داشتند کارمندان امریکایی دیگر را در حالی که اسلحه پشت سرشان گذاشته بودند از ساختمان‌های فرعی بیرون می‌آورند و به آنها چشم‌بند می‌زدند. واقعا این موقع بود که من تازه دستگیرم شد که موضوع بزرگ‌تر از یک دیدار معمولی دانشجویان از سفارت است؛ موضوع کاملا جدی است.

 

آن روز یکشنبه، صبح زود، حدود ۳۰۰ دانشجوی ایرانی در محلی مخفی جمع شده بودند تا از جزئیات نقشه تسخیر ساختمان سفارت مطلع شوند. حدود ساعت ۲ صبح به وقت واشنگتن و ده و نیم صبح به وقت تهران، گروهی بزرگ (و احتمالا باسابقه‌تر) از دانشجویان از دروازه اصلی به حیاط ریختند و از دیوارهای سفارت بالا رفتند. علی‌رغم اینکه کارمندان سفارت، تمام تلاششان را کردند که از تصرف سفارت جلوگیری کنند، در عرض دو ساعت، دانشجویان کنترل سفارت را به دست گرفته، و ۶۵ امریکایی داخل سفارت را به گروگان گرفتند. آنها به سرعت به گروگان‌ها چشم‌بند زدند و دیری نگذشت که داشتند آنها را در برابر دوربین‌های تلویزیونی جهان به نمایش می‌گذاشتند. تسخیر سفارت، عملی خودجوش نبود. دانشجویانی که دست به این عمل زدند، نقشه آن را از قبل در طول هفته آخر اکتبر، و به دنبال ورود شاه به ایالات متحده، ریخته بودند. با این حال انگیزه‌ها و مقاصد گروگان‌گیرها برای غربیان در پرده ابهام است و مفسران سال‌ها با این سوال در‌گیر بوده‌اند که دانشجویان ایرانی چرا باید دست به چنین کاری بزنند. یک نظریه این است که قرار بوده گروگان‌ها مثل نوعی «ژتون معامله» عمل کنند تا شاه که در ژانویه ۱۹۷۹ از کشور فرار کرده بود مجبور شود به ایران بازگردد. توضیح دوم این است که مسبب این اتفاق صرفا تعصب ایدئولوژیک دانشجویان بوده که از باور‌های اسلامی‌شان نشات می‌گرفته است.

 

و روایت سوم؛ برخی از افراد دولت کار‌تر مدت‌ها بر این استدلال پافشاری می‌کردند که سفارت عمدتا به دلایل ابزاری و سیاسی اشغال شده است. مدافع اصلی دیدگاه سیاسی ـ ابزاری، گری سیک(Gary Sick) ، دستیار سابق کمیته امنیت ملی(NSC) است. زبیگنیو برژینسکی هم می‌گوید که «با این حساب مساله شخص شاه و ثروتش تنها یک ابزار تشریفاتی بود … برای به افراطی‌گری کشاندن سیاست ایران. بحران گروگان‌گیری در واقع یک نوع برونی‌سازی این پریشانی درونی ایرانی بود.» در عین حال لوید کارتلر (Lloyd Cutler) هم بر این باور است که «اگر ما شاه را در امریکا نپذیرفته بودیم، باز هم، در عرض یک ماه تسخیر سفارت و گروگان‌گیری اتفاق می‌افتاد. کل ماجرا به دلایل داخلی سیاسی انجام شد تا کشور ایران علیه امریکایی‌ها برانگیخته و متحد شود، و اگر آن فرصت زودرس دست نمی‌داد آنها فرصت دیگری پیدا می‌کردند.»

 

هر سه توضیح، تکه‌هایی بدیهی اما متفاوتی از حقیقت را در بر می‌گیرند و هر‌کدام بخشی از داستان را باز‌می‌گویند. با این حال تک‌‌تک این توضیحات کاستی‌های قابل‌توجهی هم دارند.

 

اولا، در عین اینکه دانشجو‌ها واقعا خواستار باز‌گشت شاه به ایران بودند، فرضیه «ژتون معامله» این نقص بزرگ را دارد که رهبر انقلاب ایران عملا از صحبت با نمایندگان سرباز زده بود (چه برسد که بخواهد با امریکاییان وارد مذاکره و چانه‌زنی شود). تلاش‌های متعدد دولت کار‌تر برای برقراری کانال‌های مذاکره با ]امام[ خمینی کاملا با شکست رو‌برو شده بود. اگر هدف دانشجویان این بود که امریکایی‌ها را مجبور به باز‌گرداندن شاه کنند، چرا هیچ‌گونه پیشنهادی برای مبادله ارایه نشد؟ بنا به گفته صادق قطب‌زاده، وزیر امور خارجه سابق ایران، ]امام[ خمینی به خوبی می‌دانست که کار‌تر طبق خواسته دولت ایران، شاه را تسلیم ایران نخواهد کرد و بنابراین این نمی‌توانست یک شرط واقعی برای آزادی گروگان‌ها باشد.

 

از سوی دیگر روایت‌های دوم و سوم ظاهرا پذیرفتنی‌ترند. به نظر بدیهی می‌رسد که دانشجویان مورد بحث، مسلمانان افراطی بوده‌اند و با ایالات متحده ضدیت ایدئولوژیک داشته‌اند. با وجود این، این روایت به شکل واضحی با غرض‌ورزی غربی آمیخته است. با در نظر گرفتن اینکه در غرب مرسوم است که اسلام را با افراطی‌گری یکی بگیرند، کار سختی نیست که همچون کار‌تر، رییس‌جمهور سابق، دانشجویان را به چشم مشتی جوان خام و بی‌پروا ببینیم که درگیر التهاب زمانه شده‌اند و اعمالشان را به سادگی غیر‌منطقی بخوانیم و از مساله عبور کنیم. البته شکی نیست که برخی از این افراد را می‌توان از نظر سیاسی ناپخته دانست. اما این روایت هر‌گونه فرض جدی را مبنی بر اینکه پشت این اتفاق هدفی از پیش فکر شده وجود داشته است از توضیحمان حذف می‌کند و این را انکار می‌کند که دانشجویان می‌توانسته‌اند برای کارشان دلایل انسانی بنیادی‌تری هم (به جز انتقام و نفرت صرف) داشته باشند. روایت دوم به علاوه از نظر تاریخی سست بنیاد است، چون کل تاریخچه روابط ایران و امریکا را نادیده می‌گیرد؛ شرایطی که زمینه را برای اقدامات دانشجویان فراهم کرده بود. این توضیح به سادگی این نکته را از قلم می‌اندازد که بعد از سال‌های حکومت شاهی که مامور امریکاییان بوده، دانشجویان تشنه انتقام بودند. برای پذیرفتن استدلال ابزاری ـ یعنی نظریه سیک که: «تسخیر سفارت تقریبا به طور کامل محصول سیاست داخلی ایران بوده است» ـ به وضوح دلایل زیادی داریم. با این حال این استدلال هم یک عیب محوری دارد چرا که هیچ مدرکی مبنی بر این در دست نیست که رهبران انقلاب برنامه تسخیر سفارت را طراحی کرده‌اند یا این عملی از پیش طراحی شده از جانب حلقه رهبر انقلاب بوده است؛ حتی مدرکی دال بر اینکه ]امام[ خمینی پیش از آنکه دانشجویان در این زمینه اقدام کنند از قصدشان با خبر بوده است، موجود نیست. نزدیکان آیت‌الله اصرار دارند که او پیش از تسخیر هیچ اطلاعی از برنامه دانشجویان نداشته است. آیت‌الله موسوی‌ خوئینی‌ها، یکی از وابستگان آیت‌الله خمینی، که از پیش از این نقشه‌ها مطلع بوده است، می‌گوید: «دانشجویان می‌خواستند برنامه‌هایشان را با امام در میان بگذارند و حمایت ایشان را جلب کنند اما من جلوی این اتفاق را گرفتم و آنها را قانع کردم که بدون اطلاع امام برنامه‌شان را پیش ببرند.»

 

مدارکی که امروز در دست داریم نشان می‌دهد سه دانشجو ـ ابراهیم اصغرزاده، عباس عبدی، محسن میردامادی ـ به ویژه نقشی مرکزی در برنامه‌ریزی این ماجرا داشته‌اند. دیگران ـ‌ به خصوص معصومه ابتکار که بعد از ورود به سفارت مسئولیت ترجمه را برعهده داشت ـ در طول حمله و بعد از تسخیر نقشی مهم بازی کردند. مدارک موجود حاکی از این است که دانشجویان قصد نداشته‌اند مدتی طولانی سفارت را اشغال کنند. برنامه این بوده که اشغال بین ۳ تا ۷ روز ادامه پیدا کند؛ هرچند خاطرات افراد در این زمینه کمی با هم متفاوت است (به گفته اصغرزاده ۳ روز و به گفته عبدی ۵ تا ۷ روز). ایده اولیه ظاهرا متعلق به اصغرزاده بوده. در ابتدا قاعدتا به انجام رساندن این کار بزرگ به نظر بسیار دور از دسترس می‌رسیده است؛ برای مثال به این دلیل عمده که دانشجویان می‌دانسته‌اند در طول آن سال سفارت استحکاماتش را در برابر حملات خارجی به طور خاص تقویت کرده است.

 

در اواخر اکتبر، اصغر‌زاده، تعدادی از هم دانشگاهیانش را که از ایده تسخیر استقبال کرده بودند، فرستاده بود تا از روال و عادات افسران امریکاییِ محافظ سفارت سر در ‌بیاورند. بعد از این تحقیقات، دانشجویان متوجه شدند برای اینکه تعداد زیادی بتوانند وارد محوطه سفارت شوند بی‌آنکه مجبور باشند از دیوار‌ها بالا بروند باید وسایلی مهیا کنند. بدین ترتیب آنها روز چهارم نوامبر مجهز و آماده بودند. اسکات مک‌لئود  (Scott Macleod)-- کسی که در این مورد به تفصیل و با جزئیات با اصغرزاده مصاحبه کرده است- نقل می‌کند: «برای شکستن زنجیری که به در سفارت قفل شده بوده، به یکی از دانشجویان دختر انبر آهن‌بری داده بودند که زیر چادرش مخفی کند.»

 

نکته‌ای که به خصوص در رویکرد ابزاری جلب توجه می‌کند این است که هر سه چهره مرکزی در مصاحبه‌هایی که بعد از پایان بحران گروگان‌گیری انجام داده‌اند، مکررا تاکید کرده‌اند که آیت‌الله خمینی قبل از آنکه آنها عملا نقشه‌هایشان را پیاده کنند کوچک‌ترین اطلاعی از برنامه‌ آنها نداشته است. به علاوه داستان‌های آنها با گذشت زمان بی‌تغییر مانده است. در آغاز ماه مارس ۱۹۸۰ ـ پیش از عملیات نجات ناکام امریکاییان اما در زمانی که بحران گروگان‌گیری هنوز در جریان بود ـ ابتکار و یک دانشجوی افراطی دیگر (که تنها با نام شاپور معرفی می‌شود) با یک استاد دانشگاه یونانی به نام کریستوس خوانیدس(Christos Ioannides)  مصاحبه کردند. خوانیدس موفق شده است برای تهیه این گزارش دست اول و داغ با این دو گروگان‌گیر در خود ساختمان سفارت رو‌در‌رو و بی‌پرده صحبت کند. هر دو دانشجو‌ی رادیکال به ضرس قاطع تاکید کرده‌اند که دستور تسخیر از جانب آیت‌الله خمینی صادر نشده است.

 

در ادامه، دایره نزدیکان اصلی آیت‌الله خمینی هم این ادعا را تایید کرده‌اند. ابراهیم یزدی اصرار می‌ورزد که آیت‌الله هیچ‌گونه اطلاع قبلی از تسخیر سفارت نداشته‌ است، هرچند دانشجویان «بعد از واقعه ایشان را در جریان قرار دادند.» آنچه در آن تردیدی نیست این است که بعد از وقوع ماجرای تسخیر حاکمیت از آن برای مقاصد سیاسی استفاده کرد و به زودی گروگان‌ها به قول سایروس ونس، وزیر خارجه سابق ایالات متحده تبدیل به «بازیچه‌هایی در جنگ قدرت ایران» شدند. اما آن را نمی‌توان توضیحی بی‌چون و چرا برای تسخیر سفارت دانست، چون در آن راجع به انگیزه‌های اولیه دانشجویانی که نقشه تصرف سفارت را ریختند و آن را عملی کردند، حرفی به میان نمی‌آید.

 

بی‌تردید پایه ما برای قضاوت بین نظریه‌های هماوردی که در بالا به آنها اشاره شد، پایه خیلی استواری نیست، چون از طرف ایرانیان روایات بی‌طرفی از مراحل تصمیم‌گیری در دست نداریم. وضعیت «خودی» بودن که به ایرانیان این موقعیت را می‌بخشد که بدانند درون گروه‌ دانشجویان طراح این نقشه چه گذشته است، همزمان آنها را در چشم بسیاری از غربیان غیرقابل اعتماد می‌کند.

 

با این همه توضیح چهارمی هم وجود دارد که کریستوس خوانیدس، بری روبین (Barry Rubin) و چند نفر دیگر با سرسختی بر آن پا‌فشاری می‌کند اما هنوز به زبان سیاست تصمیم‌گیری خارجی بیان نشده است. به گفته روبین انگیزه حرکات دانشجویان «سد کردن راه یک به‌ اصطلاح ضدحمله به انقلاب با هدایت امریکا، و نابودی رژیم میانه‌رو و معتدل موجود» بوده است. خود آیت‌الله در صحه گذاشتن بر تسخیر، به این نکته اشاره کرد که سفارت نقطه حساسی بوده است چون می‌توانسته پایگاه این ضدحمله فرضی امریکا شود. آیت‌الله خمینی اظهار کرد: «آمریکا انتظار دارد که شاه را بپذیرد، در دسیسه‌چینی‌ها شرکت کند، برای این دسیسه‌ها در ایران پایگاهی برپا کند، و آن وقت جوانان ما بی‌کار بنشینند و این‌ها را تماشا کنند.» روبین استدلال می‌کند که گروگان‌گیری ضرورتا سیاستی برای بیمه کردن انقلاب در برابر دخالت امریکا بوده است، چون ایرانیان مطمئن نبوده‌اند که می‌توانند از معکوس شدن انقلاب به شکلی نمایشی و بازگشت شاه بر مسند قدرت جلو‌گیری کنند - هر‌ چه نباشد این اتفاق در اوت ۱۹۵۳ رخ داده بود. به نظر خوانیدس هم «آنها به گروگان گرفتن دیپلمات‌های امریکایی را تنها راه دفاع از اسلام و ایران در برابر یک شکست دیگر به دست غرب می‌دیدند. در نگاه تندرو‌ها این تنها راه جلوگیری از تکرار تجربه ۱۹۵۳ بود.» تندروها که تردیدی نداشتند امریکا تلاش خواهد کرد‌‌ همان کارهای آن سال را تکرار کند، ‌سعی کردند پیشاپیش از چنین تلاشی جلوگیری کنند. به عبارت دیگر به نظر می‌رسد آنها بر پایه قیاس تاریخی فکر کرده‌اند.

 

اگر رفتار انقلابیون را به سادگی «غیرمنطقی» بخوانیم و از کنار آن بگذریم، این نکته را نادیده گرفته‌ایم که محبوبیت نظریه توطئه در ایران مبنایی عینی داشته است. در طول دو قرن گذشته ایرانیان تقریبا به طور مداومی زیر سایه قدرت‌های خارجی زندگی کرده‌اند. همان طور که جیمز بیل (James Bill) اشاره می‌کند: «در طول قرن نوزدهم روسیه و بریتانیا در ایران دسیسه‌چینی می‌کردند و هر دو با حسادت تلاش می‌کردند ایران را زیر حیطه نفوذ خود بکشانند. بعد از آنکه رضا شاه پهلوی - که از ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱ در ایران حکومت می‌کردـ تمایلاتی به حزب نازی نشان داد، در طول جنگ جهانی دوم شوروی و بریتانیا ایران را اشغال کردند. رضا شاه تبعید شد و قدرت‌های اشغالگر پسرش محمدرضا شاه را به جای او نشاندند. موقعیت استراتژیک و اقتصادی ایران در خاورمیانه در طول جنگ جهانی دوم و بعدا در طول جنگ سرد بر امریکاییان پوشیده نمانده بود و از سال ۱۹۴۲ به بعد ایالات متحده نقشی روز‌ به روز فعال‌تر در ایران بازی کرد.»

 

بعد از جنگ جهانی دوم متفقین پذیرفتند که نیرو‌هایشان را از ایران خارج کنند، اما خاورمیانه هم به طور کلی به میدانی برای جنگ سرد میان ابرقدرت‌ها تبدیل شد. در سال ۱۹۵۱، وقتی محمد مصدق به نخست‌وزیری ایران رسید، ایالات متحده متوجه شد تهدیدی برای منافعش در منطقه ظهور کرده است. مصدق به هیچ رو کمونیست نبود؛ به قول بیل او «لیبرالی از مد افتاده» بود که «نه به تنگ‌نظری ایدئولوژیک باور داشت و نه به اعمال زور». مصدق بیشتر یک وطن‌پرست و دموکرات بود؛ جزیی از یک جریان فکری سیاسی در ایران که بالا‌تر از هر چیز به خودمختاری ارضی ایران بها می‌داد - و از دخالت خارجی منزجر بود. یکی از مایه‌های نفاق مهم بین وطن‌پرستان ایرانی، نقش قدرت‌های خارجی در صنعت نفت ایران بود. به خصوص نقش شرکت نفت ایران- انگلیس که در بخش اعظم قرن بیستم در ایران فعال بود. وقتی مصدق با حمایت این نیرو‌های وسیع اجتماعی بر سر کار آمد موقعیت سیاسی‌اش ـ و همبستگی نیروهای گوناگونی که در حمایت از او ائتلاف کرده بودند ـ خیلی ثبات نداشت، و وقتی عناصر مذهبی این ائتلاف، او را تنها گذاشتند، مصدق مجبور شد به چپ‌های تند‌رو بیشتر تکیه کند. در اوت ۱۹۵۳ دولت مصدق در یک کودتا سرنگون شد؛ کودتایی که پیشنهاد آن را در اصل بریتانیا داده بود اما بخش عمده‌ای از سازماندهی و پیاده‌سازی آن به دست CIA انجام گرفت. سلطنت و محمدرضا شاه دوباره به مقام اولیه خود بازگشتند و محمدرضا شاه تا انقلاب سال ۱۹۷۹ بر ایران حکومت کرد.

 

 

* استاد دانشگاه اسکس لندن

 

کلید واژه ها: سفارت آمریکا گروگان های آمریکایی


نظر شما :