نشستن بر تخت شاهی(۴)/ پدر و پسر؛ روایت جزیره و جنازه
فصلی از کتاب زندگی و زمانه شاه نوشته غلامرضا افخمی
***
روزی که شاه جدید سوگند یاد کرد، قوای متفقین وارد تهران شدند. ترس تمام وجود شهروندان را فرا گرفته بود. ثروتمندان که میخواستند از چنگ روسها بگریزند به جنوب و غرب کشور یا هر جا میتوانستند، رفتند. مستمندان، نگران از اینکه آینده آبستن چه حوادثی است، در شهر ماندند. فروغی که گاهی حرفهایش در حدی مضحک سادهلوحانه میآمد، تلاش کرد ملت را آرام کند: «آنها میآیند و میروند ولی با ما کاری ندارند.» چنین اظهاراتی از احساس ترس شهروندان نمیکاست، به ویژه که غذا هم مثل رعایت قانون و نظم به مسالهای بدل شده بود و سربازانی که به خانه میرفتند، انواع و اقسام سلاحهایی را به همراه داشتند که اینک در سراسر کشور پخش شده بود. به ارتش فرمان داده بودند که این سلاحها را جمعآوری کند و ارتش هم برای تسلیم آنها زمانی را مقرر کرده بود ولی همه میدانستند که این کار دشواری است زیرا دیگر کسی به این فرمانهایی که زمانی بدون چون و چرا مطاع بودند، اعتنا نمیکرد. ناگهان ارتش که از زمان روی کار آمدن رضا شاه در سال ۱۳۰۴ نقشی در سیاست نداشت به بازیگر اصلی صحنه سیاسی بدل شد. رشتههای پیوند ارتش با سلطنت هنوز وجود داشت ولی بیتردید، اگر نه از نظر وفاداری دست کم از نظر انظباط نظامی سست شده بود.
نظیر تغییرات ارتش در عرصه سیاسی غیرنظامی هم صورت گرفت و این تغییرات در این برهه از زمان شکل و معنایی جدید پیدا کرده بود. سکوتی که سالها حکمفرما بود جای خود را به اظهارنظرهایی داد که بدون هیچگونه مانعی ابراز میشد. در روز ۷ مهر گروهی در خانه یکی از شاهزادگان قاجار به نام سلیمانمیرزا اسکندری گرد آمدند تا حزب توده ایران را تاسیس کنند. سلیمانمیرزا، مرد محترمی از نظام پیشین و عضو سابق حزب اجتماعیون عامیون، حزبی با گرایشهای چپ بود و در گذشته چند بار، از جمله در دوره رضاخان، در هیات دولت سمتهایی را پذیرفته بود. او اعتباری به حزب میداد ولی پیشنهاددهنده اصلی آن نبود. آن امتیاز به بستگان وی، عباس و ایرج اسکندری تعلق گرفت که افراد فعالتر و ایدئولوژیکتر خانواده بودند و همچنین دیگر کمونیستهای ثابت قدم مثل رضا روستا، عبدالصمد کامبخش، آرداشس آوانسیان و رضا رادمنش. ولی این حزب در آغاز، برخلاف میل چند تن از اعضای اولیه آن، قرار نبود حزبی انقلابی باشد. حزبی کمونیست ممکن نبود بدون اجازه و رهنمودهای سفارت شوروی به وجود آید و دولت شوروی بیش از هر چیز نگران پیشروی ارتش آلمان بود. آن دولت به هیچ روی مایل به خصومت ورزیدن نسبت به انگلستان، متحد اصلی خود در آن زمان، یا نسبت به امریکا نبود. در این دوره میهن بر مارکسیسم- لنینیسم ارجحیت داشت و استالین با دوباره مطرح کردن نام قهرمانان سنتی روسیه این کار را انجام داد، قهرمانانی مثل الکساندر نوسکی(۷۸)، قدیس کلیسای ارتدکس، که باعث شکست سوئد در قرن سیزدهم شد، یا میخاییل ایلاریونویچ کوتوزوف، فیلد مارشالی که با عقبنشینی حسابشده و کشاندن ارتش بزرگ ناپلئون به درون سرزمین پهناور روسیه، که ارتش منهزم روسیه در نیمه زمستان هرچه قابل استفاده در آن بود را به آتش کشید، امپراتور را شکست داد.
بنابراین در آن دوره باید ترس و سوءظن متفقین تخفیف پیدا میکرد. رهنمودها لابد دست کم باعث شگفتی برخی از اعضای حزب توده شده بود. بنا بود این حزب قانونی و نیز به ظاهر و در عمل به قانون اساسی و رژیم سلطنتی ایران وفادار باشد. از نظر ایدئولوژی هم نباید به مارکسیسم- لنینیسم وابستگی میداشت؛ هیچ عاملی در آن نباید نشاندهنده تمایلات انقلابی میبود. باید کاملا از متفقین پشتیبانی میکرد- با هواداران آلمان، ایتالیا و ژاپن در ایران میجنگید و بدون قید و شرط از مواضع بینالمللی روسیه، انگلستان و ایالات متحده امریکا حمایت میکرد. البته اتحاد شوروی در ارجحیت بود؛ هر چند این حزب در هیچ شرایطی نباید تصمیماتی میگرفت که احتمالا متفقین روسیه را مکدر میکرد. حزب توده باید در پی جذب شخصیتهای ملی بر میآمد، یعنی افرادی که گرایشی به کمونیسم نداشتند ولی از نظر سیاسی و اجتماعی مورد احترام بودند. در ضمن فعالیتهای این حزب بنا نبود به منافع اقتصادی متفقین لطمه بزند، برای مثال موجب اعتصابات کارگری و بسته شدن کارخانهها شود.(۷۹) با عقبنشینی ارتش آلمان، اوضاع تغییر میکرد ولی در این زمان در برنامه حزب توده هیچ چیز وجود نداشت که شاه جوان با آن موافق نباشد. در واقع، یک سال بعد، زمانی که شاه با شماری از اعضای حزب توده که به نمایندگی مجلس انتخاب شده بودند، ملاقات کرد، او آنها را به این خاطر که به اندازه کافی به وضع وخیم زنان توجه نکردهاند، سرزنش کرد و گفت: «شاید در طرحهای آتی به این موضوع بپردازید.»(۸۰)
در ماههای بعد افراد سرشناسی که در دوران فرمانروایی شاه قبلی اجازه ورود به عرصه سیاسی را نیافته بودند، دوباره در این عرصه ظاهر شدند. احمد قوام از اروپا، سیدضیاءالدین طباطبایی از فلسطین، محمد مصدق از ملک خود در احمدآباد به تهران برگشتند. این سه نفر از نظر کیفی، به دلیل ماهیت و ویژگیهای چالشهای آنها نسبت به سلطنت، با دیگر حریفان غیرنظامی تفاوت داشتند. شاه به تدریج فرا گرفت چگونه با آنها کنار بیاید و این تجربه بر شیوه رفتار وی در مورد کارش، حکومتش، ملتش و کشورش اثر گذاشت.
***
البته شاه بیش از همه چیز نگران پدرش بود که او را زندانی مقامات بریتانیا در جزیره موریس میدانست. شاه پیشین سوار بر کشتی پستی باندرا، ایران را به قصد اقیانوس هند ترک کرد، با این گمان که آزادانه میتواند مقصد نهایی خود را انتخاب کند، ولی او را در جزیره موریس، جزیرهای کوچک و گرمسیری در شرق ماداگاسکار در آبهای جنوب اقیانوس هند پیاده کردند، هوای آن جزیره به هیچ وجه با مزاج او سازگار نبود. به نظر او آن جزیره نفرتآور آمد. او سر بی. کلیفورد، حاکم بریتانیایی جزیره را فرا خواند و به دلیل هم آب و هوا و هم شرایط اجتماعی به زندگی در آن جزیره اعتراض کرد. مهم نبود که او اجازه داشت در تمام جزیره آزادانه بگردد؛ کل جزیره مثل زندان بود. او مایل بود به کشوری بیطرف برود که با بریتانیا مناسباتی دوستانه دارد. اگر نفوذ آلمان در امریکای جنوبی باعث میشد آن منطقه مناسب نباشد او میتوانست به ایالات متحده برود. میخواست هر چه زودتر بداند مقاصد مقامات بریتانیا در باره او چیست.(۸۱)
در ایران شاه از بولارد پرسید آیا به پدرش اجازه میدهند به آرژانتین برود؟ بولارد نسخهای از نامه فرماندار کل بریتانیا در هند را به سهیلی داد تا آن را تسلیم شاه کند، و در ضمن به او بگوید که دولت بریتانیا نگران این است که در امریکای جنوبی امکان دارد برخی از اعضای خاندان سلطنتی آلتدست تبلیغات و شعارهای توخالی آلمان شوند.(۸۲) نگرانی بولارد این بود که رضا شاه در ایران محبوب شده بود. «این خصوصیت این مردم فرومایه است که شاه پیشین، به عنوان قربانی بریتانیا، دوباره محبوب شده است. این اسطوره شکل گرفته است که ما خودمان را از شر شاه خلاص کردیم زیرا او از استقلال ایران دفاع میکرد و میخواست کشور را مدرن کند، در حالی که ما میخواهیم آن را عبد و عبید خود نگه داریم و کاری کنیم که به دوره استفاده از شترها بازگردد. احتمالا تبلیغات هواداران آلمان در این قضیه موثر است، ولی این فکر تا حدودی هم به این دلیل به وجود آمده که ایرانیها دوست دارند شاه پیشین را با ناپلئون مقایسه کنند و اعتقاد به اینکه آنها برده فرمانروایی بودهاند که مرد بزرگی به شمار میآمده، باعث میشود کمتر احساس خفت و خواری کنند.»(۸۳)
تلگرام بولارد در لندن سر و صدا به پا کرد. ماموران دولت در یادداشتهایی که رد و بدل میکردند ایرانیان را «نژادی غیرمنطقی» مینامیدند. با وجود این «اسطوره پهلوی» خطرناک بود و نیاز به «توجه جدی» داشت و نباید اجازه میدادند گسترش یابد. رفتن شاه پیشین به کشوری بیطرف، یعنی جایی که نمیشد او را کاملا تحت کنترل قرار داد، محال بود. کانادا یا آفریقای جنوبی قابل بررسی بود، این البته از دید مقامات انگلیس لطف بزرگی بود. ایدن در تاریخ ۶ مهر پیام زیر را امضا کرد: «ما نه از نظر اخلاقی و نه طبق قرارداد، نه علنی و نه تلویحی، در این مورد هیچ گونه تعهدی نداریم.» این امکان وجود دارد که شاه بگوید که به مقامات بریتانیایی اعتماد کرده است یا به این دلیل استعفا داده است که به آرمان متفقین کمک کند: «ولی اگر زندانی در دادگاه به گناهش اقرار کند، هیچگونه تعهدی برای قاضی در مورد معافیت وی از اعمال شاقه ایجاد نمیشود، حتی اگر با این کار زحمت دادرسی طولانی را از دوش دادگاه برداشته باشد.» پس شاه پیشین فعلا باید در جزیره موریس میماند(۸۴)، هر چند در نهایت به او اجازه دادند در ژوهانسبورگ، واقع در آفریقای جنوبی، مستقر شود.
شاه سفر غمانگیز پدرش را در دوران تبعید به دقت دنبال و هر بار فرصتی پیش میآمد در مورد رفتاری که نسبت به او میشد به مقامات انگلیسی اعتراض میکرد. شاه نامههایی هم برای او میفرستاد که اغلب با تاخیر به دست پیرمرد میرسید. او انتظار نامههای پدر را هم میکشید که منظم به دستش نمیرسید. او پیامی از عشق و احترام را برای پدرش ضبط و ارنست پرون، دوست سوییسی خود را مامور رساندن آن به پدرش و برگرداندن صدای ضبط شده او کرد. پرون این ماموریت را به انجام رساند. لحن رضا شاه رسمی و ادیبانه است. او از شنیدن صدای پسرش هیجانزده شده است، صدایی «تبدیل شده به امواج نامریی، ولی قلبم چنان آنها را به وضوح دریافت کرده است که میتوانم در بهترین زوایای آن حفظشان کنم.» او با وجود بعد مسافت همواره پسرش را در خاطر داشت و هیچ مانعی نمیتوانست آن را از خاطرش بزداید: «فرزند گرامی، از موقعی که به نفع شما تصمیم به استعفا از مقام سلطنت گرفتم و برای پیشرفت کارهای شما مصلحت دیدم کشور را ترک نمایم، تمام امیدواری من این بوده که از دور خدمات صادقانه شما به کشور را شاهد باشم. اطمینان داشتم که شما با قوه جوانی و عشق به میهن در مقابل شداید و سختیها پایداری کرده و همهگونه ناملایمات را بر خود هموار خواهید ساخت تا در میدان اجتماع گوی افتخار و نیک نامی را بربایید. من در عین اینکه یک آن و دقیقهای از فکر شما غافل نیستم معهذا خود را به این اندیشه که شما اوقات را به خدمت کشور مصروف مینمایید خوشحال و خوشوقت نگاه میدارم. شما باید نسبت به جریانات همیشه بیدار و آگاه باشید. هیچ وقت دستخوش نصایح فریبندهای که بوی غرض از آن استشمام میشود نشده، ثابت و پابرجا باشید. حال که این بار مسوولیت عظیم را به دوش کشیدهاید نباید از هیچ پیشامدی بهراسید، چون موقعیت شما طوریست که کوچکترین اشتباه از طرف شما ممکن است به قیمت از بین رفتن خدمات بیست ساله و نام فامیل تمام شود. باید به هیچ وجه تسلیم اضطراب نشده، چنان بر جای خود محکم و استوار باشید که هیج قوهای نتواند کمترین حرکتی در اراده ثابت شما ایجاد نماید.»(۸۵)
این پیام به شدت پسر را متاثر کرد، و باعث شد هم از نظر عاطفی و هم از نظر ذهنی به حرفهای پدر احساس تعهد کند. در روز اول مرداد ۱۳۲۳ رضا شاه به دلیل سکته قلبی در ژوهانسبورگ درگذشت. پیکر مومیایی شده او را موقتا در مسجد رفاعی مصر به خاک سپردند تا آرامگاهی که مخصوصا برای وی طراحی شده بود به پایان رسد. ساخت این آرامگاه در فروردین ۱۳۲۹ به پایان رسید و شاه گروهی را به ریاست برادرانش، علیرضا، غلامرضا و عبدالرضا که هر یک پسر یکی از زنان پدرش بودند و همچنین چند تن از غیرنظامیان و نظامیان بلندپایه، از جمله صدرالاشراف، نخستوزیر پیشین و سپهبد مرتضی یزدانپناه، به ترتیب به نمایندگی از دولت و ارتش، به مصر اعزام داشت تا پیکر شاه را تا ایران همراهی کنند. شاه به صدر گفت: «یکی از مهمترین آرزوهای من این بوده است که پدرم را با احترامات دینی و قانونی کامل به ایران برگردانم. پیش از آنکه پدرم در آرامگاه ابدی خود قرار گیرد، شما باید پیکر او را برای طواف دادن به مرقد حضرت محمد در مدینه و سپس به حرم حضرت معصومه در قم ببرید و یکی از مراجع بزرگ تقلید باید مراسم نماز را به جا آورد.» او به حسین علا، وزیر دربار، و سپهبد حاج علی رزمآرا، رییس ستاد ارتش، دستور داد جزییات برنامه بازگرداندن پیکر پدرش را آماده کنند و به نظر او برسانند.(۸۶)
این هیات در آغاز با دو مانع روبرو شد. نخست، به دلیل طلاق فوزیه خاندان سلطنتی مصر مناسباتی حسنه با همتای ایرانی خود نداشت. علی دشتی، دولتمردی صاحبنام و چهرهای ادبی که سفیر ایران در مصر بود، پس از اقدام به مکاتباتی چند و کارهایی دیپلماتیک توانست موافقت مقامات مصری را در این مورد جلب کند که شاه فقید به شکلی درخور بدرقه شود. طواف دادن جسد در قم هم مسالهزا بود. دشمنان خاندان پهلوی در میان روحانیان مخالفت خود را با بردن جسد به حرم ابراز داشتند، زیرا به گفته آنها رضا شاه دینستیز بود. صدر با آیتاللهالعظمی بروجردی در قم دیدار کرد. آیتالله بروجردی گفت نمیتواند جلوی فعالان سیاسی را در مورد اظهارنظرهای مزخرف دینی بگیرد. بروجردی متفکرانه گفت: «میدانید ممکن است برخی از روحانیان اظهارنظرهایی ناروا بکنند و در نتیجه احتمال دارد دولت با مشکل روبرو شود: مجازات کردن آنها پیامدهایی ناخوشایند دارد و مجازات نکردن آنها هم به همان نتیجه میانجامد.» بنابراین آیتالله بروجردی توصیه کرد جسد را به قم نبرند. صدر گفتههای بروجردی را با نظر مثبت به شاه گزارش داد ولی شاه باز هم بر تصمیم خود پافشاری کرد.
تابوت رضا شاه در اهواز به ایران رسید و در آنجا مورد استقبال وزیر دربار، چند تن دیگر از وزرا و نمایندگان مجلس قرار گرفت و مردم برای آن سوگواری کردند. صدر تحت تاثیر احساسات صادقانه زنان و مردان معمولی کوچه و خیابان قرار گرفت: «مردم همه جا گریه میکردند... در اراک، شمار مردم آن قدر زیاد بود که قطار قادر به حرکت نبود. ما پیاده شدیم تا از سوگواران تشکر کنیم. یکی از مردان اصرار داشت شعری را که به این مناسبت گفته بود بخواند و ما هم موافقت کردیم. همه دوباره به گریه افتادند.» مرحله قم هم به خوبی برگزار شد و صبح روز بعد قطار به تهران رسید. شاه وارد قطار شد تا برای آخرین بار جسد پدرش را ببیند. او روی تابوت خم شد و آن را بوسید و بدون آنکه بخواهد از صمیم قلب به گریه افتاد و این حالت به نظر صدر «فوقالعاده رقتبار و تاثرانگیز» آمد.
پینوشتها:
78- Alexander Nevski
۷۹ـ انور خامهای، فرصت بزرگ از دست رفته، تهران، ۱۳۶۲، صص. ۱۸-۱۷.
۸۰ـ به گفته حاج آقا رضا رفیع، دوست مورد وثوق شاه. رفیع این دیدار بین شاه و سران حزب توده را با شرکت فریدون کشاورز، پزشک اطفال که رهبر حزب شد، ترتیب داده و خود در آن جلسه حاضر بود.
81- Governor of Mauritius (Sir B. Clifford to Secretary of State for the Colonies, 24 October, 1941, FO 371/27247.
82- Bullard to Foreign Office, No. 1037, 24 October, 1941, E 6943, FO 371/27248.
۸۳ـ همان.
84- E-6943, FO 371/27248.
۸۵ـ غلامحسین میرزا صالح، رضا شاه: خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی، تهران، صهبا، ۱۳۷۲، صص. ۵۶۵-۵۶۴.
۸۶ـ در مورد شرح بازگرداندن جسد رضا شاه نگاه کنید به: محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، تهران، انتشارات وحید، ۱۳۶۴، صص. ۵۱۱-۵۰۲.
نظر شما :