عاقبت تندروی در نگاه به تاریخ- محمدمهدی عبدخدایی
بری یافتن پاسخ این سئوالها که ریشه فکری فرقان از کجا پیدا شد؟ فرقان را در کدام نقطه تاریخ باید جستوجو کرد؟ چه عواملی باعث شد این گروهک پیدا شود و دست به چنین عملیات خطرناکی بزند؟ باید برگردیم به ریشه تفکراتی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ در ایران شکل گرفت. وقتی رضاشاه، دانشگاه را تأسیس کرد، هدف از تشکیل دانشگاه تهران، تربیت کارگزارانی بود که وفادار به سلطنت شاهنشاهی باشند. استادانی را برای تدریس انتخاب کردند که با این تفکر همسو بودند. برای اینکه دانشجویانی با همین فکر تربیت کنند.
مسأله دیگری که برای رضاخان اهمیت داشت، نوعی باستانگرایی یا ناسیونالیسم بود که در آن دانشجو رشد فکری پیدا کند و کمکم دانشجویان تشیع را مانع گسترش ناسیونالیسم میدانستند. حتی اگر عمیقتر فکر کنیم خود اسلام را مانع گسترش تفکر ناسیونالیسم میدانستند. اسلامزدایی دوره رضاخان هم از همینجا ریشه میگیرد. استادانی که انتخاب کرد، بیشتر ناسیونالیست بودند؛ سعید نفیسی، علی دشتی و حتی برای دانشگاه الهیات از مرحوم بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی و دکتر آریانپور استفاده کرد. اگر زندگینامه این شخصیتها را بخوانید، متوجه میشوید آدمهای باسوادی هستند، اما نوعی تفکر ناسیونالیستی دارند. نظر رضاشاه در تشکیل دانشگاه عملی نشد، چون ما جدا از منطقه و جهان نبودیم. جهان در شهریور ۱۳۲۰ و بعد از آن، در تب سوسیالیسم میسوخت. سوسیالیسم بهعنوان تفکر اول روشنفکران در غرب مطرح بود. در شرق هم سوسیالیسم انقلابی بود و ما هممرز با شوروی بودیم. زمینههای سوسیالیستی چین فراهم شده بود. در جنگ جهانی دوم، شورویها پیروز شدند و قسمتی از اروپای شرقی را به یک دولت کمونیستی تبدیل کرده بودند. جو جهانی، گرایشهای عجیبی به سوسیالیسم داشت.
خاصیت مکتبها این است که میتوانند به کشورهای مختلف نفوذ کنند. متفکران این کشورها، به مکتب جدید رنگ بومی میدهند و قرائت جدیدی از آن مطرح میکنند. سوسیالیستی که در شوروی و برخی کشورها پیدا شد، با سوسیالیسم چینی فرق دارد، بهویژه در اروپا که پس از انقلاب کبیر فرانسه به دموکراسی رو آورده بود. اروپا در عینحال که دموکراسی داشت، تحت تأثیر سوسیالیسمی قرار گرفته بود که نظریه مارکس بود. به همین دلیل، فیلسوفان بزرگ در انگلستان و فرانسه مثل برتراند راسل، ژان پل سارتر، موریس تورس و تولیاتی طرفدار سوسیالیسم بودند. اگرچه بین تفکر تولیاتی، موریس تورس، گیموله، مندس فرانس، برتراند راسل و ژان پل سارتر تفاوت وجود داشت، اما این فرق، در راهشان بود نه در فکرشان. سوسیالیسم انقلابی میگفت از راه انقلاب به سوسیالیسم برسیم. در اروپا، برتراند راسل میگفت از راه دموکراسی به سوسیالیسم برسیم. به همین دلیل سوسیالیسم انقلابی و سوسیالیسم دموکراتیک پیدا شد. همین جریان در کشورهایی مثل آلمان - که ریشههای ناسیونالیستی زیادی داشت -، در کشورهای عربی که عربیت مطرح است و در ایران که پانایرانیستها وجود داشتند، جریان جدیدی بهوجود آورد به نام «ناسیونال سوسیالیست». افکار هیتلری و کمونیستها از هگل الهام میگرفت، یعنی فاشیسم و کمونیسم از نظر فلسفی یک مبنا داشتند؟ اینها شاید همان نظریههای سوسیالیستی باشند. در عرصه اجرای مسائل اقتصادی، بنیانگذار تفکر سوسیالیسم در قرن بیستم، کارل مارکس یا مارکسیسم است.
اروپا مسیحی است و مسیحیت سالها پیش جا افتاده. بعد از ناسیونال سوسیالیسم، سوسیالیسم دموکراتیک و سوسیالیسم انقلابی، میبینیم جهت چهارمی به نام سوسیال دموکرات مسیحی بهوجود آمد. اصل نظریه مارکس، انکار خداست؛ خدا و دین را مخلوق پندار آدمی میداند. مجموعه اینها دست بهدست هم میدهد و سوسیالیسم به چهار مکتب تقسیم میشود. سوسیالیسم انقلابی، سوسیالیسم دموکراتیک، ناسیونال سوسیالیسم و سوسیالیسم مذهبی. بعد از شهریور ۱۳۲۰، جو جهانی در ایران اثر گذاشت. نورالدین الموتی، ضیاءالدین الموتی، دکتر جودت، خلیل ملکی، احسان طبری، کیانوری و... با توجه به سوسیالیسم انقلابی، حزب توده را تشکیل دادند. تفکرات اینها با تفکرات لنین هماهنگ بود. به همین دلیل میگفتند نمیشود لنینیسم را از مارکسیسم جدا کرد. تکامل مارکسیسم در لنینیسم است. خیلیها در ایران عضو حزب توده شدند، چون جو روشنفکری دنیا را نمیپسندیدند. در کنار اینها، احزابی پیدا شدند مثل حزب ایران. در آنجا هم آدمهای روشنفکری حضور داشتند که در اروپا درس خوانده بودند و با نوعی از دموکراسی اروپایی عجین شده بودند مثل مرحوم مهندس زیرکزاده، دکتر کریم سنجابی، ابوالفضل قاسمی، شاپور بختیار و... بیشتر اینها در فرانسه تحصیل کرده بودند و به سوسیالیسم دموکراتیک گرایش داشتند. روشنفکران در تمام دنیا این گرایش را داشتند. نوع سومی در ایران پیدا شد به نام ناسیونالسوسیالیستها که در کشورهای عربی، رهبری آن برعهده میشل افلق بود. پدیده صدامیسم، بعثیسم و ناصریسم؛ از این ناسیونال سوسیالیسم سرچشمه گرفت. «ناسیونالیسم عرب» جمال عبدالناصر را که میخوانیم، چیزی جز این نمیگوید. تفکرات ناصر با حسن البکر و میشل افلق هماهنگ است و عجیب اینکه جمال عبدالناصر نماز هم میخواند!
خود به خود چون احساس ناسیونالیسم در اعراب بیش از ایرانیها بود، این گرایش در کشورهای عربی بیشتر و زودتر رشد کرد. در ایران جلوه سوسیال دموکرات مسیحی را در حزب «آزادی مردم ایران» میبینیم با نام «سوسیالیستهای خداپرست». بنیانگذار این تفکر در ایران محمد نخشب است. آدم باسوادی که متأسفانه مطالعات فلسفی نداشت. مطالعات اومانیستی داشت، اما نماز میخواند و روزه میگرفت. در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. اوایل سوسیالدموکرات بود و در درون حزب ایران کار میکرد. از درون حزب ایران وقتی میبیند آنها مذهب را کنار میگذارند، «سوسیالیستهای خداپرست» را راه میاندازد. این اتفاقها در سال ۱۳۲۸ میافتد. محمد نخشب، ۱۳ شماره روزنامه منتشر کرد. این تفکر، بسیاری از روشنفکرانی را جذب کرد که مبانی اعتقادی قویای داشتند، اما مبانی فکریشان ضعیف بود. محمد نخشب، بنیانگذار سوسیالیستهای خداپرست بود. چون خلأ نوشتههای مذهبی وجود داشت، چنین روزنامههایی با ادبیاتی که داشتند، با استقبال مواجه میشدند، مخصوصا که عدهای مثل مهندس بازرگان یا دکتر سحابی هم در آن مقاله مینوشتند. مهندس بازرگان و دوستانشان به محمد نخشب علاقه داشتند، او را میپسندیدند. بعدها بیشتر کسانی که در نهضت آزادی اسم نوشتند، از علاقهمندان به محمد نخشب بودند.
این چهار تفکر، تفکر روشنفکری آن روزگار بود. ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و حزب ایران منحل شد. محمد نخشب دیگر نتوانست فعالیت کند. حزب توده متلاشی شد. ناسیونالیستهای سوسیالیست از دکتر مصدق حمایت میکردند. چون باستانگرا بودند، با سیستم شاهنشاهی کنار آمدند، مثل محسن پزشکپور. عدهای وکیل مجلس شدند و روزنامه «خاک و خون» را راه انداختند.
به هر حال این تفکر شکل خودش را در قالب مبارزههای بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حفظ کرد. محمد نخشب ماموریت گرفت که به سازمان ملل برود. از ایران رفت، ولی تفکرش همچنان بود. رشد این تفکر را در سال ۱۳۵۱ میبینیم. همان زمانی که دکتر شریعتی از فرنگ میآید و در دانشگاه مشهد تدریس میکند. نگاه مرحوم شریعتی به تاریخ نوعی نگاه سوسیالیستی بود. زمینههای سخنرانیاش هم در تهران فراهم شد. نویسنده خوبی بود، بیان خوبی داشت، در فرانسه تحصیل کرده بود و شاگرد سارتر بود. ماسینیون و دانشگاه سوربن را دیده بود. فکر و اسم و رسمی داشت. آن روز هم جامعه آماده بود. بهویژه در دانشگاههای ما تفکر سوسیالیسم تبلیغ شده بود. نوع برداشتهای مارکس از تاریخ تبلیغ میشد. دانشجویان ما بهطور کلی گرایشهای مذهبی پیدا کرده بودند، البته در ایجاد این گرایش، دبیرستان علوی خیلی موثر بود. اما از نظر استدلال، گرایش و نگاه سوسیالیستی داشتند. ما هم در زندان تحت تأثیر این حرفها قرار گرفته بودیم، خودمان را تبرئه نکنیم! البته من کمتر. چون تندروی مذهبی بودم و انعطافپذیری نداشتم. با اینکه بین تودهایها زندانی بودم - چه در برازجان و چه در تهران - گرایشهای مذهبی را بهصورت ارثی حفظ کردم، اما تحت تأثیر اینها هم قرار گرفته بودم. مثلا نوع استدلال ما درباره مذهب، از استدلالهای سوسیالیستی کمک میگرفت. وقتی دکتر شریعتی به تهران آمد، یکمرتبه استادان دانشگاهها و دانشجویان دیدند آدمی آمده که با منطق مارکس، اسلام را مطرح میکند. حسینیه ارشاد پر میشد از علاقهمندان. شریعتی فلسفه نخوانده بود، فیلسوف نبود، متفکری بود که گرایشهای سوسیالیستی داشت. اگر کتابهای «فاطمه، فاطمه است» و «تشیع علوی، تشیع صفوی» را بخوانیم، این گرایشها بهخوبی معلوم شده و روشن میشود که شیوه استدلالش عبور از یک دوره تاریخی به دوره دیگر است. اما مطهری همه این مکاتب را دیده بود، فیلسوف بود. اگرچه آیتالله مطهری در برابر علامه طباطبایی، شاگرد است اما خودش یک آدم درسخوانده، مکاتب فلسفی دنیا را دیده و درس فلسفه خوانده است. سال ۱۳۲۵ نزد امام «اسفار» را خواند. مرتب مطالعه کرد و بعد خدمت علامه طباطبایی رفت. حاشیه عالمانهای که بر اصول فلسفه و روش رئالیسم نوشته، نشان میدهد مطهری فیلسوف و خیلی آگاه است. اینجا احساس میکند تفکر شریعتی به بیراهه میرود. اختلاف از اینجا شروع میشود. ریشه اختلاف، بین تفکر شریعتی و تفکر شهید مطهری همینجاست. آیتالله مطهری معتقد بود این تفکر به بیراهه میرود. برعکس، شریعتی میگوید اسلام همین است. برداشت من از اسلام همین است. اینها دو نگاه به تاریخ است. شهید مطهری با شیوه علمی به تاریخ نگاه میکند و برداشتهایش کاملا متفاوت با شریعتی است. عدهای میگفتند علیه حسینیه ارشاد کار کنید که وهابیگری را تبلیغ میکند، افراطیهای این طرف هم با تندروی یک مرتبه اسم حسینیه ارشاد را گذاشتند یزیدیه اسلام!
وقتی شهید مطهری سکوت کرد، شیخ قاسم اسلامی، کتابهای تندی علیه شریعتی نوشت. با هر دو طرف دعوا؛ شیخ قاسم اسلامی و شریعتی ملاقات کردم و گفتم زمان، زمان اختلاف نیست، زمان یکپارچگی است. خیلی دعوا شدید بود. بهطوری که مرحوم شریعتی به نوعی تکفیر شد. خانواده من، از این شایعهها شریعتی را تبرئه کردند. برادر کوچک من، اسباب ملاقات شریعتی را با پدرم فراهم کرد. پدر دکتر شریعتی، نزد پدر من درس گرفته بود. خانواده یکدیگر را میشناختیم. پدرم به شریعتی گفته بود تو شیعه هستی، لازمه شیعه بودن، قبول داشتن دانش و عصمت امام است که تو قبول داری. شریعتی میگفت بعد از آن جلسه، من دوباره متولد شدم. شریعتی تفکرات نخشب را در ایران شکوفا کرد و در فرانسه چون فردی مذهبی بود از نظر فلسفی به تفکرات سوسیالدموکراتهای مسیحی نزدیک بود. برداشت تاریخیاش هم با همین نگاه همراه بود. اما در جزئیات با آنها اختلافهایی داشت. قبل از انقلاب، امام طوری رفتار کردند که همه آمدند، حتی کیانوری که خدا را قبول نداشت. در پاریس، امام، کیانوری را پذیرفتند. اما گروههای تندرویی که پیرو شریعتی بودند و پیرو تفکر انقلاب سوسیالیستی، در درون انقلاب مذهبی بودند، گرایشهایشان از نظر برداشت تاریخی مثل مرحوم محمد نخشب، دکتر شریعتی یا ویل دورانت در آلمان بود، موجب شد گروه جدید تند آنارشیستی بهوجود بیاید مثل فرقان.
در حقیقت، فرقان و مجاهدین زاییده این نوع تفکر هستند. این تفکر، بسیار کمرنگتر در مهندس میثمی در تشکیلات مجاهدین انقلاب اسلامی دیده میشود. خود این تفکر در رودخانه عظیم تاریخ ما جریان پیدا کرد، در موقعیتی تند شد مثل زمان انقلاب که همهچیز در حال هیجان بود. این تندرویها واکنشهایی را هم در اطراف در پی داشت. وقتی همهچیز در حال هیجان است، این هیجان موجب میشود گروههایی که از نظر فکری با هم اختلاف دارند، شدیدا به حذف هم بپردازند و این در گروه فرقان اصل بود. چرا اول مطهری؟ چون مطهری از نظر فلسفی آگاه بود، معلم بود، ریشهیابی میکرد. از کسانی بود که نظریههای امام را خوب توضیح میداد. این تفکرها با هم تضاد داشت. تضادهایی که در تندروها پیدا میشود، باعث میشود که آنها شروع به حذف یکدیگر کنند. مطهری را کشتند، مهدی عراقی چون تندرو بود، عضو فداییان اسلام بود و میگفت من دو تا آقا دارم، یکی نواب صفوی و دیگری امام خمینی، حذف شد. تلاش کردند دکتر بهشتی را هم حذف کنند، خارجیها هم از این جریان بهره بردند.
جلال گنجهای، روحانی مجاهدین است. فکر کنم الان در فرانسه زندگی میکند. آن زمان که گروه فرقان، مطهری را به شهادت رساندند. عدهای بهدرستی فهمیدند که ریشه این تفکرات کجاست و مجاهدین خلق را متهم میکردند که با فرقان رابطه دارند. جلال گنجهای با چهره مظلومی گفت: ببین دیگران مطهری را میکشند، ما متهم میشویم! گفتم: آقا جلال! اینطور نیست. شما همسویی فکری با فرقان دارید، نمیتوانید این همسویی فکری را انکار کنید. بعدا دیدیم که مجاهدین تبدیل به منافقین شدند و همان روش فرقان را پیش گرفتند.
معتقدم دکتر شریعتی با اینکه با نوعی پرخاشگری با روحانیت مواجه شد، اما پل ارتباط روحانیت و روشنفکرها بود، چون زمانی مذهب را با منطق دیالکتیک مطرح کرد که خلأ وجود داشت و اگر در این خلأ، شریعتی پیدا نمیشد، دانشگاهها بهسمت روحانیان گرایش پیدا نمیکردند.
البته دبیرستان علوی یا جامعه تعلیمات اسلامی، خدمات ویژهای در این زمینه ارائه کردند. گامهایی برای بیداری جوانان در حوزه اسلام و دین برداشتند. اینها هر یک کارهایی کردند، اما گاهی وقتی ما به تندروی و افراطگری مبتلا میشویم، نتیجه چیز دیگری میشود. گروه فرقان میشود خوارج. دقیقا کارهایی میکنند که مثل خوارج است. کسی متفکر را ترور نمیکند. آن هم متفکری مانند مطهری که چند نسل باید بگذرد تا یک نفر مانند او تربیت شود. همیشه جایش را خالی دیدیم. استنباط مطهری از مسایل فلسفی خیلی قوی بود. یکدفعه این آدم را حذف میکنند، چون احساس میکنند ریشههای فکریاش بهسمت امپریالیسم میرود. سوسیالیسم، مذهب را عامل ارتجاع میداند و ارتجاع را هم عامل امپریالیسم و اگر فیلسوفی مثل مطهری پیدا شود که در قالب مذهب مبارزه میکند، میگویند این سمبل ارتجاع و نماینده امپریالیسم است و با خیال راحت او را میکشند.
خسارت گروه فرقان در سالهای اول انقلاب برای انقلاب زیاد بود و این زیان را نمیشود انکار کرد. خوشبختانه تداوم پیدا نکردند. اگرچه گاهی تداوم این گروه را در تشکیلات مسعود رجوی میبینیم. آن فکر تداوم پیدا کرده، اگرچه امروز در ایران مرده. دلیل مرگش هم، روشهای غلطی بوده که مجاهدین اتخاذ کردند. ملتها اصولا همکاری با خارجی را برای سرکوب ملت خودشان نمیپسندند. سخنرانیهای مسعود رجوی عین حرفهای گروه فرقان است؛ اما گاهی روشهایشان کمی فرق میکند. بعدها پناه بردند به دامن کشور خارجی که با آن در حال جنگ بودیم. گروه فرقان هم اگر میماند به سرنوشت مسعود رجوی دچار میشد.
انقلاب مثل یک دیگ در حال جوشش است، در این جوش و خروش، خیلی چیزها غربال میشود؛ فرقان هم همینطور از بین رفت. فرقان، زاییده تفکر تندروانهای از نگاه به تاریخ بهگونه سوسیالیستی است.
منبع: هفته نامه پنجره
نظر شما :