ترور‎های سال ۵۸ در گفت‎وگو با حسین مهدیان: اتهام ما آخوندیسم بود

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۹:۵۱ کد : ۷۳۹ از دیگر رسانه‌ها
فائقهالسادات میرصمدی: زمانی مؤسسه کیهان، مهمترین و موثر‌ترین روزنامه کشور را چاپ می‌کرد و تیراژ بسیار بالایی داشت. گاهی به چاپ دوم و سوم هم می‌رسید. سال ۱۳۵۸ حسین مهدیان، مدیرکل و حاج مهدی عراقی، مدیر امور مالی این مؤسسه بودند. چهارم شهریور ۱۳۵۸، وقتی حسین مهدیان و حاج مهدی عراقی از منزل مهدیان در خیابان زمرد بیرون می‌آمدند که بهسمت مؤسسه کیهان، محل کارشان بروند، ترور شدند. حاج مهدی عراقی و فرزندش حسام به شهادت رسیدند و حاج آقا مهدیان عمر دوبارهای از خدا گرفت. مدیر انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، جزئیات اتفاق‎‎های آن روز و ترورهای گروه فرقان را بهخاطر دارد و آهسته و شمرده برایمان تعریف می‌کند.

 

***

 

ترورهای گروه فرقان چقدر اهمیت داشت و چه تأثیری بر ادامه حرکت انقلاب اسلامی گذاشت؟

 

فهرستی دست گروه فرقان بود که وقتی دستگیر شدند، فهمیدیم قرار بوده تمام بازوهای انقلاب را بکشند. چیزی حدود ۲۰۰ - ۳۰۰ نفر که اگر اینها گرفتار نمی‌شدند چه فاجعهای اتفاق می‌افتاد. گرفتاری اعضای فرقان، معجزه الهی بود. مگر ما چند نفر مثل شهید مطهری و شهید مفتح داشتیم؟ اگر بقیه را هم ترور می‌کردند، انقلاب شکست می‌خورد. امام بعد از شهادت استاد مطهری خیلی منقلب شدند. حاج احمد آقا می‌گفت: پدرم بعد از خبر شهادت مطهری مویه می‌کرد. این ترور‌ها، ضربه سنگینی به امام و انقلاب وارد کرد. امام از نظر فکری، روحی و جسمی سالم بود. امام لطافت و تقویت روح داشت، نباید به این زودی‎‎ها از دنیا می‌رفت. با آن روح، ایشان می‌توانست بیش از ۱۰۰ سال زندگی کند، اما این ضربه‎‎ها را پشتسر هم تحمل کرد. خیلی سخت بود. در یک لحظه از دست دادن ۷۲ نفر از بهترین یاران و نیرو‌ها، شوخی نیست. این آسیب‎‎ها برای امام کوچک نبود. کسیکه نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را از بین برد.

 

 

روز ترور را به یاد دارید؟ چطور مجروح شدید؟

 

شدت جراحت زیاد بود، اما نمی‌دانم تقدیر الهی چه بود که من زنده ماندم. روز ترور، روز هولناکی بود. چهارم شهریور ۱۳۵۸، شهید عراقی آمد منزل ما. ۲۰ دقیقه آنجا بودیم. چند تا تلفن زدند و قرار شد با هم سر کار برویم. منزل ما از ۴۰ سال پیش در همین خیابان زمرد (خیابان مسجد قبا) است. ماشینمان پیکان بود. آن زمان، سیستم حفاظت و اینها نبود. دوتایی با پسرش آقا حسام سوار ماشین شدیم. حاج مهدی عراقی پشت فرمان نشست، من کنارش بودم و پسرش هم عقب، پشتسر من و پشت حاج مهدی هم یک نفر محافظ نشست. به سر کوچه رسیدیم، ایستاد که حق تقدم را رعایت کند و وارد خیابان اصلی شود، داخل پیادهرو سه نفر کمین کرده بودند. اسلحه یوزی دستشان بود. گلوله‎‎های این اسلحه خیلی قوی است، در آهنی به ضخامت دو سانتیمتر را سوراخ می‌کند. من سپر حاج مهدی بودم.

 

 

از سمت شما شلیک کردند؟

 

بله، گلوله‎‎ها اول به من خورد، بعد به بقیه. دو گلوله به کتف و یکی به دستم اصابت کرد. جراح بیمارستان، در گزارش پزشکی نوشته یکی از گلوله‎‎ها به استخوان خورده و ترکشهایش پخش شده، دو گلوله دیگر هم به دستم خورد که خارج شده بود. نوشته بود از نیم میلیمتری سر، چند گلوله رد شده که اثر خونمردگیهایش معلوم است. بعد از این حادثه پیش خودم فکر کردم در قیامت بنده‎‎ها به خداوند می‌گویند ما را به دنیا برگردان که عمل صالح انجام دهیم اما خطاب می‌شود: «کلا»! حالا که عمر دوباره به من داده شده، خداوند توفیق عمل صالح هم بدهد. مجموعه دفتر نشر فرهنگ اسلامی با این امکانات و گستردگی که می‌بینید، بعد از آن حادثه راهاندازی شد. قبل از ترور فقط در مؤسسه کیهان کار می‌کردم و با شهید عراقی سرپرستی این مؤسسه را برعهده داشتیم.

 

 

دفتر نشر را چه سالی تأسیس کردید؟

 

با کمک شهید باهنر، سال ۱۳۵۳ این انتشارات و مؤسسه تأسیس شد؛ ۳۷ سال پیش. دفتر نشر، یک آپارتمان کوچک در خیابان شهید مفتح کنونی داشت. یک روز مرا به آن دفتر دعوت کردند. شهید باهنر و آقای برقعی هم آنجا بودند. به من گفتند «می‌خواهیم یک انتشارات مذهبی راه بیندازیم. بررسی کردیم اگر یک میلیون تومان سرمایه داشته باشیم، می‌توانیم کار را شروع کنیم.» آن زمان انتشارات مذهبی وجود نداشت. جانمان به لب می‌رسید تا یک کتاب درست و حسابی چاپ می‌کردیم. ۲ - ۳ روز بعد، ۱۰ تا چک ۱۰۰ هزار تومانی از صندوق قرضالحسنه جاوید به آنها تحویل دادم.

 

 

همان صندوق قرضالحسنه که در بازار است؟

 

بله، سرای رحیمی؛ هنوز هم هست. لطف خدا بود که این پول جور شد، مردم باصفا و خوبی داشتیم که راحت به ما اعتماد می‌کردند. جور کردن این پول، کار سختی بود. چک را تحویل دادم و رفتم، حتی یک رسید هم نگرفتم. یک میلیون تومان پول زیادی بود، وقتی که ارزش یک دلار، هفت تومان و یک سکه بهار آزادی ۲۰ تومان بود! مدتی بعد شهید باهنر مرا سوار کرد و برد میدان انقلاب، بازارچه کتاب. شخصی به نام آقای گوتنبرگ، آن مجموعه و پاساژ را فقط برای کتابفروشی ساخته بود.

 

 

همان که مدیر انتشارات گوتنبرگ است؟

 

بله. ملکیت و سرقفلی یکی از مغازه‎‎های این پاساژ را به ۵۰۰ هزار تومان خریدیم. الان نزدیک ۲ میلیارد تومان شده است. این مغازه را هم به دفتر نشر واگذار کردیم. زمان انقلاب آقای باهنر، مدیرعامل دفتر نشر بود. با همه مسئولیتهایش، دفتر نشر را رها نکرد. گاهی نیمهشب برای امضای اسناد به دفتر می‌آمد.

 

 

چطور مطلع شدید که ضارب شما و شهید عراقی دستگیر شده؟ ظاهرا در زندان دیداری با او داشتید؟

 

بله، بعد از اینکه دستگیر شدند به من اطلاع دادند که اگر می‌خواهم، بروم زندان اوین و آنها را ببینم. دوست داشتم یوسفی که ما را ترور کرده ببینم. به زندان اوین رفتم، پرسیدند: این آقا را می‌شناسی؟ گفت: بله. از او پرسیدم: در مکتب شما، در آییننامه شما، در اتاق در بسته نشستن، محاکمه کردن، حق دفاع ندادن و اجرای حکم اشتباه، با چه منطقی سازگار است؟ شروع کرد درباره برداشت‎‎ها و بینشهایش توضیح دهد که میان حرفهایش گفت: «شهید شریعتی». پرسیدم: این شهید شریعتی! را چقدر می‌شناسی؟ خوب است بدانید زمانیکه شریعتی مورد بازجویی قرار گرفت، جلسههایش تعطیل شد یا تحت تعقیب بود، جلسه‎‎های سخنرانیاش بهصورت خصوصی در خانه عدهای تشکیل می‌شد. یکی از این جلسه‎‎ها هم در منزل ما برپا شد. آن وصیتنامه معروف میان شریعتی و محمدرضا حکیمی، در منزل ما رد و بدل شد.

 

 

همان که درباره درخواست تصحیح و توضیح کتاب‎‎های مرحوم شریعتی بود؟

 

بله، آقای حکیمی گفته بود دوست دارم شریعتی را ببینم. آن شب که در منزل ما دور هم جمع شدند، به آقای حکیمی هم خبر دادم که بیاید؛ آمد. جلسه تا سه نصف شب طول کشید. شریعتی خیلی سیگار می‌کشید. آخر شب پسرم تهسیگارها را شمرد؛ ۶۰ - ۷۰ تا بود. شاید همین سیگار او را از پا درآورد. وقتی جلسه تمام شد، هنگام رفتن، جلوی در، حکیمی گفت: «شریعتی یک پاکت نامه را از جیبش درآورد که حاضر و آماده بود و به من تحویل داد.» حکیمی از من پرسید: به شریعتی گفته بودی من می‌آیم؟ گفتم: نه. گفت: مثل اینکه اطلاع قبلی داشت، یک نامه به من داد که در آن نوشته: «من به تو (حکیمی) علاقه و اعتماد دارم و تقاضا می‌کنم مجموعه آثار من را ببین و حک و اصلاح و اشتباه‎‎ها را درست کن». البته همین کار، تواضعی می‌خواهد که شریعتی داشت.

 

 

چرا این اصلاح انجام نشد؟

 

بعد از انقلاب، کتاب‎‎های شریعتی در تیراژ بسیار بالا منتشر می‌شد. تصحیح و توضیح پای کتابها، کار پرزحمت و وقتگیری بود که باید با دقت انجام می‌شد. آقای حکیمی هم کار را شروع کرد، اما وقتی دید کتاب‎‎ها چاپ و توزیع می‌شود، حس کرد این کار فایدهای ندارد. شریعتی در زمانیکه میان حوزه و دانشگاه فاصله ایجاد شده بود و دشمن دائم می‌گفت آخوندها مرتجع و مفتخور هستند، کارهای خوبی کرد. بعد از انقلاب، خانمش وارد صحنه شد و بازار داغ کتاب‎‎ها و تیراژهای ۱۰۰ هزارتایی را اداره می‌کرد.

 

دشمن از بعضی حرف‎‎های شریعتی سوءاستفاده کرد. روی نقاط ضعف او زوم کردند. وقتی شریعتی گفت: «کسانیکه از حوزه بیرون می‌آیند دو دسته می‌شوند؛ عدهای محرابی می‌شوند و بعضی هم واعظ.» به خودش گفتم این حرف‎‎ها اثر خوبی نمی‌گذارد. دشمن با روحانیت مشکل دارد و ممکن است از حرف‎‎های تو برداشت غلط کنند. قبول کرد. آقای حکیمی گفت: کار ما یکی دو سال طول می‌کشد، کتاب‎‎های تصحیح شده زمانی بیرون می‌آید که بازار اشباع شده.

 

وقتی یوسفی عضو گروه فرقان گفت «شهید شریعتی»، تعبیری به ذهنم رسید «شریعتی در کشاکش تقدیس و تکفیر!» عدهای می‌گفتند شریعتی از دین برگشته، عده دیگری مثل فرقانیها، شریعتی را می‌پرستیدند.

 

 

هنوز هم در تابلوهای خیابان شریعتی می‌نویسند «خیابان دکتر شهید شریعتی.»

 

بله، اینها شهید شریعتی می‌گویند. قائمیه هم می‌نویسند اینجا «جاده قدیم شمیران» است. شهید بهشتی به من گفت: دکتر شریعتی در انقلاب نقش داشت. شب‎‎هایی در حسینیه ارشاد، جمعیت عظیمی از جوانان با هرجور تیپی را دور هم جمع می‌کرد.

 

 

شریعتی هیچوقت با گروهی مثل فرقان موافق نبود. در فکر یا حرف‎‎های او چه ویژگیای بود که کسانی مثل گروه فرقان سوءاستفاده می‌کردند؟

 

شریعتی درباره طبقه محروم زیاد گفت و نوشت. در مصر وقتی اهرام را دید، نامهای برای برده‎‎ها نوشت که واقعا زیباست. شریعتی بهعنوان کسیکه حامی مستضعفان و دشمن مستکبران بود، بالأخره در جامعه طرفدار پیدا می‌کرد. اما گروه فرقان روی بعضی از نظریه‎‎های او تکیه کردند. به قدری برداشت آنها از شریعتی کودکانه بود که قویترین بازوی شریعتی را قطع کردند. استاد مطهری باعث شد شریعتی معروف شود. مطهری، شریعتی را به حسینیه ارشاد آورد و برایش جلسه گذاشت، اما همیشه می‌گفت: «شریعتی باید کنترل شود، باید مواظب سخنرانیهایش باشیم.» از این اختلافها، گروه فرقان سوءاستفاده کرد. آنچه مسلم است اینکه پشتپرده گروه فرقان، اکبر گودرزی و پس از آن طبق اسناد لانه جاسوسی، آمریکا بود. گروه فرقان، آلت دست آمریکایی‎‎ها شد. ریشه گروه فرقان از آمریکا آب می‌خورد. چون آمریکا هیچوقت بیکار نمی‌نشیند. الان هم شبانهروز با کانال‎‎های تصویری و رادیویی علیه جمهوری اسلامی ایران تبلیغ می‌کند.

 

 

بعدها هم یوسفی را دیدید؟

 

حضوری، نه. فقط یکی از دوستانش که در‌‌ همان خانه تیمی یوسفی دستگیر شده بود، می‌گفت: یوسفی بعد از اینکه با شما حرف زد تا چند شب خواب نداشت. اینها را در گروه فرقان شست و شوی مغزی داده بودند.

 

 

یکبار دیگر هم برای ترور شما آمده بودند؟ همین یوسفی در خانه شما آمده بود؟

 

بله، البته آن شب، آن دو نفر را من ندیدم. یادم هست ماه رمضان بود. شب بعد از افطار دو نفر آمدند جلوی خانه، در زدند. پسرم ۸ - ۷ ساله بود، در را باز کرد و آمد پیش من گفت: ۳ - ۲ نفر دانشجو آمدند با شما کار دارند. بچه بود، اصرار می‌کرد بابا زود‌تر برو کار اینها را راه بینداز. من تا وسط حیاط هم آمدم، یک دفعه مطلبی به ذهنم رسید، به پسرم گفتم: برو بپرس اسمشان چیست و چهکاری دارند؟ تا این سوال‎‎ها را پرسید، سوار موتور شده و فرار کردند. در ملاقات با یوسفی گفتم آن شب که برای ترور به خانه من آمدی، چطور می‌خواستی جلو چشم یک بچه ۸ - ۷ ساله که اصرار می‌کرد کار شما را زود‌تر انجام دهم، پدرش را بکشی؟ گفت: این چیزها اصلا برای ما مطرح نیست. به قدری با اینها حرف زده بودند که شقاوتشان به بالا‌ترین حد رسیده بود و بهراحتی آدم‎‎های مهم و بیگناه را می‌کشتند. در مصاحبه تلویزیونی هم از یوسفی پرسیدند: «تو که در عقایدت خیلی مصمم بودی و تند، چطور یک دفعه نظرت عوض شد؟» جواب داد: «آقایی در زندان با من صحبت کرد که نظرم را برگرداند.»

 

 

سپهبد قرنی را برای چه ترور کردند؟

 

چون تیمسار محمدولی قرنی اولین کسی بود که مسئولیت احیای ارتش را در جمهوری اسلامی برعهده گرفت. انسان متعهد و ماهری بود. بعد از او مغز متفکر اسلام، استاد مطهری را به شهادت رساندند. بعد نوبت به شهید مفتح رسید. آقای مفتح کار بزرگی کرد. در دورهای آشتی میان حوزه و دانشگاه برقرار کرد که دانشگاهیان می‌گفتند حوزویان، بیسواد و متحجرند و حوزویان فکر می‌کردند، دانشگاهیان بیدین و روشنفکرند. مبتکر وحدت بین حوزه و دانشگاه، شهید مفتح بود.

 

 

اکبر گودرزی با حاج طرخانی، که حامی مالی او بود، چه خصومتی داشت؟ چرا او را ترور کرد؟

 

حاج طرخانی، یک بازاری سر‌شناس، متدین و انقلابی بود. هر کسی از روحانیان، که تحت تعقیب رژیم شاه قرار می‌گرفت، فراری می‌داد و می‌برد شمال و تا مدتی که آب‎‎ها از آسیاب بیفتد از او پذیرایی می‌کرد. اکبر گودرزی، در دوران طلبگی می‌رفت در خانه حاج طرخانی - که خانهاش در همین خیابان مسجد قبا بود - پول می‌گرفت. اینها شستوشوی مغزی شده بودند. خصومت و ترورهایشان بیربط بود و ادلهای نداشتند. دفاعیات آنها در فیلم دادرسیشان هست.

 

چند دقیقه قبل از اینکه آقای هاشمی را ترور کنند، من پیش او بودم. از اتاقش که بیرون آمدم، اینها وارد شدند و می‌خواستند او را ترور کنند که به کمک همسرش این اتفاق نیفتاد. وقتی آقای هاشمی را به بیمارستان شهدا بردند، امام ۱۵ هزار تومان نذر کرد که او صحیح و سالم برگردد.

 

 

از اعضای گروه فرقان پرسیدید جرمتان چه بوده که شما را ترور کردند؟

 

بله، وقتی ترور انجام می‌شد اطراف جسد، افراد اعلامیه پخش می‌کردند و جرم ما را داخل آن می‌نوشتند. یک کلمهاش «آخوندیسم» بود. یعنی ما با روحانیت و علما دوست بودیم و با امثال شهید بهشتی و شهید مطهری کار می‌کردیم. وقتی دستگیر شدند از منزلشان عکس گرفتند، آن عکس‎‎ها را دیدم.

 

اوایل انقلاب میان مهندس بازرگان و آیتالله صدوقی اختلافی پیش آمد که معقول نبود. این اختلاف شدید شد. صادق طباطبایی، مشاور نخستوزیر موقت (بازرگان) بود. به او گفتم بیا کاری کنیم این اختلاف تمام شود. دعوت کردیم همه آمدند منزل ما و بالأخره صلح و صفا شد. عکس این جلسه را دادیم روزنامه کیهان چاپ کرد. برای جامعه خوشایند بود، چون مردم هم از این اختلاف‎‎ها ناراحت بودند. تلفن می‌زدند و تشکر می‌کردند. یکی از جرایم ما همین عکس بود که در منزل آنها پیدا شد. جرم ما، رفت و آمد با آیتالله صدوقی بود.

 

 

منبع: هفته‌ نامه پنجره

 

کلید واژه ها: گروه فرقان حسین مهدیان علی شریعتی


نظر شما :