علی مطهری: کار کوروش در بابل خلاف توحید بود
***
ابتدا بفرمایید که اساساً ناسیونالیسم در اندیشه شهید مطهری چه جایگاهی داشت؟
شهید مطهری ناسیونالیسم را به ملیتپرستی ترجمه میکرد و معتقد بود ناسیونالیسم به دو نوع مثبت و منفی تقسیم میشود. ناسیونالیسم مثبت باعث وحدت یک ملت یا قوم میشود. ناسیونالیسم منفی باعث میشود یک قوم یا ملت حقیقت را نبینند؛ یعنی هر چیزی را که مربوط به خودشان است خوب بدانند و هر چه را که مربوط به دیگران است بد ببینند. به عبارت دیگر، ناسیونالیسم منفی باعث میشود که یک ملت نگاه نقادانهای به فرهنگ خودش نداشته باشد و تسلیم حقیقت نباشد. شهید مطهری معتقد بود ما در اسلام ناسیونالیسم نداریم زیرا قومیت و نژاد در اسلام ملاک برتری نیست.
در واقع منظور شهید مطهری این بوده که ما در اسلام ناسیونالیسم منفی نداریم.
بله.
اما انگار شهید مطهری ناسیونالیسم را بیشتر ناسیونالیسم منفی میدانست تا ناسیونالیسم مثبت.
بله. ناسیونالیسم مثبت به این معنا که ما با هموطنان خودمان رابطه خوبی داشته باشیم و با اعضای جامعه وحدت داشته باشیم، مثل همان توصیهای است که اسلام در باب ضرورت توجه به همسایه دارد.
مرحوم مطهری علیرغم اینکه ناسیونالیسم را به دو نوع مثبت و منفی تقسیم میکرد ولی گوهر ناسیونالیسم را نوع منفی آن میدانست. چرا شق مثبت را گوهر ناسیونالیسم قلمداد نمیکرد؟
چون آنچه که مورد بحث است و قبل از انقلاب هم محل نزاع بود، همین ناسیونالیسم منفی است. قبل از انقلاب ملیت و ایرانیگری را در برابر اسلام قرار میدادند و میگفتند اسلام از بیرون مرزهای ایران وارد این کشور شده و بنابراین پدیدهای ملی نیست و بیگانه است.
اگر مرحوم مطهری در ایران امروز یا ایران پیش از رضاشاه زندگی میکرد، یعنی باستان گرایی و ملی گرایی ضد اسلامی دوران رضاشاه را تجربه نمیکرد، ممکن بود کمی خوش بینانهتر به ناسیونالیسم بنگرد؟
اصلاً همه این بحثها درباره ناسیونالیسم به سیاستهای دوران رضا شاه و به طور کلی دورهٔ پهلوی برمیگردد. سیاست این دوره بازگشت ایران قبل از اسلام بود. در آن دوره تلاش میشد نمادهای فرهنگ ملی، یعنی فرهنگ قبل از اسلام را در جامعه احیا کنند و آداب و رسوم اسلامی را کمرنگ کنند. شهید مطهری این سیاست را سیاستی استعماری و مبارزه با آن را وظیفه خودش میدانست. اما اگر دوره پهلوی هم در تاریخ معاصر ایران وجود نداشت، از آنجایی که ملیتگرایی و ملیتپرستی از نظر اسلام مردود است، در گوهر نظر شهید مطهری درباره ناسیونالیسم تفاوتی حاصل نمیشد. ایشان معتقد بود اسلام داعیه جهانی دارد و محدود به ملت و نژادی خاص نیست.
حساسیت شهید مطهری نسبت به اسلامستیزی موجود در نوشتههای روشنفکرانی چون صادق هدایت قابل درک است اما دکتر شریعتی نه باستانگرا بود و نه اسلامستیز. چرا شهید مطهری نسبت به نوشتههای شریعتی در باب ناسیونالیسم هم حساسیت داشت.
ایشان معتقد بود تحلیل دکتر شریعتی از رابطه اسلام و ملیت ایرانی، فرهنگ واحد اسلامی را زیر سئوال میبرد. شریعتی معتقد بود ما فرهنگ واحد اسلامی نداریم. فرهنگ ما بر روی ایدئولوژی ما و ایدئولوژیمان بر روی فرهنگمان تاثیر گذاشته است. یعنی اسلام ما اسلام ایرانی شده است.
فکر نمیکنید مواضع شهید مطهری در اینجا متناقض بوده است؟ زیرا ایشان خودشان در جای دیگری میگویند اسلام عرب بوی عرب و اسلام عجم بوی عجم میدهد. آن حرف شریعتی هم که کمابیش شبیه همین حرف مرحوم مطهری است.
فرهنگ یعنی آداب و رسوم و روش زندگی. اگر ما بگوییم فرهنگهای اقوام مسلمان متفاوت است و باید متفاوت باشد، در این صورت ما دیگر فرهنگ واحد اسلامی نخواهیم داشت. در حالی که رسالت اسلام این است که سبک زندگی مورد نظر خودش را در جامعه پیاده کند. ما معتقدیم سنتهای مطابق با اسلام را باید پذیرفت و سنتهای مخالف اسلام را باید کنار گذاشت. یعنی ملیت برای ما ملاک نیست. اگر ما قبول کنیم که فرهنگ به معنای آداب و رسوم و سبک زندگی است و بعد بگوییم سبک زندگی اقوام و ملل اسلامی باید متفاوت باشد، در این صورت دیگر فرهنگ واحد اسلامی وجود نخواهد داشت. اما اگر بگوییم اسلام شهری با اسلام روستایی و اسلام عرب با اسلام عجم متفاوت است، در اینجا بحث شرایط زندگی در میان است. شهید مطهری موضوع اسلام عرب و اسلام عجم را در بحث از اجتهاد مطرح میکند. فقیه در مقام اجتهاد باید به شرایط حاکم بر زندگی افراد توجه کند. ائمه هم وقتی جواب سئوال کسی را میدادند، به این نکته توجه میکردند که این فرد در کجا زندگی میکند و شرایط محیط زندگی او چیست. یعنی مطابق با شرایط او پاسخ میدادند.
مرحوم مطهری این نکته را قبول داشت که فرهنگ مردم ایران و اسپانیا با همدیگر فرق دارد و بنابراین وقتی که اسلام از شرق به اندلس میرسد، نمیتوان از مسلمانان ایرانی و اندلسی خواست که یک سبک زندگی واحد داشته باشند؟
در آنجاهایی که اسلام نظر خاصی ندارد و اصطلاحاً منطقه الفراغ است، تفاوتهای فرهنگی مشکلی ندارد. چه اشکالی دارد مراسم عروسی مردم ایران و اسپانیا متفاوت باشد؟ تا جایی که این تفاوتها مخالف اسلام و عقل نباشد، از نظر شهید مطهری بلا اشکالاند. ولی آن اصول ثابت، که پایههای زندگی فردی و اجتماعی را تشکیل میدهد، نباید تغییر کند.
آیا مواردی که به عنوان اصول ثابت اسلام در ذهن یک متفکر وجود دارد، تا حد زیادی محصول محیط فرهنگی و زمانه آن متفکر نیست؟ میخواهم بگویم شهید مطهری «فرهنگ واحد اسلامی» را امری مفروض میدانست و این یکی از مجاری ورود ایشان به حوزه نقد ناسیونالیسم بود اما آیا این مفروض خودش قابل نقد نیست؟
آن اصول ثابت از کتاب و سنت به دست میآید و محیط فرهنگی و زمانه نقشی در آن ندارد. یکی از آن اصول این است. که اسلام اساساً برای قوم و نژاد اصالتی قائل نشده است. شهید مطهری معتقد بود اسلام مکتبی انسانی است و برای سعادت و نجات بشریت نازل شده و آمده است تا تعصبات قومی و نژادی را از بین ببرد.
یعنی از منظری حقیقت گرایانه ناسیونالیسم را رد میکردند؟
بله.
ظاهراً رابطه شهید مطهری و علامه طباطبایی در سالهای آخر عمرشان تا حدی کمرنگ شده بود و یکی از دلایل این امر نیز نظرات علامه طباطبایی درباره ایران باستان بود.
اولین بار است که این حرف را میشنوم. شاید منظورتان بحث ذوالقرنین است که آیا همان کوروش بوده یا نه.
علامه طباطبایی ذوالقرنین را همان کوروش میدانست؟
این یک بحث تاریخی و تفسیری است. ایشان گفتهاند شاید ذوالقرنین کوروش باشد.
اما انگار علامه طباطبایی به کوروش ارادت هم داشت. یعنی صرفاً بحث تاریخی نبود؛ ولی شهید مطهری منتقد کوروش بود.
بله. شهید مطهری معتقد بود کار کوروش در بابل کار درستی نبود و مخالف آزادی عقیده به معنی درست آن و مخالف سیره انبیا بود. اینکه کوروش در بابل اجازه داد بتپرستان بتهای خودشان را بپرستند، از نظر اسلام کار درستی نیست؛ چرا که پیامبر اسلام پس از فتح مکه، اولین کاری که کرد، شکستن بتها بود. یعنی نگفت که اینها در بت پرستی خودشان آزادند. حضرت ابراهیم هم بتها را شکست؛ زیرا میخواست زنجیرها را از دست و پای مردم باز کند. ولی کوروش بت پرستها را آزاد گذاشت. این کار خلاف توحید بود. در واقع او چون دید از این راه بهتر میتواند بتپرستان را استثمار کند و به بند بکشد، این کار را انجام داد. کار او شبیه کار ملکه انگلستان در هند بود که وقتی وارد هند شد، به بتخانههای هندیها بیش از خود آنها احترام میگذاشت. سخن علامه طباطبایی درباره کوروش فقط یک تطبیق تاریخی است و به معنی ارادت نیست.
ولی علامه طباطبایی این نقد را به کوروش وارد نمیکرد.
نمیدانم. ایشان گفتهاند ممکن است ذوالقرنین همان کوروش باشد. اما این دلیل نمیشود که کوروش هیچ ایرادی نداشت و میتواند الگو واقع شود.
من هم چنین حرفی نزدم. میخواهم بگویم ظاهراً آراء این دو بزرگوار درباره کوروش همسو نبوده است.
شاید علامه طباطبایی نیز همین ایراد را به کوروش داشت، نمیدانم در آثارشان آمده است یا نه، باید تحقیق شود.
ظاهراً شهید مطهری وطندوستی و ناسیونالیسم را از هم تفکیک میکرد و اولی را میپذیرفت و دومی را نه.
ایشان وطن دوستی را ذاتا بد نمیدانست ولی میگفت وطن دوستی امر متعالیای نیست بلکه امری مشترک میان انسان و حیوان است. هر کبوتری هم لانه خودش و هر حیوانی آشیانه خودش را دوست دارد و اگر خانهاش مورد هجوم قرار بگیرد از آن دفاع میکند. انسان هم طبیعتاً وطن خودش را دوست دارد. اما این علاقه میان انسان و حیوان مشترک است. بنابراین امر والایی نیست. امر والا این است که انسان در راه مکتب، ایدئولوژی و اعتقاد خودش تلاش کند. این ارزشمند است و جنبه انسانی دارد.
آیا میتوان گفت که مرحوم مطهری اساساً با مفهوم ملیت مشکل داشت و آن را نمیپذیرفت؟
بله. از نظر شهید مطهری و از نظر اسلام ملیت اساساً اصالتی ندارد و نمیتواند ملاک برتری باشد. اینکه من به ایرانی بودنم صرفاً به عنوان نژاد ایرانی افتخار کنم، عقلانی نیست؛ زیرا ایرانی بودن من یک امر غیر اختیاری است. انسان نمیتواند به ملیت خودش افتخار کند. مگر اینکه بگوید من خوشحالم که در جایی به دنیا آمدهام که بزرگانی داشته است. اما این امر نباید موجب تفاخر او شود. چیزی برای انسان قابل افتخار است که برآمده از اختیار او باشد.
آیا اصلاً ایران باستان در اندیشه شهید مطهری جایگاهی داشت که بگوییم «خدمات متقابل اسلام و ایران» را بر آن اساس نوشتند؟
ایران باستان یکی واقعیت تاریخی است. البته مقصود ایشان از ایران در نام این کتاب تنها ایران باستان نیست.
میخواهم بدانم که نگاه ایشان به ایران باستان صرفاً نقادانه و منفی بود یا اینکه وجوه مثبتی هم در ایران باستان میدیدند.
ایشان در همان کتاب میگویند که این برای اسلام افتخار است که ملت باهوش و متمدنی مثل ملت ایران به استقبال اسلام میآید و بیشترین خدمات را به اسلام میکند. شهید مطهری قبول داشت که در ایران باستان تمدنی وجود داشت و یکی از دو تمدن آن روزگار بود اما معتقد بود که این تمدن نقصهای زیادی هم داشت و همین نقصها باعث شد که مردم ایران از اسلام استقبال کنند.
به نظر شما، اگر امروز شهید مطهری زنده بود نسبت به تجلیل از کوروش و بحث مکتب ایرانی موضع میگرفت؟
بله. اگر بخواهیم کوروش را به عنوان یک الگو در نظر بگیریم، این اشکال دارد. او نمیتواند الگوی ما باشد. اما میتوان گفت بالاخره افرادی به نام کوروش و داریوش در ایران باستان بودهاند که نقاط مثبت و منفی در عملکرد آنها دیده میشود. همچنین کتیبههای آنها واجد نقاط مثبت و منفی است. این امر به عنوان بررسی یک امر تاریخی، کار خوبی است. اما اینکه ما این افراد و یا کتیبههای آنها را به شکلی مطرح کنیم که در برابر اسلام قرار بگیرند، کار نادرستی است. در این صورت ما بیش از حد لازم به آنها اهمیت دادهایم. هر چیزی را در حد خودش باید دید. نوروز در فرهنگ ایران باستان وجود داشته و یک انتخاب خوب از طرف ایرانیان بوده است. از نظر اسلام قطعنظر از برخی خرافات موجود در آن قابل توجیه است. در اسلام هم توجه به بهار توصیه و گفته شده که وقتی بهار را میبینید زیاد از قیامت یاد کنید. نوروز در این حد، آموزنده، قابل توجیه و مطلوب است اما اگر بگوییم نوروز مظهر انسان کامل است، از شعائر الهی است و همه ارزشهای انسانی در نوروز نهفته است، این نشان میدهد که برنامهای در پشت صحنه وجود دارد.
در واقع شما میفرمایید که مرحوم مطهری با ایدئولوژیک شدن نمادها و آموزههای ایران باستان مخالف بود.
بله. این همان ناسیونالیسم منفی میشود.
یعنی نوروز ایدئولوژیک، رقیب اسلام میشود.
رقیب اسلام که نمیتواند باشد؛ زیرا محتوایی برای رقابت با اسلام ندارد.
کسانی که در پی ایجاد نوروز ایدئولوژیک هستند در واقع تلاش میکنند چنین رقیبی برای اسلام بتراشند.
این کار بیش از آنکه به رقابت منجر شود ایجاد تعصب میکند و باعث میشود که ما حقیقت را نبینیم. یعنی فرضمان این باشد که فقط هر چیزی که ایرانی است خوب است.
پس شما میفرمایید که اگر شهید مطهری زنده بود با بحث مکتب ایرانی مخالفت میکرد.
بله. به نظر من با این بحث به شدت برخورد میکرد و آن را از مسائل اصلی هم میدانست نه از مسائل فرعی. بعضیها میگویند این بحث جزو مسائل فرعی است. در حالی که این طور نیست. این بحث جزو مسائل اصلی است زیرا میخواهد مسیر انقلاب را منحرف کند. تاکید بر «برداشت ایرانی از اسلام» یا «اسلام ایرانی»، در پی ایجاد انحراف در مسیر انقلاب است. اگر این حرفها درست باشد، دیگران هم میتوانند از «برداشت عربی یا ترکی از اسلام» سخن بگویند و این باعث تفرقه است.
مرحوم مطهری نسبت به خرافهگرایی هم حساس بود و خرافات را، اعم از مذهبی و ملی، نقد میکرد.
بله. ایشان با خرافات، چه مذهبی و چه ملی، مبارزه میکرد. شهید مطهری به بدعتهای دینی، نوع بزرگداشت حادثه کربلا و کیفیت نقل داستانهای این حادثه نقد داشت. همچنین با خرافات ملی مثل چهارشنبهسوری و سیزده بدر مبارزه میکرد. یعنی میگفت که این سنتها منشا عقلانی ندارد. این رویکرد ناشی از عقلگرایی ایشان بود. شهید مطهری میگوید خرافات ملی با عقل نمیسازد. درباره خرافات مذهبی هم میگوید اساساً نیازی به این چیزها نیست. خود داستان کربلا به اندازه کافی عمیق است و همین میزان نقلی که در اختیار است کافی است تا اشکی از چشم مومنان جاری شود. بنابراین نیازی به جعل دروغ در این زمینه نیست. ایشان معتقد بود که توصیه ائمه به زنده نگه داشتن حادثه کربلا، بد تفسیر شده است. یعنی بعضیها فکر کردهاند که ما از هر راهی میتوانیم مردم را بگریانیم و هر چه بیشتر این کار را انجام دهیم، بهتر است و به همین دلیل میتوانیم روضه دروغ بخوانیم. اما شهید مطهری میگوید ما نمیتوانیم برای یک هدف مقدس از وسیله نامقدس یعنی از دروغ استفاده کنیم. به هر حال نفس مبارزه با خرافات موضوع مهمی است. یک مصلح باید با نقاط ضعف جامعه خودش مبارزه کند هرچند موجب کاهش محبوبیت او شود، باید مردم جامعه خودش را به عقل گرایی دعوت کند و شهید مطهری هم به همین دلیل با خرافات مبارزه میکرد. یعنی میخواست ذهن مردم برهانی باشد.
پس میتوان گفت اگر شهید مطهری الان زنده بود، نه تنها با قائلان به مکتب ایرانی بلکه با مداحان مروج خرافات مذهبی هم درگیر میشد.
بله. خرافات ملی و مذهبی همیشه در جامعه وجود داشته و مبارزه با این چیزها کار مشکلی است؛ زیرا مورد علاقه مردماند. مردم از این چیزها خوششان میآید و خیلیها میگویند حالا اگر یک روضه دروغ باعث گرم شدن مجلس عزاداری شد، اشکالی ندارد و در این زمینه لازم نیست سخت گیری کنیم. و یا اگر یک رسم خرافی ملی باعث شادی مردم میشود، نباید سخت گرفت. اما شهید مطهری چون نگاه اعتقادی و عقلی داشت، نمیتوانست بپذیرد که مردم از روی آتش بپرند و بگویند «زردی من از تو، سرخی تو از من». ایشان میگفت این کار نوعی مددگرفتن از آتش و در نتیجه نوعی شرک است؛ زیرا با توحید افعالی خدا سازگار نیست. ما غیر از خدا نباید از چیزی مدد بگیریم.
مگر آتش یکی از آفریدههای خدا نیست؟
بله، ولی این آفریدهها را نباید در کنار خدا بگذاریم.
نمیتوان گفت که کسی که از آتش مدد میگیرد، آتش را در طول اراده خدا قرار میدهد؟
از آن جمله چنین چیزی مستفاد نمیشود. با آن جمله، شما مستقیماً از آتش مدد میگیرید.
مگر ما نمیگوییم «یا علی مدد»؟
اگر در ذهن ما این باشد که از حضرت علی (ع) به طور مستقل و جدای از خدا مدد میجوییم، این اشتباه است.
مگر نمیشود کسی بگوید «یا علی مدد» و مفروضش این باشد که مدد امیرالمومنین در طول اراده خدا است؟
بله، میشود.
خب، همین آدم هم میتواند در چهارشنبه سوری - به قول شما - از آتش مدد بگیرد و تاثیرگذاری آتش را در طول اراده خداوند بداند.
آخر آتش با حضرت علی (ع) خیلی فرق میکند.
به هر حال شرک، شرک است دیگر. موضوع شرک که ماهیت آن را منتفی نمیکند.
توسل جستن به اولیای خدا مجاز شمرده شده اما توسل به آتش و مانند آن مجاز نیست. البته ما میتوانیم اولیاء خدا را واسطه قرار دهیم تا مددی از خدا بگیریم، نه اینکه از خود این بزرگان مستقلاً مدد بگیریم. اگر ما در حین زیارت امام حسین (ع) حاجت خودمان را از خود امام حسین (ع) مستقلاً بخواهیم، این مصداق شرک است و یا اگر در حین زیارت، پیشانی خودمان را بر روی ضریح بگذاریم و حالت سجده پیدا کنیم، این کار شائبه شرک دارد.
این کارها الان به عرف جامعه شیعی بدل شده است.
در میان برخی عوام رایج است اما این کارها اشتباه است و باید از آنها پرهیز کرد. حتی در مقام سجده، سر گذاشتن بر مهرهایی که نام پنج تن بر روی آنها نوشته شده است، خالی از شائبه شرک نیست.
یعنی از نظر شهید مطهری برخی از رفتارهای مردم ما توام با شائبه شرک است؟
بله. پارهای از رفتارهای برخی از مردم این گونه است. پیشانی نهادن بر روی ضریح را آیت الله بروجردی هم نهی کردهاند. به هر حال اسلام بر روی توحید خیلی حساس است. مثلاً مجاهدین خلق در اطلاعیههای خود مینوشتند «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران.» شهید مطهری معتقد بود این جمله اشکال دارد و نوعی شرک و دوگانه پرستی است. کار فقط باید به نام خدا آغاز شود.
اجازه بدهید از این بحث بگذریم و این سئوال را بپرسم که چه اتفاقی افتاده است که در نظام جمهوری اسلامی، که شهید مطهری خرافهستیز ضدباستانگرایی ایدئولوگ اصلی آن به شمار میرود، برخی از صاحب منصبان خرافه و باستانگرایی را ترویج میکنند؟
به هر حال این نوعی انحراف و بیتوجهی به افکار شهید مطهری است. در اینجا دو احتمال وجود دارد. یکی اینکه این افراد واقعاً از روی اعتقاد چنین حرفهایی را مطرح میکنند. دوم اینکه این حرفها جنبه سیاسی دارد و با هدف کسب پایگاه اجتماعی بیان میشوند. پاسخ این سئوال خیلی روشن نیست. من نمیدانم که این افراد واقعاً به مکتب ایرانی و یا به حرفهای خرافیای که درباره ظهور مطرح میکنند اعتقاد دارند یا نه.
شما قبلاً فرموده بودید که بحث امام زمان با هدف عبور از ولایت فقیه مطرح میشود.
بله، قرائنی وجود دارد که این احتمال را تقویت میکند. من حتی شنیدهام که اینها میگویند ظهور صغیر رخ داده است و ما در دوره ظهور صغیر اصلاً نیازی به ولی فقیه نداریم و میتوانیم مستقیماً احکام را از خود امام زمان دریافت کنیم. اینها افکار خطرناکی هستند. این همه پرداختن به مساله امام زمان و نزدیک بودن ظهور حضرت و نیز این ادعا که ما در آخرین پیچ تاریخ قرار داریم، بر چه اساسی مطرح میشوند؟
در واقع میتوان گفت بعضیها با استفاده از مقوله مهدویت کلاه گشادی بر سر نیروهای حزب اللهی جامعه ایران گذاشتند.
بله. بحث مهدویت به شکل ابزار درآمده است. اسلام به ما میگوید که وظیفه خودمان را انجام دهیم. همین انجام وظیفه و تکلیف شرعی در حکم انتظار فرج است. یعنی ما با انجام وظایفمان زمینه را برای ظهور امام زمان فراهم میکنیم.
شهید مطهری قائل به اصلاح (و نه حذف) روحانیت بود. به نظر شما مروجین خرافات و باستانگرایی در پی حذف روحانیت و یا عبور از روحانیت و مرجعیت هستند؟
این جریان روحانیت را به عنوان مرجع فکری قبول ندارد و این از نوع رفتاری که با مراجع تقلید دارند، پیداست. روحانیت یکی از منابعی است که مردم فکر خودشان را از او میگیرند اما اینها میخواهند روحانیت در جامعه ما دیگر مرجعیت فکری نداشته باشد. در واقع اینها احساس خودکفایی در شناخت اسلام دارند و خودشان را در مقام شناخت اسلام نیازمند روحانیت نمیدانند. از این حیث شباهتی به گروههایی مانند فرقان دارند.
فکر میکنید بتوانند مثل فرقان و بویژه مجاهدین خلق برای جمهوری اسلامی مشکلآفرین شوند؟
بالاخره احتمال دارد حرکت اینها ضایعاتی داشته باشد. به هر حال اینها عدهای را به دور خودشان جمع کرده و جریانی را ایجاد کردهاند. باید آگاهی بخشی کرد.
شما خودتان در سال ۸۳ در نامهای به هاشمی رفسنجانی گفتید که بهتر است الان روحانیت در مناصب اجرایی نباشد. فکر نمیکنید اگر در سال ۸۴ هاشمی رئیس جمهور میشد خطر حذف روحانیت هم که امروز دغدغه شما و دوستانتان است، پدید نمیآمد؟
البته من در آن نامه تز شهید مطهری را ذکر کرده بودم و آن اینکه روحانیت بهتر است مناصب اجرایی را اشغال نکند مگر اضطراراً. یعنی اگر غیر روحانی صالح وجود نداشت، روحانی مسئولیت اجرایی را عهده دار شود. البته در سال ۸۴ امر دایر بر این نبود که یا آقای هاشمی رئیس جمهور شود یا آقای احمدینژاد، میتوانست فرد سومی باشد.
ولی در دور دوم انتخابات یکی از این دو نفر باید رئیس جمهور میشد.
بر اساس احتمالات نمیتوان سخن گفت.
اما شما در دور دوم انتخابات سال ۸۴ هم احتمالاً به آقای احمدینژاد رای دادید.
بله؛ زیرا ما آن موقع تصور دیگری از احمدینژاد داشتیم.
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :