سیدهادی خسروشاهی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: الگوی نواب صفوی با مصباح یزدی تفاوت دارد

حسین سخنور
۲۵ دی ۱۳۸۹ | ۱۷:۴۵ کد : ۷۰۵۲ نواب صفوی و ایده حکومت اسلامی
انقلاب اسلامی شکل کامل و ایده‌آل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همۀ جریان‌های سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوعی از حکومت بود...امام با انتقاد جوانان وابسته به فدائیان اسلام از آیت‌الله بروجردی موافق نبودند.
سیدهادی خسروشاهی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: الگوی نواب صفوی با مصباح یزدی تفاوت دارد
تاریخ ایرانی: یکی از بهترین چهره‌ها برای دانستن بیشتر از مشی و مرام نواب صفوی، سیدهادی خسروشاهی است که هم وی را درک کرده است و هم پس از گذر سال‌ها بر اندیشه‌ها و تفکرات نواب، تامل می‌کند و در این رابطه می‌نویسد. این آشنایی عمری بیش از پنجاه سال دارد. خود در این خصوص می‌گوید: «بنده از سال ۱۳۳۰ در تبریز، با مطالعه روزنامه‌های وابسته به فداییان اسلام مانند اصناف، نبرد ملت و غیره، با نام فداییان اسلام آشنا شدم. ‌.. در‌‌ همان ایام، نامه‌ای به شهید نواب صفوی نوشتم و کتاب (رهنمای حقایق) را درخواست کردم که در واقع مانیفست سازمان بود. چیزی نگذشت که کتاب، همراه نامه‌ای از مرحوم سیدهاشم حسینی که مرد شماره ۳ فداییان اسلام بشمار می‌‌رفت، دریافت کردم... ‌این البته در مرحله نخستین بود، بعد‌ها که به قم آمدم، آشنایی و روابط در قم و تهران بیشتر شد. و من البته عضو جمعیت نبودم، بلکه مانند بقیه طلاب دوستدار یا هوادار بودم.» خسروشاهی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، به بررسی ایده‌ها و آرمان‌های فدائیان اسلام درباره تشکیل حکومت اسلامی پرداخته است و تاکید می‌کند که: «بی‌تردید این انقلاب، شکل کامل و ایده آل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همۀ جریان‌های سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوع از حکومت بود.»

 

***

 

ترورهای فدائیان اسلام هم شامل مهر‌ه‌های سیاسی می‌شد و هم نیروهای فکری از آن در امان نبودند. شما در توجیه ترور سیاسیونی همچون رزم آرا، پیش از این گفته‌اید که آن‌ها مانع پیشرفت و عامل دشمن بوده‌اند، اما ترور متفکرانی چون کسروی با توجیه رواج «پاکدینی» منطقی است؟ آیا الگو‌های دینی ما در برخورد با چالش‌های نظری از حذف فیزیکی و ترور استفاده می‌کردند؟

 

اقدامات فدائیان اسلام در حذف عناصر وابسته به بیگانگان، که عامل اصلی فساد و تباهی همه جانبه میهن اسلامی بودند، مانند یک عمل جراحی ضروری، برای نجات جان بیمار بوده و هرگز هدف، حذف مهره سیاسی مخالف یا مهره‌ فکری معارض نبوده است. دشمنی ژنرال رزم‌آرا با اهداف مذهبی و سیاسی ملت ایران بر کسی پوشیده نیست. او ملت ایران را آنچنان تحقیر کرد که گویا حتی قادر به ساختن یک «لوله هنگ»! هم نبوده‌اند تا چه رسد به اداره امور صنعت نفت و سپس در یک بیان و اقدام سیاسی! دمکراتیک! اعلام کرد که مسجد را بر سر آیت‌الله کاشانی و مجلس را بر سر دکتر مصدق خراب خواهد کرد!... موجب تعجب است که چنین قلدری، از نظر پرسشگر محترم یک «چهره سیاسی» و نه یک «دیکتاتور نظامی» نامیده می‌شود. اما «برداشتن این مانع از سر راه ملی شدن صنعت نفت» گفته اینجانب نیست، بلکه مرحوم آیت‌الله طالقانی این تعبیر را در سخنرانی معروف خود بر سر مقبره دکتر مصدق در احمد آباد به کار برده و در تکمیل مطلب خود آن را از اقدامات مثبت جوانان پرشور و متعهد فدائیان اسلام نامید.

 

خلاصه سخنان آیت‌الله طالقانی در احمدآباد، بر سر مزار دکتر مصدق در این‌باره چنین است: «... نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟ گروه‌های ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند مرحوم آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام، با هم شروع کردند به حرکت و ملت را به حرکت در آوردن هر یک بجای خود. فدائیان اسلام، جوانان پر شور و مؤمن، آن‌ها راه را باز و موانع را بر طرف می‌کردند. مانع اول را برداشتند (هژیر) انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد. بعد چه شد؟ ‌ پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خوردیم. به دکتر مصدق گفتند فدائیان اسلام جوانان پرشور و تروریست هستند باید از این‌ها بپرهیزید و من که خود می‌خواستم تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم اما فردا می‌دیدم که دوباره چهره‌ها عوض شده! باز خصومت! باز موضع‌گیری. به فدائیان اسلام گفتند: شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان گفتند ما «حکومت تامه اسلامی» می‌خواهیم. به آن‌ها گفتند مصدق بی‌دین است یا به دین توجهی ندارد و خواست‌های شما را نمی‌خواهد انجام دهد و...» به هر حال اصل موضوع و تحلیل آیت‌الله طالقانی در این رابطه کاملاً صحیح و منطقی است و اگر ژنرال رزم‌آرا، با پشتیبانی اشرف پهلوی، خواهر فاسد شاه به حکومت خود ادامه می‌داد، نهضت ملی کاملاً سرکوب می‌شد و سرنوشت رهبران نهضت هم، اعم از مذهبی و ملی، به طور طبیعی تابع شرایط زمان و مکان می‌گردید که اجرای هر نوع کیفر و عقابی! درباره آن‌ها محتمل بود یعنی انتخاب هر نوع گزینه‌ای، پس از تحقق کودتا و برای تثبیت اوضاع، امکان پذیر می‌توانست باشد.

 

موجب شگفتی است در سوال مطرح شده، عنصری چون احمد کسروی، از «نیروهای فکری» و «متفکران» محسوب می‌شود که فقط به خاطر ترویج اندیشه خود حذف شده و این نوع برخورد با «چالش‌های نظری» هم گویا با «الگوهای دینی‌ ما» قابل توجیه نبوده و به همین دلیل، منطقی هم نبوده است؟ سوال مغالطه‌آمیزی از این نوع، پاسخ مبسوطی را می‌طلبد که متأسفانه پرداختن به آن در یک گفت‌وگوی کوتاه نه مقدور است و نه معقول... ولی فهرست گونه می‌توان اشاره کرد که جناب «سید احمد کسروی تبریزی» هرگز اهل فکر! و یا در جرگه «متفکران» به مفهوم واقعی کلمه محسوب نمی‌شود بلکه او نویسنده و حداکثر یک «تاریخ نگار» بود که استقبال از آثار تاریخی او، موجب «غرور» وی گردید و سپس عضویت وی در آکادمی تاریخ بریتانیای کبیر! و سپس موسسه پژوهشی روسیه هم نوعی «خود گنده بینی» در او ایجاد نمود که کم کم به فکر ایجاد «پاکدینی» افتاد، از‌‌ همان نوع آئین‌های پاکی! که پیش از او و به کمک استعمار پیر، غلام احمد قادیانی در شبه قاره هند، سیدمحمدعلی باب و بهاء‌الله در ایران، مشابه آن را به وجود آورده و موجب فتنه‌ای بزرگ در بلاد اسلامی شده بودند. یک متفکر فرهنگ دو‌ست! چگونه به خود اجازه می‌دهد که همه ساله «جشن کتاب سوزان»! برگزار کند و علاوه بر آتش زدن کتاب‌های ادعیه، شامل عالی‌ترین معارف معنوی، به سوزاندن دیوان حافظ شیرازی و سعدی و مثنوی مولانا جلال‌الدین و غیره بپردازد؟... پس این فرد هرگز صبغۀ متفکر فکری ـ فرهنگی نداشت، بلکه پس از ترک پیش‌نمازی در مسجد محله «حکم آباد» تبریز ـ که بگفته خود در آنجا هم به بجای اذکار: تسبیح و تحمید و توحید، پس از اقامه نماز، با دانه‌های تسبیح خود، کلمات و لغات انگلیسی را «تمرین» و «حفظ» می‌کرده تا مؤمنانی که پشت سر او نماز می‌گذاردند خیال کنند که وی مشغول تسبیح‌گویی و تقدیس حق تعالی است! ـ به تدریس ادبیات عرب در مدرسه آمریکایی‌ها در تبریز پرداخت و به هنگامی که متهم به «دوری از اسلام گردید، کتابی در اهمیت و ارزش تعالیم اسلامی نوشت و منتشر ساخت... اما از آن زمان که به تهران منتقل گردید و به استخدام عملی دولت در دستگاه‌های عدلیه! درآمد، به تألیف و نشر مقالات و رساله‌هایی چون: شیعی‌گری، صوفی‌گری، خراباتی‌گری و موهوم نامیدن شعر و شاعری و لغت‌سازی و بکار بردن کلمات از خود ساخته! و انتقاد از همه معتقدات مسلمانان و... پرداخت و در دوران سلطه دیکتاتوری رضا‌خان که برگزاری جلسات مذهبی و حتی نشر یک مقاله احتیاج به مجوزی از اداره معارف یا شهربانی داشت، او با آزادی کامل، نه تنها جلسات «پاکدینی» خود را همه هفته برگزار می‌کرد، بلکه کتابی هم شامل رهنمودهایی برای اندیشه ایرانی! «پاکدینی»، تحت عنوان «ورجاوند بنیاد» در سه جلد منتشر ساخت و به تدریج «برانگیختگی» خود را اعلام نمود و آنگاه سازمان سیاسی «باهماد آزادگان» و سپس گروه «پاکدینان» و سازمان یعنی بازوی نظامی حرکت خود را تشکیل داد و عجیب‌تر آنکه، علیرغم ممنوعیت نشر کتب و نشریات مذهبی، او مجله پیمان را از سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰، بدون برخورد با مانعی و با آزادی کامل منتشر می‌ساخت که در سراسر ایران بقول خود «پراکنده» می‌نمود و از موانع ماموران دولتی آزاد بود! و بعد به چاپ و نشر مجله «پرچم» و به دنبال آن «پرچم هفتگی» و در واقع با‌ حمایت عملی دستگاه رضا‌خانی، به تخریب پایه‌ها و بنیاد اسلام و مذهب تشیع پرداخت... بی‌تردید اگر کسروی، پس از مباحثات بسیار با رهبران دینی و در طلیعه آن‌ها: حاج مهدی سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و شهید نواب صفوی، عدم پذیرش حق و اصرار بر «کج‌روی» به طور فیزیکی «حذف» نمی‌شد، هم اکنون با فتنه‌ای بزرگتر و گسترده‌تر از «بهایی‌گری» در ایران روبرو بودیم، چرا که مسوولان بابی‌گیری و بهایی‌گری، حتی با ادبیات عربی آشنایی نداشتند و اغلب نوشته‌ها و «الواح» صادره از سوی رهبری آن فرقه آکنده از اغلاط و اشتباهات فاحش ادبی است ـ و بقول خودشان، آن‌ها الفاظ و کلمات را از قید و بند زنجیر ادبیات،‌‌ رها ساخته بودند! ‌ـ اما احمد کسروی علاوه برای اینکه با ادبیات عربی کاملاً آشنایی داشت، قلم توانا و اطلاعات خوبی هم در زمینه‌های مختلف داشت که با تکیه بر این «سلاح» می‌توانست گروه بسیاری از نسل جوان ایران را به کج راهه، رهنمون گردد...

 

الگوهای دینی ما، یعنی ائمه و سپس علماء عظام، همواره با «چالش‌های نظری» برخورد علمی و منطقی داشته‌اند و تاریخ ما، چگونگی آن را به وضوح بیان کرده است، اما احمد کسروی «چالش نظری» نداشت، بلکه او به قصد تخریب بنیادهای مذهبی و ترویج ایرانی‌گری و ایجاد به اصطلاح آئین پاکدینی، با «ورجاوند بنیاد»ش، به میدان آمده بود و اهل مباحثه و گفت‌وگو و منطق و استدلال نبود و حتی برای دور کردن شهید نواب صفوی از جلسات خود که برای «مباحثه» به نزد او می‌رفت، ‌سرانجام به «شمشیر» گروه رزمنده! متوسل گردید که به «مقابله به مثل» انجامید و به علت عدم توفیق در مرحله نهایی به حذف فیزیکی اقدام شد... احمد کسروی ضمن اعتراف به اینکه «پیامبر اسلام را برانگیخته راست‌گویی می‌شناسد و قران هم کتاب خدایی است» سرانجام مدعی می‌شود که «اما دوره اسلام گرایی سپری شده است» و برای هر زمانی، راهنمایی جدید لازم است و ضرورتی هم ندارد از طریق وحی و آمدن فرشته به این وظیفه بپردازد... او برای همین منظور خود را «برانگیخته» خواند و سپس راهنمای عمل ـ ورجاوند بنیاد ـ را در سه جلد منتشر ساخت و سازمان «باهماد آزادگان» را به موازات «گروه پاکدینان» به راه انداخت و سرانجام برای اقدامات آینده و کار‌ها و رزم‌های بزرگ! به فکر توسعه و سازماندهی «گروه رزمندگان» افتاد و این نشان دهنده اهداف نهایی او بود... احمد کسروی در نامه‌ای به یکی از «یاران» خود در تبریز چنین می‌نویسد: «۱۶ آذر ۱۳۲۱، کسروی تبریزی. پس از درود چند نامه‌ای از شما رسیده بسیار خوشنودم که نیروهای جوانی خود را در این راه ورجاوند خدایی به کار می‌برید، از جانشینتان در تهران، آقای ژیلا نیز خوشنودیم جوان با غیرتی‌ست. گفتارتان درباره شرق و غرب و جنوب و شمال به چاپ خواهد رسید. ولی چون گفتارهای دیگری فراوان فرستاده شده باید این‌ها را به چاپ رسانیم و یکباره از زبان سخنی آغازیم. از آقای ضیاء نیز نامه‌هایی داشتم. برخی را پاسخ نوشته‌ام و برخی مانده. دربارۀ منوچهر عدل رفتار بخردانه کرده‌اند نمی‌دانم با آقای اسلامی و فروتن و دیگران تا چه اندازه نزدیکند. آقای رحیمی خوب کار می‌کنند. آنچه دربارۀ یک دسته از جوانان برای اجرا‌ نوشته‌اند بجاست. باید کسانی را در تهران و تبریز برگزینیم که نامشان «رزمندگان» گذاریم و رزم‌های بزرگی را که در آینده به یاری خدا خواهیم داشت از اکنون با دست آنان آغاز کنیم در این‌باره در تبریز هم گفت‌وگو کنید. ‌از آقای امینی نامه‌هایی رسیده که اکنون پاسخش را با دست شما می‌فرستم. دربارۀ پیمان که تلگراف کرده‌اید امیدمندم شمارۀ نهم بزودی فرستاده شود با چاپخانۀ تابان اندک گفت‌وگویی داریم که به پایان می‌رسد. به آقای اسلامی درود مرا برسانید، اگر نشان‌ها به دست آمده یکی را بفرستند. در اینجا می‌خواهیم جای بهتر برای روزنامه و باهماد پیدا کنیم. کسروی» بدین ترتیب احمد کسروی تبریزی، هم پاکدینان را دارد و هم باهماد آزادگان را و گروهی را هم «رزمندگان» می‌نامد که برای «رزم‌های بزرگی» مورد نیاز خواهند بود!

 

امام خمینی (ره) در کتاب «کشف اسرار» ضمن انتقاد از «کتاب ننگین با آن اسم شرم آور که گویی با لغت جن نوشته شده و آمیخ و آخشیج‌ها و صد‌ها کلمات وحشی» می‌نویسند: «... هم‌کیشان دیندار ما، برادران پاک ما، دوستان پارسی زبان ما، جوانان غیرتمند ما، هموطنان آبرومند‌ ما، این اوراق ننگین، این شالوده‌های نفاق، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزا‌ها به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره‌جویی برآیید. با یک جوشش ملی، ‌با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصبیت وطنی، ‌ با یک اراده قوی، با یک مشت آهنین، باید تخم این ناپاکان بی‌آبرو را از زمین براندازید. این‌ها ودیعه‌های خدایی را دست‌خوش هوی و هوس خود می‌کنند. این‌ها کتاب‌های دینی شما را که با خون‌های پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده آتش می‌زنند، این‌ها عید آتش زدن کتاب دارند. ‌هان آبرومندانه از جای برخیزید تا «بر شما چیره نشوند» (کشف اسرار، ص ۷۴، چاپ قم، انتشارات آزادی، ۱۳۵۸) البته این لحن تند امام خمینی با توجه به هجمه‌هایی بود که در آن دوران از سوی عناصر مشکوکی مانند حکمی‌زاده و کسروی و غیره، بر ضد اصول اساسی اسلام و تشیع آغاز شده بود و «ایرانی‌ گرایی» به عنوان یک پدیدۀ نامیمون، به جای «اسلام گرایی» تبلیغ می‌شد.

 

اما امام، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضمن انتقاد از روش کسروی نقطه مثبت او را یادآوری نموده و او را تاریخ‌نویس خوب می‌نامد: «... دور کردن مردم از ادعیه و کتب دعا که یک وقتی آتش می‌زدند، در روز آتش سوزی کتاب‌های عرفانی و دعا... این‌ها تأثیر دعا را در نفوس نمی‌دانند... دعا را نباید از بین جمعیت بیرون برد... این یک مطلب غیر صحیحی است که به اسم اینکه «قرآن باید بیاید میدان»، آن چیزی که «راه» هست برای قرآن، از دست داد... این‌ها وسوسه‌هایی از شئون شیطان است.. دعا و حدیث را اگر استثنا کنیم، قرآن هم رفته است... آنقدر معارف در ادعیه ائمه ـ علیهم‌السلام ـ هست و مردم را دارند از آن جدا می‌کنند ـ که احصا نمی‌توان کرد ـ لسان قرآن است ادعیه... اگر بگوییم ما کاری با ادعیه نداریم و در آتش سوزی، کتاب دعا را بسوزانیم، کتاب عرفا را بسوزانیم، از باب اینست که نمی‌دانند... وقتی انسان از حد خودش پایش را بالا‌تر گذاشت، در اشتباه می‌افتد. کسروی یک آدمی بود تاریخ نویس، اطلاعات تاریخی‌اش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود اما غرور پیدا کرد رسید به آنجایی که گفت من هم پیغمبرم... ادعیه را هم کنار گذاشت پیغمبری را پایین آورده در حد خودش. نمی‌توانست برسد به بالا آن را آورده بود پایین! ادعیه و قرآن و این‌ها همه با همند این عرفا و شعرای عارف مسلک و فلاسفه، همه یک مطلب می‌گویند. تعبیرات مختلف است. زبان‌ها مختلف است زبان شعر یک زبانی است. حافظ زبان خاصی دارد و‌‌ همان مسائل را می‌گویند که آن‌ها می‌گویند اما با یک زبان دیگری. نباید از این برکات، مردم را دور کرد.» (تفسیر سوره حمد، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صفحات: ۱۴۸ و ۱۴۹ و ۱۸۹ و ۱۹۰)

 

به نظر من این عادلانه‌ترین و منصفانه‌ترین شهادتی است که شخصیتی‌ چون امام خمینی (ره) درباره احمد کسروی بیان کرده‌اند: «مورخ خوبی بود» دچار غرور شد و به کج راهه رفت و خود را «برانگیخته» نامید و آئین ایرانی‌گری «پاکدینی» را بجای اسلام به ارمغان! آورد تا مردم به «آخشیج»‌‌های او در «ورجاوند بنیادش» عمل کنند تا رستگار! شوند... راستی بهتر از این، چه نوع برخوردی، با چنین چالشی می‌توان تصور کرد؟!

 

 

در تفاوت مشی مبارزاتی نواب صفوی با فقهایی چون بروجردی و حائری می‌توان به اختلافات نظری ماهوی اشاره داشت، اما در بین روحانیون انقلابی افرادی چون بنیان‌گذار انقلاب نیز شیوه فدائیان را تایید نمی‌کردند، لذا نواب و یاران وی در حوزه چه جایگاهی داشتند و آیا مورد حمایت جریان خاصی حوزوی‌ای بودند؟

 

روش مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم، در دوره دیکتاتوری مطلق رضا‌خان و اجرای برنامه سرکوب توسط وی، یک روش کاملاً‌ عقلانی و منطقی برای حفظ و تثبیت حوزه علمیه جدیدالاحداث بود. ادامه این روش و با‌‌ همان منطق، البته همراه با تفاوت‌هایی، توسط مرحوم آیت‌الله بروجردی با توجه به شرایط کشور و بحران‌های سیاسی، باز روشی عقلانی بود که البته در این دوران، نقدهایی نیز می‌توان بر آن وارد دانست. پس اختلاف نظر ماهوی فدائیان اسلام با مرجعیت‌های پیشین، ناشی از برداشت‌ها و اجتهاد‌ها و شرایط زمان و مکان بود... اما در‌‌ همان برهه نیز مراجعی چون آیت‌الله سید صدرالدین صدر، آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری و بخشی از علما طراز دوم حوزه علمیه و اکثریتی از فضلا و طلاب، از اقدامات فدائیان اسلام در مبارزه با دین زدایی رژیم و سلطۀ ایادی استعمار پشتیبانی می‌کردند.

 

آیت‌الله خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، اگر چه به خاطر حفظ احترام آیت‌الله بروجردی شیوه اقدامات آنان را در حوزه علمیه قم تأیید نمی‌کردند، اما هرگز مخالفتی علنی یا مخفی با آنان ابراز نکردند و حتی در مورد محاکمه و صدور حکم اعدام شهید نواب صفوی و یارانش، طبق شهادت شخصیت‌های برجسته‌ آن دوران و بعضی از اعضاء خاندان ایشان در نزد آیت‌الله بروجردی وساطت و اقدام کردند و اینجانب نیز همراه مرحوم شیخ رضا گلسرخی کاشانی که از اعضاء فدائیان اسلام بود، برای وساطت ایشان در نزد آیت‌الله بروجردی، بدون اطلاع قبلی از اقدام ایشان، به منزلشان رفتیم و امام خمینی ضمن ابراز تأسف شدید از خلع لباس شهید نواب صفوی توسط رژیم شاه و صدور حکم اعدام پس از یک محاکمه قلابی در یک دادگاه نظامی، اشاره کردند که گویا وعدۀ مساعدی به آیت‌الله بروجردی داده شده است. امام البته با دقت به حرف‌های ما هم گوش دادند و هنگامی ‌که مرحوم گلسرخی به انتقاد از روش آیت‌الله بروجردی پرداخت، امام بر آشفت و گفت: شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر خودتان کاری بلدید، انجام دهید و اگر از من کاری ساخته است، بفرمایید تا من اقدام کنم...

 

البته در دوران قبل و شکوفایی فعالیت فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم، امام با انتقاد جوانان وابسته به فدائیان اسلام از آیت‌الله بروجردی هم، موافق نبودند و به همین دلیل اقدامات آن‌ها را تایید نمی‌کردند، ولی در حسن نیت آن‌ها تردیدی نداشتند... تألیف کتاب «کشف‌الاسرار» توسط امام در پاسخ به شبهات «حکمی‌زاده» در رسالۀ «اسرار هزار ساله» ـ که شباهتی کامل به اتهامات کسروی در «شیعی‌گری» داشت ـ و هر دو هم در یک چاپخانه در تهران به چاپ رسیده بودند ـ و لحن تند محتوای آن (که قبلاً نقل شد) نشان می‌دهد که امام از لحاظ عقیدتی، با مبارزات فدائیان اسلام مخالفتی نداشته‌اند. به هر حال شهید نواب صفوی، همان‌طور که اشاره کردم در حوزه علمیه قم و در بین علما برجسته و اکثریتی از طلاب جوان جایگاه مقبولی داشتند و مورد احترام و تکریم و تقدیر آنان بودند و این البته، به «جریان خاصی» از آن نوع که در عصر ما هست وابستگی نداشت.

 

 

نواب در ایده تشکیل حکومت اسلامی تا چه میزان به ظرافت‌های نظری عنایت داشت و آیا اساساً دارای دانش لازم در این خصوص بود؟ شباهت‌ها و تفاوت‌های الگوی مورد نظر نواب و یاران وی با آیت‌الله مصباح و شاگردان وی، در بحث حکومت اسلامی چیست؟

 

شهید نواب صفوی در اندیشه تأسیس یک حکومت اسلامی در ایران، با تکیه بر دانش کلی درباره لزوم تأسیس و یک حکومت اسلامی اقدام کرد و کتاب خود را در این رابطه و قبل از همۀ جریان‌ها، تحت عنوان: «اعلامیه فدائیان اسلام یا کتاب رهنمای حقایق»، در سال ۱۳۲۹ ش ـ حدود ۶۰ سال پیش ـ منتشر ساخت. البته این کتاب جنبه «نظریه‌پردازی» و به اصطلاح تئوریک ندارد، بلکه نشان‌دهنده شور و شوق و عشق و علاقه مؤلف آن بر احیاء اندیشه اسلامی در تشکیل یک حکومت اسلامی است. بی‌تردید دانش شهید نواب صفوی در این خصوص هم‌طراز مؤلفان برجسته عصر ما که درباره چگونگی حکومت اسلامی آثاری دارند، نبود و حتی نوع طرح و بیان هم هماهنگ با شرایط نیم قرن پیش بود و مثلاً‌ برای «وزارت دربار» فصلی ویژه اختصاص یافته است! در حالیکه اگر این کتاب در عصر ما نوشته می‌شد، اصل مساله «دربار» منتفی بود تا چه رسد به وزارت دربار!.. این کاستی البته ناشی از تفکر خاص آن دوران، درباره نوع حکومت اسلامی است... و در عصر ما تردیدی نیست که یک حکومت اسلامی باید جمهوری اسلامی و نظامی تکیه بر اصول اسلام و جمهور مردم باشد... دیدگاه‌های آیت‌الله مصباح یزدی در این رابطه، در آثار بی‌شمار ایشان مطرح شده است و نیازی به بازگویی بنده ندارد ولی به طور کلی باید گفت که الگوی مورد نظر شهید نواب صفوی با نظام اسلامی مورد نظر آیت‌الله مصباح، تفاوت‌هایی دارد که بررسی آن در این گفت‌وگوی کوتاه مقدور نیست.

 

بی‌مناسبت نیست اشاره کنم که کتاب شهید نواب صفوی را اینجانب قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» ‌با مقدمه‌ای کوتاه در «قم» تجدید چاپ و منتشر کردم. در این کتاب بسیاری از اهداف مورد علاقه مردم مسلمان ایران مورد توجه قرار گرفته است از جمله اینکه با صراحت از: ملی شدن صنعت نفت و همه منابع طبیعی، اصلاحات ارضی بنیادین، برچیده شدن بازار مصرف‌گرایی، اسراف و تبذیر، اعطاء حقوق کارگران و کشاورزان... به عمل آمده و حکومت شاه و «غیر قانونی» اعلام شده است! «... اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلام: شاه، دولت و سایر کارگردانانی که آنان را به خوبی می‌شناسیم:‌ای خائنین ایران مملکت اسلامی است و شما دزدان و غاصبینی هستید که حکومت اسلامی را غصب کرده‌اید.» (جامعه و حکومت اسلامی ص ۷۸)

 

شهید نواب صفوی کتاب خود را با این جملات پایان می‌دهد: «... برای آخرین بار به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلاغ می‌شود که چنانچه مقررات اسلامی را مو به مو اجرا ننمایید، به یاری خدای توانا نابودشان می‌کنیم و حکومت صالح اسلامی و قانونی تشکیل داده و احکام اسلام را سراسر اجرا می‌نماییم و به بدبختی‌های دیرین ملت مسلمان ایران به یاری خدای جهان، خاتمه می‌دهیم...» (جامعه حکومت اسلامی ص ۸۸) به هر حال این جملات نشان دهنده دیدگاه شهید نواب صفوی درباره یک حکومت اسلامی است. و به طور کلی باید اشاره کرد که این کتاب با توجه به شرایط زمان و مکان، یک کتاب ارزشمندی بود به ویژه که پیش از آن، کسی از علما و جریان‌ها در این زمینه اقدامی نکرده بودند.

 

 

چرا اکثر اعضا و هیأت‌های جمعیت فدائیان اسلام مقلد آیت‌الله سیدصدرالدین صدر بودند؟ بیشتر شباهت و قرابت‌های فکری مطرح بود یا دلایل دیگری همچون انگیزه‌های سیاسی هم در میان بود؟

 

بدست آوردن آماری که نشان دهد «اکثر اعضا» و هواداران فدائیان اسلام مقلد آیت‌الله صدر بودند، کار آسانی نیست. البته پیش از آمدن آیت‌الله بروجردی به قم، «آیات ثلاثه» ـ آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله صدر، آیت‌الله حجت ـ اداره حوزه علمیه را به عهده داشتند و از مراجع تقلید بشمار می‌رفتند و هر کدام نیز مقلدان خاص خود را داشتند... آیت‌الله صدر از فدائیان اسلام پشتیبانی می‌کرد ولی این امر در عرف مذهبی نمی‌توانست دلیلی برای تقلید باشد. و بی‌شک قرابت‌های فکری یا انگیزه‌های سیاسی هم مطرح نبود بلکه همواره شناخت و عقیده مذهبی، عامل اصلی در انتخاب «مرجع تقلید» هر کسی بوده است. البته پس از آمدن آیت‌الله بروجردی به قم، ‌و تجلیل مراجع ثلاثه از ایشان، کم کم گرایش به تقلید از ایشان بیشتر شد و پس از رحلت آن سه بزرگوار، آیت‌الله بروجردی به «مرجعیت تامه» شیعیان در ایران نائل آمد... آیت‌الله بروجردی در این برهه، به علت نگرانی از متلاشی شدن حوزه در اثر فعالیت‌های سیاسی حاد، از اقدامات فدائیان اسلام پشتیبانی نکرد و همین امر موجب دوری طلاب و جوانان فدائیان اسلام، از ایشان گردید که البته کار درستی نبود.

 

 

با توجه به اینکه فدائیان اسلام فاقد ساختار حزبی بود، منبع درآمد گروه چه بود و از چه کانال‌هایی تأمین می‌شد؟

 

به نظر من سوال از «منبع درآمد»، ‌در مورد فدائیان اسلام کمی بی‌معنی و یا غیر منطقی است. شهید نواب صفوی و یکی دو نفر دیگر از روحانیون همراه ایشان، در دوره طلبگی، معاشی بسیار پایین‌تر از بقیه داشتند. اعضای ‌عادی فدائیان اسلام هم هر کدام شغلی داشتند و از راه کار و تلاش شخصی، امرار معاش می‌کردند... وقتی شهید نواب صفوی برای «هدایت» احمد کسروی می‌خواهد به ایران بیاید، هزینه سفر او را آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی (دو دینار)، علامه امینی (پنج دینار)، شهید آیت‌الله سیداسدالله مدنی (پنج یا شش دینار) پرداخت نمودند و او راهی ایران شد و در تهران برای گفت‌وگو به سراغ احمد کسروی در دفتر روزنامه «پرچم» رفت و پس از چند دیدار، چون انکار او را دید، ‌ تصمیم دیگری گرفت... و برای خرید اسلحه، نخست به سراغ آیت‌الله سیداحمد طالقانی رفت و بگفته شمس آل احمد، پدر او پاسخ داده بود که پولی در بساط ندارد... سپس به سراغ آیت‌الله حاج شیخ محمد حسن طالقانی، ‌ امام جماعت مسجد شاه‌آباد رفت و او پول اسلحه را پرداخت نمود... زندگی بعدی شهید نواب صفوی بسیار ساده و به دور از هر گونه تشریفات و در دو اطاق اجاره‌ای در محله «دولاب» و به کمک مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی دولابی می‌گذشت... و به قم هم که می‌آمد اغلب در حجره طلاب و یا در منزل دوستان و برادران بسر می‌برد... تا آنجا که من یادم می‌آید رهبری فدائیان اسلام (نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی، ‌سید‌هاشم حسینی) ‌اغلب بدهکار بودند.

 

همسر و فرزندان شهید نواب صفوی در دوران ۲۲ ماهه و ظالمانه زندانی بودن در حکومت دکتر مصدق و وزیر کشورش دکتر صدیقی، هزینه زندگی یومیه خود را نداشتند و به علت عدم توانایی پرداخت اجاره دو اطاق، مجبور شدند آن را تخلیه کنند و هر چندی یک‌بار در منزل یکی از «برادران» سکونت کنند و تکفل مخارج آن‌ها هم بعهده آنان بود. البته تا آنجا که اینجانب اطلاع دارم، گاهی بعضی از علما قم مانند آیت‌الله نجفی مرعشی، آیت‌الله بدلا، و یا پدر همسر وی، مرحوم نواب احتشام رضوی از کمک مالی دریغ نمی‌ورزیدند. اشاره به صورت لوازم و اثاثیه و دارایی شهید نواب صفوی، ‌ که پس از آخرین بازداشت، توسط فرمانداری نظامی تهران و به دنبال تفتیش خانه او در خیابان خراسان صورت‌برداری و در پرونده وی دادرسی ارتش قرار گرفت، عبارت بود از: «زیلوی نخی دو تخته، ‌ساعت رومیزی شکسته، چراغ کلمن بدون شیشه، قاب‌هایی چند از قرآن، شلوار مردانه، جانماز کهنه ترمه، پیراهن سه عدد، حوله حمام دو عدد، ‌ چمدان تخته‌ای، کت مستعمل، ‌منبر چوبی شکسته، دو لحاف کوچک و بزرگ، دو قطعه پتوی پشمی، تخت چوبی، ‌ چند دست لباس زنانه و کودک مستعمل، ‌چراغ گردسوز بدون لوله، سماور کوچک، قوری رویی!، حصیر مستعمل پنج عدد، شال سبز دو عدد، ‌ چمدان خالی حلبی، چادر نماز و کتب مختلف دینی....» این خلاصه‌ای از صورت لوازم و اثاثیه خانه شهید نواب صفوی به هنگام دستگیری آخرین است و صورت جلسه تنظیمی را ستوان دوم شهنام، نماینده دادستانی فرمانداری نظامی به اتفاق مأمور ویژه امیر یوسفی، امضا کرده است که ضمیمه پرونده او است و البته یک ریال هم وجد نقد، نه در منزل و نه در جیب‌های شهید نواب صفوی موجود نبود! و حساب بانکی هم مطلقا نداشت بدین ترتیب سخن از منبع درآمد سازمان، با روشن شدن کل دارایی رهبری آن، کمی غیر منطقی است. والله علی مانقول شهید!

 

 

شما در گذشته اظهار داشته‌اید پس از اعدام نواب صفوی و به ویژه پس از انقلاب،‌ خیلی از مدعیان و دوستان نواب، دروغین بودند و همین باعث افول فدائیان شد. پس چه نسبتی وجود دارد بین فدائیان امروز با آنچه شما از نواب و یاران او سراغ دارید؟ عمده اختلافات چیست؟

 

البته پس از اعدام شهید نواب صفوی و یارانش و سلطۀ کامل فرمانداری نظامی تهران ـ ژنرال بختیار ـ بر همۀ امور، ‌ دوستان باقی‌مانده شهید نواب، به زندان محکوم یا تبعید شدند و هیچ‌کدام هم دروغین نبودند، اما جرأت و شهامت و یا میدان کار را نداشتند. پس از پیروزی انقلاب و پیدایش حدود ۸۲ حزب و سازمان و گروه سیاسی ـ اسلامی! عده‌ای هم به علت سابقه آشنایی با فدائیان اسلام و یا بدون هیچ سابقه‌ای در این زمینه، ناگهان به سازماندهی و تشکیل گروه‌هایی به نام «فدائیان اسلام» با پیشوند‌ها یا پسوندهای گوناگون مانند: بنیانگذاران!، وفاداران!، ‌یاران. جمعیت فدائیان و غیره پرداختند که اداره بعضی از آن‌ها بعهده کسانی بود که در دورۀ پیش از کودتای ۲۸ مرداد، نه تنها از جمعیت فدائیان اسلام جدا شده و انشعاب کرده بودند، بلکه با نشر اعلامیه‌ها و مقالاتی علیه شهید نواب صفوی، بد‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین اتهامات را بر ضد ایشان منتشر ساختند و حتی یکی از آن‌ها که ضمن ارتباط با اردشیر زاهدی، گروهی به نام «حزب خلق» درست کرده بود، در روزنامه ارگان خود خواستار «اعدام نواب صفوی» گردید و عناصری مانند ابوالقاسم رفیعی و صرافان که به علت مشکوک بودن و ارتباط با شاهرخ، پسر ارباب کیخسرو ـ وابسته به سفارت انگلیس و دربارـ مطرود شده بودند، به میدان آمده و میراث خوار خون شهیدان فدائیان اسلام شدند در این میان آقای رفیعی ـ غفرالله له ـ برای انتخاب شدن در انتخابات مجلس شورای اسلامی در آگهی ویژه‌ای که در کیهان مورخ ۲۳ فروردین ۱۳۶۲ به عنوان «بنیان گذاران» فدائیان اسلام، منتشر ساخت، خود را چنین معرفی نمود: «... ۳۹ سال جنگ مسلحانه برای اسلام، طراح اصلی اعدام‌های انقلابی در حکومت شاه خائن: ۱ـ کسروی قرآن‌ سوز، ۲ـ هژیر وزیر طاغوت، ۳ـ رزم‌آرا نخست وزیر، ۴ـ قیام سیاسی ۱۵ خرداد، ۵ـ اعدام انقلابی حسنعلی منصور، اعزام کننده هزاران فدایی اسلام به جبهه‌ای جنگ نور علیه ظلمت...»

 

از همه جالب‌تر به میدان آمدن آقای شیخ صادق خلخالی (غفرالله له) بود که ناگهان به عنوان «رهبر جدید فدائیان اسلام» به مصاحبه پرداخت! و چند نفر از عناصر مشکوک دور او را گرفتند، در حالی که چند نفر باقی‌مانده اصلی فدائیان اسلام، با او موافقتی نداشتند به ویژه که او به قول آقای عبدخدایی ـ از وفاداران شهید نواب صفوی ـ در خاطرات خود (صفحه ۳۱۴) اصلاً ارتباطی با فدائیان اسلام نداشت «و من به او گفتم ما نیازمند نواب صفوی هستیم ولی شما نواب صفوی ۲۵ سال قبل هم نیستید!»... البته آقای خلخالی با سوءاستفاده از تریبون مجلس، علیه آقای عبدخدایی سخنرانی هم کرد! و پاسخ‌گویی وی هم البته بجایی نرسید! به هر حال بعضی از این مدعیان دروغین، فاصله ۱۸۰ درجه‌ای با شهید نواب صفوی داشتند و عامل اصلی افول فدائیان اسلام، علیرغم تلاش و کوششی که به عمل آمد، عدم اخلاص در قول و در عمل و فقدان شرایط رهبری از لحاظ معنوی و اخلاقی، در مدعیان رهبری بود! و ظاهراً باید پذیرفت که: ‌ ولکل امه أجل...

 

 

با توجه به تجربه انقلاب اسلامی، تا چه میزان ایده حکومت اسلامی نواب با این تجربه، همخوان است.

 

بی‌تردید این انقلاب، شکل کامل و ایده آل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همۀ جریان‌های سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوعی از حکومت بود. اما در تجربه اگر اشکالاتی می‌دید ـ که بی‌تردید در هر انقلابی دیده می‌شودـ او هرگز به دنبال «تخریب» و «براندازی» نمی‌رفت، بلکه با عمل به تعالیم اسلامی در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، در اصلاح کاستی‌ها می‌کوشید و به نصیحت حکام و مسوولان امور می‌پرداخت و هرگز به خود اجازه نمی‌داد که با «زاویه‌گیری» انحرافی، بجای اصلاح امور، بر آن صدمه و لطمه وارد سازد و ای کاش که دوستان معاصر نیز چنین می‌بودند و چنین می‌کردند... البته ای کاش!

کلید واژه ها: خسروشاهی نواب صفوی فدائیان اسلام کسروی آیت الله بروجردی مصباح یزدی


نظر شما :