یکی از «آیندگان» به گذشتگان پیوست

فیروز گوران درگذشت
۳۰ خرداد ۱۳۹۸ | ۱۸:۲۲ کد : ۶۶۳۷ وقایع اتفاقیه
فیروز گوران درگذشت
یکی از «آیندگان» به گذشتگان پیوست
تاریخ ایرانی: فیروز گوران، روزنامه‌نگار پیشکسوت و عضو شورای سردبیری روزنامه «آیندگان» امروز ۳۰ خرداد در تهران درگذشت. او متولد روستای اوریم از توابع سوادکوه استان مازندران بود، در روز اول فروردین ۱۳۲۰.

 

گوران پیش از انقلاب، در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان فعال بود و سپس به آیندگان پیوست و عضو شورای سردبیری این روزنامه شد. نام گوران در جریان اعتصاب روزنامه‌نگاران در دوره انقلاب بار‌ها مطرح شد و حتی روزنامه‌ها در فروردین ۵۸ نوشتند نامش در کنار چند روزنامه‌نگاری بود که نقشه ترورشان در روز ۲۱ بهمن ۵۷ کشیده شده بود. آیندگان در سال ۵۸ توقیف شد و تلاش گوران و عمید نائینی، همکار او در آستانه دهه ۶۰ برای تشکیل «انجمن روزنامه‌نگاران دموکرات ایران» بدیل سندیکای تعطیل شده روزنامه‌نگاران به جایی نرسید.‫

 

مجلات «صنعت حمل و نقل» و «جامعه سالم» آخرین فعالیت‌های مطبوعاتی گوران در سال‌های پس از انقلاب بود و سپس خانه‌نشین شد. گوران در سال ۱۳۸۶ لوح تقدیر انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را به عنوان «روزنامه‌نگار پیشکسوت و بر‌تر» دریافت کرد.

 

«تاریخ ایرانی» سال ۱۳۹۰ در سلسله گفت‌وگوهایی با گوران، فعالیت مطبوعاتی او را مرور کرد؛ روایت روزنامه‌نگاری که در نوجوانی در چاپخانه «مهر ایران» پادویی می‌کرد و در دهه ۵۰ یکی از روزنامه‌نگاران شناخته‌شده ایران شد. از کنج زندان عادل‌‌آباد شیراز تا اتاق سرویس شهرستان‌های روزنامه آیندگان در خیابان جمهوری تهران فاصله کوتاهی طی شد برای فیروز گوران؛ زندانی سیاسی چپ تازه آزاد شده‌ای که ساواک از کار در کیهان منعش کرد و سر از روزنامه «سرسپرده دربار» درآورد و رفت تا در دوره زندان‌نشینی‌‌‌‌ همان سرسپرده دربار که در کارنامه‌اش قائم‌مقامی حزب رستاخیز و وزارت اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار را داشت، عضو شورای سردبیری روزنامه‌ای شود که داریوش همایون آذر سال ۱۳۴۶ تاسیس کرده بود:

 

***

گفت‌وگوی سرگه بارسقیان با فیروز گوران

از آغازتان آغاز کنیم. از فیروز گورانی که ۷۰ سال قبل بدنیا آمد.

 

متولد روستای اوریم از توابع سوادکوه استان مازندران هستم، در روز اول فروردین ۱۳۲۰. ۶ ساله بودم که پدرم فوت کرد و مادرم که همسر چهارم یا پنجم او بود برای گذران زندگی در روستای طالع در خانه‌های دیگران کار کرد. با این حال تنها دانش آموز روستا بودم که به مدرسه دولتی در پل سفید می‌رفتم که ۵ یا ۶ کیلومتر از روستا فاصله داشت. با ازدواج مجدد مادرم و واکنش تند فامیل، از طالع به "بهنمیر" رفتیم و کمتر از یکسال آنجا بودیم تا اینکه یکی از اعضای فامیل با برادرم دکتر عبدالغنی گوران که اولین فارغ‌التحصیل رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران بود، مطرح کرد که من را به تهران بیاورند. اوایل تابستان سال ۳۰ از بهنمیر به طالع رفتم و از آنجا سوار بر کامیون حمل ذغال به تهران آمدم و در خانه برادر ناتنی‌ام مشغول به کار شدم. اواخر شهریور درحالیکه برادرم و همسرش مشغول خرید لوازم التحریر مدرسه برای برادرزاده‌هایم بودند، به برادرم گفتم "داداش، من مدرسه نشونبه؟"( برادر من را به مدرسه نمی‌گذاری؟) نگاه برادرم موقع شنیدن این حرف وصف نشدنی بود، احتمالا فکر می‌کرد که من می‌خواهم در خانه‌اش کار کنم و برای کار به تهران آمده‌ام. با این حال من را در دبستانی در خیابان شکوفه ثبت نام کرد و کلاس‌های چهارم تا ششم را در آنجا با نمرات خوب گذراندم.

 

 

پیشتر گفته بودید دست‌فروشی در خیابان ناصرخسرو تهران در سال ۳۶، ۳۷ شما را به دنیای روزنامه‌نگاری کشاند. چطور از فالنامه و تصنیف‌فروشی سر از کار در چاپخانه درآوردید؟

 

سال اول دبیرستان در مدرسه ناصرخسرو(خیابان عین‌الدوله) ثبت نام شدم اما هنوز یک ماه از شروع سال تحصیلی نگذشته، به دلایلی از خانه برادرم بیرون آمدم و چند روزی هم به مدرسه نرفتم. پیش از آن در تابستان در پارک شهر آدامس‌فروشی کرده بودم و با یک فالنامه‌فروش هم آشنا شده بودم. وقتی از خانه و دبیرستان بیرون آمدم رفتم سراغ آن فالنامه‌فروش و او هم مرا به خانه عمه‌اش در سلسبیل برد. فالنامه و تصنیف‌هایی از او قرض کردم تا بفروشم. ۴-۵ روزی بیشتر دوری از دبیرستان را طاقت نیاوردم، روبانی سیاه به سینه چسباندم و رفتم دبیرستان و گفتم یکی از بستگان نزدیکم فوت کرده است. به دبیرستان برگشتم و تحصیل را ادامه دادم. ظهر از دبیرستان ناصرخسرو به قهوه‌‌خانه‌های میدان توپخانه اوایل خیابان ناصرخسرو و سپه می‌رفتم و فالنامه می‌فروختم و ساعت ۲ بعدازظهر به دبیرستان برمی‌گشتم و دوباره ساعت ۵ به پارک شهر می‌رفتم و تا ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب فالنامه و تصنیف می‌فروختم و شب به سلسبیل منزل عمه دوستم می‌رفتم. تا نهم دبیرستان اینگونه پیش رفت اما چون وقت نمی‌کردم درس بخوانم در کلاس دهم رفوزه شدم و از آن به بعد در مدارس متفرقه شرکت کردم، تا کلاس دوازده پیش رفتم اما نتوانستم دیپلم بگیرم.

 

در ایام تابستان غیر از فالنامه و تصنیف، در کنار راهروی زیرزمین تازه ساز خیابان ناصر خسرو آب یخ می‌فروختم. اوضاع بر وفق مراد بود، درآمد کافی برای خوردن صبحانه و ناهار داشتم، اما در یکی از همان روزها گفتند یکی از مقامات -احتمالا اسدالله علم- می‌خواست از آنجا بازدید کند. ماموران طرح مبارزه با سد معبر اسباب و وسایل دست‌فروش‌ها را جمع کردند که نوبت به وسایل من رسید که بخاطر توهین و فحاشی یکی از پاسبان‌ها، با او درگیر شدم که همین منجر به حمله آنها به من شد. در همان موقع یکی از همکلاسی‌هایم در دوره دبیرستان به همراه ‌دایی‌اش که عتیقه فروش بود، شاهد صحنه ضرب و شتم من بودند. همکلاسی‌‌هایم از دست‌فروش بودنم خبر نداشتند، این بود که همکلاسی‌ام خیلی متعجب شد و دایی‌اش از سر دلسوزی من را به برادر خود محسن موقر که صاحب چاپخانه مهر ایران در باب همایون بود، معرفی کرد. در این چاپخانه روزنامه مهر ایران به صاحب امتیازی موقر منتشر می‌شد. در چاپخانه پادویی کردم، صبح‌ها به دبیرستان جدیدم صفوی در خیابان گوته می‌رفتم و ظهرها و شب‌ها در چاپخانه پادویی می‌کردم. در ابتدا پادو بودم، بعد مبتدی شدم و بعد حروفچین و در نهایت مصحح شدم.

 

 

مهر ایران زمانی از روزنامه‌های مهم کشور بود، چنانکه ملک الشعرای بهار و حسین مکی مطالب تاریخی و تحقیقی خود را در این روزنامه منتشر می‏کردند. اما وقتی مجید موقر موسس مهر ایران وکیل مجلس شانزدهم شد و روزنامه را  به برادرزاده‌اش محسن موقر سپرد، مشی این روزنامه تغییر کرد و گفته‌اند که فقط روزنامه‌ای خبری شد. در آن سال‌هایی که شما در چاپخانه مهر ایران مشغول بکار بودید، اوضاع این روزنامه چگونه بود؟

 

مهر ایران در آن زمان نشریه‌ای اجتماعی بود، روزنامه‌ای معمولی.

 

 

وظیفه شما به عنوان مصحح چه بود؟ چطور خبرنگار شدید؟

 

مسوولیت من به عنوان مصحح از جمله این بود که مطالبی که ادامه آن از صفحه اول روزنامه به صفحات دیگر می‌رفت کنترل کنم تا شماره صفحه زیر مطلب درست درج شده باشد. اگر اشتباه نکنم تابستان سال ۳۹ بود، در یکی از شب‌هایی که باید صفحه اول روزنامه را کنترل می‌کردم ساعت ۲ بامداد قتلی در شهرنو رخ داد و یکی از زنان آنجا کشته شد. من از این موضوع باخبر شدم و در چاپخانه بدون هماهنگی سردبیر و مسوول صفحه حوادث در صفحه اول روزنامه تیتر این خبر را زدم. آن روزها بین روزنامه‌ها بر سر اخبار مهیج حوادث رقابت بود و من چون دیر وقت از این موضوع مطلع شدم و توانستم در چاپخانه خبر را بزنم، بنابراین مهر ایران تنها روزنامه‌ای بود که صبح با این تیتر روی دکه رفت. مدیران روزنامه‌های دیگر با موقر تماس گرفتند که ببینند مهر ایران چطور توانسته خبر قتلی را که ساعت ۲ شب اتفاق افتاده منتشر کند. موقر از این موضوع باخبر نبود اما همین باعث فخرفروشی او به دیگر همکارانش شد. ظهر که به چاپخانه رفتم، خبرنگار حوادث پیگیری می‌کرد که ببیند خبر چطور در صفحه اول روزنامه منتشر شده، مشخص می‌شود که آن خبر کار من بوده است. البته همین کار من مورد توجه موقر قرار گرفت، گرچه با اخطارهای او و نیز درگیری‌هایی با اعضای تحریریه روبرو شدم.

 

 

سه سال بعد بر سر همین کار تصحیح بازداشت شدید. ماجرایش چه بود؟ پای مصحح‌ها هم به شهربانی باز می‌شد؟

 

کلاس دهم که رفوزه شدم صبح‌ها با معرفی هوشنگ طاهرپور به‌عنوان مصحح به روزنامه اطلاعات می‌رفتم که پرویز فنی‌زاده بازیگر معروف سریال دایی جان ناپلئون هم در بخش تصحیح آن بود و شب‌ها هم به چاپخانه مهر ایران می‌رفتم که سرمصحح آن هوشنگ طاهرپور بود. من و طاهرپور در ضمن همسایه هم بودیم. شهریور سال ۴۲ سرلشکر فضل‌الله زاهدی درگذشت. روزنامه مهر ایران در یک اشتباه حروفچینی که البته طاهرپور هم متوجه آن نشده بود، پس از انتشار خبر درگذشت زاهدی نوشت «مهر ایران این مصیبت را به عموم ملت ایران بویژه به فرزند ارجمندش اردشیر زاهدی صمیمانه "تبریک" عرض می‌کند.» صبح که به روزنامه اطلاعات رفتم صحبت از تبریک مرگ زاهدی در روزنامه مهر ایران بود، آن روز رفتم خانه دیدم سر کوچه و جلوی در خانه ما پاسبان ایستاده است. ماموران شهربانی پی طاهرپور آمده بودند، منتهی او خانه نبود، ماموران چون قبلا با چاپخانه تماس گرفته بودند، اسم من را هم می‌دانستند. تا اسمم را گفتم مرا به شهربانی بردند. آنجا دیدم ۳، ۴ حروفچین چاپخانه را در یک اتاق نگه داشته بودند. بازجویی از من شروع شد، من هم چون می‌دانستم طاهرپور در گذشته بخاطر هواداری از حزب توده سابقه زندان دارد، بنابراین تصمیم گرفتم مسوولیت این اشتباه را برعهده بگیرم. با اعتراف من از شهربانی به مقامات رده بالا اطلاع دادند که مقصر اصلی را گرفته‌ایم. بازجو یک سیلی به گوشم زد و گفت از چه کسی دستور گرفتی؟ از کجا پول گرفتی؟ من هم توضیح دادم که نه دستوری گرفته‌ام و نه پولی، اشتباها تسلیت، تبریک شده است. بعد از ۳ یا ۴ ساعت طاهرپور را هم بازداشت کردند، او در جریان نبود، مسوولیت اشتباه را می‌پذیرد. صفحه روزنامه هم نشان می‌داد که غلط‌ گیری‌ها آن شب با دست خط طاهرپور انجام شده است. از او می‌پرسند نقش گوران در این موضوع چیست، او هم پاسخ می‌دهد گوران هیچ نقشی ندارد. دوباره آمدند سراغ من و شروع کردند به ضرب و شتم. آنها قبلا به مقامات رده بالا گزارش داده بودند که گوران مقصر بوده و او هم بازداشت شده و اعتراف کرده است. فردا شب من را آزاد کردند اما از ورود به چاپخانه مهر ایران منع شدم و روزنامه اطلاعات هم نرفتم.

 

 

و رفتید روزنامه کیهان.  

 

بله. برادر خانم طاهرپور در بخش صفحه آرایی روزنامه کیهان کار می‌کرد. او مرا به عنوان رابط سازمان شهرستان‌های روزنامه با حروفچینی پیشنهاد داد. من سال ۴۴ به روزنامه کیهان رفتم و ۳، ۴ ماه به عنوان پادو در تحریریه اخبار تلفنی خبرنگاران را به بخش حروفچینی می‌بردم. بعد از آن تا آخرین لحظات صفحه بندی منتظر می‌ماندم و مواظب بودم تا این اخبار منتشر شود. پس از مدت کوتاهی از نامه‌بری و پادویی، مسوولیت صفحه یکی از استان‌های کشور به من واگذار شد. روزنامه‌های کیهان و اطلاعات برای هر استان یا گاه دو استان یک صفحه داشتند. نیازمندی‌های روزنامه متعلق به تهران بود، به همین دلیل صفحات استان‌‌ها با آگهی‌های مخصوص آنها منتشر می‌شد. پس از آن مسوولیت یک استان دیگر هم به من سپرده شد و بعد به صفحه شهرستان‌ها رفتم که اخبار عمومی‌ همه شهرستان‌ها را منتشر می‌کرد. صفحه‌ای داشتم به نام "شهرها و نکته‌ها" که اخبار خبرنگاران از شهرستان‌ها را به مطالب طنز تبدیل می‌کردم. در ابتدا نصف صفحه در هفته بود، اما پس از حدود یک ماه که با استقبال روبرو شد، گاهی دو بار در هفته منتشر می‌شد و گاهی سه بار.

 

 

چطور شد از صفحه "شهرها و نکته‌ها" که محتوایی طنزگونه داشت، به نویسندگی مقالات سیاسی روی آوردید؟

 

سال ۴۶ بود که عبدالرحمن فرامرزی که موسس روزنامه کیهان بود،مقاله‌ای علیه سربازان مصری نوشت که در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ شکست خورده بودند. این مقاله بازتاب گسترده‌ای در محافل سیاسی- مطبوعاتی داشت و برای کیهان هم انعکاس خوبی نداشت که سربازان مصری را خائن بخواند. فرامرزی هم قدرت داشت و سردبیر نمی‌توانست مطلبش را کار نکند.

 

 

البته بسیاری از مطالبش بازتاب گسترده می‌یافت؛ بقول خسرو شاهانی "وقتی مقاله‌ای از فرامرزی در کیهان چاپ می‌شد روز بعد نقل مجالس و محافل بود." ظاهرا هم علاقه عجیبی به پیگیری مسائل منطقه و نوشتن مقالات آتشین درباره وضعیت اعراب و فلسطینیان داشت.

 

بله، آن مقاله‌اش هم خیلی بازتاب داشت. من وقتی مقاله‌اش را دیدم به آقای مهدی سمسار، سردبیر وقت روزنامه کیهان گفتم: «من می‌توانم به آقای فرامرزی جواب بدهم؟» سمسار هم گفت:«آره، حتما، آره». من ۱۲ ظهر بود که به سمسار گفتم، او هم همان موقع به منزلش رفت. ساعت ۵ عصر سمسار زنگ زد و از من پرسید مطلبت را نوشتی؟ من تعجب کردم، گفتم نه، فردا می‌نویسم. سمسار هم گفت نه، امشب بنویس. ظاهرا تماس‌ها با سمسار درباره مقاله فرامرزی زیاد بود و او هم تاکید داشت که پاسخ من حتما کار شود. بنابراین در صفحه مقالات- صفحه ۶ که از صفحات مهم روزنامه بود- جایی برای مقاله من خالی گذاشت. من از ساعت ۱۰ شب شروع کردم به نوشتن مقاله و سمسار هم گفت بفرست چاپخانه. تعجب کردم چطور مطلب را نخوانده می‌گوید بفرست چاپخانه. گفتم لابد در صفحه می‌خواند. تیتر مقاله‌ام این بود "استاد اشتباه می‌کنید" و در آن نوشتم مقصر افسران مصری‌اند که در آمریکا تعلیم دیدند، سربازان جانانه جنگیدند. من از سربازان مصری در جنگ با اسرائیل دفاع کردم و مطلبم هم تنها با حذف یک جمله پایانی که نوشته بودم "در جوانی به خویش می‌گفتم شیر شیر است گرچه پیر بود، حال که به پیری رسیدم می‌بینم پیر، پیر است، گرچه شیر باشد"، منتشر شد. پس از انتشار آن مقاله در روزنامه که با استقبال قابل توجهی روبرو شد، از من خواستند بیشتر مقاله بدهم.

 

 

وقتی واقعه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ رخ داد، شما در صفحه شهرستان‌های روزنامه کیهان بودید. این خبر را چطور منتشر کردید؟

 

تا چند روزی اجازه نداشتیم خبر واقعه سیاهکل را منتشر کنیم. پس از آن خبری کوتاه در یکی از صفحات عمومی کیهان منتشر شد و به سرپرست کیهان در گیلان (رشت) گفتیم به منطقه عکاس بفرستد. تعدادی عکس رسید که خبرنگار روزنامه در حال گفت‌وگو با روستائیان گرفته بود که در این عکسها آنها خانه و مسیر اعضای چریک‌های فدایی خلق را نشان داده بودند. ما ۴ یا ۵ عکس از این واقعه را در صفحات عمومی شهرستان‌ها در‌ کیهان چاپ کردیم.

 

 

موارد ممنوعه مطبوعات چه بود؟ در برخی پژوهش‌ها و خاطرات منتشر شده آمده که موارد سانسور در روزنامه‌ها فراتر از اخبار سیاسی بوده و از تعطیلی سینماهای قزوین بخاطر تقاضای افزایش بلیت تا قیام در پاکستان در اعتراض به اجرای اصلاحات ارضی در این کشور را در بر می‌گرفته. موارد سانسور چطور ابلاغ می‌شد و شما چطور مطلع می‌شدید؟

 

موارد ممنوعه را به سردبیر روزنامه اطلاع می‌دادند و او هم به دبیر سرویس منتقل می‌کرد. ما مطلع نبودیم، البته در این حد که نباید عباراتی مثل گل سرخ، سرخ، ماهی قرمز، صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو و ... بکار رود را می‌دانستیم اما اینکه چه اخباری نباید منعکس شوند و یا طریقه انتشار برخی خبرها را به سردبیر می‌گفتند. موارد بسیاری هم بود که ربطی به سیاست‌های رسمی دولت یا ساواک نداشت ولی وزرا و مدیران کل به خبرنگاران سرویسی که با آنها رابطه نزدیک داشتند می‌گفتند خبر چاپ نکنید. گاه خبرنگاران در سانسور این اخبار موثر بودند. روابط عمومی دستگاه‌های دولتی در مواردی که فکر می‌کردند ممکن است خبرنگار اختیار نداشته باشد، با دبیران سرویس هماهنگ می‌کردند. 

 

 

محرمعلی خان را هم می‌دیدید؟

 

من محرمعلی خان را یکی دو بار در چاپخانه مهر ایران می‌دیدم. البته به ندرت هم یک افسر بازنشسته می‌آمد. محرمعلی خان با کارگران چاپخانه خوش و بش می‌کرد و گاهی هم به مطالبی که در دست حروفچین‌ها بود، سرک می‌کشید. می‌نشست و گله می‌کرد که "پدر سوخته‌ها سر هر چیزی بند می‌کنند، شما لااقل بیشتر مراعات کنید."

 

 

دلیل بازداشت شما در سال ۵۰ چه بود؟ به مطالبتان مربوط بود یا دلایل سیاسی داشت؟

 

به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌ بازداشت شدم. من عضو ساکا (سازمان انقلابی کمونیست‌های ایران) بودم که تعدادی از اعضایش حمید ستارزاده، آوانس مرادیان، آلبرت سهرابیان، هونان عاشق و ...بودند. ساکا مرام مارکسیست روسی داشت البته ضد حزب توده بود.

 

 

کجا بازداشت شدید؟

 

روز ۲۶ فروردین سال ۵۰ در کیهان بودم که اطلاع دادند دو نفر آمده‌اند با من کار دارند. آنها به من گفتند بسته‌ای به نام شما آمده که البته می‌دانیم اشتباهی رخ داده اما باید برای ادای برخی توضیحات به شهربانی بیایید. با آنها به قصد رفتن به شهربانی سوار ماشین شدم اما وقتی از میدان ۲۴ اسفند(انقلاب) گذشتیم فهمیدم مقصد شهربانی نیست. سر از زندان قزل قلعه درآوردم. تا آن موقع اسم قزل قلعه را هم نشنیده بودم. "ناصری" نامی ‌بازجوی من بود که حتی در بدو ورودم به آنجا با حالتی صمیمی‌ گفت: "فیروز تو را برای چه آوردند؟" اما وقتی من را به اتاق بازجویی بردند کشیده‌ای در گوشم زد و همین من را فروریخت. سر از سلول درآوردم و شکنجه. یکی از زندانیان تعریف کرده که از سلولش من را می‌دیده که تندتر از ماموران به اتاق بازجویی می‌رفتم و با حالتی خمیده برمی‌گشتم که اثرات ضربه‌های کابل به کف پایم بود.

 

 

اتهام شما چه بود؟

 

اقدام علیه امنیت کشور.

 

 

مگر حمید ستارزاده از اعضای کادر مرکزی ساکا در سال ۴۹ پیشنهاد انحلال سازمان را منحل نکرده بود، پس چرا فروردین ۵۰ بازداشت شدید؟

 

بله. این پیشنهاد مطرح و اعلام شد اما تعدادی از اعضای کادر مرکزی درصدد احیای تشکیلات با مشی غیرمسلحانه بودند. چون شاخه‌های سازمان در دیگر شهرها به مشی مسلحانه سوق یافته بودند، نظر ما اعلام انحلال بود تا سازمان جدیدی شکل دهیم. در این حین تعدادی از اعضا دستگیر شدند. پیش از همه حمید ستارزاده بود که قبلا گفته بود اگر بازداشت شوم، همه شما را لو می‌دهم. البته ما به پشتوانه این حرفش او را در جریان برخی تصمیمات قرار نداده بودیم. ستارزاده در جریان بازجویی‌‌ها با تصور اینکه اگر موضوع انحلال سازمان را بازگو کند محکومیت کمتری در انتظار ما خواهد بود، اسامی ما را اعلام کرد، البته او دوره حبس کوتاهتری را گذراند.

 

 

دوره حبس را کجا گذراندید؟

 

مرا پس از قزل قلعه به زندان عشرت آباد بردند، البته پرونده دیگری در زندان قزل قلعه مفتوح شده بود. مدتی به پادگان جمشیدیه بردند و بعد از آن به قزل حصار و زندان کمیته مشترک. پس از آن دادرسی ارتش شروع شد و در دادگاه به ۴ سال زندان محکوم شدم. پس از آن به زندان قصر شماره ۳ رفتم و سپس شماره ۴. تا اینکه به زندان عادل آباد شیراز تبعید شدم. ۲.۵ سال انجا بودم که عفو خوردم و آزاد شدم.

 

جواد طالعی، که در دوران انقلاب عضو تحریریه کیهان و هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات بود، در مراسم یادبود داریوش همایون گفته بود: «آیندگان روزنامه‌ای بود که مثلا خسرو گلسرخی پیش از رفتن به اطلاعات و کیهان برای آن نقد ادبی می‌نوشت و بخش قابل توجهی از روشنفکران مخالف شاه، با آن همکاری می‌کردند. یک نمونه قابل تاملش فیروز گوران بود. او که در سال‌های دهه ۴۰ در کیهان کار می‌کرد، در اواخر این دهه به زندان افتاد و در سال‌های ۵۳ یا ۵۴ آزاد شد. اما ساواک رسما دستور داده بود که مصباح‌زاده او را به کیهان بازنگرداند. در چنین شرایطی، همایون، او را که یک چپ زندانی کشیده و نشان‌دار بود، به آیندگان برد و مسئولیت تحریریه شهرستان‌های این روزنامه را، که اتفاقا بزرگ‌ترین واحد تحریریه بود، به او سپرد.» همایون شما را به آیندگان برد یا شما به آیندگان رفتید؟

 

پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۲ بلافاصله به روزنامه کیهان رفتم، نمی‌دانستم مصباح‌زاده، مدیر کیهان من را قبول می‌کند یا نه، چند روزی در سازمان شهرستان‌های روزنامه که در ساختمان دیگری در کوچه کیهان بود بطور غیرعلنی مشغول بکار شدم و خبرهای شهرستان‌ها را تنظیم می‌کردم. ۵، ۶ روزی که گذشت به من اطلاع دادند دیگر نمی‌توانم در روزنامه کار کنم و باید به ساواک مراجعه کنم تا برای کار اجازه بگیرم، شماره تلفنی هم دادند تا تماس بگیرم، اما من یکی دو روز دیگر هم به کارم ادامه دادم و تماس نگرفتم چون اطمینان داشتم در صورت مراجعه به ساواک تعهداتی از من خواهند گرفت و پیشنهاد همکاری خواهند داد که من از ان ابا داشتم. در همین حال آقای ایرج تبریزی، رئیس سازمان شهرستان‌های ‏کیهان که فرد بسیار مطرحی بود و به من هم علاقه داشت و در گذشته‌های دور گرایشات چپ داشت، به من گفت که ساواک موافق نیست در کیهان کار کنی، آیا مایلی به روزنامه آیندگان بروی؟ وقتی این پیشنهاد را شنیدم لحظاتی تامل کردم، به خودم گفتم باید بروم با سرسپرده دربار یا سیا کار کنم؟ بالاخره داریوش همایون به دیدگاه‌های راست‌گرایانه و نظام سرمایه‌داری اعتقاد داشت و دور از ذهن نبود که به تفکرات چپ‌گرایانه من حمله کند و مرا سرسپرده شوروی بنامد. آن چند لحظه به این مسائل فکر می‌کردم اما بالاخره به تبریزی گفتم می‌روم. تبریزی هم به داریوش همایون تلفن کرد و گفت که آقا مایلی یک عضو بسیار مطرح و فعال تحریریه را به تو معرفی کنم؟ آقای همایون احتمالا پرسید «خب کیه؟» تبریزی گفت «حالا می‌فرستم تو ببینی... فیروز گوران.» گویا همایون استقبال کرد و گفت تشریف بیاورند. تبریزی گفت همایون دفتر روزنامه است همین الان برو، منم گفتم چشم و رفتم روزنامه آیندگان و وارد اتاق همایون شدم. همایون منتظر من بود، از پشت میز بلند شد و خیلی با احترام برخورد کرد. من تحت تاثیر ادب و فروتنی فراوان فردی قرار گرفتم که او را سرسپرده دربار می‌دانستم. در نخستین ملاقات از درون کمی فرو ریختم، دست کم از نظر ادب و تواضع او که دور از انتظارم بود.

 

 

همایون شما را می‌شناخت و در جریان پیشینه فعالیت‌های سیاسی‌تان بود؟

 

بله، من را می‌شناخت و از ماجراهای زندانم باخبر بود. گفت از فردا تشریف بیاورید تحریریه. من پیش مسعود بهنود، سردبیر آیندگان رفتم. او من را به اسم کاملا می‌شناخت، چرا که در کیهان مطرح شده بودم و زندانی شدن هم باعث مطرح شدن بیشتر من شده بود. نویسندگان برجسته کیهان و اطلاعات برای آزادی من از زندان تلاش‌های زیادی کردند و حتی پیش هویدا رفته و گفته بودند با این وضع خانواده‌اش از هم می‌پاشد. هویدا هم جواب داده بود من در ساواک هیچ قدرتی ندارم ولی بعد‌ها هیاتی از طرف هویدا چک ۵ هزار تومانی برایم به زندان قصر آورد که من آن را نپذیرفتم و اگر اشتباه نکنم گفتم «ما با این مردک جنگ داریم.» چند روز بعد از آن من را به زندان شماره ۴ قصر منتقل کردند.

 

 

گویی بر خلاف گفته طالعی، سپردن سرویس شهرستان‌ها به شما چندان هم بی‌مشکل نبوده است.

 

مسائلی اتفاق افتاد تا این مسوولیت به من سپرده شد. ۵ روز از ورودم به روزنامه آیندگان می‌گذشت اما هنوز وظایفم معلوم نبود. ضمن اینکه بعضی اعضای قدیمی تحریریه آیندگان هم علیه من جبهه گرفته بودند. با این حال آقای بهنود از حضورم خوشحال بود. در آن ۴، ۵ روز کاری در روزنامه جز چای خوردن و سیگار کشیدن نداشتم. با بهنود صحبت کردم و قرار شد شب‌ها با اداره هوا‌شناسی تماس بگیرم و اخبار وضع هوای شهر‌ها را در ستونی بنویسم. به این ترتیب اولین ستون پیش‌بینی هوا در روزنامه‌ها راه افتاد. البته این کار را یک تلفن‌چی هم می‌توانست انجام دهد، حدود ساعت ۴ به روزنامه می‌رفتم و تا ۹ شب منتظر می‌ماندم و با اداره هوا‌شناسی تماس می‌گرفتم. بعد از چند روز با حکمی دبیر سرویس شهرستان‌های روزنامه شدم. همزمان به عنوان دبیر سرویس اجتماعی انتخاب شدم. برایم جای تعجب داشت چرا که سرویس اجتماعی خبرنگار نداشت. در سرویس شهرستان‌ها هم آقای نورالله همایون پدر داریوش همایون مسوول ارائه خبر‌ها بود. او پاکت نامه خبرهای ارسالی از شهرستان‌ها را باز و انتخاب می‌کرد و برای تنظیم خبر‌ها به اتاق من می‌فرستاد. خیلی از خبر‌ها مثل بازدید فرماندار و شهردار دارای اهمیت نبود، با توجه به تجربه‌ای که در روزنامه کیهان داشتم می‌دیدم برخی خبرنگاران از مسوولین پول می‌گیرند و مطالب ارسالی بیشتر حالت رپرتاژ آگهی دارد. از پدر آقای همایون خواهش کردم پاکت نامه‌ها را باز نکند و انتخاب آن‌ها را به من بسپارد. همین موضوع موجب اختلاف من با او شد و کار به داریوش همایون کشید. همایون استدلال من را پذیرفت و حق را به من داد و بعد از آن به کار در سرویس شهرستان‌ها ادامه دادم.

 

 

روزنامه آیندگان روز سه شنبه چهارم دی ماه ۱۳۵۲ مصاحبه‌ای منتشر کرده با داریوش همایون که اسمی از مصاحبه کننده در آن نیست، اما روز بعد معلوم شد آن گفت‌وگو را شما انجام دادید. چطور شد تصمیم گرفتید با مدیر روزنامه خودتان گفت‌وگو کنید و چرا بدون اسم کار شد؟ (متن کامل مصاحبه گوران با همایون در انتهای این گفت‌وگو آمده است.)

 

طی ۳، ۴ ماه اول و تا زمانی که سرویس‌های اجتماعی و شهرستان‌ها جا بیفتد، کار چندانی نداشتم. بعد از سه ماه دیدم کار مفیدی انجام نمی‌دهم. پیش همایون رفتم و گفتم با ۴ تا خبر شهرستان‌ها و هوا‌شناسی مشکل حل نمی‌شود، اگر اجازه بدهید دیگر نیایم چون کاری ندارم و احساس می‌کنم مفید نیستم. همایون خیلی محترمانه گفت شما خیلی مفیدید، تشریف داشته باشید. یک ماهی باز به‌‌‌ همان منوال گذشت، باز رفتم پیش همایون و گفتم من اینجا هیچ کاری ندارم. باز هم گفت شما مفیدید. گفتم می‌‌توانم خواهش کنم با جنابعالی مصاحبه کنم. گفت بله، بله و به شکل ناباورانه‌ای استقبال کرد. به همایون گفتم شرط من این است که من سؤالات را مطرح می‌کنم، اگر شما نخواستید به سؤالم پاسخ دهید اجازه دهید سؤال من منتشر شود و شما هم بفرمایید به این سؤال پاسخ نمی‌دهم. پذیرفت و روز بعد قرار مصاحبه را گذاشتیم. گفت‌و‌گو انجام شد و همایون به همه سؤالات پاسخ داد، ولی من اسمم را ننوشتم، به عکاس هم نگفته بودیم بیاید عکس بگیرد، بنابراین مصاحبه فردای آن روز بدون اسم مصاحبه کننده و با عکسی پرسنلی منتشر شد، انگار آگهی بود. من مصاحبه را بدون اسم به آقای بهنود دادم، بهنود هم احتمالا حواسش نبود و شاید هم شیطنت کرده بود، مطلب را بدون اسم من به حروفچینی فرستاده بود. همان روز همه جا پیچید که همایون خودش با روزنامه خودش مصاحبه کرده است. همایون آن روز زود‌تر از همیشه به روزنامه آمد و بلافاصله گفت به دفترش بروم. وقتی به دفترش رفتم کاملا با پرخاش گفت چرا اسم خودتان را نگذاشتید؟ برای اولین بار صدایش بلند شده بود. من هم گفتم نقشی ندارم و قصدی نداشتم که اسمم را نزنم. من مصاحبه را به سردبیر دادم و لازم نبود اسم خودم را آنجا بنویسم و سردبیر باید می‌دید مصاحبه اسم ندارد. به همایون گفتم امشب اسمم را می‌زنم. همایون گفت مصاحبه مگر تمام نشده است، من هم گفتم شما نقطه نظرات خودتان را گفتید باید ببینیم دیگران چه می‌گویند؟ منظورم از دیگران را پرسید و من گفتم با عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات، مصطفی مصباح‌زاده مدیر کیهان، عباس سالور استاندار خوزستان و مهندس ریاضی رئیس مجلس مصاحبه کرده‌ام. همایون خیلی خوشحال شد و گفت بهرحال برای مصاحبه باید اسم می‌زدید. از چهره‌هایی که با او مصاحبه کردم یکی هم علی اصغر حاج سیدجوادی بود که برای من احترام قائل بود و بشرطی حاضر به انجام گفت‌و‌گو شد که پاسخ‌هایی که کتبا می‌دهد عینا چاپ شود. او نوشته بود: «آیندگان از اول انتشار جزو مردگان بود.» عبدالله ریاضی رئیس مجلس نیز در مصاحبه خود گفت آیندگان روزنامه خوبی است، منتهی بهتر است شما اخبار مجلس را قبل از انتشار با روابط عمومی مجلس هماهنگ کنید که دقیق‌تر باشد. گفتم آقای ریاضی، خبری که درباره آن اطمینان داریم را که قبل از چاپ چک نمی‌کنیم، گفت نه شما خبر مجلس را باید با روابط عمومی هماهنگ کنید. همایون وقتی مصاحبه ریاضی را خواند گفت این مردک نمی‌فهمد چه می‌گوید، این حرف برای خودش بد است، این نکته را حذف کنید. البته آن گفت‌وگو‌ها که منتشر شد دعوای تعدادی از اعضای تحریریه با من شروع شد. گفتند چرا با استاندار خوزستان که جزو چهره‌های سیاسی است گفت‌و‌گو کردی، این مربوط به سرویس سیاسی است، با رئیس مجلس مصاحبه کردی آن حوزه خبرنگار مجلس است؛ خلاصه همه شروع کردند به حمله به من. من هم گفتم دبیر سرویس اجتماعی و شهرستان‌ها هستم، افرادی که در شهرستان‌ها هستند یا چهره‌های اجتماعی‌اند حق من است که مصاحبه کنم، علاوه بر آن من خبر نگرفتم نظر خواستم.

 

 

آیندگان آن روز‌ها چه تفاوتی با کیهان و اطلاعات داشت؟ از نظر مالی در چه وضعی بود؟

 

من شش سال پس از تاسیس آیندگان در آن روزنامه مشغول بکار شدم. تا آن زمان چند سردبیر و کادر عوض کرده بود و از نظر مالی وضع بدی داشت تا جایی که افراد بجای حقوق، سفته می‌گرفتند. البته حقوقم ۲۳۰۰ تومان بود که اگر اشتباه نکنم بالا‌ترین حقوق در بین اعضای تحریریه بود، چون خیلی از اعضای تحریریه در نشریات دیگر هم کار می‌کردند اما من تمام وقت در آیندگان بودم. آیندگان در دو طبقه از ساختمانی در خیابان جمهوری مقابل مسجد سجاد بود که آن را اجاره کرده بودند و در کل فضای متفاوتی با کیهان و اطلاعات داشت. ساختمان آیندگان یک بیستم فضای کیهان هم نمی‌شد. هر سرویس کیهان ۵، ۶ خبرنگار داشت و مخصوصا سرویس حوادث از نظر خبرنگار پر تعداد بود، اما در آیندگان سرویس حوادث یک خبرنگار داشت، ضمن اینکه مخاطبان آیندگان اصلا دنبال حوادث نبودند.

 

 

عباس میلانی در "معمای هویدا" نوشته روزنامه آیندگان پس از مذاکرات همایون با هویدا و نصیری تاسیس شد و «بالاخره قرار شد برای ایجاد این روزنامه، شرکتی ایجاد کنند که پنجاه و یک درصد سهام آن از آن دولت باشد و باقی را همایون و شماری محدود از همکاران روزنامه‌نگارش تامین کنند.» چطور روزنامه‌ای که نصف سهامش از آن دولت بود وضع مالی نامطلوبی داشت؟ و چرا همایون در گفت‌وگو با شما، هیچ اشاره‌ای به سهام دولت نمی‌کند؟

 

مدت‌ها شایع بود که دولت هویدا به آیندگان کمک مالی می‌کند، لااقل در محافل مطبوعاتی این‌گونه مطرح بود. اما در‌‌‌ همان موقع روزنامه حقوق کارکنانش را با ۳ یا ۴ ماه تاخیر می‌داد. با علم به اینکه دولت ۵۰ درصد سرمایه راه‌اندازی آیندگان را پرداخته است، اما در‌‌‌ همان مصاحبه اول از همایون پرسیدم شما سرمایه اولیه را از کجا آوردید؟ سال ۵۲ دیگر زمانی نبود که همایون مسائل را کتمان کند، فرصتی بود که می‌توانست به شایعات پایان دهد. اما او کمک مالی دولت را انکار کرد و گفت ما ۵، ۶ نفر جمع شدیم و نفری ۱۰۰ هزار تومان گذاشتیم که سرمایه اولیه شد. باز سؤال کردم ۱۰۰ هزار تومان را از کجا آوردید؟ گفت ۱۰۰ هزار تومان که دیگر پولی نیست.

 

 

دو سال پس از ورود شما به روزنامه آیندگان، داریوش همایون به حزب رستاخیز پیوست (۱۳۵۴) و در سال ۱۳۵۵ قائم‌مقام دبیرکل حزب شد. حالا آن بقول شما سرسپرده دربار، عضو حزب دولت ساخته شده بود. آیا مشی روزنامه آیندگان هم به تبع آن تغییر کرد؟

 

من تغییر آنچنانی به خاطر ندارم. آیندگان هیچ وقت تند یا کند نمی‌رفت که تغییری در آن بدهد. بافت خودش را داشت. همایون تا آخرین لحظه قبل از بازداشت در آبان ۵۷ مدیر و همه کاره آیندگان بود. دوره‌ای که بهنود سردبیر بود حواسش به مطالب بود و اگر صلاح می‌دید با همایون هم مشورت می‌کرد. وقتی هم رفت و هوشنگ وزیری سردبیر شد، با همایون در تماس بود و او را در جریان امور قرار می‌داد. سرمقاله‌ها را یا همایون می‌نوشت یا وزیری.

 

 

وقتی همایون وزیر کابینه آموزگار شد، باز هم به روزنامه می‌آمد؟

 

اتاقش محفوظ بود، وقتی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار بود به دفترش سر می‌زد. همایون یک روز در آغاز اوج‌گیری تظاهرات به دفتر آیندگان آمد، مدتی قبل از بازداشت. اعضای تحریریه هاج و واج به همدیگر نگاه می‌کردند. لحظاتی دست از کار کشیدیم، نمی‌دانستیم چکار کنیم و چه بگوییم. همایون با تحمل فشار و سختی‌های زیادی آیندگان را به آنجا رسانده بود، حالا ما بگوییم شما حق ندارید بیایید روزنامه؟ این برای ما خیلی سنگین بود. بالاخره آقای همایون اتاقش را ترک کرد و از آیندگان رفت.

 

 

چه مسائلی منجر به تشکیل شورای سردبیری در روزنامه آیندگان شد؟ آقای مسعود بهنود گفته شما هوشنگ وزیری را راه ندادید: «وقتی ما در دوره‌ شریف امامی از اعتصاب در آمدیم یک قراری گذاشتیم، پذیرفتیم کسی به ما کاری نداشته باشد. مطبوعات از اعتصاب در آمدند. ولی هوشنگ وزیری - که جای من سردبیر شده بود- را بچه‌های آیندگان راه ندادند. روزنامه را شورایی کردند.» اختلاف بر سر چه بود؟

 

اینکه "بچه‌های آیندگان" آقای هوشنگ وزیری، سردبیر روزنامه را راه ندادند اصلا صحت ندارد و دروغ است. همه اعضای تحریریه بلااستثناء آقای وزیری را دوست داشتند و احترام بسیاری برایش قائل بودند. آقای بهنود آن موقع در آیندگان نبود. اگر این نقل قول از ایشان دقیق باشد یا خود بهنود شیطنت کرده است یا گزارش غلط به او داده بودند، چون آقای بهنود هم وزیری را دوست داشت. ماجرای شورایی شدن تحریریه آیندگان به نتیجه یک اعتصاب دو، سه روزه بر می‌گردد که حمایت کارگران و سرپرست بخش حروفچینی چاپخانه را هم با خود داشت.

 

اصل ماجرا از آنجا شروع شد که تعدادی از اعضای تحریریه از جمله خودم به آقای وزیری پیشنهاد کردیم حالا که دولت تضمین کرده است از این پس سانسور دولتی در کار نخواهد بود و تظاهرات و اعتصابات هم گسترش پیدا می‌کند، آیندگان به بهانه‌ای مطلب و عکسی از دکتر محمد مصدق را در روزنامه کار کند تا دلگرمی و قوت قلبی باشد برای مخالفان حکومت. تا آن موقع مطبوعات اجازه نداشتند درباره مصدق مطلبی بنویسند یا عکسی از او چاپ کنند. آقای وزیری در مقام سردبیر موافقت نکرد. گفتیم مگر از سانسور آزاده نشده‌ایم؟ چانه‌زنی ادامه پیدا کرد و سرانجام وزیری پذیرفت عکس مصدق کار شود. انتخاب موضوع و تهیه مطلب درباره مصدق بیش از نیم ساعت طول نکشید که آقای وزیری اطلاع داد چاپ عکس مصدق صلاح نیست. گفتیم پس کار نمی‌کنیم و تعدادی از اعضای تحریریه اعتصاب کردیم و پیشنهاد دادیم برای ادامه کار، تحریریه به صورت شورای سردبیری اداره شود. بلافاصله کارگران چاپخانه از این تصمیم حمایت کردند و روزنامه آیندگان صبح روز بعد منتشر نشد. کار به مراجعه به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران کشید. سندیکا مساله را به هیات داوری ارجاع داد که ۳ روز طول کشید و سرانجام هیات داوری سندیکا رای به تشکیل شورای سردبیری در آیندگان داد، با عضویت ۳ نفر از اعتصابیون و ۳ نفر هواداران سردبیر. حدود ساعت ۷ شب مذاکره کنندگان دو گروه از سندیکا به تحریریه آیندگان آمدند تا روزنامه را منتشر کنند و بعد انتخابات اعضای شورای سردبیری برگزار شود. دوستان مخالف اعتصابیون لحظاتی در تحریریه ماندند، بعد سالن را ترک کردند و رفتند. روز بعد اعضای تحریریه که در اعتصاب شرکت داشتند انتخابات برگزار کردند و اعضای شورای سردبیری را انتخاب کردند. از صبح روز بعد آیندگان زیرنظر شورای سردبیری شامل عمید نائینی، جهانبخش نورائی، مسعود مهاجر، حسین فرهمند و مدتی بعد محمد قائد - بجای فرهمند که به خارج رفته بود- و بنده به انتشارش ادامه داد تا اعتصاب دوم سراسری که ۶۲ روز طول کشید.

 

 

آیندگان پس از همایون با آیندگان قبل از آن تفاوت داشت؟

 

بسیار تفاوت داشت. همایون در نخستین مصاحبه‌ای که من با او انجام دادم در پاسخ به یکی از سوال‌ها گفت: «آیندگان روزنامه صبح را وارد تصویر مطبوعات کرد.» بی‌تردید این برداشت ایشان کاملا درست بود و به گمان من انتشار روزنامه صبح در ایران یادگار ماندگار ایشان است؛ در آن سال‌ها فقط روزنامه‌های عصر (اطلاعات و کیهان) مطرح بودند و تیراژ هم داشتند. اما بسیاری از روزنامه‌های صبح تقریبا می‌شود گفت مطرح نبودند و تیراژی هم نداشتند. آیندگان در دورانی که شورایی اداره می‌شد بسیار مطرح شده بود و از نفوذ بسیار بالایی برخوردار بود. در جامعه مسائلی پیش می‌آمد و حوادثی روی می‌داد که روز قبل اطلاعات و کیهان می‌بایست به آن‌ها می‌پرداختند و خبرش را چاپ می‌کردند که نمی‌کردند ولی آن خبر‌ها صبح روز بعد در آیندگان چاپ می‌شد و همین استقلال باعث اعمال فشار به آیندگان می‌شد. تیراژ آیندگان پس از همایون ده‌ها برابر بیش از دوران خودش شده بود و این تیراژ تا زمان توقیف هر روز رو به افزایش بود، همین‌طور نفوذ و اثرگذاری مثبتش در جامعه و در موسسات و محافل مطبوعاتی.

 

 

آیا آنطور که بهنود گفته پس از بازداشت همایون، ماشینی که راه افتاده بود و آن مکتبی که ساخته بود، راه خود را رفت؟ عباس میلانی در معمای هویدا نقل کرده که همایون روزنامه‌ای مستقل و لیبرال مسلک و در عین حال وفادار به دولت را در سر داشت، او به هویدا گفته بود چنین روزنامه‌ای می‌تواند سطح بحث‌های سیاسی جامعه را برکشد. آیا پس از او، رویه لیبرالی روزنامه حفظ شد؟

 

انتشار روزنامه‌ای مستقل و لیبرال ممکن است آرزو و یا در ذهن همایون بوده باشد اما در دوران قدرت و حضور خودش به گمان من به آن دست نیافت؛ ولی در مورد وفادار بودنش به دولت، بعکس آن موارد چشمگیری دیده نشد. آیندگان در دورانی که همایون نبود و روزنامه شورایی اداره می‌شد کاملا مستقل و بی‌طرف بود. همایون در مصاحبه‌ای که با من کرد، در مورد بی‌طرفی روزنامه گفته بود: «بی‌طرفی محض نه در روزنامه‌نگاری و نه در سیاست امکان‌پذیر است.» آیندگان پس از همایون نشان داد روزنامه‌ای است مستقل و بی‌طرف، اما نه بی‌تفاوت. در واقع استمرار انتشار آیندگان در ماه‌های آخر سال ۵۷ و ماه‌های اول سال ۵۸ با رویکرد "بی‌طرف آری، بی‌تفاوت نه" معنا یافت.

 

 

اما در فضای ملتهب آن روزهای انقلاب چنین تعریف و هدفی برای روزنامه‌ای مثل آیندگان ممکن بود؟ روز ۲۲ اردیبهشت ۵۸ شما "روزنامۀ سفید" منتشر کردید؛ این کار در تاریخ مطبوعات بی‌نظیر بود. تا جایی که محمد قائد در کتاب در دست انتشار آیندگان نوشته «روزنامۀ سفید ۲۲ اردیبهشت ۵۸ به‌عنوان مهم‌ترین رویارویی اجتماعی‌- فرهنگی نیمسال اول رژیم جدید ثبت شد.» این بی‌طرفی برای مخاطب عادی و هسته‌های قدرت چطور قابل فهم و انتقال بود؟

 

ما برای اشخاص عنوان و صفت بکار نمی‌بردیم. قصد ما از بکار نبردن صفت، اسائه ادب نبود. ما پس از پایان قهر آیت‌الله طالقانی و دیدارش با رهبر انقلاب تیتر زدیم: «خمینی و طالقانی ملاقات کردند.» بعد هم نوشتیم دو رهبر یک ساعت مذاکره کردند. در اردیبهشت ۵۸ پس از ترور آقای مطهری، رهبر انقلاب در مصاحبه‌ای با روزنامه لوموند گفت: «چپ‌گرایان در این جنایات هیچ دخالتی نداشته‌اند؛ عمال آمریکا در جریان این ترور‌ها خود را پشت سازمان مذهبی دروغین فرقان پنهان کرده‌اند.» ما همین را تیتر زدیم. اما از ساعت ۶ صبح ۲۰ اردیبهشت ۵۸ رادیو و تلویزیون در بخش‌های مختلف خبری اعلام کرد که امام گفته‌اند دیگر روزنامه آیندگان را نمی‌خوانم. اعضای شورای سردبیری در منزل ما جلسه تشکیل دادند و تصمیم گرفتیم که روزنامه‌ای منتشر کنیم و فقط یک مقاله در آن بگذاریم با این تیتر که "آیا انتشار آیندگان باید ادامه یابد؟" امام گفته بودند آیندگان نمی‌خوانم، نگفتند تعطیل شود. سؤال ما این بود که باید چکار کنیم، آیا آیندگان باید منتشر شود یا نه؟ این مقاله یک صفحه روزنامه را گرفت و سه صفحه دیگر رل کاغذ روزنامه سفید می‌ماند، ما هم بنا داشتیم فقط همین یک مقاله را منتشر کنیم. آن شماره روزنامه با سه صفحه سفید منتشر شد و پس از آن آیندگان ۴ روز منتشر نشد. در‌‌‌ همان مدت توقف انتشار، اقشار مختلف با انتشار بیانیه‌های متعدد ضمن حمایت از آیندگان، خواهان ادامه انتشار روزنامه شدند و ما هم بار دیگر روزنامه را منتشر کردیم تا ۱۶ مرداد ۵۸ که آیندگان توقیف شد.

 

 

علت اصلی توقیف آیندگان چه بود؟

 

حکم توقیف را از دور نشان دادند. اعلام نکردند علت اصلی توقیف چه بود.

 

 

اتهامی که درباره توقیف روزنامه اعلام شد توطئه علیه انقلاب اسلامی بود و دادستان انقلاب هم اسناد رابطه آیندگان با اسرائیل و موساد را منتشر کرد؛ اما ظاهرا علت اصلی توقیف گزارشی بود که آیندگان درباره گروه فرقان (عوامل ترور مطهری) نوشت.

 

بله، در یکی از شماره‌های آخر آیندگان گزارشی درباره فرقان منتشر شد. با روزنامه تماس گرفتند و نشانی بسته‌ای را دادند که روبروی ساختمان آیندگان زیر ماشین گذاشته بودند و اطلاعاتی راجع به فرقان در آن آمده بود. انتشار این گزارش حساسیت‌هایی بوجود آورد. پس از آن بازداشت شدیم. ما هم بازجویی پس ندادیم و گفتیم باید تفهیم اتهام شویم، مدتی در پادگان عباس آباد زندانی شدیم، بعد ما را به لویزان و سپس به زندان اوین بردند.
 
 

اعتصاب اول مطبوعات چنانکه محمد بلوری، از اعضای تحریریه روزنامه کیهان روایت کرده، از این روزنامه شروع شد، آن هم به دلیل ورود سه سرهنگ به اتاق شورای سردبیری کیهان و کنترل خبر‌ها. چه زمینه‌ها و عواملی منجر به این شد که فرمانداری نظامی سه سرهنگ به کیهان بفرستد؟

 

قبل از دور اول اعتصاب مطبوعات جلسه‌ای با حضور مصباح‌زاده و فرهاد مسعودی مدیران روزنامه‌های کیهان و اطلاعات و سپهبد رحیمی معاون ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران در دفتر فرماندار نظامی تشکیل شد. محور جلسه اعتراض مطبوعاتی‌ها بود مبنی بر اینکه خبرنگاران سعی در انتقال صحیح اخبار تظاهرات و اعتراضات دارند اما فرماندهان نظامی با تماس‌های پی در پی با روزنامه‌ها اخبار را تکذیب می‌کنند. در پایان جلسه تصمیم گرفته شد که خبرنگاران کیهان و اطلاعات و دیگر روزنامه‌ها در فرمانداری نظامی مستقر شوند و اخبار واصله را با هماهنگی فرمانداری منتشر کنند. طبق این تفاهم صبح روز بعد (۱۸ مهر ۱۳۵۷) خبرنگاران اطلاعات و کیهان به فرمانداری نظامی رفتند تا خبر‌ها را همان جا پیگیری و تکمیل کنند و به روزنامه‌های خودشان بفرستند. در حالیکه خبرنگاران در حال کسب خبر بودند بر خلاف توافق قبلی که با فرمانداری نظامی صورت گرفته بود، ۵ یا ۶ سرهنگ نظامی در‌‌ همان لحظات وارد تحریریه کیهان و اطلاعات شدند تا هیچ خبری بدون رویت آنان به حروفچینی ارسال نشود. تحریریه کیهان دچار تشنج شدند. خبرنگاران درگوشی با هم پچ پچ کردند. یکی آهسته گفت من دنبال خبر نمی‌روم. یکی هم با صدای بلند‌ گفت من از امروز کار نمی‌کنم. یکی هم با صدای بلند‌تر برای اینکه احتمالا سرهنگ‌ها هم بشنوند، گفت: بچه‌ها باید اعتراض کنیم، باید اعتصاب کنیم. کارمندان از قسمت‌های اداری به سوی تحریریه راه افتادند. در قسمت فنی، حروفچین‌ها ماشین‌ها را خاموش کردند. خبر اعتصاب کیهان به اطلاعات رسید، البته در روزنامه اطلاعات در لحظات نخست بر سر پیوستن به اعتصاب کیهانی‌ها، اختلاف نظر پیش آمد. پیش از آن گفت‌وگوی تلفنی علی باستانی، معاون سردبیر اطلاعات با یکی از معاونان فرماندار نظامی تبدیل به بحث تندی شده بود و صدای فریادهای باستانی را تعدادی از اعضای تحریریه شنیده بودند.

 

 

بلوری هم اینطور نقل کرده که: «سردبیر اطلاعات زنگ زد و گفت بلوری روزنامه را درآوریم. سرهنگ‌ها رفتند. گفتم ما در نمی‌آوریم. گفت ما در می‌آوریم. بعد از چند دقیقه تلفن شد، گفتند جلوی روزنامه اطلاعات غوغاست. مردم گرفته بودند روزنامه اطلاعات را آتش زدند! فرهاد مسعودی می‌گوید روزنامه‌ها را بریزید دور. روزنامه‌های چاپ شده را دور می‌ریزند و در‌ها را می‌بندند. گوران از آیندگان زنگ زد. گفت، شنیدم اعتصاب است. ما هم هستیم. اطلاعات هم آقای سفری زنگ زد و گفت ما هم هستیم.» چطور شد که اطلاعات و آیندگان به اعتصاب پیوستند؟

 

موقعی که کارکنان اطلاعات متوجه اعتصاب کیهان شدند، ۸ صفحه از روزنامه تهیه شده و برای چاپ پلاک گرفته بودند. یکی از اعضای موثر روزنامه اطلاعات آنطور که به من تعریف کرده با ماشین‌چی روزنامه که از چپ‌های سابق بود تماس گرفت و خواهش کرد که با اعتصاب کیهان، اگر روزنامه را منتشر کنیم آبروریزی می‌شود، بنابراین اطلاعات هم به اعتصاب می‌پیوندد. من ساعت ۱۰/۵ صبح در آیندگان بودم که یکی از کیهان تماس گرفت و گفت ما امروز اعتصاب می‌کنیم. به هوشنگ وزیری سردبیر آیندگان گفتیم کیهان و اطلاعات اعتصاب کردند باید ما هم به اعتصاب بپیوندیم. وزیری گفت نه صلاح نیست، باید مشورت کنم. عمید نائینی گفت وقت نداریم، همین الان باید تصمیم بگیریم، یک ساعت بعد دیر می‌شود، چون دنباله رو جریان می‌شویم. وزیری بالاخره پذیرفت و به این ترتیب آیندگان در کنار کیهان و اطلاعات جزو شروع کنندگان اعتصاب مطبوعات شد. عصر آن روز(۱۹ مهر) کیهان و اطلاعات و فردا صبح آن روز آیندگان منتشر نشدند، البته تعداد اندکی از روزنامه‌های صبح با بعضی از مجلات که زیر چاپ بودند منتشر شدند. از غروب آن روز به سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات رفتیم و قرار شد هیاتی برای پیگیری مطالبات اعتصاب کنندگان تشکیل شود. اعضای این هیات عبارت بودند از جواد طالعی (تحریریه کیهان)، محمد بلوری (کیهان)، منوچهر فاضل (اداری کیهان)، محمد عتیق‌پور (فنی کیهان)، محمد علی سفری (دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات)، محمد ابراهیمیان (اطلاعات)، سیروس علی‌نژاد (تحریریه آیندگان)، ابوالفضل حقیقی (اداری آیندگان)، فیروز گوران (تحریریه آیندگان) و رضا تیموری (بخاطر ندارم از کدام روزنامه بود).

 

در سندیکا نامه‌ای تنظیم شد که حاوی درخواست‌های اعتصابیون مطبوعات بود. هیاتی که انتخاب شده بود، قرار شد با جعفر شریف امامی، نخست وزیر وقت ملاقات کند و در مذاکره با او درباره متن نامه به توافق برسند. مذاکرات ۳ روز طول کشید و روزنامه‌ها همچنان در اعتصاب بودند. در مذاکرات اولیه عده‌ای از وزرا بر این نظر بودند که دولت نمی‌تواند بیانیه‌ای صادر کند که دیگر سانسور نخواهد کرد. منوچهر آزمون هم خیلی سعی می‌کرد با مقداری خواهش نمایندگان اعتصابیون را قانع کند که تقاضای صدور بیانیه از دولت را نداشته باشند. سرانجام در روز دوم توافق شد دولت متنی را تهیه و آزادی مطبوعات را تضمین کند. هیات با مراجعه به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران نقطه نظرات دولت درباره تضمین آزادی مطبوعات را به اطلاع جمع کثیری از اعتصابیون رساند. من هم به حاضران گوش می‌دادم که بحث می‌کردند فردا هیات منتخب در مذاکره با دولت به توافق نهایی دست خواهد یافت و دولت مجبور خواهد شد بیانیه‌ای رسمی در این زمینه منتشر کند. من گزارشم را به پایان می‌رساندم که از میان حاضران عده‌ای مثل آقای جلیل خوشخو گفتند دولت باید عین نامه را تائید کرده و با اعتراف به اعمال سانسور، آن را لغو کند. من توضیحاتی درباره این پیشنهاد دادم و گفتم باید تفاهم کنیم. دوست نویسنده‌ام در روزنامه کیهان به من گفت گوران سفسطه نکنید، دولت باید عین این قطعنامه را بپذیرد. من نامه را از جیبم درآوردم و به زمین انداختم و گفتم من نامه‌رسان نیستم. معتقد بودم در فرآیند مذاکره با دولت امکان این هست که «را» و «واو» کم و زیاد شود، خواسته‌ها برای رسیدن به توافق دوجانبه کمی تغییر و تعدیل کند، اگر می‌گفتیم دولت عین چیزی را که می‌خواهیم باید بپذیرد در آن صورت مذاکره معنا ندارد. علی باستانی هم در جلسه سندیکا گفت شما اگر گوران را هم قبول ندارید، واویلا. روز بعد به دفتر نخست وزیری رفتیم، شریف امامی (نخست وزیر)، دکتر محمدرضا عاملی تهرانی وزیر اطلاعات و جهانگردی و منوچهر آزمون وزیر مشاور کابینه در جلسه شرکت کردند و در پایان تصویب کردند که دولت از آن پس سانسور نخواهد کرد. پس از سه روز اعتصاب و جلسات روزانه در سندیکا، با موافقت دولت با پایان سانسور به روزنامه برگشتیم. در تحریریه آیندگان در جمع کارکنان و خبرنگاران گفتم بالاخره دولت تعهد کرد سانسور نکند، از این به بعد وظیفه ما مشکل‌تر می‌شود. اینطور نیست که هر خبری را چاپ کنیم، صلاح اینست که در انعکاس و انتشار اخبار بیشتر دقت کنیم، حساسیت‌های دولت درباره دربار و ارتش را تا جایی که ممکن است تحریک نکنیم. عقیده‌ام این بود و هست که فرد آزاد‌تر باید دقیق‌تر شود. گفتم بعد از اینکه از خفقان درآمدیم صلاح نیست گرفتار آزادی افسارگسیخته شویم، اعتراضات مردم باید به سرانجام برسد و نباید با تندروی به آن ضربه زد.

 

 

در فاصله اعتصاب اول تا دوم فضای مطبوعات چگونه بود؟ اگر شرایط آنطور بود که کیهان روز ۲۳ مهر ۵۷ با تیتر «پایان یک قرن سانسور» توصیف کرد، پس چطور ۱۴ آبان دوباره روزنامه‌نگاران دست از کار کشیدند؟

 

حدود ۲۰ روز فضای آزادی بر مطبوعات حاکم شد، البته هنوز عکس و خبری از امام منتشر نمی‌شد، ولی در انتشار خبر راهپیمایی‌ها منعی نداشتیم. این فضا با اتفاقی که روز ۱۳ آبان در دانشگاه تهران افتاد و منجر به زد و خورد شدید دانشجویان شد، تغییر کرد. اطلاعات عصر‌‌ همان روز تیتر زد: «زد و خورد شدید مقابل دانشگاه»، و کیهان هم نوشت: «۸ ساعت زد و خورد خونین مقابل دانشگاه.» تیتری که شب برای شماره روز ۱۴ آبان آیندگان زدیم این بود: «پایتخت دیروز از کنترل خارج بود.» ساعت ۲ شب به خانه آمدم، آن موقع تا دیر وقت می‌ماندیم تا آخرین خبر‌ها را چاپ کنیم. در خانه بودم که از چاپخانه تماس گرفتند و گفتند نظامیان آمده‌اند و نشانی خانه شما را خواستند. حدود ساعت ۳ صبح بود که ۴، ۵ گروهبان و سرباز زنگ زدند و وارد خانه شدند، من هم کاملا آمده بودم. من را همراه تعداد زیادی از دیگر روزنامه‌نگاران به زندان شهربانی بردند؛ از آیندگان من را بازداشت کرده بودند، از روزنامه اطلاعات علیرضا نوری‌زاده، علی باستانی و نعمت ناظری و ده‌ها روزنامه‌نگار دیگر. پس از بازداشت ما از ۱۴ آبان ۵۷ دور دوم اعتصاب مطبوعات آغاز شد که ۶۲ روز طول کشید. ما در زندان سخنرانی شاه را شنیدیم که گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم. حدود ۱۲ روز بازجویی شدیم، البته این بار با بازجویی‌های قبلی فرق داشت. من از سال ۵۰ حدود ۱۰ یا ۱۵ بار بازجویی شده بودم و هر دفعه حدود ۴۰-۵۰ سوال می‌پرسیدند. اما این بار روی ورقه‌های چاپ شده مقوایی حدود ۲۰۰ سؤال به ما دادند که بایستی به همه آن‌ها پاسخ می‌دادیم. این سؤالات شامل اطلاعات متعددی از بستگان و آشنایان ما بود. در حین پاسخ به این سؤالات به این مساله ظنین شدم که این نوع اطلاعات از ارتباطات ما می‌تواند در طرح ترور احتمالی یا پیدا کردن فرد در صورت اختفا موثر باشد، البته برخورد‌ها خیلی مودبانه بود و حتی سیگار و چای تعارف می‌کردند. وقتی آزاد شدیم مطبوعات همچنان در اعتصاب بودند و بازاریان هم اعلام کرده بودند از اعتصاب کنندگان حمایت مالی خواهند کرد. البته برخی از اعضای جریان چپ قدیمی و استخوان‌دار که بعضا در داخل کشور هم نبودند و با برخی از روحانیون انقلابی تماس داشتند، موافق ادامه اعتصاب بودند. در ۶۲ روزی که روزنامه منتشر نمی‌شد مردم از طریق مساجد یا رادیوهای خارجی در جریان اخبار قرار می‌گرفتند. در مدت این اعتصاب شب‌ها با آقای مرزبان و نعمت ناظری بولتن تهیه می‌کردیم و زیراکس می‌گرفتیم و در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات توزیع می‌کردیم.

 

 

جریانات چپ چه نفعی از ادامه اعتصاب مطبوعات می‌بردند؟ روزنامه‌نگاران چپ‌گرا با این تصمیم همراهی می‌کردند؟

 

گروه‌هایی با گرایشات مختلف در روزنامه‌ها فعالیت می‌کردند، انواع خبر‌ها و مقالات منتشر می‌شد، همین تنوع می‌توانست روندی که برای پیشبرد انقلاب لازم بود را مختل کند. پیش از اعتصاب اول خود مطبوعاتی‌ها پیشقدم شدند و به فرمانداری نظامی رفتند، آن‌ها حسن نیت داشتند، اما معنی نداشت فردای آن روز چند سرهنگ بفرستند به روزنامه‌ها؛ این کار تحریک ‌آمیز بود. اعتصاب دوم با بازداشت تعداد قابل توجهی از روزنامه‌نگاران آغاز شد، این دستگیری گسترده هم تحریک ‌آمیز بود. نمی‌دانم چه جریانی در داخل حاکمیت در پی این اقدامات تحریک آمیز بودند.

 

 

جواد طالعی که در دوران انقلاب عضو تحریریه کیهان بود، از عباس پهلوان، علیرضا نوری‌زاده، حسین سرفراز و چند نفر دیگر به عنوان مخالفان اعتصاب مطبوعات نام برده که عقیده داشتند «شرایط مملکت بسیار حساس است و اعتصاب مطبوعات سبب می‌شود که مردم نسبت به واقعیات آگاه نشوند و این به نفع جامعه نیست. آن‌ها حاضر نبودند بپذیرند که در شرایط اعمال مقررات حکومت نظامی، نمی‌توان واقعیات را آنطور که هست به آگاهی جامعه رساند.» صدای مخالفین اعتصاب به جایی می‌رسید؟ شما درباره ادامه اعتصاب در شرایطی که جامعه تشنه اخبار و اطلاعات بود، دچار تردید نشدید؟

 

روزهای اول فضا داغ بود اما بعد از یکی دو هفته علی‌القاعده باید سندیکا فکر می‌کرد که بالاخره چی؟ گفتیم تا حکومت دست نظامیان است در اعتصاب هستیم، اما تا کی باید ادامه پیدا می‌کرد؟ زمانی بود که انگ می‌زدند، از اعتصابیون کسی از ترس انتساب به دربار و وزارتخانه‌ها حرفی نمی‌زد. جرات بیان مسائل را نداشتند. در‌‌ همان دوره اعتصاب جلسه‌ای با سپهبد مقدم، رئیس ساواک داشتیم که در آن مقدم اصرار داشت مطبوعات با پایان اعتصاب موافقت کنند. مقدم گفت مملکت در خطر است، من هم گفتم تیمسار شما تشریف بیاورید این طرف میز، ما برویم آن طرف، بعد ما هم می‌گوییم مملکت در خطر است. یک بار هم در خانه حاج حسین مهدیان از بازاریون انقلابی جلسه داشتیم، از روزنامه‌نگاران من و سفری، دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و تعدادی دیگر به این جلسه رفتیم. آقایان بهشتی، مطهری، فلسفی و مفتح هم در خانه مهدیان بودند. در آن جلسه البته نه با صراحت ولی در مجموع به ما گفتند که حرف گوش کنیم، بعضی چیز‌ها را بنویسیم و بعضی چیز‌ها را ننویسیم. آقای بهشتی مثالی زد و گفت روزنامه آیندگان نطق به‌آذین را در یک صفحه چاپ می‌کند، درحالیکه به‌آذین یک نفر است، اگر اینطور باشد مردم روزنامه را تحریم می‌کنند. من به بهشتی گفتم: «آقای بهشتی هنوز چیزی نشده، شما تهدید می‌کنید، می‌گویید مردم تحریم می‌کنند.» آقای فلسفی گفت منظور آقای بهشتی این بود که اگر یک سری مسائل را مراعات نکنید، این اتفاق می‌افتد. من گفتم: «در روزنامه‌نگاری باید به این "اگر" شک کنم. پشت این "اگر" بحث دیگری است.»

 

 

از شاپور بختیار نقل شده که غروب روز ۱۵ دی ۵۷ در دیدار با اعضای هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات گفته بود: «من، فردا، نخست وزیری خود را اعلام خواهم کرد و دوست دارم که خبر این تصمیم در روزنامه‌هایی چاپ شود که کاملا آزادند. به عنوان نخست وزیر به شما می‌گویم: هر مقام کشوری و لشگری را که جرئت کرد قدم به عرصه مطبوعات بگذارد، بیرون بیاندازید. من پشتیبان شما خواهم بود. درباره من، هرچه می‌خواهید بنویسید و انتقاد کنید. از سوی من اعتراضی نخواهید شنید.» دولت شریف امامی هم تضمین کرده بود هیچگونه اعمال نفوذ و دخالت مستقیم و غیرمستقیم در مطبوعات صورت نگیرد، اما عملا چنین نشد. پس چطور شما به گفته‌های بختیار اعتماد کردید؟ و چطور شد نظر امام را برای پایان اعتصاب جویا شدید؟

 

ما با شاپور بختیار پیش از آغاز نخست وزیری وی جلسه داشتیم و از او قول‌هایی برای گشایش فضا گرفتیم، مخصوصا شرط کرده بودیم که تا حکومت نظامی برقرار است ما اعتصاب را ادامه می‌دهیم. در این جلسه آقای سفری از سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، نوری‌زاده از روزنامه اطلاعات، من از آیندگان، تعدادی دیگر و از جمله آقای مسعود بهنود شرکت کرده بودند. با قول‌هایی که از بختیار گرفتیم، قرار شد روزنامه‌ها را دوباره منتشر کنیم. حاج حسین مهدیان که در خیابان خیام زیر ساختمان روزنامه اطلاعات آهن فروشی داشت و پس از انقلاب مدیر موسسه کیهان شد، ماجرای پایان اعتصاب مطبوعات را از خبرنگاران اطلاعات شنید. او با کیهان تماس گرفت و گفت به صلاح نیست روزنامه منتشر کنید، اجازه بدهید با نوفل لوشاتو تماس بگیریم. از طریق یکی از خبرنگاران کیهان که پدرش روحانی بود با نوفل لوشاتو تماس گرفتند تا نظر امام را جویا شوند که ایشان با پایان اعتصاب مطبوعات موافقت کردند و روزنامه‌ها منتشر شدند. البته قبل از اعلام نظر آقای خمینی، سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات در بیانیه‌ای ادامه انتشار روزنامه‌ها را اعلام کرده بود.

 

 

گویی این آزادی مستعجل بود، حداقل برای شما. خبری که روزنامه کیهان روز یکشنبه ۸ بهمن ۵۷ منتشر کرد و نوشت ۵ روزنامه‌نگار و یکی از آن‌ها شما را نیمه شب جمعه ششم بهمن بازداشت کرده‌اند، نشان می‌داد در دوره بختیار هم از تعقیب و تهدید مصون نماندید؟

 

بله، در دوره بختیار من مجددا به همراه ۴ روزنامه‌نگار دیگر، نعمت ناظری و مهدی بهشتی‌پور از اطلاعات، جلیل خوشخو از کیهان و مسعود مهاجر از آیندگان بازداشت شدیم. ما را به پادگان باغشاه بردند. در تابستان ۵۸ و پس از توقیف آیندگان که بازداشت شدم، در زندان اوین از سیروس آموزگار وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه بختیار سؤال کردم چرا ما را در بهمن سال قبل بازداشت کردید؟ آموزگار گفت من هم پس از شنیدن خبر بازداشت شما جا خوردم. بختیار هم خبر نداشت. بهرحال بازداشت ما در بهمن ۵۷ برای خود ما هم جای سؤال داشت.

 

 

روزنامه‌ها آن موقع نوشتند «۵ روزنامه‌نگار بازداشتی سحرگاه نهم بهمن در نتیجه فشار افکار عمومی و حمایت یکپارچه ملت آزاد شدند»؛ البته روزنامه‌ها خبر دادند روزنامه‌نگاران نامه‌ای هم از داخل زندان باغشاه نوشته و به "بازداشت غیرقانونی خود" اعتراض کرده بودند. ماجرای آن نامه از داخل زندان و آزادی سریع شما پس از انتشار خبر بازداشت چه بود؟

 

پسر آقای سفری دبیر سندیکا آن زمان در باغشاه دوره سربازی‌اش را می‌گذراند. سفری به پسرش گفته بود با ما تماس برقرار کند. در زندان نامه‌ای نوشتیم که از طریق پسر سفری در روزنامه‌ها منتشر شد؛ نامه روزنامه‌نگاران زندانی از داخل باغشاه. خب بختیار که طبق گفته آموزگار از بازداشت ما مطلع نبود، ساواک هم منحل شده بود، پس تحریک روزنامه‌نگاران و بازداشت آنان توسط چه کسانی و با چه هدفی انجام می‌شد؟ بالاخره بعد از ۵ روز و آن هم شبانه دستور آزادی ما صادر شد؛ چون باغشاه مقررات پادگانی داشت ورود و خروج پس از ساعت ۱۲ شب ممنوع بود و آزادی ما به ساعت ۵ صبح و آن هم با عجله فراوان کادر پادگان محول شد. ظاهرا این عجله بخاطر قولی بود که آن‌ها درباره آزادی ما داده بودند.

 

 

آیا در آن ۵ روز بازداشت در باغشاه بازجویی هم شدید و یا به شما گفتند اتهامتان چیست؟

 

نه هیچ نوع بازجویی صورت گرفت و نه اتهاماتی را متوجه ما کردند. اصلا نفهمیدیم وقتی که دولت بختیار تازه داشت شکل می‌گرفت و از دستگیری ما خبر نداشت، پس دستور از کجا صادر شده بود. تصور من این است که از‌‌ همان آغاز راهپیمایی‌ها و اعتصاب در کارخانجات دولتی و بخش خصوصی و در میان کارمندان و معلمان، اراده‌ای پنهان -لااقل به برداشت من- وجود داشت که خبرنگاران و روزنامه‌نگاران به نحوی از انحاء تشویق یا تحریک شوند که دست از کار بکشند و روزنامه‌ها منتشر نشوند و خبر‌ها فقط از کانال‌های خاص و کنترل شده پخش شود. اعتصاب اول مطبوعات با علاقه و آگاهی خاص روزنامه‌نگاران شروع شد و در کمترین زمان (۳ روز) به پیروزی رسید، ضمن اینکه این اعتصاب هم با تحریک نظامی‌ها شروع شده بود. اعتصاب دوم هم به دلیل بازداشت گسترده روزنامه‌نگاران بوسیله نظامیان صورت گرفت. دوره بختیار هم که هیچ بهانه‌ای نبود، باز نظامیان نیمه شب ۵ روزنامه‌نگار را دستگیر کردند و این بار به باغشاه بردند. اصلا چرا زندان پادگان باغشاه؟ بهرحال با آنکه خودم از فعالان در هر دو اعتصاب بودم ولی دست کم اعتصاب سراسری ۶۲ روزه مطبوعات را با فهم امروز خودم اشتباه و غلط می‌دانم.

 

 

روزنامه‌ها بعد‌ها اسامی چند روزنامه‌نگار و از جمله شما را منتشر کردند که گویی ساواک قصد ترور آن‌ها در روز ۲۱ بهمن را داشت. شما از جریان مطلع بودید؟

 

من اصلا خبر نداشتم، پیگیری هم نکردم. اما با بازجویی‌ای که آبان ماه از ما کردند و حدود ۲۰۰ سؤال مطرح شد، این پیش‌بینی را می‌کردم که این اطلاعات برای روز مبادا بکار می‌آید.

 

 

تیتر آیندگان در روز ۲۳ بهمن ۵۷ با عنوان "شاهنشاهی در ایران منقرض شد"، در چه شرایطی انتخاب شد؟

 

آیندگان در روز ۲۳ بهمن ۵۷ چندین چاپ داشت. جزئیات ماجراهای بسیاری که در شب قبل و صبح روز بعد در تهران اتفاق افتاد را بطور دقیق بخاطر ندارم، همین قدر می‌دانم تعدادی از اعضای تحریریه پاسی از نیمه شب گذشته بخاطر حکومت نظامی با آمبولانس به تحریریه آیندگان آمدیم. یکی از دوستان من پزشک و عضو انجمن ملی پزشکان بود، برادر آقای مسعود مهاجر، عضو شورای سردبیری آیندگان هم عضو انجمن ملی پزشکان بود، به همت این دو پزشک که آمبولانس در اختیارمان گذاشتند شبانه به در خانه حروفچین‌ها و عوامل فنی رفتیم و روز بعد تیتر یکی از چاپ‌های آیندگان با عنوان «ارتش اعلام بیطرفی کرد» منتشر و در تهران توزیع شد. در آن لحظات و با توجه به اعلام بیطرفی ارتش دیگر مشخص شده بود آقای بختیار به عنوان نخست وزیر وقت در مقابل انقلابیونی که در سراسر کشور هر لحظه ادارات و موسسات دولتی را در اختیار می‌گرفتند، دیگر قدرتی به حساب نمی‌آید. در واقع دیگر حکومت یا نظامی به نام شاهنشاهی در ایران حاکم نبود و روزنامه آیندگان در آخرین چاپ خود با تیتر "شاهنشاهی در ایران منقرض شد"، منتشر شد. انتشار این موضوع بسیار مهم در آیندگان "منبع موثق" نداشت. اول تیتر انتخاب شد بعد مطلبش نوشته شد.

 

 

با پیروزی انقلاب یکباره پرده‌های سانسور و تعقیب و توقیف کنار رفت و شما ماندید و آزادی موعود. همانطور که آیندگان در صفحه اول شماره ششم اسفند ۵۷ نوشت: «اکنون آزادی از راه رسیده است. نحوه برخورد مطبوعات با آزادی از راه رسیده می‌تواند کامیابی یا ناکامی کوشش‌های دموکرات مشابه را بطور کلی در سطح جامعه به نمایش بگذارد.» بگذریم از اینکه در‌‌ همان صفحه اول روزنامه در‌‌ همان شماره و بالای سر همین مطلب دو تیتر خودنمایی عجیبی می‌کند: «امیرانتظام: دولت نقشی در سانسور رادیو تلویزیون ندارد» و «فیلم سفر ساخته بهرام بیضایی در تلویزیون سانسور شد.» آن روز‌ها جامعه مطبوعاتی درگیر چه موضوعاتی بود و چطور با آزادی از راه رسیده برخورد می‌کرد؟ روزنامه‌ها چطور؟ وقتی نه ساواکی بود، نه فرمانداری نظامی و نه وزارت اطلاعات و جهانگردی و دستگاه‌های عریض و طویل سانسور، اخبار را تا چه میزان آزادانه منتشر می‌کردند؟

 

بنظر من اگر اشتباه نکنم روزنامه آیندگان یک وضعی داشت و جامعه مطبوعاتی (مثلا کیهان و اطلاعات) یک وضع دیگر. آیندگان با توجه به تضمین دولت شریف امامی و تعهد دولت بختیار مبنی بر لغو سانسور و نیز بی‌توجه به اتهامات اثبات نشده در گذشته‌اش، به آزادی، استقلال، بیطرفی و نه بی‌تفاوتی‌اش پایبند بود و فشار بسیاری را از بعضی گروه‌های چپ و همه گروه‌های راست تحمل می‌کرد و سرانجام تاوان سنگینی داد: توقیف روزنامه، مصادره اموال و زندانی شدن اعضای شورای سردبیری و تعدادی از اعضای تحریریه. بعضی همکاران در روزنامه اطلاعات گله داشتند که سردبیر وقت روزنامه به دلیل چاپ مقاله رشیدی مطلق در این روزنامه بسیار با احتیاط عمل می‌کند. در واقع نوعی سانسور در انعکاس بعضی خبر‌ها و یا اصلا منتشر نکردن بعضی خبرهای مهم اعمال می‌شود. این نوع سانسور داخلی جدا از سانسوری بود که بوسیله گروه‌های فشار با اجتماع در مقابل ساختمان روزنامه به تحریریه تحمیل می‌شد. روزنامه کیهان وضع دیگری داشت و با فشار شدید از درون مواجه بود. کیهان درحالیکه اولین روزنامه‌ای بود که عکس بزرگی از آقای خمینی در صفحه اول خود چاپ کرد و در تیراژ بالای میلیون توزیع شد، اما اولین روزنامه‌ای هم بود که کارگران عضو انجمن اسلامی آن مانع ورود تعداد زیادی از اعضای قدیمی و موثر روزنامه به سالن تحریریه شدند. بعد‌ها با فشار اعضای انجمن اسلامی و حمایت پنهانی تنی چند از اعضای تحریریه عضو شورای سردبیری، همین تعداد ممنوع‌الورود که وابستگی مرامی و ایدئولوژیک با یک حزب قدیمی چپ داشتند و سرانشان تازه به ایران بازگشته بودند، تصفیه شدند.

 

تعدادی از روزنامه‌نگاران اخراجی از کیهان پس از چند روز بیکاری "کیهان آزاد" را منتشر کردند که فشار‌ها به نوع دیگری به آنان ادامه یافت و چاپ "کیهان آزاد" متوقف شد و اخراجی‌ها با انتشار مجله "پیروزی" به استقامت در برابر فشار معنا بخشیدند. سرانجام تعدادی از تصفیه شدگان کیهان درحالیکه کل موسسه به تصرف انقلابیون درآمده بود به اجبار ترک وطن کردند از جمله جواد طالعی که در یکی از سؤال‌ها از او نقل قول کرده‌اید. مهدی سحابی، روزنامه‌نگار و مترجم برجسته کشور و از اعضای موثر این گروه نیز بعدها از ایران خارج شد و در سال ۱۳۸۸ در پاریس درگذشت.

 

 

پس از انقلاب درباره رخدادهایی مثل اعدام مقامات رژیم سابق و یا اعدام سران ارتش موضع گرفتید؟

 

نه، درباره اعدام سران ارتش موضع نگرفتیم، نه منفی و نه مثبت. فقط اطلاع‌رسانی می‌کردیم.

 

 

همین موضع نداشتن شما را با بحث انتساب به این یا آن گروه سیاسی درگیر نمی‌کرد؟

 

کمابیش درگیر این مسائل بودیم. حزب رنجبران به تصور اینکه حزب توده در آیندگان رخنه کرده، به ما می‌گفت توده‌ای. توده‌ای‌ها هم خیال می‌کردند رنجبران در آیندگان نفوذ دارد. بعضا گروه‌ها نیز در مقابل ساختمان تجمع می‌کردند و علیه آیندگان شعار می‌دادند و به یکی از جریانات نسبت می‌دادند.

 

 

آقای گوران، به عنوان آخرین سؤال. شما اشاره کردید که روزنامه اطلاعات به دلیل سابقه مقاله رشیدی مطلق در این روزنامه بسیار با احتیاط عمل می‌کند. تا سال‌ها نویسنده مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با امضای مستعار احمد رشیدی مطلق، داریوش همایون معرفی می‌شد. اما او که پاکت حاوی مقاله را شخصا به مسئولان روزنامه اطلاعات داده بود، مدتی پیش از درگذشت خود گفت که نویسنده آن مقاله، روزنامه‌نگاری قدیمی به نام علی شعبانی بوده است. همایون این راز را پس از مرگ شعبانی فاش کرد. با توجه به شناختی که از همایون دارید، فکر می‌کنید نویسنده اصلی مقاله همایون بود تا شعبانی؟

 

همایون به چنین مقالاتی اعتقاد نداشت. اصلا چنین ادبیاتی نداشت، در هیچ کدام از مقالاتش هتاکی و تهمتی دیده نمی‌شود. همایون پس از فوت نویسنده اصلی مقاله در مصاحبه با بی ‌بی سی هویتش را فاش کرد و گفت آن مقاله را علی شعبانی نوشته بود. من با شعبانی در دوره‌ای که در چاپخانه مهر ایران کار می‌کردم آشنا شدم. در آن چاپخانه مجله مهر ایران هم منتشر می‌شد که سردبیرش علی شعبانی بود و من مسوول صفحات نامه‌های مردم و مسابقه و سرگرمی مجله بودم. شعبانی در مجله‌اش از داوود امینی از نظامیان شهربانی مطلب می‌گرفت، شاید این کار را برای در امان ماندن مجله‌اش انجام می‌داد، ولی معلوم بود که شعبانی وابسته به دستگاه بود. او در مهر ایران ستونی داشت با عنوان "گل بگوییم و گل بشنویم." هر بار به طنز وزیر یا مسوولی را نقد می‌کرد، این کار هر کس نبود. من معتقدم شعبانی با محافل اطلاعاتی ارتباط داشت و نویسنده مقاله جز او نمی‌تواند باشد.
 

----------------------------------------------------

 

بازخوانی گفت‌وگوی فیروز گوران با داریوش همایون

‌"آیندگان" روزنامه صبح را وارد تصویر مطبوعات کرد

 

"آیندگان" وارد هفتمین سال فعالیت مطبوعاتی‌اش شده است. زمان چه زود می‌گذرد. انگار همین دیروز بود که می‌گفتند: یک روزنامه جدید با هدف و برنامه جدید قرار است منتشر شود، و امروز هفت سال از آن زمان که این شایعه در محافل مطبوعاتی حاکم بود می‌گذرد. سرانجام «آیندگان» منتشر شد و تا به امروز هم دوام کرده است در حالیکه برنامه‌ها و هدف‌ها برای آینده‌اش دارد.

 

یک وقت بود که توی مملکت ما هرکس که سواد خواندن و نوشتن داشت و صد البته اگر "نفوذ" هم داشت می‌توانست امتیاز "روزنامه" بگیرد و حال آنکه همین فرد سال‌ها می‌گذشت تا می‌توانست روزنامه‌نویس بشود. اما بعد‌ها این وضع دیگرگون شد و گرفتن امتیاز روزنامه کار آسانی نبود."آیندگان" در چنین دورانی صاحب امتیاز شد و منتشر گردید. همین مسأله و همین موقعیت حرف‌ها و بحث‌ها و سئوال‌هایی پیش کشید که هنوز هم کم و بیش ادامه دارد.
 

در این شش سال "آیندگان" چه کرده است؟ چه هدفی داشته و چه آرمان‌هایی را می‌خواهد تعقیب کند. من جدید‌ترین عضو تحریریه آیندگان هستم که در آستانه هفتمین سال عمرش به بچه‌های قدیمی اضافه شدم. مثل فلان کارمند و فلان دانشجو که "روزنامه" می‌خوانند، می‌خواهند آیندگان بخوانند یا روزنامه دیگر. سوال‌های متعددی برایم مطرح است که چطور شد "آیندگان" منتشر شد. تا به امروز چه کرده و فردا چه می‌خواهد بکند؟ می‌نشینم پای صحبت داریوش همایون بنیادگذار آیندگان ـ و همه کاره امروز آیندگان ـ به این امید که به سوال‌هایم پاسخ دهد و صریح هم پاسخ بدهد.

 

 

شما ابتدا "نویسنده" بودید و نه "ناشر"، چه انگیزه‌ای باعث شد که در جرگه ناشران در بیایید؟ ـ (البته منظورم انتشار روزنامه آیندگان نیست بلکه می‌خواهم جواب بدهید که چطور شد تصمیم گرفتید "ناشر" باشید.)

 

دو دلیل داشت. یکی اینکه مرا از نویسندگی بیرون کردند و جایی برایم باقی نگذاشتند و دیگر اینکه دیدم با انتشار یک روزنامه بیشتر می‌توانم به هدف‌هایی که در نویسندگی آن‌ها را تعقیب می‌کنم خدمت کنم. خاصه که ناشر بودن آسیب زیادی به کار نویسندگی‌ام نمی‌زند.

 

 

آیا اتفاق افتاد که در گذشته ـ آن زمان که نویسنده بودید ـ نوشته‌هایی از شما نه بخاطر محدودیت‌هایی خاص بلکه صرفاً بخاطر سلیقه یا منافع ناشر چاپ نشود ولی امروز نظائر‌‌‌ همان نوشته را چون ناشر هستید چاپ کنید؟ اگر چنین موقعیت‌هایی امروز در مقام "ناشر" برای شما وجود دارد با چه سیاست و روشی آیندگان را منتشر می‌کنید؟

 

با آنکه در دوره نویسندگی از آزادی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بودم بهرحال اختلاف‌نظر‌ها و سلیقه‌هایی بود که برد نویسندگی مرا محدود می‌کرد. در شش سال آیندگان مقالات بسیار نوشتم که اطمینان دارم در هیچ روزنامه مهم دیگری نمی‌توانستم آن‌ها را انتشار دهم و همین نکته دوم از جهت نشان دادن روش و سیاست آیندگان بسیار پرمعنی است.

 

 

می‌خواهید بگویید محدودیت بود اما نه آنقدر، یعنی ناشر بنا بر مقتضیات خاص خودش کم یا زیاد می‌کند؟

 

تا آنجا که به من و طرز تفکر من ارتباط دارد می‌توانم بگویم این محدودیت‌ها بیشتر ناشی از خود مطبوعات است. ممکن است نویسنده دیگری باشد که محدودیت دیگری داشته باشد ولی من کمتر احساس کردم.

 

 

بدون هیچ برخوردی؟

 

مقصودتان از برخورد چیست؟

 

 

مثلاً، مطلبی را بشود نوشت و صلاح هم باشد ولی نویسنده یا ناشری با وجود اعتقادش صرفاً به این خاطر که مبادا مسأله‌ای را پیش بیاورد یعنی برخوردی بوجود بیاورد از انتشارش جلوگیری کند.

 

به نظر من شخص باید وضع خود را چه برای خودش و چه دیگران صد در صد روشن کند. در آن صورت آزادی‌هایی خواهد یافت که در شرایط دو دلی و ابهام و نگه‌داشتن همه جوانب بدان نخواهد رسید. من خیال می‌کنم ما در آیندگان موضع خود را بخوبی روشن کرده‌ایم، از این رو گفتارمان از صراحتی برخوردار است که شاید در همه جا مانند نداشته باشد.

 

 

چطور شد که به فکر انتشار "روزنامه" افتادید و نه نشریه دیگری مثل "مجله" یا "ماهنامه" و...؟

 

آنچه مورد نظر من بود یک نشریه فراگیرنده همه جنبه‌های زندگی جامعه ایرانی در رتبه اول و گسترش دادن فضای فکری مردم از طریق آشنا کردنشان با تحولات دنیای خارج در رتبه دوم بود. پیداست که چنین وظیفه‌ای از یک روزنامه بهتر ساخته است تا نشریات دیگر. من در پی حداکثر ارتباط جامعه خود بودم و روزنامه این ارتباط را بهتر از یک مجله و یا نشریه دیگر تأمین می‌کند. اگر بپذیریم که اشکال عمده فرهنگی جامعه ایرانی کم بودن اطلاعات است، روزنامه را بهترین وسیله اطلاعاتی خواهیم شناخت.

 

 

با چه مقدار سرمایه "آیندگان" را پی‌ریزی کردید؟

 

۱۰ میلیون ریال.

 

 

می‌توانم بپرسم این سرمایه را از کجا آوردید؟ البته قصد طرح از کجا آورده‌ای ندارم! در آن زمان، یعنی شش سال پیش و حتی امروز، هیچ نویسنده‌ای که اسیر ناشر است چنین سرمایه‌ای نداشت و ندارد.

 

ما شرکت تشکیل دادیم و این ۱۰ میلیون ریال هم در طول چندین ماه بتدریج پرداخت شد که قسمتی از آن از محل حقوق‌هایی بود که مدیران شرکت دریافت نکردند و به حساب سرمایه گذاشتند.

 

 

اینکه شش نفر آن هم در آن زمان طی چند ماه بتوانند ۱۰ میلیون ریال جمع کنند برای من قانع کننده نیست.

 

چطور ممکن است پنج شش نفر دور هم جمع شوند و نتوانند یک میلیون تومان تعهد کنند؟

 

 

از این مسأله می‌گذرم، سوال دیگری را طرح می‌کنم. در اولین روزهای انتشار آیندگان و حتی هفته‌ها قبل از تدارک انتشار روزنامه در محافل مطبوعاتی شایع بود که یک روزنامه رقیب برای روزنامه‌های پر سابقه عصر می‌خواهد منتشر شود. آیا هدف چنین رقابتی بود؟ در اینصورت و یا بهرحال چرا صبح را برای انتشار آیندگان انتخاب کردید؟ توجه دارید که مردم ما عادت دارند یا عادت داده شدند که عصر روزنامه بخوانند.

 

ما به قصد رقابت با اطلاعات و کیهان انتشار نیافتیم. اگر چنین قصدی در میان بود می‌بایست آن‌ها را الگوی کار خود کنیم. قصد ما انتشار روزنامه‌ای به کلی متفاوت بود از جمله از نظر ساعت انتشار. برای ما این حالت غیرطبیعی بود که مطبوعات ایران، مطبوعات عصر باشد و صبح روزنامه نداشته باشد. اما صبح با طبیعت روزنامه ما هم سازگار‌تر بود. روزنامه صبح معمولاً جدی‌تر است. روزنامه بحث و اظهارنظر و تحلیل است زیرا فرصت بیشتر دارد. این خاصیتی است که در همه جای دنیا روزنامه صبح در برابر عصر دارد. با این استدلال، انتخاب صبح برای ما کاملاً طبیعی بود، هر چند همه امکانات مطبوعاتی ایران در طول دهه‌ها متوجه روزنامه‌های عصر و نیازهای آن‌ها شده بود.

 

 

گفتید روزنامه‌های صبح معمولاً جدی‌تر است. می‌شود بیشتر و رسا‌تر توضیح بدهید؟ مقصودتان از جدی‌تر چیست؟

 

جدی‌تر از یک نظر به این معنی که می‌کوشد به مطالب همان قدر اهمیت بدهد که واقعاً دارند. "حس انداز" بیشتری دارد و کمتر در پی سرگرم کردن است.

 

 

من فکر می‌کنم این چیزی نباشد که روزنامه‌های عصر نتوانند از عهده انجام آن بر بیایند. توضیح بیشتری می‌خواهم.

 

چطور، یعنی روزنامه‌های عصر به راهی غیر از روزنامه‌های صبح رفته‌اند. در غرب که روزنامه‌نگاری از آنجا برخاست، روزنامه‌های صبح ۲۰۰ سالی برتری داشتند و وقتی روزنامه‌های عصر پیدا شدند بازار خود را در میان خوانندگان متفاوتی، توده‌هایی که انقلاب صنعتی به صحنه آورده بود جستجو کردند و آن توده‌ها بیشتر سرگرمی می‌خواستند و به روزنامه‌های صبح که بطور سنتی جدی‌تر بودند کمتر توجه داشتند. در ایران، ایران ۵۰ سال پیش همین رویارویی میان روزنامه‌های صبح و عصر وجود داشت. اما روزنامه‌های صبح آن دوران در برابر رقیب عصر خود دوام نیاوردند، مطبوعات ایران ماند و یک روزنامه عصر که سلیقه و برداشت خود را به روزنامه عصر رقیب خود که سال‌ها پس از آن آغاز به انتشار کرد به وام داد. روزنامه‌های عصر در ایران تا مدت‌ها همه مطبوعات روزانه فارسی بودند و ناگزیر کوشیدند همه چیز برای همه کس باشند. ما از‌‌‌ همان آغاز کار سعی در برگزیدن گروه‌های خوانندگان خود کردیم. گروه‌هایی که در شماره محدودترند و محدود‌تر خواهند ماند ولی ما میل داریم آن گروه‌ها را مخاطب خود داشته باشیم.

 

 

آقای همایون، بقول معروف حرف توی حرف آمد. من قبلاً سوال کرده بودم که با چه سیاست و روشی آیندگان را انتشار دادید و دنبال کردید؟ هنوز جوابم را نگرفتم.

 

در‌‌‌ همان سوال پنج به این مسأله پاسخ دادم. جوابم را اگر با دقت مرور کنید متوجه می‌شوید. نیازی به توضیح بیشتر نیست.

 

 

چرا در "آیندگان" سرمایه‌گذاری نمی‌کنید با توجه به این نکته که ما امروز در مملکتی زندگی می‌کنیم که اگر بخواهیم هر کار "آزاد" را شروع کنیم احتیاج به سرمایه‌گذاری سنگین داریم وگرنه می‌رویم توی شکم "رقیب" که سرمایه بیشتری دارد.

 

گفتم ما با ۱۰ میلیون ریال کارمان را شروع کردیم. بعد برای پایه‌گذاری چاپخانه‌مان قرض کردیم و چون سرمایه اولیه روزنامه در‌‌‌ همان یک سال اول از بین رفت و روزنامه تا مدت‌ها ضرر می‌داد ما به وام گرفتن ادامه دادیم تا جایی که سه سال پیش میزان وام‌های ما به ۲۵میلیون ریال رسید. از آن به بعد ما بیش از آنکه در فکر گسترش روزنامه باشیم به بازپرداخت وام‌ها پرداخته‌ایم. و امروز در حدود یک سوم بدهی‌های ما باقی مانده که مهم‌ترین مانع را در سر راه سرمایه‌گذاری‌های تازه تشکیل می‌دهد.

 

 

ارزش فعلی آیندگان چقدر است؟

 

می‌شود گفت ۵ برابر سرمایه اولیه‌اش.

 

 

چطور با این سرمایه توانستید در چنین شرایطی که سرمایه‌گذاری‌های سنگینی در دیگر مطبوعات شده است مقاومت کنید؟

 

ما کمی سرمایه‌مان را با گذاشتن وقت و نیرو و زندگی خودمان جبران کردیم و همچنان داریم می‌کنیم.

 

 

آیندگان در گذشته چه مشکلات مالی داشت یا هم اکنون دارد. این مشکلات اثری در انتشار و موقعیت روزنامه گذاشت؟

 

ما زمانی بود که چهار ماه حقوق کارکنان آیندگان را نتوانستیم بدهیم و بالاخره هم در برابر بدهی به کارکنان سفته دادیم و همکاران ما، اکثریت بسیار بزرگشان، در چنان شرایطی تحمل کردند و به همکاریشان ادامه دادند و اگر جبرانی وجود داشت برای مشکلات مالی ما همین صمیمیت همکاران آیندگان بود.

 

 

رابطه آیندگان با مردم و کسانی که این روزنامه را می‌خوانند چطور است؟ با دولت و دستگاه‌های مملکتی چه رابطه‌ای دارید؟

 

همان است که همه روزنامه‌های دیگر.

 

 

آیا به مواردی برخورد کردید که از نظر چاپ مطلب یا خبر یا مقاله‌ای دچار مخاطراتی بشوید یعنی به نوعی و به نحوی از انحا با مقام یا دستگاهی از دستگاه حکومتی مملکت برخورد داشته باشید؟

 

چه بسیار. با تقریباً همه ارکان‌های اجرائی حکومت و سازمان‌ها و موسسات مختلف مواردی پیش آمده است که مطالب آیندگان یا سوءتعبیر شده است و یا بر آن مقامات خوش نیامده است. این جزو طبیعت کار روزنامه‌نگاری زنده و فعال است و از آن نباید هراسید. واکنش‌های دستگاه‌ها و مقامات نیز همیشه در حدی بوده که لازمه کار روزنامه‌نگاری در جامعه‌ای مانند ایران است.

 

 

می‌گویند روزنامه‌نویس در بازگو کردن خبر باید بی‌طرف باشد. آیا چنین چیزی امکان دارد؟ آیا در همه کشور‌ها و در همه موقعیت‌ها این امکان هست و اگر نیست یا نباشد نقش یک روزنامه‌نویس ـ مثلاً در آیندگان‌ ـ چیست؟

 

بی‌طرفی محض نه در روزنامه‌نگاری و نه در سیاست امکان‌پذیر است. همیشه محدودیت‌های سیاسی یا مالی یا ملاحظات شخصی هستند که بی‌طرفی شخص و بی‌طرفی روزنامه‌نگار را کم و بیش محدود می‌کنند. هنر و توانائی روزنامه‌نگار مسئول در آن است که از میان همه این محدودیت‌های ناگزیر راهی هرچه بی‌طرفانه‌تر بیابد. ما به سهم خود در آیندگان می‌کوشیم از هدف بی‌طرف بودن به معنی بی‌غرض بودن دور شویم. اما بی‌طرف بودن به معنی بی‌تفاوت بودن را نمی‌پذیریم. ما بویژه در مسایلی که کمترین ارتباط با منافع ملی ایران دارد بشدت جانبدار هستیم. اما می‌شود جانبدار بود و بی‌غرض ماند.

 

 

در مقام یک روزنامه‌نویس و نیز ناشر مسئول نسبت به احزاب فعلی مملکت چه نظری دارید؟

 

من طرفدار حزبی کردن سیاست ایران بوده‌ام و هستم. من با پاره‌ای احزاب که در ایران بوجود آمده‌اند سخت مخالف بودم و نقش حزب به عنوان چهارچوبی برای بسیج سیاسی توده‌های مردم ایران لازم است. روزنامه آیندگان بی‌آنکه وابستگی به هیچ حزب و دسته و جمعیتی داشته باشد کوشش‌های سازنده همه احزاب را پشتیبانی می‌کند و از انتقاد نقطه‌های ضعف و نارسایی‌های آنان نیز روگردان نیست. احزاب نیز مانند مطبوعات وسایل حتمی پرورش سیاسی جامعه‌اند.

 

 

آیا گرایشی به هیچ‌یک از احزاب دارید، با توجه به این مسأله که احیاناً ممکن است باریک‌بینی‌ها و سیاست‌هایی خاص یکی داشته باشد و دیگری فاقد آن باشد؟

 

من در برابر احزاب کم و بیش بی‌طرف هستم و منتظرم احزاب به پایه‌ای از تکامل و پیچیدگی برسند که تفاوت‌های میانشان آشکار شود و اگر در این راه از آیندگان خدمتی ساخته باشد بی‌تردید خدمتی است که با میل انجام خواهد داد.

 

 

نظرتان در مقام یک روزنامه‌نویس مسئول درباره دولت چیست؟

 

حکومت کنونی بهترین حکومتی است که من در ۳۰ ساله آشنائی‌ها و آگاهی‌های سیاسی خود شناخته‌ام. حکومتی است برخوردار از درجه بالایی از دوام و استمرار با منابع بی‌مانندی در اختیارش که سهم بزرگی در اجرای برنامه‌های انقلاب اجتماعی ایران داشته است و اکنون به حق از میوه‌های کوشش‌های گذشته بهره‌مند می‌شود.

 

روند عمومی این حکومت بر بالا رفتن سطح مدیران و مسئولان بوده است. در طول تغییرات و ترمیم‌های بی‌شمار استعدادهای تازه‌ای به حکومت جلب شده‌اند و این گرایش است که احتمالاً باید ادامه یابد و تشدید شود. شخص رئیس دولت یکی از برجسته‌ترین استعدادهای سیاسی سال‌های اخیر ایران است و اطمینان شاهنشاه و قدرت کار یک دستگاه حکومتی گسترش یافته و پشتیبانی سازمانی بزرگ‌ترین حزب سیاسی کشور را با خود دارد. از این مجموعه کارهای بزرگ برخاسته است و برخواهد خاست. ولی ما در شرایطی هستیم که هر چیز را می‌توانیم و باید بسیار بهتر کنیم.

 

 

در مورد حزب "مخالف" چه نظری دارید؟

 

من به حزب مخالف یا اقلیت در صورت کنونی آن بسیار امیدوار‌تر از گذشته‌ام. حزب مردم تاکنون به خود فرصت نداده بود که به صورت یک حزب مخالف واقعی درآید. مقصود من از حزب مخالف واقعی حزبی است که بالقوه جانشین باشد و بالفعل انتقاد کننده و راهنمای حکومت. اکنون به نظر می‌رسد دارند به حزب مردم این فرصت را می‌دهند که به چنان صورتی درآید. من امیدوارم حزب مردم در این راه موفق‌تر از گذشته باشد. وجود یک حزب نیرومند مخالف برای سلامت نظام سیاسی جامعه سودمند است و کار حکومت را در ‌‌‌نهایت امر بهبود خواهد داد. ما در ایران لازم نیست پیکارهای تلخ و بنیان‌کن حزبی پاره‌ای جامعه‌های دیگر را تجربه کنیم و در نظام سیاسی ایران چنین تجربه‌ای ممکن به نظر نمی‌رسد ولی درجه‌ای از رقابت‌های حزبی به گسترش سیاسی ایران کمک خواهد کرد.

 

 

مطبوعات مملکت در چه سطحی هستند؟

 

مطبوعات ایران آئینه تمام‌نمای جامعه ایرانی هستند. ما چهره خود را در مطبوعات می‌بینیم و آن را نمی‌پسندیم و شاید به همین جهت زیاد در آن نمی‌نگریم. مطبوعات ایران بیش از جامعه ایرانی و بیش از قشرهای گوناگون جمعیت ایران نقطه ضعف ندارند. باید امیدوار بود همپای تکامل و تعالی جامعه ایرانی مطبوعات شایسته‌تر و بهتری نیز داشته باشیم.

 

 

معمولاً ناشران تیراژ روزنامه‌شان را فاش نمی‌کنند. به چه علت نمی‌دانم، شما اگر حساسیتی در این مورد بخصوص ندارید می‌توانید تیراژتان را اعلام کنید؟

 

ما به ۳۰ هزار نسخه در روز رسیده‌ایم.

 

 

این تیراژ در طی ۶ سال گذشته نوسان زیادی نداشت؟

 

مسیر پیشرفت ما پیوسته بود ولی گاه تندتر رفته‌ایم. در مورد یک روزنامه خبری معمولاً دوره‌های پرهیجان خبری با پیشرفت‌های نمایان‌تر همراه می‌شود. ما در ۶ سال گذشته چند دوره پرهیجان خبری داشته‌ایم که آخرین آن جنگ اکتبر خاورمیانه بود.

 

 

می‌شود قیاس نسبی از ۳۰ هزار تیراژ آیندگان با تیراژ کثیرالانتشار‌ترین روزنامه مملکت بکنید؟

 

من از تیراژ واقعی روزنامه‌های دیگر اطلاع ندارم ولی می‌دانم که روزنامه‌های دیگری با تیراژ بسیار بیش از آیندگان انتشار می‌یابند.

 

 

نمی‌توانید بگویید که از نظر تیراژ در میان روزنامه‌ها در چه نسبت و موقعیتی قرار دارید؟

 

ما باید سومین روزنامه کشور باشیم.

 

 

اولین شماره آیندگان با چه تیراژی منتشر شد؟

 

اولین شماره آیندگان حدود ۵ هزار فروش رفت.

 

 

من پرسیدم با چه تیراژی منتشر شد شما گفتید ۵هزار فروش رفت!

 

تیراژ روزنامه را باید‌‌‌ همان دانست که به فروش می‌رود نه آنکه منتشر می‌شود.

 

 

آیا آیندگان را روزنامه موفقی می‌دانید؟ موفق به معنی واقعی کلمه نه اینکه فرضاً بگویید چون تیراژش ۶ برابر شده موفق است. در این صورت ممکن است کسی بگوید اگر با سیاست و روش دیگری منتشر می‌شد تیراژش ۶۰ برابر می‌شد.

 

آیندگان در وظایفی که برای خود قرار گذاشت چنانکه انتظار داشتیم موفق نبوده ولی ما بیش از اندازه خوش‌بین بودیم و مطابق معمول مشکلات را دست‌کم می‌گرفتیم. با توجه به امکانات روزنامه می‌توان آن را موفق دانست. انتشار آیندگان بی‌خودستایی یکی از نقطه‌های برگشت تاریخ مطبوعات فارسی به قلم خواهد رفت. ما نه تنها بار دیگر روزنامه صبح را وارد تصویر کردیم، شیوه تازه‌ای از روزنامه‌نگاری ارائه دادیم که هم در روزنامه‌های موجود تأثیر کرد و هم از روزنامه‌هایی که پس از آیندگان آمده‌اند و می‌آیند. در آنچه مربوط به پرورش و گسترش سیاسی جامعه ایرانی می‌شود تصور می‌کنم آیندگان بیش از امکانات خود خدمت کرده است و سهم داشته است. در زمینه فرهنگی آیندگان بی‌تردید از همه روزنامه‌های دیگر هم بیشتر کوشیده است و هم بیشتر سودمند بوده است. با توجه به این سرجمع، من و همکاران دیگر آیندگان از ۶ سال گذشته خود ناراضی هستیم.

 

 

پاره‌ای معتقدند که آیندگان در ماه‌های اول انتشار و حتی سال اول درخشان‌تر از امروز بود. عقیده شما در این مورد چیست؟

 

آیندگان در نخستین ماه‌های خود چنان برداشت تازه‌ای عرضه کرد که ناگزیر تأثیر ذهنی تند آن تا به امروز مانده است. امروز مردم‌‌‌ همان برداشت را در آیندگان تازه نمی‌یابند و آن تأثیر ذهنی را به اکنون انتقال نمی‌دهند. ممکن است که آیندگان در طول سال‌ها پاره‌ای تندی‌ها و تیزی‌های خود را از دست داده باشد ولی در برابر آن جامعیت و تجربه و بینش عمیق‌تر بدست آورده است. از نظر فن روزنامه‌نگاری شک ندارم که آیندگان امروز در سطحی بالا‌تر از گذشته خود قرار دارد.

 

 

آیا دولت می‌تواند و باید برای تقویت و رشد مطبوعات تسهیلاتی بوجود بیاورد که تاکنون نیاورده است و نمی‌آورد؟

 

می‌تواند یک دستگاه پخش مرکزی بوجود بیاورد، برای اینکه ما یک توزیع مطبوعات نداریم و هر روزنامه ناگزیر است برای خود یک دستگاه پرهزینه و ناکارآمد توزیع برپا کند و این کاری است که تنها از دولت برخواهد آمد. دولت تاکنون در این مورد کاری نکرده است و ما با‌‌‌ همان شیوه‌های عقب مانده و ناکافی توزیع سروکار داریم. بدون یک توزیع درست، مطبوعات ایران نخواهند توانست از امکانات موجود بازار بهره‌برداری کنند و این امکانات را گسترش دهند.

 

 

من منظورم در این قسمت نبود. با این وجود فکر نمی‌کنید چنین مشکلی را خود مطبوعاتی‌ها، یعنی سرمایه‌گذاران رشته مطبوعات با سرمایه‌گذاری سنگین‌تر در زمینه مطبوعات بتوانند حل کنند؟

 

راه‌حل سالم مشکل پخش مطبوعات همین است ولی ما هنوز سال‌ها با دورانی که در آن مردمان نفع شخصی هوشمندانه خود را بشناسند فاصله داریم.

 

 

در این صورت فکر نمی‌کنید پیشنهاد شما در مورد کمک دولت به امر توزیع مطبوعات اگر گوشه‌ای از مشکلات را حل کند مسایل دیگری را بوجود بیاورد؟ یعنی برای خود مطبوعاتی‌ها؟

 

 

امکان آن هست ولی سودی که از توزیع درست و کارآمد بهره مطبوعات خواهد شد بیش از هر زیان احتمالی خواهد بود.

 

 

اخیراً گرانی کاغذ، ماشین چاپ و لوازم دیگر، مطبوعات را دچار مخاطراتی کرده است و حتی پاره‌ای مدیران مطبوعات را به آستانه ورشکستگی کشانده است. آیا شما هم در آیندگان با چنین مسایلی مواجه هستید؟ در این صورت چه باید کرد؟ (چون شنیدم پاره‌ای مدیران مطبوعات در نظر دارند برای حل این مشکل بهای تک‌فروشی روزنامه را اضافه کنند.)

 

گرانی کاغذ و لوازم چاپ و بالا رفتن دستمزد‌ها تا کنون فشار تحمل ناپذیری بر آیندگان وارد نکرده است. قطع کمک‌های دولت به هیچ روی در آیندگان موثر نیفتاده است زیرا کمکی در میان نبوده ولی بنابر تازه‌ترین اطلاع کارخانه‌ها و واردکنندگان کاغذ، نرخ کاغذ دو برابر افزایش یافته است و این ضربه‌ای نیست که هیچ روزنامه با مقیاس‌های آیندگان یا بالا‌تر از آن بتواند تحمل کند. تنها راهی که برای ما مانده است افزودن بر بهای آگهی‌های تجارتی و تک‌فروشی روزنامه است که در مورد آیندگان تقریباً نه دهم درآمد روزنامه را تشکیل می‌دهد.

 

 

آگهی در روزنامه ظاهراً ‌نقش اساسی دارد و این طبیعی است. اما به اعتقاد بعضی از نویسندگان، نقش آگهی‌دهندگان تا بحدی است که گاه نظرشان را بر روزنامه و سیاست روزنامه تحمیل می‌کنند و حتی بعضی مواقع از انتشار مطالبی جلوگیری می‌کنند. شما با این مسائل چگونه مقابله می‌کنید؟

 

به این پرسش در پاسخ سوال دیگری جواب دادم.

 

 

متوجه جوابتان بودم و هستم ولی در مورد آگهی بخصوص، و فشار‌ها و محدودیت‌هایی را که گاه باعث می‌شود، به هرحال یک ناشر مسئول چه نوع باید مبارزه کند؟

 

ما چون هنوز آگهی زیادی نمی‌گیریم در برابر فشارهایی که از آن نام می‌برید کمتر آسیب پذیریم، با این ترتیب معلوم نیست باید آرزومند آگهی‌های بیشتری باشیم یا نه؟

 

 

دائماً می‌شنویم که به علت عدم تحرک کافی در مطبوعات و نیز نبودن ضابطه معین جهت معیشت نویسنده و خبرنگار، مطبوعاتی‌ها به تدریج از کار کناره می‌گیرند و جلب و جذب دستگاه‌های دولتی و بخش خصوصی می‌شوند. با توجه به اینکه ادامه این وضع لطمه شدید به مطبوعات می‌زند چگونه باید این مشکل را حل کرد؟

 

تحرک در مشاغل ویژگی یک جامعه زنده و اقتصاد شکوفنده است. نمی‌توان انتظار داشت کارکنان یک دستگاه همیشه پایدار بمانند. آیندگان تاکنون کارکنان بی‌شماری را به موسسات مطبوعاتی دیگر، دستگاه‌های دولتی یا موسسات خصوصی تجارتی باخته است و کارکنان بسیاری را نیز از جاهای دیگر به دست آورده است. ما به ضرورت بالا بردن سطح زندگی روزنامه‌نگاران کاملاً‌ آگاهیم و تا مرز توانائی خود در این راه کوشیده‌ایم. در دفتر آیندگان خبر از هیچ‌گونه تجمل و تزئینات نیست و چاپخانه آیندگان بصورت موزه ماشین‌های چاپ در نیامده است. ما تنها ضرورت حتمی را برای کار خود فراهم داشته‌ایم و هر چه از آن بیشتر بوده به کارکنان خود داده‌ایم. بین نصف تا دو سوم هزینه‌های آیندگان هزینه‌های پرسنلی است.

 

 

من منظورم این بود که نویسنده و خبرنگار در موسسه مطبوعاتی که کار می‌کند هیچ تضمینی برای کارش نیست و تأمین ندارد؟ تأمین و تضمینی که بهرحال فلان کارمند در اداره‌اش و وزارتخانه‌اش دارد. با این مسأله چه باید کرد؟

 

ما نخستین موسسه مطبوعاتی بودیم که با نویسندگان خود قرارداد کار بستیم. (انگار کیهان بود؟ نه ما قرارداد را امضا کردیم) و از هنگامی که صندوق بیمه نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات تأسیس شده هر ماه درصدی از درآمد آگهی‌های دولتی خود را به آن صندوق می‌پردازیم. با افزایش امکانات مالی روزنامه پس از پرداخت بدهی‌های گذشته ما بیش از بیش در رفاه کارکنان خود سرمایه‌گذاری خواهیم کرد. این دینی است که من به همکاران آیندگان دارم.

 

 

بهر حال نگفتید چه ضابطه‌ای از‌‌‌ همان ابتدا باید بین نویسنده و ناشر و صاحب موسسه مطبوعاتی باشد و دولت چه نقشی می‌تواند یا باید داشته باشد؟

 

بزرگ‌ترین کمک دولت باید دادن خبر و اطلاع باشد و نرنجیدن از مطبوعات.

 

متشکرم، دیگر سئوالی ندارم.

 

 

روزنامه آیندگان

۴ دی ۱۳۵۲ 





کلید واژه ها: فیروز گوران اعتصاب مطبوعات روزنامه آیندگان داریوش همایون مسعود بهنود


نظر شما :