از روزنامهنگار سوزی تا روزنامه سازی/ روایتی از مطبوعات ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد
تنها سه روز قبل از آن همین صفحات خاموش خفته و لگدمال شده، به قول وقایعنگاران "با قلم شلیک میکردند" و از میان آنان جسورتر از همه "باختر امروز" بود که روز ۲۵ مرداد عکس نصیری، دکتر مصدق، آزموده و دکتر حسین فاطمی مدیرش را منتشر کرد و زیرش نوشته بود: «من در طول ۱۲سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده در موقع ضعف و جبن سر درهم میکشد و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را میزند سر فرود نیاوردم... یکی نیست که از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پابرهنه و لختی که ۲۰سال پدرت آنها را به نفت جنوب فروخت چه میخواهید؟... حالا هم مثل دزدها و بدهکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید؟ آقای دکتر مصدق چقدر باید صبر کرد... از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه میخواهد؟» فاطمی در شماره بعد با چاپ عکسی از سرنگون کردن مجسمه شاه نوشت: «در میدان بهارستان مجسمه دیو مهیب قلدری به زمین میافتد.» و ادامه داد: «برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناختهاند که دیگر برای این جنایت هولناک... مزدی به تو نخواهند داد... ملت ایران تشنه انتقام است و میخواهد تو را... بر چوبهدار ببیند... مردم در قطعنامه میتینگ باشکوه بیسابقه دیروز در تهران خواستار شدهاند که وظایف "فراری بغداد" به یک شورای موقتی سپرده شود.» و در صفحه آخرش خبر داد: «یکصد هزار ریال جایزه برای کسی که محل اقامت سرلشکر زاهدی را نشان بدهد، تعیین گردیده است.»
همین قلمهای شلیک شده بود که فراری بغداد را که همراه ثریا از کلاردشت به رامسر و از آنجا با هواپیمایی دو موتوره راهی عراق کرده بود، روانه رم کرد و سه روز پس از کودتا با هواپیمایی هلندی به تهران بازگشت.
از آتش کریمپور شیرازی تا «آتش» میراشرافی
کودتایی که "فراری بغداد" را به تهران بازگرداند، تهرانیهای بسیاری را فراری داد؛ یکی همین حسین فاطمی که در ۲۲ اسفند ۳۲ بازداشت و در آبان سال بعدش اعدام شد. دو روز پس از دستگیری فاطمی (۲۴ اسفند ۳۲) دیگر روزنامهنگاری که پس از کودتای ۲۸ مرداد مخفی شده و ۲۶ مهر دستگیر شده بود، در یک چهارشنبه سوری شاهانه که گفتهاند با شرکت اشرف و علیرضا پهلوی برگزار شد، به آتش کشیده شد. روزنامهنگاری که پس از قیام ۳۰ تیر سال ۳۱ در "شورش" نوشت: «من نمیدانم مادر و خواهران و برادران شاه دیگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بیچیز چه میخواهند؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکیدند، مردم بیگناه و شریف را در سیاهچالهای زندان انداختند، املاک و اموال مردم را به زور از آنان گرفتند، ناموس دختران و زنان ملت را به زور لکهدار و آلوده ساختند، تمام دارایی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه، شعبان بیمخ، عشقی، پری غفاری و دزدان دیگر از مردم محروم و گرسنه ایران چه میخواهند؟ هزار مرتبه جای دریغ و آوخ هست/ که شاه حامی چاقوکشان بیمخ هست.»
آتشی که بر جان کریمپور شیرازی افتاد و این بار چند ماه پس از روزنامهاش "شورش"، شورش جانش را خواباند، خبر از ملک سوخته مطبوعات ایران پس از کودتا میداد. گرچه در همان روز ۲۸ مرداد، "آتش" بیار دیگری بیدار شد و البته "آتش" او با آتش باختر امروز و شورش مشابهتی نداشت. مهدی میراشرافی، مدیر روزنامه آتش روز کودتا در جریان تسخیر رادیو، نخستین کسی بود که پشت میکروفن رفت و حمله به دکتر محمد مصدق را آغاز کرد. میراشرافی هم ناشر روزنامه آتش بود، هم نماینده مجلس و هم مالک چند کارخانه در اصفهان که البته پس از انقلاب تیرباران شد.
حزب خران بجای حزب رستاخیز
روزنامهنگاری ایران روز کودتای ۲۸ مرداد یک سو فاطمی و کریم پورشیرازی را پیشرو داشت و سوی دیگر میراشرافیها را؛ در این میانه هم نصیب بقیه زندان و توقیف شد، یکی هم توفیق که در همان روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دفتر مجله و منزل مدیرش را ۵ بار آتش زدند و غارت کردند و نویسندگانش چند ماهی در قلعه فلکالافلاک زندانی شدند و رفت تا ۵ سال بعد که توفیق از توقیف درآمد که البته از سانسورها جان سالم بدر نبرد، چنانکه حسین توفیق، سردبیر این مجله فکاهی روایت کرده است: «هر هفته هنگام چاپ توفیق، ساعت سه - چهار صبح مأمورین سانسور با نردبان وارد چاپخانه میشدند و صفحات توفیق زیر چاپ را میدیدند و سانسور میکردند... حتی در مقاطعی با فشار از ما میخواستند که عضو حزب رستاخیز هم بشویم. ما به شدت تحت فشار بودیم و میگفتند باید عضو حزب ما شوید. از طرف دیگر هم میگفتند که چرا عکس اعلیحضرت را در توفیق چاپ نمیکنید و مانند سایر نشریات سفارشی، برای دولت تبلیغات نمیکنید. ما ابتکاری به ذهنمان رسید که توفیق را "ارگان رسمی حزب خران" معرفی کنیم و دو صفحه از وسط مجله را به نشر اخبار خرکی حزب خران اختصاص دهیم.»
«باشگاه خران تاسیس شد»، «خرهای محترم! توجه فرمایند» نخستین مطالب توفیق بود که در سال ۲۵ نوید تشکیل حزب خران را میداد و ذیل تیتر «بشتابید برای گرفتن کارت عضویت از حزب خران» نوشت: «حزب خران بدینوسیله از عموم علاقهمندان (!) و دوستداران حزب دعوت مینماید که با ارائه مدرک خریت خود هر چه زودتر برای گرفتن کارت مراجعه کنند. حزب ما صددرصد وطنی است و انگشت هیچ «خر خارجی» یا «خارجی خر» در آن داخل نیست. ما نه «صاحب خر» هستیم نه «خر صاحب». «مقاومت منفی» حزب ما به عالیترین مدارج خود رسیده است. مقاومت منفی یعنی توسری بخور و تیز بدو و جو بخور و تیز بده...
در حزب ما نه] لیدر [است نه] سرکرده [. همه برادروار دست به دست هم داده در لوای پالانهای یکرنگ و یکنواخت به پیشرفت خود به سوی «کمال خریت» روانیم....
فتح با ماست! آری فتح با ماست چون اگر مرامنامه خود را منتشر کنیم ملاحظه خواهید فرمود در همین ایران بیش از چندین میلیون عضو داریم...
سازمان حزبی ما به قرار زیر است:
۱- سازمان کره خران (به جای سازمان جوانان نیرومند) به ریاست افتخاری مش یخی؛
۲- سازمان پیره خران (به جای سازمان سالمندان) به ریاست سنی (!) مش محمود گاریچی؛
۳- سازمان نره خران به ریاست افتخاری روسریزاده؛
۴- سازمان تازه خران به ریاست ابوالمفاسد دماوندی؛
۵- سازمان کهنه خران به ریاست هاشم کچل؛
۶- سازمان ماچه خران به ریاست میس فیلاخوک؛
۷- رئیس سازمان عمده خران بعدا معلوم خواهد شد....»
از سینماهای قزوین تا قیام در پاکستان
پس از کودتای ۲۸ مرداد که حکومت نظامی دیگری برقرار شد، حال و هوای مطبوعات چنان بود که جریان دادگاه و دفاعیات مصدق و یاران وی را میتوانستند منعکس کنند. با آنکه تاسیس ساواک در سال ۳۶ بر محدودیتها افزود و سانسور سیاسی وسیعی را حاکم کرد، اما آزادی نسبی حاکم بر این دوره به ویژه در سالهای آخر آن در مقایسه با دوره بعد وضعیت مطلوبتری فراهم آورده بود.
مطبوعات این دوره (از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷) دو خصیصه داشت:
۱) امتیازات سالانه و به صلاحدید دولت واگذار میشد.
۲) تعداد نشریات دولتی برخاسته از طبقه حاکم افزوده شد. تا آنجا که در پایان سال ۵۶ از کل ۷۷۲ عنوان نشریه جدید، ۴۳۶ عنوان انتشارات دولتی یا مؤسسات وابسته به آن بود و جز تعدادی ناچیز، اغلب شخصیت سیاسی خود را از دست داده و در سلک خبری - اجتماعی درآمدند. همچنان که در دهه ۳۰ دولت بیش از چهل روزنامه و هفتهنامه را تعطیل کرد و به دادگستری اجازه رسیدگی به شکایات را نداد. در دهه ۱۳۵۰ نیز حدود ۶۰ نشریه را به شیوهای بیسابقه تعطیل کرد.
سانسور مطبوعات بعد از کودتای ۲۸ مرداد قریب ده سال منحصراً با فرمانداری نظامی یا سازمان امنیت بود. از دولت اسدالله علم به بعد سانسور مطبوعات به اداره کل انتشارات و رادیو که بعداً به وزارت اطلاعات تبدیل شد، محول گردید. مطبوعات پس از قیام ۱۵ خرداد ۴۲ هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی به طور فزایندهای رشد یافت و سانسور هم به صراحت با ابلاغ آییننامه به سردبیران جراید اعمال میشد؛ ابلاغیههایی که از اخبار سینماهای قزوین تا قیام در پاکستان و زلزله در تهران تا قتلعام ارامنه را شامل میشد و اخباری از این دست را به تیغ سانسور میسپرد:
- سینماهای قزوین را بر اثر تقاضای افزایش بلیت تعطیل کردند. (چاپ نشود)
- خبرگزاری رویترز از پیشاور خبری مخابره کرده است که بعضی قبایل علیه دولت قیام کردهاند. البته علت قیام اعتراض به اصلاحات ارضی است که در پاکستان اجرا شده. (قابل چاپ نیست)
- در مورد نامهها، شکایات کارگران و کارمندان که به هر علت و سببی از کارخانجات و ادارات اخراج میشوند هیچ نوع خبر، مطلب، نامه وارده و شکواییه نباید چاپ و منتشر شود.
- خبر روزنامههای صبح در مورد به گروگان گرفتن ۱۶ یهودی در واشنگتن تیتر اول نشود، بلکه در ستون باشد.
- هیچگونه مطلب، خبر و تفسیر پیرامون تغییر ساعت به هیچ وجه چاپ نشود.
- برادر آقای گنجی وزیر آموزش و پرورش در تهران فوت شده، چون وزیر آموزش و پرورش در تهران نیست، هیچ خبری حتی به صورت آگهی قابل چاپ نیست.
- مطالب ضد مائو بعد از این دیگر چاپ نشود.
- اظهارات سناتور لاجوردی در مورد احتمال زلزله در تهران و اثر آن روی ساختمانهای فعلی قابل چاپ نیست.
- خبرها، همچنین گزارشها و مطالبی درباره اینکه بوتو حکومت شریعت اسلامی را قبول کرد؛ کابارهها، میکدهها و کازینوها در پاکستان تعطیل شد و در آینده ایدئولوژی اسلامی در پاکستان حکومت خواهد کرد، به هیچ وجه در خبرها، مطالب، گزارشها و تفسیرهای مربوط به پاکستان نباید منعکس شود، حتی اگر زبان خود بوتو باشد.
- عکس ملاقات کفیل وزارت اطلاعات بحرین با وزیر اطلاعات حتماً امروز چاپ شود.
- راجع به اجساد مومیایی حتی یک کلمه خبر و مطلب دیگر چاپ نشود.
- آسوشیتدپرس از لندن خبر داده است که دولت انگلستان به دستیاری سازمان سیا، دولت دکتر مصدق را سرنگون کرد. این مطلب را اخیراً یک روزنامهنگار فرانسوی نوشته است. (چاپ نشود)
- هفت کوهنورد در کرج سقوط کرده و کشته شدهاند. (این خبر قابل چاپ نیست)
- راجع به سالروز قتلعام ارامنه هیچ گونه خبر، مطلب و عکسی قابل چاپ نیست.
- در مورد شیوع وبا در همدان و اطراف که تلفات هم داشته، مطلبی چاپ نشود.
با تمام این تحدیدها، جراید موجود هم تحمل نشدند و ۲۹ مرداد سال ۵۳ دستور تعطیلی و توقیف ۶۲ نشریه صادر شد که البته داریوش همایون، بنیانگذار و مدیر روزنامه آیندگان که دورهای هم وزیر اطلاعات و جهانگردی شد، درباره آنها میگوید: «وقتی در ۱۳۵۳ بود گمان میکنم - یک دویست سیصد تا روزنامه را تعطیل کردند- که بیشترشان واقعا دیگر روزنامه نبودند؛ اوراقی بودند که منتشر میشد و یک مدیری به منظوری، هرچه بود، چند صد نسخهای چاپ میکرد؛ ولی متاسفانه چند تا روزنامه بسیار خوب، یعنی مجله بسیار خوب، هم درمیانشان از بین رفت. ارقام بسیار بالایی را هم، به روزنامهنگاران دادند و هم به مدیران روزنامهها. از این جهت جبران کردند.» صدرالدین الهی، روزنامهنگار و از دوستان علی بهزادی، مدیر مجله "سپید و سیاه" که جزو نشریات توقیف شده در سال ۵۳ بود، دلیلی که از سوی نخست وزیر برای تعطیلی نشریات عنوان شده بود، را بهانهای واهی میداند: «کمبود کاغذ در آن زمان صد در صد بهانهای واهی بود. یکی از کارهای اشتباه دولت هویدا همین بود. هویدا برای اینکه تعداد مجلهها و روزنامهها را کم بکند، به بهانه کمبود کاغذ، این امتیازها را لغو کرد. البته به همه اینها حق و حقوقی پرداخت. ولی نفس عمل، غلط بود.»
آیندگان؛ شراکت دولت و تنبیهات ملوکانه
چنانکه حسین توفیق روایت میکند در دوره نخست وزیری هویدا به جز سانسور روش دیگری هم باب شده بود و دولت به برخی نشریات پول میداد و با صاحب آن نشریه شریک میشد و پس از شراکت، سردبیر و خطی مشی آن را مستقیم و بیواسطه تعیین میکرد. در سالهای ششم و هفتم صدارت هویدا، فشارها بسیار زیاد شد و حتی به توفیقیها هم میگفتند یا باید شراکت با دولت را بپذیرید یا اینکه تعطیل کنید. البته سال ۴۹ «حزب خران» در توفیق جولان میداد و مینوشت: «گفت: از بهر چه رفتی جانب حزب خران؟ /گفت: من با میل خود رفتم در آن، اجبار نیست... گفت: ترجیح از چه رو دادی تو جو بر آبجو؟ /گفت: این سالمتر است و جای هیچ انکار نیست.»
با این حال شکلگیری روزنامه آیندگان و شراکت دولت در آن و تنبیهات روزنامهنگاران منتقدش با اهرم سهام، خود گویای روش دیگری بود که هویدا پی گرفته بود، چنانکه عباس میلانی در "معمای هویدا" نقل میکند: «در آن روزها داریوش همایون یکی از چهرههای سرشناس عالم روزنامهنگاری در ایران بود. در دیدارش با همایون، هویدا از اصلاحات سیاسی مورد بحث در مقالهاش پرسید. میخواست بداند اینگونه اصلاحات را چگونه در عمل میتوان ایجاد کرد. همایون در جواب تاکید کرد که به گمانش شرط اول اینگونه نوسازی، ایجاد یک روزنامه مستقل و لیبرال مسلک و در عین حال وفادار به دولت است. میگفت چنین روزنامهای میتواند "سطح بحثهای سیاسی جامعه را برکشد." دو سال پس از این ملاقات، و بعد از جلسات مکرر دیگری که در آن نمایندگان ادارات مختلف دولتی نیز حضور داشتند، بالاخره در اواخر سال ۱۳۴۵، جلسهای در دفتر نخست وزیر تشکیل شد که هویدا و نصیری و همایون در آن شرکت داشتند. دستور جلسه چند و چون تاسیس همان روزنامهای بود که همایون در طلبش بود. بالاخره قرار شد برای ایجاد این روزنامه، شرکتی ایجاد کنند که پنجاه و یک درصد سهام آن از آن دولت باشد و باقی را همایون و شماری محدود از همکاران روزنامهنگارش تامین کنند. نام روزنامه جدید آیندگان بود. هویدا بنابر توصیه ساواک، منوچهر آزمون را به عنوان نماینده سهام دولت در هیات مدیره شرکت جدید تعیین کرد. آزمون از عناصر کارکشته ساواک بود. در جوانی کمونیست بود و در میانسالی وزیر کابینه شد... گرچه دولت اکثریت سهام آیندگان را صاحب بود، گرچه ساواک از طریق آزمون در روزنامه حضور دائمی داشت، و گرچه همایون خود روزنامهنگاری سرشناس و قابل اطمینان بود و سالها علیه کمونیسم جنگیده بود، با این حال اندکی پس از آغاز کار آیندگان، خشم شاه علیه آن برانگیخته شد. دو نفر از مسئولان و صاحبان اصلی روزنامه در دو مقطع مختلف، و به دستور مستقیم شاه از آیندگان اخراج شدند. اولی جهانگیر بهروز نام داشت که از روزنامهنگاران پرسابقه مملکت بود. در سال ۱۳۵۰ مقالهای در باب چند و چون آزادی مطبوعات در ایران نوشت. شاه که اغلب روزنامههای تهران را میخواند از مقاله عصبانی شد و به اخراج بهروز فرمان داد. دولت هم سهم او را که حدود صد و پنجاه هزار تومان میارزید خرید و نه تنها از شرکت اخراجش کرد، بلکه از نوشتن مقاله در آیندگان هم یکسره محرومش ساخت. برادر حسنعلی منصور، جواد، هم که خود از نخستین اعضای کانون مترقی بود و پس از مرگ برادر به وزارت اطلاعات گمارده شده بود، در ۲۶ فروردین، توسط نخست وزیر، اما به دستور مستقیم شاه از کار برکنار شد. برافتادن منصور گویا نتیجه مقالهای بود که در آیندگان به چاپ رسید. هویدا سعی کرد شاه را از فرمان عزل منصور منصرف کند، اما در تلاش خود ناکام ماند. در عین حال، بهروز هم که دست کم به روایت اسناد سفارت آمریکا، از معتمدان هویدا به شمار میرفت از کار برکنار شد و تلاشی برای نجات او از سوی هویدا صورت نگرفت... داریوش همایون هم دست کم دو بار مورد غضب ملوکانه قرار گرفت. گناه اولش این بود که در مقالهای نوشته بود آنچه در ایران به "انقلاب سفید" شهرت گرفته در واقع نه یک انقلاب که فرایندی اصلاحی بود. گناه دومش به مقالهای تاویلپذیر بود که در آن او به تلویح، از کیش شخصیت شاه انتقاد کرده بود. به تقاص این جسارت، شاه دستور داد که همایون را از آیندگان اخراج کنند. مهم هم نبود که فکر تاسیس این روزنامه و بخشی از سهام اولیه آن به خود همایون تعلق داشت. همایون در حالی که لبخندی بر لب داشت، میگفت: برای پنج هفته، حق ورود به ساختمان روزنامه را نداشتم.»
به گفته داریوش همایون: «به غیر از مسائل روزانه که وزارت خانهها اسباب زحمت روزنامهها میشدند و بیشتر گرفتاری روزنامهها در مورد سانسور بود در مطالب مهمتر، بیشتر گرفتاریشان از خود شاه سرچشمه میگرفت. یعنی او مطلبی را میخواند و عصبانی میشد و به نخست وزیر و وزیر دربار میگفت و ماجرا به وزیر اطلاعات میکشید و میآمد تا سطح خبرنگار روزنامه.»
سانسور روزنامهها میان وزارت اطلاعات (بعدا اطلاعات و جهانگردی) و ساواک تقسیم میشد، معلوم نبود چه کسی مسئول است و البته روزنامهنگاران از این وضعیت نهایت استفاده را میکردند. علاوه بر آن، نخستوزیران هم به شدت ملاحظه روزنامهها را میکردند و نمیخواستند که آنها را برنجانند. به موقع از آنها دفاع و کمکشان میکردند. یکی دو روزنامهنگار هم بودند که از طریق هویدا با شاه روابط نزدیکی داشتند، چون هویدا بهترین روابط را با روزنامهنگاران داشت؛ جمشید آموزگار هم بعد از او رعایت روزنامهنگاران را میکرد البته هویدا مدت طولانی مانده بود و ریزهکاریها را خوب میدانست، ولی همچنان موضوع آزاردهنده مشخص نبودن سیاست سانسور یا همان نقشه میدان مین بود که همایون دربارهاش گفته: «تکلیف هیچکس روشن نبود. مطالبی گفته میشد که بعدا معلوم میشد که صلاح نبوده است و کار به واکنش میکشید. پیشاپیش روزنامهنگاران نمیدانستند که چه بنویسند و چه ننویسند. از همه اینها گذشته، روزنامهها مطالب را با تعریف و تمجید زیاد شاه شروع میکردند و بعد هر چه دلشان میخواست آن زیر میآوردند.»
شیر آب جوادیه و پرتقال شب عید روزنامهنگاران
هر سال که شاه برای اسکی به سنموریس میرفت، هویدا سردبیرها را میخواست و میگفت: «شاه مملکت دو ماهی میخواهند استراحت کنند. خسته شدهاند و اگر جوادیه آب ندارد یا بم نان ندارد، همیشه نداشتهاند. توی این دو ماه هم هیچچیز عوض نمیشود و بنابراین نوشتن شما تنها اثری که دارد این است که این روزنامهها را میبرند آنجا و ایشان میخوانند و ناراحت میشوند. بنابراین در این دو ماه هیچ خبر منفیای ننویسید. گاهی اوقات هم از پیشرفت مملکت بنویسید.» یک بار علی باستانی که دبیر روزنامه اطلاعات بود، جواب داد: «آقا، روزنامههای بدون انتقاد را نمیخرند مردم. آخر این چه روزنامهای است که ما اگر شیر آب فشاری جوادیه بسته شود، نمیتوانیم بنویسیم. نمیخرند این روزنامه را.» هویدا هم گفت: «نمیخرند که حرف علمی نیست. یعنی چند تایش از بین میرود؟» باستانی گفت: «۴۰ هزار مثلا یا چند هزار...» هویدا گفت: «خیلی خوب. اشکالی ندارد. پولش را میدهم.»
البته تعامل دولت و مطبوعات در دوره هویدا صرفا از جنس سانسور یا شراکت نبود، بلکه طریق دیگری هم دنبال میشد که به آن رپورتاژ آگهی میگفتند، چنانکه تمام دستگاههای دولتی از طریق روابط عمومیشان با روزنامهها ارتباط نزدیکی برقرار کرده و کمک میرساندند و باصطلاح آنها را حفظ میکردند. دستگاههای دولتی مطالب مورد نظر خود را بصورت گزارش برای روزنامهها میفرستادند و آن را به عنوان آگهی صورت حساب میکردند و بابتش پول میگرفتند. به این سخاوتهای مالی باید عنایتهای صنفی را هم اضافه کرد که در کنار اخراجها و تنبیهات ملوکانه سهامدارانه (!) و میدان مین بینقشه، در آن سالها اعضای سندیکای روزنامه نگاران صاحب خانه شدند، در یک فقره از طرف دفتر شهبانو دو میلیون دلار به آن سندیکا اختصاص داده شد تا خانه بسازند، حتی دولت در نوروز ماهی و پرتقال خانههای آنها را تامین میکرد.
سانسور مژده رفع سانسور
هویدا در آغاز صدارتش به جد میکوشید تا روزنامهنگاران و سردبیران و ارباب مطبوعات را به سلک دوستان خود درآورد. اما در دوران دوم سیاستی نو پیشه کرد. میخواست سردبیران مطلوب و مدافع دولت را همه جا مصدر کار کند. در این زمینه قاعدتا مهمترین موفقیت او را باید انتصاب امیر طاهری به سردبیری روزنامه کیهان دانست. مصطفی مصباحزاده، صاحب امتیاز کیهان نحوه انتصاب طاهری را اینگونه شرح داده است: «آقای هویدا از اواسط دوران صدارت خود به فکر نفوذ بیشتر در مطبوعات افتاد. پیش از آن او سعی کرده بود عدهای از روزنامهنگاران را به صورت دوستان شخصی خود درآورد. در این راه مشاور، راهنما و کمک اصلی او فرهاد نیکوخواه بود... یک روز نیکوخواه پیش من آمد و گفت آقای نخست وزیر علاقمند است که شما آقای امیر طاهری را به سردبیری کیهان بگمارید. من گفتم در حال حاضر من از سردبیر فعلی کیهان آقای دکتر سمسار که قریب بیست سال است در این سمت صادقانه با کیهان و من کار میکند کمال رضایت را دارم و هیچ دلیلی برای تعویض او نمیبینم... روزی نخست وزیر زنگ زد و خواست او را ببینم. وقتی به دیدنش رفتم صریحا مساله سردبیری امیر طاهری را مطرح کرد و اظهار داشت من خیلی علاقمندم این کار صورت بگیرد. من هم عین جواب پیش را که به نیکوخواه داده بودم به او دادم... هویدا فکری کرد. بعد موضوع صحبت را عوض نمود. این کار مدتی طول کشید تا اینکه هویدا دوباره از من خواست که نهار مهمانش باشم و سر نهار پرسید آن موضوع سردبیر چه شد. تا من خواستم عذر بیاورم، سرش را بلند کرد و عکس شاه را نشان داد و گفت این خواهش من نیست، ارباب اینطور میخواهد. من گفتم اگر امر اعلیحضرت است پس باید اجرا کرد.»
از سال ۵۳ و توقیف فلهای مطبوعات تا ۵۶ موسم آزادی روزنامهها، اوضاع کجدار و مریز طی شد که شاید خاطرهای از علی بهزادی گویاترین تصویر آن دوره است، روزی که محرمعلی خان قرار بود دستور توقیف ۶۲ نشریه را اجرا کند، به بهزادی میگوید: «امروز سه بست اضافی کشیدم تا قدرت پیدا کنم این دستور بیمعنی و غلط را اجرا کنم. و با لبخندی تمسخرآمیز میافزاید: وای به حال رژیمی که من باید حافظ منافع آن باشم.» بهزادی که دیگر بیکار شده بود، به دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی میرود و به اصرار صدرالدین الهی به تدریس روزنامهنگاری مشغول میشود. هویدا ماهی یک بار در آمفی تئاتر دانشکده برای دانشجویان سخنرانی میکرد. در یکی از این سخنرانیها که معمولا استادان دانشکده نیز در آن حضور داشتند، میگوید: «دانشجویان عزیز، من هم مانند شما از اینکه مطبوعات درباره مسائل مهم مملکتی بحث و انتقاد نمیکنند، گلهمند هستم و همیشه از آنها که از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند، ایراد گرفتهام. بعد رو میکند به استادانی که در جلسه حضور داشتند و اغلب روزنامهنگار هم بودند، و با نگاهی ویژه به علی بهزادی میگوید: «ناچارم به این حقیقت اعتراف کنم که آنها خودشان نمیخواهند چیزی بنویسند.» بهزادی، هم خوشحال و هم شرمنده میشود. خوشحال از اینکه از این پس سانسوری در کار نیست، و شرمنده از دانشجویانی که حالا او و دیگران را مسبب سانسور میدانستند.
در میهمانی که همان شب در منزل یکی از دوستان بود، بهزادی با شادی میگوید: «مژده بدهید که با اعلام رسمی و صریح نخست وزیر، از امروز دیگر سانسور وجود نخواهد داشت.» یکی از همکاران مطبوعاتی بلافاصله میگوید: «برو بابا خدا پدرت را بیامرزد. یک ساعت قبل به ما تلفن کردند و گفتند به دستور جناب نخست وزیر، یک کلمه از نطقی که در دانشکده ایراد کرده را نباید چاپ کنید.»
به این ترتیب مژده رفع سانسور خود سانسور شد!
منابع و مآخذ:
۱- گفتوگوی حسین توفیق با ماهنامه مدیریت ارتباطات، مهرماه ۱۳۸۹
۲- نشریه توفیق به روایت عمران صلاحی، سالنامه گل آقا، ۱۳۷۲
۳- روزنامه حزب خران، سید فرید قاسمی، نشر امرود، ۱۳۸۸
۴- معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، پاییز ۱۳۸۷
۵- ماجرای به آتش کشیدن کریمپور شیرازی، پرویز داورپناه
۶- حساسیتهای مطبوعاتی شاه چه بود؟، گفتوگوی بیبی سی با داریوش همایون، ۶ مرداد ۱۳۸۹
۷- مطبوعات عصر پهلوی، مرکز بررسی اسناد وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹
۸- سانسور مطبوعات در دوره پهلوی، نیلگون دریایی، روزنامه اعتماد، ۵ اسفند ۱۳۸۸
۹- گفتوگو با مسعود بهنود، یاسر کراچیان، قاصدک آنلاین
۱۰- از سپید تا سیاه روزگار، الهه خوشنام، دویچه وله
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :