موسی غنی‌نژاد: مصدق را پدر پوپولیسم نفتی می‌دانم

۲۳ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۴:۱۶ کد : ۶۳۱ از دیگر رسانه‌ها
محمد طاهری: موسی غنی‌نژاد از هیچ فرصتی برای نقد صریح عملکرد نخست وزیر ملیگرای ایران در دهه ۳۰ چشم پوشی نمی‌کند. برخلاف آنچه که برخی تاریخنگاران، محمد مصدق را لیبرال و مدافع نظام فکری غرب می‌دانند، این اقتصاددان، مصدق را "ناسیونال سوسیالیست" می‌داند و برای اندیشه‌ها و برنامه‌های او، چارچوبی علمی و سازگار قائل نیست. محمد مصدق به واسطه "خلع ید" از شرکت نفتی ایران و انگلیس که در نهایت منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد در میان ایرانیان از محبوبیت بالایی برخوردار است اما موسی غنی‌نژاد این محبوبیت را نشانه پوپولیسم آقای مصدق می‌داند. گناه اصلی محمد مصدق از دیدگاه موسی غنی‌نژاد، دولتی کردن صنعت نفت ایران است اما او مصدق را نقطه عطف پوپولیسم درایران می‌داند.

 

***


بدون شک هیچکس به اندازه شما به عملکرد دکتر محمد مصدق انتقاد نکرده است. شما نه تنها به انتقاد از بزرگترین افتخار محمد مصدق یعنی ملی شدن صنعت نفت می‌پردازید که حتی اندیشه‌های او را نیز به چالش می‌کشید. مگر نقش محمد مصدق در تاریخ چه بوده که شما تا این اندازه او را نقد می‌کنید؟

 

به نظر من آنچه تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت با ابتکار دکتر مصدق و دوستان و همفکران ایشان اتفاق افتاد٬ نیاز به بازنگری و بازخوانی دقیقتری دارد، بازخوانی بدون تعارف وقایعی که از نظر من منجر به دولتی شدن نفت شد. تابوشکنی در این زمینه اهمیت حیاتی دارد. باید تابوها شکسته شود. برای این کار باید زمینه‌هایی را که جبهه ملی در آن شکل گرفت بررسی کنیم تا معلوم شود چگونه جریانی که آمال و اهداف سیاسی خود را روی شعارهای ناسیونالیستی و دولتمدار بنیان نهاد به نتایج مخربی برای کشورمان منتهی شد. از نظر من آنچه جبهه ملی و همه افراد فعال در آن در پیش گرفتند٬ بر اساس باورهای نادرست شکل گرفت. جبهه ملی به رهبری آقای مصدق٬ بهترین راه را برای استفاده از مواهب نفت، در این دید که آن را ملی کند. این باور در شرایطی در ذهن آقای مصدق و دوستان ایشان نقش بسته بود که فضای جهانی هم تحت تاثیر جریان‌های چپ قرار داشت. در انگلستان در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی دولت کارگری روی کار آمد و سیاست ملی کردن کارخانه‌ها و صنایع بزرگ را در پیش گرفت. ازسوی دیگر در آن سال‌ها٬ نهضت‌های استقلال‌طلبانه در بسیاری از مستعمرات سابق شکل گرفته بود که وجه مشترک آنها غرب ستیزی خام اندیشانه و شیفتگی آشکار به تجربه "موفق" اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اقتصاد دولتمدار آن بود. در ایران هم چنین تفکراتی رسوخ کرده بود و چنین نگرش‌هایی در اندیشه سیاستمداران ایرانی دیده می‌شد.تفکر کمونیسم و سوسیالیسم در ایران طرفداران زیادی داشت، حتی بودند سیاستمدارانی که درعین مخالفت سیاسی با کمونیسم٬ قرائت‌های کمونیستی از اقتصاد را مو به مو باور داشتند. به این ترتیب سیاست دولتی کردن اقتصاد با چنین پیشینهای وارد ایران شد و سیاستمدارانی همچون مصدق٬ با این استدلال که در انگلستان هم دارند صنایع را دولتی می‌کنند٬ از این تفکر دفاع می‌کردند، اما این همه ماجرا نبود.

 

در آن سال‌ها، نوعی تفکر در ایران نضج گرفت که آمیخته‌ای از ناسیونالیزم به معنی میهن‌پرستی افراطی و سوسیالیسم بود که پایه‌های اصلی‌اش را اجنبی‌ستیزی و دولت محوری تشکیل می‌داد. حزب توده ایران درآن سال‌ها٬ اندیشه‌های سوسیالیستی را رهبری می‌کرد. این حزب بسیار فعال٬ از سال ۱۳۲۰ که کار خود را آغاز کرد٬ بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان را جذب کرد و سردمدار ایده‌های سوسیالیستی و کمونیستی در ایران شد. هر چند گردانندگان این حزب نمی‌خواستند با تابلوی کمونیسم فعالیت کنند با این حال مرام این حزب٬ کمونیستی بود و نکته جالب این است که در ابتدای شکل‌گیری٬ رگه‌هایی از تفکرات ناسیونالیستی در گرایش این حزب وجود داشت اما رفته رفته که این حزب با حزب "برادر بزرگ" در شوروی ارتباط قویتری پیدا کرد٬ گرایش‌های ناسیونالیستی و اجنبی‌ستیزی٬ جای خود را به باورهای کمونیستی و غرب‌ستیزانه داد. در کنار این گرایش سیاسی که به صورت فراگیر جامعه تحصیل کرده و روشنفکر ایران را در برگرفته بود٬ نوعی احساس سرخوردگی و نفرت نسبت به "اجنبی"ها در میان مردم وجود داشت. سابقه این سرخوردگی بسیار طولانی بود و به دوران حکومت قاجارها برمی‌گشت. شکست‌های نظامی در مقابل قشون خارجی و عقب ماندگی‌های اقتصادی٬ فرهنگی و سیاسی که مردم آن را با تمام وجود احساس می‌کردند نوعی احساس سرخوردگی در میان مردم به وجود آورده بود. اغلب روشنفکران و نخبگان سیاسی این فکر را در میان مردم ترویج می‌دادند که باعث و بانی همه عقب ماندگی‌های ایران ریشه در دخالت بیگانگان دارد. در ذهن مردم این تفکر نقش بسته بود که بیگانگان نمی‌گذارند ایران پیشرفت کند. اشغال نظامی ایران در شهریور ۱۳۲۰ آتش این بیگانه‌ستیزی را شعله‌ورتر کرد. تبلیغات زیادی در مورد شکست‌ناپذیر بودن ارتش رضاشاه صورت گرفته بود و مردم تحت تاثیر این تبلیغات قرار داشتند اما زمانی که ایران توسط متفقین اشغال شد٬ این باور عمومی ‌لطمه جدی خورد و حس غرورآمیزی که مردم نسبت به قدرت ظاهری رضاشاه پیدا کرده بودند با شکست تحقیرآمیز در برابر متفقین٬ تبدیل به نوعی سرخوردگی و ناامیدی کینه‌توزانه شد. در چنین فضای فکری و احساسی بود که افرادی همچون مصدق با استفاده از شعارهای ملی‌گرایانه و پوپولیستی٬ موفق شدند سررشته افکار عمومی‌ را در دست گیرند.

 

 

چرا پوپولیستی؟

 

پوپولیسم به جریانی گفته می‌شود که که مدعی است بدون هیچ واسطه حزبی یا نهادی نماینده مستقیم مردم است و لذا خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ نهاد سیاسی نمی‌داند. سیاست‌ورزی آقای مصدق دقیقاً از این سنخ بود. مصدق علاقه داشت همواره پیشتاز حرکت عوام باشد. در این فضا٬ محمد مصدق موفق شد نبض حساسیت افکار عمومی را در دست گیرد. او به صراحت، خارجی‌ها - به ویژه انگلیسی‌ها- را مسبب همه بدبختی‌های مردم می‌دانست. با طرح چنین شعارهایی، مصدق رهبری جریانی را برعهده گرفت که ما به عنوان جبهه ملی می‌شناسیم. جبهه ملی همه اهداف خود را بر ملی کردن صنعت نفت و "خلع ید" از انگلیسی‌ها بنا نهاد. همان طور که اشاره کردم مدلی که مورد توجه مصدق و همفکرانش قرار گرفت٬ ظاهراً همانی بود که حزب کارگر در انگلیس هم پیاده کرده بود، یعنی ملی کردن صنایع بزرگ. در این زمینه البته نباید از این نکته غافل شد که روی دیگر ملی کردن صنایع٬ محروم کردن بخش خصوصی از مالکیت و مدیریت است، بنابراین تفاوتی میان ملی کردن یا دولتی کردن صنایع وجود ندارد. جبهه ملی همین شعار را به عنوان آرمان اصلی خود برگزید و استدلال کرد که چرا در انگلستان صنایع را ملی کنند و ما در ایران نفت را ملی نکنیم. همه این مقدمه را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که آقای مصدق و دوستان ایشان در جریان دولتی‌ کردن صنعت نفت ایران ضربه سنگینی به اقتصاد ما زدند که هنوز آثار این ضربه در اقتصاد ما مشهود است. من جمله‌ام را تکرار می‌کنم و معتقدم آقای مصدق با شعارهای عوام‌پسندانه جامعه ایران را به بیراهه برد و با اشتباهی که در دولتی کردن نفت ایران مرتکب شد٬ اقتصاد ایران را به مسیر نادرستی کشاند.

 

 

دیدگاه شما در هر شکل٬ خلاف تصور اکثریت جامعه دانشگاهی و مورخان کشور است. شکی نیست که آقای مصدق در میان مردم عادی هم هواخواهان زیادی دارد. آنچه اتفاق افتاده مورد تأیید مردم است اما به نظر می‌رسد شما سعی می‌کنید افکار آقای مصدق را نیت‌خوانی کنید. تا چه اندازه استدلال خود را علمی و مستند می‌دانید؟

 

ادعای من براساس نیت‌خوانی افکار و اندیشه‌های مصدق شکل نگرفته و در طول این گفت‌وگو خواهم گفت که دلایل اثبات ادعایم چیست. آنچه تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران شکل گرفت٬ برپایه چند تصور نادرست ایجاد شد. نخست اینکه مصدق فکر می‌کرد با خلع ید از انگلیسی‌ها٬ صنعت نفت ایران برای همیشه به خارجی‌ها وابستگی نخواهد داشت. حال اینکه هنوز هم صنعت نفت ما به سرمایه و توان تکنولوژیکی کشورهای مختلف وابسته است. دکتر مصدق و دوستانش به همین دلیل شرکت نفت ایران و انگلیس را منحل و به جای آن شرکت ملی نفت ایران را ایجاد کردند و برنامه آنها این بود که همه امور نفت را ایرانی‌ها بتوانند اداره کنند و دیدیم که این تفکر هم نادرست بود چرا که تکنیسین و مدیر نفتی درایران نداشتیم و هنوز هم اگر ادعا می‌کنیم که به تکنولوژی و مدیریت پیشرفته نفتی دست یافته‌ایم٬ نادرست سخن می‌گوییم. پیش ازاین گفتم که رضا شاه با تشکیل ارتشی به ظاهر قدرتمند مدعی بود که لشکریانش شکست‌ناپذیر هستند اما درشهریور ۱۳۲۰ هیمنه این ارتش فرو ریخت. مصدق هم افکار عمومی را تحریک کرده بود که ما به تنهایی می‌توانیم نفت را استخراج و فرآوری کنیم که هیمنه این ادعا هم ظرف مدت کوتاهی از هم پاشید. مصدق آن قدر جو را سنگین کرده بود که حرف حسابی کارشناسان هم شنیده نشد و آنها که به این روند انتقاد کردند٬ با مانع بزرگی به نام افکار عمومی ‌برخورد کردند که هر صدای کارشناسی را خرد و بیآبرو می‌کرد. جبهه ملی آن قدر در تبلیغات٬ افراط کرده بود که مردم اگر می‌دیدند کسی در نقد نهضت ملی شدن صنعت نفت سخن می‌گوید٬علیه او موضع می‌گرفتند. بهترین نمونه٬ سپهبد رزم آرا است که به عنوان منتقد نهضت ملی شدن صنعت نفت٬ به مخالفت با مصدق برخاست و خواستار در پیش گرفتن روش‌های عاقلانه شد. درمدت کوتاهی٬ سپهبد رزم آرا به منفورترین چهره مبدل شد و زمانی که ترور شد٬ در اوج نفرت عمومی قرار داشت، درحالی که حرف درست را رزم آرا می‌زد. البته نهضت ملی شدن نفت٬ منتقدان دیگری هم داشت. مثل تجار و بازرگانان و بخشی از جریان بازار که با آقای مصدق همسو نشدند و به مخالفت با این جریان برخاستند. با این حال آقای مصدق موفق شد نظر توده‌های مردم را جلب کند و از این نظر، رأی اکثریت را با خود داشت.

 

بازرگانان درآن روزها جریانی پیشرو بودند و آگاهی نسبتاً خوبی از وضعیت اقتصاد دنیا داشتند. آنها ۶۰ سال پیش از آن به دنبال تثبیت مالکیت خصوصی درایران بودند و نمی‌توانستند قبول کنند که مالکیت دولتی می‌تواند راهگشای اقتصاد ایران باشد. بازرگانان و تجار می‌دانستند که مصدق تصوری واقعی از پیچیدگی‌های مالی، فنی و بازرگانی صنعت نفت ندارد. ضمن اینکه بازرگانان٬ موضوع نفت را صرفاً موضوعی اقتصادی و در نهایت حقوقی می‌دانستند اما آقای مصدق بارها عنوان کرده بود که نفت بیش از آنچه جنبه اقتصادی داشته باشد یک معضل سیاسی است. اغلب تجار و بازرگانان از ابتدا با سیر رویدادها و جریان ملی شدن صنعت نفت مخالف بودند و زمانی که مصدق از ملی کردن نفت سخن می‌گفت پیش بینی وقوع فاجعه را دور از انتظار نمی‌دیدند. پیش‌بینی بازرگانان درست بود و آنها با توجه به اینکه می‌دانستند مصدق درک درستی از پیچیدگی‌های نفت ندارد ٬معتقد بودند بدون کمک خارجی٬ دست‌یابی به نفت و درآمدهای نفتی امکان‌پذیر نیست و اصولاً چه سودی حاصل کشور می‌شود که ما قراردادهای فعلی را نقض کنیم و بعد مجبور شویم با اتکا به کمک خارجی‌ها دوباره نفت استخراج کنیم.علاوه بر این سیاستمداران دیگری هم بودند که اعتقاد داشتند ورود به مقوله ملی شدن نفت٬ عواقب سیاسی سنگینی برای کشور دارد. همین گونه هم شد و دیدیم که ایران هزینه گزافی پرداخت بدون اینکه عایدی خاصی داشته باشد. قوام‌السلطنه و علی امینی و رزم آرا و خیلی‌های دیگر در این زمینه با مصدق مخالف بودند اما دوستان آقای مصدق آنقدر سروصدا ایجاد کردند که کسی جرأت پیدا نکرد در مقابل موج ملی شدن نفت بایستد. من هرچه بیشتر در مورد قضایای ملی شدن صنعت نفت و شخص مصدق مطالعه می‌کنم٬ بیشتر به این نتیجه می‌رسم که مصدق هیچ درک درستی از سیاست مدرن نداشت و اصولاً هیچ اعتقادی به دموکراسی هم نداشت. او یک سیاستمدار سنتی به معنای بد کلمه‌اش بود. یعنی هم سنتی بود و هم پوپولیست وعوام گرا. من مصدق را نقطه عطف پوپولیسم در ایران می‌دانم و معتقدم نه تنها شروع نفت دولتی را باید نتیجه فاجعه‌بار تلاش‌های او دانست که بسیاری از وجوه زشت موجود در بازی‌های سیاسی را نیز باید به جریان سیاسی که مصدق و دوستان ایشان راه انداختند ربط داد. دکتر مصدق توده‌ها را بسیج می‌کرد تا پشت آنها سنگر بگیرد و اصولاً هیچ اعتقادی به قانون نداشت و با وجودی که حقوقدان بود٬ کمتر براساس چارچوب‌های حقوقی گام برمی‌داشت. او با فشار توده‌ها همه چارچوب‌های قانونی را به هم ریخت. بقیه هم نمی‌توانستند حرفی بزنند چون مردم در خیابان بودند. وقتی مجلس با مصدق به مخالفت برخاست٬ او به میان مردم رفت و گفت: مجلس این جاست. مجلس یعنی توده‌ها. این‌ها مصداق واقعی سیاست‌های پوپولیستی است.

 

 

دکتر مصدق٬ درس حقوق خوانده بود و می‌دانید که آن روزها میان حقوق و اقتصاد نوعی همبستگی وجود داشت. به خصوص اینکه او تحصیل کرده خارج بود وبه طور قطع٬ چند واحد درس اقتصاد را پاس کرده بود. می‌خواهم بگویم او با اقتصاد بیگانه نبود اما نکته این است که از او به عنوان لیبرال یاد می‌شود حال آنکه او مدافع دولتی کردن امور بود.شعار اقتصاد بدون نفت را هم مطرح کرد که این شعار به تفکرات مدافعین اقتصاد آزاد شبیه بود اما برخلاف آن عمل کرد. به نظر شما مصدق در مورد اقتصاد چه در سر داشت؟

 

پرسش خوبی است. به نکاتی که شما اشاره کردید٬ من این راهم اضافه کنم که مصدق از ۱۲ سالگی ٬مستوفی بود. مستوفی به معنای امروزی‌اش٬ کاری شبیه ممیز مالیاتی بود. وقتی پدر محمد مصدق فوت کرد٬ او ۱۲ سال داشت و همان زمان ناصرالدین شاه به او لقب مصدق السلطنه داد و به مستوفی‌گری بلاد خراسان برگزید. بنابراین مصدق با مالیات و دخل و خرج از ۱۲ سالگی آشنا بود اما هیچ تصور درستی از اقتصاد پیش رو آن روزها نداشت. مصدق دکترای حقوق داشت اما تز دکتری او در مورد حقوق اسلامی و ایرانی بود و در مورد پدیده‌های علمی ‌مدرن چیزی سر رشته نداشت. مصدق در غرب درس خواند اما هرگز با ذهنی مدرن به کشور بازنگشت. هرگز متوجه واقعیت‌های سیاست و اقتصاد مدرن نشد. این را به دلیل نوع تحصیلاتش نمی‌گویم بلکه به دلیل عملکردی که از ایشان به جا مانده می‌گویم. برداشت آقای مصدق از دموکراسی به پوپولیسم ختم شد و آقای مصدق یا نمی‌دانست یا نمی‌خواست بداند که دموکراسی٬ نیاز به ایجاد نهادها و بسترهای حقوقی دارد.این نهادها هستند که باعث ماندن و بقای دموکراسی می‌شوند و دموکراسی این نیست که عده‌ای را به خیابان دعوت کنیم و بگوییم هرچه این‌ها می‌گویند٬ عین دموکراسی است. مصدق شعار زنده باد مخالف من سر می‌داد اما طرفداران او در جبهه ملی را باید جزو بنیان‌گذاران چماق‌کشی درایران دانست. مطالعه تاریخ به خصوص آنچه از تاریخ شفاهی آن دوران می‌توان برداشت کرد به ما نشان می‌دهد که نخستین چماق‌داران سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند. رهبر یکی از احزاب طرفدار جبهه ملی یکی از این افراد بود که عده‌ای چماق‌دار را مدیریت می‌کرد. سال‌هاست که این واقعیت از نظر مردم ما پنهان مانده و همه فکرمی‌کنند که تنها شعبان بی‌مخ بود که آن صحنه‌های زشت را به وجود آورد اما در طرف دیگر میدان٬ افراد دیگری هم بودند که چماق در دست داشتند. این‌ها واقعیت‌های تاریخی است که ما نمی‌خواهیم باور کنیم. با تاریخ هم تعارف داریم و فکر می‌کنیم پرداختن به این مسائل گناه کبیره است. اگر آقای مصدق به نهادسازی برای بقای دموکراسی اعتقاد داشت٬ وضع خیلی فرق می‌کرد. در مشروطه تا حد زیادی نهادسازی شد. به طور مثال مجلس تشکیل شد اما آقای مصدق در دوران خود به دنبال گرفتن اختیار بیشتر از مجلس بود و در نهایت مجلس هفدهم را بی آنکه اختیاری داشته باشد، منحل کرد. مصدق چنین اختیاری نداشت و شاه هم قصد نداشت مجلس را منحل کند اما مصدق رفراندوم گذاشت و مجلس را منحل کرد. اگرمصدق به دنبال دموکراسی بود در پی انحلال این نهاد‌ها برنمی‌آمد و برعکس، آن‌ها را تقویت می‌کرد.

 

 

شعار اقتصاد بدون نفت از کجا آمد؟ آیا آقای مصدق برنامه‌ای برای تحقق این شعار داشت؟

 

مصدق برای جلب نظر بازار و بازرگانان٬ شعار اقتصاد بدون نفت را مطرح کرد و قصد ظاهری او این بود که از درآمدهای صادراتی نفت صرفنظر شود و تولید نفت برای مصرف داخلی صورت گیرد. این شعار باعث همراهی بخشی از بازاریان با مصدق شد واگر چه برای عوام جذابیت داشت اما در عمل ناکام از حل مشکلات باقی ماند. با این حال من هیچ کجا پیش از دولتی شدن صنعت نفت٬ چنین شعاری ندیدم. اگر آقای مصدق به دنبال تحقق این شعار بود٬ درصدد دولتی کردن نفت برنمی‌آمد. این شعار پس ازآن مطرح شد که به اصطلاح نهضت ملی شدن نفت شکست خورد. آن هم زمانی که شرکت ایران وانگلیس وجود نداشت که نفت استخراج کند و در داخل هم توانایی نداشتیم که نفت تولید کنیم. در این شرایط طبیعی بود که مصدق و همفکران ایشان شعار اقتصاد بدون نفت سر دهند. درحقیقت٬ اقتصاد بدون نفت٬ مصداق واقعی شعار بود وبرنامه‌ای برای آن تهیه نشد. مصدق البته نشان داده بود که به برنامه هم اعتقادی ندارد چرا که نخستین برنامه تهیه شده در کشور را کنار گذاشته بود.

 

 

سؤالی که پیش می‌آید این است که میان دیدگاه‌های آقای مصدق و رضاشاه در مورد نفت چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی وجود داشت؟

 

اتفاقاً این سؤال خواننده را به تز اصلی من نزدیک تر می‌کند. من معتقدم رضاشاه هم تفکر ناسیونالیستی داشت و در این زمینه با مصدق تفاوتی نداشت. ای بسا رضاشاه هم اگر مجال می‌یافت٬ همان اشتباه مصدق را تکرار می‌کرد. تز اصلی من این است که از دوره رضاشاه به این طرف، اندیشه سیاسی غالب درایران، اجنبی‌ستیزی بوده است. همه آنها که روی کارآمده‌اند، با طرفداری از این اندیشه حکومت کرده‌اند. شعارهای تبلیغی دوران رضاشاه، بازگشت به عظمت ایران باستان بود بعد هم ارتش به ظاهر بزرگی تشکیل شد که همه فکر می‌کردند شکست‌ناپذیر است اما این ارتش٬ در شهریور ۱۳۲۰ به شکل اسف‌باری شکست خورد و همه هیمنه رضا شاه را درهم شکست. پرچم اجنبی‌ستیزی رضاشاه که آغشته به رنگ و بوی ملی‌گرایی بود وقتی بر زمین افتاد، توسط مصدق برداشته شد. رضاشاه با وجودی که قدرت ظاهری داشت، برای جلب نظر مردم همه کار کرد. گاهی مذهبی شد، گاهی به هیبت سکولارها درآمد و گاهی بیرق وطن‌پرستی بلند کرد. در این میان تفاوتی میان رضاشاه و مصدق وجود داشت که به نظر من رضاشاه را در مقام بالاتری قرار می‌داد. هر چند هر دو پوپولیست بودند اما رضاشاه به این گرایش داشت که امور کشور را به کارشناسان و خبرگان بسپارد. به هرحال هم رضاشاه و هم مصدق و هم حکمرانان پس از آن، همواره تفکر ناسیونالیسم سنتی داشته‌اند و همه برنامه‌های اقتصادی و سیاسی آنها، منبعث از همین تفکر بوده است. ناسیونالیسم مجموعه حکمرانان ایرانی نوعی ناسیونالیسم قبیله‌گرا بوده که دراین میان، مصدق نقطه عطف این تفکر بود. اعتقاد من بر این است که کشور ما در صد سال گذشته از این تفکر که من آن را «ناسیونال سوسیالیسم» می‌نامم ضربه‌های زیادی دیده است. اصل تفکر سیاسی حاکم برایران٬ مبتنی بر اجنبی‌ستیزی بود که در عین حال هویت خود را در مخالفت با لیبرالیسم می‌دیده و در اقتصاد هم مدافع نقش و حضور گسترده دولت در اقتصاد بود.البته، من اصطلاح ناسیونال سوسیالسیم را مسامحتا به کار می‌برم چرا که ما نه ناسیونالیسم به معنی اروپایی کلمه در ایران داشته‌ایم ونه سوسیالیسم. آنچه در ایران شکل گرفته التقاط زیانباری از ارزش‌ها وعقاید جمع گرایانه سنتی ایرانی و تفکرات خام‌اندیشانه درباره دنیای مدرن بوده است.

 

 

دراین میان چرا بیشترین انتقاد شما متوجه دکتر مصدق است؟

 

من مصدق را نقطه عطفی در چند مورد مشخص می‌دانم و بنابراین برای او جایگاه ویژه‌ای قائل هستم. پوپولیسم مصدقی نقطه عطف قانون‌شکنی و پشت کردن به نهادهای دموکراسی بود. جریان سیاسی پشتیبان وی را مشوق چماق کشی‌ها و بی‌اخلاقی‌های سیاسی می‌دانم وازهمه مهم‌تر٬ مصدق را آغازگر اصلی دولتی کردن نفت در ایران می‌شناسم. چماق‌کشی‌های خیابانی و اتهام‌زنی ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی به عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود. آنها این کار را شروع کردند و پس از آن، توده‌ای‌ها و طرفداران شاه هم به طور گسترده ای به کار بستند. شما وقتی عکس‌ها و نوشته‌های آن زمان را می‌بینید فقط شعبان بی‌مخ و دار و دسته‌اش را می‌بینید اما طرفداران جبهه ملی را نمی‌بینید. این یک سانسور ۶۰ ساله است که طرفداران جبهه ملی، مصدقی‌ها و توده ای‌ها در افکار عمومی‌اعمال کرده اند. این‌ها در راستای همان طرز تفکر غالبی بود که پیش‌تر به آن اشاره کردم؛ یعنی «ناسیونالیسم قبیله‌گرا». نه از آن نوع ناسیونالیسمی که در غرب وجود دارد. ناسیونالیسم قبیله‌گرایانه می‌گوید ما یک مجموعه هستیم و هر کس خارج از این مجموعه قرار دارد، با ما مخالف است و نمی‌خواهد ما پیشرفت کنیم. تابوهایی در اندیشه سیاسی ما وجود دارد که مانع پیشرفت پایدار مادر جهت درست شده است. این تابو‌ها باید شکسته شود. بسیاری از سیه‌روزی‌های سیاسی و اقتصادی ما مانند خائن خواندن مخالفان فکری و سیاسی، اتهام‌زنی‌های بی‌مهابا و بی‌پایه با انگشت گذاشتن به حساسیت‌های عوام پسند، اجنبی‌ستیزی به عنوان قطب‌نمای حرکت سیاسی و اقتصاد دولتمدار، اغلب ریشه در پوپولیسم مصدقی و تابو‌های برساخته آن دارد.

 

 

پس چگونه است که مصدق، نهضتش و هوادارانش را به عنوان لیبرال می‌شناسند؟

 

کسانی که در ابتدا مصدق، نهضتش و هواداران او را لیبرال خواندند درک درستی از لیبرالیسم نداشتند. افرادی که مصدق و جبهه ملی و پس از آن بازرگان و نهضت آزادی را لیبرال خواندند، توده‌ای‌ها بودند. اگر اشتباه نکنم اولین بار آقای کیانوری این موضوع را عنوان کرد. مارکسیست‌ها اغلب پیش از آنکه سخن بگویند، برچسب می‌زنند. مارکسیست‌ها اول به دنبال این موضوع هستند که ببینند هر فرد را در چه طبقه‌ای می‌توانند قرار دهند و او را نماینده منافع چه گروهی قلمداد کنند، بعد هم به او برچسب بزنند. توده‌ای‌ها این فکر نادرست را جا انداختند که بازرگان و نهضت آزادی و مصدق و جبهه ملی لیبرال هستند. در حالی که جبهه ملی ناسیونالیسم را در نام خود داشت. حزب آقای کریم سنجابی حزب سوسیالیست بود. این افراد چطور و به کدام معنا لیبرال هستند؟ البته، توده‌ای‌ها واژه لیبرال را عملاً طوری به کار می‌بردند که به تدریج تبدیل به ناسزای سیاسی شد.

 

 

به نظر شما چه کسی در تاریخ سیاسی ایران مشی لیبرالی داشته است؟

 

ازنظر سیاسی ما لیبرال نداشتیم. هیچ گرایش سیاسی به عنوان نماینده تفکر لیبرالیستی در ایران به وجود نیامد. علت هم شاید این است که مدت‌های طولانی در جامعه ما فضای ایدئولوژیک قبیله‌ای، جمع‌گرایانه و به اصطلاح ناسیونال سوسیالیستی حاکم بود که اگر کسی عقیده‌ای لیبرالی داشت نمی‌توانست ابراز کند، آبرویش را می‌بردند و به او لقب نوکر خارجی می‌دادند. در اوایل نهضت مشروطه افرادی بودند که این حرف‌ها را می‌زدند اگر چه مبنای تئوریک منسجمی نداشتند. اما بعد از آمدن رضاشاه اصلاً تفکر لیبرالیستی در جامعه ما تعطیل شد و کسی حرفش را نمی‌زد. اگرکسی چنین گرایشی از خود بروز می‌داد دیگر نمی‌توانست حیات سیاسی داشته باشد. در مورد نفت هم باید بگویم طرز فکر رضاخان، مصدق و محمدرضا پهلوی در این خصوص فرقی نمی‌کرد. رضاشاه هم بدش نمی‌آمد نفت را ملی کند و اگر می‌توانست حتماً این کار را می‌کرد. باید از نظر اقتصادی تحلیل کنیم که ملی کردن صنعت نفت چه معنایی دارد. در مورد اینکه عواقب منفی این اقدام چه بوده٬ صحبت زیادی نشده است. در مورد فلسفه حقوقی آن حرف‌های زیادی زده شده، آقایان فؤاد روحانی و محمدعلی موحد کتاب‌های تحقیقی ارزشمندی نوشته‌اند و دیگران هم به وفور در این مورد قلم‌فرسایی کرده‌اند. اما همان گونه که اشاره کردم همه این محققان در نقطه‌ای٬ بررسی‌های خود را متوقف کرده‌اند. پرسش اصلی این است که ما نفت را برای چه ملی کردیم؟ اولین هدف دوستان آقای مصدق خلع ید بود که برای این کار٬"هیأت خلع ید" تشکیل دادند. این مفهوم بیشتر از آنکه اقتصادی باشد، سیاسی بود. یعنی می‌گفتند انگلیسی‌ها از طریق نفت بر سیاست ایران اثرگذار هستند و سیاستمداران را آلت دست قرار می‌دهند. ما برای استقلال ایران باید نفت را ملی کنیم. این استدلال اول جبهه ملی بود. استدلال دوم این گروه بر مبنای اقتصادی این بود که خارجی‌ها نفت ما را غارت کرده اند و باید جلوی این کار را بگیریم. به نظر من این دو، استدلال اصلی حرکت برای ملی کردن صنعت نفت بود و باید این دو استدلال را تجزیه و تحلیل کنیم که چقدر این امر درست بود و تا چه اندازه بینش سیاسی در آن بود. ما برای اینکه کشور را مستقل کنیم می‌گوییم انگلیسی‌ها از کشور بیرون بروند یا اینکه شرکت نفت خلع ید شود. آیا این استدلال ریشه در عدم اعتماد به نفس سیاسی ندارد؟ این همان داستان بلندپروازی‌ها و حرف‌های اغراق‌آمیز تاریخی ایرانیان است. ما زمانی خودمان را دست بالا می‌گیریم و زمانی هم خود را درپایین‌ترین حد می‌دانیم.

 

 

شما می‌گویید آقای مصدق و دوستان ایشان اعتماد به نفس کافی نداشتند. پس راه درست به نظر شما چه بود؟

 

اگر داشتند از چه چیزی می‌ترسیدند؟ باید راه درست نفوذ خارجی را می‌بستند. انگلیسی‌ها را بیرون کردند اما خودشان که نمی‌توانستند نفت استخراج کنند. باز هم باید خارجی‌ها را می‌آوردند تا نفت استخراج کنند. این استدلال جبهه ملی از نظر سیاسی اصلاً درست نبود. امروز هم درست نیست. شما نمی‌توانید به خاطر استقلال‌طلبی خود روابط با یک کشور را قطع کنید. دولتی اگر به خاطر ترس از اینکه سفارت یک کشور خارجی چند سیاستمدار را بخرد رابطه دیپلماتیک خود را قطع کند٬ به نظر من از اعتماد به نفس کافی برخوردار نیست. آقای مصدق متوجه این نکته نبود. جمله‌ای از ایشان خوانده‌ام که همین ایدئولوژی در آن کاملاً مشهود است. مصدق می‌گوید: «همه گرفتاری‌های ما با آن یونانی آغاز شد». منظورش هم اسکندر مقدونی بود. یعنی مقصر همه گرفتاری‌های ما در تاریخ اسکندر یا خارجیان خبیثی مانند او است. این طرز تفکر مصدق در رابطه با سیاست داخلی ایران بود.

 

 

شما هم دارید همه تقصیر‌ها را گردن یک یونانی دیگر می‌اندازید.

 

من نمی‌گویم مشکلات ما با مصدق شروع شد. پیش از آن هم بود اما مصدق به دلایلی تبدیل به نقطه عطف شد. او خواه نا‌خواه به نماد ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی تبدیل شد به طوری که همه زندگی سیاسی ایران پس از آن تحت‌الشعاع آن قرار گرفت. امروز همه خود را با مصدق می‌سنجند. می‌بینید که امروز به رغم تمام اشتباهاتی که مصدق مرتکب شده باز هم محبوب است و طرفدار دارد. طرفداران مصدق فقط توده‌ها نیستند، اکثر روشنفکران هوادار او هستند و کمتر کسی جرات می‌کند از او انتقاد کند. تابوشکنی کار پر هزینه‌ای است که تاکنون آگاهان عافیت‌طلب را وادار به سکوت کرده است.

 

بعضی‌ها می‌گویند مصدق پایه‌گذار اقتصاد بدون نفت بود در حالی که این حرف کاملاً اشتباه است. مصدق برنامه‌ای برای این کار نداشت. این حرف زمانی مطرح شد که مجلس نفت را ملی کرد و کشور مورد تحریم قرار گرفت و درآمدهای نفتی کاهش پیدا کرد. وقتی نمی‌توانستند از درآمدهای نفتی استفاده کنند گفتند ما اقتصاد بدون نفت را به پیش می‌بریم. نتیجه چه شد؟ یکی از دلایلی که طرفداران مصدق در ۲۸ مرداد به خیابان نیامدند و از او دفاع نکردند این بود که عملکرد اقتصادی مصدق در آن دو سال بسیار بد بود و مردم وضعشان بدتر شده بود. با توجه به کارهایی که صورت داد این چنین برداشت می‌شود که مصدق می‌پنداشت اگر انگلیسی‌ها را از مملکت بیرون کند و نفت را ملی کند همه چیز درست خواهد شد. اما نمی‌دانست چگونه همه چیز درست خواهد شد. باید این واقع‌بینی را در خود ایجاد می‌کرد که وقتی انگلیسی‌ها را اخراج کند چه کسانی می‌خواهند نفت را استخراج کنند یا بازار فروش نفت کجا باشد. رفته رفته به نظر می‌رسد مصدق به این نتیجه رسیده بود که برنامه ملی شدن صنعت نفت با شکست روبرو خواهد شد. اما می‌خواست این طور جلوه دهد که کار شدنی بود اما خارجی‌ها نخواستند و نگذاشتند تا کار سرانجام گیرد. به نظر می‌رسد که او در روزهای آخر از احتمال موفقیت ناامید شده بود و لذا عمدتاً در پی نجات وجهه سیاسی خود و به اصطلاح وجیه المله‌شدن بود. البته همین اتفاق هم افتاد و قهرمان شد. باید به این زرنگی مصدق اعتراف کرد.

 

 

این نیت‌خوانی شماست؟

 

نه، نیت‌خوانی نیست، قرائن و شواهد زیادی در این خصوص وجود دارد. مصدق اگر می‌خواست در صحنه سیاسی ایران باقی بماند و موثر واقع شود، باید دست خط عزل شاه را محترمانه قبول می‌کرد و در صحنه سیاسی می‌ماند. مگر مصدق نمی‌گفت که آدم بسیار محبوبی است، نخست وزیری را به زاهدی می‌داد ولی در صحنه سیاسی باقی می‌ماند. چرا مصدق مجلس را منحل کرد؟ از بین رفتن مجلس به این معنا بود که تصمیم‌گیر نهایی شاه است. چون شاه بود که می‌توانست مجلس را منحل کند. مقابله مصدق با قانون برای چه بود؟ چون نمی‌خواست در چارچوب قانون کار کند. مصدق نمی‌خواست برود، مایل بود برکنارش کنند، می‌خواست قهرمان شود. نمی‌خواست بپذیرد که طرحش شکست خورده و نتیجه نمی‌دهد. از گفته‌های خود مصدق نقل به مضمون کنم که همان روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به یکی از نزدیکانش گفته بود اگر من را مجلس برکنار می‌کرد توسط تعدادی اراذل و اوباش ساقط شده بودم، حال آنکه اکنون همه می‌دانند که دو ابر قدرت من را برکنار کردند. مصدق به جای پذیرفتن قواعد بازی و برکناری احتمالی از طریق استیضاح مجلس، ترجیح داد با اقدامی‌خلاف قانون مجلس را منحل کند. و در اقدام خلاف قانون دیگری دست خط عزل را نپذیرفت و کار را به جایی رساند که با حرکت نظامی برکنار شد.

 

در مورد جنبه اقتصادی این کار هم باید بگویم ملی کردن صنعت نفت بزرگترین گرفتاری ما از آن تاریخ تاکنون است. نفت دولتی موجب بزرگ شدن بیش از حد دولت و بسط ید اقتصادی آن بر کل جامعه شده و از رشد بخش خصوصی واقعی و نهادهای مدنی مقوم آزادی و حقوق انسانها جلوگیری کرده است. ناکارآمدی نفت دولتی به قدری است که این موضوع دیگر جای بحث هم ندارد چون حتی دولتی‌های ما هم این واقعیت را پذیرفته‌اند و درصدد هستند تا آنجا که می‌توانند صنعت نفت را خصوصی کنند. برخلاف آنچه که بعضی‌ها در خصوص ملی کردن صنعت نفت گفته اند رویکرد مصدق سیاسی بود نه حقوقی. مصدق مساله اقتصادی و حقوقی نفت را به یک مساله سیاسی تبدیل کرد و می‌خواست آن را به صورت سیاسی حل کند و این بزرگترین اشتباهش بود. ما می‌توانستیم بگذاریم شرکت نفت ایران و انگلیس را همان طور که بود حفظ شود اما با اصلاح قراردادها و قوانین و مقررات در مجلس منافع بیشتری را نصیب کشورمان کنیم. مجلس می‌توانست در مورد بهره مالکانه قانون جدیدی بگذراند و دولت آنرا اجرا کند. اگر می‌گوییم قرارداد دارسی وجود داشت که سال‌ها دارای اعتبار بود، می‌توانستیم این قرارداد را در مذاکرات تغییر دهیم. انگلیسی‌ها هم حاضر به مذاکره بودند. می‌توانستیم به تدریج آن‌ها را وادار به عقب نشینی بکنیم، نه اینکه نفت را دولتی کنیم و بعد هزینه‌ها و خسارات سنگینی متحمل بشویم و باز همان‌ها را بیاوریم تا نفت را استخراج کنند. مصدق دید روشنی نداشت. یک شعار سیاسی داده بود و به دنبال عمل به آن بود، اینکه انگلیسی‌ها را خلع ید کنیم و آن‌ها را از کشور بیرون کنیم. اما اینکه بعد از آنچه بکنیم و صنعت نفت را چگونه پیش ببریم چیزی بود که مصدق برایش برنامه‌ای نداشت. هیچ ایده‌ای در موردش در جبهه ملی وجود نداشت. چگونگی اداره کردن صنعت نفت، استخراج و فروش آن سوال‌های بی‌پاسخی بودند. ما در خصوص عملکرد جبهه ملی با تابوهایی مواجهیم که کسی جسارت به چالش کشیدن آنها را ندارد. نهضت ملی در نهایت می‌خواست چه کند؟ عده‌ای می‌گویند هدف مصدق استقرار دموکراسی بود. چگونه این امر ممکن است؟ چگونه یک پوپولیست می‌تواند دموکراسی ایجاد کند؟ این دو اصلاً با هم همخوانی ندارند. پایه اصلی دموکراسی حکومت قانون آن است. مصدق در بند رعایت قانون نبود. گرفتن اختیارات، برگزاری رفراندوم و رد کردن حکم عزل، نمونه‌های بارز تخطی از قانون حکومت به روش پوپولیستی بود. متاسفانه، از آن پس تفکر پوپولیستی به عنوان تفکر سیاسی آرمانی، خوب و دموکراسی خواه در جامعه ما جا افتاد. بعد از مصدق چه شد؟ مجلس از اعتبار افتاد، حکومت قانون به شدت تضعیف شد. با تثبیت دیکتاتوری محمد رضا شاه رفته رفته این فکر قوت گرفت که با شیوه‌های قانونی دیگر هیچ راه حلی برای مشکلات کشور متصور نیست و تنها چاره براندازی است. یعنی همان‌گونه که شاه مصدق را برانداخت مخالفان هم باید رژیم را براندازند. واقعیت این است که در قانون‌شکنی و پوپولیسم شاه هم عیناً کارهای مصدق را کپی می‌کرد. شاه هم از دولتی شدن اقتصاد بدش نمی‌آمد. مهم این بود که پرچم استقلال طلبی و ناسیونالیسم را چه کسی در دست بگیرد. اول رضاخان برداشت، بعد مصدق مدتی آن را در دست گرفت و بعد هم محمدرضا شاه آن را گرفت. کتاب ماموریت برای وطنم را بخوانید. این‌ها مخالف فکری هم نبودند، رقیب هم بودند. هر سه پوپولیست بودند. سیاست‌های شاه هم مثل مصدق بود. مجلس را از کار انداخت و گفت مردم طرفدار من هستند و مجلس معنایی ندارد. سر همین موضوع بود که مجلس اعتبارش را از دست داد و از سال ۱۳۴۰ به این طرف فرمایشی شد. خود شاه و مشاوران و ساواک نماینده‌ها را تعیین می‌کردند. یعنی اعتقادی به دموکراسی واقعی وجود نداشت، آنچه رواج داشت روش‌های پوپولیستی بود. اینکه توده‌ها و مردم دورش را بگیرند و دنبال ماشینش بدوند.

 

 

نفت و درآمدهای سرشار نفتی از دهه ۱۳۴۰ به این طرف چه تاثیری در دیکتاتوری و استبداد حکومت پهلوی داشت؟

 

در شکل‌گیری آن اثرگذار نبود اما آن را تقویت کرد. ابزار نیرومندی در اختیار شاه قرار داد تا قدرت سیاسی خود را تحکیم ببخشد و سیاست‌های جاه‌طلبانه و غیردموکراتیک خود را پیش ببرد. افزایش قیمت نفت به صورت چشمگیر در دهه ۱۳۵۰ اتفاق افتاد که هفت سال بعد آن هم رژیم شاه سقوط کرد.در سال ۵۳ که درآمدهای نفتی به اوج می‌رسد توهم شاه هم به حد نهایی خود می‌رسد به طوری که تصور می‌کند می‌تواند ایران را در مدت کوتاهی به قدرت اقتصادی و نظامی برتر دنیا تبدیل کند. بعد هم همان حزب‌های صوری و بی‌خاصیت موجود را منحل می‌کند و نظام تک حزبی ایجاد می‌کند. حزب رستاخیز مدل حزب فراگیر کمونیست است. بر پایه این تفکر، اقتصاد هر چه بیشتر باید دولتی شود و دولت سرمایه‌گذاری‌های بزرگ انجام دهد تا کشور به تمدن بزرگ برسد و همه دیدیم که تمدن بزرگ چه بود. تصور شاه هم این بود که توده‌های مردم از او پشتیبانی می‌کنند. پوپولیست‌ها و دیکتاتورها با سیاست‌های خاص خود همه نهادهای بین مردم و حکومت را از بین می‌برند و اساساً چنین نهادهایی را قبول ندارند. آنها خود را نماینده مستقیم مردم تلقی می‌کنند و می‌گویند ما با مردم مستقیماً در ارتباطیم. این خطرناکترین فکر سیاسی است که می‌تواند در یک جامعه مدرن وجود داشته باشد. همین تفکر است که پایه حکومت‌های فاشیستی و دیکتاتوری را می‌سازد. مصدق هم همین عمل می‌کرد. مجلس را منحل کرد، او نه تنها حزب تشکیل نداد بلکه خود را از جبهه ملی ائتلافی هم فراتر می‌دانست. می‌گفت من نماینده مردمم نه نماینده حزب یا جبهه. در حالی که اگر مصدق دموکراسی را درست فهمیده بود می‌دانست که پارلمان و سیاستمدارها در دنیای مدرن از طریق سیستم حزبی به قدرت می‌رسند. شاه هم همین طور بود.همه را در تشکیلات رستاخیز جمع کرد و گفت همه در یک خانه هستیم و همه یک خانواده هستیم. این یعنی چه؟ یعنی منتقد و اپوزیسیون نباشد.

 

منبع: ماهنامه مهرنامه

 

کلید واژه ها: ملی شدن نفت غنی نژاد مصدق


نظر شما :