تحریف و دروغ‌پردازی تاریخی درباره آیت‌الله کاشانی؟

پاسخ عبدالله شهبازی به نقد محمود کاشانی درباره سریال «معمای شاه»
۰۸ دی ۱۳۹۵ | ۱۸:۳۶ کد : ۵۶۸۷ وقایع اتفاقیه
پاسخ عبدالله شهبازی به نقد محمود کاشانی درباره سریال «معمای شاه»
تحریف و دروغ‌پردازی تاریخی درباره آیت‌الله کاشانی؟
عبدالله شهبازی، پژوهشگر تاریخ

 

تاریخ ایرانی: آقای سید محمود کاشانی در اول دی ۱۳۹۵ طی مقاله‌ای سازمان صداوسیما را مورد خطاب و عتاب شدید قرار داده‌ به دلیل برخی صحنه‌های تصویر شده در سریال «معمای شاه». بنگرید به: ‌سید محمود کاشانی،«تحریف‌های پایان‌ناپذیر در سریال معمای شاه»: دروغی که درباره ملاقات آیت‌الله کاشانی و شاه گفته شد»، وب‌سایت «تاریخ ایرانی»، چهارشنبه، اول دی ۱۳۹۵.

 

آقای کاشانی، در شروع مقاله، انگیزه خود را مقابله با تحریف تاریخ عنوان کرده و نوشته است: «تولید و پخش سریال موسوم به «معمای شاه» در شبکه یک سیما با انگیزه پرده‌پوشی بر رویدادهای دوران نهضت ملی ایران و تلاش‌های پیشگامان این نهضت برای برگزاری انتخابات آزاد و اجرای اصول قانون اساسی مشروطیت در کشور ما و نقش ویرانگر دولت‌های مداخله‌گر بیگانه برای براندازی نهضت ملی ایران بوده است.» و سپس به تلاش‌های پیشین خود برای مقابله با «تحریف‌ها و دروغ‌پردازی‌های تاریخی» در سریال‌های تاریخی سیما اشاره کرده‌اند که به حوادث دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت مربوط بوده است.

 

نگارنده به عنوان مشاور تاریخی یا هر سمت دیگر، نقشی در تهیه سریال مورد تعریض آقای محمود کاشانی، «معمای شاه»، نداشته و حتی به‌ جز چند قسمت این سریال را ندیده است. آنچه مرا به بررسی مقاله آقای کاشانی برانگیخت، مطالب جالبی است که ایشان با نام «مقابله با تحریف و دروغ‌پردازی‌های تاریخی» عنوان کرده‌اند. البته، بحث‌های شفاهی و کتبی من با آقای کاشانی مسبوق به سابقه طولانی است: در مناظره زنده دو نفره شبکه اول سیما به مناسبت ۲۹ اسفند (سالگرد ملی شدن صنعت نفت)، در همایش «پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد» (۱۳۸۲)، در جلسه شش، هفت‌ ساعته مناظره‌ با ایشان و برخی از اعضای قدیمی «حزب زحمتکشان ملت ایران» در سالن «موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» (۵ شهریور ۱۳۸۲) و غیره. در آن سال‌ها دغدغه اصلی من ادعاهای مکرر و موکد و جنجالی سید محمود کاشانی بود دال بر «کودتا» نبودن واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. در مقاله اخیر آقای کاشانی، این شیوه نگرش ابعاد جدید و شفافیت بیشتر یافته است.

 

اعتراض سید محمود کاشانی به سریال «معمای شاه»، به ترتیب، در سه موضوع است: ۱) مطرح نشدن نقش دکتر مظفر بقایی کرمانی در جنجال سیاسی مرداد ۱۳۳۹ برای ابطال انتخابات مجلس بیستم و برگزاری انتخابات مجدد، ۲) توصیه به مرجعیت امام خمینی از زبان آیت‌الله کاشانی در مجلس ختم آیت‌الله بروجردی، ۳) مکالمات مطرح‌ شده در عیادت شاه از آیت‌الله کاشانی در بستر بیماری.

 

 

۱. دیدار شاه با آیت‌الله کاشانی

 

از موضوع سوم شروع می‌کنم: عیادت جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۴۰ محمدرضا شاه پهلوی از آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی اندکی پیش از فوت ایشان (چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۴۰) که ظاهرا اولین و آخرین دیدار این دو است.

 

همان‌گونه که در نوشته سید محمود کاشانی تصریح شده، برای توصیف گفت‌وگوهای مطروحه در این دیدار شاهدی وجود ندارد زیرا حاضران تنها سه تن بودند: ‌ آیت‌الله کاشانی، رضا رفیع (قائم‌مقام‌الملک) و محمدرضا پهلوی که هر سه سال‌ها پیش فوت کرده‌اند (رضا رفیع در آذر ۱۳۴۲ و محمدرضا پهلوی در ۵ مرداد ۱۳۵۹). گویا قائم‌مقام‌الملک رفیع بعدا ماوقع را برای سید ابوالحسن کاشانی، پسر آیت‌الله کاشانی، شرح داده که محمود کاشانی به نقل از برادر بزرگتر چنین بیان می‌کند: «محمدرضا شاه و آقای رضا رفیع ساعت ۲ بعدازظهر روز ۱۸ اسفند ۱۳۴۰ سرزده به خانه آیت‌الله کاشانی… وارد شده بودند… در این دیدار شخص دیگری حضور نداشته است. آیت‌الله کاشانی رو به پنجره‌ای که به سمت حیاط قرار داشته روی تخت خوابیده بودند. آقای رضا رفیع ایشان را از حضور شاه برای عیادت آگاه می‌کند. شاه یکی از صندلی‌هایی را که در این اتاق بوده در کنار تخت ایشان قرار می‌دهد. آیت‌الله کاشانی روی خود را به سوی شاه برمی‌گرداند و شاه دست ایشان را در دست می‌گیرد و پس از احوالپرسی‌های متعارف می‌گوید: «در این بیست سال سلطنت من هیچ‌‌ کس به اندازه من و شما در این مملکت صدمه نخورده است.» آیت‌الله کاشانی هم از این ابراز احساسات شاه تشکر می‌کند. این عیادت به مدت ۲۰ دقیقه ادامه می‌یابد و چون آیت‌الله دچار سُرفه شده و توانایی جسمی هم نداشت شاه می‌گوید چون حال شما مساعد نیست، خداحافظی می‌کنم. پس از خارج شدن شاه از این خانه از آنجا که اهالی محل در خیابان پامنار از حضور شاه آگاه شده بودند در آنجا اجتماع می‌کنند و با شعارهایی از شاه برای عیادت از آیت‌الله کاشانی ستایش می‌کنند و شاه به همراه مقامات امنیتی که در انتظار او بودند آن خانه را ترک می‌کند.»

 

محمود کاشانی معترض است که در سریال «اتهامات رذیلانه به شخص شاه و به گونه ضمنی به آیت‌الله کاشانی» نسبت داده شده زیرا صحنه ملاقات فوق این‌گونه ترسیم شده: «شاه را در اتاق استراحت آیت‌الله کاشانی با حضور اشخاص دیگری نشان داد که می‌گوید: این خانه‌ای است که یک عمر علیه من در آن تحریکات انجام شده است! و سپس آیت‌الله کاشانی را نشان داد که به نصیحت شاه می‌پردازد و می‌گوید: اعلیحضرتا مملکت با کفر می‌ماند ولی با ظلم نمی‌ماند و در بخش پایانی خشم شاه را به نمایش می‌گذارد که می‌گوید: شما دم مرگ هم دست از مخالفت و طعنه زدن برنمی‌دارید!» کاشانی بار دیگر این روایت را «موهن و رذیلانه» می‌خواند و با پرخاش و عصبانیت سریال را به «دروغ‌پردازی و فریب دادن بینندگان»‌ متهم می‌کند.

 

آنچه فهمیدم، بدون اینکه صحنه فوق را در سریال دیده باشم، اغراق دراماتیک است و شاید «شعاری» (که با سلیقه سیاسی و ذائقه هنری من سازگار نیست) با هدف ارائه تصویر «انقلابی» از شخصیت سیاسی آیت‌الله کاشانی. می‌پذیرم که در زمان عیادت شاه، کاشانی به شدت نحیف بود و شاید درست قادر به تکلم نبود و قبول دارم که چون این عیادت، در فضای پس از فوت آیت‌الله بروجردی و بحران سیاسی زمان دولت علی امینی، از نظر تبلیغاتی برای شاه مهم بود، به نحوی ترتیب دادند که کسانی در جلوی خانه آیت‌الله کاشانی اجتماع کنند و برای شاه شعار دهند، ولی علت این‌ همه برآشفتگی و به تبع آن اهانت‌های تند به صداوسیما و تهیه‌کنندگان سریال را، با تعابیری پرخاشگرانه و غیرمودبانه چون «موهن و رذیلانه»، نمی‌فهمم. صحنه ترسیم‌ شده در سریال برای چه کسی «موهن و رذیلانه» است؟ برای شاه یا برای آیت‌الله کاشانی؟ و چه اتهامی متوجه سریال است: اهانت به شاه یا «انقلابی» جلوه دادن آیت‌الله کاشانی؟

 

آیت‌الله کاشانی قانون اساسی مشروطیت و به تبع آن نهاد سلطنت را قبول داشت و رفتار سیاسی او را باید در این چارچوب توضیح داد. این مسئله عجیب نیست. در فضای سیاسی آن زمان پذیرش قانون اساسی عمومیت داشت: از آیت‌الله بروجردی که مرجع تقلید بلامنازع زمان بود و به عنوان رهبر دینی جهان تشیع شناخته می‌شد، تا آیت‌الله خمینی که در سال‌های ۱۳۳۰ سلوک سیاسی‌اش در کلیات به تبعیت از مشی آیت‌الله بروجردی بود؛ از دکتر محمد مصدق تا آیت‌الله کاشانی به عنوان چهره‌های اصلی نهضت ملی شدن صنعت نفت؛ از فداییان اسلام که به قتل‌های سیاسی جنجالی متعدد دست زدند تا حزب توده که از زمان ترور نافرجام شاه (۱۵ بهمن ۱۳۲۷)‌ غیرقانونی شده و رهبران آن غیابا محکوم به اعدام بودند. در آن دوران، هیچ‌ یک از شخصیت‌های دینی و سیاسی پیش‌گفته و حتی دو سازمان سیاسی فوق حذف نهاد سلطنت را مطرح نمی‌کردند. اندیشه تغییر نظام سلطنتی؛ یعنی عبور از قانون اساسی مشروطه که به این نظام مشروعیت می‌بخشید، در دهه ۱۳۴۰ در نظرات آیت‌الله خمینی به تدریج تکوین یافت و او بود که در کوران امواج انقلابی سال‌های ۱۳۵۷-۱۳۵۶، به رغم بسیاری از شخصیت‌ها و احزاب آن زمان، مصرانه بر این نظر پافشاری کرد و سرانجام توانست نظام سلطنتی را منحل و نظام سیاسی جدیدی به نام «جمهوری اسلامی ایران» تاسیس کند. بدین معنا آیت‌الله کاشانی «انقلابی» نبود؛ ولی به اعتبار این گفته نمی‌توان با سید محمود کاشانی هم‌رای شد و صحنه ترسیم‌ شده در سریال را، به دلیل لحن گزنده و نیش‌دار آیت‌الله کاشانی خطاب به شاه، «موهن و رذیلانه»‌ خواند.

 

سید محمود کاشانی یا پدر خود را نمی‌شناسد یا تعلقاتی به جز تعلقات پدر دارد که او را چنین برآشفته و هتاک می‌کند. امروزه، به لطف برخی نزدیکان آیت‌الله کاشانی، که در واپسین سال‌های زندگی او سخنانش را به نهادهای اطلاعاتی و امنیتی حکومت پهلوی گزارش می‌دادند، مجموعه‌ای غنی در دست ماست. این گزارش‌ها آیت‌الله کاشانی را در سال‌های پایانی زندگی‌اش منتقدی بی‌پروا با زبانی گزنده و نیش‌دار علیه حکومت وقت نشان می‌دهد. چند مثال می‌زنم از سخنانی که به زعم آقای محمود کاشانی «موهن و رذیلانه» است:


ساعت ۱۰ صبح ۷ فروردین ۱۳۳۷ طیب حاج‌رضایی به همراه شیخ محمد صادقی و حاج احمد صالحی و سروان سابق شهربانی درمیشیان، در پامنار به دیدار آیت‌الله کاشانی می‌روند. کاشانی در این دیدار می‌گوید: ‌«من می‌دانم که اکثرا این بیچاره‌ها که اعدام شدند توده‌ای نبودند. این زمامداران جانی برای اینکه ارباب را اغفال کنند عده‌ای را بدون جهت اعدام کردند. عاقبت هم خون این بیچاره‌ها دامن این جانیان را خواهد گرفت و به بد‌ترین وضعی دچار خواهند شد. مثلا مرحوم نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی و خلیل طهماسبی چه جرمی داشتند که آن بیچاره‌ها را با آن وضع از بین بردند.» (روحانی مبارز آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، تهران: ‌ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۷۹، ج ۲، ص ۸۹۱).

 

در صبح ۵ مهر ۱۳۳۷ آیت‌الله کاشانی، در حضور آقایان برقعی (معمم) و شیخ یحیی طالقانی و دکتر محمود شروین و علی قناییان و امیرناصر قندی و سید ابوالحسن کاشانی پسرش، در واکنش به نامه انتقادی سرهنگ بازنشسته عزیزالله امیررحیمی علیه وضع کشور می‌گوید: «بسیار نامه خوبی است اما بهتر است به جای نوشتن این نامه‌ها عملا با این دستگاه دزدپرور پدرسوخته که تمام وکلای مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن را اسدالله علم بهایی تعیین می‌کند، وارد مبارزه شد و پدر این‌ها را درآورد» (همان مأخذ، ص ۹۰۳).

 

عصر ۱۵ فروردین ۱۳۳۸ مهدی نیک‌مراد، نوه آیت‌الله کاشانی که در آلمان غربی در رشته برق تحصیل می‌کرد، در جمع حضار خانه آیت‌الله کاشانی گفت: «در چند ماه قبل که شعبان بی‌مخ [شعبان جعفری] به آلمان آمده بود، تمام ایرانی‌های مقیم آلمان او را مسخره می‌کردند، او را به اسم «حمال‌باشی» صدا می‌کردند، روزنامه‌[های] آلمان هم عکس شعبان بی‌مخ را با زن فرانسوی او که تازه گرفته است، چاپ کرده بودند [و] زیر عکس شعبان بی‌مخ نوشته بودند: شعبان جعفری معروف به «بی‌مخ» با پول‌های شاه ایران به اروپا آمده است تفریح کند. [آیت‌الله] کاشانی اظهار داشت: خاک بر سر این شاهنشاه بکنند که آبروی ملت ایران را در دنیا برده است» (همان مأخذ، ص ۹۰۵).

 

در این چند نمونه، شیوه بیان و رویکرد سیاسی آیت‌الله کاشانی در واپسین سال‌های زندگی‌اش روشن است. از ذکر مثال بیشتر اجتناب می‌کنم تا آقای سید محمود کاشانی از «اهانت‌های» پدر آزرده‌تر نشود.

 

 

۲. آیت‌الله کاشانی و مرجعیت امام خمینی

 

دومین موضوع مورد اعتراض، مسئله مرجعیت امام خمینی است پس از فوت آیت‌الله بروجردی (۱۰ فروردین ۱۳۴۰). سید محمود کاشانی معترض است که در سریال «معمای شاه» مجلسی برای ختم آیت‌الله بروجردی نشان داده شده که طی آن آیت‌الله کاشانی به منبر می‌رود و در زمان خروج از مسجد «جمعیتی در اطراف ایشان حلقه زده‌اند و یکی از آنان می‌پرسد پس از فوت آیت‌الله بروجردی به کدام شخصیت روحانی رجوع کنیم؟ آیت‌الله کاشانی هم در پاسخ وی، نام حاج آقا روح‌الله خمینی را بر زبان می‌آورد.» سید محمود کاشانی می‌افزاید: «پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله کاشانی روز ۱۱ فروردین ۱۳۴۰ در مسجد خود در خیابان پامنار مجلس ترحیمی به این مناسبت برگزار کرد و در این‌گونه مجالس روحانیون برجسته‌ای چون حجت‌الاسلام دکتر عباس مهاجرانی و یا حجت‌الاسلام سید محمد موسوی واعظ به سخنرانی می‌پرداختند و شخص آیت‌الله کاشانی در این مراسم و یا مراسم بزرگداشت شهدای الجزایر که برای آزادی و استقلال با اشغالگران فرانسوی مبارزه می‌کردند و پیش از آن در مسجد ارگ برگزار شد هیچ‌گاه به منبر نمی‌رفته است.»

 

کلی‌گویی فوق نشان می‌دهد که آقای محمود کاشانی از جزئیات مجلس ختم آیت‌الله بروجردی در مسجد کاشانی پامنار مطلع نیست. مع‌هذا، گزارشی از ساواک درباره مراسم فوق در دست است که می‌تواند روشنگر باشد. طبق این سند، مجلس ختم از ۹ صبح تا ۱۲ ظهر برگزار شد و طی آن حاج شیخ احمد انصاری به منبر رفت و درباره فضایل آیت‌الله بروجردی سخن گفت. «سپس، آقای کاشانی درباره مرجع تقلید شیعیان اظهار داشته سه تن در نجف هستند که واجد مرجع تقلید مسلمانان هستند که این سه نفر آیت‌الله سید محسن حکیم و آیت‌الله حاج سید محمود شیرازی و آیت‌الله شاهرودی می‌باشند که آیت‌الله سید محسن حکیم از دو نفر دیگر خیلی بهتر است و باید حتما کسی که عَلَم اسلام را در دست می‌گیرد به تمام شیعیان تعهد بدهد که وارد سیاست شود چون علم و سیاست در درجه اول کار مراجع تقلید باید باشد و مراجع تقلیدی که به سیاست توجه نداشته باشند ارزش ندارند و انگلیس‌ها در کله مردم کرده‌اند که آیت‌الله خوب کسی است که اصلا کاری به کار سیاست نداشته باشد. ضمنا آقای کاشانی اضافه نمود که دولت ایران خیلی مایل است که مرجع تقلید از ایران برود» (گزارش اطلاعات داخلی ساواک، مورخ ۱۶ فروردین ۱۳۴۰).

 

در گزارش ساواک روشن نیست که سخنان آیت‌الله کاشانی بر روی منبر بیان شده یا در پای منبر و در جمع اطرافیان. ابراز تمایل فرضی یا واقعی آیت‌الله کاشانی به مرجعیت آیت‌الله خمینی در گفت‌وگوی خصوصی، با توجه به شاخص‌هایی که در مجلس ترحیم ۱۱ فروردین ۱۳۴۰ برای مرجع تقلید آینده ذکر کرده، آن‌قدر ثقیل نیست که سید محمود کاشانی را تا بدین حد برآشفته کند. آیت‌الله کاشانی، به رغم پایگاه گسترده سیاسی در اواخر دهه ۱۳۲۰ و نیمه اول دهه ۱۳۳۰، فاقد جایگاه مرجعیت یا قریب به مرجعیت بود. به عکس، آیت‌الله خمینی از حوالی نیمه دهه ۱۳۳۰ از فضلای درجه اول حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت و پس از آیت‌الله بروجردی بیشترین تعداد طلاب در درس خارج ایشان شرکت می‌کردند. (بنگرید به گزارش سرهنگ قُلقُسه، رئیس دایره ایلات و مذاهب ساواک، مورخ ۲۲ اسفند ۱۳۳۵ در: مطالعات سیاسی، کتاب دوم، ۱۳۷۲، صص۴۰۰-۳۹۳).

 

اگر تهیه‌کنندگان سریال چنین ادعایی را از زبان آیت‌الله کاشانی مطرح کرده‌اند از خود نساخته‌اند بلکه مبتنی بر ادعاهای منسوبین و اطرافیان آیت‌الله کاشانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده که می‌کوشیدند از این طریق در نظام سیاسی نوپای جمهوری اسلامی ایران برای خود جایگاهی کسب کنند.

 

 

۳. کارنامه «افتخارآفرین» دکتر مظفر بقایی کرمانی

 

مهم‌ترین و تامل‌برانگیز‌ترین بخش از مقاله آقای سید محمود کاشانی قسمت اول آن است که به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی و فعالیت‌های سیاسی دکتر مظفر بقایی کرمانی و «سازمان نگهبانان آزادی» علیه دولت دکتر منوچهر اقبال می‌پردازد. آقای محمود کاشانی معترض است که چرا در سریال «معمای شاه» علل «واقعی» برگزاری «انتخابات آزاد» دوره بیستم بیان نشده: «بینندگان این برنامه به حق، به دنبال این پرسش می‌روند که چرا شاه در این میان دستور ابطال انتخابات دوره بیستم را در تابستان سال ۱۳۳۹ صادر کرد؟ سریال «معمای شاه» به جز نشان دادن صحنه‌های تئاترگونه از رفتارهای شاه و نخست‌وزیر او، پاسخی به این پرسش مهم در برنداشت؛ ولی واقعیت تاریخی که بر آن پرده‌پوشی شد، بخشی از مبارزات سیاسی افتخارآفرین پیشگامان نهضت ملی ایران برای برگزاری انتخابات آزاد در کشور ما بوده است. شاه در سال ۱۳۳۹ اعلام کرد انتخابات دوره بیستم آزاد برگزار می‌شود.»

 

روایت محمود کاشانی را مرور می‌کنیم و طبعا انتظار داریم «واقعیت تاریخی» را بدون «پرده‌پوشی» از زبان ایشان بشنویم: سید محمود کاشانی ابتدا به اعلامیه اول مرداد ۱۳۳۹ آیت‌الله کاشانی درباره انتخابات مجلس بیستم اشاره می‌کند و سپس «مبارزات سیاسی افتخارآفرین پیشگامان نهضت ملی ایران» را «برای برگزاری انتخابات آزاد» شرح می‌دهد. منظور وی از این «پیشگامان» در واقع تنها یک تن است: دکتر مظفر بقایی کرمانی و تفصیل و اغراق در ستایش از این فرد در حدی است که خواننده احساس می‌کند یا حداقل من خواننده احساس می‌کنم، هدف از مقاله محمود کاشانی تبلیغ کارنامه مظفر بقایی و «حزب زحمتکشان» است و «پاسخ به تحریف‌های پایان‌ناپذیر» فلان سریال تلویزیونی فقط دستاویزی است برای این پروپاگاندا. محمود کاشانی می‌نویسد: «اعلام آزادی انتخابات از سوی شاه همچنین مبارزات سیاسی و انتخاباتی دکتر مظفر بقایی را در کرمان و تهران در پی داشت. وی روز ۱۴ مرداد ۱۳۳۹ به مناسبت سالگرد مشروطیت در اجتماع بزرگی در مسجد جامع کرمان که حدود ۱۵ هزار نفر از ساکنان این شهر در آن حضور یافتند، در فضای استبدادی که پس از ناکامی نهضت ملی ایران بر کشور ما سایه افکنده بود، در سخنان پرشوری مردم را دعوت به حضور در صحنه سیاسی و مبارزه انتخاباتی کرد... » و پس از شرحی مفصل، مانند نامه مظفر بقایی به شاه و پاسخ وزارت دربار و غیره، سرانجام: «در پی این مبارزات پرشور انتخاباتی [دکتر مظفر بقایی کرمانی] و آشکار شدن رسوایی مداخله دولت منوچهر اقبال در انتخابات دوره بیستم مجلس که به انتخابات تابستانی مشهور شد، محمدرضا شاه دستور ابطال این انتخابات را صادر کرد.»

به این ترتیب، آقای محمود کاشانی شش‌دانگ تحولات مهم سیاسی آن زمان را یکجا به نام دکتر مظفر بقایی کرمانی قباله می‌زند ولی آنچه بیان می‌کند باز «معلول» است نه «علت». این پرسش همچنان بدون پاسخ می‌ماند که «چرا شاه در این میان دستور ابطال انتخابات دوره بیستم را در تابستان ۱۳۳۹ صادر کرد؟» درج اعلامیه اول مرداد ۱۳۳۹ آیت‌الله کاشانی نمی‌تواند پاسخی برای این پرسش باشد زیرا اعلامیه فوق «مبدا» یا «علت» نیست. متن اعلامیه نیز نشان می‌دهد که «معلول» حوادث دیگری است که اعلامیه به تبع آن صادر شده مثلا آنجا که می‌نویسد: «برادران عزیز، اکنون که پس از سالیان دراز نغمه آزادی انتخابات به گوش می‌رسد...»

حوادث سال ۱۳۳۹ ایران بخشی از تحولات مهمی است که در ۷ شهریور این سال به سقوط دولت دکتر منوچهر اقبال و صعود دولت مستعجل جعفر شریف‌امامی و سپس دولت پرتنش علی امینی (۱۶ شهریور ۱۳۴۰-۲۶ تیر ۱۳۴۱) انجامید. به دلیل پیوند عمیق حکومت پهلوی با کانون‌های سیاسی داخلی ایالات متحده آمریکا که شرح خواهم داد، تحولات ایران پژواک مستقیم تحولات درونی آمریکا بود که در نیمه دوره دوم ریاست‌جمهوری ژنرال دوایت آیزنهاور در انتخابات هشتاد و ششمین کنگره ایالات متحده (۴ نوامبر ۱۹۵۸/ ۱۳ آبان ۱۳۳۷) رخ نمود. در این انتخابات حزب دموکرات با کسب ۶۵ از ۱۰۰ کرسی سنا و ۲۸۳ از ۴۳۵ کرسی مجلس نمایندگان کنترل کنگره را به دست گرفت و حزب حاکم جمهوری‌خواه را در وضعی چنان ضعیف قرار داد که از سال ۱۸۷۴ سابقه نداشت. در این فضا، پیروزی دموکرات‌ها در انتخابات آتی ریاست‌جمهوری قطعی می‌نمود. چنین نیز شد و در انتخابات ریاست جمهوری ۸ نوامبر ۱۹۶۰/ ۱۷ آبان ۱۳۳۹ جان کندی از حزب دموکرات به پیروزی رسید. شاه که در سال‌های ۱۳۳۷-۱۳۳۶ به تأسیس دو حزب درباری «مردم»، به رهبری امیر اسدالله علم‌ و «ملیون»، به رهبری دکتر منوچهر اقبال، دست زده و از طریق ارائه کاریکاتوری از سیستم دوحزبی، به سبک ایالات متحده آمریکا و بریتانیا، جلوه‌فروشی می‌کرد، از تابستان ۱۳۳۹ توفان پیشاروی را احساس کرد و با همفکری حامیان و دوستانش در غرب کوشید برای آن چاره‌اندیشی کند.

 

در دوران «جنگ سرد»، حکومت پهلوی، بسان بسیاری از حکومت‌های مشابه، تابع یا متحد ساده «بلوک غرب»، به رهبری ایالات متحده آمریکا، در مقابل «بلوک شرق»، به رهبری اتحاد شوروی نبود. خانواده پهلوی و سایر خاندان‌هایی که الیگارشی حکومتگر ایران را شکل می‌دادند، پیوندهای بسیار ژرف با برخی کانون‌های سیاسی - مالی قدرتمند در غرب داشتند و دارند، که به طور عمده با صعود حزب جمهوری‌خواه آمریکا و حزب محافظه‌کار بریتانیا اهرم‌های اصلی قدرت سیاسی را در این دو کشور به دست می‌گرفتند. الیگارشی دوران پهلوی سرنوشت خود را به رقابت‌های درونی آمریکا و بریتانیا پیوند زده بود و از این رو افول حزب جمهوری‌خواه در آمریکا و حزب محافظه‌کار در بریتانیا افول نسبی قدرت حامیان اصلی الیگارشی حاکم بر ایران تلقی می‌شد. در زمان بروز چنین وضعیتی که در دوران سلطنت محمدرضا شاه چهار بار پدید آمد، ایجاد فضای «آزادی» از یک‌سو و همزمان دامن زدن به هراس غرب از سقوط ایران به دامان کمونیسم از سوی دیگر و بندبازی‌های پیچیده با دولت‌های وقت آمریکا و بریتانیا، شگردی است که الیگارشی پهلوی و کانون‌های حامی آن در غرب برای حفظ نظام سیاسی ایران در پیش می‌گرفتند.

 
فعال شدن مجدد دکتر مظفر بقایی کرمانی در تابستان ۱۳۳۹ و «مبارزات» جنجالی او برای آزادی انتخابات «معلول» تحول فوق است. این‌‌ همان «علتی» است که دکتر محمود کاشانی خوب می‌شناسد ولی «پرده‌پوشی» می‌کند.

 

پیش از بقایی و «حزب زحمتکشان»، خصم دیرین او یعنی «جبهه ملی ایران» فضای جدید سیاسی را افتتاح کرد و در ۳۰ تیر ۱۳۳۹، مقارن با سالگرد «قیام ملی ۳۰ تیر»، با انتشار اعلامیه‌ای شروع فعالیت مجدد خود را اعلام نمود. جبهه ملی این دوره که رهبری آن با اللهیار صالح بود و اوج فعالیتش از ۳۰ تیر ۱۳۳۹ تا اسفند ۱۳۴۲ است، به «جبهه ملی دوم» شهرت دارد. تجدید فعالیت بقایی و تاسیس «سازمان نگهبانان آزادی» در مرداد ۱۳۳۹ رخ داد.

 

در میان اسناد خصوصی دکتر مظفر بقایی کرمانی دو نسخه دست‌نویس و تایپی از طرح تاسیس «سازمان نگهبانان آزادی» وجود دارد. نسخه اصلی این طرح به خط فردی نا‌شناس است و بقایی با دست‌خط خود اصلاحاتی در آن انجام داده و سپس متن فوق تایپ شده است. این طرح برای ارائه به نهادهایی بسیار مهم و تعیین‌کننده تنظیم شده. با توجه به مندرجات، مخاطب نمی‌تواند شخصیت‌ها و نهادهای ذی‌ربط ایرانی، مانند شاه، باشد. در واقع، طرح فوق را باید «پروژه‌ای» تلقی کرد که بقایی برای کارفرمایی بلندپایه در خارج از ایران نگاشته و طی آن خواستار امکاناتی گسترده شده که بعدا، چنانکه در این‌گونه پروژه‌ها مرسوم است، بسیار کمتر از آن در اختیار وی قرار گرفت. طرح با تحلیلی از ساختار اجتماعی ایران آغاز می‌شود، پراکندگی و عدم تراکم روستا‌ها در ایران را یکی «از عوامل مقاوم کمونیزم» و اختلاف فاحش طبقاتی در ایران را «از عوامل مساعد برای نفوذ کمونیزم» ارزیابی می‌کند. طرح، سپس به علل و زمینه‌های پیدایش کمونیسم در ایران و روش‌های عملکرد آن می‌پردازد. در مقابل، عملکرد «دستگاه» حاکمه ایران قرار دارد که «بد» ارزیابی می‌شود. در مقابل این دو، آلترناتیوی به نام «سازمان نگهبانان آزادی» ارائه می‌گردد که هدف از آن «جلوگیری از انقلاب سیاسی»، «در جهت حفظ رژیم سلطنت»، است. «این سازمان می‌تواند در تمام شهرستان‌های ایران به منزله دریچه اطمینانی برای رفع عصیان‌ها و نارضایتی‌های مردم تشکیل گردد.»

 

بخش بعدی به خطر کمونیسم در ایران اختصاص دارد که حاوی اغراق‌های عجیب است. برای مثال، فعالیت رادیوی روزانه حزب توده موسوم به «پیک ایران» را که فعالیت آن از آذر ۱۳۳۶ از برلین شرقی آغاز شد و از ۱۳۳۹ از صوفیه بلغارستان ادامه یافت، «معادل با سیصد روزنامه کثیرالانتشار» ارزیابی می‌کند. بقایی برای مقابله با کمونیسم خواستار «امتیاز چند روزنامه منطقی و ضدکمونیست»، «امکان فعالیت حزبی به طور وسیع و علنی» و «استفاده از کرسی مجلس شورای ملی و سنا به منظور انتقاد سالم» شده است. او تضمین می‌دهد که در «سازمان نگهبانان آزادی»، از آنجا که «رهبری آن انتصابی است»، امکان «رخنه افراد منحرف و غیرملی» وجود ندارد. بقایی با دست‌خط خود چنین افزوده است: «بنابراین، خطری در اثر زیاد شدن مثلا کمونیست‌ها متوجه سازمان نمی‌تواند بشود و هرچه بیشتر بیایند امکان هدایت آن‌ها به راه صحیح بیشتر می‌شود.» (اسناد شخصی مظفر بقایی کرمانی، آرشیو موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی).

 

متن دست‌نوشته یکی از سخنرانی‌های مظفر بقایی در مرداد ۱۳۳۹ علیه دکتر منوچهر اقبال، نخست‌وزیر وقت و در اعتراض به انتخابات مجلس بیستم‌ که در ۵ شهریور به دستور شاه ابطال شد، در دست است. این متن به خط عیسی سپهبدی، دوست صمیمی بقایی است. بقایی در این سخنرانی با افتخار از نقش خود در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌گوید بدین معنا که خود را نخستین کسی معرفی می‌کند که «توطئه برای تغییر رژیم» را شناخت و با آن مبارزه کرد. بقایی می‌گوید: «برای تشریح مطلب باید چند ماهی جلو‌تر از ۲۸ مرداد بیاییم یعنی حدود دی و بهمن ۱۳۳۱. در آن موقع شاید آقایان به خاطر بیاورند اولین کسی که پی به توطئه تغییر رژیم برد و آن را افشا کرد من بودم. من همه عواقب افشای این توطئه را پیش‌بینی می‌کردم و تحمل همه نوع تهمت و مصائب را بر خود گرفته بودم و چنان‌که می‌دانید آن پیش‌بینی من صحیح از آب درآمد. من و عزیز‌ترین دوست من، یعنی شادروان علی زُهَری، تا دهان مرگ پیش رفتیم… البته من و دوستم هرچه کردیم وظیفه خود می‌دانستیم. بر هیچ‌ کس منت نداریم. از هیچ‌ کس هم پاداش نخواستیم. افشای آن مطلب که برای من دردناک است اینکه در آن موقع که تصمیم به افشای آن توطئه گرفتم می‌دانستم که عده‌ای از مردم مرا خائن خواهند دانست به این عنوان که من باعث می‌شوم که رژیم سلطنت مشروطه حفظ شود و باقی بماند؛ ولی من هم در آن موقع و هم الان عقیده داشتم و دارم که رژیم سلطنت مشروطه برای ما بهتر از این است که پشت پرده آهنین برویم. دشمنی‌هایی که با من شد و یا نسبت‌هایی که به من داده شد بالاخره گذشت زمان و تاریخ روشن خواهد کرد که حق با من بوده است. الان هم من به صراحت اعلام می‌کنم که اگر به این ترتیب پیش برویم و بزرگترین خیانت اخیر دولت در مسئله انتخابات از طرف شاه نادیده گرفته شود، سلطنت ایران به خطر خواهد افتاد.» (اسناد شخصی مظفر بقایی کرمانی، آرشیو موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی).

 

دکتر مظفر بقایی کرمانی در «مبارزات پرشور انتخاباتی» (تعبیر محمود کاشانی)‌ مرداد ۱۳۳۹ علیه دولت دکتر منوچهر اقبال حامیانی قدرتمند داشت که یکی از آنان لژ ماسونی «روشنایی در تهران» بود. در پرونده «لژ روشنایی در تهران» این حمایت چنین ذکر شده: «پس از انتشار اعلان انتخابات دوره بیستم لژ فراماسونی روشنایی تهران تصمیم به فعالیت و مخالفت با دکتر اقبال را گرفت و به همین مناسبت مهندس حسین شقاقی را کاندیدا کردند و در نتیجه موافقتی که به اتفاق اکثریت در یکی از جلسات لژ به عمل آمد به اتفاق موافقت شد که مهندس شقاقی به دکتر بقایی کمک کند و نخستین اقدامی که کرد واگذاری یکی از خانه‌های خودش واقع در خیابان کوشک به او بود. دکتر بقایی مرکز کار و فعالیت و حتی سکونتش را به همین محل منتقل کرد و در همین محل بود که «نظارت سازمان بر آزادی انتخابات ایران» [سازمان نظارت بر آزادی انتخابات ایران] را به وجود آورد و پس از چندی محل دیگری در خیابان آقا شیخ هادی به وسیله خرم مقاطعه‌کار، که از دوستان صمیمی مهندس شقاقی [است]، برای دکتر بقایی اجاره کردند و طبق [اظهارات] یکی از همکاران آن‌ها کلیه مخارج چاپ و انتشارات دکتر بقایی [از طریق لژ] روشنایی آمد شد [آماده شد]. خرید لوازم شخصا به وسیله مهندس حسین شقاقی پرداخت شده و برای اینکه کمک‌های نقدی و خانه مکتوم بماند قبوض مختلف بین دوستان و اطرافیان بقایی پخش شده به نام آن‌ها وجوه قبوض نوشته شده و بدین‌وسیله کمک‌های نقدی لژ روشنایی تهران مکتوم ماند. در یکی از جلسات لژ گفته شده که کمک به دکتر بقایی و مبارزه برای آزادی یکی از هدف‌های اولیه است و همان‌طوری که اعضای فراماسونر لژ بیداری ایران (فرانسه) در صدر مشروطیت برای به دست آوردن آزادی تلاش کردند ما هم باید کوشش بنماییم.» (پرونده «لژ روشنایی در تهران» در بایگانی ساواک، شماره ۴۱۷۰۲۰، صص ۱۶ و ۱۷).


 

۴. «انقلابی لاهه» و خسارت چند میلیارد دلاری او

 

در بررسی فوق، سه نکته روشن شد: اول، برآشفتگی شدید محمود کاشانی از تخفیف محمدرضا پهلوی حتی اگر با نیت برجسته کردن جایگاه سیاسی آیت‌الله کاشانی انجام گرفته و با واقعیت تفاوت فاحش نداشته باشد؛ دوم، ناراحتی شدید محمود کاشانی از مطرح شدن مرجعیت امام خمینی از زبان آیت‌الله کاشانی؛ سوم، تعلق عمیق محمود کاشانی به مظفر بقایی کرمانی و کارنامه سیاسی «حزب زحمتکشان».

 

در سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب، رفتار سیاسی محمود کاشانی و همفکران ایشان این‌گونه نبود. آنان به شدت به هواداری از نهضت امام خمینی متظاهر بودند و می‌کوشیدند نهضت امام و انقلاب اسلامی را تداوم تاریخی فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله کاشانی عنوان کنند. پیش‌تر، ‌در بحث مرجعیت امام خمینی، نوشتم: «اگر تهیه‌کنندگان سریال چنین ادعایی را از زبان آیت‌الله کاشانی مطرح کرده‌اند از خود نساخته‌اند بلکه مبتنی بر ادعاهای منسوبین و اطرافیان آیت‌الله کاشانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده که می‌کوشیدند از این طریق در نظام سیاسی نوپای جمهوری اسلامی ایران برای خود جایگاهی کسب کنند.» برای مثال، در اعلامیه اولین سالگرد فوت آیت‌الله کاشانی پس از انقلاب (۲۳ اسفند ۱۳۵۷) چنین آمده است: «اکنون که نهضت اسلامی ایران با رهبری قاطع و تزلزل‌ناپذیر حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی با شگفت‌انگیز‌ترین شیوه‌ای به رژیم ستمکار سلطنتی ۲۵۰۰ ساله پایان بخشیده و پایه‌های استعمار و استبداد فروریخته و آزادی و حیثیت انسانی تحت لوای اسلام جان گرفته است و می‌رود تا در سرزمین ما با خواست عمومی جمهوری اسلامی استقرار یابد، یاد مجاهد فقید حضرت آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم کاشانی اعلی‌الله مقامه را گرامی می‌داریم. کمیته اسلامی برگزاری مراسم بزرگداشت.»

 
به این دلیل و به دلیل خلأ نیروی باتجربه فکری، در سال‌های اولیه پس از انقلاب، محمود کاشانی و همفکرانش به چنان جایگاهی رسیدند که نه‌ تنها بیش از یک دهه روایت آنان از تاریخ معاصر ایران، ‌به ویژه تحولات دوران ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شد، بلکه به مناصبی حساس نیز دست یافتند. از جمله، سید محمود کاشانی در سال ۱۳۵۹ به عنوان داور ارشد ایران در دیوان داوری رسیدگی به اختلافات ایران و آمریکا در لاهه هلند منصوب شد و تا اواخر سال ۱۳۶۳ در این سمت بود.

 
منصور رفیع‌زاده، مانند محمود کاشانی، از پیروان و شیفتگان سر‌شناس دکتر مظفر بقایی کرمانی است. رفیع‌زاده از افراد بسیار نزدیک به بقایی بود که با حمایت بقایی، از طریق سرلشکر حسن پاکروان رئیس ساواک و دوست صمیمی بقایی، به ریاست ایستگاه ساواک در آمریکا رسید و همزمان با آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) روابط نزدیک داشت. پس از پیروزی انقلاب، رفیع‌زاده به زندگی خود در آمریکا ادامه داد و کتابی با عنوان «شاهد» در ستایش از مظفر بقایی منتشر کرد. در سال‌های پس از انقلاب، رفیع‌زاده برکنار از فعالیت‌های دسیسه‌گرانه سیاسی و مالی علیه ایران نبود.

 
منصور رفیع‌زاده از آمریکا به اروپا رفت و با محمود کاشانی، سرداور ایران در دیوان لاهه، ملاقات کرد. یک یا چند روز پس از این دیدار، محمود کاشانی در جلسه دیوان لاهه به ناگاه «انقلابی» شد و با سرداور بین‌المللی دیوان لاهه رفتاری به شدت نامتعارف و موهن کرد؛ چنان رفتاری که فضای دیوان را به کلی علیه ایران دگرگون نمود و خسارات سنگین میلیارد‌ها دلاری برای ایران به بار آورد. منوچهر محمدی میزان دعاوی ایران علیه آمریکا را در آن زمان حدود ۱۰ الی ۱۵ میلیارد دلار عنوان می‌کند. این رفتار محمود کاشانی برآشفتگی شدید امام خمینی را سبب شد و با لحنی تند دستور برکناری و بازگردانیدن کاشانی به ایران را صادر کردند.

در آن زمان شایع بود که محمود کاشانی به سرداور بین‌المللی دیوان لاهه (حَکَم میان ایران و آمریکا) سیلی زده است. منوچهر محمدی، نخستین مجری ایرانی بیانیه الجزایر، از «درگیری» کاشانی با داور بی‌طرف سخن می‌گوید ولی نوع این درگیری را روشن نمی‌کند: «دکتر شفیعی و دکتر کاشانی به خاطر اصرارشان که باید از این بیانیه الجزایر خارج شویم و ما می‌گفتیم که اگر ما خارج شویم این بسیار خطرناکتر است و آمریکایی‌ها از خدا می‌خواهند و برای اینکه این کار را بکنند، با داور بی‌طرف در یک محوطه شیشه‌ای که بین اتاق‌ها بود درگیر شدند.» (ناگفته‌های یک قرارداد نافرجام در گفت‌وگوی مشروح دانا با منوچهر محمدی، شبکه اطلاع‌رسانی دانا، ۲۵ آبان ۱۳۹۴).
 
محمود کاشانی سیلی زدن به سرداور بین‌المللی را منکر است ولی تایید می‌کند که رفتاری تهاجمی و توام با فشار فیزیکی با سرداور فوق انجام داده است:

«سوال: می‌گویند آن سرداور سیلی هم از هیات ایرانی خورده است؟

کاشانی: نه، این دروغ است. ما تنها دست وی را گرفتیم و به بیرون راندیم تا جلسه برگزار نشود.» (بررسی قرارداد الجزایر در گفت‌وگوی ایران با محمود کاشانی، رمز عبور، شماره ۴، ‌ویژه‌نامه روزنامه ایران، شهریور ۱۳۸۹، ص ۸۳).

مهم این نیست که محمود کاشانی به سرداور بین‌المللی سیلی زده یا نزده. مسلم است که او رفتاری خلاف عرف و توهین‌آمیز انجام داده در حد درگیری و اعمال فشار فیزیکی (به گفته خودش «دست وی را گرفتیم و به بیرون راندیم تا جلسه برگزار نشود»)، مهم این است:
 
۱- محمود کاشانی، پس از دیدار با رئیس ایستگاه ساواک در آمریکا (در زمان شاه)، که با سیا ارتباطات نزدیک داشته و دارای پیوندهای مرموز و دسیسه‌گرانه سیاسی و مالی است (منصور رفیع‌زاده)، به ناگاه «انقلابی» شد و با سرداور بین‌المللی دیوان لاهه برخورد توهین‌آمیز فیزیکی انجام داد که پیامد آن خسارات سنگین و جبران‌ناپذیر مالی بر ایران بود.
 
۲. امام خمینی پس از اطلاع از ماجرای رفتار محمود کاشانی در دیوان لاهه، با ناراحتی و با تعابیر تند، دستور بازگشت کاشانی را صادر کرد و بدین ترتیب او از نمایندگی ایران در دیوان لاهه برکنار شد.

شیراز، دوشنبه، ۶ دی

کلید واژه ها: آیت الله کاشانی محمود کاشانی عبدالله شهبازی مظفر بقایی


نظر شما :