در نقد جنبش چریکی؛ شیوهای تحمیلی و زیانبار- عباس عبدی
گرچه این موسسه وابسته به ...]نهادی دولتی[ شناخته میشود، و همین امر میتوانست کتاب را از ابتدا مردود اعلام کند، اما چنین نشد.
برخلاف کتابهای منتشره از سوی مراکز مشابه دیگر که اصلاً جدی گرفته نمیشوند، و با نگاهی عادی میتوان مفاد آنها را دارای سوگیری غیرمنصفانه و غیرمحققانه دانست و فاقد اعتماد شمرد، این کتاب نسبتاً چنین نیست، و این نشان میدهد که اگر مراکز دولتی هم قواعد مطالعه علمی را رعایت کنند میتوانند جایگاهی شایسته کسب کنند و از آن مهم تر اینکه قادر به تأثیرگذاری نیز میشوند.
امید آن میرود که این کتاب تجربه مناسبی باشد تا شاهد تحولی کیفی در شیوه تاریخنویسی و تحقیقات مشابه در موسسات دولتی باشیم.
مطالعه این کتاب شاید برای نسل جوان و امروز چندان جذاب نباشد، اما نسل دهه چهل و پنجاه که با آرمان مبارزات چریکی وارد فعالیت سیاسی شد و همیشه در ذهن خود این مبارزان را چون قدیسان و قهرمانان افسانهای تجسم میکرد و آرزوی دیدار یا پیوستن به آنان را داشت، و سپس در مراحل بعد از این ذهنیت سرخورده و مأیوس شد، علاقهمند است که پس از گذشت سه یا چهار دهه از آن رویدادها، با عمق ماجرا و آنچه که در پشت پرده میگذشت بیشتر آشنا شود و ذهنیت غلط و غیر واقعی خود را سر و سامانی دهد، تا حداقل از این راه تجربهای کسب کند.
عموم افراد این نسل (۶۰ و ۵۰ ساله) بدون خواندن این کتاب هم شاید دیگر حاضر نباشند در هیچ شرایطی آن سیاستها را پیشه کنند، اما متأسفانه وضع جامعه ما به گونهای است که خطر پیروی حداقل بخشی از نسل جوان ما از شیوههای مشابه (نه لزوماً یکسان) وجود دارد، لذا وظیفه اخلاقی و سیاسی داریم که با انتقال تجربیات و درک سیاسی خود، حداقل مانع از تکرار تجربیات به غایت زیانآور گذشته شویم.
چند نکته درباره کتاب
پیش از پرداختن به تحلیل جنبش مسلحانه در ایران، چند نکته را درباره این کتاب متذکر میشوم:
اولین نکتهای که خزانهداران اسناد تاریخی باید بیاموزند این است که نگهداری این اسناد در بایگانیها و انتشار قطرهچکانی آنها از مجاری خودشان کمکی به درک و فهم تاریخ گذشته و درسآموزی از آن نمیکند.
این برای حکومت نقطه ضعفی است که چرا پس از سی سال چنین مطالبی را منتشر میکند؟ باید نسبت به خود و راه خویش، اعتماد بهنفس داشت و دسترسی محققان به اسناد تاریخی را که سرمایههای این کشور است آسان نمود.
سال گذشته یکی از دوستانم که استاد تاریخ است، برای گذراندن فرصت مطالعاتی در باره موضوعی که طبعاً علیه سیاستهای انگلیس در ایران بود به انگلستان رفت، وی از امکان دسترسی نظاممند ولی سهل به کلیه اسناد تاریخی چنان تعریف میکرد که در باور امثال ما که در ایران زندگی میکنیم نمیگنجد که چگونه ممکن است که تا این حد دسترسی به اسناد (هر نوع سند و با هر طبقهبندی) تاریخی برای یک تبعه خارجی آسان باشد و حتی تمایزی با شهروندان خودشان نداشته باشد.
روشن است که این کار ممکن است در مواردی هم موجب خسارت برای منافع انگلستان شود، اما منافع آن برای توسعه علم و روشنگری مردم و جامعه چنان زیاد است که با هیچ هزینهای قابل مقایسه نیست.
اگر حکومت ایران دسترسی به اطلاعات تاریخی و حتی اطلاعات عادی موجود در کشور را فراهم کند و بخش اعظم اطلاعات عادی را به مهر بیمسمای محرمانه ممهور نکند، تحولی عمیق در حوزه مطالعات انسانی و اجتماعی رخ میدهد که منافع آن برای همه جامعه خواهد بود.
بنابراین لازم است که کلیه این اسناد منتشر شود یا در اختیار محققان و افراد باقی مانده قضایای تاریخی مربوط قرار گیرد. انحصار آن نزد عدهای خاص و انتشار دلبخواه آن اعتبار موارد منتشره را تا حدی مخدوش میکند.
نکته دیگر اینکه نویسنده یا نویسندگان محترم کتاب، در برخی موارد عنان اختیار را از کف دادهاند و از مسیر بیطرفی خارج شدهاند و این یکی از نقاط ضعف کتاب است که تا حدی تأثیرگذاری آن را کم کرده است.
مرز میان نوشتههای پژوهشی و تاریخی و یک نوشته جهتدار چیست؟ نویسنده میتوانست این جهت گیریهای خود را در کتاب یا نوشته دیگری وارد کند، جهت گیریهایی که من هم به عنوان خواننده با آنها موافقم و در مقاله حاضر هم آنها را بیان کردهام، اما وجود آنها را در متن تاریخی، حداقل با ادبیات مذکور نمیتوان پذیرفت.
به عنوان مثال، بیان اینکه مهدی سامع اطلاعات گروه شهر یا جنگل را لو داده و به تبع اعترافات وی، غفور حسنپور هم در زیر بازجویی اطلاعات مشابهی را فاش کرده و این اعترافات ابتدا ضربه به گروه شهر و سپس جنگل را درپی داشت؛ به لحاظ تاریخی میتواند درست باشد و ابراهیم نوشیروانپور نیز در این میان بیتقصیر است؛ و طبعاً ترور نوشیروانپور در سال های بعد از سوی چریک های فدایی به اتهام همکاری با ساواک عملی ناجوانمردانه و ضد انقلابی محسوب میشود و با اطلاعات دقیق ارایه شده در کتاب این نتیجهگیری بسیار واضح و روشن است، اما تأکید چند باره بر نقش مهدی سامع در افشای این اطلاعات، با توجه به نقش کنونی وی در همکاری علیه جمهوری اسلامی ایران، این ذهنیت را در خواننده ایجاد میکند که نویسنده قصد خاصی از تخریب مهدی سامع دارد.
محتوای کتاب در این مورد به گونهای است که میخواهد یک مسأله را با تکرار چند باره به ذهن خواننده وارد کند، در حالی که به نظر میرسد چنین کاری اصلاً ضروری نبود. بیان تاریخ دستگیریها و رخداد وقایع و نیز بازجوییهای سالهای بعد مهدی سامع و نیز اعدام نشدن او برای اثبات نقش وی در این جریان به اندازه کافی گویاست و با یک بار گفتن هدف برآورده میشد.
همچنین در صفحات ۶۴۵ و ۶۴۶ هنگامی که به کشتن ارژنگ و ناصر شاماسبی (هر دو کودک) به دست حمید اشرف اشاره میکند، یک متن مفصل کیفرخواستگونه را علیه حمید اشرف به رشته تحریر درمیآورد.
تردیدی نیست که هر خواننده ای از این عمل منزجر میشود، و حتی میتوان این انزجار را در یادداشت یا کتاب دیگری تحریر کرد، اما شایسته نیست که در این کتاب تاریخی کیفرخواست تنظیم شود، زیرا استنباط یا انتظار هر خوانندهای این است که این کتاب متن و مرجع برای درک وقایع مربوط به چریکها و قضاوت در باره آنان باشد.
البته در این مورد خاص هم هیچ دلیل و سندی که دال بر کشتن این دو کودک به دست حمید اشرف باشد ارایه نمیشود، که این نیز برای خواننده محل تأمل است.
نویسنده فرض گرفته که حمید اشرف آن دو را کشته است، بدون اینکه خود را موظف به ارایه اسناد و شواهدی بداند.
نمونه این نوع جهت گیریها در کتاب به وفور دیده میشود که بنده به لحاظ درکی که از مسأله دارم با بخش اعظم آنها موافقم، اما وجودشان را در یک نوشته تحقیقی و تاریخی خارج شدن از جاده بیطرفی علمی میدانم که به کاهش اثرگذاری کتاب نیز منجر میگردد.
سوگیری کتاب وقتی بیشتر خود را نشان میدهد که از ذکر اسامی منابع یا همکاران ساواک اجتناب میشود، ولی کلیه اقدامات چریکها و همکاریهای آنان با ساواک را که برای رهایی از شکنجه است، منتشر میکند.
چنین کاری در یک نوشته تاریخی منصفانه نیست. این سوگیری در نقد گزارش یک عضو سازمان چریکها در باره یک کارمند بانک در صفحه ۴۴۳ و در بسیاری از موارد دیگر نیز مشهود است.
یکی دیگر از انتقاداتی که به کتاب وارد است، انتشار بخشیهایی از بازجوییها یا حتی دفاعیات تعدادی از متهمین است که بنابه ملاحظات خاص فضای بازجویی یا محاکمه نوشته شده است. از جمله اظهارات آقای خرمآبادی در مجبور شدن به همکاری با چریکهای فدایی خلق و دستخط گرفتن از وی (ص ۱۴۸) از این موارد است؛ گرچه نویسنده محترم در ادامه این نقل قول آورده است که:"بعید نیست که خرمآبادی برای تبرئه خود در نوع مناسبات و گفتگوهایش و... اندکی دخل و تصرف کرده باشد، ولی حسب دیگر شواهد نمیتوان آنها را یکسره بیاساس دانست." (همان)
در فهم چنین ادعاهایی در زندان و دادگاه اصل بر کوشش متهم برای گریز از مجازات است، مگر آنکه خلافش ثابت شود و لذا نمیتوان صرفاً به بیان احتمال اندکی دخل و تصرف بسنده کرد؛ ضمن اینکه تحت فشار قرار دادن برای حضور در گروه، به لحاظ امنیتی، برای گروهی که در ابتدای کار است و هیچ پوشش امنیتی ندارد و کوچک ترین ضعف از سوی عضو میتواند موجب خسارت بزرگی برای آن شود، معقول و پذیرفتنی نیست.
مشابه این نوع اظهارات از جانب یکی از اعضای اولیه چریک ها(طلوعی) در مصاحبهای تلویزیونی که در سال ۱۳۵۱ انجام شد بیان گردید، اخیراً برای اطمینان از صحت و درستی آن شیوه برخورد، مسأله را از وی جویا شدم که آن را رد کرد و مدعی شد که:"چریکها میخواستند به من اسلحه بدهند که نپذیرفتم، اما هیچ اجباری برای این کار و ادامه همکاری نبود، گرچه اگر اسلحه را میگرفتم به معنای رفتن در مسیر بازگشتناپذیر بود."
به نظر میرسد که رد جنبش چریکی نیازمند آن نیست که خصلتهای اخلاقی چریک ها نیز لزوماً مردود باشد، اتفاقاً در مورد خرمآبادی باید گفت که اگر ادعاهای وی مطابق واقع بود، قطعاً ساواک آن را قبول می کرد و با توجه به درخواستهایی که از سوی برخی از روحانیون برای نجات وی از شاه شده بود، علیالقاعده شاه او را از اعدام معاف میکرد.
بنابراین، چنین خصایلی حداقل در نسل اولیه چریکها وجود نداشته است، گرچه به نظر من با ادامه مبارزه چریکی، به علت ساختار حاکم بر آن، چنین خصایلی نیز رواج مییابد، و چریک های فعلی آمریکای لاتین مصداق روشنی از این روند هستند و در چریکهای فدایی نیز در سالهای بعد بروز رفتارهای غیر قابل دفاعی مشاهده میشود.
در نقد جنبش چریکی
فارغ از این نکات مقدماتی، تجربه جنبش مسلحانه به طور عام، و جناح مارکسیستی آن به طور خاص در پیش از انقلاب را چگونه میتوان تحلیل کرد؟ از خلال مطالعه این کتاب چه نکات مهمی را میتوان دریافت که برای آینده سیاسی جامعه ما مفید باشد؟ در نقد این تجربه سیاسی چه اصولی را باید رعایت کرد تا دچار خطای تحلیلی نشویم؟
در این نوشته کوشش میکنم که به برخی از جنبههای موضوع بپردازم، شاید به درک بهتر ما از نتایج رفتار و اعمالمان کمک کند.
۱ـ در نقد جنبش چریکی نباید دچار خطاهای تحلیلی حاکم بر این جنبش شد.
اولین خطای تحلیلی، خلط میان درستی عمل و انگیزه صادقانه و دگرخواهانه است. اگرچه یکی از وظایف اخلاقی ماست که خود و دیگران را به داشتن انگیزههای انسانی و دگرخواهانه دعوت کنیم، اما نباید فراموش کرد که وجود چنین انگیزههایی نزد هر فرد یا گروهی، به منزله درستی و صحت عمل آنان نیست.
برخی از افراد در مقام نقد رفتارهای گذشته از جمله جنبش چریکی نیز استدلال مشابهی را طی میکنند، و به صرف رد کردن درستی عمل آنان نتیجه میگیرند که آنان به لحاظ انسانی و اخلاقی نیز سقوط کرده بودند.
این استدلال دقیقاً مشابه استدلال طرفداران جنبش مذکور بود که اصالت و درستی عمل آنان را از خلال اثبات انگیزههای خیرخواهانه و دگرخواهانه و ایثارگرانه آنان اثبات میکنند و اگر این قاعده را در تحلیل رفتار بپذیریم، دست طرفداران جنبش چریکی پرتر است.
بنده گرچه عوارض منفی و آثار زیانبار و قطعی این جنبش را بیشتر از دستاوردهای احتمالی آن میدانم، اما در صداقت و اصالت انگیزههای پیشگامان و حتی اکثریت ادامهدهندگان آن راه تردیدی ندارم.
به دلیل مطالعهای که در باره جنبش دانشجویی پلیتکنیک انجام داده ام و با بسیاری از دانشجویان قدیمی آن دوران گفتگو کردهام، بدون استثنا تمامی این افراد (اعم از چپ، مذهبی یا ملیگرا) از کادرهای چریکهای فدایی خلق که در پلیتکنیک بودند و یا از آن فارغالتحصیل شدند به نیکی و حسن اخلاق یاد میکنند و آنان را جزو بهترین دانشجویان دوره خود معرفی میکنند که عموماً هم درسخوان بودند.
غفور حسنپور، هادی فاضلی، شعاعالله مشیدی، رحیم سماعی، هادی بندهخدا، مسرور فرهنگ، سیف دلیلصفایی و اسماعیل معینی عراقی که در سال ۱۳۴۹ و بعد از آن تیرباران یا کشته شدند عموماً نزد دیگران، افرادی به غایت محترم بودند که جان خود را در راه آرمان خویش گذاشته بودند.
وقتی به هادی بندهخدا اعتراض میشود که چرا درس خود را نمیخوانی به صراحت میگوید که من حداکثر تا ۲ سال دیگر زندهام، چرا درس بخوانم؟ چنین نگرشی اوج انگیزه دگرخواهانه و از خود گذشتگی است که وجود آن در یک فرد تصور میشود.
غفور حسنپور، عاشق دختری میشود، اما برای عشق دیگرش که مبارزه بود، از آن صرف نظر میکند و عشق خود را ابراز نمیکند، و الی آخر.
علیرغم اینکه داشتن چنین انگیزهای در یک فرد مثبت و قابل احترام است، اما بدترین استدلال آن است که با اتکا به اصالت این انگیزهها، نتیجهگیری شود که راه انتخابی او هم درست است. استدلال عکس آن نیز تا حدی باطل است.
۲ـ خطای بعدی، خلط میان ارزشمند بودن یک شعار و صحت عمل مرتبط با آن شعار است.
آنان که امروز را تجربه میکنند به خوبی این واقعیت را لمس میکنند، که بیان شعار خوب و ارزشمند لزوماً مترادف با صحت و درستی عمل شعار دهنده نیست.
اتفاقاً چه بسا افرادی که کلاهبردارند، شعارهای سیاسی جذاب و مردمپسند میدهند. شعار برابری، مبارزه با فقر و فساد و امثالهم؛ شعارهایی نیستند که کسی با آنها مخالف باشد.
برداشتن پرچم این شعارها خوب است، اما نباید فریب حامل آن را خورد. به جز کلاهبرداران سیاسی، ممکن است حاملان صادق این شعارهای خوب هم راه خطایی را بروند. جنبش چریکی هم شعارهای خوبی داشت؛ برابری، آزادی و رفع ظلم و ستم و تبعیض طبقاتی و... و همه آنان هم به این شعارها، صادقانه ایمان داشتند، هرچند در آن زمان لزوماً درک درستی از این شعارها وجود نداشت، اما به صرف داشتن این شعارها مطلقاً نمیتوان راه و روشی را که آنان پیش گرفته بودند، تأیید کرد.
۳ـ خطای دیگر نادیده گرفتن حد و حدود مرزهای اراده فردی در پیشبرد امور است.
به این مورد باید با دقت بیشتری توجه نمود. یک عضو جنبش چریکی با صداقت کامل و انگیزههای انسانی و شعارهای پذیرفتنی وارد سازمان چریکی میشود. او برای بهتر شدن اوضاع میهنش از جان خود میگذرد، و نیز نتیجه میگیرد که هیچ چیز نمیتواند مانع آزادی فکر و اندیشه و بیان و پیشبرد اراده وی باشد و هیچ عاملی هم او را از این آرمانها منحرف نمیکند، و لذا در اولین گام، حرکتی نسبتاً آگاهانه و دموکراتیک را آغاز میکند، اما به یک نکته توجه ندارد و آن این است که برای این مبارزه مجبور است، ساختاری را در سازمان چریکی پیاده کند، که آن ساختار مانع از آزادی بیان و عقیده میشود، این ساختار، حاکم بر ارادههای فردی و شکل دهنده آنها خواهد شد.
در ساختار سازمانی چریکی به دلایل متعدد امکان دموکراسی و آزادی عقیده وجود نخواهد داشت، وجود آزادی و بحث و نقد، مخل حیات و بقای چنین سازمانی است. شاید چیزی بستهتر از ارتشهای رسمی است.
اما چون در کشورهای دموکراتیک، ارتش را از حضور در سیاست منع میکنند، لذا غیر دموکراتیک بودن ساختار درونی آن مشکلی برای کشور ایجاد نمیکند، بویژه آنکه این ارتش در درون کشور مشغول جنگ و مبارزه نیست و نظارت بیرونی هم بر آن اعمال میشود و فعالیت آن حدوداً شفاف و علنی است.
ولی در یک سازمان مخفی چریکی که سیاست و جنگ مسلحانه بر یکدیگر منطق میشود و نظارت بیرونی هم نیست و کل گروه در معرض خطر و انهدام و نیز کشتن و کشته شدن است و همه چیزها هم امنیتی و سری محسوب میشود، هیچ زمینهای برای رعایت نظرات دیگران و منتقدان باقی نمیماند.
منتقدان فعلی جنبش چریکی هم باید توجه داشته باشند، که ساختار استبدادی حاکم در کشور پس از سال ۱۳۴۲، مآلاً منجر به شکلگیری چنین جریاناتی میشد، و این طور نبود که عدهای جوان از سر تفریح یا سیری شکم به سوی برداشتن اسلحه بروند، بنابراین در نقد جنبش چریکی باید از هر دو جهت توجه کرد.
یکی از حیث تأثیر ساختار سیاسی انسدادی پس از سال ۱۳۴۲ و فضای عمومی جهان در دهه شصت میلادی در شکلگیری این جنبش؛ و دیگر از حیث تأثیر ساختاری که هر گروه چریکی بر رفتار و آزادیها و... فردی اعضای آن میگذارد.
این خطا را همه ما در گرایش به سوی دفاع از ساختار دولتی نیز مرتکب شدیم. چون به خودمان و انگیزه خیرمان اطمینان داشتیم، فکر میکردیم که انقلابیون از خود گذشته، قادرند با در اختیار گرفتن دولت و حکومت و حذف بخش خصوصی همه بدیها را زایل کرده و سراسر در خدمت جامعه درآیند.
در حالی که ساختار دولتی فارغ از اینکه افرادی خوب یا بد، در مصدر آن باشند، در ذات خود واجد مفاسد و مشکلاتی است که دیر یا زود آنها را بر جامعه و حتی افراد خیرخواه تحمیل میکند. در تحلیل پدیدهها توجه به ساختار مقدم بر توجه به افراد و انگیزههای آنان است.
۴ـ نکته دیگر ضرورت توجه به منطق موقعیت است.
هر عمل و کنش سیاسی را ابتدا باید در زمینه خاص خودش ارزیابی و تفهیم کرد. باید به این معیار توجه داشت که اگر ما در آن شرایط بودیم (نه با دانش و تجربه امروزی ما که محصول آن اتفاقات است و چیزی جز نتایج خوب و بد آنها نیست) چگونه رفتار میکردیم؟
اگر به این منطق بیتوجه باشیم، به ناچار حق میدهیم که دیگران هم رفتارهای گذشته را که در یک مقطعی مفید و منطقی بوده و اکنون غیر موثر است، به عنوان رفتارهایی ایدئولوژیک و ارزشی تبلیغ کرده و خواهان انجام آنها در هر شرایطی باشند.
اگر من یا دوست دیگری که امروز به خود حق میدهیم تا در نقد جنبش چریکی بنویسیم، باید اذعان کنیم که ما نیز در آن مقطع (حداقل در اوایل دهه پنجاه) اگر نمیترسیدیم، شیفته و خواهان مشارکت در چنین مبارزهای بودیم.
حتی اگر این شیفتگی را امروز محصول ناآگاهی آن زمان خود بدانیم، اما مگر قرار است آن زمان برحسب آگاهی امروز عمل میکردیم؟! اتفاقاً باید گفت که جنبش چریکی فقط در فضای حاد استبدادی شکل میگیرد و چنین فضایی در درجه اول مانع رشد و آگاهی فکر و اندیشه میشود و هر کس در چنین فضایی به میزانی ناآگاهانه و احساساتی و فارغ از عقلانیت مطلوب رفتار میکند.
بنابراین نتیجه انسداد سیاسی، بروز کنش عقلانی معطوف به هدف نیست، یک کنش شبه عقلانی و ایدئولوژیک، وجه غالب این کنش خواهد بود. وقتی که پس از سال ۱۳۴۲ و تا ابتدای دهه پنجاه، تعداد زیادی گروه چریکی با هدف مبارزه مسلحانه و بدون اطلاع از یکدیگر شکل میگیرد، به آن معناست که بروز چنین سیاستی در آن مقطع و با توجه به شرایط آن زمان قابل انتظار بوده است.
با توجه به ملاحظات فوق به نظر میرسد که جنبش چریکی در جریان عمل خود با خطاهای متعددی نیز مواجه شد، که توضیحی مختصر در باره هر یک مفید است.
معادله یا گزاره "شجاعت و بیباکی = حقانیت" انحرافیترین معادله و گزاره در زندگی سیاسی و غیر آن است.
متأسفانه هنوز هم در جامعه ما حرفها و سخنان کسانی بیشتر مقبول طبع میافتد که همراه با نوعی بیباکی باشد، در حالی که هیچ رابطهای میان این دو مقوله وجود ندارد و چه بسا اگر رابطهای باشد، رابطه معکوس است.
در سازمان چریکهای فدایی این گزاره را نه تنها در ارزیابی خودشان با دیگران میبینیم، حتی در میان خودشان هم شاهد آن هستیم. آنجا که ادنا ثابت دلیل بیان انتقاد از جانب خود را، بیباکی خویش در عملیات معرفی میکند. (ص ۸۱۹)
این گزاره در ادبیات چریکهای فدایی به وفور یافت میشود، که بر شجاعت خود و ترس مخالفان یا دیگران به عنوان معیار حقانیت خود تأکید میکنند.
اتفاقاً به نظرم حدی از ترس نه تنها مذموم نیست که مفید هم هست، در واقع انسان باید شعور ترس هم داشته باشد! چریکها و مجاهدین برای اینکه دچار این مشکل نشوند، سعی میکردند که وابستگیهای افراد را کم کنند. از این رو مخالف ازدواج بودند، تا افراد به زن و بچه تعلقخاطر پیدا نکنند، در حالی که به نظر میرسد این تعلقات تا حدی هم خوب است، زیرا به ناچار عقلانیت و حداقلی از محافظهکاری را به فرد تحمیل میکند تا بیگدار به آب نزند.
تجربه چریکی نشان داده بود که افراد دارای همسر و فرزند، حوصله مقاومت آنچنانی برای اعدام شدن در زندان را ندارند و چه بسا چنین افرادی به همین دلیل وارد این نوع مبارزه نمیشوند، دو مورد از زندانیان چریکها از جمله ابراهیم نوشیروانپور که مصاحبه کردند و آزاد شدند، دارای همسر و کودک چند ساله بودند. و اتفاقاً تجربه نشان داده است که این تعلقاتخاطر میتواند مانع برخی زیادهرویها شود، و در این مورد ترس تا حدی هم معقول و قابل دفاع است!
روشن است که قصد من تبلیغ یا دفاع از ترسو بودن و نفی شجاعت نیست، اما معتقدم که شجاعت و بیباکی را نباید آنقدر پررنگ کرد که حقیقت در سایه آن گم شود.
هنگامی که بیباکی معیار حقانیت شد، عقلانیت به کنار میرود و همان بلایی که بر سر سازمانهای چریکی آمد را شاهد خواهیم بود، به طوری که رهبران بعدی آنها، برخلاف اسلافشان چون جزنی و ضیاءظریفی، افرادی عملیاتی و کمسواد خواهند شد که جز عمل و لوله تفنگ با چیزهای دیگر آشنایی کمتری دارند.
اتفاقاً نکته جالب اینکه شجاعت و نترس بودن رویه ظاهری این نوع سازمانهاست و برخلاف تصور که این افراد را شجاع و نترس میدانیم، زندگی چریکی عملاً به نحوی میشود که تمامی آن چیزی جز تجربه ترس نیست.(ص ۴۳۶)
کنش عقلانی مطلوب به هدف در حوزه سیاست، لزوماً باید همراه با انباشت تجربه و دانش باشد، و انجام چنین رفتاری از جوانانی که در سنین ۲۰ تا ۲۵ سال هستند، به تنهایی برنمیآید، این گروه سنی اگر به تنهایی وارد میدان سیاست شود، چارهای ندارد جز اینکه نقطه قوت و اصلیترین سرمایه خود، که همان بیباکی و تهور است را به میدان سیاست بیاورد.
چریکی که متوسط عمرش حداکثر ۲ سال است، و در این دو سال هم منتزع از جامعه و درگیر تأمین امنیت و شهرشناسی و تمرین کاربرد اسلحه و... است، چگونه میتواند صاحب دیدگاه و دانش مفید و تجربه موثری گردد؟ این افراد اگر مسیر عادی سیاست را پیشه میکردند، حتی اگر به صورت غیر حرفهای سیاستورزی میکردند، باز هم مجموع عمر سیاسی مفید آنان پس از چند دهه فعالیت بسیار بیشتر از یکی دو سال عمر چریکی آنان بود. عمری که برای برخی از آنان حتی به کمتر از چند ماه هم میرسید.(ص ۶۶۶)
جنبش چریکی حداقل در دوران اولیه آن که در هستههای چند نفری و خانههای تیمی و مجزا از دیگران هستند، فرد را دچار پسافتادگی اجتماعی میکند. شاید برخی از افراد این ادعا را توهین یا حتی تحقیرآمیز بدانند، اما مطلقاً چنین قصدی ندارم و با همه احترامی که برای آنان دارم، به این گزاره معتقدم که داشتن رابطه و کنش اجتماعی معمولی جز جداییناپذیر انسان است، وقتی که فرد، کلیه روابط خود را قطع میکند، و در خانههای تیمی به صورت گلخانهای زندگی میکند، و تمام وجودش متوجه مسأله تأمین امنیت است، و بخش مهمی از زندگیاش زدن علامت سلامتی یا چک کردن قرار و رفت و آمد و دهها کار دیگری است (که انسان عادی آنها را انجام نمیدهد) و اوقات خود را صرف امور غیر عادی میکند، در این صورت در فرآیند اجتماعی شدن او، اختلال ایجاد میشود، و وی نسبت به محیط و پیرامون خود انتزاعی میشود.
وجه دیگر این گزاره غلط، اصالت یافتن مبارزه به عنوان یک حقیقت و اصل حاکم بر کلیه امور دیگر است. اصل شدن مبارزه (آن هم نوع مسلحانه آن و تقدم آن بر هر چیز دیگر) نقطه آغاز بسیاری از انحرافات فکری و رفتاری دیگری است که در سازمانهای چریکی شاهدش بودیم. از جمله انحرافات ناشی از این ویژگی، رد و طرد مطلق و بدون چون و چرای صاحبان دیدگاههای انتقادی است که به سهولت با زدن انگ مبنی بر دارا بودن خصلتهای روشنفکری و خرده بورژوازی، به طرفِ منتقد او را له و سرکوب و حتی ایزوله و طرد میکردند.
در جنبشی که همه چیز سیاه و سفید است و رنگ خاکستری موجود نیست، هر کس یا خلقی است یا ضد خلقی و میان چریک فدایی خلق بودن و قرار داشتن در قلههای ایثار و گذشت و پیشگامی، با عنصری ناپاک و خردهبورژوای خائن و مرتجع بودن که خونش حلال مینماید مرزی باریکتر از مو وجود دارد، و هر آن ممکن است که افراد با کوچک ترین حرکتی از این سوی قله افتخار به آن سوی دره پلیدی بیفتند، در این صورت نمیتوان آزادانه و فارغ از ترس، نظری را ابراز کرد تا خود و سازمان متبوع خویش را اصلاح نمود.
جنبش چریکی حداقل در دوران اولیه آن که در هستههای چند نفری و خانههای تیمی و مجزا از دیگران هستند، فرد را دچار پسافتادگی اجتماعی میکند.
شاید برخی از افراد این ادعا را توهین یا حتی تحقیرآمیز بدانند، اما مطلقاً چنین قصدی ندارم و با همه احترامی که برای آنان دارم، به این گزاره معتقدم که داشتن رابطه و کنش اجتماعی معمولی جز جداییناپذیر انسان است، وقتی که فرد، کلیه روابط خود را قطع میکند، و در خانههای تیمی به صورت گلخانهای زندگی میکند، و تمام وجودش متوجه مسأله تأمین امنیت است، و بخش مهمی از زندگیاش زدن علامت سلامتی یا چک کردن قرار و رفت و آمد و دهها کار دیگری است (که انسان عادی آنها را انجام نمیدهد) و اوقات خود را صرف امور غیر عادی میکند، در این صورت در فرآیند اجتماعی شدن او، اختلال ایجاد میشود، و وی نسبت به محیط و پیرامون خود انتزاعی میشود.
این انتزاعی شدن او را با حقایق انکارناپذیری مواجه میکند که یا باید آنها را نادیده گرفته و انکار کند، یا توجیه نماید و یا دچار یأس و ناامیدی شود.
وقتی که این افراد برای رفاه حال جامعهشان و نجات آنان از ظلم و ستم قیام میکنند، اما در مقابل در موارد متعدد به وسیله همان مردم دستگیر شده یا کتک مفصل زده میشوند، شدت انتزاعی بودن آنان را میرساند.
اگر همان روزی که در سیاهکل آقای بندهخدا لنگرودی که اهل گیلان و محلی بود و به وسیله اهالی محل و همشهریهایش و (حتی زنان) که طبق تحلیل سازمان آگاهترین مردم نسبت به سایر نقاط کشور را برای مبارزه دارد (ص ۱۷۱) دستگیر و مضروب شد، نسبت به راه طی شده تجدیدنظر میشد، احتمالاً شاهد اتفاقات بعدی نبودیم.
اما چرا تا هنگامی که تمامی راهها بسته نشده، کسی اقدام به تجدیدنظر در راه چریکی نکرد؟ علت به ساختار حاکم بر جنبش چریکی برمیگردد. مبارزه مسلحانه گام گذاشتن در مسیری است که بسیار پرهزینه است، گرچه روی کاغذ میتواند، منافع زیادی هم داشته باشد.
هر اقدامی که واجد این خصلت باشد، عقبنشینی از آن معمولاً سخت است مگر وقتی که از منافع آن کاملاً قطع امید شود. برخی افراد هم که به هر دلیل به خطا بودن این مسیر واقف میشدند، جرأت بیان نظرشان را نداشتند و در بهترین حالت باید فراری و مخفی میشدند، نمونه آن ایرج صالحی است. (ص ۱۶۷)
در حالی که برداشتن گامهای کوچک این حسن را دارند که به محض توجه به غیر مفید بودن آنها، میتوان از گام برداشته شده عقبنشینی کرد. راه مسلحانه را شاید من و شما انتخاب کنیم، اما در بیرون آمدن از آن چندان مختار نیستیم، به همین دلیل است که بیرون آمدن از این جنبش خیانت تلقی شده و حکم اعدام درباره آن اجرا میگردید.
به دلیل همین ویژگی است که انتقاد و نقد کوبنده و سازنده در این جنبش محلی از اعراب ندارد. زیرا انتقاد موثر، غیر مشروط است و ادامه کار را تضمین نمیکند، در نتیجه از سوی سازمان پذیرفتنی نیست، در این سازمانها معمولاً انتقاد جدی وقتی رخ میدهد که سلطه سازمانی شکسته شده و انتقاد به نوعی به تسویه حساب با گذشته سازمان هم تلقی شود.
به همین دلیل است که علیرغم آشکار بودن خطای ترور ابراهیم نوشیروانپور، کسی از این عمل انتقاد نمیکند، تا وقتی که کلیت خط مشی سازمان زیر سوال میرود و انتقاد از این واقعه در این مرحله هم با هدف زیر سوال بردن آن خط مشی بیان میشود و نه برای دفاع از یک حقیقت.(ص ۷۱۹)
اتفاقاً این نکته مهمی است که حمید اشرف هم به آن پی میبرد. وی در یکی از نامههای خود در باره تأمین منابع مالی از خارج از کشور به صراحت مینویسد که عدهای در دلشان مخالف هستند، اما شهامت ابراز مخالفت هم ندارند تا وی یا سازمان تکلیف خودشان را با آنها روشن کنند.(ص ۶۴۲)
او متوجه میشود که عدم بیان مخالفت به معنای مخالف نبودن نیست و برخی از افراد از ته دل موافق نیستند و همین امر موجب بروز مشکل در ادامه کار میشود. در حالی که ساختار ایجاد شده در سازمان چریکی چنین الزاماتی دارد و کسی که نان عدم بیان انتقاد را میخورد، به نحو دیگری باید آماده خوردن چوب این وضع هم باشد، زیرا عدم بیان مخالفت، به معنای مخالف نبودن نیست و هنگامی که فردی نتواند مخالفت خود را بیان کند، در عمل به شکل دیگری مخالفت میکند، به نحوی که حمید اشرف هم نتواند تکلیف خودش را با او تعیین کند.
فقدان انتقاد جدی در این سازمانها در شرایطی بود که اصل انتقاد از خود را چون آرمانی بیچون و چرا مطرح میکردند، اما انتقاد از خود مبتذلترین شکل را داشت و به امور پیشپا افتاده محدود میشد، و اگر هرکس انتقاد جدی میکرد، "روشنفکر جماعت" معرفی و حتی خائن تلقی میشد.(ص ۳۷۸)
چریکهای فدایی برخلاف مجاهدین از یک حیث دیگر هم دچار اشکال جدی بودند، که با خواندن این کتاب با زوایای واقعی این اشکال بیشتر آشنا میشویم. فقدان منابع مالی آنان و فقر مفرط، موجب میشد که بخش مهمی از نیروی خود را صرف حمله به بانکها نمایند که در این میان بعضاً خسارات جانی و عملیاتی فراوانی را تحمل میکردند و در چند مورد پول به دست آمده تا حد مثلاً ۵۰۰۰ تومان (حداکثر معادل ۵ میلیون تومان الآن) بوده است، در حالی که اگر آنان توصیه جزنی را رعایت میکردند و یک گروه سیاسی و علنی میداشتند، به راحتی میتوانستند مبالغ متنابهی پول تهیه کنند، بدون اینکه مجبور به حمله به بانکها و کشتن تعدادی از افراد بیگناه شوند.
در سازمان چریکی، حفظ امنیت و در نتیجه بیاعتمادی حرف اول را میزند. کوچک ترین شک و شبهه موجب مشکلات زیادی خواهد شد، در حالی که ما در زندگی عادی خود برخلاف این اصل عمل میکنیم و اصل را بر اعتماد میگذاریم.
ممکن است کوچک ترین بیاحتیاطی حتی در انتقاد کردن موجب شک و شبهه و بیاعتمادی به افراد انتقادکننده گردد.
به قول یکی از چریکها و به نقل از مبارزان چریکی آن سوی دنیا، بیاطمینانی یکی از سه اصل طلایی جنگ چریکی است.(ص ۴۵۱)
اهمیت یافتن امنیت، نقطه ضعف مبارزه چریکی است، زیرا هیچ سازمانی نمیتواند تمامی راههای نفوذ را ببندد، قضیه نفوذ شاهمراد دلفانی در مجاهدین خلق، شهریاری در چریکها و محمد کتابچی (م.ک) در اواخر عمر چریکها و اتفاقات ریز و درشتی که موجب ضربه میشد، همگی معرف ضربهپذیری انکارناپذیر است. در واقع این سازمانها به لحاظ امنیت در ضعیفترین حالت بودند.
این ویژگی عوارض منفی زیادی در رفتار افراد سازمان چریکی نسبت به هم یا نسبت به سایرین دارد که پیش از این به برخی موارد آن اشاره شده است.
مبارزه مسلحانه در مراحل اولیه خود به سرعت تبدیل به ایدئولوژی میشود. به این معنا که از سازوکار عقلانیت و محاسبه سود و فایده خارج میشود و بیشتر شبیه انجام تکالیف دینی میشود که در هر حال پیروزی در آن نصیب عامل رفتار خواهد بود؛ در حالی که مبارزه سیاسی باید لزوماً در چارچوب عقلانیت منافع و هزینه (اگر نه برای فرد، برای جامعه) تحلیل شود. نمیتوان گفت که ما در هر حال پیروز میدان هستیم، چه کشته شویم و چه بکشیم.
وقتی چنین شد، عقلانیت ابزاری که رکن مهم مبارزه سیاسی مدرن است مورد تمسخر و رد قرار میگیرد. اگر مبارزه مذکور مذهبی باشد چندان مشکلی ایجاد نمیکند، مثل شب عاشورا چراغها را خاموش میکنند و میگویند هرکس میخواهد بماند، هرکس میخواهد برود و خجالت نکشد، زیرا شهادت و مبارزه خالص مذهبی داعیه پیروزی به معنای مدرن را ندارد، اما وقتی که گروهی خود را مسلح به علم مبارزه میدانند، نمیتوانند در برابر هر نوع انقلتی که کسی بیاورد، واکنش ایدئولوژیک و نه عقلانی نشان دهد، نامه حمید اشرف (صص ۵۳۲ و ۵۳۳) که در خصوص تردید برخی از این افراد است به خوبی معرف این خصلت ایدئولوژیک است که مآلاً به خشونت و ترور منجر میشود، و حتی پرسشکنندگان را نیز با زبانی ظریف ولی روشن تهدید به تسویه فیزیکی میکند.
این نحوه عمل، نوعی دوگانگی را در وضعیت سازمان ایجاد میکند. مثل کسانی که از درون گرسنه هستند ولی با سیلی صورت خود را سرخ میکنند تا ظاهری متفاوت نشان دهند؛ به همین دلیل است که از یک سو گرایش قابل توجهی به حضور در چریکها حتی پس از ضربات حاد سال ۱۳۵۵ در میان جوانان غیر مذهبی مشهود است، اما از سوی دیگر در داخل سازمان خطمشی تجدیدنظرطلبی و انشعابی در مشی مسلحانه در اکثریت بود، چرا که "بود" سازمان با "نمود" آن به کلی متفاوت بود.
"نمود" سازمان براساس نوعی نگاه رمانتیکی به اصیل و ایدئولوژیک بودن مبارزه و کشته یا شهید شدن شکل گرفته بود، دیدگاههای روحی آهنگران قبل از حضور در سازمان در میان این نگاه رمانتیک بسیار آموزنده است، اما پس از حضور در سازمان چنین فردی نه تنها از آن دیدگاه عدول میکند، که بیشترین کوشش و همکاری را برای حرف زدن و معرفی افراد به ساواک از خود نشان میدهد.(ص ۶۳۲)
رمانتیک بودن این رفتار(که شاید به بیماری هم تنه میزند) را در موارد دیگر هم میتوان دید، شلاق زدن و شکنجه کردن خود و افراد سازمان از این موارد است با این توجیه که فرد برای روز مبادا زیر شکنجههای ساواک دوام بیاورد! اینکه جوان ۱۵ سالهای را با خاموش کردن آتش سیگار یا زدن شلاق تنبیه کنند.(ص ۶۱۲)
یا حتی افراد بزرگ تر از وی، مجوز چنین حرکاتی را با اراده شخصی علیه خود صادر کنند، چیزی از زشتی آن نمیکاهد. ضمن اینکه این کارها معمولاً نمیتواند واقعیت شکنجه را در ساواک بازسازی کند و یا فرد را در برابر آن مقاوم نماید.
در مقابل "بود" سازمان، در داخل گروه نگاه فعالان به میزان موفقیت و رسیدن به هدف است که با واقعیات و عملکرد آن تطابقی نداشت.
یکی از بدترین نتایج جنبش چریکی، تأثیر منفی خشونتباری بود که بر رژیم شاه و ساواک گذاشت. در این تردیدی نیست که شاه و ساواک نظام سرکوبگری بودند، و خشونت نیز ابزار کارشان بود، اما چگونگی کاربرد خشونت علیه منتقدین و مخالفان، معمولاً نیازمند توجیهات کافی نیز هست.
به عنوان مثال اگر گروهی از معترضین اعتصاب و تحصن مسالمتآمیزی را انجام دهند، یا تظاهرات خشن و تخریبی را پیشه کنند، یا در تظاهرات خود از اسلحه و ابزار مشابه استفاده کنند قضاوت در باره نحوه مقابله با آنان نیز فرق خواهد کرد: گلوله بستن به روی گروه اول شدیداً محکوم میشود، حتی ضرب و جرح با باتوم نیز پذیرفتنی نیست، زندان کردن آنان نیز مورد انتقاد قرار میگیرد، اما در مواجهه با تظاهرات خشن حداقل چیزی که قابل توجیه است، مقابله به صورت ضرب و جرح و احیاناً دستگیری و زندان است، حتی ممکن است تیراندازی هوایی و حتی زمینی هم در حد محدود توجیهپذیر باشد، در حالی که در مورد تظاهرات مسلحانه، اقدام مقابله به مثل، امری بدیهی و طبیعی مینماید.
فراموش نکنیم که این ارزیابی مستقل از آن است که طرف مقابل شما حق است یا باطل، بلکه بیان واقعیت موجود است.
مبارزه مسلحانه با نحوه عمل خود عملاً شکنجه را در رژیم شاه معمول و تشدید نمود، اتفاقاً در توجیه این نوع رفتار یکی از مأموران ساواک میگوید اگر شما حاکم شوید، ما را میکشید. پس من هم میتوانم شما را بکشم. کشتن ۹ نفر از زندانیان در سال ۱۳۵۴ واکنش قابل انتظاری به ترور مسئولین ساواک از سوی چریکها بود، به همین دلیل است که حمید اشرف نسبت به نتیجه ترورهای چریکها که به این واکنش منجر شد، ابراز تردید میکند. (ص ۶۰۶)
وقتی که کشتن ساواکیها هدف اصلی سازمان قرار میگیرد (فارغ از حق و باطل یا درست و غلط بودن چنین سیاستی) باید انتظار داشت که در صورت گیر افتادن دچار کینه آنان شد.
از سوی دیگر چون چریک در صورت دستگیری باید چند ساعت مقاومت کند تا رفیق او خانه را تخلیه کند، طبعاً این کار زمینه بالا بردن دُز شکنجه را برای اعترافگیری فوریتر فراهم میکند.
افراد عادی و دانشجویانی که قبل از سال ۱۳۴۹ دستگیر میشدند، با شکنجههای مرسوم بعد از جریانهای چریکی مواجه نبودهاند، در حالی که ساواک تغییر نکرده بود. وقتی که یک چریک به خودش حق میدهد که برای زنده ماندن افراد کاملاً بیگناه را بکشد (ص ۴۶۴ و صفحات دیگر)، چگونه میتواند بگوید که دیگران از جمله ساواکیها چنین حقی را نداشته باشند؟
انتزاعی شدن اعضای جنبش چریکی یکی از آثار زیانبار زندگی مخفی و محدود شدن فکر و مطالعه و ارتباط با محیط اجتماعی است.
در واقع این سازمان چریکی است که ذهنیت فرد و ارتباطات او را با محیط اطراف شکل میدهد و هدایت میکند. سازمان چریکی برای ادامه حیات خود، محیط خارج و داخل را قلب واقعیت میکند و از توانایی سازمان و اعضایش افسانه و اسطورهسازی میکند.
آقای بهمن بازرگانی از اعضا و کادرهای اولیه مجاهدین میگوید که از اعضای سازمان نظرسنجی کردند که فکر میکنید تعداد اعضای سازمان چقدر است (احتمالاً در سال ۱۳۵۰ که تعداد اعضای آنها حداکثر به ۲۰۰ نفر میرسید)، کمترین پاسخها ۵۰۰۰۰ بود و تا ۵ میلیون هم میرسید.
این پاسخ از جانب کسانی بود که عمدتاً تحصیلکرده و باسواد بودند!! اسطورهسازی از اعضاء هم وجه دیگر این قلب واقعیت است، در حالی که آنان هم مثل بسیاری دیگر از انسانها رفتارهایی مبتنی بر عقل و عاطفه و... داشتهاند، و چه بسا به هر دلیلی مجبور میشدند و یا حتی با اختیار رفقای خود را لو دادهاند و این رفتار اصلاً عجیبی هم نیست، اما برای آنکه این اسطورهسازیها در ذهن جوانان و هواداران نشکند، واقعیت مقلوبهای از آنان ارایه میگردد و حتی بیانیه های دروغ و غیر واقعی از رویدادها منتشر میگردد.
این موضوع در کتابهای آقای حمید شوکت نیز به خوبی دیده میشود که چگونه مبارزان آن دوران وقتی که پس از حکومت پل پوت وارد پایتخت کامبوج میشوند و با شهر ارواحی به نام پنومپن مواجه میشوند، اما در بازگشت هیچ انتقادی را مطرح نمیکنند؛ چرا که علیه احزاب برادر نباید سخنی گفت تا واقعیت را چنان که دوست دارند منعکس کنند نه چنان که هست.
این حالت انتزاعی است که موجب میشود برای جامعهای مبارزه کنند که اولاً قادر به تأمین نیازهای معمولی خود از طریق کمکهای مردمی نیستند، به نحوی که مجبورند بخش مهمی از وقت خود را صرف امور اضافی نمایند که آن را مصادره بانکها مینامند، و در این مصادرهها هم افراد بیگناه به جرم عدم همراهی با آنان و دارا بودن خصایل خرده بورژوازانه کشته شوند.
ثانیاً تعداد قابل توجهی از کادرهای آنان را همین مردم دستگیر کنند، بدون آنکه چشمداشت مادی از حکومت داشته باشند و حتی حاضر شوند جان خود را در این راه به خطر اندازند. در صفحات متعدد کتاب از ابتدا تا انتها شواهد کافی برای این ادعا وجود دارد.
اگر سازمان چریکها با دید انتقادی به خود نگاه میکرد، باید میپرسید که چگونه میشود که در شهر تهران با چند میلیون نفر جمعیت قیام مسلحانه کرد، اما فرد یا افرادی را برای توزیع اعلامیه نداشت به نحوی که تئوریسین و کادر مرکزی سازمان (امیر پرویز پویان) مجبور شود که این وظیفه را انجام دهد و در این راه هم کشته شود.(ص ۳۳۶)
استفاده از احساسات رمانتیک و هیجانات برای تهییج طرفداران از مشکلات دیگر این سازمانها است. داشتن روابط خانوادگی، رفیقانه و همشهری بودن بسیاری از اعضا، معرف تکیه بر احساسات و عواطف است. وجود افراد متعددی از یک خانواده یا یک محل و شهر و دانشکده نشاندهنده اتکای این ساختمان بر عواطف و رفاقتها است. البته این مسأله خاص چریکهای فدایی نیست، بلکه در سازمان مجاهدین خلق و حتی گروههای سیاسی دیگر هم مشهود است و چه بسا در سازمان مجاهدین ریشهدارتر هم باشد. ولی در هر حال یک نقطه ضعف است.
اینکه با افتخار بگویند، از کودک مثلاً ده ساله تا مادر ۵۰ ساله در سازمان و خانههای تیمی هستند (ص ۴۸۴)، چیزی جز استفاده از احساسات نیست و عجیب اینکه حتی یک نفر هم نپرسید که چرا باید این دو کودک در خانههای تیمی باشند که هر لحظه احتمال حمله به آنان و کشته شدنشان میرود، در حالی که آنان هیچ ارادهای در انتخاب این وضع نداشتهاند؟ اینکه یک نفر با خواندن یک مقاله "زن چینی" عاشق دنیای مبارزه اینچنینی شود (ص ۲۹۲) البته فینفسه اشکالی ندارد و نشاندهنده فضای رمانتیک و غیر آزاد جامعه ایران در آن زمان بود، اما وجود چنین افرادی در سازمان نمیتواند پیشبرد یک مبارزه منطقی و عقلانی را تضمین کند، سهل است که آن را با بنبست مواجه میکند.
نمونه تکیه بر احساسات، شمردن شهدا و تقدیس کشتهها است ولو برخی از آنان با ساواک همکاری کرده باشند. آنان به نوعی و به اقرار خود با مرگ، کسب و کار میکردند (ص ۶۴۶) و متأسفانه هنوز هم درصددند که با شمردن تعداد قبرها حقانیت راه خود را ثابت کنند.
اگر امروز با این پرسش مواجه شویم که اگر یک سازمان چریکی در زمان ضعف خود تا این حد دچار خطا و استبداد میشود، در این صورت هنگامی که در قله قدرت قرار میگیرد چه رفتاری از خود نشان خواهد داد، چه پاسخی داریم؟
در واقع این نکته سنجی مصطفی شعاعیان خطاب به چریکها درست بود که "سازمانی که در هنگام ناتوانی اگر از انتشار اندیشهای که نمیپسندد جلو میگیرد، به هنگام توانایی، آن مغزی را میترکاند که بخواهد اندیشهای سوای آنچه سازمان دیکته میکند، بگوید." اما شاید وی نمیدانست که در هنگام ضعف هم مغزهای مذکور ترکانده شدند و حال باید دید در موقع توانایی چه میکردند؟
در نقد انتخاب مشی مسلحانه میتوان جمله انشعابیون چریکهای فدایی را به کار برد که آن را شیوهای عبث و زیانبار خواندند که خود را به مبارزان پرشور و جوان و ناآگاه تحمیل کرد (ص ۷۴۹).
به نظرم این جملات دقیق است. این خط مشی به دلیل فضای جهانی و وضعیت داخلی کشور از سال ۱۳۴۲ به بعد بر مبارزان پرشور و جوان و ناآگاه تحمیل شد، ناآگاهی مذکور نیز محصول قهری نظام بسته شاه بود.
این خط مشی بیتردید زیانبار بود، اگرچه در صداقت و درستی پیشگامان این خط مشی از هر دو جناح مذهبی و مارکسیستی آن در آن مقطع از مبارزه شک و تردیدی نیست.
با وجود این، اگر بتوان با توجه به شرایط روز و منطق موقعیت توجیهی منطقی برای آغاز این حرکت ارایه نمود، اما تداوم آن و نیز بسیاری از اقدامات انجام شده در طول این جنبش در همان مقطع هم قابل نقد و رد بود و باید از آن پرهیز میشد و تداوم آن قابل دفاع نبود، اما متأسفانه از این خط مشی عقبنشینی نشد، چرا که به دلیل هزینهبر بودن عقبنشینی از این مسیر و ترس از انگ ترسو خوردن و... این خط مشی ادامه یافت، و آثار زیانبار آن حتی در بعد از انقلاب هم برجای ماند.
همچنین بسیاری از اقدامات انجام شده چون ترورهای داخلی و کشتارهای بیهوده و غیر قابل قبول از مردم و نیز استبداد تشکیلاتی، و اظهارات و اعلانات دروغ و... در همان زمان نیز قابل نقد و محکوم کردن بود و باید از آن پرهیز میشد و نمیتوان آن را به گفتمان غالب و عمومی جامعه ارجاع داد و از این طریق آنها را توجیه نمود.
تجربه جنبش مسلحانه، تجربه گرانی بود، صدها تن از بااستعدادترین فرزندان این کشور که هر یک میتوانستند نقشی مهم در جامعه ایفا کنند کشته شدند، فضای رادیکال سیاسی از این طریق رادیکالتر و غیر قابل بازگشتتر شد، و این فضا را در درون حکومت نیز تشدید کرد.
میراث اخلاقی و فرهنگی باقی مانده از این مبارزه که ناشی از ساختار حاکم بر این نوع مبارزه است، هنوز هم خسارتآفرین است، و اگر به تشکیلات مجاهدین خلق هم توجه کنیم و فضای شدیداً خفقانآور و زشتی را که درون زندانها میان زندانیان سیاسی پیش از انقلاب حاکم بود به نحوی مرتبط با این ساختار آهنین بدانیم، و اینکه ادامه این فضا در بعد از انقلاب چه کشتارهایی را موجب شد، آنگاه بیش از پیش بر درسگیری از این جریان اصرار خواهیم کرد.
مبارزه مسلحانه برای اصلاح یا ایجاد تغییری مفید در ساخت سیاسی داخل کشور مطلقاً مردود است، بویژه آنکه سازمان نظامی، همان سازمان سیاسی هم باشد.
این مبارزه ساختار و اقتضائات خاص خود را ایجاد میکند و افراد دخیل در آن هرچند هم ایثارگر باشند به مرور استحاله شده و بدترین خصلتهای نظام حاکم را در خود بازتولید میکنند، به نحوی که حتی به لحاظ تئوریک از شکنجه هم دفاع میکنند. حذف فیزیکی و اعمال خشونت هم اصل میشود. استبداد و خفقان جزء جداییناپذیر ساختار میگردد و در نهایت همان چیزی را بازتولید میکنند که صادقانه قصد براندازی آن را داشتهاند.
منبع: ماهنامه مهرنامه
نظر شما :