ناگفتههای محمد هاشمی از کمیته تصفیه در سفارت آمریکا
***
۱۳ آبان ۵۸، حتما شما را به یاد یکسری کامیابیها و ناکامیها میاندازد.
من در ۱۳ آبان، دانشجوی دانشگاه پلیتکنیک بودم. جمعبندی و تصمیمگیری و اقدام و اجرا هم از آنجا شروع شد.
چرا آنجا؟
چون در بین دانشگاهها، نزدیکترین فاصله را با سفارت آمریکا داشت. حقیقت این است که ذهن من چند جا سیر میکند. یکی آفات این اتفاق و دیگری نعمات آن. آنچه که میتوانم بگویم و شاید کمتر روی آن بحث شده این است که چه اتفاقی افتاد تا ذهن دانشجویان پیرو خط امام به این نکته جلب شود که دنیا را از بعد اقتدار هم میشود نگاه کرد و همیشه مورد ظلم بودن را به فراموشی سپرد. اگر خبرهای مربوط به انقلاب را رصد کرده باشید تا قبل از پیروزی انقلاب، این اخبار با وسعت زیاد در رسانههای خارجی منتشر میشد اما پس از آن به سمت نوعی خفگی و سانسور حرکت کرد. در این سانسور اتفاقات دیگری هم میافتاد. من تحقیق کردم و رصد کردم و متوجه نکتهای شدم. از زمانی که مذاکرات شورای انقلاب با ژنرال «هایزر» اتفاق افتاد، فشار علیه آمریکا در کلام انقلابیون کمتر شد و حتی در کلام امام نیز با همین وضعیت مواجه شد. امام از لحظه ورود به ایران کمترین نشانه را به سمت آمریکا داشتند تا خرداد ۵۸. اگر نگاه کنیم در این مدت در کلام امام بیشتر راجع به شاه، نظام شاهنشاهی و مسایل انقلاب، صحبت بود. اینهایی که میگوییم تحلیل شخص خود من است و به هیچ سازمان، گروه یا حزبی منتسب نیست. بعد از رفتن شاه به آمریکا، تحلیلها برگشت و ذهنیت همه ما از خرداد و تیر شکل گرفت. دلیل آن را هم میگویم که فکر نکنید دانشجویان از ابتدا دنبال تسخیر سفارت بودند. من در ۱۵ خرداد ۵۸ در سالگرد فیضیه، بیانیه دانشجویان برای تشکیل جهاد سازندگی را در خدمت امام خواندم و اعلام کردم دانشجویان تصمیم گرفتند به کارگر، رعیت و کشاورز کمک کنند. پس تا آن مقطع اصلا فکر ما به این خطور نمیکرد که به سراغ سفارت برویم و اولویتهای ما متفاوت بود. با پذیرش شاه از سوی آمریکا، فضا عوض شد. امام از تیر و مرداد در سخنرانیها و موضعگیریها، جبهه داخلی و موضعگیری علیه استبداد داخلی را تغییر جهت داد به سمت استکبار جهانی و ادبیات به گونهای شد که چند روز پیش از اشغال، فرمودند بر دانشجویان و طلاب فرض است که علیه آمریکا اقدام کنند. اینها تحلیلهایی است که در مجموعهای دانشجویی در سن و سال ما که در بعدها در همه وجوه سازمانهای انقلابی فعالیت کردم، دارای اهمیت بود. روزی قرار به مناظره با آقای زیباکلام در این مورد بود و ایشان گفته بود من مناظره نمیکنم چون دانشجویان رفتهاند فردی که در همه ارگانهای انقلابی فعال بوده را پیدا کردهاند. اتفاقا من میخواستم به کسانی که مخالف اشغال سفارت بودند توضیح بدهم که در آن مقطع و حتی پیش از انقلاب، ما چه فعالیتهایی داشتهایم و آدمهایی سطحی و بدون تحلیل نبودیم.
و بعد از سخن امام، این جرقه در ذهن شما زده شد.
بله در تعاملی که با همه نیروهای سیاسی و انقلابی و دانشجویانی که همه در یک سطح بودیم و خیلی لیدر به آن مفهوم نداشتیم، این حرکت پایهریزی شد. حتی با روحانیون شورای انقلاب و نمایندگانی که امام تعیین کرده بودند بیشتر به عنوان رفیق شفیق ارتباط داشتیم. آقای موسوی خوئینیها، مونس و همدم ما بودند و تحلیلها را خدمت ایشان میگفتیم و اصلاح میکردیم. خاطرهای برای شما بگویم. در مرداد ۵۸، مقام معظم رهبری به عنوان عضو شورای انقلاب در مسجد دانشگاه تهران سخنرانی کردند و چپها از ایشان به عنوان عضو شورای انقلاب درباره دلایل عدم قطع رابطه با آمریکا، سوال کردند. پرسش و پاسخ بعد از نماز بود. ایشان پاسخ داد دلیلی ندارد رابطه را قطع کنیم. ما حقوق حقه خودمان را باید پس بگیریم. در آن مقطع ارتباطات کم شده بود و مسوولان به این فکر بودند که آمریکاییها باید انقلاب ما را بپذیرند و برگردند چرا که ارتش و نیروی هوایی به عوامل تکنولوژیکی آنها نیاز دارد.
این سوال را من پیش از این فراز داشتم. چریکهای فدایی خلق یکبار قصد داشتند سفارت را اشغال کنند که آنها را بیرون کردند. گفته میشد سازمان منافقین هم به دنبال این موضوع بود. با توجه به تنشهای میان شما و گروههای چپگرا، آیا اقدام دانشجویان مسلمان به این دلیل نبود تا پرچم مبارزه با استکبار را از دست آنها بگیرید؟
اگر بگویم نه، کتمان یک واقعیت است اما این را بدانید پیش از انقلاب، ما حتی کوه رفتن خود را با چپها جدا کردیم. ما با آنها به کوه میرفتیم اما زرنگ بودند و حرکت را به گونهای تنظیم میکردند که یا نماز قضا شود یا به شیبی برسیم که نشود در آنجا نماز خواند. امام جماعت ما پسر یکی از مراجع بود.
چه کسی؟
آقای احمد منتظری بود. به دلیل اینکه جای نامناسبی نماز میخواند، تعادلش را از دست داد و افتاد و چپها خندیدند. پس از آن تصمیم گرفتیم به خاطر این رفتار زشت آنها، با گروههای مبارز چپ به کوه نرویم. من قبل از انقلاب با بچههای چپ که تودهای بودند درباره صلح امام حسن و مبارزات فیدل کاسترو و چهگوارا بحث میکردم. من در جامعهای مذهبی و به شدت سیاسی بزرگ شده بودم، وقتی پدرم را سال ۴۲ بازداشت کردند من شش ساله بودم، پس با مبارزه بزرگ شدم.
اصفهان بودید؟
در آن مقطع شهرضا بودیم و آنجا دستگیر شدند. ریختند در خانه ما اعلامیه آقای خمینی را پیدا کنند که البته قبل از رسیدن ماموران، آنها را خارج کردیم. ما شرایطی داشتیم که در محور تبعیدها و کشت و کشتار بودیم. کشته شدن شهید سعیدی و تبعید آیتالله خامنهای به دلیل دوستی با پدرم، در آن روزها هم برای ما مهم بود. ما چنین وضعیتهایی در زندگی داشتیم و مقایسهای که میشد دایما این بود که تئوری مارکس، انگلس و لنین که مذهب افیون است، دروغی بیش نیست و دنبال این بودیم که بگوییم ما افیون نیستیم. کوه را جدا کردیم و مبارزه با آمریکا را جدی گرفتیم چون انقلابی بودیم. ممکن است نیمنگاهی هم به تلاش چپ برای مصادره این مفهوم داشتیم اما این نبود که مبارزه با آمریکا در ذات خود، حاوی هیچ عقبه فکری و اعتقادی در بین ما نباشد. دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد همین کار را کرد و اثبات کرد مذهب اگر غلغل بزند، تئوریهای مارکسیستی و لیبرالیستی را پشت سر میگذارد. اینکه قدرتی در تفکرات دینی هست که اگر چاشنی انقلابی به آن بزنی به مراتب از آن مجموعه نیروهای چپ، موثرتر و توانگرتر عمل میکند. پس این یک عمل و عکسالعمل نبود. ماجراهایی که از سال ۳۲ به اینسو زمانی که دولت ملی دکتر مصدق سرنگون شد، همیشه در تحلیلهای تاریخیای که بین دانشجویان ارائه میشد، به چشم میخورد. ما نگران بودیم که مانند سال ۳۲، آمدن شاه تکرار شود منتها اینبار به جای یک هفته، چند ماه فاصله افتاده بود. وقتی هشدار امام داده شد دانشجویان وارد عمل شدند. امام همیشه میگفت استبداد مهمتر از استکبار است با این حال اینکه مرحوم مهندس بازرگان میگفت باید به دنبال سامانه داخلی باشیم، به نظر میرسید که زود بیان شد اگرچه من همیشه به عنوان پیشوای اخلاقی از او یاد میکنم. امام در زمان انقلاب، همه چیز را با هم داشت. جوان نبود و یک فیلسوف اعتقادی و یک مرجع فکری و دینی بود که همه از ایشان حساب میبردند. حتی بیژن جزنی به چریکها میگوید که همین مسیر درست است و مبادا با جامعه زاویه پیدا کنید. او میگوید ما به دنبال سازمان هستیم و یک سازمان نهادینه به نام روحانیت وجود دارد و نمیتوان با آن رقابت کرد و باید با آن به اشتراک منافع دست یافت.
الان هم معتقد هستید دولت مهندس بازرگان و تیمش خیلی به استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فکر نمیکردند؟
همچنان که این قضاوت در آن موقع، مربوط به زمان خودش است ما در یک جای دیگر تاریخ نمیتوانیم راجع به یک جای دیگر قضاوت کنیم. در آن مقطع تمام مجموعه نهضت آزادی و جبهه ملی را به عنوان جریانی احتیاطآمیز میشناختیم.
پس برخی اصولگرایان که میگویند اصلاحطلبان سازشکار هستند میتوانند ۲۰ سال دیگر هم بگویند ما چیزهایی از اصلاحطلبان دیدیم. پس هیچوقت نمیتوانیم قضاوت کنیم.
چرا در لحظه هم میتوان تصمیم گرفت اما یک نکتهای وجود دارد. من امروز اگر نه بر شخص بازرگان که بر دولت بازرگان نقد دارم، این بود که چرا شرایط را انقلابی نگاه نمیکرد و امروز حرف من این است که فضا مناسب انقلابیگری نیست و باید به اصلاحطلبی فکر کرد.
دولت بازرگان که داعیه انقلابیگری نداشت. شما که تحلیل سیاسی داشتید و سیاسی بودید و حتی از بچههای سیاسی امروز ما سیاسیتر بودید چون برای مبارزه آماده شده بودید، کتاب خوانده بودید و شناخت داشتید باید میدانستید مرحوم مهندس بازرگان تکنوکرات بودند.
ما میگوییم ارتباط با آقای برژینسکی ارتباط خطایی از لحاظ سیاسی نیست اما از یک جهت خطاست. از جهت اطلاعاتی که به جامعه داده میشود. ما در شرایطی بودیم که بیش از آنچه باید اطلاعات داشتیم. مذاکراتی که در درون هیات دولت اتفاق میافتاد و سفر ابراهیم یزدی به اتفاق آقای چمران برای مذاکره با آمریکا صورت گرفت. اصل مذاکره اشکالی نداشت. میگوییم که فضای آن مقطع نیاز به شفافسازی داشت. درست برعکس امروز که آقای روحانی به درستی میگوید باید اطلاعات اصلی پوشیده بماند. در شرایط سه دهه بعد از انقلاب و ثبات سیستم، باید اطلاعات در سطح سران تا موقع لازم محفوظ بماند. پس آن روز باید بیان میشد اما امروز میگویم آقای روحانی و آقای ظریف، تا به نتیجه رسیدن مذاکرات چیزی نگویند چون فضای ما فضای تثبیت است نه انقلاب.
۱۳ آبان برای شما منشا چه تحولی شد؟
من شدیدا سیاسی شدم. یعنی اگر ۸۰ درصد سیاسی بودم صد درصد سیاسی شدم. دلیل آن این بود که پیچیدهترین کارهای سیاسی را در تشکیلات تازه بنیان یافته انقلاب برعهده گرفتم. وقتی آقای حجاریان و آقای خسرو تهرانی از من برای راهاندازی و ساماندهی سیستم اطلاعاتی دعوت کردند، من درنگ نکردم.
بر چه مبنایی دعوت شدید؟ به هر حال سیستم امنیتی نوپا بود و نیازمند چهرههایی که کار اطلاعاتی و تعقیب و مراقبت و اطلاعات خارجی و ضد جاسوسی را بشناسند. شما چگونه مناسب تشخیص داده شدید؟
میگفتند من در سفارت آمریکا به اسناد طبقهبندی شده دسترسی داشتهام. قبل از انقلاب هم سازماندهی و «تشکیلات در حرکت» و «تشکیلات مخفی» را به صورت عملی تجربه کردهام. حالا پایهگذاری شبکه اطلاعاتی را با محوریت دوستانی که بعضا در لانه هم بودند مانند آقایان محسن امینزاده، نعیمیپور و... انجام دهیم.
در تبدیل شدن به وزارت هم نقش داشتید؟
بله تمام پایهگذاران خود بچهها بودند. من کار فرهنگی هم کرده بودم. در دانشگاه دوربین به دست بودم. فیلمی ساخته بودم که ابتدای آن با این شعر بود که «وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست / از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ» و بعد دستی نشان داده میشود که داشت فرش میبافت و از دست خون آمد و ریخت روی فرش و بافته شد و بعد به مجلس اعیان و اشراف رفت. آن موقع از این فیلمها زیاد بود که از ساق پا تا زانو را نشان میداد که روی فرش در حال رقص هستند. من در ذهنم سوسیالیست تمامعیاری بودم که آموزههای مکتبی، من را یک سیاسی تمامعیار کرده بود. پس کار وزارت هم برای من از همین زاویه، یک وظیفه بود.
به دسترسی به اسناد در سفارت آمریکا اشاره کردید. این روند باعث شد برخی افراد لطمه بخورند.
اینکه پرسیدید در ذهن من بعد از ۱۳ آبان چه اتفاقی افتاد یکی از آنها همین است. وقتی پرسیده میشود آقای امیرانتظام مقصر بوده یا نه، احتیاط میکنم. نه در مورد تقصیر و نه موضع برعکس که کسی بگوید مقصر است و من بگویم نیست. اما آن موقع چرا ما خرده گرفتیم؟ مثلا در مورد رفتار امیرانتظام و همسرش که به عنوان سفیر اکریدیته رفته بودند به کشورهای اسکاندیناوی. روزنامه آیندگان را که چپها اداره میکردند عکسی از وی به همراه همسرش منتشر کرده بود در صولت فرح با لباسهای آنچنانی. چپها میگفتند خب شاه هم همین بود پس چرا انقلاب کردید؟ من از صلح امام حسن در مقابل چهگوارا دفاع میکردم اما در مقابل این حرف چه میگفتم؟ آنجا اسنادی بود و استعلامی که سیستم قضایی از چند زباندان انجام داده بود، آنها را به روابط بیش از حد معمول امیرانتظام رسانده بود. تمام قضاوت قاضی شرع از همین بود. اینجا بحثی پیش میآید. این تاوان مناسب است یا غیرمناسب؟
اما در تاوان امیر انتظام، شما هم دخیل بودید.
دخیل بودیم اما مقصر نبودیم. ما اطلاعات را به سیستم قضایی میدادیم اما حکم صادر نمیکردیم.
قبول دارید از یک جا به بعد، به دلیل حمایت مردمی، این اسناد به اسباب نوعی تسویه حساب جناحی هم تبدیل شد؟ خانم ابتکار هم در کتاب تسخیر میگوید یکی از دانشجویان در هنگام خواندن برخی اسناد در تلویزیون کنترل خود را از دست داد و علیه برخی مسوولان، موضعگیری کرد.
این درست است اما ما مقصر هستیم یا نیستیم؟ این جریانی است که در سیاست و انقلاب وجود دارد. انقلاب اسلامی مهمترین انقلاب در میان انقلابهای چهارگانه است که اگرچه عوارض آنها را نداشت اما بعدها از دایره اخلاقی وارد محیط رقابتی نشدیم و انگشت اتهام به سمت هم گرفتیم. یک ضربالمثل چینی است که میگوید هرگاه انگشت اتهام به سوی کسی گرفتی، سه انگشت دیگر به سمت خود توست. این سه تا را جمع میکنی کسی نبیند و انگشت اشاره را همه ببینند. ما این سه انگشت را جمع کردیم تا مشخص نشود که ما هم مقصریم. چرا من از سیاست کنارهگیری کردم در حالی که در بطن ماجرا بودم؟ به خاطر همین سه انگشت. من از فوت امام به اینسو از سیاست کنار رفتم.
به تغییر فضای جریان چپ خط امام و بیرون رفتن از قدرت ربط داشت؟ مثلا آقای میردامادی میرود دانشگاه قائد اعظم برای درس خواندن و بقیه هم تقریبا همینطور.
خیر. من زودتر از همه بیرون آمدم. به هر حال آقای میردامادی مدتی استاندار هم بود اما من کلا بیرون آمدم.
ناراحت نبودید که این الگوی افشای اسناد، باب شده است؟
بخشی از آن برمیگشت به سیاستهایی که امام به عنوان رهبر آن را تمشیت میکردند و مراقب آبروی افراد بودند پس ما را بینیاز از نگرانی میکرد. در برخی موارد خوشحال بودیم اما در برخی موارد نبودیم. مثلا در مورد احمد مدنی ناراحت نشدم. چون یکسری مسایل در مورد ایشان را همان موقع و آغاز جنگ میدانستم. این تحلیل مال خود من است. برخی تحریکهای آقای مدنی به سیستم صدام نیز، سبب تحریک این کشور شد. آقای دعایی سفیر ایران بود. صدام او را احضار کرد که چرا هر روز یک هواپیما میآید سمت مرز؟ البته که استکبار جهانی هم در این حمله نقش داشت و از انقلاب ایران هراسان بود اما انتقاد از سوءتدبیرهای داخلی چه میشود؟ حمله چنگیز به ایران را فرمانداران باجگیران باعث شد. کاروان تجاری را قتل و غارت کرد و یک نفر را زنده گذاشت و به سوی چنگیز فرستاد. چنگیز میگوید شاید سرخود این کار را کرده است. کاروان دوم تجاری را میفرستد و وقتی تکرار میشود میگوید این دیگر یک عمل خودسرانه نیست حتما نگاه حاکمیت ایران این است و حمله به ایران را آغاز میکند. اتفاقا همین نکتهای است که عرض کردم ما در پدیدههای سیاسی انگشت اشاره را به سمت بیرون میگیریم و پدیدههای دیگر را نمیبینیم.
بعد از سال ۷۶ خیلی از دوستان شما به مسوولیت برگشتند، نماینده مجلس شدند، وارد دولت. شما خود را راضی نکردید که برگردید؟
نه من بعد از آن، این حس را نداشتم. مثلا دولت سازندگی، عکسالعمل طبیعی در برابر جنگ بود و بازتاب این بود که میخواهد عوارض جنگ را برچیند. من آنچنان «قایمباشکی» فرار کردم که کارت پایان خدمت را که گرفتم تازه مسوولان متوجه شدند. من راه نیفتادم که حقوق بگیرم، بازنشستگی بگیرم و ۱۱ سال سنوات خود را حساب کنم. آنچنان این «سه انگشت» اذیتم کرد و متوجه نکاتی شدم که تمام سابقه ۱۱ ساله کار را گذاشتم و با یک کارت پایان خدمت، صحنه را ترک کردم. آقای وحیدی، وزیر دفاع بود و آقای رضایی فرمانده سپاه اما آنها هم نفهمیدند کارت پایان خدمت را کی گرفتم؟ امروز فقط و فقط تحلیل میکنم. دلیل آن این است که به چپ و راست میگویم «سه انگشت» را پنهان نکنید. در جریان اصلاحات گفتم خودشیفتگی ما را میزند، در دوره احمدینژاد هم همین را گفتم که روی کار آمدن او مهندسی بوده یا نه، همین خودشیفتگی او را زمین میزند. این اتفاق افتاد. عمرو عاص میگوید در مقام مشورت، صدیق باش یعنی به دشمن هم در مقام مشاوره، مشاوره میدهد، اینها که دوست ما هستند. از اینکه همه نیروهای سیاسی در نظام، این سه انگشت را پنهان میکنند، ناراحت هستم. مضافا به این دلیل که بزرگترین مدافع آقای خاتمی، همین عملکرد هشت ساله اصولگرایان است. هیچکس در دفاع از آقای خاتمی به اندازه عملکرد هشت ساله احمدینژاد موثر نبود و عملکرد او جامعه را برگرداند به آغاز سال ۷۶. بزرگترین حکمتی که در این زنده باد مخالف من وجود دارد همین است. این درسی بود که آقای خاتمی با توجه به تجربیات قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و دوران ریاستجمهوری گرفت. این جمله مربوط به اواسط دوره ریاستجمهوری ایشان است نه اوایل آن و او هم متوجه شد که مخالف من چقدر در سربلندی من نقش دارد.
غیر از ماجرای این «سه انگشت» که انتقاد آن خطاب به همه است، بزرگترین انتقادی که به دوستان خود در مجموعه اصلاحطلبان دارید، چیست؟
ماجرا را میگویم ببینید چقدر انتقاد از خود مشکل است. این یک درس است که مخاطبان شما به آن توجه کنند. اشاره کردم که پس از جدا کردن کوه، شدیم جمع بچههای مسلمان. تعدادی دخترخانم محجبه و پسر مذهبی. اولین نکته این بود که باید مقداری به سمت انتقاد از خود و نقد درونگفتمانی حرکت کنیم. اولین تجربه را بگویم که من در آن ابتدای جوانی، چه دردی از این عادت جامعه ایرانی کشیدم و حالا که از من میخواهید انتقاد کنم، چه میزان باید محتاط باشم. برنامه این بود که در کوه بعد از ناهار و نماز، دو ساعت بحث و انتقاد از خود داشته باشیم و برگردیم. بنا بود من به طور مصنوعی موضوع را پیش بکشم و قرار بود آغاز یک حرکت باشد در ماجرای کوه اسلامی. من شروع کردم و ناگهان دیدم کل بحث یک ساعته برگشت به من و من را منکوب کردند که چرا فلان اشتباه را انجام دادی؟! من مبهوت بودم چون قرار بود پایهگذار یک روند باشم اما دیدم یک نفر انتقاد از خود را شروع کرد و همه به وی حمله کردند. من امروز نمیپسندم تا این اخلاق حل نشود، کسی از خودش انتقاد کند. رقیب چه با افراد بزرگتر و چه کوچکتر، منتظر یک انتقاد است تا به تو بتازد!
پس نقاط ضعف را چگونه بازگو کنیم؟
من در آن جریان به نوعی قربانی شدم و خیلی هم برای من گران تمام شد. بعد هم گفتم من به طور مصنوعی اعلام کردم فلان اشتباه را انجام دادم و خواستم تا روی ما باز شود که انتقاد از خود را تمرین کنیم. همه را رها کردید چسبیدید به من؟ ماجرا این است که مقداری انصاف لازم است و وقتی میگویم راجع به امیرانتظام محتاط هستم و اگر کسی به او حمله کند، من دفاع میکنم و اگر به دفاع متعصبانه بپردازد، من به او انتقاد میکنم به دلیل همین نهادینه نشدن اخلاق نقد است. من هزار دلیل در دفاع از امیرانتظام دارم و هزار دلیل هم دارم که کار درستی نکرد اما این را بر سر او نمیزنم. خود او درباره یک عباسنامی که احتمالا عباس زریباف باشد و با او برخورد کرده همچنان میگوید عباس عبدی بوده است در حالی که آقای عبدی به طور کامل، این موضوع را رد میکند. به عنوان یک جریانسازی میگویم مراقب باشید حریف به دنبال این است که همهچیز را به گردن شما و اصلاحطلبان بیندازد. من روزی به آقای خاتمی گفتم از طرف دفتر آقا از شما خواسته شده با کلینتون عکس نگیرید؟ گفت نه و من گفتم پس یک اشتباه بوده است و کاش مانند احمدینژاد در عکس یادگاری سران جهان میایستادید. اما آقای خاتمی اگر این را بگوید چه میشود؟ هواداران اصلاحات هم بعضا منتظر هستند تا این را بگوید و همه هجمه کنند که چرا فرصتسوزی کردی؟ نقد، حق آنهاست اما حمله چطور؟ در سوی دیگر در جریان رقیب هم گویی نشستهاند اصلاحطلبان بگویند در فلان مورد اشتباه کردیم و او را سیبل کنند! در حالی که خود اصولگرایان عامل شرایط امروز کشور هستند. در مورد دانشجویان مسلمان پیرو خط امام هم همین است. کافی است برخی وقایع آن یک سال و اندی بررسی شود تا ناگهان موجی از حمله راه بیفتد که تمام خصومتهای تاریخی آمریکا با ایران، تقصیر شماست! مقصر هم که اعدام شد و تمام شد و رفت! میدانید اهمیت ایجاد گفتمان چیست؟ اینکه من در مقام قضاوت بگویم که بخشی از کار طرف مقابل خطاست و بخشی درست. در بخش خطا آنقدر تاوان از رقیب نکشید چرا که او هم یک انسان است با ضریب خطای طبیعی و سعی و خطا. در ابتدای انقلاب، سازمان و تشکیلاتی وجود نداشت تا همهچیز نهادینه شود. انقلاب اسلامی قرار نبود به این زودی پیروز شود. قرار بود آقای بهشتی و حبیبی بنشینند سامانهای تدوین کنند اما انقلاب شش ماهه پیروز شد. هیچ سامانهای و سیستمی نبود.
اما میشد با کار حزبی، این رفتارهای سیاسی را نهادینه کرد.
بله. امام هم رسید به تاسیس حزب. پول داد به آقای بهشتی برای راهاندازی آن. آقای شریعتمداری هم خدا رحمت کند «خلق مسلمان» را راه انداخت و آقایی دیگر هم تشکیلاتی دیگر. همه حزب راه انداختند. بعد آرامآرام رسیدند به اینکه این احزاب خیلی خوش خوشانشان شده. امام گفت اگر تعطیل نکنید من تعطیل میکنم! امام ذکاوت سیاسی بالایی داشت. چه اتفاقی افتاده اولین کسی که موسس حزب انقلاب است و ۵۰۰ هزار تومان پول به آقای بهشتی داده برای تاسیس حزب جمهوری اسلامی، میگوید که اگر تا فردا تعطیل نکنید، خودم آن را تعطیل میکنم؟ اینجاست که همین نکته است. ما فکر میکنیم همه کارهای ما درست است و همه کارهای رقیب، اشتباه.
بدیل حزب را امام حتما میدانستند چون خودشان سالها در حوزه، رفتارهای تمامیتخواهانه را نقد و با تحجر مبارزه کردند. اینکه کارها را صفر و صد میبینیم و فرهنگ تحمل رقیب و بیان انتقاد به سیستم و اعتراف به اشتباه در ما جا نیفتاده، پس حزب هم تعطیل شود؟
موقعی آقای خاتمی با یک روحانی دیگر حرف میزدند. من نفر سوم بود. به من گفت شماها محال است بتوانید بین ما اختلاف بیندازید. به کنایه گفتم بیتحمل بودن نسبت به انتقاد بد است و اسم نقد، اختلافافکنی نیست. من مخالف حزب نیستم اما همین دلیل که حزب دولتساخته درست نیست، حزب حاکمیتساخته هم نباید به نتیجه میرسید.
به بحث درباره ماجرای سفارت آمریکا برگردیم. گفته میشود شب قبل از اشغال، در حزب جمهوری گفته شده که اگر سفارت اشغال شود، دولت آقای بازرگان سقوط میکند. شما برای این کار با جایی ارتباط داشتید؟
این بحث نادرست است. میدانم چه کسی این را گفته است. این نقلقول خلاف صریح ساعتشمار انقلاب است. البته بعضی دانشجویان مثل سیدنژاد و محمود احمدینژاد، تهدید میکردند که ما به شورای انقلاب و آقای بازرگان میگوییم که قصد چه کاری دارید. ماجرای حزب جمهوری، یک هفته با اشغال فاصله داشت. ما با هیچ کجا ارتباط نداشتیم برای همین وقتی لانه را گرفتیم تا ۷۲ ساعت میگفتیم باید بتوانیم هر نوع مقاومتی را داشته باشیم. میگفتیم اگر به دست آمریکاییها کشته نشویم حتما یکسری افراد خودسری خواهند بود که به سراغ ما میآیند. برای همین برخی دوستان غسل شهادت کرده بودند. فکر نمیکردیم امام با این توان وارد شوند. وقتی امام وارد شدند ورق برگشت و تحلیل ما این شد که برویم ترمها را حذف کنیم و مطمئن شدیم که آغازی بود که پایان نامشخصی دارد. پس تحلیل این بود که شورای انقلاب و امام و دولت موقت با این حرکت مخالفت کرده و اگر بخواهند خیلی محترمانه با ما مواجه شوند، ما را پرتاب میکنند بیرون! اگر لباس شخصیها را وارد ماجرا کنند، که حتما یک چاقو این وسط خوردهایم و اگر نه ماجرا تبدیل به این میشود که شد، وقتی امام تایید کردند. اولین تحلیل این بود که این روند بیش از چند ماه طول میکشد. اینکه گفته شود این کار شب قبل از آن در یک حزب تصمیمگیری شد و بلافاصله برای ساقط کردن دولت موقت، عملیاتی شد، خیلی غیرواقعی است و از کار چند ماهه ما خبر ندارند.
چریکهای فدایی خلق قبل از آن، اشغال ناموفق داشتند. ماجرای تظاهرات بعد از نماز جمعه که دو روز پیش از اشغال است، هم مد نظر ما بود. تحلیل ما این بود که اگر زودتر اقدام نکنیم حتما این اتفاق میافتد. میدانستیم اگر حرکت، زمینهای در درون جامعه نداشته باشد شدنی نیست. وقتی دیدیم زمینه هم هست و اتفاقا هر آن ممکن است این اتفاق رخ دهد، در آن تعجیل کردیم. والا بنا نبود یکشبه این کار را انجام بدهیم و ماجرا برای ۱۳ آبان طراحی نشده نبود اما بعد دیدیم بهترین زمان است.
چرا اکثر شما بعد از اتفاق سفارت، گرایش فکری اصلاحطلبی پیدا کردید؟ اگر عزت ضرغامی، فیروز رجاییفر و حسین شیخالاسلام را مستثنی کنیم و البته شهدای گرانقدری که نمیدانیم اگر امروز بودند چه گرایشی داشتند، بقیه نیروهای اصلی آن حرکت، در جریان فکری اصلاحات قرار گرفتید. این به تحولات درون سفارت ربطی دارد؟
حسین محمدی را از قلم انداختید. چون ایشان هم کنار ما بودند و امروز اصولگرا هستند. من یک تحلیل دارم؛ اینکه امروز میبینید که رئیسجمهور آمریکا رنگینپوست است یا وزیر خارجه دولت قبل و وزیر خارجه دولت فعلی هم مدتی یک خانم بود، این تحت تاثیر آزادسازی گروگانهای زن و سیاهان است. قبل از این اتفاق، هیچ سیاهی به عالیترین مقام نرسید و زنان هم مقامی در حد دادگستری داشتند. برای جامعه آمریکا در آن مقطع، این سوال ایجاد شد که چرا دانشجویان، زنها و سیاهان را آزاد کردند؟ ما میدانستیم آنها بعضا مامور هستند و اتفاقا آنهایی که ماندند بعضا بیگناه بودند اما تاوان اینکه مذکر بودند و سفید را پرداختند. این همان تاثیر حرکت دانشجویان بود. شاید دانشجویان دیگر به این غلظت اعتقاد من را نداشته باشند. دومین نکته، همین است که شما گفتید. بعد از آن، نوعی جریانسازی در کشور شکل گرفت. ما همه شدیم جریان رفتارهای نزدیک به ماهیت، محتوا و فکر انقلاب که بیشتر بستر تفکرات امام بود. دو جریانی که امروز کشمکش جدی دارند را نمیتوانیم در درون جبهه سپاه پاسداران دنبال کنیم چون درون سپاه هم تفکراتی نزدیک به اصولگرایان وجود دارد و هم اصلاحطلبان و همه با هم کار میکنند. اما در درون جامعه، این اتفاق افتاد که طیف دو دانشگاه دیگر و تفکرات احمدینژاد و سیدنژاد مقابل گفتمان ما که قهرمان ملی شده بودیم، قرار گرفت. آنها به دنبال انقلاب فرهنگی رفتند که ترم آن در انقلابات چهارگانه قابل تعقیب است. آنها میگفتند حالا که پرچم حرکت ضد استکباری دست دانشجویان مسلمان است و آنها دیگر چیزی در دست ندارند، بروند دانشگاهها را تعطیل کنند چون به آن شکل قابل اداره نیست. بهانه هم این بود که اکثر نیروهای مذهبی انجمنهای اسلامی و فعالان آنکه بالغ بر ۴۰۰ نفر میشدند در سفارت حضور دارند و در دانشگاهها نیستند. آنها ماجرایی را پیش آوردند و موافقت نماینده امام را هم گرفتند. از آن موقع تعارض بین دیدگاههای ما جدی شد. بچههای انقلاب فرهنگی آمدند با نیروهای اصلی دانشجویان لانه، مشورت کنند. عمده دانشجویان درون سفارت، با این قضیه اعلام مخالفت کردند و این نشان میداد ما به تضارب آرا اعتقاد داریم نه تعطیلی.
چرا این اعتقاد را داشتید؟
معتقد بودیم در تعطیلی و بههمریختگی نوعی گسست اتفاق میافتاد و مساله انقلاب، مساله داخلی میشد. ما این روند را تبدیل کرده بودیم به ستیز داخلی با امپریالیسم جهانی و انقلاب فرهنگی، آن را تبدیل میکرد به ستیز میان نیروهای خود انقلاب که این چپ است، او راست است، این تفکر با انقلاب همخوان نیست یا هست و مسایلی از این دست.
پس شما تفکر اصلاحطلبی امروز و مدارا و تحمل و تعامل را آن روز هم داشتید؟
بله کاملا. در دایره دانشجویان خط امام، آقای موسوی خوئینیها صحبت میکرد، آقای حسین شریعتمداری هم بود. آقای حجاریان صحبت میکرد و آیتالله حائری شیرازی هم سخنرانی داشت. آقای منتظری بود و آقای پرورش هم صحبت میکرد. این کار ما نتایج دیگری هم داشت. در آن زمان فرمان ارتش ۲۰ میلیونی توسط امام صادر شد و رفراندوم قانون اساسی نیز مربوط به این دوره است. اتفاق تسخیر یک سپر دفاعی شد برای پنج هنجارسازی بزرگ. مردم قانون اساسی را تایید کردند در حالی که اگر این اتفاق نبود، تحت تاثیر اندیشههای چپ و ملی و... شاید شکاف در میان مردم میافتاد.
اما مشارکت در همهپرسی قانون اساسی، پایینتر از رفراندوم جمهوری اسلامی بود.
بله، چون امام در ابتدای انقلاب به دنبال «تاسیس» بود اما درباره قانون گفت مردم به دنبال آن بروند. ایشان در ماجرای رفراندوم، به شکل مطلق ورود کردند اما در جریان قانون اساسی، امام جریان مردمی کامل را پست سر نظام داشتند و این نبود که اگر یک درصد شرکتکننده کم شود، اثرگذار باشد.
در آن ۴۴۴ روز با طرف آمریکایی ارتباط خاصی نداشتید؟
ما در آن مقطع ۵۲ نفر از نیروهای الیت جامعه آمریکا را به ایران دعوت کردیم. ما برای اولینبار از دل رقیب، دشمن یا هرچه اسم آن بود، ۵۲ نفر را دعوت کردیم. به دوستان انجمن اسلامی آمریکا گفتیم به تعداد گروگانها، به شکل سمبلیک از اساتید دانشگاه در آمریکا دعوت کنید به ایران بیایند و کشور ما را بعد از انقلاب ببینند. دولت آمریکا به آنها هشدار داد که به ایران نیایند. امروز اکثر آنها سناتور هستند. ما در اولین سالگرد انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۸ که چند ماه از اشغال سفارت گذشته بود اینها را بردیم میدان آزادی. جایگاهی را با داربست درست کرده بودیم که آنها بنشینند. ما به ازای هر میهمان آمریکایی هم بین دو تا سه نفر از بچهها را برده بودیم که مبادا به آنها آسیبی برسد. پیچ و مهره این داربستها شل بود و لق میزد. بچههایی که همراه آنها بودند زیر داربست له شدند و دست برخی شکست اما نگذاشتند فرو بریزد. این داستان را نه برخی از سیاسیون ایرانی و نه آمریکاییها دوست ندارند به یاد بیاورند که همانهایی که گروگانداری میکردند، میهمانداری هم کردند آن هم در فضای ضد آمریکایی اول انقلاب و در جشن اولین سالگرد پیروزی انقلاب. این را بعضی از این آمریکاییها نوشتند که چشم اشکبار داشتیم و فکر نمیکردیم شما این همه با میهمان آمریکایی مهربان باشید. به من میگفتند پدربزرگ و میگفتند به سن تو نمیخورد پدربزرگ باشی اما همه از تو حرفشنوی دارند. ما با آنها دشمنی نداشتیم. یادآور شدم بلندگوی ما را از ما گرفتهاند و ما آن را پس گرفتهایم و باید حرف ما را بشنوید. این هم تفکر اصلاحطلبی بود. قبل از آنکه آمریکاییها بیایند، ما اولین گردهمایی نهضتهای آزادیبخش را داشتیم. جالب این است که یکی از آنهایی که آمده بود آقای اورتگا رئیسجمهور فعلی نیکاراگوئه است. پس این دو حرکت یعنی نهضتهای آزادیبخش و دیگری جریان گفتمانی تکریم میهمان را دنبال کردیم. ما گفتوگوی تمدنها را از همان موقع پایهگذاری کردیم. خیلیها درون لانه هم این حرکتها را دوست نداشتند و مدعی بودند نسبت به آمریکا حس اشمئزاز دارند. چرا باید اینگونه باشد؟
آن ۵۲ آمریکایی چه تصویری از ایران و شما داشتند؟
آنها دنبال چرایی اشغال سفارت آمده بودند. اینکه در تاریخ عدهای رجال سیاسی یک کشور را حبس میکنند و میگویند فلان کار را نکنید. چرا؟ آنها به ما میگفتند فکر کردیم کمونیست هستید دیدیم مسلمان هستید، گفتیم لمپن هستید اما دیدیم دانشجو هستید. بیاحترامی هم نکردید، زیر داربست له شدید تا ما نیفتیم. خیلی روی آنها اثر داشت و دلایل خواست استرداد شاه را شنیدند.
پیامی نداشتند؟
بین آنها قطعا ماموران آمریکایی بودند میخواستند با گروگانها ملاقات بدهیم که ندادیم. یکی از گروگانها را بردیم که برای میهمانها حرف زد. خیلی هم با عزت و کرامت برخورد کردیم. با مقامات هم دیدار نکردند. دلیل این بود که آن موقع اکثر ما به دنبال گفتمانسازی بودیم و آنهایی که دنبال تنفر بودند میگفتند کار شما عقیم میماند. من امروز هم معتقدم ما در فروع دین، «تولی و تبری» را داریم. تبری با تنفر فرق دارد اگر نه به آن میگفتند تنفر. ما در رقابتهای داخلی هم تبری نداریم و این گروه از آن گروه متنفر است و این جزو فروع دین ما نیست. تبری یعنی تا اینجا با تو دوست هستم و تا اینجا نیستم. پس تفکرات مختلف همان زمان سفارت هم درون ما بودند. در جریان نهضتهای آزادیبخش، از ورود مسعود رجوی و موسی خیابانی جلوگیری کردیم چون تحت تاثیر اطلاعاتی که از زندان داشتیم و رفتار آنها با خاموشی، شریف و... میدانستیم، ماکیاولیست محض هستند پس مرزبندیهای خود را مانند امروز، حفظ میکردیم. در مجموعه دوستان دانشجویی، همان قدر که دوست شهید داشتم، فراری و اعدامی و جبهه ملی و تودهای و چریک فدایی هم بودند. پس تضارب گفتمان درون دانشگاه وجود داشت. در مقام معارضه، جزو دانشجویان پلیتکنیک بودم که به طور متوسط، همه من را قبول داشتند و حسین محمدی و عزت ضرغامی و عباس عبدی که مواضع تند داشت اگر اختلافی بروز میکرد، دیدگاه من را قبول داشتند. به شوخی میگفتم عباس را در دنیا هیچکس نمیتواند قانع کند جز خودش(خنده). مسجد دانشگاه جای نماز بود و بحثهای طلبگی دانشجویی. اما در میان دوستانی که بعدا اصولگرا شدند، آقای شیخالاسلام دانشجوی خارج کشور بود و توسط یکی از دوستان معرفی شد. من دو نفر را وارد کردم یکی آقای شیخالاسلام و دیگری خانم ابتکار. ایشان را از کمیته کارگری دانشگاه، خودم دعوت کردم. خانم رجاییفر نیز البته گرایش راست به مفهوم سیاسی ندارند و به نوعی مستقل هستند. باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه این پرنسیبهای ما، کادرساز نیست. ما جریانی داشتیم که جزو مشکلات لانه بود و نشان داد بدون تفکر جمعی نمیتوان نتیجه گرفت. شما از جریان کمیته تصفیه چیزی شنیدهاید؟
شما بگویید. شنیدهایم اما از زبان شما حتما تفاوتهایی دارد.
بله مدتی که در لانه ماندگار شدیم دیدیم پچپچ از سوی برخی افراد متعبد بلند شد. من به شوخی میگفتم اگر کسی بیش از من مسلمان باشد باید به او شک کرد. آنها میگفتند این بیگناهان آمریکایی را چرا گرفتید؟ کمکم شبنامه پخش کردند. در کوتاهترین زمان ممکن آنها را شناختیم و شورای مرکزی، جلسهای گذاشت به ریاست مرحوم دادمان و ایشان قاضی بود و من مشاور او. این پنج نفر را آوردیم گفتیم اثبات شده که شبنامه پخش میکنید. این جریان را نمیشود با تشتت پیش برد و به انسجام نیاز جدی داریم. اتفاقی بود که هر نوع بههمریختگی، تبعات جهانی ایجاد میکرد. در دادگاه ۲۰۰ نفر حضور داشتند و به شکل دموکراتیک، رای دادند. آن شش نفر میگفتند تا کی میخواهید این روند را ادامه دهید و اینها بیگناه هستند. گفتیم یا خودتان بروید یا بیرونتان میکنیم. گفتند مگر ملک مطلق شماست؟
حدس میزنید این اتفاق از کجا ناشی شد؟
با بیرون ارتباط داشتند.
مگر مراقبت نمیکردید؟
نه آن موقع که موبایل نبود شنود کنیم (خنده). حتی دیتاهایی به بیرون داده شده بود و برای همین مدام گروگانها را جابهجا میکردیم. دادگاه حکم به اخراج این شش نفر داد. این حادثه، تلخ و سازنده بود. کادرهای داخلی تشکیلات، مسوول انتقال آنها به بیرون از سفارت شدند. علی زحمتکش و دوستان دیگر در آنجا بودند. آمبولانس سفارت را آوردیم و هر چقدر خواستیم با کمال احترام بروند نرفتند. سه نفر خیلی سماجت کردند و جیغ و داد و بعد هم روی زمین افتادند و پنجه روی زمین کشیدند. من هرچه بیشتر مقاومت کردند مطمئن شدم کار از جایی آب میخورد.
بعدا فعال سیاسی شدند؟
نه یکی از آنها را تعقیب کردم از این جریانات مهدویت سر درآوردند و ترورهایی راه انداختند. اینها جنمی دارند که برای تخریب خیلی خوب است! این جزو وقایع ما بود و متوجه شدیم کار تشکیلاتی را نمیشود ساده جلو برد. جداسازی یک اصل است که با همه تفکرات کار میکنیم و رفیق هستیم اما کار تشکیلاتی، انسجام میخواهد.
۱۳ آبان امسال چه اتفاقی میافتد؟
اگر از مالکیت جناح سیاسی خارج شود شاید بتوان جهتگیری جدیدی راه انداخت. این بیلبوردهای صداقت آمریکایی نشان داد برخی نمیخواهند به این سادگی، واقعیت را بپذیرند. به یکی از دوستان همفکر آنها گفتم این استنتاج از یک نوع تفکر خارجی است. به هر حال افراطیون در دو طرف همصدا هستند و هم شکل. اما بهتر است بگوییم چه کار کنیم بهتر است. من فکر نمیکنم امکان بیان دیدگاههای مختلف در ۱۳ آبان باشد اما اگر رخ دهد این بهترین اتفاق است. یک هفته شعار ندادند در نماز جمعه و هفته بعد جبران کردند. وقتی آقای هاشمی ماجرای حذف شعار مرگ بر آمریکا را گفت، آن جنجال راه افتاد.
شما یک وقتی نگاه امنیتی و سیاسی توامان داشتید. نیروی امنیتی برای کنترل یک واقعه، پیشبینی میکند. پیشبینی شما چیست؟
پیشبینی من این است برخی تلاش میکنند که این برند مرگ بر آمریکا حفظ شود. اگر برند صلحجویانه یا مذاکرهطلبانه، باب شود برخی افراد دیگر در این بین جایی ندارند. الفبای آنها «تبری» نیست بلکه «تنفر» است. باید روی گفتمان تبری مانور دهیم. ما در حج، دستور هدم شیطان را نداریم بلکه «رمی جمرات» داریم. اگر نه کلنگ میآوردند و آن سنگ را خراب میکردند. چطور میشود که در اولین سال انقلاب، ۵۲ نفر استاد دانشگاه آمریکایی آمدند و میهمان بودند و تنفر امروز نبود که ظرف این ۳۴ سال، بذر آن کاشته شد؟ چه اتفاقی افتاد که تخم نفرت کاشتیم؟ امروز مککین علیه اوباما از همین تخم نفرت استفاده میکند که با مردمی که دیپلماتهای ما را گروگان گرفتند، چرا مذاکره میکنید. به نظرم شبکههای اجتماعی به طور جدی میتوانند فعال شوند تا صداهای جدید بلند شود. من سوال شرعی دارم. «تولی و تبری» را میفهمم اما تنفر را نه. من وقتی مسوول بودم، دستورالعمل پنج مادهای از سوی امام داده شد درباره مذاکره با آمریکا که حتما شنیدهاید. این نشان میداد که برای امام هم این قطع رابطه، ازلی و ابدی نبود. ایشان به مجردی که جنگ عراق شروع شد گفتند گروگانها دیگر بلندگوی مناسبی برای صحبت با جهان نیستند. امام برای این آزادسازی هم چند تحرک سیاسی داشتند و آن را به صادق طباطبایی واگذار کردند تا در چند جا درباره لزوم آزادی آنها صحبت کند. امام درک صحیح سیاسی از جهان امروز داشت و ایجاد مفاهمه و تعامل را مهم میدانست. ایشان نمیخواست ذکاوت تحت تاثیر حرف قرار بگیرد و حرف، مسلط بر منافع شود. ما در ادبیات مدرسه بین بچهها میبینیم میگویند قهر قهر تا روز قیامت! این یعنی تا دعوا میشود قهر کردن را بلدیم. وقتی دیپلمات میشویم میگوییم قهر قهر. چرا جرات نمیدهید به بچهها که در مدرسه وقتی دوست او کار اشتباهی در قبالش انجام میدهد، دیالگوک کند و استدلال کند. حالا هم شدیم دیپلمات این روی خود را آن طرف کند و این یکی هم همینطور. بعد فکر کنیم با یک سلام، مشکل حل میشود. ما نه گول سلام و گفتوگوی تلفنی را بخوریم نه به ژست ضد آمریکایی دلخوش کنیم. اگر آقای روحانی تلفنی حرف زد به دلیل نامهنگاریهایی بود که احمدینژاد تابوی آن را شکست و تلاشی که برای ارتباط کرد. اما راه آن را بلد نبود و فقط فحش آن را در داخل خورد.
یک سوال شیطنتآمیز هم بپرسم. کجا چشم شما خانم ابتکار را گرفت؟
(خنده) این ماجرا به قبل از موضوع سفارت بازمیگردد. ماجرایی را بگویم. من مسوول انجمن اسلامی دانشگاه پلیتکنیک بودم و شهید چمران را دعوت کردیم. گویا خانم ابتکار در دایره ارتباطات خانوادگی، به ایشان میگفتند عمو مصطفی. دانشگاه مکانیک خالی از زن بود و جوی درست کرده بود که همه دخترها تغییر رشته میدادند (خنده). آن روز با خود گفتم این خانم کیست؟ شاخکهای اطلاعاتی من حساس شد. از آنجا فهمیدم نیلوفر ابتکار کیست؟ آقای خالقی و آقای عربزاده و خانم سهیلا جلودارزاده با او در کمیته کارگری آشنا بودند. ایشان شیمی میخواند و من هم مکانیک. سر اینکه کدام یک از این رشتهها پدر علوم است و کدام مادر علوم، همیشه بحث داشتیم. مکانیکیها میگفتند ما که پدر علوم هستیم چون هیچ مونثی اینجا وجود ندارد (خنده). در ماجرای لانه، میدانستم ادبیات انگلیسی ایشان قوی است چون این مهم بود که مذاکره کنیم چون ما فقط این یک کتاب است بلد بودیم (خنده). در روزهای پایانی سفارت که برای جابهجایی گروگانها عمل میکردیم، ایشان جزو تیمی بود که با گروگانها مذاکره کرد. ۵۲ نفر را در چهار روز مصاحبه و تمشیت ذهن کرد. آنجا بیشتر در حقیقت ایشان را میدیدیم. یک روز زکام شدیم رفت (خنده) تازه من ژست این را داشتم که مثل حضرت عیسی ازدواج نمیکنم. خانم باکری پارسال مصاحبه داشت و از من میپرسید کی خانم ابتکار را پسندیدی؟ گفتیم شرایط مثل امروز نبود، ما عقلانی ازدواج میکردیم و نگاه عشقی منجر به ازدواج را نمیپسندیدیم. ایشان میگفت من تعدادی خواستگار داشتم و این برای من افتخار بود که من چقدر توانستم خدعه کنم که ایشان را به ازدواج راضی کنم (خنده). ایشان در این سالها، همیشه ایمان قویتری از من داشتند و هر جا من کم آوردم، ایشان بود که باعث شد همچنان به جلو برویم.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :