شاهحسینی: قرار نبود طالقانی بعد از انقلاب مسئولیتی بپذیرد
او این سخنان را در قالب گفتوگو با شمارۀ اخیر مجلۀ «مهرنامه» پیرامون کارنامۀ اخوان زنجانی (سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی از روحانیون فعال در نهضت مقاومت ملی) بیان کرده است. شاهحسینی در این گفتوگو همچنین به درخواست دکتر مصدق از علمای تهران برای نقشآفرینی در انتخابات مجلس شورای ملی اشاره کرده است؛ انتخاباتی که به گفتۀ او بیم آن میرفت حزب توده پیروزش باشد اما با اعلام حمایت علما از مصدق و یارانش، آنها توانستند ۱۵ نام نخست فهرست منتخبین را از آن خود کنند.
«تاریخ ایرانی» بخشهایی از گفتههای شاهحسینی در این مصاحبه از جملۀ دربارۀ اخوان زنجانی، مرحوم عبدالکریم حائری یزدی، نامۀ دکتر فاطمی به سیدرضا زنجانی و روایتی ناگفته از دیدار سیدرضا زنجانی با محمدرضا شاه را انتخاب کرده که در پی میآید:
* جلسهای بعد از انقلاب در دزاشیب و در خانۀ مرحوم حاج تقی انوری تشکیل شد و آقای طالقانی هم حضور داشت. در آنجا قرار شد آقایان هیات علمیه به نظارت اکتفا کنند و از پذیرش مناصب اجرایی خودداری نمایند. چون به حاج سیدابوالفضل [زنجانی] هم پیشنهاد شده بود که ریاست دیوان عالی کشور را قبول کند. منتها فشار بر آقای طالقانی زیاد بود و ایشان مجبور شد برخی مناصب را بپذیرد.
* به منزل اخوی ایشان حاج سیدرضا زنجانی رفتیم. علاوه بر ما آقایان گلزاده غفوری، سید مرتضی جزایری و آیتی هم آمدند. همگی متفق بودند که نباید دخالت مستقیم بکنند و به نظارت اکتفا نمایند. البته آقای طالقانی خیلی دوست داشت پای حاج سیدابوالفضل را وارد این مسائل بکند. حتی گفته بود که نماز مرا ایشان بخواند. دوست داشت بعد از وفاتش ایشان امام جمعۀ تهران شود، ولی حاج سیدابوالفضل قبول نکرد.
* حاج سیدرضا زنجانی بعد از کودتا به دفعات بازداشت به زنجان تبعید شد. در زندان با دکتر فاطمی ارتباط داشت و فاطمی نامهای به ایشان نوشته و گفته بود که آقا به جدت زهرا من در مقابل اینها ایستادگی کردم و اینها فقط به دنبال کشتن من هستند. این دستخط فاطمی را من دارم. دکتر فاطمی ارادت زیادی به حاجآقا رضا داشت. آقای زنجانی هم تا زمانی که زنده بود هزینۀ زندگی پسر دکتر فاطمی را که آن زمان خردسال بود تامین میکرد. برای آزادی زندانیان هم به شدت فعالیت میکردند و از مراجع میخواستند که وساطت کنند تا زندانیان آزاد شوند یا اعدام نشوند.
* چهار روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، حاج سیدرضا زنجانی از من و آقای رادنیا و آقای توانگر دعوت کرد که به خانهشان برویم. در کاغذهای کوچکی نوشتیم که «نهضت ادامه دارد». از نیمه شب حکومت نظامی برقرار بود. بعد از نماز مغرب، تعدادی از این کاغذها را لوله کرد و داخل عمامهاش مخفی کرد. تعدادی را درون جعبههای خالی کفش گذاشت. ما هم به فاصلۀ چندمتری پشت سر ایشان حرکت میکردیم. این کاغذها را ایشان در خانهها میانداخت و وقتی کاغذها تمام شد، من تعدادی کاغذ به ایشان رساندم. بعد هم رادنیا همین کار را کرد. تمام کوچههای خیابان فرهنگ و مولوی و امیریه را رفتیم و حاج آقا رضا عصا به دست و در حالی که ذکر میگفت، این کاغذها را در خانۀ مردم میانداخت. سه شب متوالی این کار را در خیابانهای دیگر تهران انجام دادیم. شب چهارشنبه که هیات علمیه در منزل آقای رضوی قمی تشکیل میشد، دیدم در جلسه همۀ آقایان از کاغذهایی که با شعار «نهضت ادامه دارد» در شهر تهران توزیع شده حرف میزدند. حاجآقا رضا گفته بود اگر دیدید از این کاغذها حرف میزنند، بگوییم که اینها نهضت ملی هستند نه جبهۀ ملی.
* در آستانۀ ورود نیکسون به ایران، آقای زنجانی اعلامیه علنی داد و از مردم خواست بازار را در اعتراض به توقیف مصدق و تجدید قرارداد با انگلیس تعطیل کنند... در بازداشت سوم، تیمور بختیار که فرماندار نظامی شده بود، از آقای زنجانی پرسید که شما به چه مجوزی دستور تعطیلی بازار را دادهاید؟ آقای زنجانی هم بدون اعتنا به تیمور بختیار، نشسته بود و سیگار میکشید. بختیار دستخط را به آقای زنجانی نشان داد. ایشان با خونسردی گفت: «خوب است. من نوشتهام.» بختیار گفت: «خب به چه مجوزی دادهاید؟» آقای زنجانی پاسخ داد: «من نیازی به مجوز ندارم. من مجتهد و حاکم شرع هستم. تو نوکر محمدرضا شاه هستی و من هم حاکم شرع هستم و نیازی به مجوز ندارم.» تا ایشان این را گفت، ما ترسیدیم. بختیار از پشت میز بلند شد و گفت: «آقا من معذرت میخواهم. اما این دستور شما باعث ایجاد مشکل برای مردم شده است.» آقای زنجانی پاسخ داد: «به شما چه ربطی دارد؟ من باید در محضر خدا پاسخگو باشم. مملکت مال امام زمان است. مگر شما مسلمان نیستید؟ شاه هم اگر بخواهد کاری بکند، باید با اجازۀ امام زمان باشد. من با اجازۀ امام زمان دستور تعطیلی بازار را دادم.» همین دفعه بود که ایشان را یک سال و نیم به زنجان تبعید کردند و حتی مدتی در خانهشان در زنجان در حصر بودند.
* آقای بهبهانی، حاج میرزا عبدالله چهلستونی و جمعی از علمای تهران به همراه حاج سیدرضا زنجانی نزد محمدرضا شاه رفتند تا شاه از آنها به سبب ایستادگی در برابر فرقۀ دموکرات تشکر کند. حاج سیدرضا در این دیدار به شاه بیاعتنایی میکرده و پیش پای شاه بلند نشده و جلوی وی سیگار میکشیده است. خود ایشان میگفت که من برخورد اینها با حاج شیخ عبدالکریم و رفتار اینها با علما را دیده بودم و میخواستم با این کارم غرور آنها را بشکنم. همچنین در همین دیدار از شاه با قاطعیت خواسته بود با افزایش تعداد مشروبفروشیها مقابله کند. شاه بعد از پایان دیدار از حاج سیدرضا خواسته بود گهگاه به دربار بیاید و با وی ملاقات کند. آقای زنجانی پاسخ داده بود که اگر مسالهای پیش آمد که نیاز به مشورت من بود، خودتان کسی را بفرستید. شاه هم چند بار امیر اسدالله علم و حسن کلانتری را فرستاده بود که با بیاعتنایی آقای زنجانی مواجه میشد. وقتی اصلاحات ارضی شروع شد و املاک ایشان را گرفتند، اسدالله علم به حاج سیدرضا نامه نوشت که اعلیحضرت دستور داده که نسبت به شما مراعات شود. ایشان هم پاسخ داد که من جزء مردم ایران هستم و با من هم مثل بقیۀ مردم رفتار کنید.
* خانم نجمالسلطنه مادر دکتر مصدق وجوهات شرعی خود را به حاج شیخ عبدالکریم [حائری یزدی] میداد، وجوهات ایشان را حاج سیدرضا به دستور حاج شیخ محاسبه میکنند و از این جهت اختیار کامل داشتند. مادر دکتر مصدق با مشاهدۀ وضعیت زندگی حاج شیخ، درخواست میکند که ماهیانه مبلغی به خانوادۀ ایشان بدهد. حاج شیخ مرتضی و حاج شیخ مهدی حائری بعدها به من گفتند که وقتی مادر مصدق به خانۀ ما آمد و از پشت پرده با پدرم حرف زد، ما را دید که در حیاط بازی میکنیم. به هر یک از ما پنج زاری داد و بعدها ما فهمیدیم که این خانم، مادر دکتر مصدق بودهاند. حاج شیخ مهدی به من گفت که ما مصدق را مسلمان میدانستیم.
* تودهایها تشکیلات منظم و نیروی منسجمی داشتند و احتمال موفقیت آنها در انتخابات مجلس بیشتر بود. دکتر مصدق برای جلوگیری از غلبۀ تودهایها به اعضای هیات علمیۀ تهران پناه آورد و این آقایان به همراه شیوخ و سردمداران بازار تهران از جمله حاجطرخانی بزرگ، مصطفوی، حاج حبیبالله توتونچیان و حاج غلامحسین اتفاق تصمیم گرفتند که از دکتر مصدق حمایت کنند. فعالیت این گروه از بازاریان سبب شد که حضرات آیات سیدمحمدتقی خوانساری، فیض، صدرالدین صدر و حجت کوهکمرهای که مراجع تقلید قم بودند متفقاً نظر دادند که مردم در انتخابات شرکت کرده و به صلحا رای بدهند. این باعث شد که قشر متوسط و مذهبی تهران در انتخابات شرکت کنند و جناح آقای بهبهانی هم حتی از آنها تبعیت کرد. همین مساله سبب شد که تودهایها نتوانند جزو ۱۵ نفر اول منتخبین تهران شوند.
* از حاج سیدرضا شنیدم که یک بار حاج شیخ عبدالکریم به من گفت حاجآقا روحالله خمینی وضعیت مسکن مناسبی ندارند. من از آقای خمینی پرسیدم و ایشان تایید کرد که برای خرید خانه، پول کم دارند. من هم به دستور آقای حائری یزدی مبلغی به ایشان دادم تا خانهای بخرند.
نظر شما :