روایت شاهحسینی از قهر و درگذشت آیتالله طالقانی
***
این مشی طالقانی در بازگشت به قرآن چقدر در میان تودههای مردم اثربخش بود؟
ببینید، جامعه ظرفیت نداشت. فشار دیکتاتوری او را در وضعیتی قرار میداد که هر لحظه در مقابل حاکمیت موضع بگیرد. در کمتر شهرستانی بوده که طبقه تحصیلکرده رفته باشند برای حرف زدن در میان مردم، چون ممانعت میشد از اینکه بین تودههای مردم کاری صورت بگیرد اما طالقانی مردمگرا بود. فاصله بین روحانیت با مکاتب جدید را از بین برد و فهم و درک اسلامی را گسترش داد. اگر از او میپرسیدند آقا باید برای چی نماز بخوانیم، خیلی خونسرد پاسخ میداد. نمیگفت اگر نماز نخوانی مرتدی، بلکه در این باب کار فکری میکرد. در این مورد جزوه داد که چرا نماز میخوانیم و چرا روزه میگیریم. تمام چراها را با منطق پاسخ میداد و با طبقهای که چرا میگفتند، حرف میزد؛ در کنار حوزه نه در داخل حوزه. او در خارج از حوزه بود. طالقانی ما را در جهت اسلامیت و انسانیت تربیت کرد. از این جهت بود که پایش به سیاست کشیده شد.
یعنی طرفداری از حکومت دین؟
به دلیل اخبار و احادیث زیادی که داشتیم و طالقانی به آنها اشراف داشت، معتقد بود که امام زمان(عج) میتواند به صورت کامل حکومت دینی را برقرار کند ولی اینکه مردم مسلمان حکومت کنند را قبول داشت. با دینی که طالقانی میگفت و تفسیر میکرد، میشد حکومت دینی تشکیل داد. از این جهت است که به مهندس بازرگان توصیه کرد که نخستوزیری را قبول کند، برای اینکه شاید این مسلمان بتواند مملکت را در شرایطی ببرد که حکومت واقعی از منظر اسلام تحقق پیدا کند.
بگذارید به سخنرانی ۱۴ اسفند بر مزار مصدق اشاره کنم که طالقانی در آن سخنرانی برای مصدق سنگ تمام میگذارد. او یک مصدقی تمامعیار است. از نظر شما طالقانی چقدر میراثدار مصدق است؟
طالقانی از روحانیونی بود که صددرصد به تز ملی شدن صنعت نفت رای داد و برای آن سخنرانی کرد. سخنرانیهای طالقانی در میدان بهارستان درباره ملی شدن نفت بسیار مهم بود. کمتر روحانیون ما درباره ملی شدن نفت حرف میزدند. طالقانی در آن موقع تنها واعظی بود که در جلسات بسیار ارزشمندی درباره نفت سخنرانیهای مبسوطی ارایه کرد. بعد از کارهای تبلیغی نظیر این بود که ملی شدن نفت بین طبقات دیگر هوادار پیدا کرد. شخصیتهایی که تا آن تاریخ به این مجالس مذهبی نمیآمدند به این مجالس جذب شدند. طالقانی وجه امتیازش نسبت به سایرین این بود که آنها شجاعت نداشتند. طالقانی معتقد به امر به معروف و نهی از منکر بود اما به بیان اکتفا نمیکرد. او فهم مردم را بالا برد. مدام میگفت مسلمانی، مسلمان است که درک و شعور داشته باشد. کوششاش در این راه خیلی بسیار بود و فهمیده بود نقیصه عدم رشد جامعه در کجاست. اگر مطهری و بهشتی و دیگرانی پیدا میشوند همه میآیند در کنار طالقانی. نقش طالقانی در ملی شدن نفت بسیار موثر بود. مثلا بازرگان و سحابی در دانشگاه تهران پیشنهاد مسجدسازی داده بودند و با حمایتهای طالقانی بود که دکتر قریب هم به حمایت از این کار پرداخت؛ یعنی همه جرات و جسارت پیدا کردند. رفتار و بیان طالقانی بر اساس مواضع اخلاق اسلامی است. از خصوصیات مشترک مرحوم مصدق و طالقانی این بود که هر دو مینشستند ببینند مردم چه میخواهند.
آشنایی شما با آیتالله طالقانی به چه سالی برمیگردد؟
آشنایی من با او به ملی شدن صنعت نفت برمیگردد. چون من با مرحوم ابراهیم کریمآبادی خیلی دوست بودم علاوه بر این ما جمعیتی بودیم به اسم جمعیت مدافعین ملی شدن صنعت نفت که نمایندگانی بودند از بازار تهران و از احزاب آن موقع که تازه داشت تشکیل میشد به نام جمعیت نگهبانان آزادی. در انتخابات که دکتر بقایی برای دوره شانزدهم تشکیل داده بود، ما در آنجا بودیم که از آنجا برای حمایت از ملی شدن نفت آمدیم و برخی هم از حزب ایران آمدند. در جلسات مسجد هدایت هم شرکت کرده و کوشش میکردیم جلسات را پررونق کنیم.
بعد از ۲۸ مرداد که با آقایان زنجانی و رادنیا، نهضت مقاومت را پایهگذاری کردید. رابطهتان با آیتالله طالقانی چگونه بود؟
همان موقع من در هیات علمیه تهران بودم که گروهی بود که در زمان مصدق تشکیل شد و کاشانی هم عضو این هیات بود و وکلای مجلس دوره هفدهم به اضافه عدهای از ائمه جماعت، همه اعضای هیات علمیه بودند که رهبریاش با میر سیدعلی رضویقمی بود. از روزی که مساله ۳۰ تیر و برگشت مصدق از لاهه مطرح شد و ۳۰ تیر اتفاق افتاد کاشانی دیگر با هیات علمیه همکاری نکرد. البته چند نفر از اعضای هیات علمیه دنبال کاشانی رفتند. مثل سباحی که نماینده قزوین بود و بقیه با هیات علمیه همکاری میکردند. حرکت نهضت هم با هیات علمیه بود. اینکه به این سرعت بتوانیم بازار را در ۱۶ روز تعطیل کنیم از نیروی روحانیت بود که به ما خیلی کمک کرد؛ روحانیتی که دنبال مصدق بود. طالقانی با زنجانی در آنجا نقش موثری داشت و از آنجا آشناییمان ادامه پیدا کرد.
بعد از ۲۸ مرداد اولین بار شما کی آقای طالقانی را دیدید؟
نمیدانم. یادم نیست.
آن زمان طالقانی مشغول چه فعالیتی بود که شما مطلع باشید؟
او در مدرسه سپهسالار تدریس میکرد و در آنجا ارتباطاتی داشتند و در نتیجه زیر نظر شدید بود. آن زمان حتی مسجد را هم متوقف کرده بودند. این توقف به دلیل فشار زیاد بود ولی در برخی از مجالس دوستانه شرکت میکرد. مثلا مرحوم علی بابایی جلساتی در خیابان غفاری تشکیل داده بود، چون تاجر چوب بود و با نیروهای طرفدار طالقانی جلساتی میگذاشت و سعی میکرد که مشکلی ایجاد نشود. منتها آن چنان نبود که علنی در صحنه حضور داشته باشد.
شما در تاسیس مسجد هدایت نقشی نداشتید؟
نه، در جلسات آن شرکت میکردم.
برسیم سال ۳۹ و تاسیس جبهه ملی دوم. شما چه خاطرهای از طالقانی و آن کنگره دارید؟
من عضو کنگره بودم.
طالقانی آنجا نطقی دارند که موافق حضور خانمها بودند، درست است؟
بله، همینطور است. جلسات متوالی برگزار شد که طالقانی در این جلسات شرکت میکرد. اولین روز جلسات با نطق شادروان مصدق شروع شد. آقایی به نام خلخالی بود که نماینده خلخال بود و بسیار آدم متدین سنتیای هم بود، کسب اجازه کرد که صلاحیت شرکتکنندگان در کنگره اول به عنوان یک اعتبار نامه طرح شود و رای گرفته شود. آقای اللهیار صالح گفتند نه! همه آقایان صلاحیت دارند. خلخالی گفت: بله، ولی شرکت خانمها در کنگره جبهه ملی ممکن است مورد تایید قرار نگیرد. خانمهایی که بودند هم پروانه فروهر و خانم دکتر هما دارابی در کنگره حضور داشتند. در همان زمان ناصر خدایار در روزنامهاش چون میخواست جبهه ملی را بکوبد، حمله شدیدی به جبهه ملی میکرد که عدهای زن را جمع کردهاند، دارند به آنها حق رای میدهند. در آن جلسه بود که دکتر غلامحسین صدیقی پشت تریبون گفت که زنها عضو جامعه هستند و حدیثی از معصوم نقل کردند که اینکه خانمها حق رای ندارند، نداریم. در همان جلسات بود که طالقانی هم نطق مبسوطی در دفاع از عضویت و حق رای زنان مطرح کرد.
شما بعد از حادثه یکم بهمن دانشگاه تهران دستگیر شدید؟
خیر، من آن زمان عضو نهضت مقاومت ملی بودم اما دستگیریام بعد از ۱۶ آذر اتفاق افتاد که هنرسرای عالی را نمایندگی میکردم.
در دهههای ۴۰ و ۵۰ طالقانی اغلب زندان بود. فرصتهایی که با او ملاقات داشتید، چه زمانهایی بود؟
اگر ایشان آزاد میشدند، ما حتما روز دوم مطلع میشدیم. مثلا وقتی میآمدند بیرون، جایی جمع میشدیم و اعضای نهضت ملی هم میآمدند و با هم گپی میزدیم. البته او مدام تحتنظر بود. حرکت طالقانی حرکتی بود که مذهبیها هم بیدار شده بودند. طالقانی ستون انقلاب بود.
در ایام بازداشت او با خانوادهشان ارتباط داشتید؟
در حد ارتباط تلفنی بله. البته هر از چندگاهی هم با خانواده به منزل او میرفتم. چه آن موقع که اعظم خانم در زندان بود و چه وقتی که بیرون بود. میگفت اینجا امن است، زن و بچه تو هم که مثل زن و بچه من دهاتی هستند و با هم میتوانیم زندگی کنیم. برخی وقتها هم میدیدیم رفته اتاق کارگرها و دارد با کارگرها صحبت میکند. طالقانی مستثنا بود و هست. مثلا از شریعتی هم حمایت کرد، در حالی که در برخی محافل مذهبی میگفتند که شریعتی وهابی است. جالب است بدانید که به توصیه طالقانی من برنامهای گذاشتم و تعدادی از زنان را دعوت کردیم تا ببینند شریعتی مثل شیعهها نماز میخواند.
چه سالی؟
یک سال قبل از مرگ شریعتی. یعنی در این حد شریعتی را منکوب میکردند اما بعدها تمام نیروهای مذهبی به شریعتی گرایش پیدا کردند.
یعنی طالقانی کاملا از شریعتی حمایت میکرد؟
بله، صددرصد. شریعتی مسوول سازمانهای نهضت مقاومت ملی بود.
آقای شاهحسینی! شما در یکی دو سال پایانی عمر آیتالله طالقانی با او خیلی نزدیک بودید، مایلم این بخش پایانی گفتوگو را به نقل خاطره از وی بپردازید. از خاطرات باغ کرج و نیز قهر طالقانی و همینطور شب مرگش...
شب مرگ طالقانی، من میهمان بودم منزل دکتر حاج حسین عارف نظری. وی داماد دکتر بانکی بود که دختر کوچک طالقانی همسر یکی از پسران دکتر بانکی بودند. ماها اصلا از ماشین دولتی استفاده نمیکردیم به دلیل تعهدی که داشتیم. تلفن زنگ زد، جوانکی بود به اسم ناصر بانکی. از برادرش پرسید کیها اونجا هستند؟ گفت شاهحسینی. گفت به شاهحسینی بگو طالقانی فوت کرد.
گفتم کجا؟ گفت خونه حاج ولی چهپور. من خانه او را بلد بودم، در خیابان عینالدوله بود. پسر حاج ولی یکی از دامادهای طالقانی است. با عجله به آنجا رفتم، وقتی رسیدم آنجا دکتر شیبانی و دکتر سامی بودند که فوت او را تایید کردند. شانهچی به من گفت با سفیر شوروی ملاقات داشت و یکی، دو ساعت با هم حرف زدند. سپس شام خورده بود و رفته بود که بخوابد اما ناگهان حالش نامساعد شده و فوت میکند. من خودم آن شب به سبب تالم روحی قلبم گرفت و حاج قاسم عارف نظری من را به خانه خودش برد. صبح به خانم من اطلاع دادند که شاهحسینی اینجاست. طالقانی همیشه وصیت میکرد که پس از مرگم، آقای زنجانی برای من نماز بخواند. منتها از قم آقای منتظری برای نماز انتخاب شده بود که ما فشار آوردیم و زنجانی نمازش را خواند.
ظاهرا شما از نزدیک در جریان قهر طالقانی پس از دستگیری مجتبی و ابوالحسن طالقانی هستید و ایشان پیش شما بودهاند. درست است؟ اگر ممکن است این ماجرا را تعریف کنید.
یکبار طالقانی من را خبر کرد که خدمتشان بروم. گفت جایی که شما هستید، کجاست؟ گفتم استادیوم آزادی. من آن زمان رییس سازمان تربیتبدنی بودم. گفت: اسمش را تو گذاشتی؟ گفتم بله. بعد خواستند که من میخواهم دو، سه روز استراحت کنم و میخواهم کسی هم نداند. استادیوم آزادی پشتش دریاچهای داشت که در آنجا چهار اتاق بود. فردای آن روز من طالقانی را بردم آنجا. فقط سرایدار میدانست که طالقانی آنجاست و من هم چون رییس تربیتبدنی بودم، دیگر موردی نداشت. روز اول را پیش طالقانی بودم. بعد طالقانی دو روز آنجا تنها بود. امکانات و لوازم مورد نیازش را همه را خودم تهیه کردم، چون تاکید داشت خودت تهیه بکن نه از سازمان تربیتبدنی و بیتالمال. میخواست از بیتالمال نباشد. روز سوم صبح زود نان و پنیر گرفتم و یک سرشیر هم از کرج برایم آورده بودند و دو تا نان سنگک و رفتم پیش او و نشستیم به حرف زدن. یک باره به گریه افتاد. گفت شاهحسینی! تو پسر حاج شیخی؟ گفتم بله. گفت من پسر حاج سید ابوالحسنم. گفت من شدم آیتالله. این همه مرید پیدا کردم. شدم آیتالله طالقانی. نخستوزیر میآید پیش من. وزیر میآید. آیات میآیند پیش من و.... گفت: تو پسر آقا شیخ خالدی بودی؟ گفتم بله. گفت شدی رییس تربیتبدنی. جانشین شاپور غلامرضا. همینطور گریه میکرد و میگفت شاهحسینی، هزارها نفر کشته شدند و هزارها نفر خونشان را دادند تا رسیدند به ما و حالا دارند کشته میشوند. هزارها نفر در زندان هستند برای اینکه ما باشیم. من از تو میپرسم که تو چه غلطی کردی برای این کشتهها. حالا شدی رییس؟ ماشین زیر پایت است. برو گاوداریات را بکن. حق مردم چطور میشود. آیتالله یعنی چه؟ حالا همه جا پر میشود از جوانها و آدمهایی که ما برایشان حرف بزنیم! ما باید همهاش را یکییکی جواب بدهیم. گفت: خاک بر سر من سید کنند. تو هم تکلیف خودت را بدان. برای همهاش ما مسوولیم. یادت باشد غرور نگیردت! میگفت باید به مردم جواب بدهیم. همین جور گریه میکرد و اینها را میگفت. من میخواهم تاکید کنم که طالقانی همواره میگفت ما در مبارزه با دیکتاتوری از بعد از مشروطیت تاکنون هزارها کشته دادیم. برای مبارزه با دیکتاتوری و کسب آزادی. همه اینها را من و تو شریکیم. گفت: من که نمیتوانم! سپس شروع کرد هایهای گریه کردن و گفت یقینا تو هم نمیتوانی. این جملهها روی من خیلی تاثیر میگذاشت، صبح تا شب میدویدم تا یک قران جابهجا نشود و به حقوق مردم تعدی و تجاوز و بیاحترامی نکنم. هنوز هم که هنوز است این احترامی که در میان مردم دارم حتی شمای روزنامهنگار که برای مصاحبه پیش من آمدید، این را مدیون مردم هستم.
منبع: ویژهنامه روزنامه شرق
نظر شما :