تورج اتابکی: نهضت مشروطه شکست نخورد
***
شما انقلاب مشروطه ایران را انقلاب اثرگذار و نه فقط اثرپذیر میدانید، به این معنا که اگر در اخذ تجدد از اروپا و روسیه قرن نوزدهم تاثیرپذیر در انتقال و اثرگذاری در منطقه خود پیشتاز بودهایم. چند و چون این تاثیرگذاری را توضیح دهید.
در مطالعات تاریخ مشروطه گفتمان رایج گفتمان اروپامدار بوده. اینکه گویا ایران همیشه مصرفکننده تجربههای کشورهای دیگر و به ویژه جوامع اروپایی بوده بیهیچ نقشی در تاثیرگذاری بر جوامع دیگر. من در کارهایم به نقد این گفتمان پرداختهام. استعارهوار گفتهام که ما در تهران و اصفهان و تبریز میاندیشیدیم، در کلکته چاپ میکردیم و در بخارا و کابل میخواندیم. این حاصل پژوهش من در مراکز اسناد تاریخی و نیز کتابخانههای کشورهای همسایه و آسیا بوده، از هند گرفته تا تاشکند و سمرقند و بخارا و باکو و مسکو و استانبول. آثار بسیاری از پیشگامان مشروطیت ایران به کابل و سمرقند و باکو میرسید و دست به دست میشد. حتی نشریه قانون ملکمخان که در لندن منتشر میشد سر از سمرقند درمیآورد. در روزنامه اخبار ترکستان (туркистон ве́домости) که حاکمان استعمارگر روس به زبان روسی در نیمه دوم قرن نوزدهم در سمرقند چاپ میکردند، اخطاریهای میبینیم دال بر اینکه روزنامه قانون را در این شهر ماموران خفیه روس دیدهاند و از ماموران انتظامی روس خواسته شده تا مانع گسترش این ادبیات در آسیای مرکزی یا به قولشان ترکستان آن زمان شوند. در کابل هم گزارشی شعرگونه در روزنامه سراجالاخبار داریم که به انبوه نشریههایی که از ایران به کابل رسیده است، اشاره میکند. درباره اینها در یکی از نوشتههایم با عنوان مشروطهخواهان بدون مرز به تفصیل بحث کردهام.
پس چرا ما اثری از تحولات مشروطه ایران را در این مناطق نمیبینیم؟
قرار نیست تحولات جوامع، هماهنگ و همزمان با یکدیگر باشد و مسیری مستقیم را طی کند. تاریخ فرمان مشروطه ایران سال ۱۹۰۶ میلادی است. سمرقند بیواسطه زیر حکومت استعماری تزاری قرار داشت و بخارا به واسطه. تلاش برای بسط تجدد و مشروطیت، نهتنها موانع بومی را در برابر داشت، بلکه با استعمار نیز روبهرو بود. در آنجا شاهد زایش جنبشی هستیم با نام جنبش جدیدیها. نشریههایشان را به نام میشناسیم: بخارای شریف، ترقی، تجار، آیینه و... در کابل هم سراجالاخبار را داریم. نگاهها همه به سوی ایران است و تلاش مشروطهخواهان. اینان دستاورد بزرگ مشروطه ایران، برپایی مجلس شورای ملی و خانه مردم را ارج میگذارند و نگران دخالت بیگانگان در ایرانند. میدانیم از پی مجلس اول استبداد صغیر را داشتیم که هرچند مشروطه را در فعلیت خود با وقفه روبهرو کرد، اما خواستهایش را به عمق کشاند. مشروطهخواهان همسایه، سخت نگران این تحولاتند و اینجا و آنجا کمر به حمایت از مشروطه ایران میبندند. به باکو و تفلیس نگاه کنید که خود زیر یوغ استعمارند اما از حمایت مشروطه ایران دریغ نمیکنند. نام این همبستگی بین مشروطهخواهان منطقه را در کارهایم مشروطهخواهان بدون مرز گذاشتهام.
شما در آسیبشناسی خود از رویکرد تاریخنگاران ایرانی به مشروطه از تجربه مدرنیته به عنوان پدیدهای اروپایی انتقاد دارید و آن را به عنوان نقطه ضعفشناختی تاریخنگاران عنوان میکنید، نگرش شما به مدرنیته چگونه است؟
تجدد بر فردیت، خودمختاری فردی و خرد نقاد تکیه و تاکید دارد که این با نوسازی متفاوت است. اما در ایران تجدد و نوسازی یا آنگونه که برخی میخوانندشان، مدرنیته و مدرنیزاسیون را برابر میگیرند. تجدد و نوسازی از یکدیگر جداست. نوسازی فرآیند تحولات اجتماعی است که بضاعت آن را دارد که به تحکیم تجدد کمک کند. شاید در جامعهای بشود نشانههایی بسیار از نوسازی یافت بیآنکه از تجدد خبری باشد. به آلمان هیتلری نگاه کنید یا اتحاد شوروی یا چین کمونیست امروزی. جوامعی نوساز اما بیبهره یا کمبهره از تجدد، یعنی فردیت، خودمختاری فردی و خرد نقاد تعمیم یافته. حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان یا حزب کمونیست اتحاد شوروی یا حزب کمونیست چین که وکالت تسخیری مردمان را از آن خود میدانستند و این یکی همچنان میداند و به نیابت از سوی مردمان تصمیم میگرفتند که چگونه بیندیشند و چگونه بپوشند. اجازه دهید از خرد نقاد تعمیم یافته بگذرم که حکایت دردناک و خونباری است. تجدد با معنای فردیت، خودمختاری فردی و خرد نقاد که از نوسازی متفاوت است، فرآیندی است جهانگیر (گلوبال) و نه اروپایی که تقریبا از صفویه به این رو، یعنی از قرن شانزدهم میلادی به بعد میتوان نشانههایی از آن را در غرب و شرق جهان دید. فرآیند بلندمدتی که در همه جای جهان به یک شتاب و یک صورت پیش نرفته است. قرار هم نیست فرآیندی همگن باشد. اما اینکه چرا درک رایج از تجدد آن را پدیده اروپایی میانگارد، به این سبب است که نوسازی را با تجدد یکسان میگیرد و چون نوسازی عمدتا در اروپا ریشه یافته، گمان بر این است که زایشگاه تجدد نیز اروپاست.
این بحثی که شما میفرمایید که تجدد امری غربی نبود و از قرون قبل به امری جهانشمول در تحولات اجتماعی شرق و غرب بدل شده بود با این بحث بازگشت به خویشتن و بومیگرایی خلط نمیشود؟ یا یکی نیست؟ مثلا تلاشهای سید جمال اسدآبادی یا اقبال لاهوری که برای تغییر تلاش میکردند را نمیتوان در ذیل همین بحث شما قرار داد؟ که خب آنها هم به دنبال شکلی از تغییر در جوامع خود بدون الگوبرداری از غرب بودند آیا این همان تجددی است که شما از آن سخن میگویید؟
بومیگرایی را واکنشی به اروپامداری میدانم با همان محدودنگری ذاتباورانه، مثلا به رساله موسومه به «یک کلمه» یوسفخان مستشارالدوله تبریزی یا روزنامه قانون و مناظرههای ملکمخان نگاه کنید که مدعیاند سرچشمه اندیشه تحول، در شرق است و در آیین مسلمانان به آن جابهجا اشاره رفته است. آرای سید جمال هم از این نحله است. اما من نه به بومیگرایی تکیه دارم و نه به اروپامداری. به گمان من تلاش برای نشاندن جایگاه بلند انسان، تلاشی جهانگیر (گلوبال) بوده و هست. مرادم از این جهانگیری همزمانی تحولات نیست. چه بسا تفاوتهای زمانی هم داریم. در اروپا نیز شمال با جنوب دهها سال تفاوت در تجربه تجدد دارد. آسیا نیز همینطور. در مشروطه چند صدایی ما نیز تجددخواهی برجسته است. مشروطیت، انسان ایرانی را صاحب حق میخواست و در این خواست به انتخاب انسان ایرانی، البته آن زمان تنها مردان ایرانی و نه نیمه دیگر جامعه که زنان باشند، باور داشت. نهاد دخیل در این انتخاب را هم مجلس ملی میدانست.
بازگشت استبداد و کند شدن مسیری که در دوره مشروطه آغاز شده بود را بسیاری عامل یا نشانه این شکست میدانند.
این بسیاری، آن گروه از پژوهشگرانی هستند که فرآیند تحولات اجتماعی را مستقیم میانگارند. به راستی کجای جهان، تحولات اجتماعی مسیری مستقیم داشته تا در ایران داشته باشد. آیا تحولات اجتماعی در فرانسه یکسر و مستقیم بوده؟ یا در ترکیه همسایه بیافت و خیز بوده؟ از پی انقلاب پایان قرن هجدهم چند انقلاب دیگر داشتهایم و جامعه فرانسه چه فراز و فرودی را پشت سر گذاشته تا به اینجا رسیده است؟ چگونه میراثخوار کمالیسم در ترکیه، حزب عدالت و توسعه شد؟ آیا در آمریکای بسی نوساخته، فردیت و خودمختاری فردی به شکلی تعمیم یافته جاری است؟ در ایران، مشروطیت دستاورد خود را داشت. تشکیل مجلس شورای ملی دستاورد چشمگیر مشروطیت بود. در تاریخ مجلس ایران چه بسیار میتوان سراغ مجالس دستنشانده و ناکارآمد را گرفت، اما هیچگاه تعطیلی مجلس را برنتافتهایم. مدعیانی که معتقد به شکست مشروطه ایرانند به کارنامه این نهاد بنگرند. در همان مجلس نخست با دریایی از شکوائیه و دادخواهی از سوی مردمان روبهروییم که از چهار گوشه ایران به مجلس میرسد و مجلس هم دولت را ملزم به پاسخگویی به دادخواهی مردمان میکند. در حالی که تا پیش از این، رعیت را فقط به خاطر اینکه برای دادخواهی به سلطان نامه نوشته بود فلک میکردند. اگر این دستاورد مشروطه نیست، پس چیست؟ مشروطیت ایران پیروزیها و ناکامیهای توامان داشت، اما از پای نیفتاد. مشروطیت ایران شکست نخورد.
بحثی که اینجا من میخواستم از شما سوال کنم همان چیزی است که به عنوان مشروطه مشروعه در آن زمان درگرفت و به مخالفتهایی با مشروطه از سوی برخی روحانیون و افراد منجر شد. ما از یک طرف آیتالله بهبهانی و طباطبایی را داریم که تا آخر با مشروطه میمانند و هیچوقت تحولاتی که در حال رخ دادن بوده را مخالف اسلام و شرع اعلام نمیکنند اما از یکسو شیخ فضلالله نوری را داریم که علم مخالف سر میدهد. آیا اگر واقعا تحولات مشروطه مخالف با شرع بوده پس چرا دو مرجع دیگر یا مراجع نجف چنین تشخیصی ندادند و با آن مخالفت نکردند؟
مگر قرار است روحانیان خوانشی یگانه از دین داشته باشند؟ در کدام یک از ادیان چنین ادعایی مصداق داشته است؟ به همین تاریخ بیش از ۳۰ ساله جمهوری اسلامی نگاه کنید. آیا آیندگان و تاریخ، در رفتار روحانیان یکدستی خواهند دید؟ اما داستان انقلاب مشروطه ما: مشروطیت قرار بر اسلامستیزی نداشت. مشروطهخواهان در پی اجرای قوانین عرفی تابع شرایط متغیر روز بودند. طباطبایی و بهبهانی نیز تنها روحانیان شیعه نبودند که از مشروطه هواداری کردند و این را حتی به مصلحت دینداری دانستند. شمار روحانیان هوادار مشروطه بسیار بود. در هواداریشان هم پایدار بودند. در برابر، اردوگاه دیگری داشتیم که خوانش دیگری را از دین پیش میکشید. شیخ فضلالله نوری البته پیشکسوت این گروه از روحانیان بود.
با توجه به صحبتهای شما و راهکار آیتالله طباطبایی و بهبهانی برای مواردی که قوانین عرفی و شرعی در برابر هم قرار میگرفتند آیا میتوان گفت که مخالفت با مشروطه ذاتا دلایل دیگری داشته است؟
بر این نیستم تا تنها به یک دلیل و آن هم به خوانش متفاوت از دین، برای تفاوت رفتار روحانیان در انقلاب مشروطیت بسنده کنم. بیتردید دلایل دیگری نیز وجود داشت، از جمله رقابت در اعمال قدرت سیاسی و اقتصادی. در حوزه تحدید قدرت دربار نیز گونهگونگی مواضع درباریان را داشتیم. بودند شاهزادگانی که از آنان با نام شاهزادگان سرخ نام میبریم. شاهزادگانی که از دربار برآمدند، اما در برابر یکهتازی دربار ایستادند. مدافع مشروطه شدند، شاید هم از منظر منفعت خود، چرا که منفعت درازمدت خود را در گرو اجرای مشروطیت میدانستند. درایت بهبهانی و طباطبایی این بود که اجرای حکومت قانون را ضامن پیشرفت ایران میدانستند و هرگونه مقابله با مشروطیت را سبب بازماندن ایران از تحول.
در تاریخ مشروطه ما رگههای پررنگی از حضور مردم دیده میشود در بسته شدن بازارها و بستنشینیها. اما این حضور در تاریخ کمتر دیده شده یا مهم پنداشته نمیشود آیا تاریخ ما تاریخ سلاطین یا تاریخی نخبهگرایانه است؟
وقتی میگوییم جمهور مردم حضور دارد نه به این معنی که همه هشت میلیون ایرانی آن زمان در صحنه رویدادها بودند. مگر در مصر این روزها تمام مردم ۸۲ میلیونی مصر به خیابانها آمدهاند؟ در بهترین ادعا میتوان گفت که سه میلیون مصری را در خیابانهای شهرهایی چون قاهره یا اسکندریه داریم. اینگونه حضور مردمان در جنبشهای اجتماعی همهجا مصداق دارد. آیا انقلاب فرانسه را همه مردم فرانسه به انجام رساندند؟ بسیاری از فرانسویان آن زمان شاید اصلا نمیدانستند در پاریس چه میگذرد. در تحولات سیاسی، شهرهای بزرگ حرف آخر را میزنند و در شهرهای بزرگ، نه صرفا نخبگان، بلکه صدای فرودستان و حتی تهیدستان را نیز میتوان شنید. در مشروطه ما نیز چنین بود.
ما در مجلس نخست میبینیم که نمایندههای اصناف و طبقات حضور دارند. مثلا در کنار فلان تاجر یا تحصیلکرده مشهدی بقال هم هست این همان حضور جمهور مردم است که شما میگویید؟ اصلا نقطه ضعف مشروطه است یا نقطه مثبت آن؟
فقط اینگونه نبود که مثلا مشهدی بقال به نمایندگی از صنف بقالها حضور داشته باشد. گروههایی نیز بودند که نمایندهای از طبقات دیگر را برای نمایندگی خود برگزیدند. مهم داشتن صدایی در مجلس بود. انسان صاحب حق، چه تهیدست و چه فرودست و چه فرادست بیصدایی را نمیخواست. انسان صاحب حق چه مسلمان و چه غیرمسلمان، چه دارا و چه فقیر خود را شهروند ایران میخواند و نه رعیت. این بیهیچ تردید دستاورد مشروطیت بود با همه کاستیهای کوچک و بزرگی که همراه داشت.
ولی این رویه بعدها کم و کمرنگتر میشود ما دیگر نمیبینیم که مثلا فرد بیسواد یا عامی وارد مجلس شود یا همین اقشار پایین نمایندهای در مجلس داشته باشند، این را شما مثبت میدانید یا منفی؟
شکل نمایندگی در مجلس نخست با مجلسهای بعدی متفاوت است اما حق انتخاب را از همه جمهور مردم، چه تهیدست و چه فرودست، حداقل روی کاغذ، کسی باطل نکرد. مشروطیت به زمان، آن هم زمان آرام نیاز داشت تا به تدقیق خواستها و معیارهای خود بنشیند. افسوس که زمانه یار نبود. مجلس اول را که به توپ بستند، بعد استبداد صغیر را داشتیم و بعد اولتیماتوم روس را و سر آخر شعلهور شدن آتش جنگ جهانی اول. در این فرآیند خواستهایی از مشروطه به سایه رفت. تجدد مشروطه نیز کمکم جایش را به خواست نوسازی شتابان و آمرانه و حفظ استقلال کشور در برابر تهاجم بیگانه داد. یادمان باشد که جنگ جهانی اول فروپاشی سه امپراتوری بزرگ را در پی داشت: پروس، روسیه و عثمانی. بودند مشروطهخواهانی که نگران آینده ایران بودند. برای اینان تنها حکومتی متمرکز و مقتدر میتوانست نگاهبان تمامیت ارضی ایران باشد. گفتمان رایج زمان، استقلال بود و تجدد به سایه رفت.
یعنی شما معتقدید که گفتمان نخست مشروطه در مواجهه با برخی عوامل بیرونی کمکم رنگ میبازد و اولویتهای دیگری جایگزین آن میشوند؟
بله. فروپاشی امپراتوریها از پی جنگ اول جهانی و به ویژه امپراتوری روسیه و عثمانی، بسیاری از ایرانیان را به شدت نگران آینده ایران کرد. اینکه آیا سرنوشتی همسنگ بر سر راه ایران نشسته است؟ خواست تجدد آمرانه بر بستر این نگرانی است که شکل میگیرد. اینکه مصلح اجتماعی با چکمهای به پا باید بیاید و ضامن استقلال و نوسازی کشور باشد. بر این اساس است که آمدن رضاخان در عرصه حکومتداری را پاسخی درخور، هرچند محدود به خواستهای نهضت مشروطه ایران میدانم. دوران او تداوم منطقی خواست نوسازی ایران است و دفاع از تمامیت ارضی این سرزمین. عصر رضاشاهی یعنی برپایی دولت نوبنیاد که رسالت خود را طراحی و اجرای نوسازی میداند. در آغاز این دوران ما شاهد حضور خیزشهایی محلی هستیم مانند میرزا کوچکخان، کلنل تقیخان پسیان و شیخ محمد خیابانی. هر چند هیچکدام از اینان در پی جدایی از ایران نبودند، اما مدعی آن بودند که به اصلاحات از مرکز نباید امید داشت و بسنده کرد. از سوی دیگر بودند اصلاحطلبانی نیز که با اشاره به سنگر نشستن استعمار روس و انگلیس در پشت دیوارهای منفعت ملی، هرگونه تلاش مستقل برای اجرای اصلاحات از ولایات و نه مرکز را زمینهساز دخالت بیگانگان و سر آخر فروپاشی ایران میدانستند. استقبال بسیاری از مشروطهخواهان، چه مکلا و چه معمم از گامهای نخست رضاخان برای برپایی حکومت متمرکز و مقتدر یادکردنی است؛ تمرکز و اقتداری که خیلی زود با استبداد عجین شد. این البته خواست مشروطه نبود.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :