مشروطهخواهی ایرانی و پیوندهای آسیایی آن- تورج اتابکی
ترجمه: هاشم بناءپور
در مورد پیوندهای آن سوی خزر، تاریخنگاری مشروطهخواه ایرانی صرفا ترجیح داده که به اندک روابط یکسویه بین ایران و سرزمینهای شمالی آن قناعت کند و قفقازیها را مسوول خلق ادبیات انقلاب بداند و یا اینکه نمایندگان انقلابی را به جنوب بفرستند تا مشروطه را از سیطره استبداد قاجاری حفظ کنند. اشاراتی که به نشریههای ادواری همچون نشریه طنز ملانصرالدین در باکو میشد یا رفاقت سوسیال دموکراتهای قفقازی و حمایت آنان از مشروطهطلبان ایرانی برای احیای انقلاب، سنتیترین مضامین همگانی به شمار میآیند. همچنین، تاریخنگاری شوروی عموما جنبش اصلاحطلبی اوایل قرن بیستم در قفقاز و آسیای مرکزی را جنبشی مستقل، استثنایی و محدود به باکو، تفلیس و بخارا یا حداکثر ترکستان و فراسوی قفقاز تلقی میکرد. مورخان روسی میکوشیدند نشان دهند که جنبشهای اصلاحطلبانه در نواحی جنوب امپراتوری روسیه، همه از جنبشهای همروزگار میان روسها و نهایتا از تاتارها الهام میگرفتند.
آنچه تاریخنگاران مشروطهخواه ایران را به قیاسی مشابه با مورخان جنبش اصلاحطلبانه در جنوب روسیه رهنمون میکرد، رویکرد انحصاری آنان در تجربه تجدد یا مدرنیته، به سان پدیدهای اروپایی بود تا پروژهای جهانی. مطالعه تجدد سیاسی غالبا متاثر از برداشتی ماکس وبری است که تجدد را حاصل عقلانیت غربی همراه با تعهد به قابلیت اجرایی آن بدون در نظر گرفتن جغرافیا، زمان، محیط، نظم اجتماعی و عمل میداند. چنین برداشتی از تجدد که ریشه در تاریخیگری اروپایی داشت، مدعی شد که زمان تاریخی به منزله سنجش فاصله فرهنگی (دستکم در پیشرفت نهادی) است که تصور میشد بین غرب و غیرغرب وجود دارد.
بر این اساس، جوامع غیرغربی محکوم بودند در اتاق انتظار تاریخ پرسه بزنند تا مدلِ مدرنیته اروپایی را تقلید کنند. آنچنان که «دیپیش چاکرابرتی» استدلال میکند، این تاریخیگری همان چیزی است که صرفا سبب شده است تا مدرنیته و سرمایهداری اساسا جهانی به نظر نیایند، بلکه مثل چیزی باشند که پیش از موعد با نشأت گرفتن از یک مکان (اروپا) و سپس گسترش از آنجا جهانی شوند. ساختار زمان تاریخی جهان عمدتا خود را نخست در اروپا سپس در جای دیگر به عنوان اروپا مرکزی آشکار میسازد، و بعد در بررسیهای مدرنیته و فرآیند مدرنیزه شدن در جوامع غیرغربی متمرکز میشود.
این نوشته سر آن ندارد تا تاثیر تحولات سیاسی و اجتماعی اروپا و روسیه ـ بر جنبشهای اصلاحطلبانه در ایران، قفقاز و آسیای مرکزی را از نظر دور دارد. اما در پی آن است تا تاثیر جنبش مشروطه ایران و ادبیات آن در اصلاحگرایی قرن بیستم در قفقاز و آسیای مرکزی را نیز بررسی کند. در نهایت چکیدهای روشن از ریشههایی که امکان این تاثیرات را فراهم آورده، مطرح و به جای توصیف خطی و ساختاری، با آوردن مثالهای تاریخی لحظههای ویژه را برجسته کند.
روزنامهها و روزنامهنگاری
پیوندهای اولیه بین اصلاحطلبان در بخارا و اندیشهورزان سوی دیگر دریای خزر - برای مثال ایران- به دهه آخر قرن ۱۹ بر میگردد. بر اساس گزارشهای ماموران خفیه بریتانیا در منطقه، در اواخر قرن نوزدهم، روزنامه «اختر» به طور گسترده در آسیای مرکزی پخش میشد و خوانندگان مشتاق از مطالعه آن بهرهمند میشدند. روزنامه اختر یکی از اولین روزنامههای برجسته اصلاحطلبی به زبان فارسی بود که خارج از ایران منتشر میشد. اولین شماره اختر در سال ۱۲۹۲ (۱۸۷۵) با مدیریت محمدطاهر تبریزی در استانبول منتشر شد و تا سال ۱۳۱۳ (۱۸۹۴) انتشار آن ادامه یافت. اصلاحطلبان رادیکال، اختر را نسبتا به موثرترین صدای اشاعه عدالت اجتماعی در منطقه فارسیزبان تبدیل کردند.
دیگر روزنامه فارسی موثر که در آسیای مرکزی انتشار مییافت، در مقایسه با روزنامه روسی Turkistanskie vedomosti که در سال ۱۸۹۸ منتشر میشد، روزنامه «قانون» بود که در سراسر ترکستان پخش و سبب تشویش افکار مقامات روسی میشد. اولین شماره قانون در سال ۱۳۰۷ (۱۸۹۰) به مدیریت میرزاملکمخان ناظمالدوله در لندن منتشر شد و طی ۱۵ سال انتشار به یکی از مشهورترین روزنامههای مردمی اصلاحطلب مخالف در زبان فارسی تبدیل شد. در میان موضوعات گوناگون که ملکمخان در قانون منتشر میکرد اعتراض او علیه بیقانونی و تاکید بر ضرورت تشکیل مجلس بزرگ ملی اولویت اصلی بود. حتی ملکمخان بر این باور بود که حفظ و اعمال فقه اسلامی برای آینده جامعه ضروری است. فراخوانی روزنامه قانون برای تغییر و اصلاحات به زودی راه خود را در آسیای مرکزی گشود. راههای مختلفی برای رسیدن روزنامههایی مانند قانون به بخارا وجود داشت که از آن جمله راه باکو و راهی از طریق کراسنودسک (قزلسو) در کرانه غربی دریای خزر به سمت بخارا بود.
اما نباید فراموش کرد جاده هند ـ و ـ افغان از کلکته و از طریق کابل و ترمذ به بخارا میرسید. ایرانیانی که در قرن شانزدهم در هند سکنی گزیده بودند، گروههای موفق و اهل علمی را تشکیل میدادند. یکی از مشخصترین کارهای برجسته این جامعه، نشر «حبلالمتین» در کلکته بود. حبلالمتین از سال ۱۳۱۱ هجری قمری به مدیریت و نویسندگی سیدجلالالدین مویدالاسلام کاشانی منتشر شد، و به زودی به یکی از مهمترین منابع اطلاعات تحلیلی در حلقههای اصلاحطلبان در ایران، آسیای مرکزی حکومت تزاری و افغانستان تبدیل شد. افزون بر این در حبلالمتین به اخبار و تحلیل سیاسی وضعیت ایران و سیاست روسیه در قفقاز و آسیای مرکزی اشغالی توجه خاصی میشد. زندگی در سرزمین بخارا موضوعی بود که هیات تحریریه در اغلب سرمقالههای حبلالمتین بدان میپرداخت. حبلالمتین با هفت هزار شمارگان در امپراتوری تزاری و موضع انتقادی که بر سیاست روس در قفقاز و آسیای مرکزی داشت، منجر به ممنوعیتاش شد و نهایت اینکه مانع پخش آن در سراسر قلمرو امپراتوری شدند.
حبلالمتین در مسیر کلکته به سمت کابل، هرات و مشهد سر از حلقههای فرهیختگان افغانستان در آورد و نخبگان این کشور در تعاقب تغییر و اصلاحاتشان از آن استقبال کردند. مشروطه در افغانستان به سال ۱۹۰۵ و زمانی بر میگردد که گروه مشروطهخواهان افغانی امیرحبیباللهخان (۹۱-۱۹۰۱) را ترغیب کردند تا انجمن اصلاحگرا یعنی انجمن سراجالاخبار را بنیاد نهد. این انجمن جدید، مکتب اصلاحگرایانه جدید، یعنی مدرسه حبیبیه را که چند سال پیش بنیانگذاری شده بود، تداعی میکرد. اعضای این انجمن و از جمله استادان و دانشجویان مدرسه برنامه توسعه سیاسی در ایران و هند را دنبال میکردند. شمارگان بالای روزنامههای فارسیزبان مانند حبلالمتین و صوراسرافیل گواه روابط میان مرزی افغانیهای فرهیخته با همسایگانشان بود. خود امیرحبیبالله در کابل مشترک حبلالمتین بود، وقتی حاکم مطالعه نسخه خود را تمام میکرد به محمدولیخان مقام درباری میرساند و پس از او حبلالمتین میان شاهزادگان دانشمند و نجیبزادگان و مقامات برجسته دست به دست میگشت. در این میان در افغانستان آن دوره سرمقالههای گردانندگان روزنامه درباره وضعیت ایران بیشترین خواننده را داشت.
به نظر میرقاسمخان، فعالترین مشروطهخواه، مدرسه حبیبیه، حبلالمتین و صوراسرافیل نه تنها به افغانیها ایدههای جدیدی را تعلیم میدادند بلکه آنها را با مفهوم مشروطهخواهی آنچنان که در کشورهای همسایه مطرح بود، آشنا میساختند: افزون بر حبلالمتین و صوراسرافیل، نشانههایی از جریدههای دیگر را در افغانستان آن زمان میشد دید: آینه (سمرقند)، همدرد (دهلی)، عام (لاهور)، آزاد (کنپور)، چهرهنما (مصر)، رفیق (دهلی)، وطن (لاهور)، ملت (لاهور)، مدینه (بجنورد)، مشیر (مرادآباد)، نوبهار (مشهد)، توران (بخارا)، صحیفه (بجنورد) و وقت. در شعر مشهوری که میان عالمان دست به دست میگشت، عبدالحدید شاعر افغان مشهور به داوی، که یکی از اعضای هیات تحریریه سراجالاخبار بود، شعری سرود که در آن نام بیشتر نشریات افغانستان آن دوره آمده است.
آینه قد نماست اخبار/ همدرد شما و ماست اخبار
عام است به هر کجاست اخبار/ آزاد چه، رهنماست اخبار
هم چهره نمای راز خوانش/ هم در همه جا رفیق دانش
غمخوار حقیقی وطن اوست/ ملت چمن است و یاسمن اوست
واقف ز مدینه تاختن اوست / هم خاص مشیر تو و من اوست
هم مخبر عالم است اخبار / هم نیر اعظم است اخبار
فصلی است ز نوبهار ایران / احوال ده از دمشق و توران
هر نکته و هر صحیفهاش خوان / هر وقت و را عزیز میدان
ارشاد وی است کل نصیحت / اقوال وی است جمله حکمت
از مشرق و مغرب است گویان / هر شام و صباح بهر یاران
خوبست برای هر مسلمان / اخبار خصوص بهر افغان
با کسب و صانع و زمیندار/ با تاجر و عالم است همکار
لیکن ز همه سراجالاخبار / بسیار عزیز و راستگفتار
دلداده اتحاد و سرشار / از جام معارف است ای یار
وعظ است نکات او تمامی / زان افضل و کامل است نامی
در پایان قرن نوزدهم، روزنامهنگاری خود را به منزله قالب ادبی جدید در ادبیات ایران تثبیت کرد. در ایران، قفقاز و آسیای مرکزی نشریات بسیاری منتشر میشد و طولی نمیکشید از مرزهای کشورهای همسایه میگذشتند. ارشاد و ملانصرالدین که هر دو در باکو منتشر میشدند، خیلی سریع مشهور شدند. در حالی که در نشریه ارشاد به وفور در باب توسعه سیاسی در ایران و ترکستان نظریهپردازی میشد. ملانصرالدین اغلب ضمن کاریکاتورهای انتقادی، زندگی اجتماعی و سیاسی ترکستان را منعکس میکرد. فیالمثل در سال ۱۹۰۹ وقتی استینقلبیگ از امرای قوش بیگی، مدرسه مدرن تاتار را به درخواست روحانیون و با توافق امیر بست، صفحات روزنامه ملانصرالدین پر شده بود از کاریکاتورهای روحانیون مرتجع و مشهور منطقه و از همه مهمتر روحانیون اهل بخارا. انقلاب مشروطه ایران و پیامدهای بعدی آن اصلیترین دغدغه این روزنامهها بود. عناوین روزنامهها مشتمل بود بر موانع موقتی که بر سر راه انقلاب سبز میشد، چون استبداد صغیر، پا فشاری بر خواستهای نهضت مشروطیت، افتتاح مجلس دوم، و بعد اولتیماتوم روس.
به سال ۱۹۱۱ و در افغانستان همسایه، محمودی طرزی (۱۹۳۳-۱۸۶۵) در کابل سراجالاخبار را منتشر کرد. ۱۸ سراجالاخبار روزنامه جدید اصلاحطلب و ضداستعماری بود که بر هویتهای بومی و منطقهای برای آسیاییها تاکید میکرد. طولی نکشید که آثار سیاسی سراجالاخبار به آن سوی مرزهای افغانستان گسترانیده شد و در عرض دو سال ادعا میشد که در بخارا و سمرقند ۵۰ تا ۶۰ نفر مشترک دارد. به نظر میآید استقبال درخور توجه از سراجالاخبار در حلقههای فرهیختگان آسیای مرکزی در نهایت سبب شد تا مقامات مستبد روس مانع توزیع آن در ترکستان و بخارا شوند. هرچند بر اساس برخی از گزارشات، توزیع مخفی سراجالاخبار در ولایات ادامه یافت تا آنکه در ۱۹۱۸ ممنوع شد. نخستین شمارههای سراجالاخبار بسیار زیاد به مسائل ایران میپرداخت و البته این کار همیشه با همدلی همراه نبود. محمود طرزی که سالها در امپراتوری عثمانی درس خوانده و با ترکهای جوان همکاری داشت نظریه تغییر اجتماعی از پایین را قبول نداشت.
اجرای تجدد آمرانه عاملی بود که او را وادار به نگرشی تردیدآمیز به انقلاب مشروطه ایرانی میکرد. هنگامی که خبرنگار روزنامهای انگلیسی که در هند چاپ میشد، از او پرسید: «آیا افغانستان همان راهی را میرود که ایران در هنگام تشکیل حکومت مشروطه رفته؟» طرزی چنین به پاسخ برآمد: «آغاز حکومت مشروطه در ایران نمونهای نیست که افغانستان از آن پیروی کند، بلکه بیشتر اتفاقی است که ما درسهایمان را از آن خواهیم آموخت. تقریبا به مدت چهار سال [پس از انقلاب مشروطه] هیچچیز جز تخریب و اغتشاش در ایران وجود نداشت و هنوز هم نه اثری از آزادی موعود دیده میشود و نه از ترقی. سرانجام همه این هرجومرج راه را برای مداخله قدرتهای خارجی هموار کرده است.»
در سال ۱۹۱۲ فضای سیاسی نسبتا چندگانه در امیرنشینها، اکثریت اصلاحطلبان را متقاعد ساخت که زمان انتشار مرتب جراید خودشان فرارسیده است. با وساطت ماموران سیاسی روس، حکام ترغیب شدند که از انتشار روزنامههای فارسیزبان حمایت کنند. در مارس همان سال بخارای شریف در بخارا پا به عرصه مطبوعات گذاشت. میرزاجلال یوسفزاده، مدیر و نویسنده آن اهل آذربایجان بود و پرورشیافته باکو. یوسفزاده پس از ترک بخارا روزنامهنگاری کارآزموده و مدیر نشریه هفتگی حقیقت در باکو شد.
نشریه حقیقت خود را «نشریه مسلمانان ترک» میخواند که در آن به طیف وسیعی از موضوعات سیاسی ادبی، اجتماعی و اقتصادی پرداخته میشد. در بخارای شریف، یوسفزاده به موضوعاتی چون اخبار محلی، منطقهای و بینالمللی میپرداخت. افزون بر این، او از روشنفکران میخواست همراه او در نشر آگاهی و اطلاعات میان مردم فعالیت کنند و با مطالعه مقالات و اخبار و با ارائه نظریات خودشان با بخارای شریف همراهی کنند. تا به حال، روزنامه ملی به زبان اسلامی در امارت بخارا با سه میلیون سکنه یا در ترکستان و ماوراءالنهر با ۹ تا ۱۰ میلیون جمعیت وجود نداشته است... با کمک برخی از آزاداندیشان والامقام [میرزامحیالدین منصور، میرزاسراج حکیم، سیدخواجه میربدل، صدرالدین عینی و عبدالرئوف فطرت] بخارای شریف اولین روزنامه فارسی است به زبان ملی بخارا، که میکوشد بر آگاهی مردم بیفزاید و به پیشرفت و سعادت سرزمین اجدادمان یاری رساند. بخارای شریف طی ۱۰ ماهی که منتشر شد، اغلب به مسائلی چون آزادی فردی و اجتماعی و نیاز به دگرگونی در آسیای مرکزی میپرداخت. یکی از دغدغههای روزنامه بخارای شریف مبارزه با بیسوادی در کشور بود. حتی در روزنامه ادعا میشد که به این هدف صرفا با تاسیس مدرسههای مدرن و اصلاح برنامههای درسی میتوان نائل شد. بر اهمیت آموزش اینگونه تاکید شد که تقریبا در هر شماره بخارای شریف به ضرورت به اصلاحات آموزشی پرداخته شده است.
با این همه، مدیریت نشریه دست به عصا بود تا روابط خود را با مقامات روسی، امیر و تحصیلکردههای محلی خدشهدار نکند. وجود روزنامهها به منزله منبع متفاوت آگاهی در نهایت برای تشکیلات طرفدار روسیه تحملناپذیر بود و این شد. در ژوئن ۱۹۱۳، پس از ۱۵۳ شماره، حاکم بخارا به تحریک ماموران روس از انتشار روزنامه جلوگیری کرد. بخارای شریف در دوره زندگی کوتاهش، رویکرد سنجیدهای را برای اصلاحطلبی پی میگرفت و از صناعت ادبی رمان در مفهوم ژورنالیستی بهره میگرفت. از این قالب ادبی مصاحبه ملا و تاجر و کتاب خود یوسفزاده به نام مصاحبه علمیه را میتوان نام برد
مشروطهخواهی ایرانی تنها در مرزهای ایران محدود نشد و دامنه خویش را به آسیای میانه و قفقاز و شرق ایران کشاند. آنچه مشروطه ایرانی را چهرهای منطقهای بخشید، تکاپوی روشنفکران بود و نوشتههای آنان در نشریات آن دوران. تورج اتابکی در مقاله «مشروطهخواهان ایرانی و پیوندهای آسیایی آن» به بررسی تاثیر انقلاب مشروطه در کشورهای همسایه ایران از دریچه نشریات پرداخته و تحلیل و توصیف خویش را با نام بردن و ارجاع به نشریات مختلف آن دوره همراه کرده است. شهروند امروز شما را به خواندن بخش سوم این مقاله دعوت میکند.
مناظره
مناظره یا دیالوگ که به صور گوناگون الحوار، محاوره، مناظره یا مصاحبه در عربی، فارسی و ترکی ترجمه شده است صناعتی ادبی در ادبیات کلاسیک یونان است که افلاطون آن را در جمهوری معرفی کرده است. در ادبیات کلاسیک ترکی ـ فارسی اصلاح دیالوگ به عنوان قالب ادبی، تقریبا واژهای غریب بود. نزدیکترین قالب ادبی به دیالوگ در سنت ادب فارسی، سوال و جواب است.
اولین نشانههای این قالب ادبی را در ادبیات محاورهای و نیز در ادبیات پهلوی پیش از اسلام به طور شفاهی و مکتوب سراغ داریم. روشنفکران اصلاحطلب گفتمان سیاسی ترکی و فارسی را در نیمه دوم قرن ۱۹ معرفی کردند. در مناظره، بحث مستقیم و بیقید و شرط برای شرکتکنندگان پیشنهاد میشد تا دغدغههایشان را در مواجهه با مشقات اجتماعی و قوانین استبدادی کاهش دهند. در ایده ضداستبدادی، اغلب قالب اصلی چنین دیالوگهایی بحثهایی عمیق علیه اهل خرافه و به چالش کشیدن تشکیلات آنان در منطقه بود. در این میان باید برای دیالوگهای ملکمخان که به قدری پرنفوذ و پردامنه بود که در ترکستان مخاطبان جدیدی یافت، امتیاز خاصی قائل شد.
در مکالمه خیالی رفیق و وزیر، میرزاملکمخان روشی مکالمهای را باب کرد که در آن فهم مشهورترین رسالهاش دفتر تنظیمات یا کتابچه غیبی آسان شد. در کتابچه غیبی که در سال ۱۸۵۹ به نگارش درآمد، ملکمخان ادعا کرد که «دولت طاعونزده» ناامیدانه عقب مانده است. ملکمخان در حالی که طرح مقدماتی تشکیلات آینده را پیش کشیده بود، تا اقبال عمومی از این رساله را تسهیل کند، حس کرد که رساله باید سازندهتر باشد تا نظرگاه خود او را در قالب ادبی دیگری بیان کند. در مکالمه رفیق و وزیر، رفیق طرفدار اصلاحات سیاسی که هدفش ترفیع قانون است و نظم و وزیر تجسم دولت مردی سنتی است و محافظهکار که ثروتی غیرقانونی را از راه دزدی، رشوه، شیادی و انواع فسق و فجور به دست آورده و کسب کرده است، به شدت مخالف هر نوع تحول اجتماعی و اصلاحات است، افراد درگیر در مکالمه ملکمخان به واقع اردوگاههای سیاسی مخالف را بازنمایی میکنند.
مکالمه دیگر به نام شیخ و وزیر در ۱۸۷۰ زمانی که ملکمخان در استانبول بود، نوشته شده است. ملکمخان از همان قالب ادبی برای نشان دادن بحث خیالی بین شیخی مستبد و وزیری اصلاحطلب بهره میگیرد، حال آنکه محور اولیه این بحث و گفتوگو اصلاح الفبای فارسی/ عربی است. موضوع اصلی این مکالمه ایده اصلی ملکمخان در باب پذیرفتن دستاوردهای اروپاست. او مینویسد: «بدون اصول علوم آنها نمیتوانیم واپور (کشتی بخار) و تلگراف بسازیم، به همان دلیل نیز بدون اصول تمدن ایشان هرگز از برای ما ممکن نخواهد بود که بتوانیم ممالک خود را به پایه آبادی ممالک آنها برسانیم یا باید از ترقی و قدرت فرنگستان صرفنظر نماییم یا باید ترقی و قدرت آنها را از همان اصول اخذ نماییم که آنها اخذ کردهاند.»
رفیق و وزیر و شیخ و وزیر تنها آثاری نبودند که ملکمخان برای نوشتن در قالب گفتوگو اتخاذ کرده بود. ملکمخان با درک اینکه قالب ادبی انتخابی او قبول عام و خاص است، تصمیم گرفت روش گفتوگو را در دوران مدیریت جنجالیاش در نوشتن سرمقالههای روزنامه قانون به کار گیرد. اشاعه این جستارها و رسالهها در اندک مدتی کار اصلی روشنفکران بومی طرفدار او شد.
قالب مناظره اقتباسی ملکمخان را نویسندگان دیگری از جمله مویدالاسلام مدیر روزنامه حبلالمتین تقلید کردند. وی چند سال پیش از راهاندازی روزنامهاش، کتابها و رسالههایی را در کلکته منتشر کرد. آنچنان که گفتیم نشریات از راههای مختلف به آسیای مرکزی میرسید. یکی از نوشتههای او مکالمه سیاح ایرانی با شخص هندی در اوایل دهه ۱۸۹۰ در کلکته چاپ شد. قالب ادبی مناظره را که ملکمخان و مویدالاسلام باب کرده بودند، قفقازیها و آسیای مرکزیها و به ویژه تبعیدیان اقتباس کردند. در سال ۱۹۰۹ عبدالرافع فطرت بخارایی (۱۹۳۸-۸۷/۱۸۸۶) کتاب مناظرههای مدرس بخارایی با یک نفر فرنگی در هندوستان را به زبان فارسی منتشر کرد، که در آن از روش گفتوگو برای مناظرهای سیاسی با موفقیت استفاده شده بود. معین بن شکرالله سمرقندی مناظره فطرت را به زبان ازبکی و در تاشکند چاپ کرد.
جدا از قالبهای ادبی سنتی در ادبیات فارسی مناظرات مویدالاسلام، و فطرت هر دو مقدمه نداشتند. در اثر مویدالاسلام گفتوگو بین یک ایرانی و دانشمند هندی صورت میگیرد در حالی که در گفتوگوی فطرت، محققی از بخارا با یک غربی ملاقات میکند که شناختی از اسلام دارد. گفتوگوها هر دو در هند اتفاقی میافتد و روحانیون فاسد را در نقصان وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشور مقصر میدانند، افزون بر این، مباحثه غربی/ هندی بیان میکند که برای حل چنین مشکلی یک نفر باید علل بحرانی حاضر را بررسی کند. به عقاید و رفتار شوم روحانیون اشاره میکند که نظام آموزشی سنتی پیشین بدان دامن میزد. سرانجام، او به این نتیجه میرسد که چاره این جامعه پریشان در یک کلمه خلاصه میشود: قانون.
البته در این ایده از فن استعاره برای بیان سود جسته شده است و این شیوه در منطقه پیشینهای دارد. یوسفخان مستشارالدوله کتاب مشهوری را در حوزه سیاست ایرانی با عنوان رساله موسوم به یک کلمه منتشر کرد که در آن به اهمیت معرفی قوانین مکتوب تاکید میشد. احمد دانش پیرو مستشارالدوله در بخارا بود، که در سال ۱۸۷۴ در پی بازگشتش از بخارا در سومین و آخرین سفرش به سنپترزبورگ امیرمظفرالدین را ملاقات کرد و او را به تکمیل یک سلسله اصلاحات اساسی در امارات ایران فراخواند. پس از آن سال احمد دانش اصلاحات پیشنهادیاش، را در رسالهای طولانی به نام رساله در نظم تمدن و تعاون علنی کرد و آن را به امیر مظفرالدین ارائه داد. نیاز برای معرفی و اجرای قوانین جدید در امارات، موضوع کانونی رسالات دانش بود. اگرچه در آخر هیچ قدمی در راه اصلاحات برداشته نشد با این وجود، ایده اجرای اصلاحات باقی ماند و یک دهه بعد فعالان و روشنفکران سیاسی مانند فطرت، بار دیگر آن را در مبارزات اصلاحطلبانه خودشان برجستهتر ساختند. در مکالمه فطرت، در فرصتی مناسب فرنگی از کوره درمیرود و آشکارا با مدرس به مناظره میپردازد که مکالمه تبدیل به رودررویی خصمانهای میشود. این مکالمه نسبتا خصمانه خروجی آشکار از رسوم ادبیاتی فارسی ـ ترکی است بین دو حریف، که به ندرت نوری بر مسائل نهفته میتاباند.
سقراط توانسته بود از حمله دشمن خشمگین به نفع خود بهرهبرداری کند و از آن فرصتی بسازد برای روشنگری و ترویج افکار خود؛ سقراط این کار را با موفقیت در ابتدای کتاب جمهوری با تراسیوماخوس انجام میدهد. با این وجود، در مباحثات ادبی سیاسی زبان فارسی ـ ترکی جای کمی برای مباحثات واقعی وجود داشت. در گفتمان سنتی بر مفهوم رابطه مرید و مراد تاکید میشد و فرد بر اساس علمی که از پیر، مرشد یا مراد به دست میآمد، به حقیقتجوی فروتنی تبدیل میگردید. چنین معرفتی حاصل فرایند طبیعی یادگیری از طریق تاثیر متقابل نیست بلکه اغلب به عنوان «وحی منزل» بدون چون و چرا درک میشود.
فطرت از نبود پارادایم ادبی تثبیت شده در باب چالش مستقیم با نظرگاه سیاسی حریف در زمینههای روشنفکری آگاه است و برای ایجاد فضای دیالکتیکی میکوشد و بر این باور است که چنین مدلی مناظرات باز درباره پرسشهای سیاسی را تشویق میکند. هرچند با وجود نیت مکالمه، به مناظره غیرمنطقی و شبهروشنفکری سقوط میکند که در آن مدرس، طرف دیگر مناظره کننده را به سادهلوحی و غفلت متهم مینماید. در مرحله پایانی مناظره، احتمالا مدرس اتهاماتش را با تحسین فرنگی بیان میکند و نه تنها دلایل عقبماندگی بخارا و ابعاد آن را نشان میدهد، بلکه راه علاج را برنامه اصلاحی جنبش «جدیدیست» میداند.
مناظره فطرت با پیگفتاری تقریبا طولانی که معروف به خاتمه بود، پایان مییابد که در خاتمه ترجمه ازبکی خاتمه آورده نمیشود. همانطور که گفتیم نویسندگانی که روش مکالمه را برگزیده بودند، از مقدمه و فاتحه طولانی پرهیز میکردند و بهطور مرسوم از هر دو رقیب در مناظره انتظار میرفت که به تکمیل مکالمه کمک کنند. با این وجود، فطرت متقاعد نمیشود و یک خاتمه به مناظره میافزاید تا به خواننده در درک ماهیت مکالمه کمک کند. حال آنکه فطرت در مناظرهاش، مشاوران حاکم، به ویژه روحانیون را در نادیده گرفتن نیازهای واقعی بخارا و به تعویق انداختن مرحله اصلاح سیاسی مقصر قلمداد میکند: او خود حاکم را با زیرکی از هرگونه خلافکاری معاف میکند. با این همه، در خاتمه، فطرت از امیر یا «پدر مهربان بخاراییها» میخواهد که به ضرورت اصلاحات به ویژه آنچه مربوط به تعلیم و تربیت در سراسر مملکت میشود توجه کند. از نظر فطرت اگر عوام بخارایی از نیازها و تحولات آگاه نباشند قابل توجیه است، چون در ظلمت نگه داشته شدهاند.
برعکس، رفتار کسانی از جمله امیر که ضرورت اصلاحات تحقق یافته در سراسر جهان و به ویژه کشورهای همسایه را میبینند، و در کشور خود دست به اصلاحات نمیزنند، قابل قبول نیست. افزون بر این فطرت از شاه و جمع فرهیختگان میخواهد که در برابر این حقیقت تسلیم شوند و برای خروج بخارا از وضعیت سرسپردگی معیارهایی را معرفی کنند. سرانجام او اولتیماتوم میدهد که پیش از آنکه خیلی دیر شود، و مساجد تبدیل به کلیسا شوند و بخاراییها سرسپرده دشمنانشان شوند، پاسخی سریع بدهند.
زمان زمان ترقی، جهان جهان علوم!
اولورمی جهلیله قالسین بقای جمعیت؟
در مدل مکالمه رسالهای به نام مصاحبه ایرانی نوشته شده بود. نویسنده ساکن قفقاز بود، به احتمال قریب به یقین نویسندهاش در باکو موفق نمیشود از مقامات تزاری برای چاپ کتابش مجوز بگیرد. رساله برای چندین سال در بایگانی پلیس روسیه باقی ماند و برای همیشه در کتابخانه نسخ خطی آذربایجان شوروی سابق مدفون میشود. در خود دستنوشتهها اصلا ارجاعی به مولف دیده نمیشود و در فهرست کتابخانه نام و هویت نویسنده نیامده است. به هر حال، در گوشه یکی از برگههای کهنه، نام مولف میرزاعبدالله غفارزاده قید شده است که در آن دوران در قفقاز از فعالان بود. شاید کسانی که فهرست جدید را نوشتهاند، در ثبت و ضبط نام او اشتباه کردهاند.
با توجه به مکالمه پیش گفته، اثر میرزاعبدلله مقدمه نداشت. مکالمه بین میرزاعبدالله و میرزاصادق روی میدهد که بدیهی است هر دوی آنها بیانگر طبقه متوسط جامعه و از افراد با هوش و خردمند ایرانی اواخر قرن نوزدهم هستند. میرزاعبدالله از هرج و مرج شرایط اجتماعی ـ سیاسی ایران و همچنین از «حاکمان مستکبر» و روحانیون فاسد که اقتصاد کشور را به وضعیت اسفباری سوق داده بودند شکایت داشت. او معتقد بود که این ناپسند است که تقریبا همه کالاهای اساسی از فرنگستان وارد شود و از همه بدتر محصولات با کیفیت پایین مسکو جایگزین کالاهای داخلی با کیفیت شوند. در پاسخ، میرزاصادق تصریح میکرد که او به همان اردوگاه مذاکره کننده تعلق دارد و با افزودن ابعاد تاریخی به مکالمه میگفت: «از زمان عقد قرارداد ترکمنچای، ایرانیان وارد مرحله نسیان سیاسی شدند، حتی صوراسرافیل هم نتوانست آنان را از این خواب بیدار کند.» نویسنده گمنام مصاحبه ایرانیه از نبود الگوی ادبی ریشهدار برای به چالش کشیدن نظریات سیاسی مخالفان ایرانی در زمینههای روشنفکری آگاه بود. از این رو گفتوگو به مناظرهای نسبتا غیرمنطقی و شبهروشنفکری تبدیل میشود که طی آن میرزاها یکدیگر را به سادهلوحی و غفلت متهم میکنند، پس از این مخالفت شدید که در نهایت تندی و افراط بود، به یکباره بحث فروکش میکند. این ۴۲ صفحه با خط نستعلیق و زیبا و به زبان فارسی فصیح نوشته شده است. حکم رئیس کمیته بازرسی روسیه در پیشانی نخستین صفحه چنین آمده است: «در بیست و دوم آوریل ۱۹۰۴، در پیروی از ماده ۱۰۲، کمیته بازرسی انتشار مصاحبه ایرانیه را ممنوع اعلام کرد.» نویسندگان ساکن ایران، قفقاز و آسیای مرکزی از باب گرفتن مجوز چاپ برای نوشتههایشان نگرانی نداشتند. در ناحیهای با سطح سواد پایین، چرخش اطلاعات میان مردم از طریق شبکههای اجتماعی از جمله محافل خصوصی و قهوهخانهها به سهولت انجام میگرفت. یکی روزنامه را با صدای بلند برای حضار میخواند، همه به او گوش میسپردند و در پی آن بحث شروع میشد. با چنین کارکردهایی عوام مخاطب قرار میگرفت و راه را برای اهداف سیاسی و قالبهای ادبی، سیاسی باز میکرد. یکی از این راهها سفرنامهها بودند.
سفرنامههای خیالی
سفرنامههای خیالی هم مانند گاهنامهها راه خود را در فراسوی مرزها باز کرد. سیاحتنامه ابراهیمبیگ نوشته زینالعابدین مراغهای (۱۹۱۰-۱۸۳۷)، یکی از اولین رسالههایی بود که از باکو به ایران و آسیای مرکزی رسید. جلد اول سیاحتنامه در سال ۱۸۸۸ در قاهره منتشر و به زودی تبدیل به مانیفست اصلاحطلبان ایرانی و قفقازی شد. مراغهای که ایرانی متولد آذربایجان بود دوران جوانی خود را در یالتا و استانبول گذراند. در کتابش، نظام اجتماعی ـ سیاسی ایران اوایل قرن را در سفرنامه تصنعی از زبان شخصی به نام ابراهیمبیگ به نقد میکشد. زمانی که سفرنامه به آسیای مرکزی رسید، او [زینالعابدین مراغهای] تحت نظم اجتماعی که سالها با آن زیسته بود، برای روشنفکران بخارایی ساختار اجتماعی و ساختاری خودشان را تداعی کرد. افزون بر این، ریشههای قالب ادبی روایی که مراغهای در سفرنامهاش به کار برده بود، در ادبیات فارسی وجود داشت. از این رو، میتوان گفت که اُنس با سبک نگارش ادبی مراغهای یکی از دلایلی بود که داستانش مورد توجه مردم منطقه قرار گرفت. کتاب مراغهای، احتمالا نمونهای برای میرزاسراجالدین حاجیمیرزا عبدالرئوف حکیم بخارایی، ا.ک.ا. میرزاخان دکتر شیبو (۱۴/۱۹۱۳-۱۸۷۷) که تحفه اهل بخارای او شامل گزارشات سفر دریایی به اروپاست. او طی جریانی مشاهدات خود در آنجا را با قرون وسطای افغانستان و کشمکشهای ایرانیان بر ضد استبداد قاجار مقایسه میکند. محتوا و انتشار این نوع آثار گواهی است بر چارچوب اهداف فراملی اندیشه بسیاری از اصلاحطلبهای با نفوذ.
نمایشنامهنویسی مدرن
پس از مکالمه و سفرنامههای خیالی، نمایشنامهنویسی مدرن، قالب ادبی مشهور دیگری بود که مورد توجه عوامالناس قرار گرفت. نمایشنامهنویسی مدرن در اوایل قرن بیستم در منطقه معرفی شد. بر اساس معیارهای امروزی، نشانی از نمایشنامهنویسی حرفهای در ایران، قفقاز و آسیای مرکزی در قرن ۱۹ سراغ نداریم. با اینکه رسم و رسوم، گروههای مطربان، رقاصان و قصهگویان و نمایشهای فکاهی مردم (مشهور به مسخرهبازی) و عروسکگردانهای خیمهشببازی مشهور سابقهای طولانی داشت. میرزافتحعلی آخوندزاده (۷۸-۱۸۱۲) روشنفکر اصلاحطلب آذربایجانی رماننویس و نمایشنامهنویس پیشگام در اجرای نمایشنامه در شرق بود. او زمانی که در تفلیس زندگی میکرد با ادبیات روسی آشنا شد و برخی از نمایشنامههای روسی را به زبان آذربایجانی و فارسی برگرداند و باعث شهرت او نه تنها در ایران بلکه در قفقاز و آسیای مرکزی شد. تکنیک و ساختار کمدیهایی که آخوندزاده بین ۱۸۵۰ و ۱۸۵۵ نوشت، اقتباس از نمونههای اروپایی است. او از روشهای غربی برای خلق کاراکترهایی در ترسیم اجتماعات محلی سود میجست. ممکن است او را در مقام اولین و موفقترین نمایشنامهنویس جهان اسلام در قرن نوزدهم تلقی کنند. آخوندزاده در تعدادی از نامههایی که به دوستان نزدیکش نوشته، هدفش را در مقام نمایشنامهنویسی، آموزش و اجتماع عنوان میکند.
طولی نکشید که نمایشنامهنویسان دیگر آذربایجانی جا پای آخوندزاده گذاشتند که در میان آنها عبدالرحیم حقوردیف (۱۹۲۶-۱۸۵۴)، نریمان نریمانوف (۱۹۷۵-۱۸۷۰)، جلیلمحمد قلیزاده (۱۹۳۲-۱۸۶۶) و جعفر سراججبارلی (۱۹۳۴-۱۸۹۹) بودند. این نویسندگان موضوعات تاریخی را برای کارهایشان برگزیدند، زیرا عقیده داشتند کسی که از تاریخ چیزی بیاموزد، اشتباهات آن را دوباره تکرار نمیکند. آغامحمدشاه قاجار اثر حقوردیف، نادرشاه افشار نوشته نریمانوف، و ناصرالدینشاه اثر جبارلی تمام نمایشنامههای تاریخی بر اساس زندگانی این سه پادشاه به زبان فارسی بودند. اینها، مشهورترین نمایشنامههای تاریخی میان تاریخ ادبیات زبان ترکی ـ فارسی بودند. نمایشنامه نادرشاه افشار نوشته شده در ۱۸۹۹ در مهمترین شهرهای آسیای مرکزی اجرا شد و خیلی زود مقبولترین کار شناخته شد. نریمانوف مخاطبان را به اصفهان سال ۱۷۱۷ میبرد و قوانین تاسفبار سلطان حسین، آخرین پادشاه سلسله صفوی را به تصویر میکشد. نریمانوف در حالی که با وطنپرستی رمانتیک تحریک شده بود، از فساد دربار آخرین حاکم صفوی به خاطر فجایعی که ایرانیان تجربه کردند انتقاد میکند. زیرا، او نشان میدهد که تردیدی در پناهنده شدن به نادر که در برابر فشار عثمانیها پایداری کرد، نداشت و به طور موفقیتآمیز تمام قطعات پازل مرزی ایران را دیگر بار به هم چسباند. با وجود این، داستان نادرشاه افشار نریمانوف با اخبار پیروزی شاه به پایان نمیرسد. وی با به تصویر کشیدن تمام سلطنت نادر دوره استقرار در مرکز و عدم تمرکز نیروهای سیاسی را شرح میدهد. جامعهای با پویایی اجتماعی زیاد، قدرت ظاهری و همچنین احیای نظم برای نادر عیار خوب و انتخاب مناسبی بود. با این همه، پس از مدتی خود نادر مانند پادشاهی مستبد عمل و دولت مستبدی را تثبیت کرد که در نهایت او را به ورطه سقوط کشاند. داستان نادرشاه افشار هنوز اجرای دیگری از فرایندهای چرخهای تاریخی تمرکز و تمرکززدایی است.
از عواقب بعدی انقلاب روسیه در ۱۹۰۵ این بود که چنین نمایشنامههایی در باکو، تفلیس و شهرهای مهم دیگر فراقفقاز اجرا میشد. حرکت به آن سوی دیگر دریای خزر در آستانه ۱۹۰۹ آغاز شد. وقتی که اولین نمایشنامه مدرن را حقوردیف آذربایجانی در دبیرستان فریدون در عشقآباد اجرا کرد. عنوان یا محتوای این نمایشنامه ناشناخته ماند اما وقتی چنین نمایشنامهای در مرو اجرا شد روحانیون شهر واکنش خشمگینی بدان نشان دادند. در تعاقب چنین اجراهایی در عشقآباد، کمپانی آذربایجان به شهرهای دیگر آسیای مرکزی، از جمله سمرقند، کرکند، چارچوب حرکت کرد و با رهبری احمد کرمرلسینکی (احمدهاشم قلی ملکاوف) (۱۹۵۲-۱۸۸۰) و با هنرپیشگان مشهوری همچون صدقی روحالله، یونس نریمانوف و حسین اردبیلی نسکی (حسینمحمد قلی خالوف) (۱۹۱۹-۱۸۸۱)، نمایشنامه نادرشاه افشار نریمانوف یا نادرشاه فاجعهسی، (فاجعه نادرشاه) یاغشدان چقدیق یوگموره دوشتق (از چاه به چاله)، آغامحمدشاه قاجار، اثر حقوردیف، و موسیو ژوردان و سرگذشت مست علیشاه و حاجقارا یا سرگذشت مرد خسیس هر دو اثر میرزافتحعلی آخوندزاده را به صحنه بردند. شروع جنگ جهانی اول مانع تئاتر آذربایجان از ادامه کار مخاطرهآمیز در ایران و آسیای مرکزی شد. اجرای نمایشنامههای اولیه و انتقادهای حسابی از وضعیت اجتماعی ـ سیاسی در امپراتوری تزاری ناحیه جنوبی و در کشورهای همسایه به تدریج جای خود را به نمایشنامههای موزیکال سرگرمکننده داد. اگرچه اجراهای کمیک حاجیبگف آمیخته با آوازهای مردمی و موسیقیهای خیابانی، برای بسیاری جذاب باقی ماند. با این همه، از پیامهای سیاسی در این نمایشهای موزیکال مثل اجراهای اولیه او استقبال نشد. در ماههای اولیه جنگ، نمایشنامهنویسهای دیگری از آذربایجان مانند خان تالیشینسکی و رضایُف کارهایشان را در شهرهای مختلف آسیای مرکزی به صحنه آوردند. بر اساس گزارش روزنامه ایسکی ترکیه در ۱۹۱۴ و در «سالن تاتر مسلم سمرقند تالیشینسکی» اجرا شد، یا رضایُف کهنه ترکستان، ترکیه فاجعه سی و جهالت را به روی صحنه برد. به هر حال، اجرای این نمایشنامهها در گذشته هنوز یکی از مهمترین حلقههای روشنفکری در آسیای مرکزی است. نادرشاه افشار اثر نریمانوف هنوز یکی از مشهورترین اجراهای زمان خود است.
در دوران جنگ جهانی اول، وابستگیهای سنتی فراسوی خزر که از عقیده مشروطهخواهی الهام گرفته بود، به مبارزات سیاسی در ایران، قفقاز و آسیای مرکزی دامن زد. سازمانهای سیاسی و فرهنگی جدید برای برانگیختن ندای تحولات در منطقه بنیانگذاری شدند. در سمرقند ایرانیان و تاتارها، گروههای موسیقی اسلامی و درام اجتماعی را تشکیل دادند و در تاشکند گروه درام کارل مارکس شروع به کار کرد. خان تالیشینسکی، حریت قربانلری را در سمرقند و تاشکند برای کمک مالی به حزب اشترکیون (حزب کمونیست) به صحنه آورد. تشکیل احزاب جدید سیاسی چون کمونیسم، سوسیالیسم یا ناسیونالیسم، نوع جدیدی از مبارزان را در منطقه به وجود آوردند و بعضی مشروطهخواهان کارآزموده به پانترکیسم، پانتورانیسم، پانایرانیسم و بقیه به احزاب کمونیستی و سوسیالیستی پیوستند. ظهور فرهنگ جدید سیاسی به شدت ندای قدیمی اندیویدآلیسم، حضور عام، مشارکت سیاسی و مشروطیت را تحلیل برد. در عوض این سوسیالیسم، کمونیسم، الگوهای ناسیونالیستی قومی و زبانی بود که بر اساس آن در منطقه ایستادگی شروع شده بود. پس از آن آخرین فصل دفتر مشروطهخواهی ورق خورد.
منبع: هفتهنامه شهروند امروز
نظر شما :