غرضی: مترجم امام بودم/ پیشنهاد بنیصدر برای نخستوزیری بودم/ خاطره روحانی درست است
شما در پاریس خدمت امام خمینی(ره) بودید؟
بله، من به مدت ده سال که فراری بودم، چند سال در ایران و چند سال خارج از ایران بودم. از ایران که فرار کردم چند سال به ترکیه، سوریه، نجف و فرانسه رفتم که به تشکیلات خوب و منسجمی حول و حوش آنجا بود، پیوستم. به طور خلاصه اگر بخواهم بگویم من از سال ۵۴ در بیت امام و کنار امام بودم.
در دوران مبارزه و تبعید اسم مستعار هم داشتید؟
بله. یک پاسپورت افغانی به اسم حیدری داشتم.
شما از آقای روحانی، رئیسجمهور منتخب، قبل از انقلاب خاطرهای دارید؟ چون آقای روحانی هم کنار امام در پاریس بودند.
نخیر. اما آقای روحانی در یک مقطعی به من گفتند زمانی که در نوفللوشاتو بودی من از لندن آمدم با شما آشنا شدم اما من یادم نمیآید.
در کتاب خاطرات آقای حسن روحانی یک خاطرهای هست از شما در نوفل لوشاتو، گفتند که من وقتی رسیدم، دیدم آقای غرضی به دیوار بلندگو نصب میکرد و آقای روحانی به شما گفتند این کار را نکنید، همسایهها ناراحت میشوند، اینها اروپایی هستند و عادت ندارند و شما با تندی با ایشان برخورد کردید و شروع به صحبت کردن پشت بلندگو کردید که آقای احمد خمینی به شما گفتند آقای غرضی این کار را نکنید...
من یادم نمیآید اما من در بیت حضرت امام(ره) کسی بودم که مسئولیتهای متفاوتی را به عهده میگرفتم، در اکثر موارد در خدمت حضرت امام(ره) برای ترجمه فرانسه بودم.
یعنی در کنار صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی برخی موارد شما هم مترجم امام خمینی میشدید؟
آقایان قطبزاده و یزدی مقیم بیت امام نبودند. آنها میآمدند و میرفتند و بعد از مدتی آقای یزدی هم در هتلی که من در کنار نوفللوشاتو مقیم بودم، مستقر شدند. من در نوفللوشاتو، هم نگهبان بودم، هم مترجم، هم تخم مرغ درست میکردم و هم آبگوشت و کلا بیست و چهار ساعته آنجا بودم. البته اینکه آقای روحانی گفتند همسایهها از صدای بلندگوی ما ناراحت میشوند حتما حرف درستی است. اما وضع ما در نوفللوشاتو به قدری اجتماعی و زیبا بود که ما یک شاکی نداشتیم و با کسبه، همسایه و پلیس ارتباط خوبی داشتیم چون ما هم بیت امام محسوب میشدیم. حالا آقای روحانی این فرمایش را میگویند حتما درست است!
این بحث مجتبی طالقانی چیست که اسم شما با آن گره خورده است؟
ماجرا ساده است، چون ما قبل از انقلاب عضو گروههای سیاسی- نظامی بودیم که در داخل گروه کودتا شد و در آن کودتا عدهای شروع کردند بقیه را کشتن و هرکسی تغییر ایدئولوژی به چپ نمیداد، میکشتند. ما هم جزو محکومان به اعدام بودیم که باید کشته میشدیم اما نشدیم. ۱۷ نفر از معتقدین به نظام اسلامی در پاریس کشته شدند که زیر سر تقی شهرام و دیگران بود از جمله مجتبی طالقانی.
آخر سن مجتبی طالقانی آن زمان که شما میگویید، کم بود؟
مجتبی طالقانی همان موقع در پاریس مسئولیت داشت. دو ماه از انقلاب میگذشت و من در ساختمان سپاه پاسداران نشسته بودم که او را پیش من آوردند.
پس دستگیری کار شما نبود؟
نه شخصی که نبود. من که نمیتوانم به دنبال اشخاص بروم. خلاصه او را آوردند. بعد برادرشان آمدند، گفتند مجتبی اینجاست. بعد از مدتی گفتند آقا (آیتالله طالقانی) میگویند تشریف بیاورید آنجا، گفتم باشه! میرویم. رفتیم خدمت آقای طالقانی و ایشان گفتند مجتبی را شما دستگیر کردید؟ گفتم بله! گفتند حدود یک ماه است که در خانه من است و ۲۰ روز است که نماز میخواند. گفتم حالا که این اتفاقات افتاده است، ایشان متهم به قتل است. آیتالله طالقانی گفتند مسئولیت مجتبی الان با من است. البته آقای طالقانی من را از قبل میشناختند و در زندانها با هم بودیم، اما این اتفاق افتاد.
نتیجه این بحثهای شما و آیتالله طالقانی بر سر مجتبی چه شد؟
بالاخره قرار ما این شد که مجتبی بیرون بیاید و ما برویم زندان! دادستان دستور دادند و ما خیلی راحت رفتیم زندان.
ناراحت نشدید از اینکه جایتان با مجتبی عوض شد؟
نه من نگرانی نداشتم برای اینکه این مساله شخصی نبود بلکه اجتماعی بود. فردای آن روز تهران شلوغ شد و این موضوع به گوش حضرت امام رسید. حضرت امام سوال میکنند که قضیه چیست؟ مرحوم عراقی به امام میگویند که غرضی را دستگیر کردند و امام فورا دستور میدهند که بروید و غرضی را آزاد کنید.
ماجرا تمام شد؟
نه ماجرا تمام نشد. تهران شلوغ شد و اتفاقاتی پیش آمد که گفتنش هم ضروری نیست و منجر شد که آقای طالقانی تشریف بردند به قم و آن اظهارات بسیار زیبا را نسبت به حضرت امام انجام دادند و ۳۵ سال از این موضوع میگذرد.
بعدها دیگر با آقای طالقانی یا مجتبی روبهرو نشدید؟
در یک مقطع دیگری مرحوم آیتالله طالقانی من را در مراسم افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسی در مرداد ۱۳۵۸ دیدند. من دعوت بودم و ایشان تا مرا دیدند آیهای را خطاب به من خواندند که مضمونش این بود «گناهی کرده بودی اما من از تو گذشتم». من هم فورا به ایشان گفتم این کلمه درباره منافقین است. تو را بخدا این کلمه را تکرار نکنید و ایشان بلند خندیدند! چون احساس نمیکرد که من چنین جوابی بدهم. من گناهی نکرده بودم، این آیه برای منافقین است و خدا باید از آنها بگذرد.
بعد از این مقطع یعنی تا سال ۱۳۶۰ که استاندار خوزستان شدید، چه کار میکردید؟
به صورت دائم به بیت امام میرفتم، چون من در مجموعه مسائل کشور فعال بودم و دخالت میکردم.
قضیه نخستوزیری شما چه بود؟ چون در خبرهای سال ۶۰ اسم شما مکرر جزو گزینههای نخستوزیری بود.
بله؛ چند مرتبه اسم نخستوزیری من از سوی مقامات بالای کشور و حضرت امام مطرح شد؛ حتی از طرف بنیصدر، اما هر دفعه با یک مسالهای روبهرو شد و در آخر نشد.
بنیصدر هم میخواست شما را به عنوان نخستوزیر معرفی کند؟
بله، آقای بنیصدر وقتی در درگیری با مجلس و حزب جمهوری اسلامی به بن بست رسید، آقای آیتاللهی از طرف وی آمد پیش من و گفت آقای بنیصدر میگوید ما موافقیم تو را به عنوان نخستوزیر معرفی کنیم، اما من به آقای آیتاللهی که فرستاده بنیصدر بود، گفتم دیگر دیر شده.
یعنی اگر زودتر میگفت قبول میکردید؟
نه من که به حرف آقای بنیصدر نمیرفتم. وقتی بنیصدر رئیسجمهور شد با مجلس روبهرو شد و وقتی با مجلس روبهرو شد، فهمید که از انقلاب باید دفاع کند. آقای میرسلیم، پرورش و بنده گزینههای نخستوزیری بودیم. آقای بنیصدر یک حرفهایی میزد من درآوردی، مثلا در مورد شهید رجایی میگفت خشک سر، در مورد من میگفت خودسر و در مورد هرکسی یک اصطلاحی به کار میبرد که من از این اخلاقش خوشم نمیآمد. تا بالاخره بنیصدر رفت و آقای رجایی رئیسجمهور شد. به آقای رجایی هم در مورد نخستوزیری من میگفتند اما چون آقای رجایی عضو حزب بود، من را به عنوان نخستوزیر برنمیتابید و حاضر هم نشد که مطرح کنیم، ولی وقتی از او سوال کردند و بیت امام گفت نظر ما روی فلانی است و حتی پنج بار هم گفتند؛ اما آقای رجایی زیر بار نرفت.
چرا؟
چون شهید رجایی با حزب جمهوری بود، هرچه حزب میگفت، گوش میکرد.
ولی آقای رجایی که عضو حزب جمهوری اسلامی نبود!
حزب پشت او ایستاد. دو نفر حزبی نبودند، اما حزب پشت آنها ایستاد؛ یکی آقای جلالالدین فارسی و دیگری آقای رجایی. آن را بگویی غیرحزبی میشود، اما آنها را نمیتوان گفت که حزبی نبودند. آنها حزبی بودند منتهی اسمشان ثبت نشده بود.
در زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای هم اسم شما به عنوان نخستوزیر مطرح شد، درست است؟
بله، من معرفی شدم، اما حزب مخالفت کرد و گفتند اگر غرضی نخستوزیر شود اعضای حزب را به کار نمیگیرد. بعد گفتند در رای گیری غیررسمی مجلس نخستوزیر انتخاب شده. من گفتم ما که در مجلس نبودیم که حرفی بزنیم و بحثی پیش بیاید، حتی از تریبون مجلس هم چیزی اعلام نشد. فقط گفتند که آقای موسوی بیشتر رای داشت بنابراین ایشان را نخستوزیر کردند. البته من اعتراضی نکردم آقای موسوی نخستوزیر شود.
نظر شما :