من و دایی جان و ناصر- ایرج پزشکزاد
تقوایی به من پیشنهاد کرد که در فیلم، نقش آدمی که بعد از سالها خاطرات گذشته خود را حکایت میکند، بازی کنم که به علت گرفتاری اداری عذر خواستم. در مرحله بعد پیشنهاد کرد که نوشتن سناریو را برعهده بگیرم. جواب دادم که چون تخصصی در نوشتن سناریو ندارم، از این کار معذورم، ولی آماده هر نوع همکاری هستم. به او یادآوری کردم که من در سراسر داستان تقریبا هیچ توصیفی از قیافه ظاهری و موقعیت اجتماعی پرسوناژها نکردهام و این کار را بر عهده دیالوگ گذاشتهام. در این جهت رعایت اصالت دیالوگ در بخشهایی از رمان که انتخاب میکند، نهایت اهمیت را دارد. از گفتوگوهامان در این زمینه دانستم که خود او هوشیارانه به این موضوع توجه کاملی کرده است. به پیشنهاد او هفده بخش سناریو را که او شخصا نوشت، خواندم و بدون دخالت در انتخاب او، دیالوگ را هر جا که از خط کمی خارج شده بود، اصلاح کردم. مهمترین دلگرمیام را در انتخاب بازیگران نقشها موجب شد. در این بابت حکایتی که غالبا برای دوستان گفتهام این است که وقتی قرارومدار تهیه فیلم گذاشته شد، من به فکر افتادم که تصویری از شکل و شمایل پرسوناژهای داستان آن طور که در ذهنم مصور بودند روی کاغذ بیاورم که کمک تقوایی برای انتخاب بازیگران باشد. چندین شب وقت صرف این کار کردم. چون از نقاشی و تصویرگری سررشته ندارم، کار بسیار سختی بود. ولی هر طور بود تابلویی تهیه کردم که تجسم خانواده دایی جان به صورت یک عکس دستهجمعی بود. دایی جان روی صندلی نشسته بود و همه بستگان و نزدیکان پشت سرش ایستاده بودند. وقتی این تابلو حاضر شد و آخرین دستکاریها را میکردم که آن را به تقوایی برسانم، خبردار شدم که انتخاب بازیگران انجام گرفته و دیگر به درد نمیخورد، اما وقتی صورت بازیگران را شناختم، شادمانیام، تاسف بر وقت تلف شده برای نقاشی را از یادم برد: زیرا شباهتی که بین صورتهای ذهنی من و هنرمندان منتخب او وجود داشت واقعا حیرتانگیز بود. اما، اگر این انتخاب بجا موجب راحتی خیالم شد، از جهت دیگری به فکرم انداخت. بیشتر بازیگران منتخب برای نقشهای اول را میشناختم. هنرمندان والامقامی که هر کدام به تنهایی برای موفقیت یک فیلم کافی بودند. از خودم میپرسیدم تقوایی چطور این بزرگان صحنه و اکران را اداره خواهد کرد؟ برای مثال نصرت کریمی آیا زیر بار صحنهپردازی این کارگردان نازک اندام خواهد رفت؟
البته، همانطور که پیشتر گفتم شهامت تقوایی را در اوین دیده بودم، ولی آنجا مقابله دیگری بود. اینجا، در برابر نصرت کریمی، چه اندازه موفق خواهد بود؟ اینجا، به عنوان پرانتز، درباره نخستین برخوردم با تقوایی در اوین توضیح بدهم که سوءتعبیر سیاسی نشود. خیلی پیش از این، یکی از دوستان ما، در اوین باغی داشت که بعدها زیر ساختمان تاسیسات تادیبی رفت. یک جمعهای با چند نفر از دوستان در آن باغ به پیک نیک رفته بودیم. ناصر تقوایی را، که با آن دوستان دوستیای داشت، من در این پیک نیک شناختم. باغ دوست ما حصار درستی نداشت. یک وقتی سه/چهار جوان برومند آمدند آن طرف باغ لنگر انداختند. صاحبخانه چیزی نگفت و کسی به حضور آنها اعتراض نکرد، اما طرف عصر، این آقایان به اقتضای جوانی و شاید تحت تاثیر نوشیدنیها، برای خودنمایی و جلب توجه دختران و زنان جوان جمع ما، بنای مزاحمت را گذاشتند. دوستان ما که غالبا از هنرمندان بودند، به حکم اینکه هنرمند نباید با مردم بیهنر جلیس باشد، نظر دادند که زودتر به پیک نیک خاتمه بدهیم و راه بیفتیم. اما، ناصر تقوایی این راهحل را نپسندید و خودسرانه به مقابله و دفع آن جمع کمر بست و نمیدانم با اندام نازک و مقوایی آن موقع، چه هیبت و هیمنهای از خود نشان داد که چند جوان معترض متجاوز را از آن محل راند. البته خود او هم مدتی ناپدید بود و تا ظهور مجددش سخت نگرانش بودیم.
پرانتز را میبندم و به تقوایی کارگردان فیلم دایی جان ناپلئون برمی گردم. دلگرمی بعدی من انتخاب محل بود. تقوایی خانهای را که بعد از مدتها صحبت و جستوجو انتخاب کرده بود و شبیهترین خانه به خانه مفروض دایی جان بود را به من نشان داد. (بین لالهزار و فردوسی) هنگام فیلمبرداری سر دو، سه صحنه فیلم حضور داشتم، ولی از فیلم جز دو، سه سکانس دو، سه دقیقهای موقع صداگذاری، چیزی ندیده بودم. وقتی فیلم آماده نمایش شد، رادیو/ تلویزیون به مناسبت این واقعه یک میهمانی ترتیب داد که من هم دعوت داشتم. وقتی وارد سالن شدم، جوان برومند خوش قیافهای، بعد از یک برخورد گرم با من، پرسید: «مرا شناختید؟» و با جواب منفی من، با خنده گفت: «بنده دوست علی خره!» داورفر بود که متاسفانه تا آن موقع نمیشناختم و بعد، بازی فوقالعاده خوب او را دیدم که با قیافه جذاب و هیکل متناسب، به بهترین وجه به یک پرسوناژ آنتی پاستیک و کراهتانگیز جان داده بود. هفته پیش از شروع نمایش، رادیو/ تلویزیون ملی یک مصاحبه تلویزیونی با حضور من و بازیگران فیلم ترتیب داد. در این جلسه من و اکثر بازیگران- منهای نقشینه و صیاد که جایی بازی داشتند - در یک ردیف نیم دایره در برابر کادر جا گرفته بودیم. یادم نمیرود که در جواب مصاحبه کننده – ژاله کاظمی- که نظرم را درباره پرسوناژهای رمان پرسید، گفتم که مش قاسم غیاثآبادی را از همه بیشتر دوست داشتم، و حالا که سایه پرویز فنیزاده هم روی صورت او افتاده، عاشقش شدهام. لبخند دلپذیر فنیزاده، که چهرهاش را زیر عینک شاخی درشت مثل یک نوجوان هفده ساله میکرد، جواب او به این ابراز اخلاص من بود.
سالهای بعد بسیار تلاش کردم بلکه یک کپی ویدئو از این مصاحبه را به دست بیاورم، ولی موفق نشدم و همچنان آرزومند آنم. باری، فیلم آماده شد و موفقیتی که میدانید کسب کرد. تقوایی وقایع چندساله داستان را در چند ماه فشرد، ولی به هر حال هنر بزرگش ایجاد همان فضا و حال و هوای رمان بود که مسلما کار آسانی نبود و درخور تحسین و تقدیر است. من نه تنها برای ساختن پرسوناژها از افراد اطرافم مدل گرفته بودم، که وقایع داستان را در فضایی شبیه باغ و باغچه مسکونی خودم جا داده بودم. تقوایی در فیلم، در بسیاری از صحنهها، آنچنان فضای مشابهی با آنچه در ذهن من بود، به وجود آورده بود که هنگام تماشا، خودم را در میان بازیگران و در خانه دایی جان احساس میکردم. هر وقت نظر مرا راجع به فیلم سریال دایی جان ناپلئون پرسیدهاند، چیزی جز تمجید و تحسین نشنیدهاند. اگر بخواهم در باب عیبجویی، مته به خشخاش بگذارم، فقط میتوانم از چند صحنه کوتاه که در آنها غفلت از توجه به دیالوگ آزارم داد، یاد کنم، برای مثال: وقتی مش قاسم در توصیف سر بیموی آسپیران غیاثآبادی، با اشاره دست به سمت و سوی جهات اربعه میگوید: «سر آسپیران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب خالی از موست»: که به کلی خارج از زبان و بیان اوست.
البته این نوع تجاوزات به دیالوگ زیاد نبوده و احتمالاً تنها من متوجه غرابت آنها شدهام و دیگران توجه زیادی نکردهاند. آنچه مایه تاسف خیلیها است این است که چرا از دایی جان ناپلئون یک فیلم سینمایی به کارگردانی تقوایی ساخته نشده است. به خصوص اخیرا که متن انگلیسی رمان به وسیله ناشر جدیدی به خوانندگان عرضه شده و انتشار آن به زبانهای تازهای در دست تهیه است. مکرر در این باره مورد سؤال قرار گرفتهام. توضیح میدهم: رمان، که قبلا به زبانهای انگلیسی، آلمانی و روسی منتشر شده بود، سال گذشته با قرارداد جدیدی که انتشارات «راندوم هاوس» نیویورک با «میبج پابلیشرز» ناشر اولیه My uncle Napoleon بست، چاپ کاملا تازهای از رمان را منتشر کرد. تقریبا همزمان، قراردادهایی برای انتشار کتاب به زبانهای فرانسوی، یونانی، کرهای و... به امضا رسیده که به زودی منتشر میشوند. یکی از مدیران موسسه انتشارات فرانسوی که مشغول آماده کردن چاپ فرانسه دایی جان است، در صحبت با من اظهار تعجب میکرد که کتابی که تا این اندازه در وطنش موفق بوده و سی و چند سال بعد از انتشار همچنان مطرح است و بازار دارد علاوه بر سریال تلویزیونی، سوژه یک فیلم سینمایی قرار نگرفته است؟ در آن صورت، کتاب انتشار خارجی سریعتر و وسیعتری پیدا میکرد. تذکر این فرانسوی به یادم آورد که تقوایی هنگام ساختن سریال به فکر تهیه یک فیلم سینمایی هم افتاده بود و از آنجا با من صحبت کرد. نفهمیدم به چه مانعی برخورد کرد که عملی نشد. باید اضافه کنم که موسسات مختلفی به خصوص در کالیفرنیا، از سالها پیش، بدون اجازه من و تقوایی به تجارت ویدئو کلیپ قاچاقی سریال دایی جان ناپلئون پرداختهاند و حالا به DVD رسیدهاند. گفتنی است که در این کار خلاف اخلاق و قانون، آنچنان خود را ذیحق میدانند که هر کدام در سراسر فیلم اسم و آدرس موسسه خود را با حروف درشت اضافه کردهاند. این یادآوری را میخواهم با یک ابراز تاسف تمام کنم و آن، این است که از فعالیت سینمایی تقوایی تازگیها چیزی نشنیدهام. خدا کند بیخبری من از سنگینی گوشم باشد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :