روایت رفیقدوست از تعداد شهدای انقلاب و جنگ، تشکیل سپاه و دیدار با قذافی
رفیقدوست را باید با همان ویژگی که خود هم ابایی از گفتن آن ندارد و چندین بار در حین مصاحبه به آن اشاره داشت شناخت. فردی قلدر که حتی با قلدری قذافی که داعیهدار رهبری کشورهای عربی بود را مجبور به آمدن به مراسم استقبال از آیتالله خامنهای در دوره ریاستجمهوریشان طی سفر ایشان به لیبی کرده بود.
از روزهای آغازین انقلاب و تلاشها برای ایجاد سپاه برایمان گفت. از دوران وزارت سپاهش و اینکه صراحتا میگوید اولین وزیر سپاه «باید» من میشدم و این لباس باید به تن من دوخته میشد. رفیقدوست با گذشت سالها بعد از پایان جنگ باز هم اصرار دارد که بگوید جنگ باید بعد از فتح خرمشهر ادامه مییافت و منتقدان بدانند پذیرش قطعنامه در بهترین زمان بود. رنجیده خاطر است از برخی صحبتها در خصوص اینکه او را دوست قذافی در ایران میدانند و تاکید دارد که هر ارتباطی با لیبی و قذافی به امر امام و موافقت ایشان بوده است.
***
از محسن رفیقدوست، مبارز دوران قبل از پیروزی انقلاب شروع کنیم و توصیف شما از حال و هوای روزهای منتهی به پیروزی انقلاب.
قبل از اینکه به پیروزی انقلاب برسیم، دنیا کاملا بین دو قدرت بزرگ شرق و غرب یعنی شوروی و آمریکا تقسیم شده بود. در کنار این دو قطب جهانی، تشکیلاتی به نام غیرمتعهدها نیز تشکیل شده بود ولی به همین غیرمتعهدها که نگاه میکردی باز هم دو دسته را شاهد بودیم. درست بود که در ظاهر این تشکل جز پیمان ناتو و ورشو نبود ولی هر یک از این کشورهای غیرمتعهدها هم به یکی از این دو اردوگاه تعلق خاطر داشتند و توسط آنها پشتیبانی میشدند. از این رو شرایط جهانی در آن روزها به نحوی بود که جهان بین این دو قدرت مسلط تقسیم شده بود. از این رو برایشان قابل درک نبود کشوری که تحت سلطه کامل آمریکا بوده و حداقل ۳۵ تا ۶۰ هزار مستشار آمریکایی در آن کشور داشته است در کمال ناباوری آنها انقلاب کرده و پیروز شود. حتی در روزهای آغازین انقلاب هم هنوز این اطمینان خاطر را داشتند که امکان ندارد ایران بتواند در مقابل این دو قدرت بایستد. همین تفکر هم بود که همزمان با خروج شاه از ایران ژنرال هایزر به ایران میآید تا کودتا کند و صدای مردم را خفه کند. هایزر حتی بعد از ورود امام هم در ایران ماند و خروجش همان روز یا بعد از تشکیل دولت موقت بود یعنی وقتی امام دولت تشکیل داد در نهایت مجبور به رفتن شد.
در کمال ناباوری دنیا، انقلابی بر پایه سه رکن اساسی ایدئولوژی، مردم و رهبری پیروز شد. در بیان اهمیت این پیروزی بد نیست خاطرهای را بگویم. زمانی که وزیر سپاه بودم و گورباچف در شوروی روی کار آمده بود اولین سفیر گورباچف از من درخواست ملاقات کرد. در این ملاقات عنوان کرد من نیامدهام با وزیر سپاه صحبت کنم آمدهام با یکی از انقلابیون همراه امام صحبت کنم. من از او پرسیدم دشمنی آمریکا با ما طبیعی بود، ما پایگاه آمریکا را در منطقه از بین برده بودیم، سفارت اسرائیل را سفارت فلسطین کردیم و... اما شما چرا همپایه آمریکا یا حتی بیشتر با ما دشمنی میکنید. این همه هواپیما، توپ و تانک به صدام میدهید. گفت دشمنی شوروی با شما عمیقتر از دشمنی آمریکا با شماست. آمریکا در کشور شما مسلط بود ولی شما جنگ ایدئولوژیک با آمریکا نداشتید. شعارهای آمریکا را از بین نبردید. ما ۷۰ سال با شعار دین افیون تودههاست بیش از دو میلیارد جمعیت دنیا را با خود کرده بودیم ولی یک مرتبه انقلابی زیر گوش ما پیروز شد که در آن انقلاب دین موتور محرک انقلاب بود بنابراین این شدت دشمنی ما طبیعی است.
انقلاب اسلامی در شرایطی به پیروزی رسید که هیچ پشتوانه نظامی، سیاسی و تشکیلاتی نداشت. در واقع به دور از مصالح گروهی تنها با تکیه بر توان و عقاید مردم شکل گرفت و بنا نهاده شد. ولی بعد از شکلگیری، گروهها و طیفهایی سر برآوردن که تلاششان این بود با تشکیل گروههای نظامی و سیاسی مهار جریان انقلاب را به دست گیرند. ولی میبینیم که در همان روزهای اول پیروزی انقلاب با اینکه باقیمانده ارتش با امام و مردم همراه شده بودند اما ایشان حکم به تشکیل سپاه دادند، دو سوال مطرح است اولا اینکه این مسائل تا چه اندازه در سوق دادن امام به سمت تشکیل نیروی نظامی دیگر در کنار ارتش تاثیرگذار بود؟ ثانیا روایاتی که از تشکیل سپاه میشود مثل روایت محمد غرضی که میگوید حکم و مجوز را خودش از امام گرفته، یا ابراهیم یزدی که بحث دولت موقت را مطرح میکند و... کدام درست است؟
وقتی انقلاب پیروز شد مسائلی بر انقلاب گذشت که سپاه از درون همان مسائل تبلور پیدا کرد. اینکه فکر سپاه از چه کسی بود واقعیت آن است که اولین بار فکر تشکیل سپاه ۱۰، ۱۵ روز قبل از ورود امام توسط مرحوم شهید منتظری تحت عنوان «گارد انقلاب» مطرح شد. ایشان معتقد بود ما الان داریم با ارتش میجنگیم، سران ارتش هم یا دستگیر میشوند یا فرار میکنند. از سوی دیگر حرکتی که در ایران در مرحله پیروز شدن است یک پیروزی در جنگ نیست، یک ایدئولوژی است که دارد پیروز میشود. بنابراین نمیتوان گفت ارتش آن کشور باید این ایدئولوژی را حفظ کند. ارتشها در همه کشورها مسوول حفظ سرحدات هستند. اساسا یکی از مشکلات زمان شاه همین بود که ارتش با مردم رودررو شد. شهید منتظری میگفتند بیاید همکاری کنیم و نیرویی تشکیل دهیم تا از انقلاب حمایت کند کاری هم به سرحدات نداشته باشد. که من با ایشان همراه بودم تا زمانی که امام آمد. بعد از آن من به دلیل اشتغالاتی که در مدرسه علوی و رفاه داشتم در جلساتی که شهید منتظری به این منظور برگزار میکردند شرکت نکردم. تا اینکه یک روز صبح که فکر میکنم بین ۳ تا ۹ اسفند ۵۷ بود مشغول کار در مدرسه علوی بودم، مرحوم شهید بهشتی، شهید مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی داشتن از پلههای مدرسه پایین میآمدند که شهید بهشتی من را صدا کرد و گفتند امام الان حکم تشکیل سپاه پاسداران زیر نظر دولت موقت را به آقای لاهوتی دادهاند، شما همه کارها رو تعطیل کن برو به آن سپاه! پیرو این حکم من به پادگان عباسآباد که محل فرمانداری نظامی و لجستیک نیروی زمینی ارتش بود رفتم و دیدم عدهای که اکثرا از دانشجویان مسلمان و مبارز خارج از کشور و چند نفر دیگر مثل آقایان دانش، صباغیان و... نشستهاند و دارند راجع به سپاه صحبت میکنند. من را که دیدند گفتند شما چطور به اینجا آمدید، گفتم شورای انقلاب به من گفته به اینجا بیایم. یک کاغذ A4 برداشتم و روی آن نوشتم سپاه پاسداران تشکیل شد، ۱- محسن رفیقدوست.
در آن جلسه یک شورای فرماندهی انتخاب کردیم که آقای دانش آشتیانی فرمانده، من مسوول تدارکات و آقای غرضی به عنوان مسوول عملیات انتخاب شد. بعد از ایشان هم آقای ابوشریف این سمت را عهدهدار شدند. آقای غرضی مدت کمی هم در سپاه بودند. اینکه کسی دیگر بخواهد روایتی جز این را در بیان نحوه تشکیل سپاه بگوید اشتباه است.
اما شهید منتظری از افرادی بود که از روز اول با این سپاه مخالفت کردند و حتی خودشان اقدام به تشکیل نیروی نظامی تحت عنوان پاسا کرده بود.
آقای منتظری از اول با دولت موقت مخالف بود بالطبع با سپاه زیر نظر دولت موقت هم مخالف بود. همان زمان که ما سپاه را تشکیل دادیم و اداره چهارم ساواک سابق را گرفتیم، محمد منتظری گارد دانشگاهها را گرفته بود و با شهید کلاهدوز و عدهای دیگر پاسداران انقلاب یا همان «پاسا» را راه انداخته بودند. کار هم میکردند، اسلحه جمع میکردند، در اغتشاشات خیابانی دخالت میکردند و... این گروه حمایت مرحوم بهشتی را داشتند.
همزمان ابوشریف یا عباس آقازمانی به پادگان جمشیدیه رفته بود و عدهای دیگر مثل جواد منصوری، میرسلیم، محمدزاده و... را جمع کرده بود و بیشتر آموزش نظامی نیرویی را برعهده داشت که آن را «گارد انقلاب» نامیده بود. سازمان مجاهدین هم به عنوان گروه چهارم در ۱۴ اسفند اعلام موجودیت کرد. سابقه اولیه این سازمان به ۷ سازمان چریکی مسلمان قبل از انقلاب مثل صف، منصورون، امت واحده، فلق و... باز میگشت. این گروه هم در خیابان دکتر شریعتی ساختمانی را گرفته و در حال مسلح شدن بودند.
چه شد که در نهایت این چهار تشکل مسلح مذهبی در هم ادغام شدند. سرمنشأ ماجرای گروه ۱۲ نفره کجا بود؟
من با این عدهای که سپاه معروف به سپاه سلطنتآباد را تشکیل داده بودند و حکم امام را داشتند فرق داشتم. در واقع از جنس آنها نبودم، آنها جمعی از دانشجویان خارج از کشور و خیلی سانتیمانتال بودند و در مقابل من یک جنوب شهری. حس من این بود که آن سپاهی که مد نظر امام بود و ما هم به دنبال شکل دادن به آن بودیم، این سپاه نیست. لذا شهید بروجردی، ابوشریف و منتظری را دعوت کردم و در نتیجه بحثی که داشتیم قرار شد در هم ادغام شویم. از این ۴ مجموعه هر کدام سه نفر انتخاب شدند. من همان شب این موضوع را به اطلاع شورای انقلاب رساندم و آنها هم خیلی استقبال کردند.
همان جلسه کلت کمری؟
بله؛ من واقعا همچنین قصدی نداشتم ولی شرایط به نحوی بود که باید ادغام میشدیم چون عملا هم مشکل داشتیم. مثلا به ما اطلاع دادند در خیابان ایران عدهای ۷۰، ۸۰ تا اسلحه جمع کردهاند، ما به نیرویی ماموریت دادیم که اسلحهها را بیاورد ولی وقتی رسیده بودند میبینند که نیروهای آقای منتظری زودتر رفته و اسلحهها را برده بودند. بنابراین ضروری بود این ۴ نیروی نظامی در هم ادغام شوند. بعد از آن جلسه هم جلسات گروه ۱۲ نفره زیر نظارت آقای هاشمی نماینده شورای انقلاب تشکیل شد و در نهایت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت و در دوم اردیبهشت ماه سال ۵۸ که حکم شورای فرماندهی ابلاغ شد آقای منصوری فرمانده، ابوشریف مسوول عملیات، محسن رضایی مسوول اطلاعات، الویری روابط عمومی و من هم به عنوان مسوول تدارکات انتخاب شدم.
دلیل مخالفت و عدم همراهی دولت موقت با سپاه چه بود؟
ببینید! درست بود که دولت موقت همان روزهای اول پیشدستی کرده بود و از امام حکم تشکیل سپاه را گرفته بود اما آن سپاهی که ما فکر میکردیم، یعنی آن نیرویی که باید برای امام و زیر نظر ایشان میبود، نبود. آن زمان قرار شده بود آقای یزدی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بودند رابط و پشتیبان ما با دولت باشند. حال تصور کنید ما سپاهی را تشکیل داده بودیم که حتی جای آن را به زور گرفته بودیم، امکانات میخواست اسلحه میخواست و... ولی ما هر زمان از دولت درخواست ملاقات میکردیم ساعت ۲ بعد از نصف شب به ما وقت میدادند. وقتی دیدیم با کار کردن با دولت موقت و این گونه ارتباط امورات نمیگذرد و سپاه واقعی شکل نمیگیرد تصمیم گرفتیم این موضوع را به امام منتقل کنیم. لذا من، خانم دباغ و آقایان دوزدوزانی و اگر اشتباه نکنم آقای غرضی در قم خدمت امام رسیدیم. در آنجا من به عنوان سخنگوی گروه به ایشان گفتم زیرنظر دولت موقت بودن این مشکلات و مسائل را ایجاد کرده است، امام فرمودند پس زیر نظر کجا باید باشد، من گفتم اگر زیر نظر شورای انقلاب باشد بهتر کارها پیش میرود، ایشان فرمودند: «بله امر سپاه با شورای انقلاب باشد.» من خدمتشان عرض کردم این را مینویسید، گفتند نه بروید از قول من شفاهی بگویید، من تقویمم را باز کردم و نوشتم «امام فرمودند امر سپاه با شورای انقلاب باشد.»
از قم که آمدیم یک راست به شورای انقلاب رفتیم. و از آن تاریخ و ساعت تا زمانی که امام(ره) مستقیما نمایندگانی را در سپاه معلوم کردند، دورههای مختلفی شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، آقایان هاشمی رفسنجانی یا موسوی اردبیلی از سوی شورای انقلاب بر امور سپاه نظارت داشتند. البته در آن زمان آقای لاهوتی هم بودند که بعد از آن دعوایی که با ایشان داشتیم و نتوانستیم کار را دنبال کنیم امام تصمیم گرفتند خودشان نمایندگانی را در سپاه معرفی کنند تا به امروز که بخش نمایندگی ولی فقیه در سپاه فعال است.
و ماجرای دعوای آقای لاهوتی با شورای فرماندهی سپاه؟
آقای لاهوتی از قبل انقلاب مانند خیلیها با مجاهدین خلق (منافقین) ارتباط داشتند و یکی از پسرانش هم عضو سازمان منافقین بود که آقای لاهوتی در سپاه به آنها کمک میکرد. همین طاغوتیها هم زیاد پیش ایشان میآمدند و از ایشان توصیهنامههایی میگرفتند.
شاید شما به دلیل اینکه مسوول تدارکات بودید بیشترین ارتباط را با دولت موقت داشتید و با توجه به اینکه این دولت با حیطه عمل شورای فرماندهی سپاه هم مخالفتهایی داشت قطعا برای شما در تامین امکانات، بودجه و... مشکلاتی را ایجاد میکرد.
دوم اردیبهشت ۵۸ بود که شهید بهشتی برای نماز ظهر و عصر به پادگان آمدند و بعد از نماز حکمهای ما را دادند. فردای آن روز گفتند چپیها شهربانی مسجد سلیمان را گرفتهاند، دستور دادند سپاه برود آنجا را آزاد کند. ما هم تعدادی نیرو جمع کردیم، تعدادی هم ماشین از ساواک آوردیم تا راهی مسجد سلیمان شوند. فرمانده نیروها گفت ما کمی جلوتر که برویم بنزین تمام میکنیم و باید بنزین بزنیم، این افراد ناهار و شام و امکانات میخواهند و درست هم میگفت.
خاطرم هست اولین پولی که من به سپاه آوردم؛ روبروی خیابان سپاه یک لوسترفروشی بود به نام پارس لوستر که متعلق به آقای جابر انصاری بود. رفتم به ایشان گفتم پول دارید به ما بدهید، بدون اینکه سوالی کند بلند شد با هم به بانک ملی ضرابخانه رفتیم و مبلغ ۵۰۰ هزار تومان پول به ما داد که ۵۰ هزار تومان آن را به همین نیرویی که قرار بود به مسجد سلیمان اعزام شود دادم. این اولین پولی بود که به سپاه آمد. خودمان هم هر چی داشتیم وسط گذاشتیم.
اولین پولی که دولت موقت بعد از فشارهای بسیار به ما داد هم مبلغ ۲۰ میلیون تومان بود که نخستوزیری در وجه آقای هاشمی رفسنجانی نوشت، آقای هاشمی هم پشت آن را امضا کردند در وجه من. من رفتم بانک ملی ضرابخانه حسابی به اسم آقای منصوری و مسوول مالی آن زمان که نامشان را به خاطر ندارم باز کردم و پول را به حساب آنها گذاشتم تا پول دست من نباشد و مطابق قانون عمل کنیم. روز بعد هم روزنامه کار و کارگر عکس پشت و روی چک را چاپ کرد و تیتر زد غنائم تقسیم شد.
تا ۱۴ آبان ۵۸ که دولت موقت از کار برکنار شد ما ۱۰۰ میلیون تومان دیگر از دولت پول گرفتیم. بعد از اینکه دولت موقت رفت و شورای انقلاب حکومت را در دست گرفت تا ریاستجمهوری بنیصدر و نخستوزیری شهید رجایی چندین بار رقمهای چند صد میلیونی از شورای انقلاب گرفتیم. تا زمانی که رجایی نخستوزیر شد و ما با ایشان صحبت کردیم و چون خودشان بسیجی و حزباللهی بود کم کم وضعیت ما بهتر شد.
مهمترین ماموریت سپاه در روزهای اول انقلاب و قبل از جنگ چه بود؟
در همان روزهای اول پیروزی انقلاب و شکلگیری نظام جمهوری اسلامی، بین ۶۷ تا ۱۰۳ گروهک ضد انقلاب تشکیل شده بود که دست به آشوبهای متعددی در سرتاسر کشور میزدند. وقتی تحقیق میکردیم که به وضوح دست قدرتهای استکباری در به راه انداختن این قائلهها مشهود بود، که چگونه کردها یا بلوچها را تحریک میکردند. نقش و اهمیت سپاه برای اولین بار در همین قضایا معلوم شد. سپاه در همان ابتدا دو اقدام مهم انجام داد؛ اول دفع قائلههای منطقهای که در سیستان و بلوچستان، گنبد و کردستان به راه افتاده بود. دوم از بین بردن گروهکهایی که ارتباط و خیانت آنها به انقلاب ثابت شده بود.
سپاه توانست در همان سالهای اول ضربه محکم و کاری را به حزب توده بزند. خاطرم هست زمانی با یکی از سران توده در زندان ملاقات کردم. این فرد به من گفت رژیم طاغوت و شاه تنها توانست به شاخه نظامی ما ضربه بزند ولی نتوانست ما را پیدا و متلاشی کند ولی شما صددرصد ما را از بین بردید. یا برخوردهایی که با چریکهای فدایی اقلیت و اکثریت یا مجاهدین شد. این اقدامات سپاه در شرایطی صورت گرفت که وزارت اطلاعات هنوز تشکیل نشده بود و اطلاعات کلا در اختیار سپاه بود حتی وزارت اطلاعاتی که بعدها تشکیل شد از درون همین سپاه شکل گرفت.
از سوی دیگر اتحادیه دشمنان ما همه تلاش خود برای از بین بردن انقلاب میکردند و فارغ از بلواهای منطقهای و گروهکسازی، دو سه کودتا هم تدارک دیدند که همه آنها شکست خورد. از همین رو آخرین حربه خود که تجهیز کردن صدام برای حمله به ایران بود را آغاز کردند. بلوک شرق و غرب هر یک به نحوی شروع به کمک کردن به صدام کردند.
درست است که از اول جنگ هرچه عراق اسلحه داشت، اسلحه روسیه، لهستان، بلغارستان، یوگسلاوی و آلمان شرقی بود ولی همان زمان صدام هرچه پول داشت، پول آمریکایی بود که به دستور آمریکا، عربستان، امارات و کویت در اختیار او گذاشته بودند. در واقع محاسبهای هم که کرده بودند به لحاظ علم نظامی روز، محاسبه درستی بود. یعنی یک کشوری انقلاب کرده، این انقلاب برخورد بین ملت و ارتش بوده، تقریبا از رده امیری به بالای ارتش یا فرار کرده یا دستگیر شده یا برکنار شده، دوتا بلا، هم حکومتهایی که تا قبل از شروع جنگ بر کشور تسلط داشتند سر ارتش آورده بودند که یکی کار دولت موقت بود یکی هم کار تیمسار مدنی. این دو کار هم این بود که اول سربازی را یک سال کردند یعنی یکباره پادگانها نصف شد، بعد هم یک فرمان دیگر صادر کردند که چه دلیلی دارد که افسری که اهل اصفهان است مثلا در مازندران خدمت کند، هر افسر در شهر خود خدمت کند یعنی نظام ارتش را هم از هم پاشیدند که من معتقدم این کارها همه خیانت به کشور و ملت بود.
از سوی دیگر بسیاری از امکاناتی که ارتش داشت در درگیری با مردم از کار افتاده بود. معروف است که میگویند لشکر ۹۲ زرهی اهواز که باید بر طبق اسمش که زرهی بود تانک و نفربر میداشت وقتی صدام حمله کرد تنها دو تانک سالم داشت و بقیه از کار افتاده بودند. با این محاسبات و با آن امکاناتی که در اختیار صدام گذاشته بودند طبیعی بود که صدام بیاید بگوید من ۶ روز بعد در تهران ملاقات میکنم.
اما دنیا همان اشتباهی که در مورد پیروزی انقلاب اسلامی کرد در این موضوع نیز تکرار کرد. در پیروزی انقلاب هم مردم ما دست خالی بودند، معروف بود که شاه ششمین ارتش غیر اتمی دنیاست، از نظر امکانات ژاندارم منطقه است، در عمان مشکل پیش میآید شاه آن غائله را میخوابند، در منطقه از او حساب میبرند اما این ملت دست خالی همین شاه را بیرون کردند. اینها که میخواستند ۶ روزه از مرز تا تهران بیایند فقط ۳۴ روز پشت دروازه خرمشهر مانده بودند.
در آن زمان یعنی تقریبا ماههای آغازین جنگ شرایط سیاست داخلی کشور هم چندان بسامان نبود، که شاید مهمترین آن را بتوان مخالفت بنیصدر با جنگ عنوان کرد.
۲ دیدگاه نسبت به بنیصدر و اقدامات او وجود داشت؛ یک عده مثل ما که معتقدیم جریان بنیصدر یک جریان برنامهریزی شده و هدایت شده خارجی بود ولی یک عده میگویند نه! او احمق بود. زمانی که جنگ شروع شد سپاه احساس کرد که ارتش توان پاسخگویی به این هجومها را ندارد به همین خاطر وارد جنگ شد. بنیصدر مخالف بود، مردم داوطلبانه به جبهه میرفتند باز هم بنیصدر مخالف بود. حتی تزی را مطرح کرد که خود این تز خیانت به کشور و ملت بود. بنیصدر میگفت زمین میدهیم که زمان بگیریم، یعنی بگذاریم صدام مقداری از خاک کشور را بگیرد تا ما زمان داشته باشیم. بنابراین میبینیم که مقام معظم رهبری آن زمان خودشان به جبهه میروند و با جنگ با بنیصدر این امکان را فراهم ساختند که چمران حرکتی بکند، یا با جنگ با بنیصدر به سپاه میدان میدهد و واقعا نقش رهبری در روزهای اول جنگ نقشی است که باید در تاریخ نوشته شود.
وقتی غائله بنیصدر به دست نمایندگان مجلس تمام شد با یک فرمان امام که فرمودند حصر آبادان باید شکسته شود این اتفاق افتاد. در صورتی که هیچ چیز تغییر نکرده بود، سپاه همان بود، ارتش همان بود، امکانات هم همان بود. در واقع شرایط برای ورود مردم به جنگ فراهم شد.
زمانی که پاوه اشغال شده بود امام فرمودند مردم بروند پاوه را آزاد کنند، ما در پادگان ولیعصر از مردم کتک میخوردیم که میگفتند چرا ما را نمیفرستید، امام گفته مردم بروند ما باید برویم. با اینکه ما نیروی سازماندهی شده فرستاده بودیم و میدانستیم که موفق میشوند ولی مردم باز هم اصرار داشتند که بروند کما اینکه خیلیها هم بدون سازماندهی رفتند. بنیصدر اینها را دیده بود ولی باز هم با حضور مردم در جبههها مخالف بود. بعد از اینکه بنیصدر رفت بحث ورود رسمی سپاه در کنار ارتش و بهکارگیری نیروهای مردمی به عنوان رزمنده در جبههها فراهم شد. بعد از این اتفاق صحنه جنگ نیز عوض شد که اوج آن سوم خرداد ۶۱ و آزاد سازی خرمشهر بود.
به فتح خرمشهر رسیدیم؛ بعد از این پیروزی بسیاری معتقد بودند جنگ باید در همین نقطه تمام میشد و در مقابل رویکردی دیگر بود که معتقد به ادامه جنگ بود.
عدهای معتقد بودند بعد از فتح خرمشهر باید آتش بس را میپذیرفتیم و دیگر جنگ نمیکردیم، عدهای هم میگفتند آن زمان زمان پذیرش آتشبس نبود که یکی از آنها هم منم. اگر آن زمان آتشبس را میپذیرفتیم درست بود که جاهای اسم و رسمداری مثل قصرشیرین، سوسنگرد، نفت شهر و خرمشهر را پس گرفته بودیم ولی ارتفاعاتی از خاک ایران که اتفاقا بر ما مسلط هم بود هنوز در دست صدام بود. از سوی دیگر اگر ما آن زمان آتشبس را قبول میکردیم دشمن، ما و توان ما را شناخته بود و ۶ ماه دیگر با پر کردن نقاط خلأ خود حملهای سختتر را آغاز میکرد که نتیجه آن شکست ما بود. از اینرو برخلاف تفکر آنهایی که میگویند باید جنگ در آن مقطع تمام میکردیم، معتقد بودیم ما بعد از فتح خرمشهر جنگ را تمام نمیکردیم چرا که برای دفاع چیزی و حرفی برای گفتن نداشتیم. اما بعد از ۶ سال آتشبس را زمانی پذیرفتیم که یک کشور قدرتمند از نظر عِده و عُده بودیم. از سال ۶۵ به بعد دیگر دستمان جلو دنیا دراز نبود که به ما فشنگ بدهید، توپ و تفنگ بدهید. با تولیدات خودمان میجنگیدیم. در آن ۶ سال در داخل نیروهای مسلح سنگ بنایی گذاشته شد که با همت افراد بسیاری که یکی از آنها همین شهید مقدم است امروز کشور ایران یکی از معدودترین کشورهای جهان است که در بحث دفاعی خودکفاست. شاید ما در خیلی از زمینههای کشور به خودکفایی نرسیده باشیم و تحریمها در آن قسمتها موثر باشد اما تحریمها در صنایع نظامی و قدرت دفاعی ما هیچ تاثیری نگذاشته است.
یک بحث منتقدان ادامه جنگ تعداد شهدایی است که ما در نتیجه ادامه این جنگ دادیم؛ شما آماری از تعداد شهدای ما در این ۸ سال دارید؟
وقتی ما کمیتها را میگوییم هیچ وقت کیفیت را فراموش نمیکنیم که یک شهید به یک تاریخ میارزد اما از ۱۵ خرداد ۴۲ تا زمان پذیرش قطعنامه ما نزدیک به ۲۲۰ هزار شهید داشتهایم. که از این میان شهدای ما در ۶ سال بعد از فتح خرمشهر شاید رقمی نزدیک به ۶۰، ۷۰ هزار نفر باشد.
منهای عملیات رمضان که شهدای زیادی دادیم، در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ و والفجر ۸ هم تعداد شهدا زیاد بود.
ببینید! از این ۲۲۰ هزار شهید ۷۰ هزار نفر شهدای انقلاب هستند، که من معتقدم کمتر هم هستند. تعداد زیادی از این شهدا، شهدای کردستان بودند، ما در کردستان شهدای زیادی دادیم. شهدای جنگ در طول ۸ سال شاید ۱۲۰ هزار نفر باشند که ۵۰، ۶۰ هزار نفر آنها مربوط به همان حمله اولی عراق و دفاع ما بود.
حرف من این است که الان سالی ۳۵ هزار نفر در جادهها کشته میشوند، اگر ما آن هزینه را پرداختیم به یک شعار امام عمل کردیم. شعار امام تا قبل از فتح خرمشهر «جنگ، جنگ تا پیروزی بود» ایشان بعد از پیروزی خرمشهر شعارشان را عوض کردند و گفتند «جنگ، جنگ تا رفع فتنه».
برداشت من این بود که فتنه مورد نظر امام یعنی اینکه کسی هوس کند به ایران حمله کند. اگر امروز دائما در گوشه و کنار دنیا، در کاخ سفید، اسرائیل و... سران استکبار جمع میشوند و میگویند با ایران چه کنیم، همه گزینهها روی میز است اما گزینه نظامی را کنار میگذارند به این خاطر است که ما چشم فتنه را کور کردیم. اگر ما ایرانِ با این قدرت دفاعی امروز نبودیم یک لحظه در حمله به ایران تردید نمیکردند.
امروز دیگر به حمله نظامی فکر نمیکنند، متمرکز شدهاند روی مسائلی چون ساخت فیلم علیه پیغمبر گرامی اسلام. خود نتانیاهو یک بار در جلسه سران آمریکا در کاخ سفید گفته بود با تلویزیون به جنگ با ایران بروید و با تلویزیون جوانها را از بسیج جدا کنید. لذا به منتقدان ادامه جنگ باید گفت فایده ۶ سال جنگ خودکفایی دفاعی و نظامی بود که هیچ کس هم انکار نمیکند. فرمانده سپاه مصاحبه میکند و با قدرت میگوید اسرائیل به ما حمله نمیکند چون اگر حمله کند دیگر اسرائیلی وجود ندارد. و این یک واقعیت است و دنیا این واقعیت را پذیرفته است.
ایده تشکیل وزارت سپاه از کجا آمد؟ شورای فرماندهی سپاه آن اهداف را محقق نمیکرد یا اقدامی در جهت قانونمندتر کردن و ضابطهمندتر کردن سپاه بود؟
در ابتدای تشکیل سپاه خودمان یک اساسنامهای را در سپاه نوشته بودیم و بر اساس آن اساسنامه سپاه را اداره میکردیم ولی این اساسنامه قانونی نبود. تا اینکه بنا شد ما پیشنویس اساسنامهای را بنویسیم و به مجلس بدهیم تا تصویب و آن قانون سپاه شود. آن اساسنامه را که به مجلس دادیم، پیشنهاد تشکیل وزارت سپاه از سوی مجلس داده شد. به این شکل که گفتند دولت و مجلس همین الان توسط وزیر دفاع با ارتش ارتباط دارند و هر زمان سوالی از ارتش باشد از وزیر دفاع سوال میکنند و وزیر دفاع که عضو کابینه است نیازهای ارتش را از کابینه پیگیری میکند ولی سپاه این گونه نبود. از این رو مقرر شد وزارت سپاه نیز شکل بگیرد تا هم دولت بتواند بهتر سپاه را تجهیز کند هم مجلس اگر سوالی از سپاه داشت از وزیر سوال کند. در واقع این گامی مهم در جهت منسجمتر کردن و منظمتر کردن سپاه بود. زمانی که قانون اساسی را مینوشتند تا آن زمان چند نهاد دیگر هم در سال اول انقلاب مثل جهاد سازندگی، کمیتههای انقلاب، نهضت سوادآموزی و... هم تشکیل شده بودند ولی تنها یک نهاد را در قانون اساسی گنجاندند و ماندگار کردند آن هم سپاه بود. کاملا هم دست گذاشتن روی کاری که سپاه انجام میداد. در اصل ۱۵۰ قانون اساسی نوشته شده است «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تداوم نقش خود برای حراست از انقلاب و دستاوردهای انقلاب باقی میماند و حدود و ثغور وظایفش را قانون تعیین میکند» و سپاهی بر پایه سه رکن مهم فرماندهی سپاه، نمایندگی ولایت فقیه و وزارت سپاه تشکیل شد.
خودتان کاندیدای وزارت سپاه شدید یا توصیه کسی بود؟
من خودم کاندیدا نبودم ولی میدانستم که اولین وزیر کسی غیر از من نیست. لذا وقتی در مجلس داشتند قانون سپاه را بررسی میکردند، از سپاه افراد دیگری به مجلس میرفتند، من خودم به کمیسیون دفاع رفتم و گفتم این کت و شلواری که دارید میدوزید باید به قواره من بدوزید چون اولین وزیر سپاه کسی جز من نیست. حرف من را هم گوش کنید! که اتفاقا مقداری از آن را گوش دادند و در اساسنامه لحاظ کردند.
وقتی قانون تصویب و ابلاغ شد آقای مهندس موسوی با وزیر شدن من صد درصد مخالف بود، منطق ایشان هم این بود که در دولت دودستگی شده، در یک سو آقای عسگراولادی، ناطق نوری و چند نفر دیگر، در دیگر سو بهزاد نبوی و عدهای دیگر. او میگفت اگر رفیقدوست بیاید کفه آقای عسگراولادی سنگینتر میشود، بنابراین تاکید داشت هر کس غیر از رفیقدوست.
تا اینکه یک روز از دفتر ریاستجمهوری به پیجر من زنگ زدند و گفتند زود بیا. وقتی رفتم دیدم آقای موسوی هم در دفتر مقام معظم رهبری که آن زمان رییسجمهور بودند، هست. در آن جلسه هم همین استدلالشان را دوباره گفتند که اگر من مخالف حضور شما هستم به این دلیل است که این جنگ و دعوا در دولت بیشتر نشود، من گفتم الان جنگ است و من قرار است در آن جنگ باشم و سعی میکنم در این جناحبندیها ورود پیدا نکنم و به جنگ برسم. امام هم همین توصیه را به من کردند که حواستان به جنگ باشد.
در روایتهایی که از دوران شورای فرماندهی سپاه بازگو شده است افرادی مثل آقای غرضی و منصوری عنوان کردهاند شما آن زمان هم علاقمند به فرماندهی سپاه بودید.
ببینید! من خودم هیچ گاه داوطلب فرماندهی نبودهام چرا که مختصات فرماندهی سپاه را در خودم نمیدیدم اما در انتخاب فرماندهان تا محسن رضایی نقش اساسی داشتم. من تدارکاتچی خوبی بودم و خدا را شکر امروز که همه مرور میکنند آن دوران را اذعان دارند که من عملکرد موفقی داشتم. حتی وقتی که بعد از ابوشریف و مرتضی رضایی قرار شد امام خودشان یک نفر را فرمانده بگذارند، فرمودند شورای فرماندهی سپاه تشکیل شود و یک نفر را پیشنهاد کند. تصور من این بود که محمد بروجردی گزینه خوبی برای فرماندهی است. به همین خاطر قبل از اینکه فرمان امام را به دیگران منتقل کنم شبانه به سنندج رفتم و بروجردی را پیدا کردم و صحبت مفصلی با او داشتیم. او من را قانع کرد که فرمانده سپاه نشود و گفت اگر من در کردستان خدمت کنم بهتر است. او معتقد بود محسن رضایی گزینه بهتری است.
اعضای شورای فرماندهی در باغ شیان جمع شدند؛ ۶ نفر از اعضای شورا بودیم به جای محسن رضایی هم که مسوول اطلاعات بود رضا سیفاللهی به جانشینی از او آمده بود. دو نفر مطرح شدند؛ شهید کلاهدوز و محسن رضایی. شهید کلاهدوز از ۷ نفری که آنجا بودند ۶ رای را آورد و خودش رای نداد. محسن رضایی ۳ رای آورد. قرار شد من با مرحوم حاج احمد آقا تماس بگیرم و نتیجه جلسه را که انتخاب کلاهدوز بود را به عرض ایشان برسانم. صبح قبل از روشن شدن هوا مرحوم کلاهدوز به منزل ما آمد؛ عبایی به تن داشت و در زیر آن قرآنی به دست گرفته بود، من را قسم داد که من فرمانده سپاه نشوم بهتر است، من هم دلیل ایشان را پسندیدم.
دلیلشان چه بود؟
گفتند من ارتشی هستم و اولین فرماندهی که قرار است امام برای سپاه بگذارد ارتشی نباشد بهتر است و برای این موضوع هم دلایل متعدد آورد که من قبول کردم. شهید کلاهدوز شخصیت ویژهای داشت. تقریبا ویژگیهای شهید سپهبد صیاد شیرازی را کلاهدوز با امتیازاتی علاوه بر آن داشت.
خلاصه اینکه من به احمد آقا زنگ زدم گفتم قضیه این گونه شده، گفتند من هم با محسن بیشتر موافقم، شما تلاش کنید یک رای دیگر پیدا کنید تا ۴ رای از ۷ رای شود. فکر میکنم رای آقای فروتن که مسوول روابط عمومی بود را گرفتیم. یعنی من، کلاهدوز، رضا سیفاللهی و فروتن به محسن رضایی رای دادیم. زنگ زدم به احمد آقا گفتم ۴ تا رای درست شد، گفت پس یک متنی بنویسید و بیاورید تا من به امام بدهم. من به کمک آقای سیفاللهی متنی را نوشتیم و خدمت ایشان بردم که البته حکمی که امام دادند شباهتی به آن متن نداشت. احمد آقا زنگ زدند و گفتند امام حکم را نوشتند و ساعت ۲ خوانده میشود وقتی که حکم خوانده شد خدا رحمت کند شهید محلاتی که در آن جلسه باغ شیان بودند، گفت تو این کار را کردی، این شیطنت تو بود، گفتم مصلحت این بود.
آیه شریفه «وعدو الهم ما استعطتم من قوه» بر چه مبنایی انتخاب و در آرم سپاه گنجانده شد؟
شهید کلاهدوز قرآن را باز کردند و این آیه آمد.
آقای رفیقدوست! فارغ از اختلافنظرهایی که بین مسوولان در مورد ورود همزمان ارتش و سپاه به عرصه جنگ وجود داشت، به خاطرات برخی افراد از آن دوران که مراجعه میکنیم مثل خاطرات آقای هاشمی در چند جا به بحث اختلافات بین نیروهای ارتش و سپاه اشاره شده است، مشکل اصلی بین این دو نیروی نظامی چه بود و چطور در این ۸ سال مدیریت شد؟
ببینید ارتش و سپاه دو نیروی متفاوت از هر نظر بودند. از یک سو یک نیرویی که سازمان داشت، پادگان داشت، سربازش در پادگان آموزش میدید، افسرش در دانشگاه افسری درس میخواند، و در دانشگاه میخواند که چطور باید حمله کرد و... و در طرف دیگر نیرویی که هیچ یک از این خصلتها و امکانات را نداشت. شاید بد نباشد خاطرهای را بگویم.
مرحوم سرلشکر حسن باقری در اوایل جنگ مسوول اطلاعات عملیات سپاه بود، یک سرهنگی هم مسوول اطلاعات عملیات ارتش بود. تصور ارتشیها این بود که شما چه میگویید، ما رفتیم دانشگاه، شما کجا خواندید، چگونه باید حمله کرد، چگونه عملیات کرد و... در جلسهای همه فرماندههای سپاه و ارتش جمع بودند، مقام معظم رهبری هم بودند. تختهای گذاشته بودند و قرار بود هم سپاه و هم ارتش طرح عملیاتشان را بدهند. ارتش رفت طرح خود را ارائه داد، وقتی قرار شد حسن باقری برود طرح سپاه را ارائه بدهد همه میخندیدند. حسن رفت و به نحوی طرح را ارائه داد که در همان جلسه همه ارتشیها عاشق حسن شدند. جوانی بود که درس نظامی هم نخوانده بود ولی یک عملیات نظامی خیلی کامل که همان هم تصویب شد را ارائه داده بود. ببینید این تفاوت دید با هم وجود داشت. ولی این اختلاف هیچ گاه به درگیری نکشید. من خودم نقش تلطیف بین دو نیرو را داشتم. زمانی من را دعوت کردند بروم دانشگاه فرماندهی و ستاد سخنرانی کنم. آنجا به من گفتند ما همه لجستیکی ارتش هستیم همه هم دوره لجستیک دیدهایم، چطوری است که تو از حجره بلند شدی آمدی شدی لجستیک سپاه آنقدر راحت سپاه را پشتیبانی میکنی ولی ما نمیتوانیم.
رفتم پای تخته نوشتم؛ سیستم لجستیکی ارتش از یک تا ۲۳. یعنی این ۲۳ مجرا باید طی شود تا امکانات ارتش تامین شود. کنارش نوشتم سیستم لجستیک سپاه از یک تا ۸. بعد هر سه تایی ارتش را به یکی از سپاه وصل کردم، گفتم مثلا شما میخواهید برنج بخرید این برنج باید این سیکل را طی کند ولی در سپاه یک نفر مسوول است. اما این سه نفر شما یا یک نفر نیست یا با هم اختلاف سلیقه و عقیده دارند. این بروکراسی است که این مشکلات را برای شما ایجاد میکند. یا در عملیات فاو مستقیما ۱۸۰ توپ ارتش مامور بود به سپاه. هر تعدادی از این توپها از یک لشکری بود. بر اساس سیستم پشتیبانی ارتش مهمات برای توپهای لشکر ۹۲ اهواز باید از اهواز درخواست میشد، او از نیروی زمینی، نیروی زمینی از ستاد مشترک و و و تا در نهایت فرمان صادر میشد. من جلسهای در جبهه گذاشتم و قرار شد مهمات این ۱۸۰ توپ را آمادهگاه دزفول در اختیارشان قرار دهد. سعیمان این بود کمتر اختلاف پیش بیاید اما این اختلافات وجود داشت.
آقای هاشمی به عنوان فرماندهی جنگ چه نقشی در رفع این کدورتها داشتند؟ در چه بزنگاههایی از جنگ ورود پیدا کردند که ورود به جایی بود و یا بالعکس؟
در فرماندهی جنگ این گونه عمل میشد که وقتی طرح عملیات سپاه توسط فرماندهی سپاه و فرماندهی جنگ تصویب میشد و از ارتش به سپاه مامور میشدند تحت امرمان کار میکردند و برعکس آن هم بود. آقای هاشمی هم به عنوان فرمانده مسوول این هماهنگیها بودند.
در خصوص تاثیرگذاری ایشان در روند جنگ هم؛ آقای هاشمی وقتی که نماینده امام در جنگ شدند در تسهیل کار جنگ نقش برجستهای داشتند. خاطرم هست قبل از عملیات کربلای ۴ نزد ایشان رفتم و گفتم فرماندهی سپاه حجم عظیمی از مهمات را درخواست کرده که آنقدر میلیارد تومان پول لازم دارد، که نه ارز مملکت توان این کار دارد نه ریالی که برای جنگ گذاشتهاند کفاف میدهد.
ایشان خدمت امام رسید و سیستمی را برقرار کرد که من نامه را خدمت امام بنویسم، امام نامه را به شورای عالی دفاع بدهد و آن پول خارج از ضوابط قانونی و مقرراتی مجلس و دولت مستقیما توسط دولت به بانک مرکزی نوشته شود و آن پول به ما داده شود که کار بزرگی شد. در واقع هر جا که تیغ ما نمیبرید ایشان دخالت و کمک میکرد.
در ابتدای صحبتتان اشارهای داشتید به قدرت ارتش رژیم پهلوی و اینکه از آن تحت عنوان ژاندارم منطقه نام برده میشد ولی با وجود این امکانات مشکل اسلحه و مهمات جنگی از مشکلات عمده ما در دوران جنگ خصوصا سالهای اول بود؟
آن خبرهایی که میگفتند نبود، از سوی دیگر این ارتش جنگی نکرده بود که بدانند چه حجمی از آتش لازم است. بعد از شروع جنگ هم با وجود اینکه همه صنایع دفاع برای ارتش مهمات میساخت ولی ارتش مجبور بود از خارج مهمات وارد کند. اما در خصوص خرید تجهیزات؛ تا قبل از اینکه وارد خریدهای عمده بشویم تعداد زیادی ژ سه و تیربار از ارتش گرفته بودیم، حتی لباس را هم از ارتش میگرفتیم. تا اینکه کم کم خودمان قویتر شدیم. حتی خیلی وقتها تجهیزاتی که از دیگر کشورها مثل سوریه، لیبی یا کره شمالی گرفته بودیم مثل توپ ۲۳ را در همان فرودگاه به نیروی دریایی دادیم تا از نفتکشها در مقابل هواپیماهای دشمن حفاظت کنند.
مهمترین وظیفه شما در دوران شورای فرماندهی سپاه و بعد هم وزارت سپاه تامین و پشتیبانی سلاحهای استراتژیک بود، شما در خاطرات و مصاحبههای خود به نحوه خرید و تامین این ادوات از لیبی، سوریه و کره شمالی بارها اشاره داشتهاید و من نمیخواهم وارد این مبحث شوم. آنچه محل سوال است، بحث کشور لیبی است. بر اساس همان خاطرات شما لیبی در جنگ اسلحه و موشک زیادی را آن هم مجانی به کشورمان داد، فکر نمیکنید قذافی تلاش داشت نظام نوپای ایران را از این طریق همراه یا حتی تحت تسلط خود کند؟
قذافی آدم ویژهای در نوع خودش بود، فردی که در ۲۸ سالگی کودتا یا به قول خودش انقلاب کرده بود و حکومتی که وابسته آمریکا بود را برکنار کرده بود. ابتدایی که روی کار آمده بود ضد آمریکایی بود، حتی در مدت کوتاهی سیستم دفاعی لیبی را که سیستمی آمریکایی بود را به سیستم روسی تغییر داد. در مورد ایران هم او معتقد بود این انقلاب ضد آمریکایی را باید کمک کرد لذا از اولین کشورهایی بود که ایران را به رسمیت شناخت و پیغام داد حاضر است به ایران کمک کند. در زمان جنگ هم همیشه میگفت چون انقلاب شما ضد آمریکایی بود و صدام به شما حمله کرد من از شما حمایت میکنم. در همان اوایل جنگ در سال ۵۹ آقای هاشمی به من ماموریت دادند و گفتند نیروی دریایی شاه با نیروی دریایی لیبی یکی بود اما قذافی همه را عوض کرده و رفته ناوگان روسی خریده. تو برو این قطعات و امکانات را از آنها بگیر و بیاور. در سفری هم که من رفتم دو کشتی باری از این قطعات را بار زدم و آوردم.
البته ما جدای آنکه از سوریه و لیبی اسلحه تهیه میکردیم، کار دیگری هم میکردیم آن هم اینکه، چون بلوک شرق آن زمان به ما اسلحه نمیداد ما با افسران لیبیایی یا سوری مثلا به لهستان یا بلغارستان میرفتیم و آنها اسلحهها را برای ما میخریدند. لذا من مرتبا به لیبی و سوریه میرفتم که یا از خودشان سلاح بگیرم یا از طریق آنها از بلوک شرق سلاح بخریم.
بعد از اینکه وزیر شدم، لیبی و سوریه از من دعوت رسمی کردند که از دو کشور دیداری داشته باشم. یک هیات ده، یازده نفری که افرادی مثل سردار صفوی، مقدم، وحید دستجردی و... من را همراهی میکردند. قبل از سفر رفتم پیش آقای هاشمی ایشان به من گفت ببین میتوانی از سوریه و لیبی موشک بگیری. گفتم سعیام را میکنم؛ بعد رفتم پیش مقام معظم رهبری و از ایشان خواستم که برای اسد و قذافی پیغامی بدهند که ایشان هم قبول کردند. ایشان هم گفتند اگر بتوانی موشک بگیری خیلی خوب است ولی بعید است.
در دیداری که با اسد داشتم، او گفت اگر در اختیار خودم بود میدادم اما موشکهای ما همه در اختیار روسها است. شما بروید از قذافی موشک بگیرید اما آموزش کار با موشک پرسنل شما با ما. موضوع یگان موشکی هم در همین سفر عملیاتی شد. در آنجا پرسیدیم که یک سیستم موشکی اسکات B چند نفر خدمه دارد گفتند ۳۴ نفر، همین تعداد نفر را آماده کردند و از ایران به سوریه فرستادند تا به فرماندهی شهید حسن مقدم آموزش ببینند.
در لیبی دو تا جلسه داشتیم. جلسه اول با جلود که من در آن جلسه یک خورده داد و بیداد کردم و گفتم شما دروغ میگویید و از ما حمایت نمیکنید. گفتند چه کنیم، گفتم تهران زیر موشک و هواپیماهای صدام است به ما موشک بدهید خیلی هم بد و خشن صحبت کردم. در ملاقات دوم که با قذافی بود من و سردار صفوی حضور داشتیم، در آنجا که این خواسته را مطرح کردم گفت مشکلی نیست ۱۰ تا موشک ببر که همان موقع فردی به اسم سردار سلیمان را هم مامور کرد و به او گفت از این بعد تحت فرمان فلانی هستی و هر وقت که ایشان گفت شلیک میکنی. که اولین موشک را هم به بانک رافدین عراق زدیم.
بعد از کشته شدن قذافی خیلیها از شما به عنوان دوست قذافی در ایران نام میبردند.
بله بعد از قضایای لیبی خیلیها به من ایراد گرفتند که قذافی در ایران یک دوست داشت و او هم رفیقدوست بود، فکر میکنند من عاشق چشم و ابروی قذافی بودم. من در همه سفرهایم به لیبی به نوعی قضیه امام موسی صدر را مطرح میکردم حتی خود آنها به خصوص قذافی گزگ میداد. به این صورت که از وقتی حزبالله در لبنان تشکیل شده بود قذافی عاشق حزبالله شده بود و میخواست به هر نحوی با حزبالله رابطه برقرار کند و میگفت هیچ کس جز تو نمیتواند این کار را بکند چون تو و رفقایت حزبالله را درست کردید. من هم میگفتم تا تکلیف امام موسی معلوم نشود حزبالله به تو محل نمیگذارد. میگفت هر چقدر پول و اسلحه بخواهند میدهم اما من همیشه همین را به او میگفتم. اما در خصوص مباحثی که بعد از مرگ قذافی پیش آمد باید این مطلب را بگویم که ما هر کاری میکردیم حتما امام در جریان بودند و مهر امام پای همه کارهای ما بود. خاطرم هست وقتی موشکها را آوردم امام دعا کردند، تشکر هم کردند.
وقتی دو سه تا موشک زده بودیم قذافی نامهای مینویسد یکی به امام یکی به صدام، در هر دو نامه پیشنهاد میکند که جنگ شهرها را قطع کنید. البته من خبر نداشتم، یک روز احمد آقا زنگ زدند و گفتند قذافی نامهای به امام نوشته و امام هم پاسخ آن نامه را نوشته و دستور دادهاند تو و آقای ولایتی به طرابلس بروید و جواب این نامه را بدهید. پس اگر به من ایراد میگیرند باید به امام هم ایراد بگیرند که چرا پاسخ قذافی را داد.
در دورانی که لیبی درگیر این تحولات بود ارتباطی با مقامات لیبی یا حتی قذافی داشتید؟
اوایل انقلاب که سفارتخانه لیبی در ایران باز شد آقایی به اسم سعد مجمر، سفیر لیبی در کشورمان شد. سالهای سال هم در ایران بود تا اینکه پست دیگری گرفت و از ایران رفت. در یکی دو سال اخیر دوباره همین فرد سفیر شد و به ایران برگشت. وقتی مردم قیام کرده بودند این آقای مجمر نزد من آمد، اول همه کمکهای سیاسی و نظامی قذافی به ایران را بازگو کرد و بعد هم گفت الان چه کاری برای قذافی میتوانید بکنید. گفتم من خیلی کارها میتوانم بکنم، من میتوانم به لیبی بیایم و کاری کنم قذافی با مردمش آشتی کند و با مردم شود. گفت غیر از این پیشنهادی ندارید گفتم غیر از پیشنهادم این است که قذافی بگذارد و برود. گفت یعنی شما حمایت نمیکنید گفتم مگر یک دولت خارجی به شما حمله کرده که ما کمک کنیم، اگر دولت خارجی حمله کرده بود ما جبران میکردیم اما اینها مردم هستند. مثلا الان ما شنیدیم که دولت ما میخواهد به مردم لیبی از نظر آذوقه و دارو کمک کند که همین سیاست ما را نشان میدهد.
بعد از دوران وزارتتان هم سفری به لیبی داشتید؟
بله آخرین سفر من به تقریبا ۵ سال پیش در دوران دبیری شورای عالی امنیت ملی آقای لاریجانی بر میگردد. آن زمان لیبی به عضویت آژانس اتمی در آمده بود و آقای لاریجانی و متکی از من خواستند که به دیدار قذافی بروم و او را متقاعد کنم که نمایندهاش در آژانس به نفع ما رای بدهد، آن زمان روابط ما با قذافی خوب نبود، به من گفتند او غیر از تو کسی را نمیپذیرد.
این ماجرای درخواست قذافی برای دیدار با امام و امتناع امام از پذیرش او چه بود؟ این به موضوع امام موسی صدر برمی گشت یا دلیل دیگری داشت؟
من به عنوان نزدیکترین آدم به روابط ایران و لیبی این حرفها را رد میکنم. قذافی همیشه ادعا داشت که من رهبرم امام خمینی هم رهبر است، حتی آن زمان که مقام معظم رهبری به لیبی رفته بودند نمیخواست به استقبال ایشان برود، من با قلدری او را به مراسم استقبال بردم. ولی من نشنیدم که او بخواهد با امام دیدار کند و امام نپذیرفته باشد، امام حتی جلود را پذیرفت.
فقط شما در آن سالها قضیه امام موسی صدر را با لیبی مطرح کرده بودید؟
در ملاقات با جلود امام فرموده بودند که مانعی نیست، روابط ما با لیبی برقرار شد ولی مساله امام موسی صدر و همراهانشان برای مردم ایران و لبنان مخصوصا روحانیت یک مساله زجردهندهای است که من به شما توصیه میکنم این مساله را حل کنید.
به موضوع قطعنامه برگردیم؛ شما گفتید از کسانی هستید که معتقدید پایان جنگ و پذیرش قطعنامه در بهترین زمان خود صورت گرفت؛ فارغ از مسائل دفاعی و نظامی که عنوان کردید همراه نبودن دولت وقت و مخالفتشان برای ادامه جنگ در اتخاذ این تصمیم تا چه اندازه تاثیرگذار بود؟
ما زمانی قطعنامه را پذیرفتیم که یک وجب از خاکمان دست عراق نبود، در مرز خودکفایی دفاعی بودیم، البته یک عده میگویند ما در زمان ضعف قطعنامه را پذیرفتیم ولی ما دو دلیل محکم برای پاسخ به این افراد داریم؛ اول عملیات مرصاد که بعد از پذیرش قطعنامه از سوی منافقین به راه انداخته شد دوم حمله عراق به جنوب. در عملیات مرصاد که واقعا کار خدا بود که آنها را خاک بر سر کند اما در حملهای که عراق بعد از پذیرش قطعنامه به جنوب کرد متکی بر این طرز تفکر بود که ایران الان در موضع ضعف است اما آنچنان توسط حملات ارتش و سپاه دفع شد که دیگر جرات حمله پیدا نکرد. ما قدرت پیدا کرده بودیم، بسیجمان یک بسیج قدرتمند شده بود، امکاناتمان در حد خودکفایی بود. از سوی دیگر در شرایط اقتصادی آن زمان ما فتح بغداد برایمان دور از دسترس بود.
در خصوص همراه نبودن دولت وقت هم این را باید از کاری که آقای هاشمی کرد فهمید. ایشان به عنوان فرمانده جنگ به یکباره تغییراتی در جنگ دادند به این نحو که به من که وزیر سپاه بودم گفتند برو در دفتر کارت بنشین و کاری به جنگ نداشته باش! ستاد جنگ را از دولت تشکیل داد، آقای موسوی رییس ستاد شد و آقای بهزاد نبوی معاونت لجستیک و آقای خاتمی معاونت تبلیغات شدند. این مقدمه پذیرش قطعنامه بود. این آقایان به فرمانده سپاه میگویند اگر بخواهی جنگ تمام شود باید چه کرد، محسن رضایی میگوید باید بغداد را بگیریم و صدام را ساقط کنیم، میگویند اگر بخواهی بغداد را بگیری چه چیزی میخواهی، او هم به عنوان فرمانده سپاه میگوید فلان چیزها.
ببینید محسن رضایی نگفته بود جنگ را تمام کنید، نگفته بود من طرفدار پایان جنگم، تنها به دو سوال پاسخ داده بود. بعد از آن اعضای ستاد نزد امام میروند و میگویند سپاه اینها را میخواهد و ما نمیتوانیم تامین کنیم. این واقعیتی است که شرایط اقتصادی آن زمان کشور فتح بغداد را دور از دسترس میکرد.
برخی میگویند اینکه بعد از این همه سال از پایان جنگ هنوز نتوانستهایم غرامتی را از عراق بگیریم به این علت است که در قطعنامه آورده نشده است؟
نه این گونه نیست؛ در قطعنامه به مسائل مهمی اشاره شده بود که دو موضوع از همه مهمتر بود. اول اینکه دولت متجاوز معلوم شود که در نهایت صدام متجاوز اعلام شد، دوم اینکه دولت متجاوز غرامت جنگ را بپردازد. منتهی این مساله طول کشید تا زمانی که صدام سقوط کرد. بعد از سقوط صدام فشار خود ما هم کند شد، چون دولت و امکاناتی نبود که ما بخواهیم غرامت بگیریم. اما مدتی است که مذاکرات برای دریافت غرامت آغاز شده است و بالاخره باید این غرامت گرفته شود.
در دوره مسوولیت شما در وزارت سپاه پیگیریهای حقوقی درباره سلاحهای غیرمتعارفی که برخی کشورهای اروپایی مثل آلمان در اختیار صدام قرار داده بودند، شد؟
اینکه این سلاحهای غیرمتعارف را چه کسی در اختیار رژیم صدام قرار داده بود بعد از جنگ مشخص شد. روال ما هم این بود که هر زمان اطلاعاتی به دست میآوردیم آن را در اختیار وزارت امور خارجه قرار میدادیم تا پیگیریهای لازم را انجام دهد. این در حیطه اختیارات وزارت سپاه نبود. ولی همان موقع پروندههایی تشکیل شد.
در مجرای مکفارلین فکر میکنید اگر در آن مقطع رابطهای شکل میگرفت تاثیری در روند و نتیجه جنگ داشت؟
من چون در جریان مکفارلین دخالتی نداشتم هیچ اظهارنظری نکردم.
به عنوان فردی بیرون از ماجرا بر اساس همان روایاتی که از این قضیه شده است پاسخ دهید؟
به نظرم فرقی نمیکرد. ببینید جنگ تمام شد اما آیا جنگ آمریکا با ما تمام شده است؟ دشمنی آمریکا، استکبار و بخشی از اروپا با جمهوری اسلامی ایران هیچ وقت تمام نمیشود. اینها با این سیستم حکومت مشکل دارند. ما به مصر، تونس، بحرین و... کشورها که نرفتهایم تبلیغ کنیم اما این انقلاب تکثیر یافته است. آقای راشد الغنوشی، رهبر مردم تونس میگوید ما انقلابمان را از ایران الهام گرفتیم اما در اداره کشورمان با ایران اختلافاتی داریم. همه دشمنیهای دنیا با ما این بوده و هست که این اتفاقات نیفتد که همه خوشبختانه منطقه و حتی اروپا و آمریکا را نیز فرا گرفته است. همه این دشمنیها هم با یک کلمه است؛ «ولایت فقیه». اگر این کلمه نباشد این دشمنیها هم تمام میشود چون میتوانند مجلس انتخاب کنند، رییسجمهور تعیین کنند، قوه قضاییه را در اختیار گیرند. اما با وجود این کلمه این نفوذها را ندارند.
چند وقت پیش در یکی از کشورهای عربی با یکی از دوستان سابق دیداری داشتم؛ میگفت بوش یک هیات ۵۰ نفره را جمع کرده که در حال مطالعه بر روی اصل ولایت فقیه و راه نفوذ در این سیستم هستند. لذا این دشمنی با ما هست و ما هم تا زمانی که مومن، معتقد و عامل به اصل مترقی ولایت فقیه باشیم پیش میرویم.
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :