مجتهدزاده: مصدق را برای پاکدامنی‌ و جراتش می‌ستایم/ بی‌بی‌سی مدام مصدق را بالا می‌‌برد

۰۲ فروردین ۱۳۹۱ | ۱۶:۴۸ کد : ۱۹۷۳ از دیگر رسانه‌ها
فاطمه رزاقی: در سال‌های اخیر کم نیستند کسانی که به انتقاد از دکتر محمد مصدق و اصرارش بر ملی کردن صنعت نفت ایستاده‌اند. با این حال معدودند کسانی که چون پیروز مجتهد‌زاده، استاد ژئوپلتیک دانشگاه تربیت مدرس تا این حد همه‌جانبه به او بتازند. اگرچه تاکید مجتهدزاده بر آن است که به دلیل تحصیل در محیطی مبتنی بر آموزش انتقادی و نه توصیفی، همه کس را واجد انتقاد می‌داند و البته منظورش از انتقاد کمک به بهبود شرایط است و نه تخریب؛ اما وقتی قرار است مصدق و دوستدارانش و ملی شدن صنعت نفت را نقد کند تنها قدمی از تخریب فاصله دارد. با این همه چیزی مانع از آن نیست که بگوید مصدق را به دو دلیل ستایش می‌کند: پاکدامنی و جسارت.

 

***

 

شما در فرصت‌های متعددی گفته‌اید که ملی شدن صنعت نفت و تصمیم آقای مصدق برخلاف منافع ملی ایران بوده است؟

 

این فقط من نیستم که چنین نظری دارم. اما من برای اثبات نظرم اسناد زیادی از بهترین کار‌شناسان نفت ایران در‌‌ همان دوره و از مشاوران خود دکتر مصدق و دست‌اندرکاران قضیه جمع‌آوری کرده‌ام. یعنی از خودم مطلبی نگفته‌ام. شما اگر توجه کرده باشید همه کار‌شناسان تاکید می‌کنند که ملی شدن نفت به صورتی که مصدق انجام داد سخت به زیان منافع ملی ایران تمام شد ولی چون به سود منافع سیاسی آقای مصدق تمام شد، لاجرم در این ۵۰ سال این امر یک امر مثبت قلمداد شد و الا خودکار ملی کردن به صورتی که انجام شد صددرصد به زیان ایران تمام شد و هیچ‌کسی تردیدی در این قضیه ندارد، غیر از کسانی که عادت به شعار‌پردازی دارند آن هم به دلیل گرایش‌های سیاسی. آنچه که تا به حال وجود داشته برخورد سیاسی با قضیه بود. در برخورد سیاسی هر کاری مصدق، کرد درست است چون ما موافق روش رفتاری که او داشته، بوده‌ایم. من اینجا دارم مسایل تاریخی را تجزیه و تحلیل می‌کنم. از نظر اقتصادی این کار به هیچ‌وجه قابل توجیه نبود. اما از نظر سیاسی مصدق را تبدیل کرد به قهرمان ملی و شکست دهنده انگلیس و به این ترتیب دیگر کسی جرات نداشت جلوی او بایستد، لاجرم او دست به هر کاری که دلش خواست زد از جمله آنکه قانون اساسی مملکت را تکه و وصله کرد و دور انداخت. مجلس و سنا و قوه قضاییه را بست. به باور من کودتا به معنای واقعی را مصدق انجام داد ولی به دلیل آن وضعیت سیاسی هر کس انتقاد از او می‌کرد تبدیل می‌شد به خائن و جاسوس و مزدبگیر خارجی و... که این اتمسفر زهرآگین امروز از آنجا آمده است.

 

 

با چه استدلالی این گزاره را بیان می‌کنید؟

 

خیلی ساده است شما مقایسه کنید میان دو دوره. دوره‌ای که از مشروطه آغاز می‌شود تا سال ۱۳۳۲ و دوره از آن سال به بعد را عصر مشروطه، عصر برجستگان سیاسی است. خود سیاست و فرهنگ سیاسی دارای وقار و ارزشی است. به زحمت کسی دروغ می‌گوید، به زحمت کسی شارلاتانیسم را برمی‌گزیند اما پس از وقایع سال ۳۲ سراسر دروغ و تزویر است و وارونه کردن حقایق، یک سنت می‌شود.

 

 

شاید بخش قابل توجهی از این عوارض را باید به شکل‌گیری دولت مدرن و منفک شدن آن از طبقات اجتماعی نسبت داد...

 

شما اشاره دارید به دورانی که کار کشورسازی و ملت‌سازی شروع می‌شود که به طور مصطلح اسمش را می‌گذارند دوران مدرن. کار کشورسازی و ملت‌سازی فقط می‌توانست از طریق به‌کار گرفتن دو نیرو واقعیت پیدا کند. یک نیروی قهریه نظامی که در این زمینه رضاشاه چیزی باقی نگذاشت و توانست تا حدود زیادی موفق بشود، امر کشورسازی تا اینجا خیلی موفق بود. اما مساله ملت‌سازی مساله‌ای بود که ایران به شدت به آن نیاز داشت، زیرا ما از نظر ملت و ملی بودن از اواخر صفویه به این سو، اغلب سیر قهقرایی داشتیم. حتی به جایی رسیدیم که کلمه ملت دیگر به کار گرفته نمی‌شد. نام حکومت ما ممالک محروسه بود. اما تنها قوه قهریه و قوه نظامی نمی‌توانست برای ما ملت‌سازی کند باید ما نیروی تفکر و فرهنگ را به کار می‌گرفتیم تا بتوانیم هویت ملی و چسبندگی ملی را میان قبایل مختلف به وجود بیاوریم. این کار تا آنجا که نیاز به زور داشت انجام شد. زور به کار گرفته شد، فرهنگستان و دانشگاه درست شد. وسایل ارتباط جمعی آن زمان پایه‌گذاری شد. اما در آن قسمتی که جنبه فرهنگی داشت، بر ساختن هویت فرهنگی ایران، در اینجا بود که ما دچار مشکل شدیم. در این قسمت هم رضاشاه تا آنجا پیش رفت که عده‌ای دانشجو را برای تحصیل علوم جدید به خارج فرستاد اما وقتی این عده برگشتند دچار مخمصه بزرگ سیاسی شدند که از تاریخ انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی در ایران شروع شده بود و آن هم گرایش‌های انتقام‌جویانه و پهلوی‌ستیزی بود که هیات‌های دانشجویی که از خارج برمی‌گشتند. اینجا بود که کار ملت‌سازی دچار اختلال می‌شود.

 

 

شما می‌گویید تا سال ۱۳۳۲ سیاستمداران اعتباری داشتند و پس از آن اعتبارشان را از دست دادند، چرا؟

 

اجازه بدهید فراموش نکنیم دوره‌ای که ما داریم درباره آن صحبت می‌کنیم سرآغاز‌ش انقلاب مشروطیت است. انقلاب مشروطه در سرآغاز قرن ۲۰ میلادی اندیشه‌های ملت‌گرایی، هویت‌گرایی، مدرنیته، دموکراسی و دموکراسی‌خواهی را متداول کرد. لاجرم دوره‌ای که من می‌گویم سیاست وقار داشت از اینجاست تا آمدن رضاخان که بعدا رضاشاه شد. این دوره، دوره موقری است نه اینکه مشکل نداشته باشد، این دوره محمدعلی شاه هم دارد. ولی سیاست و فرهنگ سیاسی کشور دارای وقار و اعتبار بود. بعد از سال ۱۳۳۲ ما دچار یک وضعیت نامطلوبی می‌شویم: انتقام‌جویی. عده‌ای به عنوان طبقه روشنفکر می‌آیند و این‌ها فرهنگ و تفکر سیاسی را به صورت مونوپل خودشان می‌گیرند و بر اساس دلخواه دولت‌های موجود را غیرقانونی فرض می‌کنند و حتی دولت مصدق را که ساقط شده بود تنها دولت قانونی و دموکراتیک قلمداد می‌کنند در حالی که بر اساس هیچ ضابطه‌ای چنین نیست. بلکه با نگاهی به ضوابط، عکس این مطلب ثابت می‌شود. چنانکه بعد‌ها که آقای بازرگان دولت موقت را تشکیل داد، گفت «منتظر چنین موفقیتی نبودیم ما یک قدم جلو آمدیم رژیم      ۱۰ قدم عقب رفت، ما حتی آماده چنین وضعیتی نبودیم و برنامه‌ای برایش نداشتیم.» این دوره، دوره اسفناک افول سیاسی ایران است که می‌بینیم آینده ملت فدای انتقام‌جویی می‌شود.

 

 

شاید آنقدر نتیجه گرفتن از مبارزه با استبداد شاهنشاهی قاجار و پهلوی دور به نظر می‌رسید که همه برنامه‌ریزی‌ها معطوف به این بود که به نحوی این استبداد کنار زده شود...

 

تردیدی در این نیست که مساله دموکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی همیشه در این دوران مورد بحث فعالان بوده است. وقتی من با دید اغماض نگاه کنم می‌گویم بله آن‌ها آدم‌های دموکراسی‌خواهی هستند ولی اعمال حرکات و نوشته‌هایشان عاری از انتقام‌جویی باشد. مثلا جبهه ملی در تمام اعلامیه‌های سالگرد و ماهگرد خودش صحبت از رژیم غیرقانونی دولت غیرقانونی و ریشه کردن رژیم غیرقانونی می‌کرد. در حالی که ما می‌دانیم رژیم پهلوی تنها نظام سلطنتی در ایران بوده است که از طریق مجلس موسسان قدرت به آن تفویض شده بود. اگر دولت غیرقانونی منظور دولت‌های پس از مصدق است، که همه این دولت‌ها بر اساس‌‌ همان مقررات قانون اساسی نارسا و ناقص ایران انتخاب شده بودند که مصدق انتخاب شده بود. یادمان نرود که پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۲ مصدق در نتیجه حوادث خیابانی به نخست‌وزیری رسید، ظرف کمتر از ۲۴ ساعت مجلس تشکیل شد و اعضای مجلس را از گوشه و کنار مملکت جمع‌آوری کردند که گمان می‌کنم حتی آن مجلس اکثریتی داشت که ابراز تمایل به نخست‌وزیری آقای مصدق بشود و شاه را هم نصف شب پیدا کردند که زیر حکم را امضای کند. این چقدر دموکراتیک است؟

 

البته نمی‌توان منکر بحث دموکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی به خصوص در نسل جوان‌تر بود. اما این نسل جوان‌تر یا ناسیونالیست مصدقی بودند یا سوسیالیست، گرایشی به حزب توده و منشعباتش داشتند. هر دو این مراکز اصلی تفکر سیاسی یعنی حزب توده و جبهه ملی صرفا درگیر انتقام‌جویی بودند. لاجرم، خود به خود این مساله در اندیشه بقیه آن‌ها به وجود آمد.

 

 

بالاخره با همه انتقاداتی که به آقای مصدق دارید و از بعضی منظر‌ها هم پذیرفتنی هست اگر مصدق را بخواهید برای یک ویژگی ستایش کنید آن ویژگی چیست؟ آیا او را برای اینکه پس از مدت‌ها در مقابل اقتدار شخص اول مملکت ایستاد ستایش نمی‌کنید؟

 

من این موضوع را قبول ندارم.

 

 

بالاخره به دلیلی او را ستایش می‌کنید؟

 

ابدا، ببینید صحبت از این می‌شود که دولت مصدق تنها دولت دموکراتیک انتخاب‌شده ایران است. معنی این کلمه چیست؟ معنی‌اش این است که باید نظام دموکراتیک بوده باشد تا دولتی بتواند به صورت دموکراتیک انتخاب شود. اگر دیکتاتوری در کار بود، طبیعتا جلوی انتخاب ایشان گرفته می‌شد با سوابقی که ایشان در مقابله با پهلوی داشت. ما نمی‌توانیم آتش و آب را در یک کاسه قرار دهیم، دولت آقای دکتر مصدق یا دموکراتیک بوده است یا غیردموکراتیک. اگر دموکراتیک بوده معنایش این است که نظام حکومتی دموکراتیک بوده است که البته دموکراتیک بودن نظام حکومتی در آن موقع طبیعتا بر پایه قانون اساسی مشروطه باید صورت می‌گرفت که آن قانون اساسی در بحث دموکراسی و چگونگی انتخاب دولت بسیار ناقص و نارسا بود. با این توصیف درخور‌‌ همان قانون اساسی و‌‌ همان سیستم هستند، اگر بخواهیم حساب کنیم که آقای مصدق دموکراتیک انتخاب شد، پس نظام دموکراتیک بود، اما اگر نگاه کنیم ببینیم که نظام دیکتاتوری می‌شود درست موقعی که مصدق شاه را بیرون می‌کند و در ۲۸ مرداد شاه برمی‌گردد، این بار مواظب کار خودش هست و از اینجاست که حکومت دیکتاتوری می‌شود.

 

نه، من مصدق را بابت این کار نمی‌ستایم. من تنها برای دو چیز مصدق را ستایش می‌کنم. یک پاکدامنی‌اش که می‌تواند به ما بگوید این شخص میهن‌پرست است. دو جرات و جسارت حرف زدنش را می‌ستایم زیرا علی‌الاصول این لال شدن و خفه شدن در مقابل حکومت کار پسندیده‌ای نیست.

 

 

بازگردیم به ماجرای ملی شدن صنعت نفت، گزاره‌ای که شما در مورد ملی شدن صنعت نفت به کار می‌برید این است که این اتفاق یک پیروزی سیاسی برای مصدق بود چون او را تبدیل به یک قهرمان ملی کرد و به لحاظ اقتصادی یک فاجعه بود که برای ایران اتفاق افتاد... اما مرور تاریخی ماجرای ملی شدن نفت نشان می‌دهد که این خواست خواستی نبود که در زمان مصدق و به وسیله او شکل گرفته باشد بلکه از چندین سال پیش از رسیدن مصدق به نخست‌وزیری به صورت یک خواست ملی از دستگاه سیاسی درآمده بود. در دوره هژیر و رزم‌آرا هم این خواست بوده که هم دربار پهلوی پیگیری می‌کرده و هم مردم...

 

اصلا این دعوا را رضاشاه شروع کرد... رضاشاه از دو طریق به این بحث جنبه سیاسی و احساسی داد تا به شکل یک مساله ملی دربیاید. رضاشاه برای این هدف دست به یک‌سری کارهای نمایشی زد و یک کار جدی و آن هم این بود که قرارداد دارسی را در حضور همه پاره کرد و گفت‌ ما می‌خواهیم نفتمان را مستقل کنیم تا مال خودمان شود. بعد البته خیلی پشیمان شد زیرا انگلیس فشارهای زیادی به او وارد کرد.

 

رضاشاه آدم جهان‌بینی بود اما باسواد به این معنی که حقوق بفهمد و حقوق بین‌الملل بداند، نبود. اما جهان‌بینی‌ای داشت که هیچ دانشمندی در زمان او نداشت. اما به دلیل آشنایی نداشتن با مقررات بین‌المللی به یک کار نمایشی دست زد. به احتمال قوی این یک کار نمایشی بود برای اینکه هم به غرب و هم به داخل بگوید موضوع برای ما حیاتی است. لاجرم قرارداد را پاره کرد و به انگلیسی‌ها هم گفت از اول باید شروع کنیم. سال‌ها مذاکره شد و حتی یکی، دو قرارداد هم در سال‌های ۱۹۲۸ و ۱۹۳۲ بسته شد.

 

 

اما چه چیز می‌توانست این اقدامات را برای مردم تبدیل کند به یک خواست عمومی...

 

از همین جا شروع شد. استقبالی که مردم از این قضیه کردند... دیگر نقل محفل همه خانواده‌ها شده بود که این شاه چقدر خوب است، چقدر ضد انگلیسی است و چقدر استقلال‌خواه است و... این شد که آهسته‌ آهسته سیاسی‌ها هم متوجه شدند که برای کسب رضایت مردم باید بروند دنبال این قضیه، هژیر، رزم‌آرا و مصدق پیرو همین نگرش بودند.

 

 

گویا ترور رزم‌آرا هم بی‌ارتباط با ماجرای نفت نبود...

 

رزم‌آرا اصلا به علت ماجرای نفت کشته شد. هرچند او به خوبی کار خودش را پیش برده بود و در مذاکرات خودش با انگلیسی‌ها نسبتا موفق بود. در دوره رزم‌آرا بحث کوتاه کردن دست استعمار انگلیس از صنعت و ثروت ملی بین سیاستمداران عمومیت پیدا کرد و اندیشه نهضتی برای این کار پیدا شد. تقریبا وقتی نهضت ملی کردن نضج پیدا کرد همه عضوش بودند و شاه مملکت هم اگرچه نمی‌توانست عضو باشد اما مایل به این کار بود.

 

رزم‌آرا هم در همین راستا با انگلیس‌ در تماس بود و مذاکرات مستمری را ادامه داد که از زمان رضاشاه آغاز شده بود. او در مذاکرات خود موفق شد که موافقت انگلیس را با تقسیم ۵۰-۵۰ سود و درآمد شرکت جلب کند و این در آن شرایط به معنای ملی شدن در عالی‌ترین شرایط ممکن بود اما کلمه «ملی شدن» روی آن نبود. بنابراین از این طریق اقتصاد به قوی‌ترین شکل ممکن تامین می‌شد اما سیاست تامین نشد. چه سیاستی؟ عوام‌فریبی؛ چون ملتی اگر عوام نباشد می‌خواهد منافع ملی‌اش تامین شود، دنبال این نیست که حتما روی سر کسی چماق بکوبد. چنان که در سیاست بین‌الملل همه به دنبال تامین منافع ملی خودشان هستند. بر همین قیاس رزم‌آرا منافع ملی ایران را به بهترین شکل ممکن به دست آورد. ما در ۵۰ درصد سود شریک بودیم در حالی که در ملی شدن نفت ما به ۲۰ درصد هم قانع بودیم...

 

 

۵۰ درصد سود را شریک می‌شدیم اما به هر حال اختیار نفت را به عنوان یکی از منابع ملی حیاتی‌مان از دست می‌دادیم...

 

اما مساله اصلی سود است و با آنچه رزم‌آرا بر سرش به توافق رسیده بود ایران در سودهای داخلی و خارجی ۵۰ شرکت دنیا شریک می‌شد...

 

 

اگر مسیر ملی شدن صنعت نفت می‌رسید به جایی که ما در پروسه اکتشاف، استخراج و فروش نفت قائم به ذات می‌شدیم، آن وقت شاید آن تضرر موقت می‌توانست هنوز موجه باشد. هرچند سیر حوادث اجازه نداد که چنین اتفاقی بیفتد...

 

اجازه بدهید... ما در ملی شدن نفت به سبک آقای مصدق هم اجازه پیدا نکردیم خودمان استخراج کنیم و خودمان نفت را بفروشیم. این درست که نفت را ملی و مهندسان خارجی را اخراج کردیم اما بعد ناچار شدیم با خواهش و تقاضا آنان را برگردانیم، هر چند بعد در سال ۱۳۵۲ کنسرسیوم نفتی توسط محمدرضا شاه از ایران اخراج شد. اما به هر حال اینکه مهندسان به اختیار ما کار کنند یا به اختیار انگلیس، وقتی سود ۵۰-۵۰ باشد، موضوعیتی ندارد.

 

 

اما شاید ما در ملی شدن صنعت نفت این امکان بالقوه را پیدا می‌کردیم که به حداکثر سود و اختیارمان در نفت دست پیدا کنیم و این می‌توانست به اندازه کافی ارزشمند باشد...

 

چنین چیزی امکان‌پذیر نبود مگر آنکه به سبک آقای مصدق نفت را ملی می‌کردیم که آن وقت هم همه چیز از دست می‌رفت که می‌رفت.

 

 

چرا تا این حد قاطع مخالفت می‌کنید...

 

چون ما امکان تولید نداشتیم چه رسد به اینکه امکان بازاریابی یا امکان لوله‌کشی و ناوگان حمل‌ونقل داشته باشیم. ما هیچ چیز نداشتیم. به علاوه اینکه آن طور که آقای مصدق نفت را ملی کرد طبق مقررات بین‌المللی ما باید خسارت پرداخت می‌کردیم. ملی کردن به شکلی که صورت گرفت به نفع هیچ کشوری نبود و نیست. اگر کانال سوئز ملی شد و سودآور بود برای آن بود که تولید در آن اتفاق نمی‌افتاد و نیاز به تکنولوژی نداشت. کانال سوئز یک جغرافیا بود یک آب و خاک، منابع زیرزمینی نبود، این امکان وجود ندارد که با ملی کردن یک منبع زیرزمینی نیازمند تکنولوژی پیشرفته‌تر از توان بومی شما به صددرصد سود دست پیدا کنید.

 

 

به ملی شدن کانال سوئز اشاره کردید، موج ملی شدن از کجا شروع شد؟

 

زمینه‌هایش در زمان رضاشاه فراهم شد.

 

 

منظورم موجی است که در کشورهای جهان سوم به راه افتاد و کشورهایی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم مستعمره بودند. البته فکر می‌کنم در مورد ملی کردن صنعت نفت ایران شروع‌کننده بود. چون تازه بعد از این اتفاق بود که چند کشور دیگر دارای منابع نفت، نفتشان را ملی کردند.

 

چنان موجی در کار نبود. ایران بود و بعد از آن مصر کانال سوئزش را ملی کرد و کسی دیگر این کار را نکرد اگر منظورتان هند است که هند خیلی جلو‌تر از ما انگلیس را بیرون کرد. هند در سال ۱۹۴۸ مستقل شد. ما در سال ۱۹۵۱ نفت را ملی کردیم. بنابراین موجی در کار نبودم.

 

 

اما‌ اگر اشتباه نکنم بعد از ایران یکی، دو کشور عربی نفتشان را ملی کردند...

 

فقط لیبی و عراق، آن هم بعد از آنکه ایران جزایر سه‌گانه را در ۱۹۷۱ در اختیار گرفت. آنچه مایه ملی شدن نفت کشور‌ها شد در واقع اقدامی بود که در سال ۱۳۵۲ محمدرضا شاه در راس نشست سران اوپک در تهران آن را برنامه‌ریزی کرد. هر چند این امر سبب نشد که او را جزو دسته خائنان تاریخ ننشانند و تاریخ این است، یکی خائن است و دیگری قهرمان ملی، هر چند ممکن است در واقعیت اتفاقات دیگری افتاده باشد.

 

 

به هر حال نوک پیکان انتقاد شما در تاریخ معاصر به سمت دکتر محمد مصدق نشانه‌گیری شده است...

 

ابدا این‌طور نیست.... من از امیرکبیر شروع می‌کنم. در تاریخ ما میرزا آقاخان نوری دو بار انگلیس را شکست و کشور ما را نجات داد. بندرعباس و هرات را از جنگ انگلیس‌ها درآورد؛ خائن بالفطره قلمداد شد. امیرکبیری که فرمان صادر می‌کند که انگلیس حق دارد تمام امارات عربی را مستعمره خود کند، قهرمان ملی است. من تمام این ۲۰۰ سال را زیر سوال می‌برم.

 

 

شاید بتوان به این راحتی قضاوت کرد اما منظور من نشانه‌گیری شما در مساله ملی شدن نفت است. بالاخره این تنها دکتر مصدق نبود که ملی شدن را پیگیری می‌کرد...

 

من از مصدق شروع می‌کنم اما سمت تیز تیغ من به سمت مصدقی‌هاست و نه مصدق. چون هر چه بود تمام شد و رفت. این مصدقی‌ها هستند که می‌خواهند به انتقام‌جویی ادامه بدهند.

 

 

انتقام‌جویی از چه کسی، خود مصدقی‌ها که همیشه در گوشه رینگ بوده‌اند...

 

نه خانم...، مصدقی‌ها کسی را قهرمان کرده‌اند که اصلا قهرمان نبود. ملی کردنش این شکلی شد، پارلمان و مجلس تعطیل کرد، شاه بیرون کرد و بعد می‌شود قهرمان دموکراسی. به جای اینکه شاه بر اساس فرمان حکومت کند آقای نخست‌وزیر بر اساس فرمان حکومت می‌کرد. آیا این وارونه کردن تاریخ نیست؟

 

 

به هر حال وقتی آقای مصدق برای این موضوع اقدام کرد، طیف قابل توجهی از روشنفکران آن دوره از سنجابی‌ها و نیکزاد‌ها گرفته تا... پشت آقای مصدق ایستادند، به علاوه طیف گسترده‌ای از اعیان و اشراف و بازاریان و...، شما امروز این عقل جمعی را زیر سوال می‌برید؟

 

طیف گسترده‌ای از روشنفکران هم علیه مصدق بودند یا شدند. شدید هم علیه او بودند.

 

 

دقیقا کدام روشنفکران؟ چرا نامی از آن‌ها نیست؟ جز معدودی که راه‌شان را جدا کردند اما هرگز مصدق را خائن معرفی نکردند...

 

کاشانی، مظفر بقایی، خلیل ملکی و علی امینی که اتفاقا فامیل مصدق هم بود... نخیر، من با شما مخالفم. بخش عظیمی از روشنفکران کشور علیه مصدق بودند اما پس از ۲۸ مرداد پروپاگاندای مصدقی‌ها به نحوی بود که حتی شاه هم نمی‌توانست علیه آنچه در ماجرای نفت روی داده بود موضع‌گیری کند. این روشنفکران نبودند که مصدق را همراهی می‌کردند، این انتقام‌جویان بودند...

 

 

انتقام‌جویی از چه و که... انتقام‌جویی از انگلیس؟

 

ابدا... انتقام‌جویی از پهلوی که چرا قاجار را بیرون کرد. وقتی آقای مصدق مجلس را منحل و شاه را بیرون کرد آیا نباید این را به پای انتقام‌جویی از پهلوی گذاشت، چون پهلوی از طریق مجلس موسسان به قدرت رسید. حالا باید مجلس شورا آن را بیرون کند، پارلمان این کار را نمی‌کند و او هم مجلس را منحل می‌کند. سراپای این ماجرا انتقام‌جویی است. من حتی ملی کردن صنعت نفت را بر همین مدار تفسیر می‌کنم؛ ملی کردن برای تبدیل شدن به قهرمان ملی، تا کسی نتواند از او انتقاد کند.

 

 

فرضیه‌های دیگری هم درباره ماجرای ملی شدن و باقی قضایا وجود دارد. در‌‌ همان زمان گویا روزنامه تایمز لندن در تحلیلی ماجرای ملی شدن صنعت نفت را ناشی از فرافکنی بی‌ثباتی سیستم سیاسی ایران و آشوب داخلی دانسته بود که البته با توجه به تغییر پی‌درپی نخست‌وزیران پربیراه هم نبوده است. به هر حال انگلیسی‌ها معتقد بودند دولت‌های ایران می‌خواسته‌اند با پررنگ کردن مساله نفت آن مسایل را پوشش دهند. این البته شیوه‌ای است که هنوز هم مورد توجه حکومت‌ها قرار می‌گیرد...

 

الان هم همین تفسیر هست. الان که ایالات متحده آمریکا به دستور اسراییل می‌خواهد ملت ایران را به گرسنگی بکشاند، به سازمان ملل می‌گوید ایران می‌خواهد بمب هسته‌ای بسازد و امنیت منطقه را برهم بزند. وقتی انگلیس به سازمان ملل متحد برای تحریم نفت ایران رفت دقیقا همین حرف را زد؛ «ملی کردن نفت توسط مصدق امنیت منطقه را به هم زد.» آن وقت شما حرف این‌ها را موجه می‌دانید. این یعنی ما در این مملکت آنقدر روشنفکر نداریم که هر قدرتی حرف خودش را بزند. در پاسخ سوال شما من باید بپرسم که از آن تاریخ به این سو «بی‌بی‌سی» چرا مصدق را‌‌ رها نمی‌کند و مدام او را به عرش اعلی می‌برد. هیچ رسانه‌ای در دنیا آنقدر که «بی‌بی‌سی» مصدق را بالا می‌‌برد، او را بالا نبرده است.

 

چرا؟

 

برای اینکه «بی‌بی‌سی» بازگوکننده سیاست دولت انگلیس نیست بلکه این رسانه متعلق به سیاست Inercircel، «حلقه داخلی» انگلیس است. این حلقه می‌داند که مصدق بزرگترین خدمت را به انگلیس کرده است. اگر نفت آن طور ملی نمی‌شد بی‌پی (شرکت نفت انگلیس) الان بزرگترین شرکت نفت دنیا نبود.‌‌ همان وقت هم بریتیش پترولیوم با ۵۹ شرکت در سراسر دنیا بزرگترین شرکت نفت آن روز بود. علاوه بر آن مصدق چوب تازیانه‌ای شد که بی‌بی‌سی توانست با آن شاه را بیرون کند و چوب تازیانه‌ای است که به گمان آن‌ها همچنان‌‌ همان کارکرد را در مقابل جمهوری اسلامی دارد. «بی‌بی‌سی» طرفدار حق و حقوق شما و بنده نیست.

 

 

طبیعتا چنین وظیفه‌ای هم ندارد... هر چند در زمان انقلاب اطلاع‌رسانی «بی‌بی‌سی» بی‌تاثیر نبود...

 

من این حرف را نمی‌زنم... اما چطور است که این رسانه این همه اخلاص به آقای مصدق دارد آیا این ترکه‌ای علیه آزادی فکری ایرانیان نیست...

 

 

اتفاقا چند سالی است نقدهای مختلفی به آقای مصدق و اقداماتشان می‌شود، گویا کسی هم ترکه دستش نگرفته...

 

بله این پیام ما به «بی‌بی‌سی» است که دیگر تمام شد...، این هجمه تبلیغاتی را تمام کن...

 

 

بگذارید فرض را بر آن بگذاریم که انتقادات اقتصادی و سیاسی بر ملی شدن نفت و دکتر مصدق وارد است، اما به هر حال فکر می‌کنم آن مبارزات کمترین نتیجه‌اش در آن بازه زمانی هویت‌یابی و انسجام بین مردم بود؛ اتفاقی که نمی‌توان از ارزشمندی‌اش به راحتی عبور کرد....

 

ابدا این‌طور نیست، پیش از این اقدامات انسجام وجود داشت؛ در نهضت ملی شدن نفت همه حضور داشتند.

 

 

دقیقا حرف من ناظر به همین حضور همه‌جانبه مردم، روشنفکران، بازاریان، اعیان و حتی دربار است که ملی شدن نفت به آن‌ها انسجام می‌داد.

 

این انسجام پیش از پا پیش گذاشتن آقای مصدق بود. اتفاقا آقای مصدق ابتدا مخالف قانون و لایحه ملی کردن نفت بود و با وجود آنچه شما می‌گویید بعد از ملی شدن صنعت نفت بود که در جامعه شکاف افتاد؛ نیمی از ملت علیه نیمی دیگر. انسجام پیش از مصدق و ملی شدن بود.

 

 

منظور شما شکافی است که در سال ۳۲ میان ملی‌ها و مذهبی‌ها افتاد؟

 

نه، شکاف میان به اصطلاح ملی‌ها و وطن‌پرستان بود.

 

 

می‌شود برای تقریب ذهن و تبیین استدلال خود از میان افراد کسانی را مثال بزنید...

 

بعد از ۲۸ مرداد یک تیره جدیدی داریم که معتقدند شاه و آمریکا و انگلیس علیه مصدق توطئه کردند و حالا ما باید حساب آن‌ها را برسیم. این‌ها کی هستند؟ آیا همه مصدقی شده بودند؟ یا طیف عظیمی از کشور مخالف مصدق بود. با این تفاوت که حزب توده در اتحاد با مصدقی‌ها از توان تبلیغی خودش خوب استفاده کرد. لاجرم حکومت در دست شاه و اطرافیانش بود اما حکومت بر افکار در دست اقلیت بود. آیا شما اسم این را اجتماع می‌گذارید...

 

 

شما نظر به سال‌های پس از حضور مصدق دارید اما منظور من معطوف به سال‌های منتهی به ملی شدن و اتفاقات پس از آن است. اگر آن انسجام نبود چگونه مردم می‌توانستند در ۳۰ تیر سال ۳۲ قوام را کنار بگذارند و دکتر مصدق را بر مسند بنشانند؟

 

فکر نمی‌کنم اگر کسی درست نگاه کند، بتواند به اتفاقات ۳۰ تیر افتخار کند. عده زیادی در ۳۰ تیر آسیب دیدند و مورد هجوم قرار گرفتند. آیا آن عده جزو این انسجام بودند، آیا این وحدت ملی بود؟ قوام برخلاف قانون اساسی کشور کنار گذاشته شد. بعد هم روی دولت مصدق اسم می‌گذارند تنها دولت دموکراتیک انتخاب شده! چه کسی می‌تواند پس از برملا شدن همه حقایق باز هم به ۳۰ تیر افتخار کند.

 

۲۵ سال بعد همه چیز بر گردن شعبان بی‌مخ انداخته شد. در صورتی که شعبان بی‌مخ کاره‌ای نبود. یک لوطی بود که به سمبل وحدت ملی کشور اعتقاد داشت، در زمان ۲۸ مرداد هم گوشه زندان بود و پس از آن اتفاق بود که آزاد شد. شما از کدام انسجام حرف می‌زنید. انسجام قبل از آنکه دکتر مصدق در آذر ۱۳۲۹ به ماجرای ملی شدن نفت وارد شود، وجود داشت. قبل از آن انسجام بود و مصدق هم ناچار شد در این انسجام شرکت کند. دیگران لایحه نوشته و نهضت را راه انداخته بودند. محمدرضا شاه هم در تمام این مراحل پشتشان بود. اما شکافی را که تا به امروز ایجاد شده، چه کسی انداخته است. شکافی که امروز هم وقتی من این حرف‌ها را می‌گویم به من ناسزا می‌گوید. البته باید انصاف داشته باشیم یعنی من فکر می‌کنم که انصاف تاریخی دارم. آنقدر که مصدقی‌ها شکاف ایجاد کردند مصدق نکرد. این را خودشان هم قبول دارند.

 

 

من این را قبول دارم که ما با بزرگان سیاسی‌مان رفتاری عجیب داریم.‌ گاه از خواست و اندیشه این بزرگان کیلومتر‌ها دور می‌شویم اما هنوز از پرچم و علم او برای خودمان بهره می‌گیریم.

 

بله همین‌طور است. اتفاقا دوستان شما از بنده ایراد می‌‌گیرند و می‌گویند آخر شما یک چیزهایی می‌گویید که نمی‌نشیند. هنجار‌ها را چرا می‌شکنید. من پاسخم این است که یک استاد دانشگاه در یک سیستم درست و حسابی وظیفه‌اش هنجارشکنی است. وظیفه یک محقق این است که بر اساس بی‌طرفی تحقیق و اسناد جدیدی را کشف کند و به جامعه ارایه بدهد و بگوید چشم‌هایتان را باز کنید؛ حقیقت این است، اما چون ما سیستم آموزشی درستی نداریم و همه رونویسی می‌کنند لاجرم هنجار مورد پرستش است و نه هنجارشکنی. در حالی که کار محقق آن است که تحقیق کند و به حقایق جدید دست یابد. ما اگر بنشینیم عقل کهن را بپرستیم هر روز عقب‌تر خواهیم رفت.

 

 

به هر حال ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ نفت ملی شد و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دولت مصدق با کودتا کنار گذاشته شد. شما معتقدید کار‌شناسان آن دوره شرایط ملی شدن نفت را به لحاظ اقتصادی مناسب نمی‌دانستند و بر سر آن بحث داشتند. در این صورت چرا هیچ بازگشت و تغییری در ارتباط میان شرکت نفت، مثلا شرکت نفت بریتانیا انجام نشد؟

 

خوب به خاطر دارم در جلسه‌ای دانشگاهی و غیرعلنی که آقای دکتر حبیب لاجوردی از طرف تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، در فروردین ۱۹۹۰ درباره نفت ترتیب داد شادروان دکتر فوآد روحانی، مشاور فنی - حقوقی مصدق که بعد‌ها به دبیرکلی اوپک رسید - به عنوان شاهد عینی ماجراهای نفتی آن دوران صحبت می‌کرد. در آن جلسه به تصدیق شادروانان دکتر محمد یگانه و مهندس فتح‌الله نفیسی، دو نفر دیگر از مشاوران و برجستگان امور نفتی ایران که در جلسه حضور داشتند، تایید کردند که در آخرین پیشنهاد راه‌حل بریتانیا که به «پیشنهاد مشترک» انگلیس و آمریکا معروف است، همه حقوق مورد ادعای ایران را پذیرفته و به موضوع حقوق مورد ادعای ایران در سهام ۱۶ درصدی ما در شرکت‌های تابع به عنوان یک احتمال قابل بحث نیز اشارت غیرمستقیمی رفته بود و ادامه داد: مع‌الوصف آقای نخست‌وزیر ما (مشاوران فنی و حقوقی) را خواست و گفت آقایان بروید و راه رد کردن این پیشنهاد را پیدا کنید و من این را «یک اشتباه بزرگ» می‌دانم. در آن جلسه و با شنیدن آن اقرار کم نظیر، نگارنده که از همه جوان‌تر و کم طاقت‌تر بود از ایشان پرسید: «شما چرا این حقیقت تلخ‌تر از زهر را برای ۴۰ سال از ملت ایران پنهان داشته و اجازه دادید تحریف‌های تاریخی و انتقام‌جویی‌های قبیله‌ای ناشی از آن ما را گرفتار این فرهنگ سیاسی منحط کرده و به این روز نشاند؟» پاسخ ایشان این بود که: کلت یا کالت (Cult) مصدق (مکتب قهرمان پرستی مصدقی) ‌هنوز قوی‌تر از آن است که ما بتوانیم این حقایق را برملا کنیم و از گزند آنان در امان باشیم»... و نگارنده نسبت به آن شخصیت بسیار ارزنده جسارت ورزیده و گفت: «البته در این فرهنگ سیاسی منحط ما، هر کس به فکر خویش است و هیچ‌کس را باکی از به خطا رفتن آینده سیاسی مردمی نیست که «ملت» خوانده می‌شوند، ولی در اسارت انتقام‌جویی‌های شخصی و خانوادگی قهرمانان سر می‌کنند.» واقعیت آن است که مصدق دستش از دولت کوتاه شد اما مصدقی‌ها روان‌شناسی سیاسی ملت را در دست داشتند.

 

 

نقش دربار پهلوی در این میان چه می‌شود؟

 

دربار پهلوی! خود شاه در خاطراتش می‌گوید «من هنوز قانع نشدم که مصدق با ما مساله خانوادگی داشته» و کسی نیست به او بگوید پس کی می‌خواهی قانع شوی؟ محمدرضا جرات صحبت کردن در این مورد را نداشت.

 

 

بالاخره اشتباهاتی وجود داشته اما برخی از قضاوت‌ها دچار یکجانبه نگری و سو‌گیری هستند...

 

اشتباه برای وقتی است که آدم غافلگیر می‌شود یا حساب و کتابش اشتباه از آب درمی‌آید. آقای مصدق غافلگیر نشده بود بلکه برخواست خودش اصرار داشت. پارلمان تعطیل کردن اشتباه است؟ اشتباهی در کار نبود بلکه تعمد بود. سال‌ها پافشاری بر یک کار اشتباه نیست. مشکل ما این است که ضمن آنکه خودمان در زندگی‌مان نظم نداریم، دنبال آن هم هستیم که رهبران خوبی داشته باشیم. در حالی که سیاست با این حرف‌ها سازگاری ندارد. در تصمیم‌گیری برای سرنوشت بشر شما نمی‌توانید اشتباه کنید.

 

 

حالا بالاخره بعد از شش دهه آیا نفت ما ملی است؟

 

نفت فقط در دوران اوج‌ تاثیرگذاری سازمان اوپک در دهه ۱۹۷۰ ملی بود. همه هم از آن شرایط استفاده کردند و از دست کارتل‌ها استقلال یافتند اما امروز دنیا عوض شده است. امروز اوپک نابود شده است. دیگر آن تاثیر را بر سرنوشت تولید، توزیع و قیمت‌گذاری ندارد. امروز سیاست نفت دست آمریکاست و حضور رقیبی به نام روسیه کار را سخت‌تر هم کرده است. با این وضع به نظر من در حال حاضر نفت هیچ کشوری ملی نیست چون سرنوشت و اختیار تولید، توزیع و قیمت‌گذاری در دست آمریکایی‌هاست.

 

 

منبع: روزنامه شرق

کلید واژه ها: مجتهدزاده مصدق ملی شدن نفت بی بی سی


نظر شما :