دولت و فرودستان

تورج اتابکی
۰۱ اسفند ۱۳۹۰ | ۰۱:۱۸ کد : ۱۸۴۹ کتاب
دولت و فرودستان
تاریخ ایرانی- مجید یوسفی: تاکنون از تورج اتابکی سه کتاب در حوزه ایران عصر پهلوی و تحولات صد سال اخیر ترکیه منتشر شده است. آثاری که به بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران توجه وافری نشان می‌دهد. اهمیت سرنوشت پهلوی اول و تجدد آمرانه آن، بیش از هر موضوعی برای تورج اتابکی حائز اهمیت است. کتاب «تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه» و «ایران و جنگ جهانی اول؛ میدان نبرد قدرت‌های بزرگ» و دست آخر «دولت و فرودستان؛ فراز و فرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران» آثاری است که از او در ایران منتشر شده است. هر سه کتاب، به صورت مجموعه آثار تهیه گردیده و نویسندگانی از کشورهای مختلف در آن مشارکت داشتند. در این میان مطالب نویسندگانی چون محمدعلی همایون کاتوزیان، اولیور باست، کاوه بیات، استفانی کرونین به طور معمول در آثار دیگر او هم تکرار شده‌اند و نویسندگانی چون هولیا کوچوک، نیکول فان اوس، امید آزاک، دونالد کوترات، ونجلیس کچ ریوتیس، اریک یان زورخر، میتو اولیوت، جان آر پری، هوشنگ شهابی و منصوره اتحادیه با کمتر از دو مقاله در آثار او جای دارند.

 

کتاب «دولت و فرودستان» (ترجمه: آرش عزیزی، نشر ققنوس) شامل یازده مقاله تحقیقی پیرامون تجدد و مدرنیته آمرانه در ایران عصر پهلوی است و بیش از آنکه مقالات مجزا از هم و محتوایی متفاوت از هم را دنبال کنند بیشتر مطالعه تطبیقی دو کشوری است که به نوعی اصلاحات را از بالا آغازیده‌اند. این مقالات شامل: «زمان، انضباط کاری و مدرن‌سازی در ترکیه و ایران: برخی ملاحظات تطبیقی» نوشته تورج اتابکی، «کارگران و دولت در اواخر امپراتوری عثمانی» اثر دونالد کواترت، «میهمانان ناراضی: فرودستان ایران در حاشیه‌های امپراتوری تزاری» به قلم تورج اتابکی، «مدرن‌سازی امپراتوری عثمانی و امتیازات ویژه: واکنش ارتدوکس‌های یونانی به سیاست‌های ترک‌های جوان»، نوشته ونجلیس کچ ریوتیس، «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین: مخالفان نظم نوین در ایران، ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۹» اثر استفانی کرونین، «میراث عثمانی جمهوری کمالیستی» به قلم اریک یان زوخر، «در کنار، یا برکنار از کارگران ایران: آبادان، اردیبهشت ۱۳۰۸» نوشته کاوه بیات، «واکنش‌های صوفیان به اصلاحات در پی مباره ملی در ترکیه» اثر هولیا کوچوک، «واکنش به تجدد آمرانه در ترکیه: واقعه منمن و پیدایش یک اسطوره و نزاع بر سر آن (۱۹۳۱-۱۹۳۰)»، نوشته امید آزاک، «اقتدار و عاملیت: بازنگری کنشگری زنان در دوره رضاشاه» اثر افسانه نجم‌آبادی، «چندهمسری پیش و پس از اجرای قانون مدنی سوئیس در ترکیه» به قلم نیکول آ. ن. م. فان اوس است.

 

نویسنده هم در مقدمه و هم در مجموعه مقالاتی که از دیگران گردآورده این حقیقت را آشکار می‌کند که روند تاریخ‌نگاری بسیاری از محققان و پژوهشگران ایران و ترکیه پیرامون رخدادهای اجتماعی و سیاسی این بوده که روند تاریخ‌نگاری را از بالا مدنظر قرار دهند. به همین جهت او در این کتاب کوشیده است که روایت مردمانی را بازگو کند که در تجددگرایی رضاشاه و کمال آتاتورک قرائت و بیانی دیگری از تحولات داشته‌اند. به دیگر سخن، آنان نگاهی را به بیرون منتقل می‌کنند که قرائت رسمی از تاریخ‌نگاری آن را مدنظر قرار نداده یا اساسا عامدا به آن نکات توجه نمی‌کند. اتابکی در بخشی از مقاله خود می‌نویسد: «من کوشیده‌ام در روایت تاریخ جمعیت فرودستان ایرانی در قفقاز، جمعیتی از مهاجران را درون مرزهای مناسبات پیشاسرمایه‌دارانه حاکم تصویر کنم. نبود فردیت و برابری در برابر قانون، که شهروندی درجه دو برای این ایرانیان بروز می‌یافت…» (ص ۹۰) یا نویسنده دیگری به نام دونالد کواترت در مقاله «کارگران و دولت در اواخر امپراتوری عثمانی» می‌نویسد: «مقامات دیوانی و نظامی عثمانی از مسائل مربوط به خود و دولتشان می‌نوشتند و برخلاف خواست جمعی تاریخدانان، نمی‌خواستند کلیت این جهان گمشده را به دست آورند. دبیران سندنویسان دولتی معمولا کارگران را مثابه تولیدکنندگان ثروت و پرداخت‌کنندگان مالیات توصیف کرده‌اند، به مثابه مفعول و نه عاملی درگیر با زندگی روزمره.» (ص۳۹)

 

نویسنده و گردآورنده حتی نام کتاب را از همین مفهوم استنباط کرده است. او بر این پایه فکری استوار است که در همه رویداد‌ها عمده بازیگران نقشی اساسی در روایت‌ها ایفا نمی‌کنند و در واقع هژمونی، جایگاه آن‌ها را نادیده می‌گیرد: «استفاده من از عبارت «فرودستان» بر توصیف آنتونیو گرامشی مبتنی است. گرامشی در شهریار جدید و یادداشت‌های زندان، فرودستان را آن طبقاتی تعریف می‌کند که هژمونی جایگاه آن‌ها را ناچیز کرده است و از هر نقش بامعنایی در نظام قدرت حذف شده‌اند.» (ص۱۱) چه آنکه «تاریخ از پایین» به افراد و گروه‌هایی می‌پردازد که کمتر نوشته‌ای راجع به خود و زندگی‌شان به جا می‌گذارند. (ص۳۸)

 

اتابکی در ابتدای کتاب خود سعی کرده دلایل قرار نهادن تحولات این دو کشور را شباهت در تجددگرایی آنان و تفاوتی که این دو کشور نسبت به دیگر کشور‌ها دارند، به نگاه رهبران این دو کشور معطوف نماید: «اگر در شمال غربی اروپا روند مدرنسازی با توسعه تدریجی و گسترش خرد نقاد و خودمختاری فرد و ظهور جامعه مدنی همراه بود، در ترکیه عثمانی و ایران، خلاف آن صادق بود. پس از آنکه هر دو کشور در قرون هجدهم و نوزدهم متحمل شکست‌های پیاپی نظامی شدند، تقاضا برای تغییر و اصلاح، برای دستیابی به سیاست و جامعه‌ای مدرن به تدریج به گفتمان سیاسی غالب بدل شد. ناکامی بعضی تلاش‌های اولیه برای عملی کردن تغییر و اصلاح از پایین در نیمه اول قرن نوزدهم باعث شد روشنفکران مدرن‌‌سازی را انحصارا از بالا دنبال کنند. دیوانسالار‌ها و افسران نظامی کاملا مطمئن بودند که با وجود قدرت‌های استعماری هرگونه تلاش برای تغییر و اصلاح از پایین به چیزی جز آشوب سیاسی نمی‌انجامد و به حق حاکمیت کشورشان لطمه می‌زند.» (ص۹)

 

اهمیت آثاری که در این کتاب گردآمده است بیشتر بر دو جنبه آن است. یکی رخدادهای بسیار خاص و ویژه که تاثیر آن بیشتر انتزاعی و در مسیر یک زمان طولانی تاثیرگذار است همانند مقاله «انضباط کاری و مدرن‌سازی در ترکیه و ایران» که به مسئله ورود ساعت و عنصر زمان در ایران و ترکیه می‌پردازد. این نمونه نادر، اگرچه از نظر نویسنده مقاله، بسیاری از نخبگان ایرانی و عثمانی که به دنبال تغییر و اصلاح کشورشان بودند، ساعت و جدول زمانی و تقویم و برنامه را بی‌شک نمادهای تجدد می‌دانستند و باور داشتند با انتخاب آن‌ها می‌توان جامعه را مدرن کرد. (ص۳۲) اما کمتر وضوح و محل تاملی برای اندیشمندان در یک بستر تاریخی را بر می‌انگیزاند، تا جایی که نویسنده مقاله از ورود ساعت توسط ناصرالدین شاه اینچنین روایت می‌کند: «ورود ساعت به ایران چنان با واکنش متعصبانه مردم مواجه شد که صاحبان آن تصمیم به جابجا کردن او داشتند. ساعتی چهار طرفه که از چهار جانب صفحه‌اش هویدا و زنگ بزرگی نمایانگر ساعاتش بود. زنگی که طبق عادت مبالغه‌آوری ایرانیان می‌گفتند صدایش تا چهار فرسخ می‌رسید و سالمندان بیهوده‌گوی و پشت هم انداز‌ها که پا را از این فرا‌تر نهاده گفتند نه تنها تا چهار فرسخ می‌رسید بلکه بیمار از صدایش هول کرده پس می‌افتاد و زن آبستن بچه سقط می‌نمود که اهالی جمع شده شکایت به ناصرالدین شده برده شاه حکم کرده دور زنگ او را نمدپیچ نموده کر بکنند.» (ص۱۹)

 

اهمیت دیگر مقالات، توجه به رخدادهایی است که به تنهایی نمی‌توانست تاثیری بر روند تحولات اجتماعی فرهنگی یک کشور بگذارد، بلکه رخدادهایی است که در متن و بافت مجموعه‌ای از رویدادهای دیگر معنا و مفهوم پیدا می‌کنند. نادر‌ترین نمونه، رخداد منمن در ترکیه و مشهور‌ترین آن کشف حجاب در ایران عصر رضاشاهی. این دو نگاه شاید مهمترین تمایز این کتاب نسبت به دیگر کتاب‌هایی از همین دست باشد.

 

اما از دیگر ویژگی‌های این کتاب می‌توان از قرائت غیررسمی از یک مجموعه رویدادهای تاریخی سخن راند. به عنوان مثال می‌توان روایت اعتصابات کارگری در آبادان و ماجرای شکننده چالش‌های ایران و انگلیس در ماجرای نفت را در همین قلمرو تعبیر نمود. چندان که استفانی کرونین، نویسنده مقاله «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین: مخالفان نظم نوین در ایران» قرائت غیررسمی از یک واقعه را روی دیگر سکه تلقی نموده و می‌گوید: «این اشتغال خاطر به نظام تهران و نسخه آن از مدرنیته معمولا با روی دیگر‌‌ همان سکه همراه بوده است: یعنی سکوتی تقریبا کامل در مورد سایر منافع و چشم انداز‌ها. کمتر کسی کوشیده است روایت تاریخی یا درکی را که سایر گروه‌های غیرنخبه از تجربه خود داشته‌اند شرح دهد؛ برای مثال گروه‌های غیرنخبه‌ای نظیر جمعیت تهران یا گروه‌های غیرشهری شامل اصناف و بازارهای شهرستان‌ها یا گروه‌های اجتماعی در روستا‌ها. تجدد آمرانه‌ای که نظام رضاشاه تحمیل کرد می‌خواست دقیقا همین اجزاء را متحول کند، اما واکنش آن‌ها نه منفعلانه و نه مخالفت کور بود.» (ص۱۳۱) اما جدا از مفهوم‌یابی و اشتراکاتی که در همه مقالات کم و بیش به چشم می‌خورد اهمیت برخی از مقالات بیش از دیگر مقالات است. به واقع، در این کتاب مقالاتی گردآوری شده است که تاکنون دست کم یا از آنان خبری نبوده یا به صورت حاشیه‌ای سخن گفته شده است. مقالاتی که رویکرد کاملا متفاوتی به خواننده نسبت به سرنوشت تحولات این دو کشور ارائه می‌دهد. جز مقاله «زمان، انضباط کاری و مدرن‌سازی در ترکیه و ایران: برخی ملاحظات تطبیقی» نوشته تورج اتابکی که مقاله بسیار متفاوتی هست و باید در یک مقاله جدا از آن سخن راند، سه مقاله یعنی «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین: مخالفان نظم نوین در ایران، ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۹» اثر استفانی کرونین، «اقتدار و عاملیت: بازنگری کنشگری زنان در دوره رضاشاه» اثر افسانه نجم‌آبادی، «مدرن‌سازی امپراتوری عثمانی و امتیازات ویژه: واکنش ارتدوکس‌های یونانی به سیاست‌های ترک‌های جوان»، نوشته ونجلیس کچ ریوتیس از مهم‌ترین مقالاتی هست که باید به آن توجه بیشتری شود.

 

مقاله «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین: مخالفان نظم نوین در ایران» اثر خانم استفانی کرونین برخلاف نگاه رایجی است که در بین بسیاری از نویسندگان خارجی به چشم می‌خورد. مقاله کرونین نگاه همه جانبه‌ای است که نسبت به رضاشاه داشته است. او در این مقاله به گونه‌ای مستند این تجددگرایی را به نقد کشیده و نکاتی را برشمرده که دست کم در دیگر آثار و مقالات کمتر توجه شده است. کرونین خود نوشته است: «قوانین نیمه دوم دهه ۱۳۰۰ تاثیری مستقیم و عمیق بر زندگی و تجربه روزمره قشرهای وسیعی از مردم داشت. ابداعات این سال‌ها تحت تاثیر هدف کلی نخبگان ملی‌گرا برای پی‌ریزی جامعه‌ای اروپایی شده در ظاهر و متجدد در اخلاقیات اجتماعی فرهنگی بود و غالبا بر گروه‌های غیرشهری و غیرنخبه تاثیری مخرب داشت و در واقع وضع انبوه فقرا را بد‌تر می‌کرد و بر شکاف بین نخبگان و سایر مردم می‌افزود. برای مثال، نظام خدمت اجباری خواسته دیرین روشنفکران مشروطه، در ابتدا اساسا بر فقرا تحمیل شد؛ چرا که متمولان به راحتی معافیت خود را می‌خریدند. افراد تحصیلکرده مدرن در شهر‌ها، که به هر حال در فرایند انتخاب مدهای غربی بودند، از قوانین لباس استقبال کردند، اما روحانیان شهرستان‌ها و مردمان عشایر، که نقش و هویت خود را متزلزل شده می‌یافتند، همچنین همه فقیران، که اجبار پوشاکی جدید را خارج از توان خود می‌دیدند و هیچ گونه درک فرهنگی از مدهای جدید لباس نیز نداشتند، از در محکومیت این قوانین درآمدند. دادگاههای عرفی جدید، که دولت‌های غربی بسیار جذاب می‌یافتند، در واقعیت، نسبت به نظام قضایی قدیم با مدیریت علما در شهر و خان‌ها در عشایر، از نظر توده مردم پرهزینه‌تر و دیریاب‌تر و ناآشنا‌تر بودند. قوانین ثبت زمین و اموال به نفع زمینداران و خان‌ها بود که می‌توانستند زمین‌هایی را به نام خود ثبت کنند که مالکیتشان بر آن‌ها تردیدآمیز بود.» (ص۱۳۴)

 

در مقاله «مدرن‌سازی امپراتوری عثمانی و امتیازات ویژه ـ ترک‌های جوان» ونجلیس کچ ریوتیس، نیز به مسئله امتیازاتی اشاره دارد که دولت عثمانی به ارتدوکس‌های یونان برای نوسازی اجتماعی ـ سیاسی این کشور اعطا کرد. به نوعی که خود نویسنده می‌گوید: «یکی از حیاتی‌ترین مسائلی که در این کشور جنجال به پا کرد حق ارتدوکس‌های یونان برای استقلال در آموزش و پرورش بود.» (ص۱۰۰) از دید ریوتیس اولین جنجال در رابطه با امتیازهای اسقف اعظمی در اوایل دهه ۱۸۸۰ پدید آمد. او می‌گوید که حال و هوای این دوره تفاوت زیادی با دوره تنظیمات داشت. دولت عثمانی در سال ۱۸۷۰ با پذیرش استقلال یک اسقف بلغار کلیسای ارتدوکس شرقی به افزایش تنش‌ها با ساختار اسقفی دامن زد. اجرای این تصمیم، به رغم واکنشی که بر می‌انگیخت، از اقدامات قاطع دولت عثمانی برای محدود کردن قانونی استقلال مقامات کلیسایی بود. به عبارت دیگر، مسائل مذهبی و معنوی از جمله آموزش و پرورش، همچنان در اختیار اسقف اعظم باقی ماند، اما مقامات اسقف اعظمی در دیوانسالاری عثمانی ادغام شدند.

 

ملت‌سازی مقامات عثمانی باعث شد که به زعم آنان، آن عدم تجانس و فقدان یکسان‌سازی که در ملت عثمانی وجود داشت از بین برود. در عوض به تدریج هویت جدیدی در عثمانی شکل گیرد که چندان شباهتی با عثمانی قدیم نداشت. «در واقع در نظام جدید با لغو نظام "ملت"، پذیرش اسقف اعظم به عنوان رهبر "ملت" نزد مقامات عثمانی بی‌اعتبار شد. اسقف اعظم دیگر بخشی لازم از حکومت عثمانی نبود و در نتیجه نقشش به عنوان رهبر ملی ارتدوکس‌های یونانی از بین رفت. تثبیت تحول از لحاظ سیاسی طول می‌کشید. برای مثال، در مورد مسئله آموزش و پرورش، بنابر قانونگذاری جدید، مدارس اقلیت‌ها حفظ شدند اما دولت کنترل مالی آن‌ها را به عهده گرفت و بر برنامه و دروسشان نظارت داشت و این گونه قدرت را از دستان اسقف اعظم خارج کرد. نظام آموزشی مجزا را حفظ کردند، اما اقتدار اسقف اعظم را حذف کردند. به عبارت دیگر، قبلا به آموزش و پرورش با هر محتوایی به شرط سرسپردن به نظارت اسقف اعظم، که نماینده دولت بود "عثمانی" نام می‌گرفت، اما اکنون این لقب فقط به آموزش و پرورش اطلاق می‌شد که زیر نظر مستقیم دولت عثمانی باشد. اما همانطور که آناگنوستوپولو خاطرنشان می‌کند، در این دوره جدید "امتیاز سابق آموزش و پرورش به معنای مشروعیت بخشی به ادعای حق سیاسی برای آموزش و پرورش مجزا می‌بود" استدلال دولت این بود که در این عصر جدید اگر حق سیاسی جامعه ارتدوکس یونانی برای آموزش و پرورش مجزا تایید شود، (حقی که "امتیاز" قبلی آن را مشروع ساخته بود) تحصیلات یونانی "عثمانی" شمرده می‌شود و تمام تلاش دولت برای حذف مشروعیت عثمانی نظام "ملت" تضعیف می‌شود. در نتیجه، در ‌‌نهایت بحث نه تنها بر واژه "عثمانی" بلکه براین مسئله متمرکز شد که "ملت عثمانی" وجود دارد یا نه. این بحث، به خصوص در مورد "امتیازات" نه تنها سرنوشت جوامع غیرمسلمان که سرنوشت خود دولت را نیز تعیین می‌کرد، چرا که هرروز روابط آن‌ها با هم روشن‌تر و روشن‌تر می‌شد. به بیان دیگر، اضمحلال خصلت "عثمانی" اقلیت‌ها (یعنی اقلیت غیرترک) مستلزم اضمحلال خود دولت "عثمانی" بود.» (ص۱۰۷)

 

اما برای جامعه ایرانی مقاله «اقتدار و عاملیت: بازنگری کنشگری زنان در دوره رضاشاه» اثر افسانه نجم‌آبادی یک نگاه جدیدی بر آمریت و تجددگرایی رضاشاهی بود. او در این مقاله این حقیقت را برملا می‌کند که بخشی از رفتار تجددگرایانه رضاشاه نه تنها در او عمدی وجود نداشت و شاید هم اعتقادی هم به آن نداشت بلکه بیشتر فعالان اجتماعی و سیاسی بودند که متولی برخی از این تحولات بودند. او از موجی از نوگرایی در بین فعالان اجتماعی سیاسی را مسبب برخی از تجددگرایی می‌داند: «تا اوایل قرن بیستم، فعالیت‌های زنان اصلاح‌طلب حول مطالب دیگری متمرکز شده بود که مهم‌ترین آن تحصیلات زنان و سپس اصلاح قوانین ازدواج و طلاق بود. آنان خواهان آن بودند که چند زنی یا از میان برداشته شود یا محدود شود و حق یک جانبه مرد که هر زمان که بخواهد و به هر دلیل ـ یا اصلا بدون دلیل ـ می‌تواند زن را طلاق دهد محدود شود. فعالین حقوق زنان در مورد مسئله حجاب اتفاق نظر نداشتند. در صفحات نشریه شکوفه (که از ذیحجه ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۴ هجری قمری چاپ می‌شد) بعضی از نویسندگان، مثلا شهرزاد آزاد و شمس کسمایی، موافق کشف حجاب بودند. برخی دیگر، از جمله مزین‌السلطنه صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن، به شدت در مخالفت با کشف حجاب می‌نوشتند.» (ص۲۹۵)

 

نجم‌آبادی در این مقاله به وضوح این اختلاف نظر را آشکار می‌کند و با مستنداتی نشان می‌دهد که جامعه زنان در آن مقطع تا چه اندازه نسبت به برخی از تجددخواهی‌ها متشتت بودند و او حتی این واقعیت را مستند می‌کند که نسبت به برخی از تجددگرایی‌ها خود رضاشاه هم چندان موافق نبود. او از عین‌السلطنه نقل و قول می‌آورد که در آبان ۱۳۱۰ چنین نوشت: «وزیر دربار خیلی عادات اروپایی را می‌خواهد در اینجا رواج بدهد. در غالب آن موفق شده مثل رفتن زن‌ها به سینما و گردشگاه‌ها، کافه‌ها، و غیره، جز برداشتن چادر. زیرا شخص اعلیحضرت مخالف این است که زن‌ها بی‌چادر بیرون بروند و اگر مخالفت او نبود امروز شش سال بود که خانم‌ها بی‌چادر بودند. عموما موفق نشده لکن تا درجه‌ای این نیت او عملی شده است. مصداق حجاب در طهران و شهرهای دیگر فقط چادر سیاه است والا صورت، دست، سینه، گردن، همه گشاده است. پیچه را هم برای آن می‌زنند که در سایه آن صورتش قشنگ شود.» (ص۲۹۸)

 

سپس نویسنده بخشی از بگو و مگوهای فعالان زن با اورنگ فرستاده رضاشاه در کنگره جمعیت نسوان را منعکس می‌کند که روایت جدیدی است بر اینکه چگونه حاکمیت از اختلافات و تشتت‌های جامعه زنان سهم برده است.

نوابه صفوی: دخالت‌های مکرر اورنگ در بحث‌های کنگره بالاخره روز چهارم صدای اعتراض برخی زنان را بلند کرد.

بعضی از خانم‌ها: شما [خطاب به اورنگ] اصلا حق ندارید در مذاکرات خانم‌ها دخالت کنید. این کنگره‌ای است مخصوص خانم‌ها.

همه خانم‌ها: صحیح است

آقای اورنگ: من از طرف خود چیزی نمی‌گویم. وکالت از طرف جمعیت نسوان وطن‌خواه دارم.

خانم مستوره خانم افشار: اعضای جمعیت به آقای اورنگ نمایندگی داده‌اند.

خانوم نورحماده: جمعیت نسوان می‌تواند در هر خصوص به مرد‌ها وکالت بدهد اما در کارهای مخصوص زن‌ها حق ندارد. (ص۳۱۴)

 

و سپس نجم‌آبادی از این اختلافات و تشتت‌ها نتیجه می‌گیرد «آیا روایت متقاعدکننده‌تری از رابطه بین این زنان و دولت رضاشاه این نیست که اینان در شکل‌گیری سیاست‌های دولت در مورد زنان موثر بودند و در عین حال افکار و اعمال خودشان تحت آن مجموعه امکانات و محدودیاتی که ما آن را «حکومت» می‌نامیم شکل می‌گرفت؟ در این روایت زنانی چون دولت‌آبادی به‌‌ همان منوال از حکومت استفاده کرده‌اند که حکومت از آن.» (ص۳۱۶)

 

او در این مقاله سخنی از رضاشاه نقل می‌کند که گویایی این حقیقت است که اساسا خود رضاشاه مشروعیت و مقبولیت برخی از کارهای خود را از همین زنان پیش کسوت وام می‌گیرد. او می‌آورد «نه تنها از دید خود هاجر تربیت که از نظر دولت رضاشاه هم این اقدامات وی آن قدر مهم بود که رضاشاه در نطق معروف خود در هفدهم ۱۳۱۴ از او تاییدیه می‌طلبد: «همانطوری که خانم تربیت اشاره نمود...» به بیان دیگر، قدرتمند‌ترین دولتمرد کشور تایید اقدامات خود را از سخنان او می‌جوید.» و جالب آنکه نجم‌آبادی نتیجه می‌گیرد که البته این تایید عاملیت زنان دوام چندانی نداشت، تقریبا فوری، در فضای محوریت فردی رضاشاه در قدرت، کشف حجاب نتیجه «اقدام جسورانه» او شد.

کلید واژه ها: تورج اتابکی ایران و ترکیه رضا شاه استفانی کرونین افسانه نجم آبادی


نظر شما :