نگاهی به سرگذشت و کارنامه رهبران حزب توده؛ از سلیمان میرزا تا کیانوری
در برابر، پژوهشگرانی هستند که این نظر را سادهاندیشی میدانند و بر آنند که راه و روش حزب، به هیچوجه تصادفی یا از روی تصمیم یا عملکرد درست یا غلط این یا آن عضو رهبری نبود. این حزب در تاریخ ایران نقش و کارکردی معین داشت و هرچه انجام داد، درست از ماهیت و علت وجودی آن ریشه گرفت و نمیتوانست شکل و صورت دیگری داشته باشد.
لحظهای نباید این نکته اساسی را از نظر دور داشت که «حزب توده ایران» از آغاز بخشی از یک مجموعه جهانی بود که در مقطع خاصی از تاریخ در روند تحولات سیاسی دنیای معاصر شکل گرفت و در فرایندی سراسری به مثابه عضوی از «خانواده احزاب برادر» وارد عمل شد.
تمام احزاب وابسته به «جنبش کارگری و کمونیستی» از فرمانها و مصوبات «انترناسیونال سوم» (کمینترن و سپس کمینفرم) پیروی میکردند که از مسکو هدایت میشد. بنیاد ایدئولوژیک، تاکتیکهای سیاسی و تبلیغاتی و کار پایههای تشکیلاتی و مبارزاتی برای تمام احزاب کمابیش مشترک بود. «اتحاد شوروی» (سابق) با پیروزی انقلاب بلشویکی و «پیریزی پیروزمندانه نخستین دولت سوسیالیستی جهان» مدعی این «هژمونی» بود. ژوزف استالین، به صراحت گفته بود: «اعتقاد به انترناسیونالیسم پرولتری یعنی دفاع از دژ کمونیسم (اتحاد شوروی)».
بدینسان حمایت از «کشور شوراها» وظیفه اصلی «احزاب برادر» است که آن را با شعار «همبستگی بینالمللی» تئوریزه و توجیه میکنند. طبیعی است که «اتحاد شوروی» از احزاب کوچکتر، که به کمکهای مادی و معنوی آن متکی بودند، «انتظارات» بیشتری داشت. اما هرچند متناقض مینماید، این نیز درست است که بیشتر افرادی که به حزب توده پیوستند، از روشنفکران یا کارورزان فداکار بودند که همراهی با حزب را بهترین راه خدمت به میهن خود میدانستند. حتی در میان رهبران حزب افرادی بودند که منافع میهن و مردم خود را بیش از هر چیزی پیش چشم داشتند، میتوان از چهرههایی مانند محمد پروین گنابادی، علی امیرخیزی و خلیل ملکی نام برد. نگاهی به تاریخ حزب نشان میدهد که چنین افرادی یا در حزب به انزوا فرو رفتند و یا یکسره طرد شدند.
سیر و سرگذشت حزب توده را میتوان با مرور کارنامه چند رهبر اصلی آن پی گرفت.
سلیمان محسن اسکندری (سلیمان میرزا)
سلیمان محسن اسکندری که به سلیمان میرزا معروف است (زاده ۱۲۴۵ یا یکی دو سال پیش از آن و درگذشته ۱۶ دی ۱۳۲۲ خورشیدی) از شاهزادگان روشنفکر و تجددخواه صدر مشروطه بود و با جناح مبارزان انقلابی ارتباط نزدیک داشت. او یکی از نخستین سخنگویان افکار سوسیالیستی در ایران بود و در پیریزی نخستین تشکلات چپ نقش داشت. او به همراه سیدحسن تقیزاده، محمد امین رسولزاده و سیدمحمدرضا مساوات در سال ۱۲۸۸ حزب دموکرات (عامیون) را پایه گذاشتند و روزنامه «ایران نو» را منتشر کردند که در گسترش ایدههای نو، کوشا بود.
سلیمان میرزا، پس از فوت برادرش یحیی میرزا (پدر ایرج اسکندری) به مجلس دوم راه یافت و تا دوره پنجم نماینده بود. با زوال پادشاهی قاجار، سلیمان میرزا، از هواداران برقراری جمهوری بود و از «سردار سپه»، آنگاه که دعوی جمهوریخواهی داشت، پشتیبانی کرد و در کابینه او بر مسند «وزارت معارف» نشست، اما پس از نشستن رضاخان بر تخت سلطنت، از او فاصله گرفت و فعالیت سیاسی را کنار گذاشت.
پس از سوم شهریور و برکناری رضاشاه پهلوی، سلیمان میرزا از معدود سیاستمداران استخواندار بود که هم از بدنامی همکاری با دیکتاتوری در امان مانده و هم از آن جان سالم به در برده بود. پایهگذاران حزب توده که اغلب جوان و ناشناس بودند، برای رهبری حزب، به چهرهای نمادین نیاز داشتند تا به حزب حیثیت و اعتبار بخشد. آنها به پیشنهاد ایرج اسکندری، به سراغ سلیمان میرزا رفتند و او رهبری جریان تازه را قبول کرد.
روز ۷ مهر ۱۳۲۰ نخستین جلسه هیئت مؤسسان حزب در منزل سلیمان میرزا تشکیل شد و او به عنوان «صدر حزب» قبول مسئولیت کرد. روز ۱۷ مهر ۱۳۲۱ کنفرانس ایالتی تهران ۱۵ عضو «کمیته موقت» را انتخاب کرد که در رأس آن سلیمان میرزا قرار داشت. گفته شده است که سلیمان میرزا به دلیل سالخوردگی در حزب، که هنوز یک جمعیت کوچک ضد فاشیستی بود، فعالیت چندانی نداشت و بیشتر امور مربوط به رهبری حزب به برادرزاده او، ایرج اسکندری، واگذار شده بود. همچنین گفته و نوشتهاند که سلیمان میرزا مسلمانی معتقد بود و پیگیر در انجام فرایض دینی. او با عضویت زنان در حزب مخالف بود. در وفات سلیمان میرزا (روز عاشورای ۱۳۶۳ هجری قمری) حزب توده مجالس ختم و سوگواری متعددی برگزار کرد.
عبدالصمد کامبخش
عبدالصمد کامبخش (۱۳۵۰-۱۲۸۲) فرزند شاهزاده کامران میرزا عدلالممالک بود. در ۱۴ سالگی برای تحصیل به روسیه رفت و در آن کشور شاهد صحنههای طوفانی انقلاب اکتبر بود.
کامبخش در سال ۱۲۹۸ (برابر ۱۹۱۹) از «اتحاد شوروی» به ایران برگشت و در زادگاه خود قزوین در نخستین فعالیتهای کمونیستی شرکت کرد. در سال ۱۳۰۷ برای تحصیل در رشته مهندسی هواپیما دوباره به شوروی اعزام شد و چهار سال بعد به ایران برگشت. او با درجه ستوان دومی وارد نیروی هوایی ارتش شد. چیزی نگذشت که به خاطر تبلیغ عقاید کمونیستی و ارتباط با دستگاههای اطلاعاتی «خارجی» گرفتاری پیدا کرد و از ارتش اخراج شد.
در زندگی و کارنامه کامبخش ناروشنیهای بسیاری وجود دارد که به زندگی پرماجرا و نیمه مخفی او برمیگردد. آنچه قطعی به نظر میرسد و خود نیز به آن اعتراف کرده، ارتباط و همکاری نزدیک با دوایر اطلاعاتی شوروی است.
کامبخش در حوالی سال ۱۳۱۳ به همراه کامران آقازاده و عزتالله سیامک (از سران سازمان افسری حزب توده که پس از کودتای ۲۸ مرداد اعدام شد) شبکهای جاسوسی تشکیل داد. به موازات این فعالیت، او از طرف «انترناسیونال سوم» (کمینترن) به احیای «حزب کمونیست ایران» به یاری دکتر تقی ارانی موظف شد. گفتهاند که ارانی مسئولیت سیاسی و کامبخش اداره تشکیلات حزب یادشده را به عهده داشتهاند.
در اردیبهشت ۱۳۱۶ یاران دکتر ارانی معروف به «گروه ۵۳ نفر» دستگیر شدند. در زندان بود که دریافتند کامبخش آنها را به پلیس لو داده است. او سالها بعد (در پلنوم چهارم حزب) به این عمل اعتراف کرد و در توجیه آن گفت که با افشای نام جوانانی که جرم بزرگی مرتکب نشده بودند، قصد داشته «سرهنگ سیامک» را در پناه بگیرد که در صورت دستگیری به اتهام جاسوسی اعدام میشد. پس از تأسیس حزب توده، سران حزب که از پیشینه کامبخش باخبر بودند، تقاضای عضویت او را رد کردند. او به زودی راهی «اتحاد شوروی» شد، تا به همگان نشان دهد که «کمینترن» عملکردهای او را تائید و حمایت میکند.
کامبخش در سال ۱۳۲۲ به ایران برگشت، نه تنها وارد حزب شد، بلکه در بالاترین ارگانهای حزبی قرار گرفت بیآنکه سمتهای تشکیلاتی او روشن باشد. احسان طبری او را «قهرمان خاموش و ناشناس صحنه» میخواند.
کامبخش به خاطر سوابق خود، در دو حوزه فعال بود: در سازماندهی افسران هوادار حزب، و در عرصه اطلاعاتی. آرداشس (اردشیر) آوانسیان، از کمونیستهای باسابقه در خاطرات خود گفته است: «بعد از اینکه کامبخش از باکو برگشت، من بنا به سوابق افسری کامبخش، ارتباطات خودم با گروهی از افسران را به او محول کردم. او بعد از این سعی میکرد کارها را قبضه کند و حتی از من مسائل را پنهان میکرد ولی آنها را با رفقای شوروی در میان میگذاشت.» (خاطرات)
کامبخش از بانیان اصلی «فرقه دموکرات آذربایجان» بود. او در رایزنی با میرجعفر باقروف، دبیر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، سید جعفر پیشهوری را به صدر فرقه انتخاب کرد و پس از شکست نیز او بود که به پیشهوری ابلاغ کرد باید چمدان خود را ببندد و به شوروی فرار کند.
پس از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و فروپاشی حکومت «فرقه»، کامبخش به شوروی گریخت و در باکو اقامت گزید. او مسئولیتهای خود در ایران را به برادر همسر خود نورالدین کیانوری واگذار کرد، که در تمام شئون جانشین خلف او دانسته شده است. در دوران مهاجرت پس از ۲۸ مرداد نیز کامبخش قدرت و نفوذ خود را حفظ کرد. او در تقویت رشتههای پیوند حزب با «اتحاد شوروی» و طرد عناصر منتقد و «مشکوک» از حزب نقش اساسی داشت.
رضا رادمنش
رضا رادمنش (۱۳۶۲-۱۲۸۴) چهره علمی برجستهای بود که در کنار یاران دکتر ارانی در پایهگذاری حزب توده شرکت کرد و نزدیک ۲۵ سال به طور رسمی رهبری این حزب را به عهده داشت.
دکتر رادمنش در مجلس چهاردهم از شهر لاهیجان به نمایندگی انتخاب شد و ریاست فراکسیون هشت نفری حزب توده را در مجلس به عهده گرفت. او در یک سخنرانی مشهور در آبان ۱۳۲۳ در دفاع از استقلال کشور گفت: «بنده با رفقایم با دادن هر گونه امتیاز به دولتهای خارجی به طور کلی مخالفیم. همانطور که ملت ایران توانست راه آهن را خودش احداث کند، یقین دارم که با کمک مردم و سرمایه داخلی ما میتوانیم تمام منابع ثروت این مملکت را استخراج کنیم تا بلکه بتوانیم به بدبختی مردم این مملکت بهبودی بدهیم.»
تنها چند روز پس از ایراد این سخنرانی، وقتی سرگئی کافتارادزه، معاون وزارت خارجه شوروی، با تقاضای امتیاز نفت شمال به ایران آمد، حزب توده با تمام دستگاه تبلیغاتی خود به میدان آمد و از اعطای امتیاز نفت به روسها حمایت کرد.
پس از شکست فرقه دموکرات، که با ننگ و رسوایی همراه بود، انتقاد از سیاست حزب که با تمام نیرو از فرقه پشتیبانی کرده بود، بالا گرفت. با فشار اعضای حزب، یک هیات اجرائیه موقت به ریاست رضا رادمنش انتخاب شد. کنگره دوم حزب که در اردیبهشت ۱۳۲۷ تشکیل شد، دکتر رادمنش را دبیر اول حزب شناخت.
پس از تیراندازی به محمدرضا شاه پهلوی در نیمه بهمن ۱۳۲۷ حزب توده غیرقانونی اعلام شد. رادمنش که به طور غیابی به اعدام محکوم شده بود، در سال ۱۳۲۸ (فوریه ۱۹۴۹) به تبعید رفت. او نخست در مسکو اقامت گزید و سپس با انتقال رهبری حزب، به آلمان شرقی رفت. رادمنش در اوایل دهه ۱۹۶۰ مدتی در عراق میزیست. پس از کودتای دست راستی علیه عبدالکریم قاسم (فوریه ۱۹۶۳) او به طرزی معجزهآسا موفق به فرار شد.
رادمنش را روی هم رفته شخصیتی پاکدامن و درستکار ارزیابی کردهاند. او به مسائل تئوریک و سیاسی وارد بود، اما به امور تشکیلاتی علاقه زیادی نداشت و در اداره مسائل داخلی حزب ناتوان بود. در برخورد با آفتهای ماهوی حزب توده و در رأس آنها وابستگی، احتمالا به خاطر اعتقاد صادقانه به «اتحاد شوروی»، در عمل هیچ کاری انجام نداد.
به خاطر دوری او از کشور، اداره امور به دست نیروهای پراکنده افتاد و حزب از رهبری یکدست و سیاستی روشن محروم ماند. در مقطع حساس کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن، هیات اجرائیه مقیم ایران چنان در کشمکشهای درونی غرق بود (بهرامی و یزدی و جودت در برابر کیانوری) که حزب نتوانست در سیر حوادث نقشی ایفا کند.
در شرایط پرالتهابی که حزب به شکستی فاجعهبار دچار آمد، تشکیلات نیرومند آن نابود شد، فعالان و کادرهای آن به زندان افتادند و دهها نفر از اعضای آن تیرباران شدند، از رادمنش جز شرکت در نشستهای بینالمللی و امضای بیانیههای یکنواخت، فعالیتی درخور دیده نشد. در فرصت نسبتا مناسبی که در اوایل دهه ۱۳۴۰ در ایران پدید آمد، او نتوانست کاری انجام دهد و حزب را از انزوا بیرون بیاورد.
رادمنش پس از فاش شدن ماجرای جاسوسی حسین و فریدون یزدی، فرزندان دکتر یزدی که از نزدیکان او بودند، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. آنها با جلب اعتماد او، اسناد مخفی حزب را یک راست به دست ساواک میرساندند. چندی بعد فاش شد شبکهای که زیر نظارت دکتر رادمنش در ایران شکل گرفته بود، یکپارچه در دام حکومت شاه است و عباسعلی شهریاری، مأمور کارکشته ساواک، آن را هدایت میکند. ماجرای اخیر، به منتقدان و دشمنان رادمنش فرصت داد تا او را در پلنوم سیزدهم حزب در آذر ۱۳۴۸ برکنار کنند. او تا مرگ خود در ۲۴ بهمن ۱۳۶۲ عضو کمیته مرکزی باقی ماند.
ایرج اسکندری
ایرج اسکندری به سال ۱۲۸۶ در تهران در خانوادهای از شاهزادگان با فرهنگ و تجددخواه متولد شد. پس از گرفتن دیپلم علوم سیاسی، در بیست سالگی به فرانسه رفت و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در اروپا با برخی از مبارزان مارکسیست ایرانی مانند مرتضی علوی آشنا شد و با نشریاتی مانند پیکار و «ستاره سرخ» همکاری کرد.
در ۱۳۱۰ پس از پایان تحصیلات به ایران برگشت، با تقی ارانی دیدار کرد و از سال ۱۳۱۲ به او در نشر مجله تئوریک «دنیا» یاری رساند. ایرج اسکندری در سال ۱۳۱۶ از یاران اصلی ارانی بود که به همراه «گروه ۵۳ نفر» به زندان افتاد.
پس از آزادی از زندان در شهریور ۱۳۲۰، ایرج اسکندری یکی از چهرههای اصلی در پایهگذاری حزب توده بود. هم برنامه سیاسی حزب در راستای نیرویی ضد فاشیستی و هم روش مبارزه آن در فعالیت قانونی در چارچوب موازین پارلمانی، بیشتر ملهم از افکار و اعتقادات او بود. گفته میشود به ابتکار او بود که نام «توده» بر حزب گذاشته شد. کنگره اول حزب (۱۳۲۳) ایرج اسکندری را در کنار محمد بهرامی و نورالدین الموتی یکی از سه رهبر اصلی حزب شناخت.
اسکندری در انتخابات مجلس چهاردهم از ساری به نمایندگی انتخاب شد. در کابینه ائتلافی احمد قوام (قوامالسلطنه) که در دی ماه ۱۳۲۴ شکل گرفت، ایرج اسکندری «وزارت بازرگانی و پیشه و هنر» را به عهده داشت. پس از شکست فرقه دموکرات و سقوط دولت ائتلافی قوام، اسکندری که تحت تعقیب بود، در سال ۱۳۲۶ از راه شوروی به اروپا مهاجرت کرد. او در پاریس و سپس وین، و پس از آن در مجارستان اقامت داشت.
در دوران طولانی مهاجرت، بیشتر «فعالیت سیاسی» ایرج اسکندری در رقابت و کشمکش با گروه «کامبخش – کیانوری» گذشت. او بعدها در خاطرات خود هدف اصلی این «مبارزه درونی» را «حفظ استقلال نسبی حزب در برابر اتحاد شوروی» دانست.
ایرج اسکندری در پلنوم چهاردهم که در دی ماه ۱۳۴۹ برگزار شد، به جای رضا رادمنش، به عنوان دبیر اول حزب برگزیده شد. ایرج اسکندری به مدت هشت سال تا ۲۳ دی ۱۳۵۷ دبیر اول حزب توده بود، اما نتوانست اصلاحات دلخواه خود را پیاده کند. «جناح تندروی حزب» به رهبری نورالدین کیانوری، با تسلط بر مسئولیتهای کلیدی، فضای کار را بر او تنگ کرد.
ایرج اسکندری از سوی مخالفان داخلی خود به مواضع سازشکارانه و رفرمیستی متهم بود. او از جوانی با برخی از دولتمرداران ایرانی، مانند برادران هویدا، برادران رهنما و علی امینی دوستی داشت و این رابطه را حفظ کرده بود. گفته میشود که نظرات ملایم او در گرایش به «اصلاحات آرام و تدریجی» در ایران، تا حدی ناشی از این روابط بوده است.
به علاوه اسکندری در مناسبتهایی، بیشتر خصوصی و غیررسمی، پیروی کورکورانه از اتحاد شوروی را نادرست دانسته بود. دیدار او با انریکو برلینگوئر، دبیرکل حزب کمونیست ایتالیا، که ستاره «اوروکمونیسم» بود، فرصتی برای مخالفان بود تا او را به داشتن دیدگاههای «ضد شوروی» متهم کنند.
در انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷، در برابر مشی دکتر کیانوری که به «پشتیبانی همهجانبه از رهبری آیتالله خمینی» معتقد بود، اسکندری با تأکید بر اهمیت دموکراسی، با «برقراری حکومت تئوکراتیک در ایران» مخالفت نشان داد. (خاطرات ص ۳۹۳)
ایرج اسکندری در آستانه پیروزی انقلاب از مقام خود برکنار شد. او در «خاطرات» خود میگوید که هیچ ایراد سیاسی و تشکیلاتی بر او وارد نبوده و این جابهجایی را «شورویها به خاطر مصالح روز خود به حزب تحمیل کردند.» او توضیح میدهد: «شورویها به این نتیجه رسیده بودند که بایستی به ایران رفت. یعنی معتقد بودند که در ایران باید یک جریانی به وجود بیاید، یک جریان حزبی که خلاصه دست خودشان باشد.» (خاطرات، ص ۳۹۴)
اسکندری پس از پیروزی انقلاب مدت کوتاهی به ایران آمد. او در مصاحبهای جنجالی از سیاست جاری حزب مبنی بر پشتیبانی همه جانبه از «خط امام خمینی» انتقاد کرد. این مصاحبه خشم کیانوری را برانگیخت. اسکندری در گفتوگویی با «نامه مردم» (ارگان رسمی حزب) ناچار شد گفتههای خود را تکذیب کند. او چندی بعد به دستور حزب ایران را ترک کرد. ایرج اسکندری در تماس دائم با معترضان، کوشید با ارائه تجربیات و خاطرات خود، به جنبش «معترضان» سمت و سو دهد. او در اردیبهشت ۱۳۶۴ درگذشت.
نورالدین کیانوری
نورالدین کیانوری (۱۳۷۸-۱۲۹۴) پس از پایان تحصیلات مهندسی در آلمان نازی، در سال ۱۳۱۹ به ایران برگشت و دو سال بعد وارد حزب توده شد. او به سرعت در حزب ترقی کرد و به زودی در کنار سردمداران قرار گرفت. او در کنگره اول به عنوان عضو «کمیسیون تفتیش» انتخاب شد و رهبری سازمان جوانان را به دست گرفت.
کیانوری در دو مرحله حساس از تاریخ حزب توده نقش درجه اول ایفا کرد و مسئول رشتهای از تصمیمات و اقدامات سرنوشتساز شناخته میشود: بار اول در سالهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد و بار دوم پس از انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷.
هنگامی که پس از شکست فرقه دموکرات، عبدالصمد کامبخش ناگزیر به ترک ایران شد، تمام مسئولیتهای کلیدی خود در تشکیلات کل حزب و رهبری سازمان افسری را چون ارثیهای به برادر همسر خود، نورالدین کیانوری، واگذار کرد. پس از شکست فرقه و به ویژه پس از ترور محمدرضا شاه در نیمه بهمن ۱۳۲۷، بیشتر رهبران سرشناس حزب از ایران خارج شدند و رهبری حزب به «هیات اجرائیه» پنج نفره واگذار شد، که کیانوری از همه نظر برجستهترین فرد آن بود. او به ویژه با نفوذ در سازمان افسری، که ستون فقرات حزب به شمار میرفت، با مهارت به اهداف خود میرسید. او اداره «کمیسیون فنی» را نیز به عهده داشت، که کار آن تدارکات و اقدامات غیرقانونی برای حزب بود، از جعل اسناد و تهیه خانههای مخفی و اداره چاپخانههای زیرزمینی، تا عملیات سری دیگر.
کیانوری به عنوان چهرهای پرتوش و توان، در عین حال ماجراجو و خشن، الگوی «قاطعیت انقلابی» شناخته میشد و بیشتر اعضای جوان و تندروی حزب طرفدار او بودند. برخی از حرکات ماجراجویانه یا توطئهآمیز که حزب به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در آنها دخالت داشته، به کیانوری نسبت داده میشود:
کیانوری از جریان سوءقصد به محمدرضا شاه در دانشگاه تهران توسط ناصر فخرآرایی، اطلاع داشت و مسلم این است که برای جلوگیری از آن کاری انجام نداد. این ماجرا آسیب زیادی به حزب وارد کرد.
در تحریکات و آشوبهای کارگری پیش از ۲۸ مرداد که باعث تضعیف دولت مصدق شد، در بیعملی حزب و سازمان نظامی آن در روز ۲۸ مرداد و سپس در اقدامات ماجراجویانهای که باز هم به زیان حزب تمام شد، کیانوری مسئولیت کامل داشت، هرچند تا پایان زندگی یا این موضوع را انکار کرد و یا به تحریف وقایع دست زد.
کیانوری در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی کمابیش از فعالیت حزبی کنار گرفته بود. در حوالی سال ۱۳۵۰ با پذیرفتن مسئولیت تشکیلات داخل ایران، فعالیت حزبی را از سر گرفت. او موفق شد چند گروه زیرزمینی از هواداران حزب را در ایران متشکل کند، که مهمترین آنها «سازمان نوید» بود. کیانوری که نفوذ و قدرت خود را در حزب گسترش داده بود، در آستانه انقلاب ایران، با پلنوم شانزدهم دبیر اول شناخته شد. تردیدی نیست که او بنا به خواست و اراده «اتحاد شوروی» به این مقام رسید، تا در انقلابی که در پیش بود، وظیفهای مهم را به عهده گیرد.
بابک امیرخسروی، از اعضای کمیته مرکزی، درباره انتخاب دوست و همرزم سالیان دراز خود میگوید: «در آستانه انقلاب بهمن که بازگشت حزب توده به کشور به واقعیت تبدیل میشد، دستگاه رو به فساد شوروی به فرد کاملا مورد اعتماد و فرمانبر و در عین حال کاردانی احتیاج داشت تا در رأس حزب قرار گیرد، سیاست و منافع و نیازهای شوروی را بیکم و کاست دنبال کند... کیانوری برای چنین مأموریت و مسئولیتی مناسبترین فرد بود... بدینسان مقامات شوروی با شتاب و زیر پا گذاشتن همه موازین اخلاقی و حتی اساسنامه حزب توده ایران، با کارگردانی یک مهره سرسپرده دیگر، یعنی غلام یحیی دانشیان، ترتیب برانداختن اسکندری و دبیر اولی کیانوری را فراهم کردند.»
کیانوری به عنوان رهبر بلامنازع حزب، در ایران سیاستی را پیش برد که محور آن حمایت کامل از رهبری جمهوری اسلامی بود. کیانوری تعریفی «من درآوردی» از «خط امام خمینی» ارائه داد که مهمترین اصل آن «مبارزه با امپریالیسم امریکا» بود.
کیانوری در دفاع از راه و روش سیاسی خود، به دوست و دشمن رحم نمیکرد: تودهایهای منتقد را یا از بنیاد به حزب راه نداد، یا اگر از مقامات حزبی بودند، در اولین فرصت از حزب طرد کرد، مانند حمید صفری و ایرج اسکندری و... به دشمنان سیاسی نیز با انگهایی مانند «لیبرال» و «جاسوس» و «عامل امپریالیسم»، حمله میکرد. میکوشید مخالفان چپ را با انگهایی مانند «چپ امریکایی»، «گروهک» و «تربچههای پوک» از میدان به در کند.
اما کیانوری در حمایت از جمهوری اسلامی نیز صادق و پیگیر نبود. در عین «حمایت» از جمهوری اسلامی، با نفوذ در ارتش و تشکیل «سازمان افسری»، گردآوری اسلحه و به ویژه همکاری با سرویسهای اطلاعاتی شوروی، قوانین و مقررات این نظام را زیر پا میگذاشت.
مأموران جمهوری اسلامی با اقدامی که به آن «عملیات امیرالمؤمنین» نام دادند، در بهمن ۱۳۶۱ کیانوری و برخی از یاران او را دستگیر کردند، از «فعالیتهای ضد انقلابی حزب توده» پرده برداشتند و حزب را غیرقانونی اعلام کردند. با دستگیری بیشتر رهبران و کادرهای حزبی، تشکیلات حزب توده در ایران متلاشی شد.
داوری درباره کیانوری
در تاریخ حزب توده هیچ رهبری به اندازه نورالدین کیانوری جدلانگیز نبوده و زیر حمله و انتقاد قرار نگرفته است. به علاوه هیچ رهبری در توضیح و توجیه فعالیت سیاسی خود به اندازه او سخن نگفته است: از کیانوری علاوه بر دهها کتابچه «پرسش و پاسخ با دبیر اول حزب»، دو کتاب پرحجم به جا مانده است: «خاطرات» که ظاهرا در زمان زندانی بودن او تهیه شده است. از کیانوری پس از آزادی از زندان، کتاب دیگری به نام «گفتگو با تاریخ» منتشر شد، که در آن از دیدگاههای خود، از جمله در حمایت از نظام جمهوری اسلامی، دفاع کرده است.
در پاسخ به «خاطرات کیانوری» دو کتاب مفصل منتشر شده است: بابک امیرخسروی، از کوشندگان باسابقه حزب توده، در کتابی به نام «نگاهی از درون به تاریخ حزب توده» به هر جمله از اظهارات کیانوری پاسخ داده، او را جا به جا به «تهمتزنی و دروغگویی» متهم کرده است. امیرخسروی در پیشگفتار کتاب انتقادی خود میگوید که کیانوری «به فکر تطهیر سیاسی خویش و کسب حیثیت خود افتاده، بر اجساد مردگان پای میکوبد، رجز میخواند، آنها را به شهادت میطلبد، از زبان آنها به نفع خود سخن میگوید و حتی میکوشد جاسوسی برای شوروی را توجیه کند...کردار کیانوری و نوشتههایی که از او بر جا مانده است، نشان میدهد که شیوه تهمتزنی، اساس فرهنگ سیاسی و اخلاق و آئینه تمامنمای شخصیت او در طول زندگی سیاسیاش بوده است.»
در نقدی دیگر، عبدالله برهان در کتابی دو جلدی به عنوان «کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق» به «خاطرات کیانوری» پاسخ داده است. زندهیاد برهان به ویژه با موشکافی در سیاست حزب توده در قبال دکتر مصدق، با آوردن صدها شاهد و سند، به ویژه از روزنامههای حزبی، نشان میدهد: «هر حرف راست کوچکی از کیانوری، زیر کوهی از دروغ پنهان شده است.»
منبع: بیبیسی
نظر شما :