حسنعلی منصور با فتوای امام و آیتالله میلانی ترور شد؟
کاظم مقدم
جمعیت مؤتلفه اسلامی، از ائتلاف سه هیأت در اوایل سال ۴۲ پدید آمد. افراد اصلی که در شکلگیری آن نقش داشتند، اغلب از شغلهای جزء و اکثراً شاگرد مغازه و با میانگین سنی ۳۰ سال با تحصیلات ششم ابتدایی بودهاند. البته افراد دیگری نیز که جزء اعضای درجه سۀ این گروه محسوب میشدند در این میان نقش داشتند، ولی چون غالباً از نظر سنی کوچکتر بودهاند، اسامی آنها به صورت دقیق در دست نیست.
انسجام مؤتلفه
معمولاً تشکلهایی که قصد دارند مبارزات سیاسی انجام دهند، از چارچوبهای نظاممند و مشخصی پیروی میکنند تا حیات آنها ادامه پیدا کرده و از تاثیرگذاری بیشتری برخوردار شوند. با دقت در روند شکلگیری جمعیت مؤتلفه میتوان نتیجه گرفت که این گروه از این مؤلفههای سازمانی برخوردار نبود و مدیریت شروع این تشکل و مدیریت ادامهاش، مدیرتی هیأتی بوده است؛ این نوع مدیریت توانایی نگهداری سازمانی سیاسی که میخواهد اپوزسیون حکومت باشد را ندارد و شاید به همین علت بود که با نفوذ سریع و آسان رژیم شاه در این تشکل و بعدها نیز با دستگیری تنها یک نفر، کل تشکیلات مؤتلفه اسلامی از هم پاشیده شد.
با نگاهی گذرا به سیر پیدایش مؤتلفه، میتوان دریافت که پس از شکلگیری این ائتلاف، تا زمانی که این جمعیت شکل و نظام درستی پیدا کند، چندین ماه به طول انجامید. که در این میان، ساواک و دستگاه رژیم از تاسیس این جمعیت اطلاع پیدا کرد. و در مقطعی نیز سبب انحلال برخی حوزههایشان شد. و از زمانی نیز که مؤتلفه واقعا منسجم و تشکیلاتی شد و شهید بهشتی نیز به تهران انتقال یافت و ارتباط بیشتری با این جمعیت پیدا کرد، برخی ماموران ساواک حداقل در جلسات ردههای سوم مؤتلفه، به طور مرتب شرکت میکردند و گزارش دقیق این جلسات را به ساواک ارایه مینمودند، و ساواک اوضاع و اقدامات جمعیت مؤتلفه اسلامی را تا قسمتی، تحت کنترل و نظارت خود داشت.
تشکیل هستۀ روحانیت
اگر واقعبینانه در سیر جریانها و سازمانهای سیاسی و مذهبی دهۀ ۳۰ و ۴۰ ایران دقت شود، پس از وقفۀ چندسالۀ وقایع ابتدایی دهۀ ۳۰، دوباره جریانهایی سیاسی مذهبی در ایران شکل گرفت و فعال شد. که این جریانها بیشباهت به جریانهای قبلی نبودند. از آن جمله شکلگیری «هیأتهای مؤتلفه اسلامی» که در واقع از ازدواج ضمنی افکار فدائیان اسلام و نهضت آزادی پدید آمد. البته فرزند این ازدواج، در واقع نتوانست نه تاثیرگذاری سیاسی فدائیان اسلام را داشته باشد و نه توانست تاثیرگذاری مذهبی نهضت آزادی را در جامعه داشته باشد، چرا که فعالیت و جغرافیای نفوذ سیاسی فدائیان اسلام قابل مقایسه با جمعیت مؤتلفه نیست.
از سوی دیگر، چون سخنرانان و اعضای نهضت آزادی همه تحصیلکرده و صاحب نفوذ کلام در جامعۀ پیرامون خود بودند، مؤتلفه نیز خواست این نقیصۀ خود را با دعوت از افرادی مشابه آنها، که صبغۀ حوزوی نیز داشتند، جبران کند و بتواند در مقام تقلید از آنها، اثرگذاری جدیدی، لااقل در قشر بازاریان که معمولاً از تحصیلات ابتدایی برخوردار بودند، بنماید. از این رو اعضای مؤتلفه، تصمیم گرفتند که کسانی را برای ایجاد وجهۀ بیشتر به گروه خود دعوت کنند، اما در عمل میخواستند که این روحانیون، نفوذ زیادی در تصمیمگیریهای گروه نداشته باشند.
به همین منظور، از استاد مطهری و استاد گلزاده غفوری که هر دو در مسجد هدایت و مکتب توحید همراه گروه جمعیت نهضت آزادی فعالیت میکردند و فعالیتهایشان نیز گُل کرده بود، برای این منظور دعوت به عمل آورند که البته، احتماًلاً آنها چون فعالیت قبلی و فعلی خود را مثمرثمرتر میدیدند، به شروع فعالیت در مؤتلفه، به عنوان کاری بسیار فرعی نگریستند و بیشتر وقت خود را در همان مسیر قبلی مصروف داشتند و مثلاً اینکه در برخی کتابها ذکر شده که کتاب «انسان و سرنوشت» استاد مطهری محصول جلسات مؤتلفه است، این ادعا اشتباه میباشد، چرا که این کتاب قبل از تاسیس مؤتلفه تالیف شده است و در آن زمان، تنها پلیکُپی آن در اختیار اعضا قرار میگرفته تا از آن استفاده کنند.
اما سه نفر دیگر از روحانیون که به تناسب، جوانتر و فعالیتشان کمتر بود مخصوصا حجتالاسلام بهشتی که تازه به تهران آمده بود و حجتالاسلام انواری، شاید وقت بیشتری را در این جهت برای مؤتلفه ارایه دادهاند. شهید باهنر نیز با همکاری شهید بهشتی به تشکیلات هیأت مؤتلفه وارد و در حوزهها و کانونهای آن به آموزش عقیدتی نیروهای مؤتلفه پرداخت. البته این بدین معنا نیست که این افراد به صورت مستمر در جلسات عمومی مؤتلفه شرکت میکردند. بلکه فقط افاده ارتباط میکند.
برای روشن شدن این موضوع، لازم است روشن شود که مؤتلفه دارای دو نوع جلسه بوده است. یک، جلسات عمومی مؤتلفه که هر هفته در آن همۀ اعضا ۳۶ نفره میتوانستند شرکت نمایند و معمولاً این جلسات سهشنبهها منعقد میگشته، و ادارۀ آن نوعاً با حجتالاسلام باهنر بوده، هر چند ایشان نیز همزمان در مجالس دیگر مثل «مسجد جامع» شرکت و سخنرانی مینموده است. بنابراین به نظر میرسد آنچه در جلسات مؤتلفه بیشتر شکل میگرفته، جنبۀ خودگردانی اعضاء را شامل میشده و برنامهها معمولاً توسط یکی از خود اعضای مؤتلفه صورت میگرفته است و در آن مطالب عقیدتی و مذهبی مطرح میشده است. دو، جلسات شورای مرکزی، که معمولاً هر ۱۵ روز یکبار برگزار میشده است، غالباً با حضور دکتر بهشتی و در منزل وی اداره شده است.
طبق گفتههای اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی، پنج نفر در شورای روحانیت حداکثر حدود یک سال همکاری مشورتی میکردند. اسامی روحانیون شورا، همراه با سن و تحصیلاتشان، عبارتند از:
۱ـ حجتالاسلام والمسلمین شیخ مرتضی مطهری (فریمانی، ۴۳ ساله، اجتهاد در فقه و اصول و حکمت اسلامی)
۲ـ حجتالاسلام شیخ علی گلزاده غفوری (قزوینی، ۴۰ ساله، خارج فقه و اصول)
۳ـ حجتالاسلام شیخ احمد مولایی (تهرانی، ۳۹ ساله، خارج فقه و اصول)
۴ـ حجتالاسلام شیخ محیالدین انواری (همدانی، ۳۸ ساله، خارج فقه و اصول)
۵ـ حجتالاسلام سیدمحمد حسینی بهشتی (اصفهانی، ۳۶ ساله، خارج فقه و اصول)
بالاخره، در نخستین جلسهای که با حضور اعضای شورای فقهی برپا شد، بحث اصلی بر سر این بود که رایگیری چگونه صورت گیرد. مرحوم مولایی فرمودند: شما مسلخ بشوید و منظور ایشان از این کلمه به طور خلاصه این بود که شورای مرکزی باید تابع محض شورای فقهی باشد. شورای مرکزی پیشنهاد آقای مولایی را نپذیرفت و معتقد بود شورای مرکزی در مورد مسائل فقهی، کاملاً در اختیار آقایان است و هر چه شورای فقهی بگوید اطاعت میکند، ولی در مسایل سیاسی و اجتماعی بهتر است اعضای محترم شورای فقهی مانند اعضای شورای مرکزی که منتخب امام هستند، فقط دارای یک رای و تابع اکثریت باشند. وقتی نظر شورای مرکزی مطرح شد، مرحوم شهید دکتر بهشتی لحظهای تأمل کرد و بعد فرمود: دوستان ما درست میگویند و نظرشان صحیح است. سخن مرحوم بهشتی به بحثها خاتمه داد و شورای مرکزی با آقایان به توافق رسید و فعالیتهای ما آغاز شد.
پیرامون شورای فقهی مؤتلفه اسلامی، این نکته وجود دارد که: با اینکه در حال حاضر و در زمان پس از انقلاب، شرایط برای بازگو کردن مطالب و خاطرات محدودیتی ندارد، اما با این حال، اطلاعات دقیقی از مقدار و نوع فعالیت این روحانیون و مقدار تاثیرگذاری آنها و تاثیرپذیری اعضا، در مدت یک سال و اندی که جمعیت مؤتلفه فعالیت داشته، در دسترس نیست. البته، آنکه بیشتر با مجموعۀ مؤتلفه همراه بوده است آقای دکتر بهشتی و پس از آن آقای انواری است اما در اسناد و مدارک، مطالبی که حاکی از ارتباط تنگاتنگ میان آقایان غفوری، مولایی و مرتضی مطهری با مؤتلفه باشد، در دسترس نیست.
تاکنون سندی پیرامون ارتباط تشکیلاتی مؤتلفه با آیتالله مطهری به دست ما نرسیده. اما به عکس، اسناد منتشر شدۀ ایشان در آن دوره، مربوط به مسجد هدایت و مکتب توحید و جلسات نهضت آزادی و نیز مجالس عمومی میباشد که دال بر ارتباط ایشان با این افراد است. البته راجع به دکتر گلزاده غفوری، پس از انقلاب و جریانات سال ۶۰ مسأله متفاوت شده است، و مؤتلفه علاقهای ندارد اسمی از ایشان به میان آورد و حتی اسم ایشان را در نمودار مؤتلفه که در کتاب «هیأتهای مؤتلفه» چاپ شده، حذف نمودهاند و معمولاً نیز اعضا در خاطرات خود، نامی از ایشان نمیبرند. البته این روحانیون، اگرچه ارتباطی با مؤتلفه داشتهاند، اما همزمان در بسیاری از مجالس و گروههای مشابه نیز فعالانه شرکت میکردهاند.
بنابراین به نظر میرسد، مطلبی را که برخی در خاطرات خود مطرح میکنند که ایشان فرصت همکاری زیاد با مؤتلفه را نداشته است، صحیح باشد و به نظر میرسد مناسب است که اعضای مؤتلفه، دقیقا مشخص نمایند که میزان ارتباط و همکاری استاد مطهری با آنها چگونه بوده است؟
لایحۀ مهم
در این دوران کاپیتولاسیون با آن سوابق شوم و ننگین گذشته، بار دیگر در عرصۀ سیاست ایران، حادثه آفرین شد. مخالفت حاجآقا روحالله خمینی با رژیم شاه پس از آزادی از زندان، در قضیۀ کاپیتولاسیون به اوج خود رسید. رژیم شاه که در برابر مخالفت صریح و قاطع امام خمینی گیج شده بود و میدانست که با کشتار مردم و زندانی کردن دوبارۀ ایشان، مسأله حل نمیشود، تصمیم گرفت امام را از ایران به ترکیه تبعید کند. ماموران ساواک به خانۀ ایشان ریختند و مرجع تقلید و رهبر مبارزات ملت را شبانه دستگیر کردند و به تهران آوردند و صبح روز ۱۳ آبان ماه ۱۳۴۳ یکسره از فرودگاه مهرآباد به ترکیه فرستادند.
آغاز جدی اقدامات مسلحانه
عراقی میگوید: «خوب، ایشان را تبعید کردند به ترکیه، بچهها چون زیاد فشار میآوردند که بایستی یک کاری بکنیم و ما هم یک مقدار کار توضیحی برایشان کردیم که در این شرایط الان آن نیرویی وجود ندارد که بعد از آن کشتار سال گذشته، مردم تقریباً ضربهای خوردند از جهت روحی، آن آمادگی درشان نیست که ما بتوانیم یک همچون موجی در آنها ایجاد بکنیم، و اگر هم که موج کمتر از سال گذشته باشد این شکست خود ماست و شکست حرکت و جنبش است، شما عجالتاً یک مقدار به مسائل درونی خودتان مشغول باشید، تعلیماتی که به شما میدهند چه از نظر ایدئولوژی، چه از نظر سیاسی ـ اجتماعی، تا بعد طرح و نقشهای که ما داریم، خُرده خُرده برایتان روشن میشود، بیکار ننشستهایم.»
احمد شهاب میگوید: «نکتۀ خیلی مهم این است که پس از تبعید امام، بازار بسته نشد؛ در حالی که یک سال قبل که امام را گرفته و به زندان برده بودند، بازار تعطیل شده بود. لذا ما بلافاصله درصدد تحقیق برآمدیم و متوجه شدیم که بعضی از آقایان و رؤسای اصناف در جایی جمع شده بودند و پهلوانی، معاون سرهنگ صدارت در ساواک، بازار را دعوت کرده و قول گرفتند که ما رؤسای اصناف سعی میکنیم بازار بسته نشود و در مقابل به هشتاد نفر از ما تذکرۀ زیارت قبر امام حسین(ع) را بدهید. لذا بازار در آن روز باز بود. من و شهید عراقی و بعضی از برادرانمان درصدد بودیم که چه کار کنیم؟ بلافاصله شبانه به منزل شهید عراقی رفتیم. حمید ایپکچی بود، آقای عسگراولادی و برخی از برادران که الان درست در نظرم نیست، هم بودند. در آنجا با ریگ و باروت و گلیسیرین حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ بمب کوچک ساختیم و فردای آن روز به بازار آمدیم و بین اعضای مؤتلفه تقسیم کردیم که سر ساعت ده صبح عمل کنیم. سر ساعت ده، اینها را به طرف دیوارهای مغازهها در بازار پرتاب کردیم. بمبها صدای عجیبی میداد و دود عجیبی نیز برپا میشد. بازار به کلی بسته شد و تمام مغازهدارها رفتند. ساواک و شهربانی به بازار آمدند. دو مرتبه بمبها به طرف آنها پرتاب شد.»
در همین زمان بود که شور و هیجان مؤتلفه، برای هر کار که بتواند کمکی به حل بحران نماید، از کنترل خارج شد و تصمیم به حرکتی گرفتند که حضرت امام با آن کاملا مخالف بود. آقای حبیبالله عسگراولادی میگوید: «وقتی که مؤتلفه اسلامی در تعطیل بازار و فراگیر کردن اعتصابها موفق نشد، بخشی از تشکل ما به این نتیجه رسید که کار مسلحانه کند.»
آقای هاشم امانی میگوید: «این تصمیم خود مؤتلفه بود، یعنی وضعیت طوری شده بود که اعلامیه و تشکیل جلسات، مثمرثمر نبود. مردم خسته شده بودند و میگفتند باید کاری کرد. بعد از تبعید امام، بر عکس ۱۵ خرداد، هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط نصف روز بازار دروازه را بستند.» وی در جای دیگری میگوید: «پس از تبعید امام(ره) حرکت موثری صورت نگرفته بود، نه بازاری بسته شده بود، نه تحصنی صورت گرفت، نه تظاهرات بزرگی انجام شد، البته برادران مؤتلفه یک روز به بازار حضرتی آمدند و اعتراضی کردند که این عمل باعث شد بازار نصف روز بسته شود. این وقایع سبب گردید که من، شهید امانی و شهید عراقی مصمم شویم که این کار را انجام دهیم و یک پاسخ دندانشکن به اقدامات حکومت بدهیم. این بود که شاخۀ نظامی مؤتلفه مصمم شد که این کار را بکند.» آقای هاشم امانی ادامه میدهد: «زدن این افراد حالت ضربالاجل پیدا کرده بود و ما میخواستیم حتماً بعد از تبعید امام یک کاری انجام شود و چندان فاصلهای بین این دو رویداد نیفتد. عملاً هم همین طور شد، یعنی امام در سیزده آبان تبعید شدند و منصور را در روز اول بهمن زدند.»
آغاز رسمی مبارزۀ مسلحانۀ مؤتلفه
ابتدا باید در نظر داشت که از زمان تاسیس و پاشیده شدن مؤتلفه اسلامی پس از ترور، کلاً بیست ماه طول کشیده است و باید کل تحلیلهای پیرامون ترور منصور و اجازۀ ترور، به صورت واقعبینانه در این بیست ماه بگنجد و همچنین باید دانست، این گروهها از جوانانی متدین و با احساس که با میانگین سن ۳۰ سال، شکل گرفته است.
آنچه از شواهد و اسناد مشخص است گروههای مؤتلفه که از چند گروه مجزا به هم پیوستند، دو نوع فعالیت داشتند. هم ارتباط و همکاری قبلی خود را با اعضای گروه اولیهشان حفظ کردند و هم همکاری در ائتلاف جدید را، بنابراین تاسیس مؤتلفه، اسماً در اوایل خرداد ۴۲ میباشد، ولی همکاری منسجم و تشکیلاتی آن چندین ماه بعد شکل گرفت. بنابراین گروههای سهگانه از نظر عملیاتی کارهای سابق خود را پیگیری مینمودند.
از این جهت، میتوان گفت که اعضای گروه «مسجد شیخ علی»، که برآمده از «گروه شیعیان» و آن نیز برآمده از گروه فدائیان اسلام بود، با طبع و گرایشی خاص، فعالیتهای خود را دنبال میکردند و پس از تشکیل ائتلاف نیز، بدون نظر شورای مرکزی مؤتلفه، این فعالیتها را ادامه دادند. این گروه پس از آنکه موفق به اخذ فتوا از مراجع تقلید نشدند، از این کار صرفنظر کردند. تا اینکه پس از تبعید امام خمینی با محمد بخارایی و رفقایش آشنا میشوند و آنها را مُصر به اقدام ترور میبینند و کار را کلاً به آنها واگذار مینمایند.
نکتۀ دیگر اینکه: آنچه مسلم است، حداقل سه نفر (حاج مهدی عراقی، حاج احمد شهاب و حاج هاشم امانی) از اعضای مؤتلفه، سابقۀ عضویت در گروه فدائیان اسلام را داشتند که دو نفر آنها اخراجی گروه فدائیان اسلام، توسط نواب صفوی هستند، که به مؤتلفه پیوستند و حداقل ده نفر آنها علاقهمند و همکار و متاثر از فدائیان اسلام بودهاند. بنابراین حداقل یازده نفر با داشتن افکار فدائیان اسلام، توانستند پس از پاشیده شدن گروه فدائیان اسلام به هیأتهای «مؤتلفه اسلامی» بپیوندند و بر این اساس، طرز تفکر «حرکتهای مسلحانه» را به این گروه وارد کنند.
همچنین گروه مسجد شیخ علی که عوامل اصلی دستاندرکار ترور در آن بودند، اغلب عضو گروه شیعیان بودند که به گفتۀ آقای عسگراولادی، از فدائیان اسلام تولد یافته بود و آقای جواد مقصودی نیز بر آن تاکید دارد: «با دعوت مرحوم حاج صادق امانی ـ که خدا درجاتش را متعالی کند ـ جلسات را تشکیل دادیم. در ابتدا ایشان حدیث میفرمودند و گاهی هم بحث سیاسی میکردند که شاید الهام گرفته از دیدگاه فدائیان اسلام بود. ما با فدائیان اسلام و شهید نواب رفت و آمد و دوستی داشتیم. موقعی که شهید نواب صفوی در دولاب و در حال اختفا به سر میبُرد، من و مرحوم حاج صادق امانی به منزل ایشان میرفتیم. خانۀ محقری بود و حوض کوچکی هم داشت. در حیاط منزلشان مینشستیم و ایشان مسائلی را بیان میکردند، بنابراین حرکت ما الهام گرفته از فدائیان اسلام بود که با رژیم مبارزه میکردند و حرف این بود که چگونه باید با یک رژیم ضد دین و مروج فساد، مقابله کرد... ما به عنوان گروه شیعیان فعالیت میکردیم.»
از آنجا که فدائیان اسلام مرحوم نواب را در میان خود داشتند، خود را نیازمند به اجازه از مراجع و علمای دیگر نمیدانستند و برخی میگفتند که مقتولین مفسد فیالارض هستند. و در این میان، اعتقاد برخی از اعضای «گروه حاد مؤتلفه» نیز این چنین بود که لزومی به کسب مجوز نمیدیدند. حاج هاشم امانی میگوید: «البته در مورد کسانی چون حسنعلی منصور با آن جنایتها، برای اعدام انقلابی نیازی به فتوا نبود. من در جایی خواندم که حسنعلی منصور برای امریکاییها از شاه هم مهمتر بود، چون کسی بود که این همه خیانت به کشور و به اسلام کرد. کسی که به پیغمبر فحش بدهد، قتلش از قبل مشخص است. اینها هم چنین بودند و اصلاً نیاز به فتوا نبود.»
اما از گفتهها بر میآید که به اصرار حاج صادق امانی، آنها برای کسب مجوز فعالیت خود، تلاش نمودهاند. هر چند آقای مهدی عراقی در خاطرات خود میگوید ایده گرفتن فتوا از من بوده است. نکتۀ آخر و بسیار مهم اینکه، گروه حاد ابتدا شروع به فعالیت و پس از مدتی، اقدام به هماهنگی با شورای مؤتلفه نمود.
آقای هاشم امانی میگوید قبل از ۱۵ خرداد [۴۲] حتی تصمیم گرفته بود که شاخۀ نظامی داشته باشد. حاج صادق نیز قبل از ۱۵ خرداد همواره میگفت که: «بالاخره روزی میرسد که ما باید در مقابله با رژیم مسلحانه برخورد کنیم. ما به صورت مستمر به همراه شهید عراقی، شهید حاج صادق امانی، آقای عباس مدرسیفر و عزتالله خلیلی در منزل آقای مدرسیفر جلساتی را داشتیم و وظایف را تقسیم میکردیم. در این جلسات مسوولیت تهیۀ اسلحه بر عهدۀ من قرار گرفت، این تصمیم حول و حوش ۱۵ خرداد گرفته شد.» و بعدها یعنی پس از گذشت حدود یک سال، شورای مشورتی روحانی از آن خبردار شدند.
حجتالاسلام انواری میگوید: «مؤتلفه در کنار تشکیلات سیاسی خود به تشکیل گروه مسلحی پرداخت؛ البته من باید عرض کنم که این گروه مسلح که اینها تشکیل دادند، شورای روحانی بیخبر بود. ما اطلاع نداشتیم بعد که خواستند وارد عمل شوند ما را در جریان گذاشتند.»
«گروه حاد» مؤتلفه پس از آنکه موفق به اخذ فتوای ترور از مراجع تقلید نشدند، از «اقدام به ترور» صرفنظر کردند. اما بالاخره پس از تبعید حضرت امام خمینی، و با وضع فوقالعادهای که بین انقلابیون و مخصوصاً بچههای مؤتلفه پیش آمده بود، گروه حاد توانستند نظر ضمنی و مشروط اعضای شورای مرکزی مؤتلفه را با خود همراه کنند.
آقای هاشم امانی میگوید: «این تصمیم خود مؤتلفه بود، یعنی وضعیت طوری شده بود که اعلامیه و تشکیل جلسات، مثمرثمر نبود. مردم خسته شده بودند و میگفتند باید کاری کرد. بعد از تبعید امام، بر عکس ۱۵ خرداد، هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط نصف روز بازار دروازه را بستند.»
آقای عسگراولادی میگوید: «بخشی از تشکل ما به این نتیجه رسید که کار مسلحانه کند و وقتی که این تصمیم گرفته شد، شورای مرکزی حکم عدم صلاحیت برای خودش صادر کرد و گفت اینکه بنده میخواهم کار مسلحانه بکند، ما برای تایید آن صاحب صلاحیت نیستیم. تجدید نظری در شورای مرکزی انجام شد.»
در بازجویی افراد قریب به این مضمون آمده است: پس از صحبت برخی اعضاء، نوبت که به حاج صادق امانی رسید، ایشان از فعالیتهای عادی مؤتلفه و دیگر مبارزان اظهار یأس و ناامیدی نمودند و گفتند باید راه بهتری پیدا کرد که منظورشان اقدامات حاد بود. همین که خواست توضیح بیشتری دهد، عدهای از اعضا گفتند این صحبتها مُضر است و مانع شدند. از جمله کسانی که اعتراض کردند آقای اسلامی و عسگراولادی و میرفندرسکی بودند. البته دیگران نیز اعتراض داشتند ولی فرصت بیان پیدا نکردند.
اعضا تاکید داشتند که یک فرد مسلمان برخلاف نظر مراجع تقلید قدم بر نمیدارد و لذا اطراف این موضوع در جلسه خیلی بحث شد و عدهای نیز مشروط به جلب نظر مراجع تقلید با این اقدام موافقت ضمنی نمودند. اما بالاخره با وجود مخالفتهایی، قرار شد مؤتلفه اسلامی پس از نظرسنجی از بدنۀ خود و نبود طرح و ایدۀ دیگر، «شاخۀ نظامی» نیز داشته باشد.
حاج حبیبالله شفیق میگویند: «بعد از بازداشت و تبعید امام، فضا خیلی برای ما تنگ شد و همه فعالیتهای ما تحت کنترل در آمد. بالاخره شورا به این نتیجه رسید که باید به کارهای نظامی رو بیاوریم. شورای مرکزی [در منزل علاء میرمحمد صادقی، واقع در نظامآباد ساعت شش تا ۱۲ شب] تشکیل جلسه داد و قرار شد، از مجموعۀ گروه سوالی بشود که هر فردی تا کجا آمادگی دارد که برای نهضت همکاری داشته باشد. بعضیها میگفتند که ما فقط تا اندازهای که حضور داشته باشیم، آمادهایم. بعضی میگفتند که ما هم حضور داریم، هم کمک مالی و فرهنگی میکنیم. بعضیها میگفتند تا اندازۀ زندان و شلاق و شکنجه هم آمادهایم. عدهای هم بودند که اعلام کردند ما تا پای جان آمادهایم که در این راه قدم بگذاریم. این افراد، معروف به افراد «حاد» شدند و بعدها همین افراد را جمع کردیم و گروهی به نام «گروه حاد» تشکیل شد.»
آقای انواری میگوید: «اواخر سال ۴۳، بعد از جریان کاپیتولاسیون، امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند. در این حال، هیأتهای مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آیند و به صورت سازمانی سیاسی ـ نظامی وارد کار شوند. در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم. بعضی از دوستان هم موافق بودند، به این شرط که به نام ما تمام نشود. بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت میکردند... البته در آن وقت، دستکم من متوجه این مسأله نبودم. شاید جوانتر بودم و ایشان [استاد مطهری] دوراندیشتر بودند و عمیقتر فکر میکردند. این مطلبی بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود. به هر صورت، مبارزۀ مسلحانه پذیرفته شد و جمعیت به فکر افتاد که مبارزه را شروع کند. قرار بر این شد که چهرههای مخالف اسلام و ضد اسلام را که رژیم به وسیلۀ آنها اهدافش را تعقیب و نظراتش را پیاده میکرد، ترور کند و به این ترتیب ایادی آنها کم شود. در آن مرحله، جمعیت نارس بود. زیرا هم در کار سازمانی و ارگانیک ضعیف بود و هم در جهت تعقیب مشی مسلحانه تجربههایش ابتدایی بود. چون گروههایی که بعدها به مبارزۀ مسلحانه دست زدند، چند سال بعد وارد میدان شدند.»
آنچه مسلم است، حکم ترور حسنعلی منصور در جلسۀ شورای مرکزی جمعیت مؤتلفه در خانۀ علاءالدین میرمحمد صادقی در نظامآباد تهران، و با نبود و غیبت اعضای شورای روحانی مؤتلفه و همچنین با وجود مخالفت عدهای، قطعی شد.
نظر امام پیرامون حرکت مسلحانۀ مؤتلفه
شهید عراقی در ادامۀ خاطرات خود میگوید: «خلاصهاش مطرح شد برای این کار کسانی فرستاده شده[اند] پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوا بگیرند و آقای خمینی فتوا نداده در مرحلۀ اول. در مرحلۀ دوم باز فرستادهاند و آقا به آن حامل گفته که اصلاً به تو چه که توی این کارها دخالت میکنی.»
حجتالاسلام والمسلمین انواری نیز در این باره میگوید: «...آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمیشود. (این هنوز زمان اسدالله عَلَم بود) صادق میگفت: علم را بکشیم. چند سوال کردم و گفتم: چه میخواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مُجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت: آری، هستند جوانهایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم: کسانی هستند؟ گفت: آری. گفتم: "باعث امیدواری است" که بعد همین جمله زمینۀ محاکمۀ ما شد. [این گذشت تا اینکه] آقای یدالله جلالیفر (تجارتخانه داشت.) به من میگفت: کی قم میروی؟ من میخواهم حاج آقا را ببینم. بعد از نماز مغرب و عشا راه افتادیم به سوی قم. او پول آورده بود. یازده شب رسیدیم. ساعت دوازده رفتیم خانۀ آقا. دیدم در بیرونی، خلخالی، آقا مصطفی و توسلی صحبت میکردند. از دیدن من تعجب کردند. گفتم: میخواهم آقا را ببینم. آقا مصطفی رفت آقا را بیدار کرد. رفتم خدمت حاج آقا (که لَب تخت نشسته بود). جلالیفر هم آمد دست حاج آقا را بوسید. آقا از ایشان پرسید چه لزومی داشت این وقت شب بیایی؟ آقای انواری هم وکیل من بود. جلالیفر گفت: بله، ولی میخواستم خدمت شما برسم. امام هم پول را قبول نکرد و گفت: با ایشان حساب کنید که همان جا ما این کار را کردیم. بعد حاجی رفت. عذر خواستم که برای این کار نیامدم. بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه میخواهند دست به اقدامات تند بزنند. میگویند دورۀ اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد.
امام اول یک داستان تعریف کردند. فرمودند: یکی از دوستان ما اینجا آمد و اسلحهاش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت: من فردا دیداری با عَلَم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش میکشم. به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آوردهاند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را میدانند. معین نکنید. صبح مُکلّف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. (این شب پنجشنبه بود.) شب را به تهران برگشتیم. سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر میزند.»
آقای حبیبالله عسگراولادی در این باره میگوید: «...یکی از دلایلی که موجب شده بود تا دیرتر به اقدام خود دست بزنند، نهی امام(ره) در مورد کارشان بود. آنها برای برداشتن این نهی تلاشهای زیادی کردند و چندین بار خدمت امام(ره) رفتند، اما امام(ره) تاکید داشتند که این کار در غیر خودش [شاه] مفید نیست؛ زیرا اگر به غیر از شاه فرد دیگری را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و برای او نیز مجلسها میگیرند و مخالفان خودشان را از بین خواهند برد؛ بنابراین این حرکت در غیر خودش مفید نخواهد بود. این چهار شهید برای اینکه این نهی را بردارند از مراجع دیگری فتوا گرفتند. اما همچنان حضرت امام نهی بر این کار داشتند. بنابراین، این افراد از بنده که نمایندۀ امام در وجوهات بودم و با دیگر علما نیز ارتباط داشتم، [دوباره] خواستند تا از امام بخواهم این نهی را بردارند؛ اما امام(ره) در پاسخ به من گفتند که در کارهای تند شرکت نکن و شما دخالتی در کار این افراد نداشته باشید.»
از همین فرمایشات امام، حاج صادق امانی این استنباط را داشتند که امام(ره) نهی را برداشتند. حاج هاشم امانی میگوید: «ایشان [حاج صادق امانی] با حضرت امام ارتباط داشت و چندین بار با ایشان تماس گرفته بود. البته امام هیچ وقت فتوا برای اعدام کسی ندادند.»
آقای ابوالفضل توکلیبینا از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه نیز در گفتوگویی تلفنی با بنده، تاکید داشتند که هیچگونه اجازهای از حضرت امام درباره ترور گرفته نشده است. و در حاشیه صفحهای از کتاب خشونت قانونی نوشتهاند: «امام خمینی(ره) اصولا با حرکت مسلحانه موافق نبودند.»
در متن بازجوییهای دادگاه عاملین ترور منصور نیز این چنین آمده است: «محرکین و عاملین توطئۀ قتل مرحوم منصور در بازجوییهای خود اعتراف نمودهاند: سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده؛ یک بار عباس مدرسیفر را نزد آقای میلانی به مشهد اعزام داشتهاند که در مورد ترور اشخاص موثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوا بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست. ضمنا حبیبالله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی و مسوول جمعآوری وجوه سهم امام میباشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام مینمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته است. سپس شیخ محیالدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و بوی نیز جواب رد داده میشود. مجددا حبیبالله عسگراولادی را به قم اعزام و بوی ماموریت میدهند از آقای خمینی چنین سوال بکند: چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص موثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند. در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است "شما چه کاره هستید منع بکنید یا نکنید."»
اخیراً جناب آقای عسگراولادی در مصاحبهای فرمودند: «این مجازات افراد است، نه کار مسلحانه. کار مسلحانه آن است که مردم یا دستکم عدهای از آنها را مسلح کنیم و در خیابانها راه بیندازیم. کار ما در آن روز، مجازات خائنین بود. مرحوم حاج صادق امانی به این فتوای عمومی امام هم تکیه میکردند که امام در روز چهار آبان که راجع به مصونیت قضایی مستشاران نظامی امریکا صحبت کردند، فرمودند: "هر کس این لایحه را نوشته، هر کس در تصویب آن شرکت کرده، هر کس آن را توشیح کرده و هر کس اجرا کند، همه خائنند، خائن را مجازات کردن، ربطی به مبارزۀ مسلحانه ندارد و مؤتلفه هم چون فتوای مرجعش مؤید مبارزۀ مسلحانه نبود، کار مسلحانه نکرد. این کار مجازات خائنین است."»
وی ادامه میدهد: «امام حتی در مورد نمایندگان مجلس هم فرمودند "مجلسی که این لایحه را تصویب کرده، مجلس محرم بوده و مراجع تقلید، آن را تحریم کرده بودند" و بعد فرمودند "اگر در میان این نمایندگان کسانی هم باشند که رای مردم را داشته باشند، من اینها را عزل میکنم. همه خائن هستند." و لذا ما فتوای عام امام را داشتیم و فتوای خاص را هم از آیتالله میلانی و دیگران گرفته بودیم. امام از همان ابتدا تا آخر عمرشان معتقد به قیام مسلحانه نبودند و روی مردم تکیه داشتند و میفرمودند: «خون بر شمشیر پیروز است» اما مجازات خائنین را نباید نبرد مسلحانه محسوب کرد.»
یقیناً حضرت امام خمینی(ره) تفاوت «مجازات خائنین» با «نبرد مسلحانه» را بهتر از دیگران میدانستند و با علم به این موضوع، بارها افراد مختلف را از این کار باز داشتند و نیز به استفتاء گروه مؤتلفه برای «مجازات خائنین» مکرراً نظر منفی دادند و آنها را از این کار نهی فرمودند.
نظر امام به گروه مسلحانۀ مؤتلفه
برای این منظور به چند منبع مراجعه شد. پس از جستوجو، مشخص شد که حضرت امام هیچگونه مطلبی یا حتی اشارهای به افراد و عنوانهای زیر نداشتهاند: فدائیان اسلام، نواب صفوی، هیأت مؤتلفه اسلامی، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفارهرندی، سیدعلی اندرزگو، صادق امانی، هاشم امانی، تقی خاموشی، عباس مدرسیفر.
مطالب این قسمت کتاب، برای کوچک شمردن این بزرگان نیست. بلکه، گواه این معنی است که حضرت امام با ترور میانهای نداشتند و پس از ترور منصور در طول ۲۵ سال از گذشت آن جریان، هیچگونه یادی و نامی از اقدامکنندگان آن نبردند و از آنها هیچگونه تجلیل و بزرگداشتی نداشتند که همین اقدام عملی امام دلیلی است بر اکراه شدید ایشان از این دست اقدامات. از همه مهمتر حضرت امام، مثلاً پس از دادگاه «نهضت آزادی ایران» در اوایل سال ۴۳ بیانیه صادر و از آنها دفاع نمودند، ولی نسبت به دادگاه اعضای مؤتلفه با اینکه در بیرون ایران فشار کمتری بر ایشان بود، هیچ عکسالعملی از خود بروز ندادند. اما در بیانات حضرت امام، روشن شد که امام از دو نفر ایشان در مواردی اظهار اعتماد و تمجید کردهاند:
۱ـ حبیبالله عسگراولادی: به سبب اینکه برخی اعضای مؤتلفه پس از فروپاشی، رو به فعالیتهای خدماتی، رفاهی و مالی آوردند، پس از انقلاب نیز همکاری ایشان با حضرت امام با همین سمت و سو بود. جناب آقای عسگراولادی نیز به تبع دوستی و نزدیکی با این افراد و مجموعهها، توسط امام در همین فعالیتها گماشته شد.
۲ـ مهدی عراقی: حضرت امام به مناسبت شهادت مهدی عراقی و فرزندش حسام در جمع اعضای خانوادۀ شهید میفرمایند: «من ایشان را حدود بیست سال است که میشناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود اما آنچه مطلب را آسان میکند آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همۀ مسلمین مبارک باشد. او میبایست شهید میشد؛ برای او مُردن در رختخواب کوچک بود...»
اجازۀ حکم ترور حسنعلی منصور
آنچه از قراین و شواهد و خاطرات و اسناد به دست میآید، اعضای «گروه حاد» که بعداً با موافقت شورای مرکزی، جزء بخش مسلحانۀ مؤتلفه قرار گرفتند، حداقل حدود هشت الی نه بار اقدام به اجازۀ «ترور و اقدامات مسلحانه» گرفتهاند:
(پنجشنبه ۴۲/۱/۱۵)
دفعۀ اول ـ قبل از تاسیس نهایی جمعیت مؤتلفه اسلامی، یعنی در روز پنجشنبه ۴۲/۱/۱۵ مصادف با ولادت حضرت رضا(ع) برخی از افراد گروه مسجد شیخ علی (احتماًلا مدرسیفر، اسلامی، امانی) خدمت حضرت امام میرسند، و پیرامون ترور عوامل رژیم از ایشان استفتاء مینمایند. که معظمله در جواب استفتاء، این افراد را نهی بر این کار مینمایند.
در گزارش ۴۲/۱/۲۰ ساواک آمده است: کریمی آشتیانی میگفت دستهای از طرفداران فدائیان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبی آنجا از جمله آیتالله خمینی ملاقات کردهاند. این دسته به اطلاع آیتالله خمینی رسانیدهاند که اگر فتوا دهند آنها حاضرند برای از بین بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خمینی گفته است مبارزۀ ما هنوز به مرحلهای نرسیده که احتیاج به کشتن مخالفین باشد و من با این قبیل اعمال نظر موافق ندارم.
(جمعه ۴۲/۳/۱۷)
دفعۀ دوم ـ پس دستگیری امام در خرداد ۴۲، و همزمان تاسیس جمعیت مؤتلفه، گروه «مسجد شیخ علی» بدون موافقت شورای مرکزی مؤتلفه، در جمعه ۴۲/۳/۱۷ مصادف با ۱۴ محرم، به دلیل نهی قبلی امام و همچنین در زندان بودن و دسترس نبودن ایشان، «عباس مدرسیفر» را به تنهایی، جهت اخذ فتوای «ترور و حرکت مسلحانه» به خدمت آیتالله میلانی در مشهد میفرستند، که معظمله در جواب این استفتاء، میفرمایند این عمل جایز نیست، و این فرد و گروه را نهی بر این اقدام مینمایند.
عباس مدرسیفر در این باره گفته است: «در حدود یک سال قبل بود که آقای صادق امانی در ضمن صحبت، صحبت از ترور به من میکردند و چندی بعد به من گفتند که برای اجازۀ قانونی، نزد آقای میلانی رسیدم و موضوع را عرض کردم، ولی ایشان اجازه ندادند و فرمودند جایز نیست و من برگشتم به آقای صادق امانی گفتم که آقا اجازه نفرمودند، ولی ایشان مثل اینکه قانع نشدند و میخواستند طوری دیگر شود که این عمل انجام بگیرد».
در این مورد در اسناد ۱۹ خرداد ۴۲ شهربانی آمده است: اخیراً در بین روحانیون و متعصبین، گفته میشود که پس از شکست اخیر و تظاهرات روز ۱۵ خرداد، روحانیون قصد دارند به وسیلۀ عُمّال خود، که مرکّب از افراد متعصب و هیأتهای مذهبی میباشند، مبادرت به شروع جنگهای پارتیزانی نمایند و در داخل شهر هم گروه ضربتی و ترور تشکیل داده، افراد سرشناس و مخالف را ترور نمایند. منبع الهام این دسته، خود روحانیون بوده و قوۀ اجراییه، افراد متعصب و شرکتکنندگان اربعین شهدای قم و اخلالگران روز ۱۵ خرداد و مؤمنین به دستگاه روحانیت میباشد و از هم اکنون افرادی در بازار، از جمله بازارچۀ مروی و سایر قسمتهای بازار، در فعالیتاند که عدهای را دور هم جمع نموده و همقسم شده که در درجۀ اول به افراد نیروهای انتظامی حمله نمایند و سپس مبارزات دیگری را شروع نمایند.
بنابراین گزارش، ساواک از دومین پیگیری و اقدام گروه حاد نیز، اطلاع داشته است. و غیر از موارد مذکور، همچنین ساواک با مامور نفوذی که در جلسۀ آقای اسدالله بادامچیان داشته اطلاع کاملی از اقدامات تروریستی گروه مؤتلفه داشته است. مثلاً در گزارش ساواک قبل از تاریخ ۴۳/۴/۸ از قول اسدالله بادامچیان آمده است: اگر ما وارد میدان مبارزه شویم، اینبار دست خالی به میدان نخواهیم آمد، بلکه با اسلحۀ گرم، مبارزۀ متقابل خواهیم نمود و احتماًل دارد هیأت مؤتلفه اسلامی تصمیم بگیرد یک باند تروریستی تشکیل بدهد و تمام ترس دستگاه از همین یک موضوع است...
(یکشنبه ۴۳/۴/۲۸)
دفعۀ سوم ـ پس از سقوط عَلَم و آزادی امام در فروردین ۱۳۴۳، آقای حبیبالله عسگراولادی، به درخواست و وسیلۀ آقای هاشم امانی دوباره در تاریخ یکشنبه ۴۳/۴/۲۸ مصادف با شهادت امام حسن عسگری(ع) در قم، به خدمت امام میرسند و راجع به مسألۀ ترور سوال میکنند که معظمله در جواب این استفتاء، آنها را از این کار نهی میکنند.
آقای عسگراولادی در اینباره میگوید: «من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم، نمایندۀ وجوهات ایشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ایشان میرفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهید که در اینباره ما را کمک کند. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که برادرها آمادگی دارند. امام فرمودند: «چه شخصی را میخواهند بزنند.» عرض کردم هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: «غیر خودش [شاه] مصلحت نیست؛ اگر کسی از درجات بعدی، حتی نخستوزیر کشته شود، اینها سعی میکنند این را وسیلهای کنند، همۀ مبارزین را بکوبند و سعی میکنند که فردی خشنتر بیاورند.» شهید امانی از توضیح امام استنباط نهی کرد، اما برای ضربه زدن به رژیم مصمم بود.
(دوشنبه ۴۳/۵/۵)
دفعۀ چهارم ـ پس از آنکه گروه حاد، مطمئن شدند که نمیتوانند از مراجع تقلید فتوای حرکتهای مسلحانه را بگیرند به فکر افتادند تا از علمای دیگر اخذ فتوا نمایند. به همین منظور حاج صادق امانی به نمایندگی از افراد گروه در روز دوشنبه ۴۳/۵/۵ مصادف با هفدهم ربیعالاول، میلاد حضرت رسول اکرم(ص) خدمت حجتالاسلام والمسلمین جواد حائری فومنی در مسجد ایشان میرسند.
حاج صادق امانی در این باره گفته است: «...در سال اول چون احساس شد که انجام این کار فتوا میخواهد توسط یکی از آشنایان که حبیبالله عسگری نام دارند و مورد ثقه آیتالله خمینی بودند و از نظر ما هم بسیار مورد اطمینان بودند توسط هاشم آقا امانی درخواست شد که ایشان ضمن اینکه به قم میروند از آیتالله خمینی کسب نظر کنند. این کار را ایشان انجام دادند و توسط هاشم آقا پیغام آوردند که آقای خمینی میفرمایند صلاح نیست. در اوایل تابستان سال جاری یعنی ۴۳، اینجانب خدمت مرحوم حاج جواد فومنی رفتم و پرسیدم نظر شما دربارۀ ترور افراد موثری از دولت برای تخفیف فشار بر دخالت و طبقۀ متدیّن چیست؟ ایشان بسیار حُسن استقبال کردند و گفتند: به عقیدۀ من جز این چاره نیست، ولی در عین حال باید قدری مطالعه کرد...»
(چهارشنبه ۴۳/۵/۱۴)
دفعۀ پنجم ـ چون «گروه حاد» بر کار خود بسیار مصمم بود، و موافقت حجتالاسلام والمسلمین جواد فومنی را نیز بر کار ترور اخذ کرده بود، بنابراین به فکر این افتاد با افراد دیگری در همین سطح مشورت و گفتوگو نمایند. بنابراین، حاج صادق امانی به تاریخ چهارشنبه ۴۳/۵/۱۴ مصادف با ۲۶ ربیعالاول، ساعت چهار بعداًزظهر به منزل حجتالاسلام انواری در نزدیکی مسجد چهلستون، مراجعه مینماید و با طرح مقدماتی، نظر ایشان را نسبت به موضوع ترور خواستار میشود. حجتالاسلام محیالدین انواری نیز با موضوع «ترور عوامل رژیم شاه» موافقت ضمنی مینمایند.
حاج صادق امانی مینویسد: «من قبل از اینکه از ایشان تقاضا کنم که به قم بروند، موضوع را با خود ایشان در میان گذاشتم. گفتند بسیار خوب است و بعد از اینکه از قم هم مراجعت کردند، بسیار ناراحت بودند که چرا آقای خمینی منع خود را برنداشتند و من استنباط کردم که خود ایشان یعنی آقای انواری صلاح میدانند و بسیار هم موافقند.» بنابراین پس از این موافقت، حاج صادق امانی از ایشان درخواست میکند تا به قم، خدمت امام خمینی، برسند و از معظمله تقاضا کنند که ایشان، منع خود را بر این کار بردارند، تا گروه بتواند با فتوایی که از آقای فومنی اخذ کرده است، به کار خود عمل کند.
حاج صادق امانی مینویسد: «پس از اینکه بار اول به منزل آقای انواری رفتم داخل اطاق با ایشان نشستیم در حدود ده دقیقه طول کشید تا منظورم را بگویم، چون موضوع مهمی بود. در این مدت ده دقیقه راجع به وضع روحانیون و فشاری که دولت به روحانیون وارد میآورد صحبت کردم. بعداً به ایشان گفتم که برای مبارزۀ مثبت به نظر ما باید چند نفر از شخصیتهای مهم ترور بشود در این مورد با آقای شیخ جواد فومنی صحبت کردهام و ایشان نظر موافق دادهاند؛ ولی چون آقای خمینی این موضوع را منع نموده، از شما خواهش میکنیم با رابطهای که با آقای خمینی دارید نزد ایشان بروید، از ایشان بخواهید که اجازه بفرمایند این کار را بکنیم و منع خود را بردارند که آقای انواری هم نظر من را تایید کردند و ضمناً هم قبول کردند که بروند نزد آقای خمینی و جواب برای من بیاورند.»
(شنبه ۴۳/۵/۲۱)
دفعۀ ششم ـ چون «گروه حاد» بر کار خود بسیار مصمم بود، احتماًل دادند که اگر آقای انواری را که رابطۀ نزدیکتری با حضرت امام دارد، خدمت ایشان بفرستند، و نوع سوال را عوض کنند، شاید بتوانند معظمله را راضی به این کار نمایند. پس دوباره حجتالاسلام والمسلمین انواری به تاریخ شنبه ۴۳/۵/۲۱ در قم، خدمت امام میرسند و این بار راجع به «اخذ فتوا ترور» سوال نمیکنند، بلکه از معظمله تقاضا میکنند تا ایشان منع خود را بر این کار بردارند که حضرت امام خمینی این افراد را تکلیف میکنند که دست به این کار نزنند و آقای انواری در روز پنجشنبه، این خبر را به آقای امانی ابلاغ مینماید.
حجتالاسلام والمسلمین انواری نیز در اینباره میگویند: «...آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمیشود. چند سوال کردم و گفتم: چه میخواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مُجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت: آری، هستند جوانهایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم: کسانی هستند؟ گفت: آری.... رفتم خدمت حاج آقا [روحالله خمینی] ... بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه میخواهند دست به اقدامات تند بزنند. میگویند دورۀ اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد. امام اول یک داستان تعریف کردند. فرمودند: یکی از دوستان ما اینجا آمد و اسلحهاش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت: من فردا دیداری با عَلَم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش میکشم. به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آوردهاند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را میدانند. معین نکنید. [امام به من فرمودند] صبح مکلف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. (این شب پنجشنبه بود.) شب را به تهران برگشتیم. سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر میزند.»
آقای محیالدین انواری در بازجویی خود مینویسد: «آقای صادق امانی از نظر اینکه، اینجانب با آیتالله خمینی ارتباط دارم، نزد من آمد و این مسأله را مطرح کرد [که:] خفقان و اختناق شدید شده و صدای نارضایتی مردم از دستگاه به دنیا منعکس نمیشود. اشخاصی حاضر هستند بعضی از مقامات دولتی را ترور کنند و چون آنها [مقتولین] مسلمان هستند، بدون اجازه مجتهد جامعالشرایط، یعنی مرجع تقلید، نمیخواهند کاری را انجام دهند و اشخاصی که داوطلب این کار شدهاند مقلد حضرت آیتالله خمینی هستند بایشان مراجعه شده ایشان منع فرمودهاند. افراد مذکور با منع معظمله از نظر دینی اقدام نمیکنند. شما اگر به قم رفتید از حضرت آیتالله خمینی راجع به این مسأله سوال کنید و اگر ایشان منع کردند به عرضشان برسانید لااقل شما منع خودتان را بردارید تا ما با مجتهد دیگری تماس بگیریم. من در همان هفته یا هفته بعد از آن، به قم مشرف شدم و مقاله ایشان را بازگو کردم. معظمله فرمودند: مکرر راجع به این موضوع بعضی از جوانهای حاد و دارای افکار افراطی به من مراجعه کردهاند. من آنها را منع کردهام، حالا هم باز تکرار میکنم این کار به صلاح مملکت نیست. دستگاه، روحانیت را با این کار در خارج از کشور، اخلالگر معرفی میکند. اسلام منطق صحیح دارد. سعی کنند مردم را به اسلام واقعی آشنا سازند. مردم اگر مسلمان به معنای واقعی شدند، مقدرات آنها خوب میشود و این ناراحتیها که پیش آمده و میآید به حول و قوه الهی برطرف خواهد شد.»
(پنجشنبه ۴۳/۶/۵)
دفعه هفتم ـ گروه حاد که برای اخذ فتوا ترور، بسیار مصر بود و شاید میدید دومین مرجع انقلابی در ایران حضرت آیتالله میلانی است، تصمیم گرفت برای برداشتن «منع بر این اقدام» خدمت معظمله برسد. بنابراین پس از یک ماه از تلاش قبلی خود، در تاریخ پنجشنبه ۴۳/۶/۵ مصادف با هجدهم ربیعالثانی، آقایان خاموشی و مدرسیفر با تغییر در نوع سوال، جهت اخذ فتوا ««رفع منع» خدمت آیتالله میلانی در مشهد میرسند.
جهت روشن شدن این جریان، مصاحبهای با جناب آقای «حاجتقی خاموشی» انجام شد، که متن کامل آن به این شرح است:
«در آن زمان، حضرت آیتالله میلانی اولین شخصیت بنام روحانیت بودند؛ که شاه به ایشان خیلی اهتمام داشت. ما هم به رفقا عرض کردیم که ما حاضریم راجع به مسألۀ [گرفتن] فتوا برویم خدمت ایشان. مدرسی[فر] یکی از افراد کادر نظامی بود، که بعداً حالا به چه صورتی درآمده بماند. گفتم که شما ایشان را [یا] یک نفر را همراه من بفرستید که ما برویم خدمت حضرت آیتالله میلانی و آنجا از ایشان سوال کنیم و سوال را همانجا جواب بگیریم، بیاییم. (چون آن زمان مسألۀ مکتوب خیلی سخت بود، و حتی بزرگان حاضر نبودند جواب صحیح هم بدهند.) بالاخره رفتیم خدمت ایشان ما بودیم و ایشان، فقط. من یادم هست، ایشان تشریف بردند کنار حوض، جایی بود خنک، و آنجا نشستیم، و با هم صحبت کردیم. همینطور که صبحتها را کردیم با هم، تا اینکه گفتیم اگر گروهی پیدا بشود یا شخصی پیدا بشود که منصور یا شاه را بتواند ترور کند آیا اجازه میفرمایید شما؟ ایشان ابا کردند از جواب صحیح [صریح]، که اجازۀ این جوری بدهند. گفتم ما اجازه و فتوا از شما نمیخواهیم، ما میخواهیم ببینیم این مسأله در پیشگاه خدا مسوولیت ندارد؟ آیا امر واجبی هست؟ نیست؟ ایشان فرمودند: اگر کسی بتواند این کار را بکند ـ این عبارت عین عبارت خودشان است ـ «اگر کسی بتواند این کار را بکند جزء واجبات است و باید بکند و [البته باید که] به اطراف خسارتی کم بخورد» ما خوشحال، به آقای مدرسی گفتیم: خوب، جوابت را گرفتی، بلند شو برویم.»
در این میان برخی مدعی هستند که سفر آقایان خاموشی و مدرسیفر، پس از تبعید حضرت امام (یعنی در ۱۳ آبان ۴۳) صورت گرفته و ایشان برای اخذ فتوا به مشهد رفتهاند. این عزیزان لازم است به ابهام زیر با دلایل روشن و متمایز پاسخ دهند.
در زمان و تاریخ سفر آقای خاموشی، دو فرض، متصور است:
یک ـ آقایان «خاموشی و مدرسیفر» قبل از حاج آقای انواری (در ۲۸ آذر ۴۳) خدمت آیتالله میلانی رسیدهاند.
دو ـ آقایان «خاموشی و مدرسیفر» بعد از آقای انواری (در ۲۸ آذر ۴۳) خدمت آیتالله میلانی رسیدهاند.
اگر این سفر قبل از سفر حاج آقای انواری رخ داده باشد، ارزشی ندارد. چرا که دیگر دلیلی نداشت تا دوباره آقای انواری از سوی «گروه حاد» برای اخذ فتوا به مشهد اعزام شود. و اگر سفر آقای خاموشی پس از سفر حاج آقای انواری به مشهد باشد، باز ارزشی ندارد، چرا که حاج آقای انواری حکم کشتن «فقط» شاه را گرفته بود و دیگر نیازی نبود تا دوباره آقای خاموشی به مشهد برود. به نظر زمانی نیز این سفر آقای خاموشی، پس از ۲۸ آذر با رخدادها، قابل تطبیق نیست. جدای از اینکه اگر آیتالله میلانی به حاج آقای انواری که بسیار مورد وثوقش بوده است اجازۀ ترور حسنعلی منصور را نداده است، چرا باید پس از چند روز اجازۀ ترور منصور را به آقای خاموشی داده باشد؟ مگر اینکه کسی بگوید: پس از اخذ فتوای ترور شاه توسط آقای انواری از آیتالله میلانی، چند بار برای کشتن شاه اقدام شد و چون نتیجه نداد، آنگاه (یعنی پس از چند عملیات ناموفق ترور شاه) آقایان خاموشی و مدرسیفر به مشهد رفتند و حکم ترور منصور را گرفتند. این مطلب نیز از جهت زمانی مقرون به صحت نیست. بنا بر آنچه گفته شد: سفر آقایان «خاموشی و مدرسیفر» در «تابستان» انجام شده، که البته حاوی فتوای صریح ترور منصور نیز نمیباشد.
(شنبه ۴۳/۶/۲۱)
دفعه هشتم ـ پس از جواب مبهم آیتالله میلانی، گروه که خیلی بر عقیده خود ثابتقدم بود؛ در تاریخ شنبه ۴۳/۶/۲۱ مصادف با ولادت حضرت زینب(س)، آقای عسگراولادی را به نمایندگی از خود، بار دیگر با همان نوع متفاوت سوال، خدمت امام میفرستند، تا درخواست کنند که معظمله «منع» خود را از این اقدام بردارند. «امام خمینی [در پاسخ] تاکید داشتند که این کار مفید نیست.» و به آقای عسگراولادی توصیۀ دوری از این افراد را میکنند.
آقای عسگراولادی در این باره میگوید: شهید صادق امانی در یک فرصتی به من گفتند: شما میگویید امام فتوا نمیدهند، اگر بتوانید نهی ایشان را بردارید. با ایشان در میان بگذارید که ایشان نهی خود را بردارند. من خدمت ایشان رفتم. عرض کردم که برادرانی که در این زمینه دلسوز هستند. میخواهند فعالیتی داشته باشند. اینها فتوا یا فتاوایی به دست آوردهاند؛ منتهی نهی شما مانع اینهاست. امام کمی برآشفتند و به من فرمودند: «شما به کار اینها چه کار دارید؟ قرار نیست شما در این کارها باشید، شما کارهای خود را بکنید. کاری به کار اینها نداشته باشید و اگر وظایفی دارند وظایف خود را انجام میدهند.» من عذرخواهی کردم. شهید امانی از این صحبت [امام] استنباط کرد که امام منع را برداشتهاند و گفت اینکه میگویند شما به کار آنها چه کار دارید، غیرمستقیم به ما که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل کنید. از فقهای درجه دوم از چند نفر فتوا داشتیم. از مرحوم آشیخ جواد فومنی که یکی از علمای بزرگ تهران بود و در تهران در خیابان خراسان بود و از مبارزین بسیار جدی. در سطوحی از فقهایی در قم و تهران فتوا داشتیم. اما مانع آن، منع امام بود. تصور کردند به توسط فرمایش امام به بنده، این منع برداشته شد و شروع به گرفتن فتاوی صریحتر و با اطمینانتر کردند. اینها کار خود را شروع کردند. منتهی فتوای حضرت امام را نداشتند.» (مصاحبۀ مرکز اسناد، جلسۀ دهم)
در این باره، مطلب دیگری نیز در صفحۀ ۲۲ کتاب پنجم مصاحبۀ آقای اکبر خلیلی با آقای عسگراولادی وجود دارد که قابل توجه است: «خواستم ضبط را باز کنم، اما ایشان گفتند: نه، ضبط صوت را روشن نکنید. مسایل شایان بحث برای همگان نیست و نباید آن را مطرح کرد. همان طور که گفتم، بحث فتوا مانند شمشیر دو لبه است. من برای شما شمّهای میگویم چون احساس مسوولیت میکنید. باید بگویم که در آن زمان من تنها نمایندۀ مُکلای حضرت امام در بازار تهران بودم و کار من در هیأت مؤتلفه رسیدگی به کار اقتصادی در امور مردمی بود. شهید حاج مهدی عراقی و هاشم امانی مسوولیت شاخۀ مسلح را داشتند. ایشان از من خواستند و من خدمت امام رسیدم. اما ابتدا حاج آقای انواری را که روحانی مورد اعتماد ما بود به خدمت آقا فرستادیم. امام صریح نفرمودند. سپس گروه، مرا فرستاد و من عرض کردم که: عدهای میخواهند دست به چنین کاری بزنند. آقا فرمودند: شما کاری به کار ایشان نداشته باشید و بگذارید هر کاری میخواهند بکنند. این برای ما به مفهوم برداشتن منع بود. البته نظرهای متفاوتی در این باره هست که نظر نهایی باید در ابهام بماند و ما سعی در دانستن آن نداشته باشیم چون با فتاوی مختلف مراجع مواجه خواهیم شد.»
(شنبه ۴۳/۹/۲۸)
دفعه نهم ـ پس از نهی دوبارۀ امام، به آقای عسگراولادی، اتفاقات مهمی در کشور رخ میدهد. امام دستگیر و تبعید میشوند. و چون پس از تبعید ایشان، جو عمومی جامعه همانند خرداد سال ۴۲ نشد، گروه حاد بیشتر احساساتی شده، و بر اقدام خود بسیار مُصرتر از قبل شد، و شرایط را نیز مهیای اقدام مسلحانه، دید. به همین منظور با مشورت و هماهنگی شورای مرکزی مؤتلفه، تصمیم برای اقدام به ترور گرفتند. اما چون از جملۀ آقای خاموشی، فتوا بیرون نمیآمد و حضرت امام نیز مصرانه بر این کار نهی نموده بودند و عدهای نیز در شورای مرکزی موافق این اقدام بودند اما مشروط و با اجازه از مرجع تقلید، بنابراین گروه تصمیم گرفت این بار در غیاب حضرت امام، سه باره خدمت آیتالله میلانی برسد تا بلکه ایشان را با شرایط و جو پیش آمده، راضی به این اقدام نمایند.
بر این اساس، در چهاردهم شعبان چهل و سه، یعنی ۲۸ آذر ۱۳۴۳، حجتالاسلام والمسلمین انواری به عنوان کسی که آقای میلانی به ایشان اعتماد دارند، از طرف گروه خدمت آیتالله میلانی میرسند و سوال میکنند، که اگر شما بر این کار منعی نداشته باشید، مشکل حل خواهد شد. جواب استفتاء در این زمان این بود که: «آیتالله میلانی با ترور شاه موافقت فرمودند و معظمله از ترور دیگران (ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر) نهی فرمودند.»
حجتالاسلام والمسلمین انواری در اینباره میگوید: «آقایان مؤتلفه غیر از طریق بنده، از دو طریق دیگر هم سراغ آقای میلانی رفته بودند و در هر دو راه ناکام مانده بودند. من احساسم این است که آقای میلانی به واسطهها، اعتماد نکرده است. بنده در ۱۴ شعبان ۴۳ مشرف شدم مشهد و رفتم خدمت آقای میلانی... در آنجا مسأله را عنوان کردم. ایشان نگفت کسی دیگر هم آمده است. اول پرسید: بعدش کسی هست که کشور را اداره کند؟ گفتم: هستند. گفت: شاید مقصودتان بازرگان و دوستانش هستند؟
گفتم: چه اشکالی دارد؟
گفت: نه، شاه کسی دیگر را میگذارد. مجلس را هم منحل میکند. هر کاری بخواهد میکند، فایدهای ندارد.
گفتم: آقا خود شاه چطور؟
تاملی کرد و گفت: مشکلش کمتر از نخستوزیر است. اول سوال کرد: هرج و مرج نمیشود؟
گفتم: نه، طرفداری ندارد. نظر داد که با کشتن شاه موافقم اما با کشتن نخستوزیر نه. ما آمدیم به مؤتلفه گفتیم.»
(سه شنبه ۴۳/۱۰/۱)
دفعۀ دهم ـ پس از اینکه آقای انواری موافقت آیتالله میلانی را بر کُشتن شاه اخذ نمود، اما گروه حاد که علاقهمند بود سریعاً دست به اقدامی بزند، با امکانات کمی که داشت و نیز مبتدی بود تشکیلات گروه حاد، در چندین تلاش، به این نتیجه رسید که نمیتوانند در این مدت کوتاه دست به ترور شاه بزنند. در همین دوران، «گروه حاد» مؤتلفه با محمد بخارایی و رفقایش (که از علاقهمندان و فعالین گروه نهضت آزادی بودند، و بیشتر با آیتالله طالقانی و سخنرانان جلسات نهضت آزادی مثل استاد مطهری و گلزادهغفوری در ارتباط بودند) آشنا شد. سیر جریان ترور منقلب شد. حاج صادق امانی که دید اینها بسیار علاقهمند به اقدام حاد هستند و از طرفی بر تصمیم خود به گونهای مصمم هستند که اخذ فتوا برای آنها در اولویت نیست، بنابراین شخص هدف عوض شد تا مقابلۀ مبارزین علیه حکومت سریعاً به نتیجۀ دلخواه برسد و در این زمان بود که «گروه حاد مؤتلفه» کنار رفت و تنها به عنوان پشتیبانیکننده وسایل ایفای نقش نمود.
وقتی گروه حاد با بخارایی آشنا شدند و او را مشتاق ترور دیدند، کل جریانات را برای او و دوستانش تعریف نمودند. و مشکل خود را که نبود اجازه از مرجع تقلید بود نیز عنوان کردند. محمد بخارایی که شور انقلابی در او موج میزد و مُراد خود را مدتها در زندان میدید و از خود توقع داشت تا کاری برای او صورت دهد، به آنها گفت: «من احتیاجی به داشتن فتوا ندارم و میتوانم این کار را انجام دهم.»
اما به اصرار حاج صادق برای تجدیدنظر در این کار و تفکر بیشتر، او نیز برای قوت قلب خود، در تاریخ سهشنبه ۴۳/۱۰/۱ مصادف با هفدهم شعبان، نزد حجتالاسلام گلزاده غفوری که با او از مدتها پیش در «مکتب توحید» آشنا شده بود، رفت و در این باره مشورت نمود. و وقتی نظر موافق او را بر این اقدام دید، بر تصمیم خود مُصر شد و تنها با گرفتن تجهیزات از گروه حاد مؤتلفه، خودش با رفقایش این کار را به تنهایی انجام دادند.
نظر شورای فقهی مؤتلفه پیرامون ترور
در میان اعضای پنج نفرۀ شورای مشورتی روحانی، حاج آقای انواری که خودشان به صراحت، موافقت خود را با این اقدام در آن دوران، اعلام نمودهاند و فعالیت پیگیر ایشان برای اخذ فتوا نیز، دال بر موافقت ایشان بر این اقدام است و جای هیچ شکی بر این مطلب نیست.
در مورد حاج آقای گلزاده غفوری نیز، آنچه در بازجوییهای حاج صادق امانی آمده است حاکی این مطلب است که گروه بخارایی با ایشان مشورت نموده و موافقت وی را در پی داشته. در مورد حاج آقای شیخ احمد مولایی نیز تاکنون نه کسی ادعایی نموده است و نه مطلبی از ایشان در جایی ذکر شده است، که درستآزمایی نظر یا موافقت این دو نفر، در حال حاضر که ایشان در قید حیات نیستند و منابعی پیرامون این موضوع در اختیار نیست بسیار مشکل است.
پیرامون نظر شهید بهشتی نیز مطالبی ذکر شده که به تمایز و آشکارا نمیتوان نظر ایشان را فهمید. اما آنچه مطرح شده این است که آقای ابوالفضل حاج حیدری میگوید: «...من میخواستم واقعاً اطمینان خاطر پیدا کنم که این فعالیت از لحاظ شرعی، بدون اشکال است یا نه و تردیدم در این مورد از بین برود. خدمت ایشان عرض کردم که چنین مطلبی عنوان شده و بنده چنین وظایفی را به عهده گرفتهام، ممکن است بعد از دستگیری و شکنجه نامی از کسی برده شود و مشکلات خانوادگی برای افراد پیش بیاید. من میخواهم برای آرامش خاطر از شما سوال کنم که آیا این فعالیتها توجیه شرعی دارد یا نه؟ ایشان مدتی در این باره فکر کردند و در انتها که میخواستیم از ماشین پیاده شویم، فرمودند: اشکالی ندارد که شما وارد این فعالیت شوید.»
آقای بادامچیان میگوید: «آقای بهشتی در جریان ترور منصور بود. چند روز قبل از این حادثه که در جلسهای در خدمتشان بودیم به ایشان عرض شد در این قضایا مسلماً ساواک به شما هم میرسد لذا بفرمایید اگر گرفتار این مسأله شدیم چه بکنیم؟» در جای دیگری آقای اسدالله بادامچیان میگوید: «قبلا بحث و گفتوگو درباره اعدام انقلابی شاه و منصور بود و آمادگی نیز در بخش مبارزۀ مثبت مؤتلفه وجود داشت. پس از جلسه، شهید امانی با آیتالله شهید بهشتی صحبت کرد و موافقت ایشان هم حاصل شد. شهیدان مطهری و بهشتی و آیتالله انواری، شورای روحانیت مؤتلفه بودند که در غیاب امام و با نظر امام خمینی نظرشان برای مؤتلفه اسلامی صحبت شرعیه بود. شهید صادق اسلامی و شهید صادق امانی در رابطه با آیتالله انواری مذاکراتی انجام داده بودند. پس از این تفاهم، برای اینکه حکم از نظر فقهی، استحکام قطعی و غیر قابل تردید داشته باشد، قرار شد موضوع با مرحوم آیتالله العظمی میلانی در میان گذاشته شود و حکم مرجعیت و فقیه جامعالشرایط نیز پشتوانه این اقدام شود. مرحوم حاج سیدتقی خاموشی با عباس مدرسی (که بعداً جزو منافقین شد) به مشهد رفتند و آیتالله میلانی حکم قتل شاه و منصور را صادر کردند.
آقای محمد پیشگاهیفرد میگوید: «همسر آقای بهشتی برای من تعریف میکرد: چند شب قبل از دستگیری، شهیدان بخارایی و صفارهرندی، به منزل ما آمدند و حرفهایشان را در مورد ترور منصور زده بودند و چند روز بعد، آن عملیات حساس و مهم را که ضربۀ سنگینی به رژیم شاه وارد کرد انجام دادند.»
اجازۀ ترور توسط استاد مطهری
اما در این میان، برخی نیز عقیده دارند که استاد مرتضی مطهری با ترور افراد موافق بودهاند و تاییداتی نیز بر این مطلب داشتهاند. یک ماه بعد از تبعید امام و پس از تلاش زیاد گروه و نهی امام و نهی آیتالله میلانی (احتماًلا در اواخر آبان ۴۳) این جملۀ دعایی و آرزویی، از آیتالله مطهری، شنیده شده است: «لازم است چند نفر از این طاغوتیها، به زمین بیفتد تا روحیۀ مردم بازسازی شود.»
البته آقای توکلیبینا جملۀ ایشان را اینگونه دانستهاند که آیتالله مطهری بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه اظهار کردند که: «تا سه چهار نفر از سران این رژیم به زمین نیفتند این خفقان از بین نمیرود.» در این نقل قول، کلمه «لازم است» موجود نیست، که معنی عبارت به کلی تغییر پیدا میکند.
اما در نوشتهای، همان جملۀ قبل، فتوای ترور منصور فرض شده است. و این مؤلف عزیز، در اثرش بیان داشته است: «بعد از دستگیری امام در آبان ماه سال ۱۳۴۳ و تبعید ایشان به ترکیه به علت مخالفت شدید با کاپیتولاسیون امریکایی، آیتالله مطهری فرمود: «لازم است چند نفر از این طاغوتیها، به زمین بیفتد تا روحیه مردم بازسازی شود.» حاج صادق امانی و یارانش این موضوع را «اذن اعدام شاه و مزدورانش» دانستند و چون حضرت امام در غیاب و عدم دسترسی به خودشان، نظر آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی را تایید فرموده بودند، گروه حجت را تمام میدانست، اما برای مزید اطمینان آقایان حاجتقی خاموشی و عباس مدرسیفر را مشهد فرستادند تا اذن این حرکت مسلحانه را از آیتالله العظمی میلانی(ره) بگیرند.»
فتوای نهایی ترور منصور
شهید عراقی در خاطرات خود میگوید: «برای این کار کسانی فرستاده شده[اند] پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوا بگیرند و آقای خمینی فتوا نداده در مرحلۀ اول. در مرحلۀ دوم باز فرستادهاند و آقا به آن حامل گفته که اصلاً به تو چه که توی این کارها دخالت میکنی. گفته، آقا یک عده جوان هستند که میخواهند بروند از این کارها بکنند، آیا شما صلاح میدانید یا نمیدانید؟ و ایشان گفتند که تو چه کار داری، حالا هر کسی هر کاری خواست بکند، به تو چه مربوط است. تو کار خودت را بکن. بعد، اینها آمدند سراغ آقای شیخ جواد فومنی، ایشان هم گفتهاند بسیار خوب است بروید و این کار را بکنید.»
اما آنچه سه نفر عاملین اصلی ترور قائل بودند، و شهید امانی و دیگر اعضای گروه حاد نیز بر آن تاکید کردهاند، تایید حجتالاسلام والمسلمین شیخ جواد فومنی و حجتالاسلام گلزادهغفوری میباشد.
حجتالاسلام والمسلمین انواری در خاطرات خود میگوید: «[از بخارایی] پرسیدم فتوا را از چه کسی گرفتی؟ گفت: رفتند با آقای فومنی تماس گرفتند، ایشان فتوا داد؟ گفتم: اصلا ایشان مجتهد نیست؛ چرا این کار را کردید؟ بخارایی گفت: آقای گلزادهغفوری هم نظر داد. اینها شاگرد غفوری هم بودند.» شهید عراقی نیز عقیده دارد: «مرحوم بخارایی هم زیر دست دکتر غفوری رشد کرده بود. توی «مکتب توحید» هم، قبل از اینکه با ما کار کند، فعالیت داشت و کتابخانه توحید هم دست او بود.»
حاج صادق امانی نیز تاکید دارد که «آنهایی که کننده کار بودند، زیاد عقیدهای به اخذ فتوا نداشتهاند.»
در بازجویی از صادق امانی سوال میشود که:
س ـ آیا اظهار نظر موافق آقای فومنی و هم چنین آقای انواری برای شما رفع مانع بود؟
صادق امانی جواب میدهد که: به طور کامل، خیر. ولی چون محمد بخارایی و رفقایش در اولین وهله گفتند ما از نظر فتوا احتیاجی نداریم؛ دیگر ما در پی اینکه فتوا را مسجل کنیم، نرفتیم.
هر چند صادق امانی در جای دیگری، تاکید دارد که محمد بخارایی با آقای گلزاده غفوری دربارۀ ترور مشورت کرده است.
س ـ شما ضمن تحقیقات قبلی اظهار داشتید که با توجه به اینکه آقای فومنی با این عمل موافق بودید و ضمناً آقای انواری هم نظر موافق داشتند و آقای محمد بخارایی هم ضمن صحبتهایش اظهار داشت با آقای علی غفوری صحبت کرده و ایشان هم موافق بودند. بنابراین موضوع فتوا به کلی حل شده بود، آیا این مطلب را تایید میکنید؟
صادق امانی جواب میدهد که: همانطور که عرض شد مجموع اینها به اضافۀ اینکه در وهلۀ اول مذاکرات ما با بخارایی و رفقایش، ایشان یعنی بخارایی صریحاً گفتند که فتوا احتیاج نیست و بعد توافق آقای علی غفوری را چند شب بعد گفتند. جمعاً مرا از نظر فتوا قانع کرد، زیرا میدیدم که کنندۀ کار یعنی محمد بخارایی قانع است.
آقای عسگراولادی نیز در خاطرات خود میگوید: «از فقهای درجه دوم از چند نفر فتوا داشتیم. از مرحوم آشیخ جواد فومنی که یکی از علمای بزرگ تهران بود و در تهران در خیابان خراسان بود و از مبارزین بسیار جدی. در سطوحی از فقهایی در قم و تهران فتوا داشتیم. اما مانع آن، منع امام بود. تصور کردند به توسط فرمایش امام به بنده، این منع برداشته شد و شروع به گرفتن فتاوی صریحتر و با اطمینانتر کردند. اینها کار خود را شروع کردند.»
تاثیر آیتالله طالقانی در ترور منصور
ترور منصور نه توسط گروه حاد مؤتلفه، بلکه توسط گروه محمد بخارایی انجام شد و از قراین و شواهد و اسناد بر میآید، آنچه محمد بخارایی را به ترور منصور وا داشت، نه اجازۀ آقای فومنی بود و نه قوت قلبی که آقای گلزاده غفوری به او داده بود و نه آشنایی او با حاج صادق امانی، چرا که محمد بخارایی قبل از این آشنایی، تصمیم قاطع خود را به ترور سران حکومت و مخصوصا شاه که به تعبیر بخارایی «بُت اصلی» است، گرفته بود.
اگر خوب دقت کنیم این روحیه و شهامت محمد بخارایی برای از بین بردن منصور، به خاطر تاثیرگذاری دو سالۀ سخنان آیتالله طالقانی بر وی بوده است. والا جوانی ۲۰ ساله به چه انگیزهای باید عمر خود را کوتاه کند؟ آیا رابطۀ دو ماهۀ بخارایی با گروه حاد مؤتلفه میتوانست این اثرگذاری را داشته باشد؟ حاج صادق امانی در دفاعیات خود منکر این اثرگذاری بر محمد بخارایی شده است. علاقه و نزدیکی محمد بخارایی به آیتالله طالقانی به حدی بوده است که عدهای او را فرزند طالقانی میدانستهاند. بخارایی نیز در گسترش تعالیم و سخنان آیتالله طالقانی از هیچ کوششی فروگذار نبود. از پخش اعلامیههای ایشان و فروش کتابهای او در نزدیکی مسجد هدایت گرفته تا هر کاری که از عهده او بر میآمده است.
آیتالله طالقانی در طی دو سال، در مسجد هدایت و مکانهای دیگر ضمن بیانات خود، پیوسته به اوضاع روز و مقامات عالیه و مسوول کشور حمله و اولیاء امور را به ایجاد محیط رعب و وحشت، نقض قانون اساسی و آزادی بیان و عقیده، اختلاس و ارتشاء و فساد متهم میکرده و حُضار را به قیام علیه وضع کنونی تحریض و تشجیع مینموده، که این مطالب انقلابی و جهادی در روح محمد بخارایی جای گرفته است. پس برای فهم دقیقتر این موضوع، لازم است متن زیر را که خلاصهای است از سخنان آیتالله طالقانی در طول دو سال حشر و نشر نزدیک محمد بخارایی با ایشان، با دقت بخوانید: «یاوهگویان و دزدان اجتماع، مسلماً به شدیدترین وجهی مجازات خواهند شد و حتم دارم که این قصاص عملی میشود. شما باید از مبارزات حسین بن علی(ع) سرمشق بگیرید و از جان و مال خود بگذرید و خود را برای مبارزه با هر گونه ظلم و جور و فساد آماده سازید. عدهای از مردم، بُتپرستی را به جای خداپرستی انتخاب کردهاند. مردم ما مایل به جنگ نیستند، بلکه سلاطین آنها هستند که آنها را وادار به نوعکُشی مینمایند. تنها به وسیلۀ جوانان روشنفکر و تحصیلکرده میتوان دست اشخاص پلید را از مملکت کوتاه کرد. باید گذشته را دور بیندازیم و به آینده و زندگی بهتر بیاندیشیم و دست ظالم را از سر خود کوتاه سازیم و حقّ خود را از ظالم بگیریم. مبارزه با استبداد یکی از وظایف اجتماعی و شرعی است، چون استبداد با حکومت فردی خود نوعی بُتپرستی است و بُتپرستی را باید از ریشه و بُن کند. اجتماع ما آلوده به میکروب است، باید کمر همت بست و این میکروبها را از بین برد. باید برای از بین بردن ریشههای فساد و منکوب کردن دولتهای خائن مبارزه کرد و از خونریزی و زندان و قتل و غارت نهراسید. هر کس نظم محیطی را به هم زد و به حریم و حدود قومی تجاوز نمود، بایستی او را از بین برد و ریشهکن نمود. امروز باید بُت و بُتپرستی را از بین برد. اسلام میگوید با ظالم و کفّار باید جنگید و در موارد لزوم جهاد کرد تا از بین برود، ولی با احساسات و داد و فریاد کار درست نمیشود. خدایا ما را از شرّ حکومت جابر نجات بده و به ما قدرت بده تا آن کسانی را که علیه دین ظلم و ستم کردهاند منکوب و سرکوب کنیم.
شاید بتوان گفت که آیتالله طالقانی، پدر معنوی مبارزان مسلح انقلاب ایران است؛ چرا که او با تایید فعالیتهای نواب و پس از آن، ترویج مبارزات مثبت، ابتدا انگیزهای برای گروه بخارایی فراهم ساخت و پس از آن نیز جوانان دیگر نهضت آزادی به صورت جدی به مبارزات مسلحانه روی آوردند.
به هر روی میتوان گفت که حضور جوانان در نهضت آزادی، نوعی فضای رادیکال را ایجاد کرده و برخلاف دیدگاه سران زندانی، جوانان به برخوردهای تند نیز میاندیشیدند. بیژن جزنی مینویسد: «پس از شکست عمومی جبهه و بازداشت بازرگان، طالقانی، سنجابی و شیبانی و عدهای از اعضای نهضت و محکوم شدن آنها به حبسهای سنگین، از میان عناصر جوان به خصوص دانشجویان و فارغالتحصیلان عضو نهضت آزادی، عدهای به وجود آمدند [که] سرانجام مشی مسلحانه را پذیرفته و در این راه به حرکت خود ادامه دادند.»
مهدی بازرگان نیز تاکید دارد: «در آن موقع ما پس از محاکمه و محکومیت در دادگاه نظامی، در زندان بودیم و از خبر تاسیس سازمان مخفی مجاهدین خلق، به وسیلۀ رهبران آن آگاه شدیم... فکر مقاومت مسلحانه در برابر رژیم کودتا، از اواخر سال ۴۲ پس از سرکوب آخرین مقاومتهای ملی و مذهبی، متلاشی شدن نیروهای اپوزیسیون و شکست نهضت ملی و از بین رفتن امکانات مبارزه، از طریق قانونی، شکل گرفت. به طوری که در سال ۱۳۴۳ همۀ گروهها و دستجات مخالف رژیم، با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون، به یک نتیجۀ واحد رسیده بودند که تنها راه مبارزه با رژیم شاه، مبارزۀ مسلحانه است.»
جمعبندی فعالیت گروه حاد مؤتلفه
گروه حاد، علاقهمند به حرکت مسلحانه با گرایش و متاثر از فدائیان اسلام بوده است؛ و همانطور که قبلا این کار توسط فدائیان انجام میشده، بعداً هم میتوانسته انجام شود و شهید عراقی نیز در خاطرات خود به آن اشاره داشته است که بچهها عقیدهای به مجوز و فتوا نداشتند.
حاج هاشم امانی نیز میگوید: «البته در مورد کسانی چون حسنعلی منصور با آن جنایتها، برای اعدام انقلابی نیازی به فتوا نبود. من در جایی خواندم که حسنعلی منصور برای امریکاییها از شاه هم مهمتر بود، چون کسی بود که این همه خیانت به کشور و به اسلام کرد کسی که به پیغمبر فحش بدهد، قتلش از قبل مشخص است. اینها هم چنین بودند و اصلا نیاز به فتوا نبود.»
جدای از اینکه این ترور توسط مؤتلفه صورت نگرفته که آنها اصرار دارند که این کار همراه با اخذ فتوا بوده است. چرا که ترور منصور توسط گروه بخارایی صورت گرفته، که به قول حاج صادق امانی آنها برای این کار نیازی به فتوا نمیدیدند. پس اصرار برخی دوستان عزیز برای مشروع بودن عمل گروه حاد به اجازهیابی و گرفتن مجوز شرعی اقدام کردهاند.
آنچه مسلم است این است که: هیچ مرجع تقلیدی در آن دوران یا حداقل حضرت امام خمینی و آیتالله میلانی، «اجازۀ ترور آقای حسنعلی منصور» را نداده است و آنچه راجع به اجازۀ ترور مطرح است، اجازۀ آیتالله میلانی برای ترور شخص شاه یعنی محمدرضا پهلوی میباشد، بنابراین گروه حاد تنها تاییداتی مشورتی از حجتالاسلام والمسلمین فومنی و حجتالاسلام والمسلمین گلزاده غفوری و حجتالاسلام والمسلمین انواری و نیز جملاتی که از آقای مطهری نقل قول شده، داشتهاند.
بنابراین همانگونه که شهید نواب صفوی و یارانش، چندین ترور احتمالاً بدون مجوز از مراجع تقلید انجام دادند و در حال حاضر کارشان و خودشان مورد قبول نظام جمهوری اسلامی ایران است، شاخۀ نظامی مؤتلفه هم با اجازۀ برخی علما (نه مراجع تقلید و حضرت امام ره) این اقدام را پشتیبانی کردهاند و به نظر میرسد دوستان آنها، نباید این عمل را به اجازه به امام(ره) منسوب کنند که خلاف واقع است و باعث میشود تا افرادی دلسوز، مجبور شوند در مقام دفاع از سیرۀ نظری و عملی حضرت امام، متعرض آنها شوند.
مضافاً بر اینکه عاملین اصلی ترور اساساً عضو و جزء جمعیت مؤتلفه نیز نبودهاند و از نظر مذهبی و سیاسی تحت تاثیر نهضت آزادی و جلسات آنها بودهاند و به صورت تصادفی با اعضای شاخه نظامی مؤتلفه آشنا شدهاند و تحت تاثیر آنها این ترور را انجام دادهاند. بنابراین اگر آنها این نسبت دادن به امام(ره) و مراجع تقلید را کنار گذارند، این جریان همانند جریان نواب صفوی خواهد بود و چیزی هم از قدر و منزلت این شهدای عزیز ـ همانند نواب صفوی ـ کسر نخواهد شد و یادشان در خاطر همۀ مردم به نیکی خواهد ماند و عندالله مأجور هستند.
اطلاع قبلی رژیم از ترور
همان طور که قبلاً نیز اشاره شد، سازمان امنیت و اطلاعات کشور از شروع و مراحل اقدامات تروریستی گروه حاد مؤتلفه، در چندین مرحله اطلاع داشته است، که آنچه فعلاً و تاکنون از گزارشات ساواک و شهربانی در دست ماست، دال بر این اطلاع دقیق است. هر چند که اگر افراد متعددی، بیشتر جستوجو کنند و اسناد زیادتری منتشر گردد، ممکن است این اطلاعات کامل گردد.
در گزارش سهشنبه ۴۲/۱۰/۲۰ ساواک آمده است: «کریمی آشتیانی میگفت: دستهای از طرفداران فدائیان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبی آنجا از جمله آیتالله خمینی ملاقات کردهاند. این دسته به اطلاع آیتالله خمینی رسانیدهاند که اگر فتوا دهند آنها حاضرند برای از بین بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خمینی گفته است مبارزۀ ما هنوز به مرحلهای نرسیده که احتیاج به کشتن مخالفین باشد و من با این قبیل اعمال نظر موافق ندارم.»
در اسناد یکشنبه ۱۹ خرداد ۴۲ شهربانی نیز آمده است: «اخیراً در بین روحانیون و متعصبین، گفته میشود که پس از شکست اخیر و تظاهرات روز ۱۵ خرداد، روحانیون قصد دارند به وسیلۀ عُمّال خود، که مرکب از افراد متعصب و هیأتهای مذهبی میباشند، مبادرت به شروع جنگهای پارتیزانی نمایند و در داخل شهر هم گروه ضربتی و ترور تشکیل داده، افراد سرشناس و مخالف را ترور نمایند. منبع الهام این دسته، خود روحانیون بوده و قوه اجراییه، افراد متعصب و شرکتکنندگان اربعین شهدای قم و اخلالگران روز ۱۵ خرداد و مؤمنین به دستگاه روحانیت میباشد و از هم اکنون افرادی در بازار، از جمله بازارچۀ مروی و سایر قسمتهای بازار، در فعالیتاند که عدهای را دور هم جمع نموده و هم قسم شده که در درجه اول به افراد نیروهای انتظامی حمله نمایند و سپس مبارزات دیگری را شروع نمایند.»
بنابراین گزارشها، ساواک و شهربانی از پیگیری و اقدامات گروه حاد، اطلاع داشتهاند و غیر از موارد مذکور، همچنین ساواک با مامور نفوذی که در جلسه آقای اسدالله بادامچیان داشته، اطلاع کاملی از اقدامات تروریستی گروه مؤتلفه پیدا نموده است.
مثلا در گزارش ساواک قبل از تاریخ ۴۳/۴/۸ از قول اسدالله بادامچیان آمده است: «اگر ما وارد میدان مبارزه شویم، این بار دست خالی به میدان نخواهیم آمد، بلکه با اسلحۀ گرم، مبارزۀ متقابل خواهیم نمود و احتماًل دارد هیأت مؤتلفه اسلامی تصمیم بگیرد یک باند تروریستی تشکیل بدهد و تمام ترس دستگاه از همین یک موضوع است...»
در اینجا لازم به نظر میرسد که گروهی از محققین تاریخ معاصر تحقیق کنند که: چرا دستگاه رژیم شاه، با اینکه چند بار از اقدامات حاد و مثبت گروه مؤتلفه از طُرُق مختلف و با فاصلۀ زمانی کم اطلاع حاصل نمود، اما اقدامی برای جلوگیری از این حرکت ننمود؟
اما آنچه در برخی کتابها آمده است، گویای این مطلب میباشد که: رزمآرا و منصور هنگام صدارت کشته شدند. شاه از هر دو، منتهی به دلایل مختلف وحشت داشت، و آن طور که سوابق امر نشان میدهد از نابودی هر دو نیز خشنود شد. تحلیلگران خارجی عقیده داشتند، همانگونه که در سال ۱۳۴۰ شرایط به گونهای بود که شاه چارهای نداشت جز اینکه نخستوزیر مورد نظر واشنگتن دکتر علی امینی را برگزیند، اینک در مورد حسنعلی منصور، به مراتب ناتوانتر بود و علت آن تشخیص امریکاست، چون کارایی و خدمتگزاری منصور، خیلی بیش از شخص شاه ارزیابی شده بود... گفتنی در این زمینهها بسیار است، ولی یک مطلب قطعی شد و آن اینکه حسنعلی منصور دیگر رقیب شاه در اجرای اوامر امریکا نبود و این شاه بود که خود، راساً این وظیفه را بعهده گرفت ـ البته با بکارگیری رییس دفتری به نام امیرعباس هویدا، که در آن روز به زعم رجال، محللی بود برای پیدا کردن یک نخستوزیر واقعی، اما این محلل صاحب طولانیترین زمان نخستوزیری در تاریخ مشروطیت ایران شد. از ششم بهمن ۱۳۴۳ تا ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ یعنی ۱۲ سال و ۶ ماه و ۱۲ روز...
در گزارش ۴۲/۱۰/۸ ساواک آمده است: «در بین محافل سیاسی مقیم پایتخت شایع شده... منصور در نظر دارد متدرجاً دوستان خود را که باطناً علاقه و ایمانی نسبت به اعلیحضرت همایون شاهنشاه ندارند به کارهای حساس کشور گمارده و نقشه خود را که برنامه اربابان خارجی او است انجام دهد.»
در گزارش ۴۲/۱۲/۱۳ ساواک آمده است: «عدهای از دوستان منصور گفتهاند مشارالیه در سخنانش بیشتر تکیه کلام به این دارد که مردم از حکومت ناراضی هستند و بین مردم و دولت و اعلیحضرت اختلاف و عدمرضایت موجود است و باید این اختلاف از بین برده شده و مردم راضی شوند، به خصوص اینکه بعضا شنیده میشود منصور در نظر دارد در صورت امکان از وجود بعضی از مخالفین به دربار شاهنشاهی از جمله مجید رهنما یا امثالهم در کابینه خود استفاده نماید.»
در گزارش دیگری از ساواک نیز آمده است که حسنعلی منصور در مصاحبه با خبرنگاران خارجی اظهار داشته که برنامۀ من رفع اختلاف شاه و ملت و نزدیک شدن آنها با یکدیگر میباشد و بیان این موضوع به این نحو، موجب ناراحتی شاهنشاه گردیده است.
در گزارش دیگری از ساواک به تاریخ ۴۳/۸/۱۲ آمده است: در هفته گذشته در اکثر محافل سیاسی تهران و منازل بعضی از سناتورها و شخصیتهای برجستۀ مملکتی، شایعاتی انتشار یافته که ذیلاً از عرض میگذرد: میگویند اعلیحضرت همایون شاهنشاه از طرز کار دولت آقای منصور به علت نادرستی بعضی از اعضاء کابینه ناراحت شده و هر چه سعی میفرمایند که آقای منصور را از صحنۀ سیاست برکنار کنند، امریکاییها با فشار از این تصمیم معظمله را منصرف میکنند.
در گزارش ۴۳/۱۰/۳۰ ساواک نیز مطلبی آمده است، که گویای وجود اختلاف شدید مابین شاه و نخستوزیر میباشد: بین اغلب از وزرا کابینه شایع گردیده که پس از گذراندن لوایح نفت، دولت آقای منصور مستعفی خواهد شد و آقای نخستوزیر از حضور شاهنشاهی استدعا نموده است که با سمت سفیر کبیر ایران در فرانسه به آن کشور مسافرت نمایند.
همچنین برخی همانند متین دفتری و همسر منصور، ترور منصور را به دولت نسبت میدادند. برای اطلاع دقیق از نوع روابط شاه با منصور، میتوانید به چند جلد کتاب اسناد حسنعلی منصور که توسط وزارت اطلاعات چاپ شده است، مراجعه کنید.
درباره چگونگی معالجۀ منصور و بالاخره مرگش نیز، شایعات فراوانی بر سر زبانها افتاد. گفته شد که در معالجهاش عمداً تعلل شده است. گفته شد: وقتی مرگ او حتمی بود، تازه از پزشکان خارجی یاری گرفتند. گفته شد: پزشک فرانسوی معالج منصور که تهران را به اعتراض ترک کرده بود، ادعا کرد که منصور در واقع دو بار ترور شده؛ بار نخست به دست ضاربین در خیابان و بار دوم به دست طبیبان در بیمارستان.
همچنین گفته شد: در بیمارستان، همسر او رسماً شاه را قاتل همسرش معرفی کرد. شدت ناراحتی همسر منصور به حدی بود که وقتی در راهرو بیمارستان با سپهبد نصیری، رییس شهربانی روبرو شد، چنان سیلی به صورتش نواخت که کلاه از سرش افتاد و خطاب به او گفت «پدرسوخته به دستور اربابت شوهرم را کشتی» که البته مقصودش از «ارباب» محمدرضا شاه بود که اگر این واقعه صحت داشته باشد، از اختلافهای درونی شاه و نخستوزیر حکایت میکند که نزدیکترین شخص به منصور از آن اطلاع کافی داشته است.
نقش افراد و گروهها در ترور منصور
آنچه مسلم است، عاملان ترور منصور، هیچ ارتباط تشکیلاتی با جمعیت مؤتلفه نداشتهاند و قبلاً به هیچ وجه عضو و مرتبط با این گروه نبودهاند، بلکه آنچه از اسناد و تطبیق خاطرات بر میآید این سه نفر (بخارایی، صفارهرندی، نیکنژاد) علاقهمند و همکار فعال و احیاناً عضو گروه جمعیت نهضت آزادی که از جبهه ملی متولد شد، بودهاند. محمد بخارایی از علاقهمندان پر و پا قرص آیتالله طالقانی بوده است و در جلسات سخنرانی وی به صورت فعال شرکت داشته و همکاری نیز مینموده است، وی در کتابخانه مکتب توحید مسوولیت داشت و همچنین در مواقع فراغت، کتابهای آیتالله طالقانی را در چهارراه استامبول میفروخته است.
در اسناد ساواک آمده است: محمد بخارایی عضو نهضت آزادی و یکی از نزدیکان سیدمحمود طالقانی میباشد و قبل از دستگیری طالقانی به طور دایم با وی در تماس بوده و عدهای از افراد جبهه ملی تصور میکردند که بخارایی فرزند سیدمحمود طالقانی است. نامبرده در مجالس مهندسین اسلامی که قبلا در خیابان ژاله تشکیل میگردید، عهدهدار پذیرایی از افراد بوده و اغلب مقادیر زیادی از تالیفات جامعه مهندسین و شرکت نشر کتاب که اکثرا مربوط به طالقانی و مهندس بازرگان بود را در این محل و همچنین در مسجد هدایت واقع در خیابان استامبول میفروخت.
پس از تعطیل جلسه مهندسین اسلامی، بخارایی در جلسات مکتب توحید (قبل از آنکه از تشکیل آن جلوگیری گردد) شرکت مینمود. کتابهایی نیز با خود به جلسه میآورد و به حاضرین میفروخت. نامبرده با گویندگان مکتب توحید از قبیل مرتضی مطهری (واعظ) غفوری و دکتر آیتی مرحوم آشنا و صحبت مینمود. و از زمان دستگیری طالقانی و بازرگان تا قبل از محاکمه، جریان ملاقات و تماس خود را با آنها در زندان برای افراد مکتب توحید بیان مینمود و در زمان محاکمه جریان دادگاه را تشریح میکرد و چنانچه جزوهای در اختیار داشت به افراد میداد. در آن موقع عدهای میگفتند طالقانی چند مرید پا برجا دارد که یکی از آنها همین فرد بود. وی ظاهری آرام ولی باطنی پرحرارت داشت که از سیمای او هویدا بود.
این نوجوانان احتمالاً حدود دو سال در جلسات این گروه شرکت میکردهاند و گزارشات متعدد ساواک نیز مؤید این مطلب است: یکی از مامورین ساواک که برای گزارش دادن، مرتب در جلسات نهضت آزادی و نیز جلسات هفتگی آیتالله طالقانی شرکت میکرده، پیرامون مرتضی نیکنژاد مینویسد: پس از اینکه مهدی بشرا [عضو نهضت آزادی] نشانیهای مرتضی نیکنژاد را داد، متوجه شدم که این شخص را کاملا میشناختم. او جوانی است لاغر و ته ریش دارد و در موقع فروش و همچنین حمل کتابهای طالقانی و بازرگان در مکتب توحید او را با محمد بخارایی و یک نفر دیگر که اسم او هم پس از تحقیق به عرض میرسانم، به هم کمک مینمودند.
مرتضی نیکنژاد را اعضای مکتب توحید و افراد جبهه ملی و نهضت آزادی میشناسند و نامبرده مرتب در هفته به ملاقات طالقانی و بازرگان میرفته است. و قبل از تعطیلی مکتب توحید، جزوههای متن دادگاه محاکمه سران نهضت آزادی [را توزیع بین] افراد مکتب توحید مینموده است و از افرادی که در مکتب توحید با نامبرده تماس و صحبت میکردهاند: مطهری گوینده جلسه، شانهچی، عباس قهرمانی، حاجی محمود لباف، ابراهیم کریمی (که نامبرده بیشتر از وضع طالقانی از او میپرسید) اخوان حاجیبابا، سکاکی، احمد رضایی، مهدی بشرا، حسین معتمد (مینایی نایینیپور)، حاجی حسین شانهچی، محمود شاهرخی، حسن تهرانی و حسین مسعودی را نام برد.
مامور ساواک در قسمتی از یک گزارش، که سه تن از دوستان بخارایی را معرفی میکند، مینویسد:
۱ـ متصدی کفشکن مسجد هدایت،... که جوانی است ۱۸ سال رنگ چهره سفید...
۲ـ رضا سلیمی، این شخص یکی از نزدیکان سیدمحمود طالقانی است و با خانوادۀ طالقانی آشنا میباشد. و به ملاقات طالقانی میرود و کارهای محوله او را انجام میدهد.
۳ـ شخصی بنام حسینی که جوانی است کوتاه قد و یکی از طرفداران سیدمحمود طالقانی میباشد... ضمناً عدهای از افرادی که در مکتب توحید شرکت مینمودند و او [بخارایی] را میشناسند عبارتند از: علیاصغر جان[حاج] بابا و برادرانش، اصولی، حاج محمد شانهچی، ابراهیم کریمی، عباس قهرمانی، حاج محمود لباف، مطهری (واعظ) و سکاکی. ضارب با افراد مشروحه ذیل نیز آشنا و در تماس بوده است: مهدی بشرا، احمد رضایی، غلامحسین خرازی، مهدی خمس (خمسهای) و حسن افتخاری و مصطفوی.
در گزارش دیگری از اسناد ساواک در تاریخ ۴۴/۲/۷ نیز آمده است: معمولاً در مواقع اجرای پیکنیکهای سازمان جوانان وابسته به جبهه ملی لیستی از عدۀ حاضر تهیه میشده که اسم محمد بخارایی، یکی دو بار در آن دیده شده. بهعلاوه بعضی مواقع ملاقات و بحث وی با مرتضی افشاری نیز دیده شده است... این شخص در جلسات مکتب توحید شرکت مینموده...
بیژن جزنی از نوجوانان عضو نهضت آزادی مینویسد: «فدائیان اسلام با این هیأتها تماس گرفتند. این هیأتها به نام هیأتهای مؤتلفه معروف شدند. فدائیان اسلام بنا بر مشی قدیمی خود در صدد کشتن یکی از افراد زبده رژیم بودند. حسنعلی منصور با دادن کاپیتولاسیون به امریکاییها، هدف حملۀ شدید مخالفان رژیم به خصوص آیتالله خمینی قرار گرفت. فدائیان اسلام پس از شکست فعالیتهای علنی، عدهای از جوانان را جلب کرده بودند؛ از جمله آنها محمد بخارایی بود که سابقۀ فعالیت در جریان جبهه ملی داشت.»
در گزارش ساواک برای صاحب کار بخارایی آمده است: یک بار در سال ۱۳۴۰ به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی دستگیر شد و در فروردین ماه ۱۳۴۱ آزاد گردید. مشارالیه به اتهام ترور منصور همزمان با ترور دستگیر گردید. گزارش تیرماه ۴۲، ایشان را از فعالین مکتب توحید معرفی و عنوان داشته: برای این مکتب آقای مطهری اساسنامه نوشته که به ظاهر ادعا نموده این مکتب حق دخالت در امور سیاسی ندارد و اغلب از اعضای فعال این مکتب حتی به قرآن قسم یاد میکنند که وابستگی به نهضت آزادی ندارند. جلسات مکتب توحید در منزل مشارالیه، تشکیل و محمد بخارایی نیز در این جلسات شرکت داشته است.
در گزارش ۴۴/۴/۳۱ شهربانی نیز آمده است: طبق اطلاع واصله روز ۴۴/۴/۳۱ و صبح روز جاری ۴۴/۵/۲ به مناسبت چهلمین روز مرگ محکومین پروندۀ قتل مرحوم حسنعلی منصور نخستوزیر فقید، اعلامیۀ چاپی تحت عنوان (چهل روز گذشت...) به امضای «نهضت آزادیبخش اسلام» در بازار تهران بین اعضاء و طرفداران جبهه ملی به طور خیلی محرمانه پخش گردیده است.
همچنین نوع گرایش دینی و افکارشان و فعالیتهایشان نیز مربوط به جلسات این گروه، مخصوصاً مسجد هدایت و مکتب توحید میباشد. اگر در متن اعلامیه و سخنان محمد بخارایی نیز خوب دقت کنید، خلاصهای است از سخنرانیهای آیتالله طالقانی در مسجد هدایت.
در متن اعلامیه شب ترور آمده است: «دیدن این تنهای برهنه، شکمهای گرسنه و بدنهای ناتوانی که زیر تازیانههای عُمّال استعمار آنها را به پرستیدن پیکر منحوس شاه وا میدارند، ما و هر انسان را رنج میدهد. ما برای اولین بار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنینانداز میکنیم، باشد که شما نیز پیروی کنید.... ما همانند سرور شهیدان حسین بن علی علیهالسلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن میدانیم... شما ای ملت ایران... با قلبی مملو از ایمان به پا خیزید و این عاملین منفور استعمار و حیات کثیف حاکمه را یکباره نابود سازید.»
محمد بخارایی در بازجویی اولیه میگوید:
س. آیا تصمیم به قتل شخص یا اشخاص دیگر نیز داشتید؟
ج. معتقد بودم که باید بُت را کشت تا به هدف برسیم.
س. منظور از بُت چیست؟
ج. گفتم خواهید فهمید، من شما را به رسمیت نمیشناسم، چون از هیأت حاکمه هستید.
س. منظور از بُت چیست؟
ج. بُت یعنی شاه.
س. شما شفاهاً اظهار میکنید عمل هیأت حاکمه صحیح نیست. منظور چیست؟
ج. من میبینم ملت ایران خود را مسلمان قلمداد میکند و پستترین افراد دنیا، شاه است و دستورات اسلام در کشور ما رعایت نمیشود و شما خائن هستید چون بُتپرستید.
محمد بخارایی در آخرین دفاع خود در بازجویی میگوید: «من اعلام میکنم شاه بدون اینکه حق دخالت در امور مملکت را داشته باشد، رسماً دخالت و اوامر خود را تحمیل مینماید و ما خواهان محو آن هستیم.»
این پاراگراف، شاهبیت اشکال جمعیت نهضت آزادی به حکومت شاه است، که مکرراً در جلسات آنها و مخصوصاً توسط آیتالله طالقانی اعلام میشده است. اگر با دقت به تکتک واژههای به کار رفته در کلمات بخارایی که قبلا گذشت، دقت کنید: «عُمّال استعمار، پرستیدن شاه، جهاد، قیام، حیات کثیف حاکمه، بُت، هیأت حاکمه، پستترین افراد دنیا و...» و نیز شعار نوشته شده بر روی اسلحه: «حکومت فردی شاه موقوف، ملت استعمار را نمیپذیرد. حکومت ایران رسمیت ندارد. جاوید اسلام دین جهانی» که توسط خود وی نگاشته شده، اینها حاکی از آن است که این کلمات و واژهها، کلمات و واژههای شاخص سخنرانیهای آیتالله طالقانی در مسجد هدایت است، که هر هفته در جلسات خود به کار میبرده است. و جای هیچ شکی نیست که این مفاهیم خود به خود از ضمیر بخارایی برنیامده و کسی نیز نمیتواند ادعا کند که برآمده از جلسات مؤتلفه است چرا که این مفاهیم نه شیوۀ رایج گروه مؤتلفه بوده است و نه گروه بخارایی در جلسات مؤتلفه شرکت داشتهاند.
پس نظر میرسد لازم است گروهی از محققین تاریخ معاصر ایران، پیرامون تاثیرگذاری آیتالله طالقانی در حرکتهای مسلحانه ایران در نهضت امام خمینی(ره) تحقیق نمایند و این موضوع را بیشتر کالبدشکافی و تبیین کنند. اما ممکن است برای برخی این سوال مطرح شود که چه شد تا گروه مؤتلفه اسم این عزیزان را در افتخارات خود مینویسد؟
واقعیت این است که گروه بخارایی و گروه حاج صادق امانی همعرض هم، علاقهمند به حرکت مسلحانه برای نشان دادن خشم خود به حکومت بودند. و نه گروه بخارایی کار سیاسی و فرهنگی را به تنهایی مثمرثمر میدانست و نه «گروه حاج صادق امانی».
در گروه بخارایی، افراد نوجوانی حضور داشتند که به غیر از شور انقلابی که همۀ افراد مبارز در خود میدیدند و شرایط بحرانی کشور، رهبر و مُراد خود یعنی آیتالله طالقانی و اعضاء دیگر گروه نهضت آزادی را نیز در زندان اسیر بند میدیدند که این وضعیت آنها و به طول انجامیدن آن، و همچنین به نیمه تعطیل درآمدن گروه نهضت آزادی خشم آنها را بیشتر برافروخته کرده بود و مُترَصد فرصتی بودند که بتوانند انتقام رفتار رژیم را از او بگیرند.
محمد بخارایی میگوید: «ما از مبارزات منفی به علت تخطئۀ دستگاه حاکمه و بیتوجهی و قانونشکنی خسته شدیم. تنها راه پیروزی در مبارزهای که علیه دستگاه انجام میشد، راه مبارزات مثبت بود که از ترور فردی شروع کردیم و ضمن تشکیل جلساتی با مرتضی نیکنژاد و رضا هرندی که دوست صمیمی یکدیگر هستیم، نیروی اولیه را که انسان باشد به وجود آوردیم، لیکن احتیاج به اسلحه، ما را به فکر تهیه آن انداخت که از لحاظ مخاطرات بعدی مدتی در اطراف آن بحث نموده و چون معتقد بودیم که باید هر چه زودتر دست به کار شویم.»
صفار هرندی میگوید: «ابتدا خودم تصمیم داشتم این کار را انفرادی انجام دهم و در صدد تهیۀ اسلحه هم بودم، اما چون خودم را یک دست دانستم و رسیدن به مقصود را خیلی طولانی پنداشتم، لذا با دوستم آقای بخارایی پس از مباحث زیاد که جنگ و مختصرش مطالب فوق میباشد، با خود همعقیده نموده و با توافق یکدیگر مرتضی نیکنژاد را هم برای همکاریهای جزیی طلب نمودیم و خلاصه تصمیم قطعی شد. در اول هم در نظر داشتیم از شخص اول یعنی شاه شروع کنیم. در ضمن فعالیت برای شروع کار، ابتدای همه تهیۀ مواد اولیه یعنی اسلحه میباشد، در کار بودم و در خلال این کار یک اسلحه کمری کوچک توسط حسن صفایی که از همسایگان محل کسبی ما بود، به نحو خاصی که او از نیت بنده آگاه نشود، تهیه کردم، اما باز مایوس شدم که اسلحۀ مذکور قدرت ندارد که بتوان فردی را به طور حتم از پای در آورد.»
حاج هاشم امانی میگوید: «او [اندرزگو] در یک کارگاه نجاری کار میکرد و بقیه، هم محلهایهای او بودند و خودشان هم جلساتی داشتند و جدای از ما حول محور این مسائل که آیا میشود کاری کرد و چه باید کرد، فکر و بحث میکردند.» ضمناً در همین زمان، در گروهی دیگر فعالیتهای مسلحانه قبلا شکل گرفته بود و به صورت جدی دنبال میشد. آنها که خود جوانانی حدوداً ۳۰ ساله بودند و از عهدۀ حرکتهای مسلحانه و ترور بر میآمدند، به علت نداشتن مجوز شرعی و منع مراجع عظام تقلید، در نهایت امر علاقهای به عاملیت این ترور از خود نشان ندادند. اما وقتی به صورت اتفاقی، نوجوانان عامل ترور، که نیت ترور داشتند ولی وسایل آن را در اختیار نداشتند، از طریق سیدعلی اندرزگو با برخی از اعضای گروه حاد مؤتلفه آشنا شدند.
صفار هرندی میگوید: «روزی با برخورد دوستی که با علی اندرزگو دوست سابق نمودم، به او آشکار گفتم من جهت به ثمر رساندن ایدۀ خودم در تهیه اسلحه هستم و او را قسم دادم که اگر میتواند مرا راهنمایی کند و بالاخره او و آقای صادق امانی اسلحه در اختیار ما گذارد، ناگفته نماند که ما قصد شاه را داشتیم، لیکن آقای صادق امانی ما را این مرحلۀ فکری باز داشت. برای فرو نشاندن هیجانی که از دیدن اسلحه بر هر انسانی دست میدهد، من پیشنهاد کردم تمرین برویم که در موقع زدن ناراحت نباشیم.»
حاج هاشم امانی نیز میگوید: «شهید اندرزگو به مسجد شیخ علی میآمد و پیش حاج صادق رفته بود و از طرف خودش و بخارایی و نیکنژاد و صفارهرندی اعلام آمادگی کرده بود. او [حاج صادق امانی] گفته بود که بروید پیش عراقی. شهید عراقی بعد از صحبت با آنها به حاج صادق گفته بود که اینها بچههای خوبی هستند و آمادگی این کار را دارند. بعد هر روز با یکی یا تعدادیشان با حاج صادق میرفت برای تمرین تیراندازی و آمادگی برای عملیات.» (این آشنایی حداکثر به دو ماه باقیمانده تا ترور بر میگردد) و در این زمان اعضای گروه حاد مؤتلفه، این فرصت طلایی را مغتنم شمردند و به آنها کمک نمودند و خود تنها نظارت جریان ترور را به عهده گرفتند.
حاج هاشم امانی میگوید: «به هر حال هم ما و هم خود شهید اندرزگو، اسلحه تهیه کردیم و اینها رفتند و تمرین کردند. میرفتند خیابان خاوران و جاهای خلوتی، تمرین میکردند. مدتی تمرین کردند و در این فاصله شناسایی اشخاص و محل هم صورت گرفت. اینکه کسانی که قرار بود ترور شوند، چه موقع و کجا میروند، کی میآیند؟ شرایط حفاظتی آنها چیست؟ البته شهید اندرزگو بینهایت با جرات و جسور بود و کارهای شناسایی را بیشتر خودش انجام میداد، همین طور تهیۀ اسلحه. شناسایی و تمرین تیراندازی که انجام شد، ترور منصور صورت گرفت. آشنایی ما در همین حد بود و بعد هم که ما زندانی شدیم.»
همانگونه که در فصل پیش اشاره شد، در ۲۸ آذر ۴۳ جواب مثبت آیتالله میلانی برای ترور شاه توسط گروه حاد مؤتلفه اخذ شد. پس از این فتوا چندبار تلاش شد، ولی چون دسترسی به شاه مشکل بود، در این باره موفقیتی حاصل نشد. در این زمان تصمیم گرفته شد کسی بعد از شاه ترور شود، و چون گروه حاد در این اقدام مجوزی از مراجع تقلید نداشت، با اینکه توانایی انجام این ترور را داشت اما وقتی دید که گروه بخارایی به این اقدام تمایل دارد در روز چهارشنبه ۲ دی ماه، انجام این عملیات به گروه محمد بخارایی واگذار شد. در مابین تاریخ ۱۰ دی تا ۲۹ دی حاج صادق امانی با بچههای گروه بخارایی تمرین تیراندازی نمود و در تاریخ ۳۰ دی اسلحهها را در اختیار آنها گذاشت. گروه بخارایی در چهارشنبه سی دی آخرین برنامهریزیها و مقدمات ترور را هماهنگ نمودند و در پنجشنبه اول بهمن این ترور را بدون حضور حاج صادق امانی و به تنهایی، به ثمر رساندند.
اگر در خاطرات افراد و اسناد و مشروح سخنان دادگاه دقت شود، گروه مسجد شیخ علی به رهبری حاج صادق امانی، برخی اطلاعاتی که جمع کرده بودند، بهعلاوه اسلحه در اختیار نوجوانان متاثر از نهضت آزادی قرار دادند و آنها را متقاعد کردند که «کشتن شاه هم مشکل و زمانبَر است و هم توانایی اداره کشور مهیا نیست.» بنابراین گروه بخارایی با ارادۀ قبلی خود و بدون همکاری ممتد و تاثیرپذیری از گروه مؤتلفه، اقدام به ترور حسنعلی منصور نمودند.
اما با توجه به نکاتی که گفته شد، هنوز این سوال باقی است که، اگر این نوجوانان عضو گروه نهضت آزادی یا حداقل همکار و متاثر از آنها بودند، چرا پس از انقلاب، نهضت آزادی این افتخار را برای خود منظور نکرد و به راحتی تقدیم گروه مؤتلفه نمود؟ پاسخ این پرسش بسیار روشن است. جدای از اینکه پس از انقلاب، این گروه به کناری رانده شد و فرصت عرض اندام نیافت، اما نکتۀ مهمتر و اساسی این است که سران اصلی گروه نهضت آزادی که افرادی تحصیلکرده و نوعاً روشنفکر هستند، هیچ علاقهای به مبارزات مسلحانه نداشته و ندارند.
اسدالله بادامچیان مینویسد: «نهضت آزادی، مبارزه گام به گام را قبول داشت و شیوه مبارزاتی مورد پسندش، مبارزه در چارچوب قانون اساسی مشروطه و مبارزه پارلمانی بود.»
آقای مهدی بازرگان نیز تاکید دارد: «بنده با ترور افراد، موافق نبودم.» و رویه بعدی آنها نیز نشان میدهد که پس از این جریان، حتی تا زمان کنار گذاشته شدن، آنها تمایلی به حرکتهای مثبت و حتی انتصاب به آن از خود نشان نمیدهند.
شاید به همین دلیل باشد که نوجوانان عامل اصلی ترور، که در جلسات نهضت آزادی حضور مییافتند و همکاری مینمودند، نمیتوانستند خشم خود را با هماهنگی و همراهی آنها به مرحلۀ ظهور برسانند و البته در زمان قبل و بعد از ترور منصور نیز آنها حضور نداشتند و در زندان به سر میبردند، و بالطبع نمیتوانستند اطلاعی از اقدام گروه بخارایی داشته باشند.
پس حزب مؤتلفه اسلامی پس از انقلاب، ناخواسته یا خواسته، از این نوع نگرش سران نهضت آزادی استفاده نمود و عاملین ترور منصور را که شاید حداکثر دو ماه از آشنایی آنها با گروه حاد مؤتلفه میگذشت، جذب خود کرده و با حداکثر سی ساعت مراوده حضوری که با برخی از افراد گروه حاد مؤتلفه داشتند، آنها را مصادره به مطلوب نمودند.
شاهد این مدعا اینکه، اعضای مؤتلفه، هیچ کدام خاطرهای موثر از مراودات خود با این سه نوجوان (یا حداقل بخارایی و صفارهرندی) قبل از ترور منصور ندارند و تمامی آشنایی آنها با گروه محمد بخارایی، پس از ترور حسنعلی منصور میباشد.
اگر به کلیۀ فعالیتهای گروه مؤید و گروه مسجد شیخ علی و دیگر گروههای تشکیل دهنده مؤتلفه، قبل و بعد از تاسیس آن مراجعه کنید، اسمی و نشانی از سه عامل اصلی ترور در آنها نمیبینید. حتی ایشان در هیچ یک از اردوهای تفریحی قبل (گروه شیعیان) و بعد (مسجد شیخ علی) حاج صادق امانی، که عده زیادی غیر از افراد مرتبط با گروه نیز شرکت میکردند، این سه نفر شرکت نکردهاند و هیچ کدام از اینها ارتباط دوستانه قبلی با ایشان نداشتهاند.
شواهد دیگر نیز حاکی است که «گروه حاد مؤتلفه» که حداقل از یک سال قبل مشغول فعالیت بوده، دارای اعضای خاص خود بوده است، که آنها به تمرین تیراندازی و مقدمات ترور میپرداختند. اما از هیچ کدام این اعضاء، برای ترور استفاده نشده است. در صورتی که اعضای گروه حاد خود میتوانستند این اقدام را صورت دهند و از نظر سنی و جسمی نیز حائز شرایط بودند.
اما حتی اقدامات نهایی ترور را نیز گروه محمد بخارایی انجام دادهاند و جالب است که شب قبل از ترور منصور، این نوجوانان به تنهایی جلسه برگزار میکنند. و سه نفری قطعنامۀ نهایی را امضاء میکنند. و سیدعلی اندرزگو نیز شاهد بر این ماجرا بوده است و نه دستاندکار شاخص. و دیگر اینکه از اینکه از هفت ـ هشت نفر اعضای اصلی و فرعی گروه حاد مؤتلفه، هیچ کدام از جزییات ترور منصور به صورت دقیق خبر نداشته و ندارند.
شاهد دیگر این مدعا این است که؛ چرا اطلاعات منقول از اعضاء مؤتلفه حتی اعضای گروه حاد، همان شنیدههایی است که بعدها و در زندان از عاملین ترور شنیدهاند. برای روشن شدن این موضوع، لازم است که افراد مؤتلفه بتوانند به مسایلی و جزییاتی که قبل و بعد از ترور منصور بوده است، به «وضوح و تمایز آشکار» سخن بگویند.
و به این سوال اساسی پاسخ دهند که اگر مجوز ترور منصور را داشتهاند: چرا خود اعضای گروه حاد یا دیگر اعضای جوان مؤتلفه، به ترور منصور اقدام نکردند؟
صفیر منفی گلولۀ بخارایی
گلولۀ محمد بخارایی و دو همکارش، در مقابل نتایج مثبتی که داشت و همه موقتی و کوتاه مدت بودند، نتایج منفی کوتاه مدت و بلند مدت دیگری نیز به دنبال داشت، از آن جمله:
۱ـ اعدام و کشته شدن چهار نفر جوان مسلمان مؤمن، در برابر ترور یک نفر، که البته این یک نفر نقش موثری نیز (به صورت استقلالی) در بروز تحولات سیاسی ایران از خود نداشت و به نوعی ابزار امریکا بود. آقای مقصودی میگوید: «در آن واقعه، آقای لاجوردی آمدند و گفتند میخواهیم منصور را بزنیم، آمادهای؟ من هم به ایشان عرض کردم منصور یک مهره است. فایدهای ندارد؛ جز اینکه نیروهایمان هدر بروند. اگر شاه را در نظر دارید، من آمادگی دارم. ولی آنها با توجه به بررسیهایی که کرده بودند، قصد داشتند منصور را بزنند.»
۲ـ دستگیری و زندانی شدن (و احیاناً شکنجه شدن) اعضای درجه یک، درجه دو و درجه سه مؤتلفه، از چند هفته تا ۱۳ سال.
۳ـ دستگیری و زندانی شدن (و احیاناً شکنجه شدن) تعداد زیادی از افراد عادی و غیر مرتبط با این جریان.
آقای بادامچیان در خاطرات خود میگوید: «این برادر [علی فتوگرافی] بیگناه، حدود چهار ماه در زندان ماند و سپس که مرا در سال چهل و سه دستگیر کردند، باز احتیاطا او را گرفتند و دوباره چهار ماه و نیم زندان کشید. و این یکی از خاطرات جالب من است و طبعا از خاطرات جالب خود این برادر خوب و بدشانس یا خوش شانس.»
در برخی اسناد اسامی بازداشت شدگان به این شرح است: محمدهادی امانی همدانی، سعید امانیهمدانی، مهدی زارع حسینی، علیاعظم حاجبابا، حسین دانشپور مقدم، اکبر فرهادیار، عزیزالله دواتگر، علیاصغر حاجبابا، کاظم سعدیه، علیاصغر صفارهرندی، رضا صالحی، عباس زارع حسینی، محمد دلیلدیدار، عبدالله پارساپور، غضنفر یمینی شریف، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی فتوگرافی، حسین مدتی، حسین مافینژاد، سیدمحسن امیرحسینی، مرتضی محمدحسین تجریشی، علیاکبر قراییان، اصغر جودی (معمار)، سیدمحمود حسینی، علی باقری، ابوالقاسم رفیعی، فداقی، متبحری، ابراهیم حسینی، باقر پیرهادی، حاجباقر آهنفروش، هاشم هاشمی، فلاح، محمدعلی دیدار، مرآتی، انصاری، فراتی، جورابچی، گلپایگانی مصطفایی، عباس نوشاد، علیاکبر فراییان، حسین مصدقی، و عده زیاد دیگری، که از چندین ساعت تا چندین روز بازداشت و بازجویی شدند. مثلا در تاریخ ۴۳/۱۲/۱۳ طبق اسناد ساواک سی نفر بازداشت شدند.
۴ ـ اذیت و آزار خانوادههای مرتبط با مؤتلفه و خانوادههای بسیاری دیگر، توسط رژیم و احیاناً بروز مشکلات خانوادگی بین اعضای خانه.
مرحوم حاج سعید امانی میگوید: «در پی اعدام انقلابی حسنعلی منصور برای خانوادۀ ما مشکلاتی ایجاد شد ـ برادرم هادی را گرفتند ـ پس از مدتی ساواکیها خانه ما را تصرف کردند و اجازه ورود یا خروج به کسی نمیدادند. این وضع تا مدتی ادامه داشت ـ مدتی گذشت بازپرسی شدیم ـ در کمیته مقداری ما را کتک زدند ـ بعد از تقریبا چهل روز ما را آزاد کردند ـ از نظر مادی خیلی به ما خسارت خورد. ما بعد از چهل روز که آمدیم رشته کار و زندگی از دستمان رفته بود. مردم آن زمان هم فرهنگشان با این کارها نمیساخت. بعضی وقتها مثلا به کسی که از کنار ما رد میشد سلام میدادیم، اصلا جوابمان را نمیداد ـ پس از شهادت حاج صادق، هرگاه در جمعیتی شرکت میکردیم ما را احضار میکردند و توضیح میخواستند که کجا میروید چه کاری میکنید.» آقای هاشم امانی میگوید: «من نزدیک به ۱۳ سال در زندان بودم و زندگیام به کلی به هم ریخته بود.»
۵ـ از هم پاشیده شدن سازمان مؤتلفه که تازه داشت بازوی قوی مبارزات سیاسی و مردمی امام خمینی(ره) میشد؛ و توانسته بود ارتباط امام با مردم را در مناطقی تسریع بخشد.
آقای عزت شاهی در خاطرات خود میگوید: «برای این کار [مبارزۀ مسلحانه] هنوز افراد توجیه نشده بودند، اعضا هنوز آمادگی این کار را نداشتند، به همین دلیل وقتی اینها را گرفتند و تعدادی را اعدام و عدهای را هم زندانی کردند، بقیۀ افراد دوام نیاوردند و تشکیلات از هم پاشید. آنهایی که در مسیر ماندند یه کارهای فرهنگی ـ خدماتی روی آوردند و محافظهکاری پیشه کردند، برخی هم به تجارت کشیده شدند، تعدادی هم به زندگی عادی و معمولی خود بازگشتند. عدهای هم دنبال کارهایی مانند درست کردن مدرسه، بیمارستان و کمک به ایتام و از این قبیل امور روی آوردند و تعدادی هم تا سالهای پایانی رژیم شاه به گروههایی مثل سازمان مجاهدین خلق و گروه حزبالله کمک مادی مینمودند و از شرکت مستقیم در فعالیتها و حرکتهای سیاسی دوری میکردند، به این ترتیب دیگر گروهی به نام مؤتلفه تا زمان حیات رژیم شاه، وجود خارجی نداشت.
حاج حبیبالله شفیق در مصاحبهای میگویند: «بعد از ترور منصور و بازداشت و اعدام بعضی دوستان که خودش ماجرایی مفصل داشت، سال چهل و پنج از زندان آزاد شدم. سالهای سختی بود. با تنگ شدن فضا ما به این نتیجه رسیدیم که دیگر مثل گذشته نمیتوانیم کار نظامی یا سیاسی به آن شکل انجام بدهیم. این شد که تصمیم گرفتیم محور کارهایمان را کار فرهنگی قرار بدهیم. در جلساتمان محور کارهای جدید را تعریف کردیم.»
حجتالاسلام والمسلمین هاشمیرفسنجانی عقیده دارد که: «فکر جنگ مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوی بود، اما پس از ضربهای که به علت ترور منصور به آنان وارد شد، تقریباً این اندیشه از میان رفت، چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفتند که با عملیاتی کوچک، ضربهای بزرگ به جریانهای سیاسی وارد میشود.»
۶ـ ایجاد رعب و وحشت، پس از دستگیری و اعدام عاملین ترور، بین انقلابیون و خانوادههای آنها و به تبع آن دوری مردم از مبارزات سیاسی شاخص تا چندین سال بعد.
حضرت امام با دورنگری و فارغ از احساسات انقلابی، وقتی گروه حاد را از اقدامات مسلحانه نهی کردند، به این گروه توصیه نمودند که «غیر خودش [شاه] مصلحت نیست؛ اگر کسی از درجات بعدی، حتی نخستوزیر کشته شود، اینها سعی میکنند این را وسیلهای کنند، همه مبارزین را بکوبند و سعی میکنند که فردی خشنتر بیاورند.»
با مراجعه به وقایع تاریخ انقلاب ایران، به خوبی مشهود است که از اوایل سال ۴۵ تا اواخر سال ۱۳۵۶ انقلاب مردمی و اسلامی به واسطۀ جو حاکم پس از حرکتهای مسلحانۀ مؤتلفه و گروه منصورون، در رکود به سر برد؛ یعنی اگر واقعبینانه تحلیل کنیم، ممکن است که گفته شود: ۱۲ سال انقلاب اسلامی ایران به تاخیر افتاد.
شهید عراقی میگوید: «بعد از جریان شهادت مرحوم نواب و آن خفقانی که توسط حکومت نظامی و بعد هم سازمان امنیت که سرتاسر شریان مملکت ما را میگیرد، هیچ گروهی، هیچ سازمانی، هیچ تشکیلاتی به طور کلی اگرچه زیر خاکستر بودند، در رو جلوهای نداشتند، حرکتی نمیتوانستند بکنند.»
و در دوره دوم؛
۱۳۴۳/۱۱/۱۱ ترور حسنعلی منصور توسط بخارایی.
۱۳۴۴/۰۱/۲۱ ترور ناموفق شاه توسط شمس آبادی
پس از این دوران نیز، حدود ۱۲ سال نتیجه مبارزات سیاسی مردمی به تاخیر افتاد.
۷ـ تغییر مهرۀ مزاحم شاه با مهرهای که سگ رام دربار به حساب میآمد و تا پیروزی انقلاب یعنی ۱۳ سال نخستوزیر ماند.
رزمآرا و منصور هنگام صدارت کشته شدند. شاه از هر دو، منتهی به دلایل مختلف وحشت داشت، و آن طور که سوابق امر نشان میدهد از نابودی هر دو نیز خشنود شد. تحلیلگران خارجی عقیده داشتند، همان گونه که در سال ۱۳۴۰ شرایط به گونهای بود که شاه چارهای نداشت جز اینکه نخستوزیر «مورد نظر واشنگتن» دکتر علی امینی را برگزیند، اینک در مورد حسنعلی منصور، به مراتب ناتوانتر بود و علت آن تشخیص امریکاست، چون کارایی و خدمتگزاری منصور، خیلی بیش از شخص شاه ارزیابی شده بود... گفتنی در این زمینهها بسیار است، ولی یک مطلب قطعی شد و آن اینکه حسنعلی منصور دیگر رقیب شاه در اجرای اوامر امریکا نبود. و این شاه بود که خود، راساً این وظیفه را بهعهده گرفت ـ البته با به کارگیری، رییسدفتری به نام امیرعباس هویدا، که در آن روز به زعم رجال محللی بود برای پیدا کردن یک نخستوزیر واقعی، اما این محلل صاحب طولانیترین زمان نخستوزیری، در تاریخ مشروطیت ایران شد. از ششم بهمن ۱۳۴۳ تا ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ یعنی ۱۲ سال و ۶ ماه و ۱۲ روز... هویدا در حقیقت مجری سیاستهای خائنانۀ دشمنان اسلام و ایران در طول سالهای ۴۳ تا ۵۶ بود. از خصوصیات هویدا این بود که از خود هیچ گونه اصالت و ابتکاری نداشت و مطیع محض اوامر دربار و توجیهکنندۀ دائمی سیاستهای شاه بود.
۸ـ کمونیست و بیدین شدن برخی از اعضای مؤمن مؤتلفه در زندان، همانند آقای عباس مدرسیفر.
آقای بادامچیان مینویسد: «...در جریان اعدام انقلابی حسنعلی منصور به حبس ابد محکوم و در زندان منحرف گشته، کمونیست گردید و سپس باز مسلمان شد اما جزو منافقین شد و اکنون نیز جزو آنها میباشد و فراری است.»
۹ـ امنیتی و پلیسی شدن فضای عمومی جامعه و به تبع آن کند و سخت شدن فعالیتهای سیاسی انقلابیون و تودههای مردم پیرو حضرت امام خمینی. چرا که پس از کشته شدن منصور، ارتشبد نصیری در ۱۰ بهمن ۱۳۴۳ در دولت اول امیرعباس هویدا به سمت معاونت نخستوزیر و رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) منصوب شد. ساواک در دوران نصیری به اوج خشونت و سرکوب مخالفان گرایش یافت. تیم سه نفرۀ نصیری، ثابتی و معتضد، از ساواک، یک سرویس امنیتی خشن و بیرحم به وجود آوردند. به موجب اسناد لانه جاسوسی، نصیری در تمامی مناصب عمدۀ خود در ارتش، گارد شاهنشاهی، شهربانی و ساواک، در زمینۀ مسایل امنیتی، فردی محافظه کار بود و ترجیح میداد به جای رسوخ در میان گروههای مخالف و پیبردن به اهداف و روشهایشان، آنان را یکباره سرکوب و نابود کند.
جمیز بیل در مورد پیامدهای هلاکت منصور گفته است: «سوء قصد به منصور بلافاصله منجر به تغییرات عمده در سازمآنهای امنیتی و پلیسی کشور گردید. تغییر اصلی، تصمیم شاه مبنی بر جایگزین نمودن سپهبد نعمتالله نصیری به جای حسن پاکروان به عنوان رییس ساواک بود.
پاکروان که فردی میانهرو و آرام بود، جانشین تیمور بختیار که بیرحم بود، شده بود. جانشینی نصیری به جای پاکروان، نمایانگر بازگشت روزهای بختیار و حتی روزهای بدتر از آن بود. نصیری یک افسر کاملا بیرحم و وحشی بود... سرلشکر محسن مبصر که در اجرای مجازاتها تندرو بود، جانشین نصیری به عنوان رییس پلیس شد... سرهنگ عبدالعظیم ولیان یک افسر ارتشی که با پلیس و ساواک در ارتباط بود، به عنوان رییس سازمان اصلاحات ارضی معرفی شد. گماردن یک ساواکی در مقام ریاست این برنامه اصلاحاتی، از چشم مردم پنهان نماند.
۱۰ـ ترور منصور در آن زمان و شرایط و جو به وجود آمده از آن واقعه، باعث شد که برخی از همفکران بخارایی در نهضت آزادی ایران، در غیاب سران این جمعیت، مصمم به تاسیس گروهی مسلحانه شوند. چند ماه پس از اقدام بخارایی، «سازمان مجاهدین خلق» توسط سه نفر از جوانان رادیکال نهضت آزادی تاسیس شد. که منجر به تولد جریانهایی مسلحانه در کشور تا به امروز شده است.
واکنش حضرت امام به محاکمات
نکته قابل توجه این که، حضرت امام خمینی هیچ گونه حمایتی از این متهمین در قبل و پس از انقلاب به عمل نیاوردند. مضافاً به اینکه در سندی از جلسات مؤتلفه در خرداد سال ۴۵ آمده است: «اخیراً اشخاصی که در نجف با آیتالله خمینی ملاقات کردهاند همگی از ایشان خواستند که اقداماتی در مورد آزادی زندانیان به عمل آورد و حتی اعلامیهای هم در این مورد منتشر کند. آقای خمینی خیلی ناراحت شد و به آنها گفت: این تقاضایی را که از من دارید، بروید به روحانیونی که در ایران آزاد هستند بگویید. اگر من در ایران بودم خودم میدانستم چکار کنم و احتیاج به راهنمایی نداشتم.» اگر منظور از «زندانیان» محکومین مؤتلفه باشند، البته آنچه واضح است، اینکه آزادی عمل ایشان در نجف بسیار بیشتر از موقعی بود که در ایران و تحت فشار مضاعف بودند، بنابراین جمله حاکی مطلب ظریفی است.
آیتالله میلانی نیز علناً و به دفعات، شخصاً از متهمین گروه نهضت آزادی حمایت نمود و بیانیه و نامههای فراوانی نوشت. اما با اینکه طبق گزارش ساواک: «از طرف این مؤتلفه پیکی به نزد یکی از مراجع تقلید به مشهد اعزام میگردد تا درباره استخلاص متهمین قتل اقداماتی از طرف مرجع مورد بحث به عمل آید.» با این حال آیتالله میلانی، مستقیماً حمایتی از متهمین گروه مؤتلفه ننمود. آنچه ما یافتیم تنها این مطلب است که ایشان به آیتالله خوانساری و آیتالله بنیصدر نامه دادهاند و پیشنهاد کردهاند که اقدامی به عمل آورند تا نسبت به محکومین تخفیف جرم قائل شوند.
نظر شما :