بوی باروت بر فراز دامون- نگاهی به جریانهای چریکی در ایران معاصر
هرچند به نظر میآید، وی به نوسازی و توسعه کشور میاندیشیده و میخواسته کشور را در این مسیر هدایت کند، ولی غفلت از خواست مردم، بیاعتنایی به حقوق ملت، گسترش فساد، ایجاد فضای ناسالم سیاسی-اجتماعی و برنتابیدن صدای مخالف به خفقانی در دوران حکومت وی انجامید که راه برون رفت از آن، عدهای از جوانان را با گرایشهای گوناگون به سمت مبارزه غیرمسالمتآمیز سوق داد.
یرواند آبراهامیان در بررسی توسعه نیافتگی سیاسی در دوره زمانی ۱۳۵۶-۱۳۴۲ میگوید: اگرچه شاه به نوسازی ساختار اجتماعی-اقتصادی کمک کرد، برای ایجاد نظام سیاسی یعنی امکان حضور تشکلها و بازکردن عرصه سیاست به روی نیروهای مختلف اجتماعی چندان کاری انجام نداد و همچون پدرش حکومتاش را بر اساس نیروهای مسلح، شبکه حمایت دربار و بوروکراسی عریض و طویل دولتی استوار کرد. وی در ادامه میافزاید: «معلوم بود که در دوره ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶ تولید ناخالص ملی رشد شایانی کرد و تعداد هر چه بیشتری را به روند کلی جامعه راند و استانهای دوردست را در اقتصاد کشور ادغام کرد، اما این نیز بدیهی است که این رشد به یکسان شامل همه آحاد ملت نشد. برعکس، ثروتمندان را بیش از طبقات متوسط و پایین و مناطق مرکزی کشور به خصوص تهران را بیش از استانهای اطراف، برخوردار کرد...» (۱)
به عبارتی؛ آخرین کشاکش درونی قدرت در زمان پهلوی دوم، با استعفای نخستوزیر وقت، دکتر علی امینی (۲۷ تیر ۱۳۴۱) سرآغاز فصلی دیگر را در نظام شاهنشاهی ایران رقم میزند، فصلی که با سرکوب مخالفان و تکیه بر نهاد امنیتی ساواک و افزایش اختناق شناخته میشود و در حالی که استمرار فضای امنیتی و بستن پنجرهها و دریچههای سیاسی و اکتفا به پنجرههای کاخ نیاوران در نیمه اول دهه ۴۰، احساس کاذب ایمن بودن و اطمینان بخشی را در ذهن شاه و اطرافیاناش به وجود آورده بود، در نیمه دوم دهه ۴۰، با برآمدن گروههای چریکی فضا به گونهای رقم خورد که خواب خوش از چشمان حافظان استبداد برای همیشه ربوده شد. در اینباره هشدار بازرگان در آخرین دفاعاش در دادگاه نظامی مشهور است، (۲) اما چون ساواک نقش چشم و گوش شاه را بازی میکرد و بنا بر شنیدن صدای مخالف نبود، این پیام را رژیم پهلوی زمانی شنید و فهم کرد که به قول سیاوش کسرایی؛ هر صبح و هر سپیده، میدان تیر بود...
پاسخ کوبنده شاه به منتقدان و مخالفان «انقلاب سفید» همچون؛ جبهه ملی و نهضت آزادی که اعلامیههایی در نقد آن منتشر کردند و در ادامه آن، واکنش تند شاه به انتقادهای روحانیون که تازه شکل گرفته بود و در سخنرانی ۱۳ بهمن ۱۳۴۲ آیتالله خمینی به نقطه اوج رسید، روحانیون را هم در برابر وی منسجم کرد و رویاروییاش با روحانیون، آغاز و به دنبال آن آیتالله خمینی دستگیر و تبعید شد. سران نهضت آزادی ایران، آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان هر کدام به ۱۰ سال زندان و دکتر سحابی به چهار سال زندان محکوم شدند و سران جبهه ملی هم پس از آزادی، سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفتند. حزب توده نیز که در دهه ۳۰ ضربههای محکمی خورده بود از وضعیت ناخوشایندی برخوردار بود، در چند نوبت انشعابهایی در آن رخ داد، برخی از افرادش مانند محمد بهرامی، مرتضی یزدی و امانالله قریشی با درخواست بخشش از شاه از حزب کنارهگیری کردند، برخی از اعضایش (مانند عباس شهریاری) به خدمت ساواک درآمدند، ولی حزب توده فعالیتهای خود را پایان نداد و گروهی از آنها که خارج از ایران بسر میبردند با کمک از احزاب شوروی، ایتالیا، آلمان شرقی و فرانسه کارهای تبلیغی خود را پی گرفتند. رهبری حزب در خارج از کشور بر عهده ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری، احسان طبری و... بود.
جریانهای چریکی در نیمه دوم دهه ۴۰ و در شرایطی شکل گرفتند که انسداد سیاسی شدیدی رخ نمود. (۳) حمله به پاسگاه سیاهکل (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) را میتوان نخستین عملیات برجسته در جنبش چریکی ایران نام نهاد، که گروه جنگل آن را برنامهریزی و اجرا کرد، اما در میان گروههایی که به نبرد مسلحانه روی آوردند، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران موثرتر و گستردهتر بوده و عمل میکردند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در اواخر فروردین ۱۳۵۰ با پیوند گروه احمدزاده-پویان و بازماندههای گروه جزنی- ظریفی که در پی ماجرای سیاهکل، گروه جنگل نام گرفته بود، پدید میآید. سازمان مجاهدین خلق ایران شهریور ۱۳۴۴ به وسیله محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان پایهگذاری شد و بخشی از آن در سال ۱۳۵۴ با اعلام بیانیهای تغییر موضع داده و به مارکسیسم گرویدند. آنچه در نگاه نخست، این دو سازمان را از هم متمایز میکند، پیشینه بنیانگذاران آن است. چریکهای فدایی خلق بیشتر ریشه در حزب توده یا جناح تندروی جبهه ملی و مجاهدین بیشتر ریشه در جناح مذهبی جبهه ملی و نهضت آزادی ایران داشتند. مهندس عزت الله سحابی که آن زمان در زندان بسر میبرده، در خاطرات خود از چگونگی پیدایش سازمان مجاهدین خلق میگوید: (۴) حنیفنژاد، محسن و بدیع زادگان دیگر به ملاقات ما در زندان نمیآمدند و ما تصور میکردیم که آنها به دنبال کار خودشان رفته و مشغول کار و تحصیل هستند. گاهی هم آقای طالقانی به شوخی یا جدی پیغام میفرستاد که دیگر ما را فراموش کردهاید؟ تا سال ۴۷ که به دیدار وی رفته و با ارایه تحلیلی از شرایط جامعه و نقد سران نهضت آزادی، از تشکیلات خود و مبارزهای که آغاز کرده بودهاند، سخن میگویند....
اگر در نوشتههای امیرپرویز پویان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»، مسعود احمدزاده «مبارزه مسلحانه، هم تاکتیک هم استراتژی» و ملامت حزب توده از سوی بیژن جزنی، نیز بیندیشیم، (۵) درمییابیم که نقد پیشینه مبارزه و شیوههای به کار گرفته شده، همواره از سوی رهبران و نظریه پردازان فدایی و مجاهد نقد میشده و چنانکه پویان تصریح میداشته، تکیه بر مبارزه سیاسی، انفعال معنا شده و برای آنکه خط مبارزه مسلحانه تقویت شود، اندیشهها و افرادی که در این مسیر حرکت میکردند را نفی کرده و به آنها حمله میکردند. چنین رویکردی موجب میشد تا دکتر علی شریعتی هم که نبض تپنده جریان نواندیشی دینی را در دست گرفته و فردای انقلاب «معلم انقلاب» نامیده میشد، سالها از سوی گروههای چریکی و مبارز به انفعال، لالایی خواندن و حتی همسویی با حکومت متهم شود. آثار و نوشتههای او هرچند خالی از نقص نیست (موافقان و مخالفانی داشته و دارد و کمتر کسی مانند او تا به این اندازه نقد شده که خود نشاندهنده تاثیرگذاریاش است، تاثیری که برآمده از پرسشگری وی از جهان سنت است) و گاهی به نظر میرسد میتوان از آن برداشتهایی کرد که به کار مبارزه بیاید ولی اگر قرار باشد در جغرافیای فکری وی تعمق کنیم، او را بیشتر «ساکن دنیاهای متداخل است» (۶) خواهیم یافت و از این رو، بعید به نظر میآید که بتوان از آثارش، نبرد مسلحانه و خشونتآمیز بیرون کشید و به کار بست....
در میان چهرههای جنبشهای چریکی (چه مسلمان، چه مارکسیست) کمتر میتوان از کسانی سراغ گرفت که دارای ذهن تحلیلگر، دانش و آگاهی بالایی بوده و در ژرفای فرهنگ و تاریخ ایران و دنیای جدید اندیشیده باشند. آنچه بیشتر جلب توجه میکند، مخلوطی از متون الهام بخش در مبارزه، شور جوانی و برداشتهایی نه چندان عمیق از وضعیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران است که به سرعت در کادر بسته مبارزه مسلحانه سامان یافته و از این منظر است که تغییر مواضع ناگهانی، یک شبه و از همه بیمزهتر دستوری! و از بالا به پایین، حذف ناجوانمردانه همراهان و همپیمانان، تصمیمگیریهای خسارت بار و... چندان جای شگفتی باقی نمیگذارد. البته در این زمینه درخششهایی هم دیده میشود که نمیتوان از آن غفلت ورزید، برای نمونه زمانی که جزوه «مبارزه مسلحانه، هم تاکتیک هم استراتژی» نوشته احمدزاده به دست مصطفی شعاعیان میرسد، وی که باور داشت باید همواره با دیدی خردهگیرانه با همه چیز برخورد کرد، در نقد آن مینویسد: «برای چریکهای فدایی هرچه مبارزه مسلحانه اهمیت بیشتری مییابد، از اهمیت تئوری کاسته میشود و دست آخر مبارزه را، هم هدف و هم وسیله -هم استراتژی هم تاکتیک- میدانند. آیا همه اینها توجیه تئوریک گرایش به نظامیگری خالص نیست» (۷)... به هر ترتیب - در این مجال اندک- تنها میتوان گفت؛ تاریخ جنبشهای چریکی در ایران همچنان جای نقد و بررسی دارد و با وجودی که سرگذشت اهالی دامون و سرمستیشان از بوی خوش باروت در آغوش باز کوهساران، حدیث پرسوزی است که احترام و شفقت آدمی را برمیانگیزاند، این تجربه تلخ برای یکبار هم زیاد بود!
پینوشتها:
۱. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، مترجمان: کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانه چی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷، ص ۴۱۱.
۲. ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاستهایم. ما از رییس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگویند....
برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
بازرگان، مهدی، مجموعه آثار شماره ۶ مدافعات، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۵
۳. البته قبل از آن ترور حسنعلی منصور در بهمن ۱۳۴۳ (به دست جمعیت موتلفه اسلامی) و ترور نافرجام شاه در فروردین ۱۳۴۴ (توسط رضا شمس آبادی) هم اتفاق افتاده بود و تشکلهایی همچون حزب ملل اسلامی، جمعیت موتلفه اسلامی و جاما هم شیوههای مسلحانه را در پیش گرفته بودند ولی قبل یا بعد از اقدامهایشان به سرعت دستگیر و روانه زندان شده بودند.
۴. سحابی، عزت الله، نیم قرن خاطره و تجربه، تهران، فرهنگ صبا، ۱۳۸۶، صص ۳۱۰-۳۰۵.
۵. برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
بهروز، مازیار، شورشیان آرمان خواه: ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰، فصل دوم: تهاجم و بن بست، صص ۱۶۷-۱۰۱.
۶. معتمد دزفولی، فرامرز، کویر تجربه مدرنیته ایرانی، تهران، شرکت انتشارات قلم، ۱۳۸۷، ص ۲۰، برگرفته از مقدمه کتاب به قلم سوسن شریعتی.
۷. ماهرویان، هوشنگ، مصطفی شعاعیان یگانه متفکر تنها، تهران، نشر بازتاب نگار، ۱۳۸۲، ص ۳۲.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :