چهرههای تاریخی سال ۹۸-۳
گئورگ و گوهر وارطانیان؛ جاسوسانی که طرح هیتلر را ناکام گذاشتند
تاریخ ایرانی: آنها ۳ بار با هم ازدواج کردند! اولین بار در تهران و دو بار دیگر با نامها و کشورهای دیگر. اما اسم اصلیشان این بود: گئورگ آندرهویچ وارطانیان و گوهر لئونونا پهلوانیان. زوجی که تبدیل به ماموران افسانهای شوروی شدند و با نقشی که در جلوگیری از ترور رهبران شوروی، بریتانیا و آمریکا توسط آلمان نازی در جریان کنفرانس تهران در سال ۱۳۲۲ ایفا کردند، مسیر تاریخ را تغییر دادند.
گئورگ و گوهر وارطانیان با نامهای مستعار امیر و آنیتا توانستند عملیات «پرش بلند» برای ترور استالین، چرچیل و روزولت را خنثی کنند؛ آن هم توسط تیم جاسوسی ۷ نفره با نام «سواره نظام کوچک» یا «چابکسواران».
با درگذشت گوهر وارطانیان در ۴ آذر ۹۸، ۷ سال پس از فوت همسرش، پرونده ترور رهبران متفقین در تهران یک بار دیگر مطرح و نقش این زوج در ناکامی آن مرور شد؛ ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه که به عنوان مامور دستگاه اطلاعاتی کا.گ.ب در دوران جنگ سرد در آلمان شرقی خدمت کرده بود، به خانواده وارطانیان تسلیت گفت و سخنگوی کاخ کرملین، با ستایش از گوهر وارطانیان گفت: «تلاش وارطانیان احتمالاً مسیر تاریخ را عوض کرد. بدون گوهر وارطانیان و همسرش گئورگ، تاریخ جهانمان میتوانست متفاوت باشد. اینها افرادی هستند که بر تاریخ بشریت تاثیر گذاشتهاند.»
گرچه مورخانی هستند که روایت ترور رهبران متفقین در تهران و نقش وارطانیان در آن را اغراقشده میدانند. آلکساندر اریشوف، مورخ شرقشناس، این اسطورهها را تکذیب کرده: «ما (شوروی) درباره ترور قریبالوقوع باخبر شدیم و چنین اقدامات امنیتی را اتخاذ کردیم که مو لای درزش نمیرفت. چیز دیگری این است که تهدید استالین، روزولت و چرچیل، بسیار اغراقشده بود. اما ایده هیتلر به نفع ما بود. استالین به برکت این ایده، توانست با همتای آمریکاییاش دوستی کند.»
آلکساندر واسیلیف، تاریخدان و نویسنده معتقد است که سوءقصد به رهبران متفقین در تهران واقعیت ندارد: «این یک اسطوره کا.گ.ب است که پس از پایان جنگ منتشر شد. ایران از ابتدای جنگ توسط شوروی و بریتانیا اشغال شده بود و تا سال ۱۹۴۳ ساختار جاسوسی آلمانیها در ایران از هم پاشید. تاکنون هیچ سندی دال بر تدارکات عملیات ترور تهران توسط نازیها، به دست نیامده. تنها یک نوشته از اتو اسکورزنی سرهنگ وافن اساس (اساس مسلح) که عملیات آزادسازی موسولینی را با موفقیت انجام داد در این باره باقی مانده که میگوید ابتکار ترور رهبران متفقین مطرح اما همان روز کنار گذاشته شد.»
داستان یک زندگی عشقی - جاسوسی
گوهر وارطانیان (قبل از ازدواج پهلوانیان) در ۲۵ ژانویه ۱۹۲۶ در شهر لنیناکان ارمنستان (در حال حاضر گومری) به دنیا آمد. در سال ۱۹۳۲، خانواده وی به ایران نقل مکان کرد و در تهران مستقر شد. زندگی دختر هنگامی تغییر کرد که او به عنوان یک نوجوان با همسر آینده خود گئورگ وارطانیان ملاقات کرد. وی نیز از خانوادهای مهاجران ارمنی بود. در دهه ۱۹۳۰ آنها ابتدا از راستوف کنار دن به تبریز نقل مکان کردند و سپس به تهران منتقل شدند.
به نوشته سایت روسی «لنتا رو»، پدر گئورگ، آندره وارطانیان، که مدیر کارخانه روغنسازی در ارمنستان بود، یک کارخانه قنادی در ایران را باز کرد. با این حال، کار اصلی وی جمعآوری اطلاعات به نفع اتحاد شوروی بود. چند دفعه او به ظن جاسوسی بازداشت شد، اما هر بار به دلیل عدم وجود مدرک کافی آزاد شد. زمانی رسید که گئورگ فهمید پدرش یک مامور اطلاعاتی است. پدر گاهی پسر خود را به کار جذب میکرد و به او تکالیف سادهای میسپرد.
در سال ۱۹۴۰، گئورگ ۱۶ ساله با ایوان آقایانتس مامور اطلاعاتی سرویس ویژه شوروی در خاورمیانه ملاقات کرد. وی از تواناییهای این جوان قدردانی کرد و به او دستور داد که یک گروه شناسایی را تشکیل دهد. این گروه نام غیررسمی «سواره نظام کوچک» را داشت که اغلب ماموران جوان آن با دوچرخه در تهران رفتوآمد میکردند. یک وسیله نقلیه جدیتر - موتورسیکلت - تنها در سال ۱۹۴۲ به آنها تحویل داده شد. در همان سال، گئورگ وارطانیان، که در آن زمان با نام مستعار «امیر» عمل میکرد، وظیفه بسیار پرمسئولیتی را دریافت کرد.
همانطور که اطلاعات شوروی فهمید، سرویسهای ویژه انگلیس مدرسهای را در تهران ایجاد کردند که در آنجا جاسوسان و خرابکاران را برای انتقال به خاک اتحاد شوروی آموزش میدادند. به گئورگ دستور داده شد که به آن مدرسه تحت پوشش یک محصل نفوذ کند. این تکلیف با درخشش انجام شد؛ نوجوان مصاحبه مقدماتی را با موفقیت پشت سر گذاشت و به تحصیل پرداخت.
در نتیجه این مانور، هر دانشآموز مدرسه تحت نظارت سرویسهای ویژه شوروی قرار داشت. آنها ظاهر جاسوسان دشمن را میشناختند، به همین دلیل به محض عبور یکی از آنها از مرز اتحاد شوروی، آنها را دستگیر و به طرف خود جلب میکردند. انگلیسیها خیلی زود متوجه شدند که نقشههای آنها افشا شده و مدرسه را تعطیل کردند. وارطانیان به خاطر معلومات و آموزشی که سرویس ویژه انگلیس به وی داد، با گذشت زمان از آن تشکر کرد.
گئورگ اغلب به دیدن دوستش اوگانس پهلوانیان میرفت و از انارهای رسیده در حیاط آنها میخورد. در آنجا با خواهر اوگانس، گوهر ۱۳ ساله آشنا شد. بعداً، گئورگ در حالی که فرمانده «سواره نظام کوچک» بود، از دختر دعوت کرد تا به این گروه بپیوندد. گوهر با خوشحالی موافقت کرد. این دختر در ماههای اول لیاقت خود را نشان داد. او موفق شد دو خلبان فراری شوروی را ردیابی کند که با هواپیماهای خود از باکو به سمت تهران پرواز کردند، تا بعداً به نازیها بپیوندد.
در نتیجه کار گوهر، یک خانه تیمی فراریان کشف شد. چند سال بعد، بین گئورگ ۱۸ ساله و گوهر ۱۶ ساله همدلی بوجود آمد. این دختر از این واقعیت تحت تأثیر قرار گرفت که همه رفقایش با او با احترام بسیار زیاد رفتار میکردند، بعلاوه او از توجه زنان نیز محروم نبود. با این حال، گئورگ، گوهر را انتخاب کرد؛ تنها دختر گروه شناسایی خود. آنها داستان عشقی را شروع کردند.
ماموران مخفی جوان عضو «سواره نظام کوچک» کار دشوار خود را ادامه دادند. آنها خرابکاران و جاسوسان دشمن را در تهران لو دادند. در بین ۲۰ هزار مهاجر آلمانی که در پایتخت ایران زندگی کردند، هواداران هیتلر به اندازه کافی وجود داشتند. در نتیجه کار اعضای این گروه، تنها در سالهای ۴۱-۱۹۴۰، ماموریت ۴۰۰ مأمور آلمانی خنثی شد.
مشهورترین وظیفهای که به عهده گوهر و گئورگ گذاشته شده بود، تأمین امنیت گردهمآیی رهبران متفقین بود. ژوزف استالین فرمانده عالی اتحاد شوروی، فرانکلین دلانو روزولت رئیسجمهور آمریکا و وینستون چرچیل نخستوزیر بریتانیا توافق کردند که در آخر نوامبر ۱۹۴۳ در تهران ملاقات و درباره زمان شروع جبهه دوم در جنگ جهانی دوم مذاکره کنند.
عملیات مخفی «پرش بلند» برای نوامبر ۱۹۴۳ برنامهریزی شده بود. آدولف هیتلر با آگاهی از جلسه سران متفقین در تهران تصمیم گرفت با یک ضربه از شر مخالفان اصلی خود خلاص شود. یگان ویژه رزمی از وافن اساس تحت فرمان اتو اسکورزینی برای انجام مرحله اصلی عملیات «پرش بلند» برگزیده شد. نازیها قصد داشتند رهبران متفقین را درست در تاریخ ۳۰ نوامبر - در روز تولد وینستون چرچیل - در سفارت بریتانیا اسیر کنند. آنها میخواستند از طریق قنات به ساختمان سفارت انگلیس در تهران نفوذ کنند.
به محض اینکه اطلاعات مربوطه به دست اتحاد شوروی و انگلیس رسید همه خرابکاران در یک ویلا در تهران بازداشت شدند. پس از آن، آلمانیها از انجام این عملیات صرفنظر کردند.
۶۴ سال بعد، نوه وینستون چرچیل با گئورگ وارطانیان ملاقات کرد. در سال ۲۰۰۷، وی به طور ویژه به مسکو رفت تا شخصاً از این پیشکسوت کا.گ.ب بخاطر نجات جان پدربزرگش تشکر کند.
گوهر و گئورگ وارطانیان پس از جنگ در ۳۰ ژوئن ۱۹۴۶ ازدواج کردند. این زن و شوهر با آرامش و دوستانه زندگی و با احترام زیادی با یکدیگر رفتار کردند. گوهر گفت: «انتخاب من فقط به من بستگی داشت. هیچکس نامزدی شوهرم را به من تحمیل نکرد. من با عشق بسیار ازدواج کردم.» این زوج فرزندی نداشتند. آنها که زندگی خود را کاملاً وقف سرویس اطلاعات کردند، به سادگی نتوانستند از پس آن برآیند.
گوهر و گئورگ تا ۱۹۵۱ در ایران بودند و سپس به شوروی رفتند و در ایروان در سال ۱۹۵۶ از مؤسسه زبانهای خارجی فارغالتحصیل و علاوه بر فارسی، به انگلیسی، اسپانیایی و سایر زبانهای اروپایی مسلط شدند. در عین حال، تنها در دو ماه، گوهر وارطانیان مهارتهای اپراتور رادیو را به خوبی یاد گرفت.
پس از سفر به اتحاد شوروی، گوهر و گئورگ وارطانیان دوباره به خارج از کشور رفتند و حدود ۳۰ سال به عنوان مأمور مخفی اطلاعات کار کردند. گوهر وارطانیان به سؤالاتی درباره اینکه در کدام کشورها بوده، به طور واضحی پاسخ نمیداد و فقط میگفت: «در بسیاری کشورها». گوهر در گفتوگو با خبرنگاران، همیشه سخنان خود را با دقت زیر نظر داشته و اغلب با این سؤال به شوهرش مراجعه میکرد: «گئورگ، آیا میتوانیم در این مورد صحبت کنیم؟»
گوهر این را ضمن یادآوری زندگی در خارج از کشور گفته: «شما در حال زندگی معمولی هستید، مثل همه زندگی میکنید. اما شما همیشه در معرض هشدار هستید. اگر چند بار یک نفر را دیدید، فکر میکنید چرا او دوباره به اینجا آمده است؟ اما در واقع شما یک زندگی عادی را میگذرانید، در غیر این صورت اگر همیشه در فکر این باشید، نمیتوانید کار کنید.»
با این حال، برای تلاش برای زندگی عادی، زن و شوهر غالباً به مجالس اشراف رفته، اما سعی میکردند تا حد امکان در جمع افراد ناآشنا قرار نگیرند. میترسیدند با کسانی که آنها را با نامهای دیگر میشناختند، وارد صحبت شوند. آنها هرگز کاری نکردند تا ماموریتشان ناکام بماند. گوهر و گئورگ راز موفقیتشان را در این میدانند: «ما هرگز با خیانت روبرو نشدیم.»
آنها سرانجام در سال ۱۹۸۶ به اتحاد شوروی بازگشتند. گوهر بازنشسته شد و گئورگ تا سال ۱۹۹۲ در خدمت بود. او زمان زیادی را به آموختن نسل جدیدی از ماموران کا.گ.ب اختصاص داد و تجربه منحصر به فرد خود را در میان گذاشت و در وقت فراغت سفر کردند.
در سال ۲۰۱۲، گئورگ وارطانیان درگذشت. به گفته همسرش، او هرگز به بیماری جدی مبتلا نبود، اما سرهنگ ۸۷ ساله نتوانست با سرطان مقابله کند. گوهر تقریباً ۷ سال بیشتر از همسرش زندگی کرد.
چرا عملیات «پرش بلند» نافرجام ماند؟
تنها کتاب درباره وارطانیان به فارسی، با عنوان «سرگذشت بزرگترین جاسوس شوروی در ایران»، سال ۱۳۹۵ توسط گروه انتشاراتی بینالمللی المهدی با ترجمه بشیر ارشدی منتشر شد، نوشته نیکلای دولگوپولف که دوره کارشناسی خود را در رشته زبانهای خارجی در ایران گذرانده و در دو سال و نیم اقامتش زبان فارسی را آموخته بود. او در کتابش به عملیات «پرش بلند» و دلیل نافرجام ماندن آن اشاره کرده و نوشته شبکه جاسوسی آلمان از برگزاری کنفرانس سران متفقین در تهران باخبر شد. عملیات «پرش بلند» را والتر شلنبرگ طراحی کرد. دایره اطلاعات اساس میخواست با یک حمله، سران این سه کشور را نابود سازد. هیتلر به اسکورزینی افسر بلندپایه اساس فرمان داد تا به ایران برود. نقشه عملیات این بود که سران شوروی و بریتانیا را به قتل برسانند و رئیسجمهور آمریکا را به گروگان بگیرند. زیبرت یا همان سرهنگ کوزنتسف مامور شوروی تنها کسی نبود که خبر نقشه ترور را به مسکو مخابره کرده بود. منابع اطلاعاتی وفادار دیگری نیز از قبیل یک گروه بسیار فعال با نام مستعار «حلقه جاسوسی کمبریج» پیامهایی را به ک.گ.ب ارسال میکردند. در همین رابطه ماموران اطلاعات شوروی در این فکر بودند که آیا ممکن است آلمانیها طرحهای دیگری برای از میان بردن سران سه کشور داشته باشند؟
۲۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، اتو اسکورزینی شخصاً اعتراف کرد که قرار بود سران این سه کشور را ترور کند. البته قصد داشت روزولت را به اسارت ببرد. در حقیقت این افسر بلندپایه نازی از شرکت خود در این عملیات منصرف شد. گفته میشود که این تنها یک طرح بود و چون در پس آن عملیات برنامه روشنی نبود، انجام نشد. این موضوع به برخی از تاریخدانان بهانهای میدهد تا مشارکت خرابکار معروف رایش سوم در عملیات «پرش بلند» را انکار کنند. سپهبد وادیم الکسیویچ کرپچنکو مامور اطلاعات سرویس جاسوسی برونمرزی اتحاد جماهیر شوروی، کاملاً مطمئن بود که «مرد صورت زخمی» یا همان اسکورزینی در عملیات «پرش بلند» حضور داشته است. از طرف دیگر خود اسکورزینی شرکت داشتن خود در این عملیات را در یک مصاحبه در سال ۱۹۶۶ تائید کرده بود.
در ماه اوت سال ۱۹۴۳ دسته چتربازان خرابکار وی در شهر قم فرود میآیند. او هدفهای امکانپذیر برای اقدام به حمله را بررسی میکرد. فاصله سفارتخانه آمریکا با سفارتخانههای شوروی و انگلستان را مورد توجه قرار داد. شاید هم به همین دلیل طرح ربودن روزولت رئیسجمهور آمریکا اتخاذ شده بود. اسکورزینی مسیر حرکت دسته چترباز را تعیین میکند و به دنبال یافتن نقاط ممکن برای نفوذ نیروهای خود به سفارتخانههای سه کشور آمریکا، انگلیس و شوروی میرود. کمی دیرتر رامون گاموتا (افسر اداره امنیت، سرپرست شبکه جاسوسی آلمان در ایران) راهی ایران میشود. در ماه اوت سال ۱۹۴۳ او نیز همراه چتربازان در خاک ایران فرود میآید و رهبری یک گروه نه چندان بزرگ از خرابکاران اساس را برعهده میگیرد. یکی از افراد این گروه اولریخ فون اورتل بود و حضور وی در پائیز سال ۱۹۴۳ در ایران بر پایه اسناد ثابت شده است. در نتیجه همه گروه به تدریج راهی تهران شدند.
چرا حضور اسکورزینی و اورتل در عملیات «پرش بلند» به مدت چندین سال مطرح نشده بود؟ نخست اینکه تنها در سال ۲۰۰۰ اجازه فاش کردن نقش ماموران اطلاعات شوروی در نافرجام گذاشتن آن عملیات صادر شد و حتی نام وارطانیان در همین سال و برای نخستین بار در مطبوعات و به ویژه در مقاله نویسنده کتاب سرگذشت وارطانیان درباره کنفرانس تهران آشکار شد.
دوم اینکه به نظر میرسد اسکورزینی اعتراف خود در سال ۱۹۶۶ مبنی بر حضور وی در عملیات «پرش بلند» را به فراموشی سپرد. یک دروغ! پس از اینکه اسکورزینی وارد ایران میشود، موضوعی که خود وی در کتابش با نام «جنگ گمنام» به آن اشاره کرده بود، هیتلر وی را به قرارگاه خود را میخواند.
اطلاعات روشن است: روزولت، چرچیل و استالین در پایان ماه نوامبر به مدت سه تا چهار روز در تهران گردهم میآیند. پس از چندی اسکورزینی به این نتیجه میرسد که این پیام از ماموری به نام «سیسیرون» پیشخدمت سفیر انگلستان در استانبول دریافت شده است. البته نقشه ترور سران سه کشور را والتر شلنبرگ کشیده بود.
اسکورزینی مستقیماً وارد عمل میشود. مامور وی در ایران یک افسر اساس بود. نام وی هنوز روشن نیست، برخی از جزئیات این دیدار را که در آستانه برگزاری است، بیان میکند. نقشهها تعیین و نیروهای ویژه آماده و محلها شناسایی میشوند و در همه این کارها دست محکم اسکورزینی احساس میشد. وادیم الکسیویچ کرپچنکو تاکید میکند که این سرهنگ اساس از شخص هیتلر فرمان حمله به سران سه کشور متفقین را دریافت کرده بود.
بر اساس سخنان کرپچنکو، ماموران اطلاعات شوروی توانستند این طرح اسکورزینی را خنثی کنند. البته مگر آدمی مانند او اعتراف میکند که در این عملیات شکست خورده است؟ حتی آمدن وی به تهران بینتیجه به نظر میرسید.
فعالیت گسترده جاسوسی که به دست سرکرده گروه خرابکاران انجام گرفت، توانست هدفهای ممکن برای حمله یعنی سفارتخانههای شوروی، آمریکا و انگلیس را تعیین کند. مراکزی که رویدادهای مهم جهان میبایست در داخل آنها اتفاق بیافتد. البته پای گروه خرابکار به آنها نرسید و خود اسکورزینی به دلایل مختلفی ترجیح داد دست از انجام این عملیات بردارد. عملیاتی که در موفقیتآمیز بودنش شک داشت.
تعجبآور نیست که سرکرده خرابکاران نازی در خاطراتش که چندین بار منتشر شده است، منکر حضور خود در این عملیات میشود و به نافرجام ماندن آن اعتراف میکند. عملیاتی که به دست ماموران اطلاعات شوروی در نطفه خفه شده بود و منجر شد تا به روحیهاش لطمه بزند.
هنگامی که خبر ناکامی این گروه به گوش هیتلر رسید، وی از ایده اعزام دوباره دوستش یعنی اسکورزینی به ایران منصرف شد. بدیهی است که ماموران اطلاعات شوروی و بریتانیا از لغو این عملیات اطلاعی نداشتند و تنها پس از پایان جنگ و کشف اسناد به جا مانده از دشمن، از تصمیم آنان باخبر شدند. به همین دلیل سران کشورهای آمریکا، شوروی و بریتانیا از این ترور نجات یافتند.
حتی زمانی که خرابکاران آلمانی دستگیر شدند، اسکورزینی نمیخواست تسلیم شود. جهت نابودی سران سه کشور به یک خلبان انتحاری نیاز بود و در میان خلبانان نظامی آلمان چنین داوطلبی پیدا شد. هواپیمای وی در حالی که پر از مواد منفجره بود میبایست به سوی تهران پرواز میکرد و مستقیماً در محل سفارت شوروی در تهران منفجر میشد. اما فاشیستها کمی دیر جنبیدند. تا فرماندهان به دنبال یک هواپیمای سبک گشتند و تا این هواپیما و خلبان آن را به نزدیکی مرزهای ایران منتقل کردند، کنفرانس چهار روزه تهران به کار خود پایان داده بود.
روایت دیگری هست که میگوید آلمانیها با همکاری ماموران ایرانی میخواستند هنگام حرکت روزولت از سفارت آمریکا به سوی سفارتخانههای شوروی و انگلستان به اسکورت وی هجوم بیاورند. آنان علاوه بر تعیین کمینگاه اصلی، کمینگاه دیگری را نیز برای احتیاط در بین راه در نظر گرفته بودند.
البته چنین نقشهای نمیتوانست عملی شود زیرا استالین روزولت را از امکان خطر یک حمله آگاه کرده بود. رئیسجمهور آمریکا پس از شک و تردید به استالین پاسخ مثبت داد و در خانهای نه چندان بزرگ در محوطه بزرگ سفارت شوروی اقامت کرد.
اما اسکورزینی تاریخ تولد وینستون چرچیل نخستوزیر بریتانیا را فراموش نکرده بود. قرار بود چرچیل در تاریخ ۳۰ نوامبر به مناسبت شصت و نهمین سالروز تولدش استالین و روزولت را به اقامتگاه خود یعنی سفارت انگلستان دعوت کند. ماموران شبکه جاسوسی آلمان از ورود یک آبراهه قدیمی زیرزمینی به داخل محوطه سفارت انگلیس خبر داشتند و امکان نفوذ خرابکاران از این راه میسر بود. اما این نقشه هم خنثی شد.
آنطور که گئورگ وارطانیان روایت کرده خرابکارانی میخواستند به کمک آبراهه زیرزمینی به سفارت انگلیس رخنه کنند و در روز تولد وینستون چرچیل یعنی ۳۰ نوامبر محل را منفجر کنند: «در واقع از طریق یک کانال آبی قدیمی این کار ممکن بود. ماموران ما و بریتانیا در دیواری که میان دو سفارت شوروی و انگلیسی قرار داشت شکافی ایجاد کرده بودند. یک پرده برزنتی شش متری کشیدیم و چیزی به شکل یک راهرو ساختیم. برای احتیاط هم در همان محل سربازانی با مسلسل و تیربار جهت نگهبانی قرار دادیم. از این رو فضای امن برای تمام شرکتکنندگان در کنفرانس تهران و رفتوآمد از طریق این دهلیز تامین شده بود.»
کتابفروشی که عملیات را لو داد
این نیکلای کوزنتسف بود که به خاطر هشدار به هنگام درباره احتمال ترور دیگر ماموران اطلاعاتی را هوشیار کرد. گئورگ وارطانیان نقل کرده: «ما در همان زمان متوجه شدیم که ماموران آلمانی و ایرانی به فعالیت خود در ایران شدت بخشیدهاند. دیدارهای دوجانبه با نظامیان ایرانی افزایش یافت. احساس کردیم که نقشهای در حال آماده شدن است و رفتوآمدها بیشتر شده است. یک بار هم ناچار بودیم تا یک مامور را در مجلس عروسی دستگیر کنیم. شواهدی داشتیم که نشان میداد این شخص در نقشه ترور دست دارد. ایرانی بود. در این عملیات شبکه اطلاعات نظامی هم دخالت کرده بود. گروه ما همواره با اداره مرکزی اطلاعات نظامی شوروی همکاری میکرد.
به ایوان آقایانتس خبر رسید که گویا صاحب یک کتابفروشی مقیم تهران به نام هانس والتر که به زبان فارسی هم خوب صحبت میکرد با ماموران آلمانی همکاری میکند. گویا آقای والتر محتاطانه عمل نمیکرد چرا که رفتوآمد افسران ایرانی به مغازه کتابفروشی وی بیش از حد نمایان شده بود. بیشتر این افسران از ستاد کل میآمدند که در نزدیکی این کتابفروشی قرار داشت. در اینجا بود که افراد ارشد گروه ما وارد بازی شدند. ما توانستیم آقای هانس والتر را به سوی خود بکشانیم. افسران به بهانه خرید کتاب، اسنادی را لای کتابهای قدیمی میگذاشتند. هانس والتر این اسناد یا اطلاعات را برمیداشت و به رئیسان خود تحویل میداد. در پی آن و پس از مطلع شدن آلمانیها، آنان به نوبه خود به افسران ستاد کل ماموریت جدیدی میدادند. پس از مدتی و تا زمانی که والتر برای ما کار کرد این بازی ادامه داشت. همه شرکتکنندگان در این بازی شناسایی شدند و مغازه هم تعطیل شد. والتر نیز یکی از مامورانی بود که خبر عملیات ترور سران سه کشور ابرقدرت را تائید میکرد. از این رو ما اعتراف او را جدی گرفتیم و به فعالیت خود همراه با ماموران انگلیسی افزودیم.»
روایت وارطانیان از «پرش بلند»
نیکلای کوزنتسف اولین پیام درباره احتمال ترور سران سه کشور بزرگ در تهران را که مخابره کرد، سران مسکو نگران شدند و بلافاصله ماموران اطلاعاتی مقیم تهران کارشان را آغاز کردند؛ گروه «چابکسواران» هم یکی از آنها بود که «امیر» ۱۹ ساله هدایتش را برعهده داشت. این پیشنهاد ایوان آقایانتس بود که گروهشان را «چابکسواران» نامید. گروه ۷ نفره آنها ۱۰ سال فعالیت کرد. دورهای که برای یک گروه اطلاعاتی اهمیت زیادی دارد. در آغاز کار هیچ امکاناتی نداشتند جز چند دوچرخه و به سختی میتوانستند آلمانیها را تعقیب کنند. آلمانیها سوار ماشینهایشان میشدند و اینها به دنبالشان پدال میزدند.
گئورگ وارطانیان عملیات «پرش بلند» را اینطور روایت کرده است: در ایران و در نزدیکی دریاچه قم، در اواخر تابستان سال ۱۹۴۳ اتو اسکورزینی همراه با گروه چتربازان و خرابکاران آموزشدیده او فرود میآیند. اما او سرانجام از ادامه این عملیات منصرف میشود. گروه ما توانست شش نفر از چتربازان پیامرسان که به کمک هواپیمای آلمانی بین قم و تهران فرود آمده بودند را دستگیر کند.
شهر کوچک قم پر از مساجد است و زنان در آن شهر چادر به سر دارند. من در آن شهر بودم. به هر اروپایی با شک و تردید نگاه میکردند. از این رو شناسایی افراد کار سادهای بود. آلمانیها در قم ماموران فعال و پشتیبانی خوبی داشتند. البته ماموران اطلاعات شوروی هم حضور داشتند اما در آن شهر نفوذی نداشتند. این گروه آلمانی که در اطراف شهر قم فرود آمده بودند لباس اهالی محل را پوشیدند و موهایشان را حنا کردند. تعدادی هم ریش خود را حنا کرده و نقش ملا را بازی میکردند. عملیات «پرش بلند» از همین جا آغاز میشود.
آلمانیها سوار بر دهها شتر راهی تهران شدند. در تهران میبایست با «مایر» ملاقات کنند. چندی بعد و پس از دسترسی به دفتر خاطرات یکی از پیامرسانان دستگیر شده، روکستروک، افسر اساس، این وقایع به صورت یک مستند به ثبت رسید.
بار آنان که بر روی شتران حمل میشد، شامل دستگاههای بیسیم، اسلحه و تدارکات دیگر بود. این کاروان محتاطانه حرکت میکرد تا جایی که راه صد کیلومتری را ده روزه طی کرد. در نزدیکی تهران این گروه همراه با بار خود سوار کامیونها شده و وارد شهر شدند و در یک ویلای مخفی در یکی از خیابانهای مرکزی شهر به نام «نادری» در نزدیکی سفارتخانههای شوروی و انگلستان اقامت کردند.
ماموران اطلاعاتی آلمان برای جابجایی و استقبال از این گروه در تهران کاملاً آماده بودند. ماموریت این گروه شش نفره پیامرسان برقراری ارتباط رادیویی با برلین بود. آنها قصد داشتند به کمک ماموران اطلاعات ایرانی، که ما نتوانستیم به آنها دسترسی پیدا کنیم، شرایط مناسب برای فرود یگان نظامی ویژه جهت ترور را آماده کنند. این گروه ارتباط رادیویی با برلین را برقرار کرده بودند اما امواج رادیویی آنها ردیابی شد. از این رو هدف اساسی گروه ما (چابکسواران) یافتن این فرستنده رادیویی در شهر بزرگی مانند تهران بود. ماموریت را به انجام رساندیم و آنها را دستگیر کردیم. همه جا به دنبالشان گشتیم. شب و روز. از چهارده تا شانزده ساعت. در خیابانها میدویدیم. من هم خیلی دیر وقت به خانه برمیگشتم.
ما ماموران پیامرسان را یافتیم. خیلی میخواستیم تا همراه با سربازان خودمان به خانهشان یعنی همان جایی که مخفی شده بودند، حمله کنیم. اما ایوان ایوانویچ آقایانتس مطلقاً این کار را ممنوع کرد. البته این هم درسی برای من بود. «زمانی که تیراندازی شروع میشود، ماموریت جاسوسی به پایان خود میرسد.» استاد من این درس را به من آموخته بود. از این رو ما آنها را آرام، خیلی آرام دستگیر کردیم. پس از مدتی این گروه زیرپوشش شبکه جاسوسی ما (شوروی) و انگلیس فعالیت داشتند و پیامهایی که از سوی ما دیکته میشد را به برلین مخابره میکردند. اما نباید فکر کرد که آلمانیها سادهلوح بودند. یکی از پیامرسانان توانست کدهای ویژهای را مخابره کند: همه چیز زیر نظر است. از این پیام در آلمان نتیجه گرفتند که عملیات با شکست مواجه شده و از فرستادن فهرست اساسی به فرماندهی اتو اسکورزینی به محل ناکاممانده خودداری کردند. به همین دلیل عملیات «پرش بلند» ناکام ماند.
اسکورزینی در حومه شهر قم بود و دو بار به تهران آمده بود. وی اطراف سفارتخانههای شوروی و انگلستان دور میزد تا وضعیت را بسنجد. این دو سفارتخانه در مرکز تهران در کنار همدیگر قرار دارند. البته دور سفارت آمریکا هم میگشت. محلی که در آن زمان در حومه شهر تهران قرار داشت. بر اساس یک موافقتنامه رئیسجمهور آمریکا میبایست در سفارتخانه خود اقامت کند اما پس از مدتی پیشنهاد استالین را پذیرفت: «اقامت در سفارت شوروی بیخطر است.» ما پیام خود را به آنها رساندیم که اگر نقشه ترور عملی شود در این صورت رسیدن به سفارت آمریکا که حراست از آن بسی مشکل است برای ما دشوار خواهد بود. از این روز استالین و ماموران اطلاعاتی ما توانستند روزولت را قانع کنند.
البته باید از آقای اورل هریمن سفیر آمریکا در شوروی به دلیل دخالت وی در تعیین محل اقامت روزولت قدردانی کرد. وی این سؤال را مطرح کرد که «اگر در مسیر حرکت به سوی سفارت آمریکا برای چرچیل یا استالین اتفاقی بیافتد چه خواهد شد؟ آیا صلاح است که آنها را در شهر تهران در معرض خطر قرار بدهیم؟ جایی که بر پایه اطلاعات شبکه جاسوسی سه ابرقدرت نقشه ترور ریخته شده است.» دلایل سفیر و نیروهای حفاظت، روزولت را قانع کرد.
محل اقامت رئیسجمهور آمریکا داخل سفارت شوروی در ساختمان تدوین اسناد بود و به ساختمان محل برگزاری کنفرانس راه داشت. همیشه و در همه جا در کنار روزولت چند فیلیپینی که در ناوگان نیروی نظامی - دریایی آمریکا خدمت میکردند، حضور داشتند. آنان با احتیاط صندلی چرخدار رئیسجمهور را در حالی که لبخند زده بود به طرف سالن کنفرانس میبردند. صندلی چرخدار را ثابت میکردند و زمانی که مطمئن میشدند ایشان راحت هستند سالن را ترک میکردند. آشپز وی هم فیلیپینی بود و برای او غذای مورد علاقهاش را آماده میکرد.
البته اقامت روزولت در میان دیوارهای بیگانه برای مردم آمریکا مفهوم نبود. تا اینکه در ۱۷ دسامبر ۱۹۴۳ در واشنگتن، وی در یک مصاحبه مطبوعاتی چنین توضیح داد: «مارشال استالین پیش از سفرم به تهران به من اطلاع داد که احتمال انجام یک توطئه با هدف از میان بردن سران شرکتکننده در کنفرانس تهران وجود دارد و وی از من خواست تا در سفارت شوروی اقامت کنم و از خطر رفتوآمد در شهر تهران در امان باشم. البته این کار به سود آلمانیها بود اگر میتوانستند با مارشال استالین، چرچیل و من در همان جا تسویهحساب کنند! چراکه فاصله میان دو سفارت آمریکا و شوروی در تهران به یک کیلومتر و نیم میرسد.»
جاسوسی نه! کمک به میهن
پرونده گئورگ وارطانیان در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۰ از طبقهبندی خارج شد. او و همسرش گوهر، که یکی از اعضای گروهش بود، بلافاصله پس از جنگ پنج مدال افتخار از جمله مدال جنگ وطنپرستانه بزرگ، پرچم سرخ نبرد و ستاره سرخ دریافت کردند. زوحی که روابطشان مدیر و ماموری نبود بلکه دوست و مشاور هم بودند. به گفته گئورگ «تمام ارتباطات ما با «مرکز» به عهده او بود. او با همسران کسانی که میتوانستند اطلاعاتی در اختیارمان بگذارند دوست شده بود.» گوهر ۱۶ ساله بود که برادر بزرگ او با گروه گئورگ کار میکرد. گئورگ سه سال با دقت رفتارش را تحت نظر داشت. در آغاز کار به او ماموریتهای کوچکی میداد بعد پیشنهاد کرد که به گروهش ملحق شود. گوهر میگوید: «در آن زمان ما با اصطلاحات جاسوسی آشنا نبودیم. حتی واژه جاسوس را هم به کار نمیبردیم. میگفتیم کمک به میهن.»
جالب اینکه این زوج سه بار با هم ازدواج کردند. این را گوهر نقل کرده است: «اولین بار در تهران بود و بعد از آن مجبور شدم که دو بار ازدواج رسمی کنم. یک بار این ماجرا را در دیدار با جوانان سرویس اطلاعات تعریف میکردم که ناگهان همه ساکت ماندند. عجب ماموری؟ سه بار همسرش را عوض کرده است! اما بعد اضافه کردم که این سه بار ازدواج من فقط با یک نفر بوده است. یعنی گئورگ. اما با نامهای دیگر و در کشورهای دیگر.»
گوهر پس از ۷ سال به همسر فقیدش پیوست؛ در ۹۳ سالگی و با انبوهی از خاطرات ناگفته یک عمر زندگی عاشقانه و جاسوسی.
نظر شما :