مصدق از اختیاراتش سوءاستفاده نکرد
میزگرد شاهحسینی و سیفزاده
تاریخ ایرانی: آخرین بازماندگان نسل ۲۸ مرداد بودند، اما در دو جبهه مخالف. یکی حامی محمد مصدق و دیگر مخالف سفت و سخت. اختلافها اما تنها بر سر مشی مصدق نیست، آنها حتی بر سر عنوان رخدادی که به سقوط دولتش انجامید هم اختلاف داشتند. یاران مظفر بقایی به رغم اذعان طراحان و آمرانش، همچنان معتقدند که واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «کودتا» نبود، بلکه طراحی این سقوط توسط خود مصدق انجام شد!! حسین شاهحسینی از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی ایران و حمید سیفزاده از حزب زحمتکشان، در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۹۳ در میزگردی در دفتر سایت «تاریخ ایرانی»، علیرغم پافشاری بر ادله و دیدگاههای خود با هم گفتوگو کردند. تقدیر این بود که هر دو به فاصله یک سال چشم از جهان بستند؛ سیفزاده در آبان ۹۵ و شاهحسینی در دی ۹۶.
***
در یکسال گذشته اسناد جدیدی درباره نقش آمریکا و بریتانیا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منتشر شد که چگونگی مداخله طرفین خارجی در سقوط دولت دکتر مصدق را آشکار کرد. با وجود اعتراف آنها به طراحی و اجرای عملیات آژاکس، این کودتا دارای زمینههای داخلی و نقشآفرینان ایرانی بوده است که یا با کودتا همراهی کردند و یا سکوتی تائیدآمیز نسبت به آن داشتند. شما نقش مخالفتهای این نیروهای داخلی با دولت مصدق را چقدر در گسترش نارضایتیها و زمینهچینی برای سقوط دولت او موثر میدانید؟
حمید سیفزاده: در اینکه کشورهای خارجی به ویژه انگلیس و آمریکا در جریانات ۲۸ مرداد دخالت داشتهاند، تردیدی نیست، اما نمیتوان نام آن را کودتا گذاشت. عبارت کودتا از روزی گفته شد که دکتر مصدق فرمان عزلش را گرفت و صبح روز بعد اعلام کرد که کودتایی شد ولی دولت مسلط بر اوضاع است. بعدها معلوم شد که کودتا نبوده و نصیری فرمان عزل او را آورده بود و یک ساعت و نیم هم منتظر مانده بود تا رسید فرمان را بگیرد. آن وقت حزب توده میگوید سرهنگ شجاعیان آنجا نصیری را دستگیر کرد که دروغ است. ابلاغ فرمان شاه که کودتا نیست. به علاوه اینکه تا دو روز بعد هم مصدق نخستوزیر بود. اگر لفظ کودتا درست باشد فقط درباره ۲۸ مرداد است نه ۲۵ مرداد که آن هم خیلی با قواعد کودتا منطبق نیست چون یک گردان نظامی نیامد که با زور حکومت را از حکومتگران بگیرد و تمام قواعد قبلی را برهم بزند. شاه به خاطر عدم امنیت رفت به عراق و بعد ایتالیا و بازگشت. مصدق در رفتارهایش بارها قانون را زیر پا گذاشت. در رفراندوم انحلال مجلس قواعد دموکراسی را رعایت نکرد. یک صندوق برای مخالفین گذاشت و دیگری برای موافقین. اصل مخفی بودن رای رعایت نشده بود. مصدق میتوانست اعلام کند که شاه با انحلال مجلس موافقت نکرده بنابراین مجلس برقرار است و نمایندگان درباره اوضاع مملکت تصمیمگیری کنند. نهضت هم منکوب نمیشد. او چه حق قانونیای برای انحلال مجلس داشت؟
حسین شاهحسینی: مساله ۲۸ مرداد را چه بخواهند چه نخواهند، خارجیهایی که منافعشان در این کودتا بود به صراحت اعلام کردند که کار ما بود و قیام مردمی نبود. یک خاطرهای به همین مناسبت به نقل از اللهیار صالح نقل میکنم. ایشان خودش برای من اینطور تعریف کرد زمانی که میخواستم بعد از پایان ماموریتم در سفارت ایران در آمریکا به تهران بازگردم بنا به رسم دیپلماتیک نزد آیزنهاور، رئیسجمهور آمریکا رفتم و گفتم برای خداحافظی آمدهام. آیزنهاور صریح به او اعلام میکند که «شما میتوانید به عنوان سفیر کبیر بمانید.» اما او میگوید: «من تا الان نماینده ملت ایران بودم که منتخبشان دولت مصدق بوده است ولی از این تاریخ چون در ایران کودتا شده است، من نماینده کودتاگران میشوم و حاضر به قبول این مساله نیستم.» آیزنهاور هم به او میگوید: «آقای صالح ما طبق تعهدی که به انگلستان دادیم نمیتوانستیم به این کشور خیانت کنیم و مجبور بودیم به دنبال آنها کودتا کنیم و از این جهت من متاسفم که میروید.» جامعه، جهان و تاریخ دیگر قبول نمیکند که این کودتا نبوده است. وقتی عدهای که با شخص اصلی مملکت در ارتباطند با تانک به در خانه رئیس دولت میروند نامش چیزی غیر از کودتاست؟ عوامل شاه در ارتش شاهنشاهی ایران که مصدق به دنبال در اختیار گرفتن آن بود، عامل انگلستان برای کودتا شدند. هیچ کدام از شخصیتهای مملکت که در حد نخستوزیری بودند، حاضر به اجرای مفاد ملی شدن صنعت نفت نبودند. این ریسک جمال امامی بود که به مصدق پیشنهاد کرد حاضر به قبول نخستوزیری هستی؟ او هم گفت بله. شرط پذیرش هم عمل به مواد ملی شدن صنعت نفت بود. آنها در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند نه اینکه از قبل مذاکرهای شده باشد. جمال امامی پیشبینی کرده بود که اگر مصدق نه بگوید، سید ضیاءالدین طباطبایی که در دفتر شاه برای گرفتن پست نخستوزیری نشسته بود را معرفی کند. پس اصل نخستوزیری بر مبنای توافق واقعی محمدرضا شاه نبوده است. خانواده پهلوی با تائید سیاست انگلستان در ایران حکومت میکرد. با قبول کردن قره نوکری انگلستان به حکومت رسید. قره نوکر که برخلاف سیاست ارباب نمیتوانست حرف بزند. اگر ما فرضیه را بر این بگیریم که شاه با نخستوزیری مصدق موافق بوده است، اشتباه است. از روز نخست مخالف او بود و به اشکال مختلف با آن مخالفت میکرد، چون ملی شدن صنعت نفت با منافع انگلستان منافات داشت. همه این مخالفتها تا رسیدن به کودتا ریشه در دربار داشت.
انحلال مجلس و درخواست افزایش اختیارات به این علت بود که شاه اصلا به خود مصدق و نظریاتش اعتقادی نداشت. مصدق مجبور بود برای برخورد با توطئهها دست به کارهایی بزند. شاه اگر از ابتدا با مصدق مخالفت علنی نمیکرد برای این بود که شرایط را مهیا نمیدید. پنهانی دسیسه میکرد تا وقتی که موعد مناسب فرا رسد. شاه میخواست کسی که مورد تائید مردم است در مقام نخستوزیری نماند تا بتواند موقعیت فردیاش را ارتقا دهد. دکتر مصدق با مجلس موسسان به کل مخالف بود ولی شاه به دنبال تثبیت قدرت خود بود. اصلا برای خانواده پهلوی منافع ملی مطرح نبود. شاه همچنان میخواست خودش لیدرشیپ بماند و این را به همه نامزدهایی که برای سمت نخستوزیری معرفی میشدند هم میگفت که با پذیرش این شرط با نخستوزیری شما موافقت میشود. کسی که چنین اندیشهای دارد آیا با نهضت ملی شدن صنعت نفت در راستای منافع ملی همراهی میکند؟ وگرنه همه حرفهای دیگر حاشیه است. مصدق وقتی میبیند که شاه با همه امکانات ارتش و ژاندارمری در انتخابات دخالت میکند چارهای جز این ندارد. نمونههایی از دخالت شاه در انتخابات اینطور بود که برای مردم سنینشین مهاباد، امام جمعه شیعه تهران نامزد شد و از صندوق درآمد. یا مصطفی کاشانی اهل تهران را که اصلا نمیدانست حدود طالش کجاست را از طالش وکیل کرده بودند. یا عبدالرحمان فرامرزی که سالهای سال از لار انتخاب میشد این بار از ورامین نامزد شد و نماینده سابق لار در ورامین انتخاب شد. شاه با این شکل اعمال قدرت میکرد تا افراد مورد وثوق خود را از صندوق بیرون بیاورد. آیا این انتخابات آزاد است؟ مصدق میخواست جلوی این کار را بگیرد. شاه هر روز یک غائله برپا میکرد یک روز با غائله نهم اسفند، یک روز با قتل افشارطوس. سرلشکر منزه رئیس بهداری ارتش که به اتهام قتل رئیس شهربانی مصدق بازداشت شده بود، روز ۲۸ مرداد از زندان آزاد میشود. تمام این توطئهها ریشه در درباری داشت که عامل خارجی بود.
شاه سعی میکرد که افراد مختلف را علیه مصدق تحریک کند، عدهای که ابتدا با مصدق بودند و بعد علیه او شدند. بد نیست نگاهی کنیم به سرانجام برخی از این افراد. فردی مثل حائریزاده که اصلا جزو اقلیت دوره پانزدهم مجلس بود و در ملی شدن صنعت نفت نقش بسیار موثری داشت. بعد از رای دادگاه لاهه، به تدریج موضعش را در مجلس تغییر داد و در کنار منتقدین دولت قرار گرفت. او دیپلماتی زیرک و از عوامل و دستیاران سیدضیاء بود. تا جایی که در اواخر مجلس دوره هفدهم مشخصا مواضعی بسیار قوی علیه دولت دکتر مصدق گرفت، آن هم درحالی که سید ضیاءالدین نشسته بود منتظر که حکومت ساقط شود و او جانشین شود. چه قبل از نحستوزیری مصدق، چه بعد کودتا او کاندیدای نخستوزیری بود. حائریزاده عامل سید ضیاء در مجلس بود که مقدمات ارتباط حسین مکی و یوسف مشار را با شاه فراهم میکند. در کنار مظفر بقایی زیرکانه عمل میکند و او را در اختیار میگیرد. او در جوانی طلبه بود و گرایشات مذهبیاش بسیار قوی بود برای همین در کنار آیتالله کاشانی قرار میگیرد. طرفداریاش از مدرس هم به جنبههای مذهبیاش باز میگشت. او با همه مرتبط میشود. از عبدالقدیر آزاد که شخصی ساده بود تا پسران کاشانی. حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد هم توفیق پیدا میکند تا دوستان مصدق را به تدریج به سمت شاه جذب کند، حتی به ابراهیم کریمآبادی، مدیر روزنامه اصناف که در تهران فرد شاخصی بود متوسل میشود. من یادم هست هنوز ۳۰ تیر پیش نیامده بود و دادگاه لاهه رای قطعی نداده بود. من در منزل ابراهیم کریمآبادی نشسته بودم، حائریزاده آمد نشست روی صندلی و گفت: «آقای شاهحسینی این آقا (مصدق) پیر شده نمیتواند کار کند. فرد درست و سالمی است. اما نرمش ندارد و میخواهد انتقام قاجاریه را از خانواده پهلوی بگیرد. لجباز است و با لجبازی مملکت را به خطر میاندازد. باید یک شخصیت قوی روی کار بیاید. ملی شدن صنعت نفت تحقق یافته اما برای ادامه کار باید یک فرد دیگر روی کار بیاید. آسید ضیاءالدین که متدین و مسلمان است، باید بیایید گرد او جمع شوید.» من به حائریزاده گفتم: «آقا درحالی که دادگاه لاهه در جریان است و ما انگلستان را به خاک نشاندیم و به اصطلاح دکتر بقایی به شیر بییال و دم بدلش کردهایم اصلا طرح این حرف صحیح نیست.» اما تاثیر حرفهای او روی مرحوم کریمآبادی تا جایی بود که حتی در سه چهار شماره روزنامه اصناف به دکتر مصدق و اللهیار صالح حمله کردند. بعد شمشیری و دوستانش که روی کریمآبادی اثر داشتند، با او صحبت و او را منصرف کردند. او هم تا آخر عمر کنار ملیون ماند. حائریزاده با آن سابقه مذهبی، با روحانیت ارتباط مستقیم داشت. به همین دلیل و اینکه سابقا عضو اقلیت مجلس بود، دیگران برایش احترام قائل بودند. اما او زیرکانه دنبال این بود که زیر پای دولت دکتر مصدق را خالی کند. عاملی بود که توانست نظریات شاه را پیاده کند و میبینیم بعد از کودتای ۲۸ مرداد، حائریزاده بطور سمبلیک نامزد انتخابات دور بعد مجلس میشود اما انتخاب نمیشود ولی نخستین سمتی که شاه به او میدهد عنوان سفیر سیار دولت ایران در تمام کشورهای جهان است. اردشیر زاهدی هم در خاطراتش اعتراف میکند که حائریزاده یکی از نمایندگانی بود که پدرش فضلالله زاهدی در برنامهریزیهای روزهای منتهی به کودتا، مرتب با او در تماس بوده است... بعد از ۲۸ مرداد هم من و ابراهیم کریمآبادی افتادیم زندان. دکتر مصدق با این توطئهها سر و کار داشت. یکسری خانوادههای قدیمی بودند که از زمان مشروطه همواره در مجلس سنا و شورای ملی نماینده داشتند. منافع اینها با منافع خانواده پهلوی همراستا بود.
آقای سیفزاده به موضوعی اشاره کردند و آن هم اینکه فرمان ابلاغ شاه در ۲۵ مرداد کودتا نبود و گردانهای نظامی هم دخالتی در کودتای ۲۸ مرداد نداشتند. با توجه به اسنادی که در یکسال اخیر منتشر شده و آمریکاییها از دو عنوانcoup (کودتا) و overthrow (سرنگونی) برای توصیف اقدامات خود علیه مصدق استفاده میکنند، آیا باز هم میشود در اصل وقوع کودتا در ۲۸ مرداد تردید کرد؟
سیفزاده: من ابتدا پاسخی به گفتههای آقای شاهحسینی بدهم و آن اینکه دکتر مصدق از متمکنین کشور بود. ایشان به چه مناسبت وقتی نخستوزیر مردم شدند و قرار هم بر این است که علیه انگلستان مبارزه شود و حقوق ملی ایران از کمپانی غاصب نفت جنوب مسترد شود، بخشی از خانهاش را که مقر نخستوزیری است به اصل ۴ ترومن اجاره داد؟ خواست اعتماد آنها را جلب کند. از طرفی دیگر با انگلستان قطع رابطه کرد ولی بیسیم انگلستان در سفارت همچنان کار میکرد و همه چیز گزارش میشد. غیر از آن دکتر مصدق مدام با ارنست پرون، دوست شاه که در کاخ سعدآباد بود، از طریق بیسیم در رابطه بود. سرهنگ اشرفی میگوید من در ۲۸ مرداد به کاخ شاه رفتم تا گارد شاهنشاهی را خلع سلاح کنم و بعد ارنست پرون را در ساختمانی که بیسیم بلندی داشت دیدم، دستگیرش کردم و پروندههایی که آنجا بود را هم در چمدانهایی گذاشتم تا بیاورم. سرهنگ نادری هم که از طریق سرتیپ ریاحی به دستور دکتر مصدق برای بازداشت وزیر دربار به کاخ رفته بود، همین قضیه را تائید میکند. اسنادی که در چمدانها گذاشته شده بود به مصدق تحویل داده میشود. اما سؤال اینجاست که چرا مصدق آنها را به دادگاه تحویل نداد و بعد در دادگاه هم حرفی درباره آنها نزد. چرا نگفت که ما ارنست پرون را که مشغول جاسوسی بود دستگیر کردیم. نه رئیس دادگاه و نه دادستان و نه دکتر مصدق و نه دیگران سؤال نمیکنند که آن اسناد چه شد. از سال ۱۹۲۰ دکتر مصدق با انگلستان روابط مخفی داشت. بر اساس سندی که منتشر شده سفیر انگلستان خطاب به لرد کرزن وزیر خارجه انگلستان نوشته است: «آقای مصدقالسلطنه اکنون از اروپا به شیراز مراجعت کرده است. قرار بود به تهران بیاید تا در کابینه سابق مقام وزارت عدلیه را عهدهدار شود. ولی به او دستور دادند در شیراز بماند و حکومت ایالتی را بر عهده بگیرد. به من اطمینان دادند که اگر برای این کار مناسب تشخیص داده نشود از کار برکنارش سازند.» با این اطمینان با انتصاب او موافقت شد. انتصاب او برای این شغل گویا مورد تائید رهبران محلی است و ظاهرا با کنسول انگلستان در شیراز همکاری میکند. مشیرالدوله از او تعریف کرده میگوید مردی است درستکار، باهوش، تحصیلکرده و لایق و نسبت به ما نظر مساعد دارد. نورمن سفیر انگلیس در تلگرافی درباره مصدق چنین گفته بود: «آقای مصدقالسلطنه از قرار معلوم با نصرتالدوله و وثوقالدوله هم مخالف است... او فاقد نفوذ سیاسی و محبوبیت است.»
شاهحسینی: عیب این مواردی که شما گفتید کجا بود؟
سیفزاده: ایشان در شیراز مانده بود تا تنگستانیها را از بین ببرد.
شاهحسینی: از قرار اتفاق تنگستانیها و عشایر به دکتر مصدق نهایت اعتماد را داشتند.
سیفزاده: دکتر مصدق در خاطراتش تاکید کرده است که کنسول انگلیس آمد با من صحبت کرد که ما میخواهیم برویم تنگستانیها را تنبیه کنیم. من اوقاتم تلخ شد. پرسید چرا؟ گفتم شما از آنها شکایت کنید، من باید آنها را تنبیه کنیم. شما حق چنین کاری ندارید. دولت انگلستان کنسول دیگری به نام «مید» را جایگزین کنسول قبلی میکند. دکتر مصدق مینویسد که من و «مید» مثل دو برادر در آن زمان به ایران خدمت کردیم. در آن موقعیت انگلستان جز تجاوز به حقوق ایران و حمله به خاک ایران و ایجاد ناامنی کار دیگری کرد؟ چرا دکتر مصدق یا طرفدارانش نمیگویند چه خدمتی کرد؟ به علاوه در نامهای که از دکتر صدیقی در مجله بخارا درباره ۲۸ مرداد منتشر شده است او میگوید که ما اشتباه کردیم. به نظر من اشتباه یک سیاستمدار از خیانت بدتر است. بعد از اینکه نهضت ملی به شکست رسید همه نهضتهای ملی مشابه مثل مصر، الجزایر و ... هم نابود شدند.
برای اینکه از موضوع اصلی خود که نقش عوامل داخلی در کودتای ۲۸ مرداد است دور نشویم به بخشی از صحبتهای آقای سیفزاده بازگردیم. ایشان گفتند که شاه برای اینکه امنیت نداشت از کشور رفت. شاه یکبار دیگر در ۹ اسفند ۱۳۳۱ هم میخواست از کشور برود. اگر کودتا نبود و یک عزل ساده بود شاه چرا به هنگام عزل نخستوزیرش از کشور رفت؟ دیگر اینکه بعد از ماجرای ۹ اسفند مظفر بقایی در مجلس جبهه ملی را متهم میکند که قصد سرنگونی سلطنت را دارند. به نظر میرسد که آیتالله کاشانی و بقایی ورای اختلافات یا همراهیهای خود با مصدق اگر روزی قرار بود که بین شاه و مصدق یکی را انتخاب کنند در نهایت گزینه اصلی آنها شاه بوده. به ویژه اعتقادی که شخص خود بقایی به سلطنت مشروطه داشته و ضدیتی که با حزب توده داشت، باعث میشد که در ماجرایی مانند ۲۸ مرداد حتی شاید اگر اختلافی هم در بین نبود آنها جانب شاه را بگیرند.
سیفزاده: نهم اسفند توطئهای بود که مصدق برای کشتن شاه داشت. مصدق در جلسه خصوصی مجلس گفت به شاه گفتم یا رفراندوم میکنم یا برو که در روزنامه اطلاعات و شاهد منتشر شده است. آن روز مصدق پیاده رفته بود کاخ شاه و هیات وزرا هم رفته بودند و با شاه خداحافظی کردند. آیتالله بهبهانی و دیگران عدهای را بسیج کردند که بیایید نگذارید که شاه برود. شاه آدم ضعیفی بود و مشتاق بود برود، چون حاضر نبود با مصدق درگیر شود. به علاوه احمد طباطبایی که با زاهدی و بهبهانی و سید ضیاء رفیق بود میگفت یکبار ملکه مادر، شاه را خواسته و به او تاکید کرده بود که چرا مصدق را عوض نمیکنی؟ شاه در جواب گفته بود من تا وقتی که مردم با او هستند، هیچ کاری علیه او نمیکنم، اگر مردم برگشتند من هم وظیفه خودم را انجام میدهم و شما من را تحت فشار قرار ندهید. خان شوکت که با ملکه در ارتباط بوده است، کسی است که این ماجرا را برای طباطبایی تعریف کرده است. شاه تا قبل از ۲۸ مرداد جز در یک مورد که آن هم جزو اختیارات قانونیاش بود کاملا یک پادشاه دموکرات بود و قانون اساسی مشخص کرده بود که شاه مسوول نیست. کسی که مسوول نیست یعنی اختیار هم ندارد. حتی در قانون اساسی مشروطه قید شده که وزرا نمیتوانند دستورات شاه را مستمسک اعمال غیرقانونی خود قرار دهند و اگر وزیری چنین کاری کرد، خود او مسوول است نه شاه. در نهم اسفند شاه میخواست برای اینکه مردم متوجه نشوند، به صورت زمینی از کشور خارج شود؛ این در حالی بود که در کرمانشاه طبق نوشتههای روزنامههای آن زمان سرمای سختی بود و مسیر هم یخبندان و بسته بود. اگر شاه میرفت قوای پارتیزانهای حزب توده در گردنه اسدآباد جلوی او را میگرفتند، یا او را اعدام صحرایی میکردند یا خودش از گرسنگی و سرما میمرد و بعد هم مصدق میشد شاه مملکت. بعد چه طور میشد؟ ایشان را برمیداشتند و حزب توده حاکم میشد. من در کتاب «بحران تاریخ» همه اینها را مفصل آوردهام. دکتر مصدق در تصویب آئیننامه ۹ مادهای قانون ملی شدن صنعت نفت حیله به کار برد. او رئیس کمیسیون نفت بود، میتوانست بگوید که من آن را در کمیسیون تصویب میکنم، بعد از تصویب مجلس نخستوزیر شوم اما ایشان این کار را نکرد، گفت اگر میخواهید من نخستوزیر شوم بگذارید که این قانون را بیاورم در مجلس تصویب کنم. اگر به عنوان نخستوزیر خودش به مجلس لایحه میداد، لایحه بررسی میشد، اگر به کمیسیون هم میبرد همینطور و بر روی آن موافق و مخالف نظر میدادند. اما خودش به صورت فورسماژور آن را به مجلس داد و مجلس هم در آن تبوتاب که مصدق قرار بود به عنوان یک نخستوزیر ملی انتخاب شود زیاد رویش بحث نکرد. حالا محتوای آن چه بود؟ شرکت نفت دو قسمت داشت. یکی شرکتی که در ایران کار میکرد و دیگری شرکتهای متعددی که در دنیا وجود داشتند و به آنها شرکتهای تابعه نفت جنوب ایران و انگلیس میگفتند. منوچهر فرمانفرماییان میگوید که نزدیک به ۹۰ شرکت زیرمجموعه داشت که ایران در ۱۶ درصد سهام و منافع این شرکتها سهیم بود، اما هیچ دیناری به ایران پرداخت نمیکرد. دکتر مصدق میتوانست در برابر ادعاهای انگلستان این شرکتها را ودیعه بگذارد و خود را از محاصره و محدودیت فروش نفت برهاند، اما این کار را نکرد و گفت ما ۲۰ درصد فروش نفت را میگذاریم برای انگلستان. چرا این موضوع را در شورای امنیت و دیوان لاهه مطرح نکرد؟ به علاوه اسناد جاسوسی شرکت نفت در خانه سدان کشف شد که دکتر بقایی آن را به دکتر مصدق داد. اسناد جاسوسی شاپور بختیار زمانی که رئیس اداره کار خوزستان بود کشف شد. ته چک آن را از صندوق نسوز خانه سدان در آوردند. اگر اینها را در دیوان لاهه یا شورای امنیت مطرح کرده بود بررسی میشد.
شاهحسینی: این جزئیاتی که فرمودند و اینکه چرا فلان جا ما پول را گرفتیم یا نگرفتیم یا مصدق میتوانست این کار را بکند و نکرد، باعث میشود که مساله مهمتری یعنی نبود استقلال را فراموش کنند. دکتر مصدق میخواهد بگوید کشور قوی است، مجلس و پادشاه هم دارد اما اختیار اموالش دست مردم نیست. او دنبال مسائل مهمتری بود. شاه با توده نفتیها مرتبط بود. در دورهای که به علت ملی شدن صنعت نفت ما امکان فروش نفت نداشتیم و وضع درآمدی کشور خوب نبود و در محاصره اقتصادی بودیم، حزب توده میتینگ برگزار میکرد که باید حقوق کارگران زیاد شود. اصلا مگر چه قدر دولت دکتر مصدق دوام داشت؟ ۲۸ ماه آن هم در شرایطی که محاصره اقتصادی بودیم و انواع توطئهها از جانب دربار در جریان بود. آن وقت حزب توده انتظار ۶۰ ساله از چنین دولتی دارد. دکتر مصدق در شرایطی روی کار آمد که در مقابلش انگلستان قدرتمند ایستاده بود. حالا سؤال میشود که چرا برای تحقق ملی شدن صنعت نفت در این ۲۸ ماه فلان کار را نکرد؟ مگر این عوامل گذاشتند؟ همین نهم اسفندی که ایشان با خونسردی مطرح کردند. شاه یکباره قصد کرد برود مشهد زیارت. خلیل ملکی و روزنامهها این را نوشتند. اعلیحضرت هم به مصدق میگوید که این سفر جایی منعکس نشود. دکتر مصدق فردایش که قرار بود برای خداحافظی نزد شاه برود متوجه میشود که آیتالله کاشانی رئیس مجلس نامه نوشته که به اعلیحضرت همایونی تذکر دادند در شرایط موجود به مسافرت نروید، به مصلحت نیست. بر مبنای همین نامه است که یکدفعه سروکله سید محمد بهبهانی و بعد از آن هم دار و دسته شعبان جعفری پیدا میشود. سپهبد شاهبختی و گیلانشاه پیدایشان میشود. اینها چه کسانی هستند؟ افسران ارتشی بازنشسته از سوی مصدق، همراه با تعداد دیگری از قضات برکنار شده یا آقایانی که درآمد موقوفات را گرفته و خرج کرده بودند. همه اینها دنبال سید محمد بهبهانی آمده بودند که جلوی رفتن شاه را بگیرند. دکتر مصدق قصد خروج از کاخ را داشت که متوجه این تحرکات میشود. از در پشتی به سرعت خارج میشود. این جمعیت وقتی متوجه خروج مصدق میشوند به سمت خانهاش حرکت میکنند و در خانه او را میشکنند و به مصدق فحش میدهند. اسناد و عکسهای آن روز موجود است. عدهای که ۹ اسفند بازداشت میشوند، ۲۸ مرداد آزاد میشوند و علیه مصدق در حمایت از شاه در خیابانها شعار میدهند. چه طور شاه وقتی میخواهد حکم عزل مصدق را بنویسد، به سرعت از کشور خارج میشود و کسی هم متوجه نمیشود یا ممانعت نمیکند اما این بار چنین برنامهای پیاده میشود؟ قصدم این است که بگویم توطئهها در جریان بوده و ریشه عمیقی داشته است. ریشه همه نابسامانیها حتی ۳۰ تیر هم شاه بوده است.
جبهه ملی تا ۳۰ تیر ۳۱ متحد بود و بعد از آن دچار شکاف شد؛ شکافی که آن را زمینهساز سقوط دولت و کودتای ۲۸ مرداد میدانند. آقای سیفزاده علت این مساله را رفتار غیرقانونی مصدق میدانند، اما چرا این مخالفتها پس از ۳۰ تیر آغاز میشود؟
شاهحسینی: همه توطئهها و کارشکنیها به نتیجه رای دادگاه لاهه باز میگشت. رای دادگاه، رای به آزادی و استقلال ملت ایران بود. ۳۰ تیر، قتل افشارطوس، همکاری با حزب توده، نهم اسفند و... پیرو همین رخ داد. در این توطئهها خیلی از یاران قبلی مصدق به سمت شاه رفتند، مثل شمس قناتآبادی. او در کنار کاشانی وکیل دوره شانزدهم مجلس بود و سخنرانی معروفی هم در حمایت از ملی شدن صنعت نفت دارد اما بعدا عبا و عمامه را بر میدارد و رئیس بازرسی آستان قدس رضوی میشود که زیر نظر شاه اداره میشد. یادم هست یک فردی با کاشانی از لبنان آمده بود. انگلیسی و فرانسه و عربی میدانست و همیشه با آیتالله کاشانی بود. اسمش سید علیاکبر علیزاده بود اما هیچ مشخص نبود چه کاره است، اما مشاور رسمی آیتالله کاشانی بود. او یکدفعه بازرس آستان قدس رضوی و معاون نایبالتولیه آستان میشود. خیلیها بعد از ۲۸ مرداد پست گرفتند. مخبر روزنامه مصری اخبار الیوم از کاشانی سؤال میکند شما که با مصدق دوست بودید و در نهضت نقش داشتید، حالا چکار باید کرد. او صریح میگوید که قصد دکتر مصدق این بود که رئیسجمهور شود. این در روزنامه منتشر شد و در ایران انعکاس پیدا کرد. این جریانات همه حکایت از این میکرد که دوره ملی شدن صنعت نفت، خانواده پهلوی و محمدرضا شاه نقش بسیار موثری داشتند و تحریک میکردند. توطئه سیاست استعماری را انگلستان تنظیم کرده بود و هر کسی یک مسئولیت داشت و شاه سرپرستی میکرد.
سیفزاده: درباره موضوع انتخابات که آقای شاهحسینی به آن اشاره کردند، شاه اصلا نمیگفت که فلان فرد نماینده یا فرماندار شود. همه اینها دست دولت بود. دولت نباید گوش میکرد. بعد از ۳۰ تیر مصدق فرمانروای مطلق بود و از مجلس اختیارات زیادی گرفته بود. بنابراین هیچ نخستوزیری نه تنها در تاریخ مشروطه بلکه در تاریخ ایران مقتدرتر از دکتر مصدق نبود. اما برای اینکه سر مردم گرم شود و اهداف خودش را دنبال کند، هر روز بحرانآفرینی میکرد. درحالی که قید شده بود او برای ملی شدن صنعت نفت آمده است، یعنی اکتشاف، استخراج و فروش نفت به وسیله دولت ایران انجام شود. آخرین حرفی که دکتر مصدق در دوره هفدهم پیش از شروع مجلس در ۲۵ فروردین ۳۱ زد این بود که گفت هر دولتی سر کار بیاید، اگر من هم نباشم بایستی به یک چیز توجه شود و آن اینکه در چاههای نفت بسته شود و بعد که اصلاحات انجام شد از منابع نفتی استفاده شود. کل این حرف غلط بود. او وقتی نمیتوانست وظایفی که مردم به او محول کرده بودند را انجام دهد باید استعفا میکرد که نکرد. در مورد نفت چند کار میتوانست بکند که نکرد. یکی اینکه نفت قم در چاههای البرز فوران کرد، دکتر مصدق گفت که دهها مهندس آنجا مشغول کار هستند و به زودی نفت استخراج میشود درحالی که بعد از دو ماه تعطیل شد و کاری نکردند. دکتر مصدق میتوانست کارشناسان نفتی را دعوت کند، نفت را بفروشد و به قول خودش در چاههای نفت جنوب را هم میبست.
آقای سیفزاده با توجه به همه این مواردی که شما میفرمایید و اینکه مصدق باید این کارها را میکرد و نکرد، آیا اینها دلایل کافی و کاملی است برای اختلافافکنی و تشکیک در جبهه ملی؟ اینکه منتقدین آگاهانه یا ناآگاهانه به جبهه مخالفین سرسخت دولت، یعنی دربار و انگلستان بپیوندند تا اتفاق ۲۸ مرداد رخ دهد و نهضت هم به شکست بیانجامد؟ به هر حال نهضت ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی احتمالا اهداف خیلی مهمتر و اساسیتری داشت، اینطور نیست؟ مثلا بعد از ۳۰ تیر ایراداتی که به مصدق گرفته میشود اینست که چرا قوامالسلطنه را دستگیر و اموالش را توقیف نکرد. آیا واقعا مساله عدم دستگیری قوام در برابر جریان و اهداف اصلی نهضت آن قدر مهم بود که باعث جدایی، تفرقه و شکست نهضت شود؟ و آیا واقعا دولت باید احکام قضایی را صادر و اجرا کند؟
سیفزاده: دکتر بقایی در حزب زحمتکشان جزوهای منتشر کرد با این عنوان که ما با دکتر مصدق مخالفیم یا موافق. آنجا شرح داده است که مردم گرسنهاند، شما آخرین پیشنهادات خود را به انگلستان بدهید و بعد مذاکرات را قطع کنید. وقتتان را صرف مذاکره با آنها نکنید. شما مردم را از دست ندهید. مصدق روز به روز داشت بانیان نهضت را سرکوب میکرد. درحالی که نمایندگان اقلیت دوره پانزدهم مجلس بودند که اعلامیه دادند و مردم را همراه کردند. مصدق اگر خودش اعلامیه میداد که کسی نمیآمد. آنها مبارزه کردند و دکتر مصدق را روی کار آوردند، چون میگفتند ما در سیاست تازهکار هستیم. یک آدم خوشنام باید بیاید و تحت رهبری او مبارزات آغاز شود. اما او از اصول خود منحرف شد. دفاع از قانون اساسی از اصول جبهه ملی بود، اما او خودش قانون اساسی را زیر پا گذاشت. تمام ۲۸ ماه دولت مصدق صرف مذاکره شد. آخرین مورد پیشنهادی بود که انگلستان و آمریکا در اول اسفند ۳۱ ارائه کردند، با این مضمون که بانک جهانی به طور موقت منابع نفتی را اداره کند یا ایران خسارت شرکت نفت را بپردازد و نفت مال ایران شود یا قضیه به دیوان لاهه ارجاع شود. مصدق اول گفت که پیشنهاد خوبی است اما به فاصله چند روز بحران نهم اسفند را ایجاد کرد. شاه که کاری نکرده بود. یک مرتبه گفت شاه نمیگذارد من کار بکنم. حتی طرفداران مصدق متحیر بودند. آخرش دکتر شایگان فرمولی ارائه داد و گفت مصدق میگوید شاه باید برای املاک سلطنتی مالیات بدهد و آنها مال دولت است که رضاشاه به زور گرفته است. شاه گفت باشد، قبول. بعد هم که هیات ۸ نفره حل اختلافات دربار و دولت تشکیل شد، شاه با پیشنهادات این هیات موافقت کرد. اما دکتر بقایی و کاشانی قبول نکردند چون گفتند نمیشود که هم مجلس و دستگاه قضایی و هم قوه مجریه دست مصدق باشد. خب به جای شاه مشروطه یک نخستوزیر دیکتاتور روی کار میآید که درست نیست. قانون اساسی به مجلس حق نداده که اختیاراتش را به دیگری واگذار کند. خود دکتر مصدق در دوره شانزدهم در برابر دولت رزمآرا که تقاضای اختیارات بیشتر برای اداره گمرکات داشت ایستاد و گفت اولا مجلس چنین حقی ندارد و دوم چون وکیل مردم است حق توکیل وکالت ندارد، ولی وقتی خودش نخستوزیر شد اختیار کل مملکت را دربست برای یکسال و نیم گرفت. این غیر از دیکتاتوری چیز دیگری نبود.
شاهحسینی: هیچکدام از اینها خلاف قانون نبود و مصدق از اختیارات خود استفاده کرد نه سوءاستفاده. مصدق بعد از اینکه شاه به او گفت شما را هم محتمل است بکشند، جلسات هیات دولت را در منزلش تشکیل میداد نه در ساختمان اصل ۴! دکتر مصدق تا جایی که توانست با مجلس کار میکرد. بعد از آن چون نمایندگانی که به دربار وابسته بودند در مجلس کارشکنی میکردند و جلوی تصویب لوایح را میگرفتند، مصدق برای اینکه جلوی فلج شدن دولت را بگیرد، اختیارات یکساله ۸ مادهای را گرفت و از همین اختیارات برای اصلاح دادگستری، کشاورزی و ارتش استفاده کرد. تا برخی از وابستگان به دربار را از دادگستری اخراج کرد، هیاهوها شروع شد. تا زمان ملی شدن صنعت نفت همه با هم متحد بودند اما بعد از ۳۰ تیر که دیگر مصدق از این مساله فارغ شده و شروع کرده بود به حل مسائل داخلی کشور، اختلافات شروع شد. او هم باید اصلاحاتش را انجام میداد هم با مخالفان داخلی برخورد میکرد. مصدق میگفت این مجلس در حال کارشکنی است. در انتخاب رئیس مجلس اشکالاتی بود. گروهی آیتالله کاشانی و گروهی دیگر عبدالله معظمی را انتخاب کرده بودند. بعد هم که کاشانی انتخاب شد، مهندس رضوی را معاون خود کرد. کار مجلس پیشروی نداشت چون اختلاف زیاد بود. برای همین مصدق اختیاراتی گرفت تا به سرعت کارها پیش برود. در این شرایط بود که حزب توده هم شروع به کارشکنی و تحریک مردم میکرد. در طرح فروش اوراق قرضه ملی، اغنیا که وابسته به دربار بودند، هیچ مشارکتی نداشتند. خانواده پهلوی هم مشارکت نکردند. تازه در این شرایط که تحریم اقتصادی بودیم برای نخستین بار اعلام شد که در ایران موازنه بودجه برقرار شده است، یعنی دخل و خرج یکسان بود و کسری بودجه نداشتیم. کل قضیه به جایی رسید که برای از میان برداشتن دکتر مصدق که با خواست مردم سر کار آمده بود به کارهای دیگر متوسل شدند. اقتصاد بدون نفت در ایران در آن دو سال اجرا و عملی شد اما دخالتهای سیاست خارجی کارها را متوقف کرد. گرچه مردم مشکلات معیشتی داشتند اما همراه دولت بودند. مصدق مجبور بود برای پیشبرد کارها برخی اختیارات را از مجلس بگیرد چون مجلس کم کم در اختیار عوامل شاه قرار گرفته بود. من مصرا میگویم که مصدق از اختیاراتش به هیچ عنوان سوءاستفاده نکرد. بعد از ۲۸ مرداد کمیسیونی با حضور دیوشلی از حزب زحمتکشان ملت ایران، سرلشکر منزه که در قضیه قتل افشارطوس شرکت داشت و یکی دو نفر دیگر تشکیل شد. ماموریت یافتند که درباره وزارت بازرگانی و صنایع تحقیق و تفحص کنند. من یادم هست بعد از آن، روزی با مکی و بقایی در خانه آقای حسین بنکدار بودیم، گفتم شما من را هم گذاشتید جزو افرادی که باید درباره زندگیشان تحقیق شود. به اموال من نه تنها چیزی اضافه نشد که کم هم شده بود. همه را بررسی کردند. حتی حسن شمشیری هم در فهرست بود. همه پاک بودند. در نهایت برای سقوط مصدق به کودتا متوسل شدند. کتابی منتشر شده است به نام اسناد سخن میگویند، آنجا تصریح شده که ۲۸ مرداد کودتا بوده و پول خرج شده است.
آمریکا و انگلیس اعتراف کردهاند که کودتا بوده و آنها در سرنگونی مصدق نقش داشتهاند. تصور میکنم اینکه بگوییم کودتا نبود یا مردم یا با کودتا همدلی کردند، تخفیف گناه خارجیهاست. وقتی متهمان بعد از ۶۰ سال اقرار میکنند، اینکه ما بگوییم کودتا نبوده است، طبق چه مبنا و با چه انگیزههایی میتواند باشد؟ البته این کودتا یکسری عوامل داخلی داشته است. به جز برادران رشیدیان و افسران بازنشسته گرد آمده اطراف زاهدی و... آیا میتوان از افرادی مانند آیتالله کاشانی و دکتر بقایی هم نام برد؟ آیا اینها فقط با سکوتشان با کودتا همراهی کردند یا اینکه نقشآفرین هم بودند؟
شاهحسینی: برخی همراه بودند و برخی نه. برخی خودشان را متصل کردند تا بهره ببرند. خود آیتالله کاشانی تحت تاثیر آقازادههایش با مصدق مخالفت کرد اما تحت تاثیر سیاست خارجی نبود، بلکه تشخیصش این بود. آقازادههای محترم ایشان و بسیاری دیگر از این قضیه بهرهبرداری بسیار کردند.
سیفزاده: دکتر بقایی چه طور؟
شاهحسینی: دکتر بقایی با سکوت خودش به علت ضربهای که خورده بود، از کودتا حمایت کرد. دکتر بقایی در ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی نقش داشت و خدماتی هم کرد و بعد هم حزب زحمتکشان ملت ایران را تشکیل داد. اگرچه قبل از آن سازمان نگهبانان آزادی با همکاری مکی و حائریزاده و مدیریت بقایی تشکیل شده بود. بعد از آن اما بچه مسلمانهای متعصب این جمع جدا شدند و رفتند سراغ شمس قناتآبادی که او هم فدایی کاشانی بود. عدهای جوان و تعدادی دیگر در کنار دکتر بقایی حزب زحمتکشان ملت ایران را تشکیل دادند. بعد از ۳۰ تیر خیلیها انتظار پست و مقام داشتند. خیلیها به دنبال سهمخواهی بودند که چون عملی نشد شکست در صفوف نهضت پیش آمد.
یعنی شما معتقدید که چون آیتالله کاشانی و بقایی سکوت کردند با کودتا همراه شدند؟
شاهحسینی: خود آیتالله کاشانی با کودتا هیچ میانهای نداشت. اما آقازادهها هم عامل بودند و هم پدر را تحریک میکردند. کاشانی یک فرد ایراندوست مسلمان و ضد انگلیس بود.
برادران رشیدیان چه طور؟
شاهحسینی: آنها لمپن سیاسی بودند.
سید محمد بهبهانی چه؟
شاهحسینی: او که همیشه وابسته به دربار بود. خانواده بهبهانی همیشه دنبال دربار بودند.
بحث پول گرفتن ایشان مطرح بود.
شاهحسینی: من شخصا اطلاعی ندارم.
سیفزاده: من یک سؤال از آقای شاهحسینی دارم. اصلاحات مصدق چه بود؟ در زمان مصدق یک پل در ایران ساخته نشد.
شاهحسینی: قانون بیمه تامین اجتماعی بود و ملی کردن شیلات و ملی کردن مخابرات.
سیفزاده: مصدق اختیارات گرفت تا دستگاه قضایی را اصلاح کند. وقتی افشارطوس کشته شد، حسین خطیبی را بازداشت کردند و شکنجه دادند. این شکنجه به تائید دکتر صدیقی، وزیر وقت کشور هم رسید. دکتر بقایی با شمس قناتآبادی رفتند دادگستری و اعلام جرم کردند. بازپرس خواست برود زندان خطیبی را معاینه کند اما اجازه ندادند. درحالی که نماینده دادستان حق دارد هر جا را بخواهد بازرسی کند. این چه اصلاحاتی بود؟ آیا این قوه مستقل بود؟ دکتر بقایی و مصدق سالها قبل اعلام جرم کرده بودند که در اموال و بودجه ارتش حیف و میل میشود. دکتر مصدق حتی قبل از نخستوزیریاش طرح تفحص از ارتش را ارائه کرد. چرا بعد که نخستوزیر شد این طرح را عملی نکرد؟ چون در ۲۸ مرداد ارتش توان دفاع از نهضت ملی را نداشته باشد.
یعنی خودش میخواست این اتفاق بیافتد؟
سیفزاده: بله، مصدق طراح این کار بود. او ۵۶ نفر از اعضای فراماسونری را روز ۲۴ خرداد ۳۲، بعد از اینکه تقاضای سلب مصونیت از دکتر بقایی را به مجلس ارائه کرد، از سوئیس دعوت کرد به ایران بیایند. ۴۵ نفرشان پس از ۱۲ ساعت از ایران به مبداء بازگشتند و ۱۱ نفر ماندند. دکتر مصدق طرحش را برای ۲۸ مرداد به آنها ارائه کرد و آنها این طرح را حک و اصلاح کردند و از طریق لژ فراماسونری که رئیسش فرانک بوخمان بود برای دولت انگلستان فرستاد. این توطئه بود نه کودتا. دکتر مصدق یک نامه به دکتر بوخمان نوشته است. در متن نامه آمده است: «دکتر بوخمان عزیزم، لازم میدانم از ملاقات صبح دیروز شما تشکر کرده و به شما اطمینان دهم که این ملاقات تاثیر فراوانی در اینجانب نموده... امیدوارم شما و هممسلکان باوفایتان موفق شوید خدمتی به عالم انسانیت بفرمایید و بر علیه مقاصد امپریالیستی که ملت آزادیخواه دچارش هستند موفق شوید. متاسفانه اقامت شما اینجا کوتاه است و به طوری که لازم است نمیشود از آن استفاده کرد. در خاتمه به خود اجازه میدهم یادگاری که معرف هنر ملت ایران هست به شما تقدیم کنم. دکتر محمد مصدق.»
یعنی مصدق در نقشۀ سقوط خودش همکاری کرد؟
سیفزاده: مصدق یک چیز میخواست، اینکه منافع انگلستان حفظ شود و خودش هم محبوب شود. با چسبیدن به صندلی نخستوزیری و اینکه آنها به ظاهر با زور او را برکنار کنند این هدفش را محقق کرد. اجازه بدهید جوابی که بوخمان به دکتر مصدق داده را برایتان بخوانم: «دکتر محمد مصدق عزیزم لازم میدانم از قدردانی سخاوتمندانه جنابعالی درباره ملاقات ما که به وسیله دکتر متین دفتری ابلاغ گردید و برای ما کاملا غیرمترقبه بوده از صمیم قلب تشکر کنم زیرا در موقع قبول آن اشک در چشمانم حلقه زد...» نوکر انگلیسیها بودن دکتر احمد متین دفتری اصلا مورد تردید نیست. ادامه نامه: «این عمل غیرقابل توصیف جنابعالی در ارسال قالی ایرانی که یادگار همیشگی شما در کو (نام یک شهر در سوئیس) خواهد بود، تاثیر عمیقی در اینجانب خواهد بخشید. این قالی نشانه نبوغ و ثروتی که در هنرهای زیبای قدیم ایران نهفته است میباشد. این یک گنج آسمانی است که من همیشه عزیزش خواهم داشت و امیدوارم به زودی فرصت مناسبی دست بدهد که جنابعالی به سوئیس تشریف آورده آن را در آنجا ملاحظه فرمایید.» ببینید این هم جزو همان گروه است وگرنه دعوتش نمیکرد. ادامه نامه: «جنابعالی میزبان قابل ستایشی بوده و محبتهای شما را فراموش نخواهم کرد و همه چیز در کمال سادگی دلنشین بود. از طرف اینجانب جمله ساده تشکرات صمیمانه را بپذیرید و قبول فرمایید. تحت هدایت شما عنایت خداوند شامل ملت ایران گردد. این است آرزوی همه کسانی که از این مهماننوازی غیرقابل وصف استفاده نمودند. خواهشمند است مراتب احساسات اینجانب را قبول فرمایید.» در ضمن شهر کو مرکز گروههای فراماسونری در سوئیس است که هر ساله کنگرهای محرمانه به مدت ۴ ماه آنجا تشکیل میشود و نسبت به سرنوشت دنیا تصمیمگیری میکنند. افشارطوس هم تحقیق کرده و متوجه شده بود که علیرغم قطع رابطه با انگلستان اما یک شبکه فعالی در همه نقاط کشور هست که در حال جاسوسیاند. او به مصدق میگوید. مصدق جواب میدهد که ما در همین مبارزه نفت ماندهایم اگر بخواهیم دست در لانه زنبور کنیم اشکالات زیادی پیدا میشود. افشارطوس فکر کرد که چون دکتر مصدق میترسد نظر منفی داد، برای همین خارج از کادر شهربانی چند نفر را مامور بررسی میکند تا میرسند به ارنست پرون. مدارک جاسوسی او را نزد مصدق میبرد. مصدق میگوید با سرهنگ نادری با هم روی این قضیه کار کنید. به سرهنگ نادری هم میگوید که مراقب باش که افشارطوس در حال توطئه علیه دولت است. اگر شما شرح دادگاه قتل افشارطوس را بخوانید بطلان اتهامات مخصوصا به خطیبی و دکتر بقایی روشن میشود.
آقای سیفزاده، آمریکا و انگلستان صریحا میگویند ما دخالت کردیم و پول دادیم. اینکه شما میگویید مصدق خودش در سرنگونیاش نقش داشت یا ۱۱ نفر ماندند تا اسباب سرنگونی او را فراهم کنند، دستاورد او از این اتفاق چه میتوانست باشد؟ در این صورت چرا روزنامه شاهد و مظفر بقایی از کودتا ابراز خرسندی کردند که به گفته شما نقشۀ فراماسونری بود؟
سیفزاده: آنها تا قبل از اتهام قتل افشارطوس برای اصلاح مصدق کوشش میکردند. جزوه ۴۰ صفحهای منتشر کردند و به مصدق گفتند راهی که میروید خطاست. اما مصدق توجه نداشت و برای همین برایشان پروندهسازی میکرد. مگر کاشانی یک وزیر به مصدق تحمیل کرد؟ مگر انتظاری داشت؟ ضمنا دکتر بقایی هیچگاه از فراماسونرها دفاع نکرده است.
اما کاشانی برای ریاست اوقاف فردی را معرفی میکند.
سیفزاده: خیر، دکتر سنجابی در خاطرات خود نوشته که دکتر شروین را خودش به ریاست اوقاف منصوب کرده است نه کاشانی.
شاهحسینی: آقای سیفزاده گفتند که دکتر مصدق هیچ کار اصلاحی انجام نداد، درحالی که قانون بیمههای تامین اجتماعی در دولت مصدق نوشته شد. مهندس نزیه که در دولت مهندس بازرگان هم حضور داشت و دکتر سعیدی که معاون ایشان بود نویسنده این قانون بودند. نزیه عضو کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی بعد از کودتا بود. در حوزه کشاورزی هم دولت مصدق اصلاحاتی انجام داد و آن این بود که ۲۰ درصد سهم اربابی را گرفت و به هیات مدیره شرکت تعاونی کشاورزان برای اصلاح کار قنوات و آبادی روستاها داد. در ارتش هم نظامیان وابسته را کنار گذاشت. به همین دلیل سرلشکر منزه در قتل افشارطوس نقش داشت. درباره حسین خطیبی هم باید بگویم من دوست او بودم و به خانهاش رفتوآمد داشتم، خانهاش مرکز طرفداران آیتالله کاشانی بود. حسین خطیبی فرد فاضلی بود اما رفیق شش دانگ دکتر بقایی هم بود.
سیفزاده: دکتر کاتوزیان از دکتر صدیقی سؤالاتی کرده بود که سؤالها و جوابها عینا در مجله بخارا منتشر شد. این گویای همه چیز است. در این نامه آمده است: «... پیشوای فقید در جاهای گوناگون فرمودهاند که رفراندوم مرداد ۱۳۳۲ از این نظر ضرورت داشت که با توجه به چهل رایی که حسین مکی در مجلس برای عضویت در هیات نظارت اسکناس آورده بود ـ بیم آن میرفت که استیضاح بقایی [صحیح: علی زهری] در مورد متهمین به قتل افشارطوس به عدم رأی اعتماد نسبت به دولت منجر شود. به عقیدۀ بنده موضوع انتخاب ناظر بانک در هیات نظارت اسکناس با موضوع عدم رأی اعتماد نسبت به دولت در مورد استیضاح (دولتی که دکتر مصدق در راس آن بود) همطراز نیست و از مقولۀ قیاس معالفارق است...من با رفراندوم اصولاً مخالف نبودم، با رفراندومی که دولت برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقائص قوانین اساسی و به حکم سوابق در تاریخ مشروطیت، خواه ناخواه هنگام نبودن مجلس عملاً به حق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخستوزیر، بنابر میل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل میداد، موافقت نداشتم....» یعنی تصریح میکند حکم عزل شاه طبق سنت و قانون اساسی، قانونی بوده است.
دکتر صدیقی در نامه خود توضیح میدهد که دکتر مصدق به او میگوید به مجلس برود و به نمایندگان بگوید که دولت آماده پاسخگویی به سؤالات استیضاح است و توضیحات لازم را به عرض مجلس برساند. اما آن روز نمایندگان مخالف دولت در مجلس شلوغ میکنند. رئیس مجلس هم به دکتر صدیقی میگوید که تا خود دکتر مصدق به مجلس نیاید نمایندگان مخالف نمیگذارند که شما پاسخ بدهید. دکتر صدیقی در نامه خود مینویسد که ما از مجلس به خانه دکتر مصدق رفتیم و من اصرار مجلسیان را به حضور شخص نخستوزیر به اطلاع رساندم. دکتر مصدق در پاسخ میگوید که دیگر به مجلس نروید. باز دکتر صدیقی سؤال میکند که پاسخ استیضاح چه میشود؟ که دکتر مصدق جواب میدهد من مجلس را منحل میکنم. دکتر صدیقی میگوید جناب آقای دکتر، جنابعالی سالها عضو پارلمان بودهاید. انتخابات مجلس فعلی در زمان صدارت شما صورت گرفت و نسبت به آن اظهار خوشبینی کردهاید. آیا انحلال مجلسی را که در آن اکثریت دارید در شرایط فعلی به صلاح مملکت میدانید؟ اگر مجلس مانع کار دکتر مصدق بود، میتوانست به طرفدارانش بگوید که به مجلس نروید. کافی بود. اما او میخواست که بنیان نهضت ملی از هم گسیخته شود. دکتر صدیقی به احسان نراقی گفته بود روز ۲۸ مرداد، دکتر مصدق و شایگان با هم از پشتبام خانه به ساختمان اصل ۴ و بعد خانه مهندس معظمی میروند. دکتر شایگان به مصدق میگوید که خیلی بد شد. مصدق نهیب میزند چی بد شد؟ میگوید به جای اینکه اراذل و اوباش ما را سرنگون کنند، دو کشور بزرگ دنیا ما را سرنگون کردند. دکتر صدیقی میگوید که علت ۲۸ مرداد استیضاح دکتر مصدق بود و اینکه جوابی برای استیضاح نداشت.
سال قبل سندی از سوی آرشیو امنیت ملی آمریکا منتشر شد که متن تلگراف نماینده سفارت آمریکا در ایران به وزارت خارجه این کشور بود با این مضمون که: «مجلس نباید منحل شود. ۲۰ نماینده در مجلس هستند که سخت سرسپرده زاهدی هستند.» در سند دیگری آمده است: «نماینده مخالف گفت که ۱۵ نماینده شکلدهنده هسته سخت مخالفان توافق کردند که هر ساعتی که مصدق حذف شود وارد مجلس شوند، تا زمانی که جانشین او تعیین شود.» و جایی دیگر اشاره شده است که مخالفان پشتوانه مالیای دارند که نمیدانیم از کجاست. مصدق با چنین مجلسی روبرو بود.
سیفزاده: در مجلس هفتاد و چند نفری فقط ۲۰ نماینده طرفدار زاهدی بودند. انحلال مجلس به دست مصدق به ضرر خودش بود که معما همین است. روسای فراکسیون مخالفان مصدق، حائریزاده و میراشرافی بودند. اما دکتر بقایی یک فراکسیون با نام نجات نهضت داشت که علی زهری، نادعلی کریمی، شمس قناتآبادی و یوسف مشار به علاوه خود دکتر بقایی عضوش بودند. اینها در سالگرد ۳۰ تیر میخواستند مراسم گرامیداشت برگزار کنند. گفته شد که تودهایها میخواهند بریزند در مجلس و زاهدی که آنجا متحصن شده بود و اعضای فراکسیون آزادی که مخالفین مصدق و پولبگیران زاهدی بودند را بکشند. اما دکتر بقایی صفش از اینها جدا بود. دکتر بقایی و زهری از ۱۸ تیر در مجلس متحصن شدند و تا ۲۵ مرداد که عزل مصدق صادر شد در مجلس ماندند. ۲۵ مرداد مصدق فرستاد این دو نفر را دستگیر کردند، بردند زندان انفرادی. در راه هم قرار بود که دکتر بقایی را ترور کنند اما نتوانستند. این را سرهنگ اخوی که رئیس اداره موتوری ارتش بود به من گفت. گفت تلفن زدند که یک ماشین بفرستید که مسقف باشد. فرستادم اما زنگ زدند که نرسیده یکی دیگر بفرستید. قرار بود که اینها را جداگانه سوار ماشین کنند. اما هر دو سوار یک ماشین شدند. دکتر بقایی در خاطراتش گفته است، در مسیر، من از صحبتهای اینها متوجه شدم که یک کاری باید بشود و نشده است. بعدا اخوی میگوید که من فهمیدم نقشه این بوده است که دکتر بقایی ترور شود اما چون زهری هم سوار همان ماشین بود، نتوانستند این کار را بکنند. دکتر مصدقی که خودش را قانونمند میداند با چه توجیهی یک نماینده مخالف را توقیف میکند؟ حتما یک برنامهای داشته است. وقتی برای گرفتن قانون اختیارات اصرار میکند، دکتر بقایی میگوید برایم شرمآور است که من مخالفتی که با ساعد کردم را باید با مصدقی بکنم که رهبر ما بوده است و الان خلاف قانون اساسی رفتار میکند. مصدق میخواست نهضت را نابود کند. چرا این ۵۶ نفر فراماسون را به ایران دعوت کرد؟ من چون فکر کردم عمرم کفاف نمیدهد فهرستوار دلایلش را در کتابم آوردم وگرنه دهها دلیل محکمهپسند وجود دارد برای اینکه دکتر مصدق آگاهانه نهضت ملی را به شکست کشاند. من تا قبل از شناخت دکتر بقایی در دولت رزمآرا از مصدق دفاع میکردم. اما بعدا شخصا به نتیجه دیگری رسیدم. دکتر عزیزالله ملکاسماعیلی نامه نوشته و گفته است که دکتر بقایی اصلا دخالتی در قتل افشارطوس نداشته است. متن گفتههای دکتر صدیقی در برابر پرسشهای بازپرس دادرسی ارتش در هفت صفحه آمده است. توضیح داده که وقتی به دیدن خطیبی در زندان میرود، خطیبی آثار شکنجههایش را به او نشان میدهد. دکتر صدیقی میگوید من آمدهام شما اعتراف کنید تا خلاص شوید و بروید. خطیبی میگوید شما خواهر و مادر و فرزند ۷ ساله من را آزاد کنید تا من هرچه میخواهید بگویم. صدیقی میگوید اگر اعتراف کرد خانوادهاش را آزاد کنند وگرنه دلیلی ندارد. کسی که میگویند فیلسوف زمان خودش بوده است یک بچه ۷ ساله را میاندازد زندان؟ مادر و خواهر خطیبی را هم در زندان مجرد نگه میدارد؟ کدام قانون و اصولی مجوز این کار را میدهد؟ معلوم است که یک برنامهای بوده است. دکتر صدیقی به نقل از نریمان گفته است تاریخ ما را به خاطر این اشتباهات نمیبخشد. اگر دکتر فاطمی زنده میماند، نقش دکتر مصدق را برای مردم روشن میکرد. اما به اعتقاد من دکتر فاطمی را هم با نظر دکتر مصدق کشتند وگرنه خیلیها از دکتر فاطمی دفاع کردند که کشته نشود و شاه هم قول داده بود که او را نکشد. اسنادی در کتاب سرهنگ نجاتی هست که مشخص میکند چرا فاطمی باید اعدام و مصدق به دو تا سه سال زندان محکوم شود. چون هندرسن در خاطراتش نوشته که وقتی من با دکتر مصدق صحبت میکردم از اتاق که آمدم بیرون دیدم عصای دکتر فاطمی آنجاست. یعنی دکتر فاطمی میآمده در اتاق بغل و به حرفهای آنها گوش میداده است. برای همین از ترس اینکه روزی این مذاکرات را منتشر کند اعدامش کردند.
شاهحسینی: با همه این حرفها شما جای مصدق چی دارید بگذارید؟ فضلالله زاهدی را میخواستید بگذارید؟ که همین هم شد. اعلیحضرت همایونی در همه این کارها دخالت داشت و نمیخواست مصدق در این مملکت رشد کند و ملی شدن صنعت نفت تحقق یابد. یک روز دنبال بقایی رفت، یک روز طرفدار حائریزاده شد. این من و شما هستیم که در شرایط بحرانی باید عاقلانه و مدبرانه رفتار کنیم. سرلشکرهای ارتش در کشور بلوا و آشوب به پا میکردند، بعد شب رادیوهای خارجی میگفتند که در کشور امنیت نیست و همین روزهاست که ایران به دامان کمونیسم بیفتد. همه این کارها ریشهاش در شاه بود، ما چرا ریشه اصلی را دنبال نمیکنیم و دنبال فرعیات هستیم؟ شاه فرمانده کل قوا بود. اینها را انتخاب میکرد ولی رفتارشان را پای دکتر مصدق مینوشت. شخصیتهای سیاسی در کشور باید ما را آگاهانه رهبری میکردند که نکردند. نتیجه هم دیدیم چه شد.
سیفزاده: درست است که تا ۳۰ تیر همه بنیانگذاران نهضت همرای و متفق بودند اما بعد از ۳۰ تیر مصدق اول به جای سپاسگزاری، نامهای توهینآمیز به کاشانی نوشت و بعد مکی و بعد هم دکتر بقایی. مدافعان مصدق دو دسته بودند. توده نفتیها و بلهقربانگوها که نتیجه آن هم معلوم بود. جز شکست انتظار دیگری نبود...
شاهحسینی: به نظرم اینجا نقش شاه کاملا فراموش میشود. رفتار زیرکانهای که شاه با کاشانی داشته در تاریخ مثالزدنی است. شاه هیچ وقت چنین توجهی به شخصیتهای روحانی و مذهبی همتراز کاشانی نداشته است و در هیچ کجای تاریخ هم ما مشابه این رفتار را نمیبینیم. شاه دستور داد کاشانی را که ساکن پامنار بود ببرند بیمارستان بازرگانان، فرستاد از فرانسه برایش پزشک آوردند. بعد خودش از قصر رفت پامنار عیادت کاشانی. شاه با این ترفندها توانست نیروهای مذهبی کنار کاشانی را علیه مصدق بشوراند. من خاطرهای نقل کنم. همزمان با کابینه شریف امامی، من، داریوش فروهر، محمود مانیان و دکتر ادیب پارسا در قزل قلعه زندانی بودیم. همزمان عدهای دانشجو را هم بازداشت کرده بودند. ما اعتصاب غذا کردیم و گفتیم تا آزادی آنها دست از اعتصاب بر نمیداریم. من، داریوش فروهر و حاج حسن قاسمیان مسوول اعتصاب بودیم. یک روز آمدند و ما را بردند جایی در خیابان سوم اسفند. بعد از نیم ساعت هم آقای اللهیار صالح را از زندان قصر آوردند پیش ما تا ما را وادار به شکستن اعتصاب غذا کنند. یکباره دیدیم سرلشکر فولادوند و ناصر مقدم و پاکروان هم آمدند و شروع کردند به نصیحت ما. ناگهان دکتر صدیقی یک پایش را گذاشت جلوتر، آمد وسط و خیلی صریح به آقای سرلشکر فولادوند گفت تیمسار من از پاریس که برگشتم سرباز شما در دانشکده افسری بودم و خدمت سربازی کردم. هر سربازی موظف است گزارش کار به مافوق بدهد، خواهش من از شما این است که در اسرع وقت خدمت اعلیحضرت همایونی بروید و بگویید که غلامحسین صدیقی گفت اینها که اینطور جانشان را فدا میکنند طرفدار سلطنت تو هستند و با سلطنت تو و مشروطه سلطنتی مخالف نیستند. حفظ مملکت با وجود شاه مشروطه ممکن است و اگر کاری به کار حکومت نداشته باشد دوام و بقاء پیدا میکند وگرنه دچار بحرانی میشود که دودمانشان بر باد میرود. پایش را محکم زمین زد و گفت بروید بگویید و من هم به دوستانم میگویم اعتصاب را بشکنند و شما هم رفقای دانشجوی ما را آزاد کنید. آنها را برگردانند به زندان قصر و ما را هم بردند قزل قلعه. فردا رفقا اعتصاب را شکستند و ۱۲۲دانشجوی بازداشتی هم آزاد شدند. بعدها بود که شاه به وسیله همایون صنعتیزاده پیغام داد که ۳۰ نفر از اعضای جبهه ملی بیایند وکیل مجلس شوند اما شرطش این است که لیدرشیپی من را قبول کنند. حرف من این است که شاه دنبال رهبری بود و هیچ حاکمیت قانونی را تحمل نمیکرد و از این نظر هم با مصدق مخالف بود.
نظر شما :