عصیان دانشجویان
اعتراض به شاه ایران نسلی را بیدار کرد
تاریخ ایرانی: «فریدریکه دولینگر» میخواست بداند که چه اتفاقی در پارکینگ زیر آن خانه واقع در کرومن اشتراسه برلین شارلوتنبورگ در حال رخ دادن است. او جوانی با پیراهن سرخ را دید که بدون حرکت روی زمین سیمانی دراز کشیده است. فریدریکه که در آن زمان دانشجو بود به سوی مرد جوان دوید و در مقابل پیکر او زانو زد. سپس فریاد کشید: «خووووون!» پس از آن با دقت سر آن مرد بیهوش را بلند کرد و کیفدستی خود را زیر سر وی گذاشت. عکسی که از این لحظه گرفته شد شهرتی نمادین و جهانی یافت.
آن تجمع و راهپیمایی اعتراضی علیه سفر رسمی شاه ایران به آلمان در روز ۲ ژوئن ۱۹۶۷، اولین تظاهرات زندگی دولینگر که در آن زمان ۲۲ سال داشت و در رشته زبان لاتین و تاریخ تحصیل میکرد، به شمار میآمد. آن مرد با پیراهن قرمز نیز دانشجوی ۲۶ سالهای به نام «بننو اونه زورگ» بود که کوتاه زمانی بعد جان سپرد. از قرار معلوم یک مامور لباس شخصی پلیس جنایی به نام «کارل هاینتز کوراس» که در آن زمان ۳۹ سال داشت، از فاصله یک و نیم متری و از پشت با هفتتیر، جمجمه اونه زورگ را هدف قرار داده بود.
چند سال بعد مشخص شد که کوراس بدون دلیل و بدون آنکه از سوی مقتول مورد تهدید قرار گرفته باشد آن شلیک مرگبار را انجام داده است. در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ اما کسی نمیدانست که کوراس در واقع «همکار غیررسمی» وزارت امنیت ملی آلمان شرقی است. با این حال هیچ مدرکی دال بر اینکه وی برای کشتن اونه زورگ دستوری از سوی سرویسهای مخفی دریافت کرده باشد وجود نداشت. او دو بار به اتهام «قتل از روی سهلانگاری» محاکمه و تبرئه شد و به کار خود در پلیس جنایی ادامه داد.
فریدریکه دولینگر بلافاصله پس از آن حادثه به اتحادیه دانشجویان سوسیالیست آلمان یا همان SDS پیوست. او بعدها در مورد آنچه شاهد بود، گفت: «فکر میکردم چهره واقعی فاشیسم را به چشم دیدهام.»
«اولریش کا. پرویس» که بعدها به استادی رشته حقوق در دانشگاههای برمن و برلین رسید نیز در آن زمان یکی از دانشجویان حاضر در آن تظاهرات بود. او احساس خود در آن زمان را «ترکیبی از حیرت و خشم بسیار و هیجان و جسارت بیحاصل» عنوان میکند: «به ندرت پیش آمده است که شلیک یک گلوله تپانچه همه باورها و جهانبینی یک نسل بیدار را از اساس تغییر داده باشد.»
در عمل اما شلیک به بننو اونه زورگ، شلیک به سرهای بیشماری بود. این رویداد حتی حقوقدانان و بعدها سیاستمدارانی مانند «اوتو شیلی» و «کریستیان اشتروبله» را نیز به شدت تحت تاثیر قرار داد و این افراد در تمام اندیشهها و باورهای سیاسی و حتی در زندگی خود تغییراتی عمیق به وجود آوردند. اوتو شیلی که خود در آن تظاهرات شارلوتنبورگ برلین شرکت داشت، بعدها به یاد میآورد: «باورهایم به دولت قانون و به استقلال قوه قضاییه به طور کلی از بین رفت.»
آن شلیک همچنین تاثیراتی منفی بر جنبش دانشجویی گذاشت و این تاثیر درست در زمانی صورت گرفت که آلمان غربی به تازگی از دوران مشقتبار بازسازی کشور پس از حکومت نازیها فارغ شده بود. انقلاب دانشجویان اگرچه در به اصطلاح جزیره اسرارآمیز اما امن برلین غربی آغاز شده بود، اما ظاهرا آن کارمند پلیس جنایی یعنی کوراس از این بیم داشت که زبانههای این آتش از مرزهای آلمان غربی فراتر رفته و به آن سوی دیوار برسد.
سیاستمداران برلین بلافاصله دانشجویان را مقصر اصلی مرگ اونه زورگ اعلام کرده و قانون منع تجمعات و تظاهرات را برقرار کردند و صد البته روزنامهنگاران انتشارات آکسل اشپرینگر یعنی همان شرکتی که دو سوم نشریات برلین غربی را در اختیار داشت نیز تا توانستند بر این آتش دامن زدند. روزنامه بیلد در همان زمان با وارونه جلوه دادن واقعیت از کسانی گفت که به «تولید خشونت و ترور» مشغولاند و دانشجویان را به استفاده از روشهای خرابکارانه متهم کرد.
با مرگ بننو اونه زورگ حرکتی آغاز شد که در سال ۱۹۶۸ به اوج خود رسید. در آن سال بسیار مهم و سرنوشتساز اکثریت دانشجویان به خیابانها میآمدند و علیه جنگ آمریکا در ویتنام، علیه قانون حالت فوقالعاده و یا علیه اصلاحات رادیکال در مدارس عالی شعار میدادند. این دانشجویان به وسیله شکل وارداتی و آمریکایی تظاهرات مانند تظاهرات نشسته، در واقع اقتدارگرایی را به چالش میکشیدند. در همین حال دانشآموزان مدارس نیز به دانشجویان پیوستند، جنبش گسترش یافت و به یک خیزش و انقلاب جوانان بدل گردید.
سال ۱۹۶۸ از مدتها پیش و به یک دلیل منطقی سالی افسانهای و خاص به شمار میرود. در سال ۶۸ در واقع نسلی سیاسی اظهار وجود کرد، همان نسلی که بسیاری از آنان بعدها به مقامهای عالی در آلمان رسیدند و تاثیرات زیادی از خود بر جای گذاشتند، تاثیراتی که تا به امروز تحسین شده و به همان نسبت نفرت از آنها را رقم زده است.
انقلاب سال ۶۸ به مانند اکثر انقلابها در میان شگفتی همگان رقم خورد. جامعهشناسان اینگونه ارزیابی کرده بودند که جوانان آرام و غیرسیاسی هستند و این بیتردید یک اشتباه آشکار بود. به ویژه در SDS یا همان اتحادیه دانشجویان سوسیالیست شمار زیادی از جوانان منتقد و خشمگین حضور داشتند. هلموت اشمیت که بعدها به صدارت اعظمی آلمان رسید در سالهای ۴۸-۱۹۴۷ دبیرکلی SDS را بر عهده داشت اما در سال ۱۹۶۱ پس از پیوستن به حزب سوسیالدموکرات از این اتحادیهای که محصول دوران پس از جنگ بود و شمار زیادی از چپهای بدنام را در خود پذیرفته بود جدا شد. «اودو کناپ» که در سال ۱۹۶۶ به SDS پیوست، میگوید: «اعضای این حزب در عین سادگی باهوشترین دانشجویان به حساب میآمدند. آنها بودند که در دوران جمهوری پوسیده و خفقانآور آدنائر درها را گشودند. این دانشجویان افرادی سیاسی، آزاد و افسارگسیخته بودند.» و این گوشهای از خاطرات آن دوران پرهیجان به شمار میآید.
کناپ که بعدها به حزب سوسیالدموکرات و پس از آن به سبزها پیوست، البته اقرار میکند: «طبیعتا دانشجویان سوسیالیست نیز از خانوادههای ردهبالا بودند. آنها با وجود عقاید سوسیالیستی کت و شلوار میپوشیدند و پاپیون میبستند و همگی از طبقه خوردهبورژوا محسوب میشدند و از این نظر تفاوتهای آشکاری با هیپیهای اولیه داشتند.»
در آن زمان هر کس در یک مدرسه عالی درس میخواند عضوی از طبقه ممتاز جامعه محسوب میشد. در سال ۱۹۶۶ در سراسر آلمان و برلین غربی ۲۸۰ هزار نفر در دانشگاهها مشغول به تحصیل بودند که یکچهارم از آنها را دختران تشکیل میدادند. در سال ۲۰۱۵ جمعیت دانشجویان در سراسر آلمان متحد به ۲٫۸ میلیون نفر رسید، سهم زنان از این جمعیت بالغ بر ۴۸ درصد است.
در آغاز ژانویه سال ۱۹۶۵ یک شهروند ۲۴ ساله آلمان شرقی به نام «رودی دوچکه» در اتحادیه دانشجویان سوسیالیست در برلین حضور یافت. او اهل لوکن والد واقع در جنوب برلین بود و قصد داشت به عنوان گزارشگر ورزشی مشغول به کار شود؛ اما پس از آنکه در جریان جشن فارغالتحصیلیاش نطقی مسالمتجویانه و آرام ایراد کرد، خودش هم میدانست که دیگر نمیتواند به ادامه تحصیل در آلمان شرقی فکر کند. دوچکه به همین خاطر از برلین شرقی گریخت، به برلین غربی رفت و بر اساس آموزههای مارتین هایدگر فیلسوف اگزیستانسیالیست و کارل مارکس و زیگموند فروید، گروهی را پایه گذاشت و آن را «موقعیتگراها» نامید. اعضای این گروه با اجرای نمایشهای هنری و مانند آن در واقع تابوهای اجتماعی را زیر سوال میبردند.
«هانس ماگنوس ارتزنسبرگر» دانشجویی را به خاطر میآورد که بسیار مهیج بود و با تمام وجود سخنرانی میکرد: «فکر کردن به موقعیت اجتماعی و موفقیت شغلی برای او بیمعنی بود. با این حال گاهی از فهم این مسئله که دوچکه واقعا چه میخواهد عاجز میماندم.» البته این فقط ارتزنسبرگر نبود که این مشکل را داشت. با این حال دوچکه با آن صدای گرم، جدیت، چشمان سیاه و نگاه نافذ، از کاریزمای فوقالعادهای برخوردار بود و تنها برای ساختن دنیایی بهتر و به عبارت بهتر برای انقلاب سر از پا نمیشناخت.
حزب SDS در دسامبر ۱۹۶۴ برای نخستین بار شماری از دانشجویان در برلین را بسیج کرد، این ۷۰۰ نفر در اعتراض به سفر رسمی «موسی چومبه» دیکتاتور وقت کنگو به آلمان به خیابانها آمده و شعار دادند. سه ماه بعد ۲۵۰۰ نفر طی فراخوان SDS علیه جنگ ویتنام دست به راهپیمایی زدند. مردم عادی استقبالی از این اعتراضها نمیکردند و حتی عقیده داشتند که این افراد مخل نظم عمومی بوده و باید مجازات شوند. در بهترین حالت البته مردم عادی فقط نظارهگر بودند و خیلی زود همه چیز را فراموش میکردند؛ اما هنگامی که چند تظاهرکننده به سوی دیوار سفارت آمریکا تخممرغ پرتاب کرده و قصد پایین کشیدن پرچم این کشور را داشتند، ماموران پلیس به میدان آمدند. در همان زمان ویلی برانت شهردار سوسیالدموکرات برلین در سخنانی خود این اقدام را محکوم کرده و آن را نوعی ناسپاسی در مورد «قدرت مدافع» برلین نامیده و این اقدام دانشجویان را تقبیح کرد. در سالهای بعد نیز همین لحن برانت برای آلمان راهگشا بود.
اما تظاهرات و اقدامهای نمادین همچنان ادامه یافت و بیش از همه رفتار گروهی که خود را «کمون شماره یک» مینامیدند، نگاهها را به خود جلب کرد. اعضای این گروه که از ۱۰ دانشجوی دختر و پسر تشکیل میشد خود را افرادی پیشرو میدانستند که خواهان لغو کامل مالکیت خصوصی و کنار گذاشتن «خانوادههای خردهبورژوا» بودند. این عده به صورت اشتراکی و در اتاقخوابهای مشترک در یک آپارتمان بزرگ زندگی میکردند؛ اما دوچکه که خود با یک دانشجوی آمریکایی رشته الهیات ازدواج کرده بود در فوریه ۱۹۶۷ از عضویت در کمون سر باز زد. اعضای کمون در برابر تقاضای مصاحبه رسانهها درخواست پول میکردند، بر روی در ورودی آپارتمان آنها این جمله به چشم میخورد: «قبل از مصاحبه تسویهحساب بفرمایید.»
به این ترتیب برخی اعضای کمون یعنی فریتس تویفل، راینر لانگهانس و بعدها اوشی ابرمایر به ستارههای رسانهای بدل شدند؛ اما بخش بزرگی از دانشجویان به نمایشها و اقدامهای طنزآمیز افراد کمون بدبین بودند. این گروه هنگام سفر هیوبرت همفری معاون رئیسجمهور وقت آمریکا اقدام به پرتاب به اصطلاح بمبهای پودینگی دستساز کردند و توسط پلیس بازداشت شدند. اقدامات اعضای این کمون در نهایت حزب SDS را نگران کرد. رهبران این حزب از این بیم داشتند که رفتارهای غیرقانونی این چند نفر منجر به قطع کمکهای مالی دولت به حزب شود.
یک هفته پس از قتل بننو اونه زورگ، پنج هزار دانشجو و دیگر افراد معترض در شهر هانوفر دست به تظاهرات زدند. رودی دوچکه در این تجمع تاکتیک SDS در برلین را اینگونه شرح داد: «خانمها و آقایان، ما تصمیم گرفتیم که چنانچه برای تظاهرات بعدی مجوز صادر نشود به تظاهرات ادامه بدهیم و علیه قانون منع تجمعات اعتراض کنیم.» اما یورگن هابرماس فیلسوف شهیر فرانکفورتی بلافاصله این تصمیم دوچکه را مورد انتقاد قرار داد و گفت رهبران دانشجویی، سوسیالیسم آرمانشهری سال ۱۸۴۸ را در موقعیت امروزی مورد استفاده قرار میدهند. هابرماس از این عده به عنوان فاشیستهای چپگرا یاد کرد.
روز دوم ژوئن سال ۱۹۶۸ جرقههای آتش انقلاب از برلین غربی به سراسر جمهوری فدرال آلمان سرایت کرد. یک روز بعد ۹ هزار نفر در مونیخ و ۶ هزار نفر در گوتینگن دست به تظاهرات زدند. در شهر آرام و ساکت فرایبورگ نیز دو هزار نفر به فراخوان SDS پاسخ مثبت داده و در محلی تجمع و به بحث آزاد در مورد «در دانشگاه برلین چه میگذرد؟» پرداختند.
شعبه SDS برلین برای روز ۱۷ ژوئن ۱۹۶۷ که به روز «اتحاد مردم آلمان» مشهور بود فراخوان داد و رودی دوچکه طی یک سخنرانی جبهه واقعی را همان مبارزه جوانان انقلابی در اروپای شرقی و شوروی علیه حاکمان بوروکرات خواند و اعلام کرد که مبارزه آنان نیز علیه آن نظمی است که با هماهنگی با حاکمان آمریکایی برقرار میشود: «انقلاب جهانی نزدیک است.»
دوچکه در تابستان ۱۹۶۷ و در محفلی کوچک از برنامه «ورود به قدرت» و تاسیس «کشور آزاد برلین غربی» سخن به میان آورد. او برنامه خود در این مورد را اینگونه تشریح کرد: «برپایی یک دموکراسی مستقیم شورایی در برلین غربی و افراد مستقلی که به صورت مستقیم در انتخابات برگزیده میشوند...» به گفته وی مدارس و دانشگاهها نیز توسط مدیران منتخب اداره شده و برنامههای استراتژیکی برای اتحاد مجدد دو آلمان به مورد اجرا گذاشته خواهد شد.
نه تنها دوچکه بلکه تنی چند از دیگر رهبران بانفوذ SDS نیز از آلمان شرقی فرار کرده بودند و حتی تا به امروز نیز بسیاری از محافظهکاران این افراد را جاسوسهایی در خدمت حکومت کمونیستی آلمان شرقی میدانند، اگرچه هیچ مدرکی برای اثبات این ادعا وجود ندارد.
به هر حال ادامه کار این گروههای دانشجویی به شورشهای خشونتبار در شهرهای بزرگ آلمان رسید، دوچکه و سخنان آتشین او بیش از پیش این آتش را شعلهور ساخت و رفتهرفته دوقطبی بزرگی در جامعه اروپا پدیدار شد، دوقطبی و نفرتی که دامان رهبران شورشی را نیز گرفت.
نزدیک به دو ماه پس از شورشهای خشونتبار در شهرهای آلمان، یعنی صبح روز یازدهم آوریل ۱۹۶۸، «یوزف باخمن» از قطاری که از مبدا مونیخ به برلین غربی میآمد پیاده شد. باخمن ۲۳ ساله که یک کارگر ساده بود همواره پرترهای از هیتلر را در اتاق خود داشت و روزی که مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش مدنی سیاهان آمریکا، به ضرب گلوله کشته شد، آشکارا خوشحالی میکرد.
در آن روزها نسبت به امنیت دوچکه اظهار نگرانی میشد؛ اما شخص وی اطمینان میداد که همراه با همسر و فرزندش در محلی امن زندگی میکند و موردی برای نگرانی در این مورد وجود ندارد.
کمی از ساعت ۱۶:۳۰ گذشته بود که باخمن به سوی دوچکه رفت. در آن ساعات معمولا دوچکه با دوچرخه خود در حوالی کورفرستن دام گردش میکرد. وقتی به دوچکه رسید پرسید: «شما رودی دوچکه هستید؟» و دوچکه گفت: «بله». باخمن نیز بیدرنگ رولور خود را بیرون کشید و فریاد زد: «خوک کثیف کمونیست!» و ماشه را چکاند. دوچکه در همان حال که گلوله به جمجمهاش وارد شده بود چند قدمی دوید و سپس بر زمین افتاد. باخمن هم دوباره به سوی قربانیاش رفت و بار دیگر جمجمه و شانه او را هدف قرار داد.
از نظر طرفداران دوچکه که همان شب در قلب جمعیتی دو هزار نفره در محوطه دانشگاه فنی برلین تجمع کرده بودند، هیچ شکی وجود نداشت که گردانندگان و مالکان انتشارات آکسل اشپرینگر دستور این ترور را صادر کردهاند؛ امری که بلافاصله از سوی روابط عمومی این شرکت و همینطور روزنامههای وابسته به آن تکذیب شد. به هر حال واکنشها نسبت به ترور دوچکه نیز خشونتبار و تند بود.
دوچکه بیهوش در بیمارستان بستری بود و پزشکان برای زنده نگه داشتن وی مبارزهای بیامان را با مرگ آغاز کرده بودند. در همان زمان که طرفداران دوچکه با سنگ و کوکتل مولوتف به دفتر آکسل اشپرینگر حمله میبردند، در ۲۷ شهر بزرگ آلمان غربی تظاهرات برپا بود. این تظاهراتهای خشونتبار که همزمان با ایام عید پاک سال ۱۹۶۸ بود، در تاریخ ۱۹ ساله تاسیس جمهوری فدرال آلمان سابقه نداشت. تظاهرکنندگان در مونیخ فریاد میزدند: «دیروز دوچکه و فردا نوبت ماست.» در جریان این تظاهرات صدها نفر بازداشت و مجروح و چندین خبرنگار و عکاس جان خود را از دست دادند. در همان روزها در برلین شرقی برای دوچکه سرودها و مرثیهها ساخته میشد. دوچکه البته جان سالم به در برد و دوازده سال بعد بر اثر عوارض همان گلولهها از دنیا رفت؛ اما به عقیده کارشناسان اگر شورشهای سال ۱۹۶۸ برپا نمیشد، ویلی برانت سوسیالدموکرات نیز به صدارت اعظمی آلمان نمیرسید. برانت وعده دموکراسی بیشتر را داد و این دموکراسی بیشتر در واقع به نفع جنبشهای دهه هفتاد و به ویژه جنبش زنان، همجنسگرایان و فعالان محیطزیست تمام شد.
بیتردید همه آن شورشهای دهه شصت نتوانست بر نظام سرمایهداری غلبه کند و همه آن وعدههای انقلاب جهانی نیز پوچ از آب درآمد؛ اما آنچه در آن دهه اتفاق افتاد چراغ راه آینده نظام سرمایهداری شد و در واقع نتیجهای معکوس برای طرفداران چپگرای جنبش دانشجویی دهه شصت به بار آمد. این همان طنز تلخ تاریخ است.
منبع: اشپیگل
نظر شما :