آنارشی موسیقی
انقلاب پاپ جهان را تغییر داد
تاریخ ایرانی: روزی روزگاری، آن هنگام که دنیا جوان شد، جوانی تنها یک تفسیر داشت و معنای طرفداری از طرف برنده را میداد. امروز اما دنیا یا به هر حال بخشی از دنیا پیر میشود، همان دنیایی که انقلاب پاپ دهه ۱۹۶۰ در آن آغاز شد و آثار خشم و فریاد و غوغای آن دوره همچنان در آن نمایان است. پیامدهای آن دوره همچنان محسوس است زیرا تفوق و تسلط فرهنگ پاپ به مراتب فراتر از موسیقی بود و تاثیرات این فرهنگ در مد، طراحی، عکاسی، مجلات، ستارهها، سینما و سراسر دنیای هنر مشهود است و گویی همراه با الویس، بیتلها و رولینگ استونز به همه زوایا و گوشههای کره خاکی نفوذ کرده است.
در آن زمان نسلی جدید دنیا را به تسخیر خود درآورد و ادامهدهندگان راه آنان امروز نیز همچنان حرفی برای گفتن دارند. آن جنگ بزرگ و عالمگیر به پایان رسیده بود و جهان در آستانه جنگ سرد قرار داشت. در بسیاری از شهرها پناهگاههای ضد بمب اتمی دیده میشد و آمریکا ابرقدرتی بود که رفاه را گسترش میداد و صد البته خشم علیه جامعه و نظم اجتماعی غوغا میکرد و تجدیدنظرطلبی سکه رایج بود.
نیک کوهن، یکی از بزرگترین تحلیلگران فرهنگ پاپ چنین تفسیری از آن دوره ارائه میدهد: «ما چهرههایی سیال با صداهایی سیال و آهنگهایی سیال داشتیم.» و چنان بود که چند جوان به جای اسلحه، گیتار به دست گرفته و تاثیراتی تاریخی از خود بر جای گذاشتند. فیلیپ نورمن، زندگینامهنویس رولینگ استونز چنین فرمولی از آن دوران ارائه میدهد: «راک اند رول حکایت جنگ جهانی اول را داشت. مردم فکر میکردند که دیگر از آن خلاص شدهاند؛ اما در عرض شش ماه همه چیز تغییر کرد.»
به ویژه دوران آن کسانی گذشته بود که جایگاه و ارزش یک فرد در سلسلهمراتب اجتماع را با میزان بلندی موی او تعیین میکردند. بیتلها حتی از نظر ملکه انگلستان یک اسباببازی عجیبوغریب بودند و رولینگ استونز، رولزرویس عجیبی بود و البته هر دو در حکم یک تشکیلات نوین بودند؛ تشکیلاتی که ساز و موسیقیاش، قدرت داشت مردم را به خود جذب کند.
موفقیت آنها البته دلایل اقتصادی داشت؛ زیرا این جوانان به مراتب بیشتر از آنچه نیاز داشتند پول درمیآوردند. از سوی دیگر این موفقیت دلایل تکنیکی داشت؛ زیرا رادیو و در نهایت تلویزیون در همه خانهها بود. موفقیت آنها دلایل جمعیتی نیز داشت؛ زیرا تعداد آنان زیاد بود. اما موفقیت آنها بیش از همه دلایل فرهنگی داشت زیرا دوره سیاستزدگی بود، همان سیاستزدگی که از سالهای بعد از جنگ دوم جهانی آغاز شد و کسی را یارای متوقف ساختن آن نبود.
بدین ترتیب بیتلها و رولینگ استونز را میتوان نماینده همه کسانی دانست که قبل و بعد از آنها آمدند؛ یعنی نماینده سبک بلوز تا دیسکو و تکنو، نماینده تضادهای درونی فرهنگ غربی که از یکسو انسانها را به یکدیگر پیوند میداد و از سوی دیگر آنان را از هم جدا میکرد؛ اما به هر حال فرهنگ پاپ در دنیای پس از جنگ به نوعی نقش نیروی محرکه سرمایهداری را نیز بر عهده گرفت. همه آن مصرفگرایی، حیفومیل و میل به آزادی بیحدوحصر در پاپ وجود داشت و این برای فرهنگ سرمایهداری در حکم یک امتیاز بود.
امروزه که یک سیاستزدگی و کنفرمیسم دیجیتال بر دنیا حاکم است و آن خودشیفتگیها حکم اموری روزمره پیدا کرده، میتوان تصور کرد که آن نغمههای آنارشیگونه گیتار در آن زمان چه غوغایی برپا کرد. جوانان آن دوره که امروز مردانی سالخورده به شمار میآیند، بیچونوچرا از آنچه در دهه شصت گذشت، دفاع میکنند.
اما آیا واقعا میتوان همه رویدادها و آثار آن زمان را قابل دفاع دانست؟ سرعت و شتاب آن فرهنگ و آن نسل حتی برای مردم آن دوران نیز غیرقابل درک بود؛ اما نباید این مسئله را از نظر دور داشت که بخشی از موفقیت بیتلها و امثال میک جگر و لیتل والترز امری کاملا اتفاقی به شمار میآمد. آنچه اتفاقی نبود همان انرژی ناشی از حضور این افراد بود. این انرژی و آن ابزار در واقع فضای لازم را برای تخلیه خشم نسل جدید فراهم آورد و تا اندازه زیادی به جامعه غرب یاری رساند.
آنچه بیتلها و رولینگ استونز موفق به انجام آن شدند به مراتب فراتر از یک موسیقی خوب و یا یک سبک هنری خوب بود. این افراد به مراتب بیش از آنچه به نظر میرسیدند، بودند و نمیتوان ویژگیهای آنان را به خوب خواندن و خوب رقصیدن محدود کرد. آنها حاملان پیشرفت و تحول محسوب میشدند و با همه تضادها و تناقضهایشان، نگاه به جهان را تغییر دادند.
تاریخ واقعی انقلاب پاپ، در واقع به نگاه این انقلاب به مناسبات حاکم بازمیگردد. به این صورت که از نظر منادیان این انقلاب آنچه قبلا اعتبار داشت دیگر اعتباری ندارد و احترام به پیرها و سنتها؟ کدام پیرها، کدام سنتها؟ سنتهای موسیقی سیاه ایالات متحده آمریکا؟ و یا احترام به شعرهای کهنه و از مد افتاده شاعران غربی؟
اما امروزه میتوان گفت آنچه ابزار موسیقیایی دهه شصت انجام داد، در واقع صورتبندی جدید آن چیزهایی بود که از نظر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اعتبار داشت. در آن زمان نیز پرسشهایی اساسی مطرح شد و این مسئله در همه زمانها و دوران امری مثبت به شمار میرود. آن فردگرایی که هسته اصلی انقلاب را تشکیل میداد نیز نه تنها امری غلط محسوب نمیشد بلکه امروزه نیز از اعتبار برخوردار است. این فردگرایی البته در مقابل آن جمعگرایی گروههای موسیقی قرار نمیگرفت و به نوعی تعریف تازهای از فرد و جمع ارائه میداد.
آیا میتوان پاپ را «اولین هنر جهانی بعد از مسیحیت» عنوان کرد؟ بئات وایس، استاد تاریخ هنر در پاسخ به این پرسش میگوید: «پاپ در دنیای مدرن حکم رنسانس باروک را دارد. پاپ نیز به مانند باروک و گوتیک شهرتی جهانی یافت و به همان صورت فرهنگهای گمنام و مهجور را کنار زد. پاپ نیز عمری ۲۰۰ ساله خواهد داشت.»
بئات وایس در سال ۱۹۹۷ همزمان با انتشار کتابش به نام «جهانی به مثابه تیشرت» این سخنان را بر زبان آورد و امروز یعنی تقریبا بیست سال پس از آن روزها، پاپ همچنان در تغییر و تحولی دائمی به سر میبرد. با این حال امروزه خوشبینیها بیشتر و به همان اندازه پیشبینی دشوارتر شده است. با این حال بسیاری از پیشبینیهای گذشته نیز محقق نشد؛ زیرا دنیایی که پاپ در آن متولد شد دیگر آن دنیایی نیست که بتواند تمامیتخواهی پنهان در پاپ را تحمل کند و آن را بپسندد. دهه شصت فقط یک دوره بود، دورهای که غرب با پاپ تعریف شد و پاپ نیز امروزه به مانند غرب دچار یک بحران عمیق است.
دیگر نمیتوان سازوکارهای آن دوره را به امروز انتقال داد و ما نیز امروز با نگاهی به گذشته نگران مشکلات کنونی هستیم. ما شاهد بودیم که تلاش برای رسیدن به رفاه و خوشبختی که اصل و اساس دموکراسی آمریکایی است در چارچوب فرمولهایی ساده قرار گرفت، حال آنکه امروز دیگر نمیتوان از این فرمولهای ساده برای رسیدن به خوشبختی استفاده کرد؛ اما باز هم میتوان به انتظار نشست و دید که آینده چه ارمغان تازهای با خود خواهد داشت.
منبع: اشپیگل
نظر شما :