روشنفکران چپ و دولت موقت در گفتوگو با فریدون تنکابنی: حامی بازرگان هم میشدیم تاثیری نداشت
امید ایرانمهر
***
هنگامی که انقلاب شد، شما عضو کانون نویسندگان ایران و از اعضایی بودید که به عنوان طیف نزدیک به حزب توده شناخته میشدید. این طیف و از جمله شما، موضعی منفی نسبت به انتخاب مهدی بازرگان به عنوان نخستوزیر دولت انقلاب داشت. دلیل این موضعگیری چه بود؟ ویژگیهای شخصیتی او یا سیاستهای دولتش؟
به نظر من هر دوی اینها بود. من همان موقع هم در نوشتههای پراکندهای که در نشریات اینسو و آنسو مینوشتم، این مساله را توضیح دادهام که در آن جو انقلابی و تند و تیز، مهدی بازرگان با خصوصیاتی که همگی با آنها آشنا بودیم، با شرایط خاص آن زمان سازگار نیست؛ چرا که بازرگان، آدمی بود بسیار ملاحظهکار، محافظهکار و به قول خودش «آسه برو، آسه بیا.» ایراد ما هم دقیقاً همین بود. من حتی همان زمان در قالب یک نوشته طنزآلود مثالی زده بودم که حکایت ما، حکایت اتومبیلی آخرین مدل است که با آخرین سرعت حرکت میکند و بازرگان و دولتش مثل فولکس واگنی هستند که پشت این اتومبیل متصل شدهاند، یعنی هیچ چیزشان با آن متناسب نیست؛ نه سرعتش و نه امکاناتش. این البته تلقی آن زمان ما بود، اما الان میبینیم که آنچه بازرگان در آن زمان میخواست این بود که همه چیز قانونی باشد و از مجرای قانون انجام شود. با این حال، آن زمان کمتر کسی گوشش به این حرفها بدهکار بود و بنابراین بالاخره هم بازرگان ناچار شد که استعفا بدهد.
یکی از الفاظی که از سوی شما و بسیاری دیگر از منتقدان چپگرای بازرگان به او و دولتش اطلاق میشد، لفظ «لیبرال» بود. واژهای که آن زمان مثل یک «دشنام» سیاسی از آن بهره میبردند. چرا به نظر شما «لیبرال» بودن، صفتی منفی بود؟
مسلما در یک جو انقلابی که همه کارها به سرعت انجام میشود و همه میخواهند همه چیز را زود و سریع به نتیجه برسانند، «لیبرال» بودن وصلۀ ناجور است. البته «لیبرال» به خودی خود، صفت بدی نیست اما در آن زمان از نظر ما و با توجه به آن جو انقلابی و شور حاکم بر جامعه ایران، «لیبرال» بودن از آن جنسی که بازرگان بود، میتوانست یک صفت منفی تلقی شود، چنانکه شد و او را با مشکل مواجه کرد.
اما شور و جو انقلابی که آن زمان حاکم بود، در عمل هم دیده شد که در بسیاری موارد در نهایت به ضرر فضای آزادی بیان و برگزاری آزاد اجتماعات تمام شد. آیا فکر نمیکنید که از قضا، رواداری و لیبرالیسم حاکم بر دولت بازرگان لازمه جامعهای در آن شرایط بود، تا شاید کمی از شور انقلابی بکاهد و مردم را برای ورود به فضای واقعی آماده کند؟
ما جماعت ایرانی، عادت داریم بعد از هر واقعه، وقتی که آن شرایط و موقعیت تغییر کرد، بنشینیم، تفسیر کنیم، که این کار درست بود، آن کار نادرست بود و اگر اینطور میشد چه میشد! کمتر تلاش میکنیم واقعهای را در شرایط و چارچوب زمان خودش بررسی کنیم و ببینیم آیا این قدر که میگوییم دور از واقعیت بوده یا نه. این واضح است در جامعهای که دچار شور انقلابی است، اگر کسی آن هم در مقام دولت انقلاب، محافظهکاری به خرج دهد، به هیچ عنوان پسندیده نیست. منتهی در آن زمان عدهای هم بودند که باصطلاح میخواستند به بهانه این شور انقلابی، از موقعیت کشور سوءاستفاده کنند، مثلا همانهایی که اجتماعات را برهم میزدند یا آزادی بیان را از دیگران سلب میکردند. ما از یک منظر بازرگان را نکوهش میکردیم، آنها از منظری دیگر. در نهایت نیز آنها بودند که بالاخره آن قدر به بازرگان تنگ گرفتند و به دولتش فشار آوردند که ناچار شد استعفا بدهد.
مطمئناً مخالفان بازرگان از جبهههای مختلف بودند اما آیا فکر نمیکنید که همافزایی همین مخالفتها بود که در نهایت به نفع گروه قویتر تمام شد. یعنی به گمان شما مخالفت روشنفکران نبود که زیر پای دولت بازرگان را خالی کرد؟
همه روشنفکران که مخالف بازرگان نبودند، اما همین طیف ما که منتقد او بود، در برابر باصطلاح تودهای که خودشان را انقلابیتر میدانستند اصلا قدرتی نداشت؛ نه موافقتش مثمر ثمر بود نه مخالفتش. نمیتوان گفت که چون آنها مخالف بودند، شما هم مخالف بودید، پس شما با آنها همسازی و همنوایی داشتید.
بحث من معطوف به همنوایی برنامهریزیشده یا همدستی نیست، اما آیا در نتیجهای که رقم خورد این دو طیف مخالفان ناخواسته یکدیگر را تقویت نکردند؟
البته این حرف شما تا حدودی درست است، یعنی ما در آن شرایط باید از بازرگان حمایت میکردیم، ولی اگر ما یعنی آن طیف روشنفکران چپ، یا اعضا و هواداران حزب توده ایران، از دولت بازرگان حمایت هم میکردیم، تاثیری نداشت؛ کمااینکه مخالفت ما هم تاثیر مستقیمی بر روند جریانات نگذاشت. چون آن تودهای که فقط پُر از شور انقلابی بودند و تحت لوای اسلام انقلابی به پیش میرفتند، حرف خودشان را میزدند و کار خودشان را میکردند؛ به حرف و کار ما اصلا توجهی نداشتند.
یکی از دلایل شما و همفکرانتان برای مخالفت با بازرگان که در رسانههای همسو با حزب توده، با اسم و بیاسم بارها تکرار شد، این بود که دولت بازرگان خواسته یا ناخواسته منافع امپریالیسم را تامین میکند...
ما چنین حرفی نمیزدیم. ما بازرگان را میشناختیم، هرگز نگفتیم بازرگان عامل آمریکاست.
اما نشریات حزب توده و مصاحبههای روشنفکران چپ در آن زمان پُر است از این اشارات مستقیم و غیرمستقیم...
به نظر من، این بحث به نتیجه نمیرسد. چرا که وقتی ما خودمان را ارزیابی میکنیم، به یک تضادی برمیخوریم. ما از یک طرف پشتیبان حکومت بودیم و از طرف دیگر، بازرگان و دولتش را نکوهش میکردیم، این تضاد در خود ما بود؛ چون حزب ما نمیخواست تقصیرها را به گردن کل حاکمیت بیاندازد، همه چیز را گردن بازرگان میانداخت. نکات مثبتی را که در حکومت میدید بزرگ میکرد و در برابر بخشهای منفی ترجیح میداد سکوت کند. این بحث بیسرانجامی است...
بعد از ماجرای تسخیر سفارت و سقوط دولت بازرگان، شما به همراه چهار عضو دیگر کانون نویسندگان شامل بهآذین، سایه، برومند و کسرایی نامهای امضا کردید و به «موج اشغال لانه جاسوسی» پیوستید. این زمانی است که دیگر دولت بازرگان سقوط کرده است. هدف از نوشتن این نامه چه بود؟
آن زمانی که ما این کار را کردیم، لابد درست میدانستیم که در آن شرایط چنین نامهای نوشتیم و امضا کردیم. شاید الان که این نامه را به یاد بیاوریم، بگوییم درست نبود اما بدون توجه به شرایط آن زمان نمیتوان چیزی را رد یا تائید کرد. الان اگر ما بخواهیم این وقایع را بازخوانی کنیم، میشود «پسگویی». اتفاقی که افتاده و ما میخواهیم بعد از سالها آن را ارزیابی کنیم... ولی ما در شرایط آن زمان لابد درست میدانستیم که انجامش دادیم...
پرسش من معطوف به دیدگاه امروز شماست. آیا این موضعگیریها را تائید میکنید؟
باید یک واقعهای باشد تا انسان بتواند در مقابل آن دیدگاهش را مطرح کند و درستتر داوری کند. به نظر من برگشتن به آن زمان اشتباه است؛ جزئیاتش را میگویم، وگرنه اینکه بهطور کلی بگوییم سیاست آن روز ما درست نبوده و یا منطبق با واقعیت نبوده، امکانپذیر است، اما اینکه جزئیاتی را مثل اینکه فلان نامه را نوشتید، یا فلان بیانیه را امضا کردید، بیرون بیاید و بپرسیم که چرا این کار را کردید، این ما را به جایی نمیرساند.
نظر شما :