هرمیداس باوند: بحرین را به هیچ واگذار کردند
***
از مصاحبه مطبوعاتی شاه در دهلینو تا استقلال بحرین چند ماه طول کشید؛ چرا کارگزاران و شاه ایران در مسأله بحرین کوتاه آمدند؟
شاه در بازدید از هندوستان در مصاحبه مطبوعاتی، سرنوشت بحرین و ادعای بیاساس اعراب را به نظر مردم ارجاع داد. مدتی بعد اعلام کرد ایران درباره بحرین از قدرت نظامی استفاده نخواهد کرد و نظر مردم بحرین را برای آیندهشان محترم میشمارد. تقریبا هشت نه ماه بعد از مصاحبه شاه در دهلی نو، بحرین مستقل شد. در تهران کمیسیونی با حضور نمایندگان وزارت خارجه، ساواک، نیروی دریایی و شرکت نفت برای تصمیمگیری در مورد آینده بحرین تشکیل شد. ولی به موازات آن جریانهایی نیز پیگیری میشد که این مسأله از طریق توافق و با میانجیگری سازمان ملل، مسأله حل شود. معاون دبیرکل این مسئولیت را بهعهده گرفت، سپس اسناد جمعآوری و فتوکپی آن به تهران فرستاده شد. جریان به این صورت بود که زیر نظر آقای نینارچی پرسشنامههایی را تهیه کردند و فرستادند. این کار اصلا شبیه رفراندوم نبود.
این پرسشنامهها را نهادهای حکومت بحرین پر کردند، بنابراین ظاهرا در سال ۱۹۷۰ پرسشنامهها و انعکاس خارجیاش این بود که مردم میخواهند مستقل شوند که در نتیجه، خیلی سریع، بحرین به عضویت سازمان ملل و عضویت اتحادیه عرب پذیرفته شد. مسأله جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی، یک سال بعد بود؛ در سال ۱۹۷۱ یک تفاهمنامه درباره ابوموسی و شارجه امضا شد.
چرا کارهایی موازی با تلاش برای عدم جدایی بحرین از ایران صورت میگرفت؟ ساواک به بحرین نیرو فرستاد و تیم استقبال از شاه در منامه مستقر شده بود. چه شد که نتیجه مذاکرات کاملا برعکس شد؟ آیا در داخل ایران کسی با انگلیسیها مشورت کرد؟
نه. کسی مشورت نکرد. از اوایل سال ۱۹۶۸ ویلسون، نخستوزیر انگلستان اعلام میکند: بنا به دلایل (ظاهرا مشکلات مالی) میخواهیم تا سال ۱۹۷۱ از شرق سوئز از جمله خلیجفارس خارج شویم. چون انگلیسیها تصمیم گرفته بودند وارد جامعه اقتصادی اروپا شوند - انگلیسیها ابتدا بهشدت با جامعه اقتصادی اروپا مخالف بودند و تلاش کردند جلوی آن را بگیرند، اما موفق نشدند، سپس تصمیم گرفتند وارد آن شده و تعهدات را پایان دهند. از جمله به حفظ امنیت شرق سوئز تا بالاکا که دست انگلیسیها بود، پایان دهند تا آمریکاییها وارد شوند. ظاهرا گفتند بهدلایل مالی است. اما سیاست آمریکاییها، دفاع در مقابل شوروی بود. بنابراین در همان آغاز که به نیویورک رفتم، حدودا یکی دو ماه بعد از نطق ویلسون، "آرام" گفت نیازی نیست. یعنی از همان قبل با انگلیسیها تفاهم شده بود، اما از نظر شکل ظاهری برای اینکه افکار عمومی حساس نشود در تهران کمیسیونی از نمایندگان وزارتخانهها تشکیل شد تا به جمعبندی برسد که درباره بحرین چه باید کرد. این اقدامات در شرایطی بود که با طمأنینه و به موازات آن در سازمان ملل، جریانی را شکل داده بودند و این آگاهی نبود تا سال ۱۹۷۰. فکر کنم ۱۹۶۹ که شاه اعلام کرد که ما درباره بحرین قدرت نظامی به کار نمیبریم. به همین دلیل در مجلس دو نماینده عضو حزب - پانایرانیست (محسن پزشکپور) اعتراض کردند؛ مخالفان را هم به این کمیسیون دعوت کردند تا از نظر شکلی حضور پیدا کنند. بنابراین برنامهای بود که انجام گرفت و پیگیری قضیه را به داریوش پاینده واگذار کردند.
مسأله بحرین را ظاهرا حل کردند، بدون اینکه واقعا به آراء عمومی بگذارند. مذاکرات انجام شد. بهطوری که از آغاز ۱۹۶۸ در پشت پرده اقداماتی صورت گرفته بود. در شورای امنیت تنها کسی که سپاسگزاری کرد "یوس"، نماینده آمریکا بود و گفت: ایران برای حفظ صلح و امنیت با سعهصدر از حقوق خودش گذشت. نماینده عراق از او دو سئوال پرسید؛ اول آیا این جزایر متعلق به شیوخ شارجه و رأسالخیمه بوده یا نه؟ دوم با توجه به اینکه انگلستان مسئولیت دفاع و حمایت داشته، چرا اقدامی نکرده است؟ او هم در پاسخ گفت: «این جزایر مورد اختلاف بودند. بحرین که مهمترین مجمعالجزایر بحرین بود مستقل شد. (بحرین متشکل از ۳۰ جزیره است). برای ابوموسی نظام اداره مشترک پیشبینی شده است. تنبها نیز که در ۱۰ مایلی ایران قرار دارند همیشه دستاوردی برای اعراب بودهاند. آنچه انجام گرفته بهنفع صلح و امینت منطقه بوده است.» به هر حال در زمان پهلوی از حقوق تاریخی - سیاسی ایران چشمپوشی شد.
در دورههای مختلفی که بحرین در قلمرو حاکمیت ایران بود، ایران به جز بحرین در جنوب خلیجفارس هم جزایر دیگری داشت؟
بله. در زمان صفویه منطقهای که امروز به امارات متحده میشناسیم و آن زمان جلفا میگفتند جزیی از ایران بود. بعد که اعراب اواخر قرن هجدهم مهاجرت کردند نام منطقه به «رأسالخمیه» یا «شارجه» تغییر کرد. این مالکیت ادامه داشت تا زمان نادرشاه برای اینکه امنیت برقرار شود این جزایر بهعلاوه عمان و مسقط تحت حاکمیت ایران بودند. این وضعیت ادامه داشت تا سقوط زندیه که در ایران هرج و مرج بهوجود آمد. نابهسامانیها تا تسلط آغامحمدخان ادامه داشت. بعد جنگ ایران و روس شروع شد و تمام نیروها در شمال ایران تمرکز یافتند. از طرفی ناوگان انگلیسیها در خلیجفارس به بهانه مبارزه با راهزنان دریایی مستقر شدند بعدها انگلیسیها برای مبارزه با تجارت و بعد انعقاد قرارداد صلح بین شیخهای عرب در همین منطقه ماندند. به همین دلیل جنوب خلیجفارس را به نامهای «سواحل عمان» بعد «ساحل راهزنان دریایی» بعد از قرارداد دائمی صلح در ۱۸۵۳ بسته شد، به نام «سواحل متصالحه» میشناختند. بر اساس خطمشیهایی که انگلیس در پیش میگرفت این عنوانها هم تغییر میکرد. بهانه بعدی کنترل تجارت اسلحه، حفظ خطوط تلگرافی و در آخر هم که «نفت» پیدا شد.
جدایی بحرین از ایران چه منفعتی برای انگلیسیها داشت؟ رابطه ایران و انگلستان که در آن سالها بد نبود؟
آنها متعهد شده بودند که مثلا امنیت منطقه را برقرار کنند. شیوخ عرب، دائما با هم در حال تخاصم بودند بهویژه "ابوظبی" با "قاسمیها" و "قطر" با "بحرین". بحرین دو قسمت داشت بحرین برّی و بحرین بحری. قطر، جزیی از بحرین برّی بود. منتها انگلیسیها در سال ۱۸۶۵ از آلثانی حمایت کردند و قطر را از بحرین جدا کردند. بر همین اساس، هر سال شیخ قطر مبلغی را به شیخ بحرین میپرداخت. "آلخلیفه"، "آلثانی" را جزو ملازمان و نوکران خودشان میدانستند، به همین دلیل اختلافات شدیدی داشتند. میخواستند امارات متحده را تشکیل دهند. یک فدراسیون، شبیه آنچه در مالزی وجود داشت. قرار بود قطر و بحرین هم جزو این فدراسیون باشند اما بحرین مدعی بود ریاست فدراسیون باید با بحرین باشد، قطر هم نظیر این ادعا را برای خودش داشت. چون اینها دو خصم دیرینه بودند؛ انگلیسیها تلاش کردند دو جزیره مستقل تشکیل شود و امارات متحده از شیوخ دیگر نظیر رأسالخیمه، شارجه، ابوظبی و دوبی و عمان تشکیل شود. اما چون ابوظبی درآمد نفتی و قدرت اقتصادی بیشتری داشت، مثل مالزی بر اساس چرخش و گردش چند سال یکبار اداره نشد. انگلیسیها در این منطقه تعهداتی داشتند و مجبور بودند هنگام خروج از منطقه، آرامش نسبی برقرار کنند. نکته دیگر اینکه خروج انگلیسیها ظاهری بود. انگلیس الان در قطر، امارات متحده و کویت بدون سر و صدا حضور دارد و منافع اقتصادیاش تأمین میشود. در قطر تمام کسانیکه تلویزیون «الجزیره» را اداره میکنند انگلیسی هستند. آمریکاییها هیاهوی زیادی دارند و همیشه بدنامی همراهشان است ولی انگلیسیها بدون هیاهو و سر و صدا، بیشترین منفعت را از نظر تجارت، سرمایهگذاری و فرستادن کارشناسان میبرند. هدف این بود که بعدها نفوذ تجاری و اقتصادی انگلیسیها پا بر جا باشد. به همین دلیل برای جدایی بحرین از ایران تلاش کردند.
صرفنظر از امکان عملی، تصور بازگشت بحرین بهلحاظ حقوقی وجود دارد؟
اگر هم این اتفاق بیفتد، باید به چیزی برگردند که انگلیسیها گفتند: "اصل آزادی تعیین سرنوشت"، بازگشت به آرای مردم. اصل "آزادی تعیین سرنوشت" بیشتر ناظر به سرزمینهایی است که تحت استعمار یا اشغال بودهاند؛ شامل تمامیت ارضی کشورها نمیشود. اما اگر دولتی در مقام اتهامهایی مثل کشتار جمعی نسبت به بخشی از شهروندان سرزمین خودش برآید مشمول "آزادی تعیین سرنوشت چارهساز" میشود. یعنی مبانی، پیوند و علقه و وحدت را به کلی از بین میبرند. انگلیسیها سعی کردند بافت اجتماعی بحرین را تغییر دهند؛ حتی اجازه ندادند مدرسه یا مکتبخانه فارسی ایجاد شود. در روابط بینالملل هنوز پاسپورت وجود نداشت که برای بحرین تذکره درست کردند یعنی اگر بحرینیها میخواستند به ایران بیایند باید ویزا میگرفتند! هنوز در دنیا ویزا مطرح نشده بود. سعی کردند استراتژی "زدودن مبانی فرهنگی، تاریخی و حاکمیت ایران" را بهخصوص درباره بحرین اعمال کنند. امروز هم بخش عمدهای از شیعیان بحرین، تبار ایرانی دارند. پس از سالها هنوز هم ساکنان بحرین "آلخلیفه" را خارجی میدانند، قومی که بر مردم بحرین تحمیل شدند.
"آلخلیفه" مهاجر بودند؟
بله. سنی هم بودند.
از کجا آمدهاند؟
"آلخلیفه" متعلق به طایفه عتوبی بودند که دو شاخه شدند؛ عدهای با نام "آلسباح" به کویت رفتند و عدهای با نام "آلخلیفه" به بحرین مهاجرت کردند. این شیوخ، بقای خود را مدیون استعمار انگلستان هستند. چون مدتی عثمانیها دنبال جذب و مصالحه اینها بودند و مدتی بعد وهابیها سر کار آمدند که قدرت هم داشتند. ایران هم سبقه تاریخی داشت. به هر حال انگلیسیها جلو هر سه گروه را گرفتند و شیوخ عرب را حفظ کردند. وقتی انگلستان میخواست منطقه را به بهانه مشکلات مالی ترک کند، شیوخ عرب حاضر شدند کمک مالی کنند و تمام هزینهها را بپردازند. شیوخ عرب الان هم از حضور آمریکاییها بسیار خوشحالند. برخلاف ما که میگوییم حضور اینها استعماری است، آنها اصلا چنین نگاهی ندارند. حاکمان کشورهای عربی، حضور آمریکاییها را یک فیض عظیم میدانند. این کشورهای عربی بر اساس قومیتها اداره میشوند. حکومت در دست هر طایفهای که باشد، کارگزاران را از اقوام و خویشاوندان خود انتخاب میکند. در عربستان، ٣ هزار نفر جزو خاندان آلسعود هستند که اداره کشور را در دست دارند و برای جانشینی هم تصمیم میگیرند. اما بحرین سعی کرد مجلسی بر پا کند، یکبار هم اقدام کردند اما مدتی بعد کار متوقف شد. ولی مردم مشارکت چندانی ندارند. شیعیان در اکثریت هستند ولی نمایندگان معدودی در پارلمان دارند. از جنبش مردمی برای ساقط کردن حکومتهای استبدادی و مشارکت مردم در اداره عمومی جامعه، در تونس و مصر استقبال شد اما متأسفانه غربیها درباره بحرین موضعی گزینشی در پیش گرفتند.
چرا؟
چون عربستان نگران پیروزی شیعیان بحرین است. چون منطقه نفتخیز عربستان، محل سکونت شیعیان است و پیروزی شیعیان بحرین روی این منطقه هم تأثیر میگذارد و دلیل دیگر آن است که ناوگان پنجم آمریکا در بحرین مستقر است و از نظر استراتژیک برای آنها خیلی اهمیت دارد. جامعه بینالمللی از مصر و تونس استقبال کرد. برخوردی که این جنبش را سرکوب کند و سکوت اختیار کند، درست نیست. ایران بیش از همه حق دارد مقابل بحرین موضعگیری کند. چون یک رابطه تاریخی و معنوی بین این دو کشور برقرار است. بهعلاوه اینکه بخشی از مردم بحرین، تبار ایرانی دارند و اکثریت آن شیعه هستند.
همهپرسی درباره استقلال بحرین تا چه زمانی اعتبار دارد؟
همهپرسی time table ندارد. جدول زمانی نداریم. وقتی همهپرسی انجام شد، کشور مستقل میشود و باید یک نظام دموکراتیک سرکار بیاید. امروز یک جریان مسلط در دنیا، گذشته از globalization (جهانی شدن) دنبال regionalization (منطقهای شدن) است. منتها کشورهای کوچک پس از تجزیه در اروپا جذب اتحادیه اروپا میشدند. این عضویت، آزادی تبادل افراد و سرمایهها را بهدنبال دارد. ولی متأسفانه چنین جریانات همگرایی در خاورمیانه نداریم. مثلا در اکو ۱۰ کشور عضو هستند و اصلا تا حالا تأثیرگذار نبودهاند. در اتحادیه عرب که از ۱۹۴۵ تشکیل شده، وضع همینطور است. تنها موردی که اتحادیه عرب درباره آن اتفاقنظر دارد، جزایر سهگانه ایران است. در سایر موارد بهویژه مساله اسراییل، اتحادیه عرب هیچگاه اتفاق آرا نداشته است. حتی موریتانی که نمیداند جزایر سهگانه ایران کجا هست و مشکل چیست؛ علیه ایران رأی میدهد چه رسد به کشورهای بزرگتر!
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :