خاطرات دانشجویان ایرانی در آمریکا از دوره گروگانگیری

مازیار بهروز، علی‌اکبر مهدی و نادر هاشمی از دوره اشغال سفارت می‌گویند
۳۰ آبان ۱۳۹۳ | ۱۳:۴۰ کد : ۷۸۵۳ خاطرات ۴۴۴ روز گروگانگیری
شرایط برای دانشجویان ایرانی در دوران گروگانگیری سخت شد و حتی گریبان شهروندان عرب و ترک را نیز گرفت...من و همسرم که در آن زمان در خانه‌های دانشجویی زندگی می‌کردیم، دو تلفن تهدیدآمیز دریافت کردیم. هر دو این تلفن‌ها توسط دانشجویان انجام گرفته بود...اساتید چپ نیز گروگانگیری را مخل شئونات لازم بین‌المللی می‌دانستند...گروگانگیری کارکنان سفارت ۴۴۴ روز به طول انجامید، اما آمریکا با حمایت از شاه، ۲۵ سال ایرانی‌ها را در گروگان نگه داشت...هنوز آثار روانی گروگانگیری را در بین آمریکایی‌ها می‌بینیم.
خاطرات دانشجویان ایرانی در آمریکا از دوره گروگانگیری
سامان صفرزائی

تاریخ
ایرانی: مهاجرت ایرانیان به ایالات متحده در دهه ۱۹۶۰ اوج گرفت؛ در حالی که از اواخر قرن نوزدهم تا آن زمان حدود ۵۰۰۰ ایرانی به آن سوی دنیا مهاجرت کرده بودند، تعداد مهاجران در این دهه به بیش از ۱۰ هزار نفر رسیده بود.

 

بر اساس آماری که مرکز سنسوس (Census Bureau) منتشر کرده، در سال ۱۹۸۰ ایرانیان مقیم ایالات متحده بیش از ۱۲۸ هزار نفر بودند. چند ماه پیش از اعلام این آمار بود که دانشجویان پیرو خط امام، در اوایل نوامبر ۱۹۷۹ به سفارت ایالات متحده یورش برده، آنجا را در نوردیده و دیپلمات‌های آمریکایی را گروگان گرفته بودند.

 

دانشجویان انقلابی اعتنای چندانی به فشار‌ها و اذیت و آزارهای احتمالی نداشتند که فرسنگ‌ها آنسو‌تر، در آمریکای شمالی در کمین ایرانیان مقیم ایالات متحده و دانشجویان بود.

 

در سی و پنجمین سالگرد اشغال سفارت آمریکا در تهران، از سه استاد جامعه‌شناسی، تاریخ و روابط بین‌الملل که در زمان گروگانگیری در ایالات متحده یا کانادا به سر می‌بردند خواستیم تا خاطرات خود را از آن دوران برای «تاریخ ایرانی» بازگو کنند.

 

***

 

  مازیار بهروز – استاد تاریخ دانشگاه سانفرانسیسکو

 

من در زمان گروگانگیری ۲۰ سال داشتم و به دلیل تغییر رشته تحصیلی دانشگاه، هنوز سال اول را تمام نکرده بودم. در زمان پایان گروگانگیری من آخر سال دوم دانشگاه بودم. دانشگاه من، کالج کوچکی بود در شمال کالیفرنیا در شهر موراگا نزدیکی سانفرانسیسکو. این کالج به جز من، یک جمعیت کوچک دانشجوی ایرانی داشت که یا طرفدار نظام گذشته بودند و یا طرفداری خاصی از مسائل داخل کشور نمی‌کردند. اما تمامی این دانشجویان به هر حال تحت تاثیر رویداد‌ها بودند و به یاد دارم در ناهارخوری دانشگاه بحث‌ها جالبی در می‌گرفت.

 

مساله گروگانگیری هر چه طولانی‌تر می‌شود، تاثیر آن بر افکار عمومی بارز‌تر شده و شرایط برای آن‌هایی که شباهتی به شهروندان خاورمیانه‌ای داشتند مشکل‌تر می‌شد. اولین خاطره‌ای که دارم این است که خودم مخالف گروگانگیری بودم چه به این دلیل که خارج از عرف و قوانین جهانی و دیپلماتیک بود و چه به این خاطر که از جهاتی به ضرر منافع ایران بود. اما همچنان معتقد بودم ما دانشجویان باید از این فرصت استفاده کنیم و در عین رد عمل گروگانگیری برای شنونده خود توضیح دهیم که چرا این اتفاق روی داده است و بستر تاریخی آن چیست. از این منظر، تمرکز من بر بازگو کردن وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و روابط ایران و آمریکا پس از آن بود. به همین دلیل، میان دانشجویان ایرانی کالج اختلاف پیش آمد؛ بین آن‌هایی که بیش و کم با من موافق بودند و آنانی که خواهان محکوم کردن هر آنچه با انقلاب ارتباط داشت بودند. البته باز در اینجا بیشتر دانشجویان بی‌طرف بودند ولی بی‌توجه نبودند. به یاد دارم در این دوران به عنوان یک دانشجوی ایرانی چندین مصاحبه با جراید محلی کردم.

 

خاطره دوم من به حمله آمریکا به طبس برای آزادی گروگان‌ها باز می‌گردد که یاد دارم در کلاس درس بحث گرمی در مورد این حمله و گروگانگیری صورت گرفت که هم ایرانی‌ها و هم آمریکایی‌ها در آن شرکت داشته و البته بسیار صلح‌آمیز گذشت. خاطره سوم من مربوط می‌شود به طولانی شدن بحران و زمانی که تعدادی از دانشجویان آمریکایی از ایوان خوابگاه خود پرده‌ای را آویزان کرده بودند که با خط درشت رویش نوشته شده بود «ایران را مورد حمله اتمی قرار دهید». جای ذکر دارد که مسئولین کالج با درایت و درک عمیق در آرام کردن وضعیت و دلداری دادن به دانشجویان ایرانی نقش مهمی داشتند.

 

خاطره چهارم، حمله به منزل من و دو نفر از هم‌خانه‌ای‌های من است که آن‌ها نیز دانشجوی ایرانی بودند. زمانی که ما در منزل نبودیم، عده‌ای وارد خانه شدند و با تخریب لوازم منزل اقدام به نوشتن شعارهای ضد ایرانی بر دیوار خانه کرده بودند که مساله با گزارش به پلیس محلی مختومه شد.

 

خاطره پنجم مربوط می‌شود به محل کار من که برای کمک خرجی در یک پمپ بنزین که متعلق به یک ایرانی بود در شیفت شب کار می‌کردم. شب هنگام دو نفر وارد شدند و پرسیدند که آیا من ایرانی هستم یا خیر و سپس شروع به فحاشی کردند که با رفتار دیپلماتیک من این نیز به خیر گذشت.

 

در مجموع باید گفت که از منظر شخصی شرایط برای دانشجویان ایرانی در دوران گروگانگیری سخت شد و حتی گریبان شهروندان عرب و ترک را نیز گرفت. گروگانگیری برای آمریکایی‌ها تبدیل شده بود به یک بحران فراگیر اجتماعی که در ‌‌نهایت در شکست جیمی کار‌تر و پیروزی رونالد ریگان در انتخابات سال ۱۹۸۰ آمریکا تاثیر داشت. اما برای مردم عادی آمریکا به عنوان هدفی مشخص برای ابراز خشم جلوه‌ای بارز پیدا کرد و این مشکلات شرایط را برای دانشجویان ایرانی و غیرایرانی دشوار کرد. با این وجود، با اتمام بحران، مساله در انظار عمومی به فراموشی سپرده شد.

 

 

  علی‌اکبر مهدی – استاد جامعه‌شناسی دانشگاه نورث ریج کالیفرنیا

 

در زمان گروگانگیری آمریکائیان، در چهارم نوامبر سال ۱۹۷۹ میلادی، من و همسرم دوران پایانی تحصیل خود را برای اخذ دکترا می‌گذراندیم. گروگانگیری نه تنها به قطع روابط ایران و آمریکا و خصومت سه دهه و نیمه‌ای که شاهد آن بوده‌ایم انجامید، بلکه مشکلات عدیده‌ای را برای ایرانیانی که در آن زمان در آمریکا زندگی می‌کردند و یا به ایران رفت‌وآمد داشتند نیز بوجود آورد؛ مشکلاتی که عواقب کوتاه و دراز مدتی برای ایرانیانی که در آمریکا بودند یا قصد ورود به آمریکا را داشتند در پی داشت.

 

برای من و همسرم سه مشکل شخصی بوجود آمد. مشکل اول فضاهای عمومی خصومت‌آلودی بودند که نسبت به ایرانیان در این کشور ایجاد شد. به سختی می‌شد در فضاهای عمومی، به ویژه خارج از حوزه دانشگاهی، از گروگانگیری دفاع کرده و آنچه را که بر آن‌ها و خانواده‌هایشان می‌گذشت توجیه نمود. دفاع از عمل دانشجویان ایرانی در مراحل اولیه، به عنوان عملی سمبلیک، آنقدر سخت نبود که بعد‌ها گذشت زمان و تعمیق خصومت دوجانبه و اوج‌گیری احساسات ضد آمریکایی‌ها بوجود آورد.

 

در حوزه خصوصی، من و همسرم که در آن زمان در خانه‌های دانشجویی زندگی می‌کردیم، دو تلفن تهدیدآمیز دریافت کردیم. مشخص بود که هر دو این تلفن‌ها توسط دانشجویان انجام گرفته بود. یکی از این تلفن‌ها ما را تهدید به مرگ می‌کرد و دیگری با بیان مقداری ناسزا، تهدید به معرفی برای اخراج از آمریکا. وقوع و محتوای هر دو را به پلیس گزارش کردیم و آن‌ها هم تدابیر امنیتی لازم را گوشزد کرده و اطمینان دادند که مواظبت بیشتری نسبت به ما به خرج خواهند داد.

 

آنچه که واقعاً باعث قوت قلب و اطمینان خاطرمان بود حمایت گسترده و همدردی صمیمانه اساتید و کارمندان دانشگاه بود. استاد راهنمای من، زنده‌‌یاد خانم دکتر روث همیلتون، شماره تلفن منزل خود را به من داد و از من خواست که در هر لحظه، چه شب و چه روز، اگر نیازی بود بلافاصله به ایشان تلفن کنم. حتی پس از شنیدن راجع به تلفن‌های تهدیدآمیز پیشنهاد دادند که اگر خواستیم می‌توانیم مدتی در منزل او اقامت کنیم. البته ما موقعیت را آنقدر مخاطره‌آمیز نمی‌یافتیم که مزاحم خانواده او شویم.

دکتر همیلتون نامه‌ای نیز به سناتور ایالت خود نوشت و مخالفت خود را با تصمیم دولت کار‌تر مبنی بر بیرون کردن دانشجویان ایرانی از آمریکا ابراز داشت. وی بطور مشخص شرایط من را مستحق استثناء اعلام کرده بود. سناتور مربوطه نیز در پاسخ ابراز همدردی کرده و نوشته بود که چون این دستور از طرف دولت فدرال بوده، وی اختیاری در تغییر و تعدیل آن ندارد.

 

باید توجه کرد این حمایت‌ها از زاویه انسانی بود و لزوماً منعکس‌کننده موافقت با عمل گروگانگیری محسوب نمی‌شود. اساتید دانشگاهی همگی مخالف این حرکت دانشجویان ایرانی بوده و آن را خارج از قواعد بین‌المللی می‌دانستند. حتی اساتید چپ و ترقی‌خواه که دیدگاه‌های انتقادی نسبت به سیاست‌های دولت آمریکا در کشورهای جهان سوم داشتند نیز عمل گروگانگیری را مخل شئونات لازم بین‌المللی دانسته و بر این باور بودند که تاثیر منفی آن روی مردم آمریکا در دراز مدت گرایش‌های ناسیونالیستی خطرناک و محافظه‌کارانه‌ای را دامن خواهد زد. این پیش‌بینی ‌کمابیش درست از کار درآمد.

 

مشکل دوم برای من این بود که به عنوان دانشجوی فعالی که در آن زمان مخالفت خود را نسبت به حکومت شاه از طریق سخنرانی‌ها و نوشته‌هایم ابراز می‌کردم، نمی‌توانستم موافق گروگانگیری و صدمه‌ به افراد بعضاً‌ بی‌گناه و خانواده‌هایشان باشم. برای من امکان نداشت که بتوانم ارتباطی منطقی بین مواضع سیاسی خود درباره پایه‌های غیرعقلانی حاکمیت پهلوی و رفتار احساس‌گرایانه و انقلابی دانشجویان برقرار کنم. اغلب اساتیدم، که با بینش انتقادی من در جامعه‌شناسی و نوشته‌هایم آشنا بودند، برخورد و تحلیل من و دوستانم نسبت به انقلاب و سکوت نسبت به گروگانگیری در ایران را حیرت‌انگیز یافته و آن را ناشی از یک ناسیونالیسم احساسی و کور قلمداد می‌کردند.

 

مشکل سوم این بود که ما در آن زمان در مراحل پایانی دوره دکترا و اتمام پایان‌نامه‌های خود بودیم و به سختی می‌توانستیم متحمل از دست رفتن زحمات چند سال تحصیل خود بوده و آن را به پایان نرسانیم. در واکنش به طولانی شدن گروگانگیری، دولت کار‌تر یک تصمیم شتاب‌زده مبنی بر اخراج دانشجویان ایرانی از آمریکا گرفت. همه دانشجویان مجبور بودند در چند روز مشخص به همراه مدارک خود در محلی حضور یافته و آدرس و مشخصات موقعیت تحصیلی خود را برای خروج از آمریکا به ثبت برسانند.

 

برای کاهش صدمه‌ای که این اخراج می‌توانست برای به پایان رساندن تحصیل ما داشته باشد، من تصمیم گرفتم که با همکاری دانشگاه ایالتی میشیگان از دانشگاهی در هندوستان پذیرش گرفته و واحدهای تحصیلی خود را منتقل کرده و پایان‌نامه‌ام را در هند کامل کنم. در این زمینه اقدام به کسب پذیرش نموده و زنده‌یاد دکتر جان یوسیم از ارتباطات خود با دانشگاه‌های هند استفاده کرد و زمینه انتقال را فراهم آورد. خوشبختانه پس از چندی دولت کار‌تر تصمیم خود را ملغی کرد و من هم طرح انتقال خود را نیمه‌کاره‌‌ رها کردم.

 

صادقانه باید بگویم که پس از گذشت ۳۵ سال از آن واقعه، من هنوز آثار روانی این واقعه را در آمریکاییانی که آن را مستقیماً تجربه کرده‌اند می‌بینیم. گرچه نسل جدید دانشجویان تصویر دقیقی از آن واقعه ندارد، لیکن گروگانگیری آن زمان را در ردیف وقایعی قرار می‌دهند که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا رخ داد.

 

 

  نادر هاشمی - استاد روابط بین‌الملل و رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه دنور

 

۴ نوامبر ۱۹۷۹، روزی که سفارت آمریکا در تهران توسط گروهی از دانشجویان ایرانی اشغال شد را به خاطر دارم. من پسری ایرانی - کانادایی بودم که زندگی‌اش با انقلاب اسلامی ایران از این رو به آن رو شد. تصرف سفارتخانهٔ آمریکا در تهران حقیقتا آشفتگی را افزایش داد، حتی برای کسی مثل من که در کانادا زندگی می‌کردم.

 

پدرم فردی درگیر با سیاست و همچنین از مخالفان سرسخت شاه پهلوی بود. او عمیقاً به زادگاهش علاقه داشت و به شدت بر بی‌عدالتی‌های تاریخی که توسط قدرت‌های خارجی و حاکمان فاسد داخلی به ایران تحمیل شده بود تاکید داشت. فردی مذهبی بود ولی افراط گرا نبود. شخصیت مذهبی ایشان از عقاید مهدی بازرگان، آیت‌الله طالقانی و دکتر علی شریعتی متاثر بود. به شدت در رابطه با انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ و تغییرات مثبتی که عقیده داشت این انقلاب برای ایران به همراه خواهد داشت هیجان‌زده بود. در واقع آنقدر از انقلاب خوشحال بود که در ماه سپتامبر خانواده را به ایران بازگرداند. پیش از بازگشت به ایران، سفر کوتاهی به اتاوا داشتیم. پدرم از شغل ثابتی که در کارخانه‌ای در همیلتون و آنتاریو داشت بیرون آمده و از آنجا برای همکاری با محمدحسین عادلی در سفارتخانهٔ جدید ایران به پایتخت کانادا نقل مکان کرد. در آن زمان آقای عادلی مسئول تازه امور انقلابی ایران بود و بعد‌ها سفیر ایران در ژاپن و بریتانیا و رئیس بانک مرکزی ایران شد.

 

پدرم تعطیلات آخر هفته را به خانه در همیلتون می‌آمد اما برای زمان زیادی در خانه نمی‌ماند. خانواده را به شهرهای محلی و شهرستان‌های جنوب آنتاریو می‌برد؛ جایی که گردهمایی‌های عمومی از طرف سفارتخانه ایران برگزار می‌شد. دلیل این گردش‌های کوتاه در شهر آگاه‌سازی عده‌ای از مردم معمولی کانادا از وضعیت ایران و شکایات آن علیه غرب بود. تصرف سفارتخانهٔ آمریکا، کشورهای غربی از جمله کانادا را تکان داد و پدرم احساس می‌کرد که این وظیفهٔ اخلاقی‌اش است که کشور و هدف انقلاب کشورش را به کسانی که علاقه به شنیدنش داشته باشند توضیح دهد. کاملا به یاد می‌آورم آخر هفته‌هایی که به دانشگاه‌های تورنتو، واترلو، گوئلف و مک مستر می‌رفتیم؛ جاهایی که اجتماع زیادی از مردم برای بحث در رابطه با سیاست‌های ایران برگزار می‌شد.

 

زمانی که عقایدم در رابطه با بحران گروگانگیری اعضای سفارتخانه آمریکا شکل می‌گرفت سن و سال زیادی نداشتم اما به خاطر می‌آورم که تمایل و نظر کلی خانواده‌ام به شدت به سمت حمایت از هموطنان و به نفع جمهوری اسلامی بود، درست همانگونه که سرسختانه از تصرف سفارتخانه آمریکا در ایران حمایت می‌کردند. همانند بسیاری از ایرانی‌های آن زمان پدر من هم شیفتهٔ آیت‌الله خمینی بود. البته «ایران» به شکل کاملا متضادی در رسانه‌های کانادایی و آمریکایی مورد بحث قرار می‌گرفت. غرب از ایران فاصله بسیاری گرفت و تصرف سفارتخانهٔ آمریکا همه چیز را بد‌تر کرد.

 

به خاطر دارم زمانی که با مادرم در آشپزخانه به رادیو گوش می‌کردیم، مادرم با یک برنامه رادیویی محلی که دربارهٔ بحران گروگانگیری سفارت آمریکا بحث می‌کرد تماس گرفت. مادرم به آن‌ها گفت: «مردم کانادا مثل گوسفند هستند! آن‌ها نمی‌توانند به تنهایی بیاندیشند و در این اتفاق به آسانی هر آنچه به نفع آمریکا باشد را خواهانند.» جان هاردی، مجری آن برنامه رادیویی کاملا گیج شده بود که چرا مادرم کانادایی‌ها را «گوسفند» خطاب کرد! من بچه‌ای بودم که این تضاد و تنش بین کانادا، کشوری که در آن به دنیا آمدم و بزرگ شدم و ایران، کشوری که زادگاه والدین و نیاکان من بود را به وضوح می‌دیدم.

 

پدرم از مادرم به شدت متعصب‌تر بود. در آن گردهمایی‌های عمومی که در کانادا برگزار می‌شد تمام سعی‌اش این بود که موقعیت سیاست داخلی و خارجی ایران و به خصوص دلیل اینکه چرا مردم ایران آنقدر از آمریکا عصبانی بوده‌اند را به خوبی توضیح دهد. ایرانی‌ها و مسلمانانی که جزء شنوندگان بودند از توضیحات پدرم حمایت می‌کردند اما به خاطر نمی‌آورم کسی از «غیرایرانی»‌ها نظرش عوض شده باشد.

 

در ژانویه ۱۹۸۰ کل خانواده به اتاوا نقل مکان کرد. نقل مکان ما همزمان بود با «جشن رقص کانادایی‌ها» (جشنی که اخیراً در فیلم اسکار گرفتهٔ «آرگو» با بازی «بن افلک» به صورت جهانی شناخته شده است). آن روز به صورت عمومی اعلام شد که کانادا در اتفاقاتی در رابطه با بحران گروگانگیری سفارت آمریکا نقش داشته است.

 

آن روز اولین روز شروع مدارس بود و در کلاس ورزش معلم شروع کرد به صحبت درباره اینکه امروز چه روز بی‌نظیری برای کانادا است. او به ما گفت که شش نفر از دیپلمات‌های آمریکایی بعد از تسخیر سفارتخانه آمریکا پنهانی توسط سفارتخانهٔ کانادا در تهران پناه داده شده بودند. دولت کانادا با رهبری کن تیلور سفیر کانادا در تهران با دولت آمریکا همکاری کرد که با پاسپورت‌های جعلی کانادایی برای دیپلمات‌های آمریکایی آن‌ها را صحیح و سالم از ایران خارج کند. اما کمی بعد در خانه برداشتی متفاوت از این اتفاق را شنیدم.

 

پدرم بر این باور بود که کانادا در «یک امر غیرقانونی که قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشته» دست داشته است و مانند هر ایرانی دیگری در آن زمان پدرم از دست داشتن کانادا در این اتفاقات ناراحت بود. وضعیت من در مدرسه خیلی بد بود و دوباره تناقض بین هویت ایرانی و کانادایی من را آزار می‌داد. وقتی معلم سرود ملی کانادا را می‌خواند می‌خواستم حرف پدرم را فریاد بزنم که «آیا این خلاف قوانین بین‌المللی نیست که برای کسی پاسپورت جعل کنید؟»

 

حالا که به گذشته فکر می‌کنم خوشحالم که آنجا چیزی نگفتم؛ اولاً ضرورتی نداشت بی‌دلیل توجه همه را به خود جلب کنم، دوماً من را در شرایط متشنجی با دبیرمان قرار می‌داد و سوماً حتما در مقابل همکلاسی‌هایم شرمگین می‌شدم. حتی نزدیک بود در میان عموم از خلاف قوانین بین‌المللی بودن کار سفارت کانادا شکایت کنم بدون آگاهی از اینکه در وهلهٔ اول اشغال سفارتخانهٔ آمریکا توسط دانشجویان ایرانی تخلفی سنگین‌تر بوده که باعث شده این بحران بوجود بیاید.

 

اکنون من در ایالات متحده آمریکا در دانشگاه سیاست‌های ایران را تدریس می‌کنم. وقتی به بحث انقلاب می‌رسم سعی می‌کنم دانشجویانم را نسبت به هدف مردم ایران سوق بدهم. تمام تلاشم را می‌کنم به خوبی توضیح بدهم که چرا در سال ۱۹۷۹ ایران از کشورهای غربی به خصوص آمریکا آزرده خاطر بود. بله، درست است که تصرف سفارتخانه و گروگانگیری دیپلمات‌ها کاری کاملا اشتباه بوده و قطعا نقض قوانین بین‌المللی محسوب می‌شود، اما در کودتای اوت ۱۹۵۳ محمد مصدق که نمایندگان مردم او را انتخاب کرده بودند برکنار شد و به شاه این قدرت داده شد که مقابل خواسته‌ها و انتخاب‌های مردم ایران قرار بگیرد.

 

گروگانگیری کارکنان سفارت ۴۴۴ روز به طول انجامید، اما در آن زمان ایرانی‌ها معتقد بود که آمریکا با حمایت از شاه، ۲۵ سال ایرانی‌ها را در گروگان نگه داشت. بیشتر دانشجوهای من درک بالاتری از این اتفاقات دارند وقتی برایشان از بحران روابط بین ایران و آمریکا می‌گویم. امروزه همهٔ آن‌ها از برنامه هسته‌ای ایران حمایت می‌کنند و به امید آن روز هستند که ایران و آمریکا بتوانند روابط دیپلماتیکشان را بر اساس احترام دوجانبه بازسازی کنند.

 

کلید واژه ها: مازیار بهروز علی‌ اکبر مهدی نادر هاشمی سفارت آمریکا


نظر شما :