«گزارش یک قتل» فیلمی سیاسی نبود
خاطرات محمدعلی نجفی- ۶ و پایانی
تاریخ ایرانی: محمدعلی نجفی گرچه به صفت کارگردانی شناخته میشود، اما بیش از هنرمندان، خاطراتی شنیدنی از سیاستمداران دارد؛ از دکتر علی شریعتی و مهندس بازرگان و احسان طبری گرفته تا حسن آلادپوش، حبیبالله پیمان و میرحسین موسوی. او از نخستین کسانی بود که اجرای تئاتر در حسینیه ارشاد را به راه انداخت و پیش از انقلاب تاسیس شرکت فیلمسازی «آیت فیلم» و ساخت دو فیلم «جُنگ اطهر» و «لیلةالقدر» را در کارنامه داشت و پس از انقلاب، نخستین مسئول امور سینمایی در وزارت فرهنگ شد.
نجفی در بخش ششم و آخر گفتوگو با «تاریخ ایرانی»، انگیزههایش برای ساخت فیلم «گزارش یک قتل» در ۶۵ را شرح داده است، با تاکید بر اینکه آن فیلم سیاسی نبود. از خلال نظراتش درباره ساخت آن فیلم که درباره زندگی یک تودهای است، میتوان زوایایی از نگاه نجفی به حزب توده، خاطراتش از فیلمهای ابراهیم گلستان و آشناییاش با احسان طبری را دریافت.
***
دربارۀ فیلم «گزارش یک قتل» صحبت کنیم. چه شد که رفتید سراغ موضوعی دربارۀ تاریخ معاصر ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد؟
من اساسا عاشق دهههای ۲۰ و ۳۰ تاریخ ایران هستم که جریان جدید روشنفکری شکل میگیرد. از ۱۳۲۰ که رضاشاه رفت تا بعد از کودتا دورۀ عجیبی در تاریخ ایران است و کودتا در حقیقت این مسیر را تا جایی که ممکن است متوقف کرد. سالها بعد شاملو میگوید «از صدا افتاده تار و کمونچه / مرده میبرن کوچه به کوچه»، اخوان میگوید «مشتهای آسمانکوب قوی، وا شدهست و گونهگون رسوا شدهست»، فروغ میگوید «آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمینها رفت». این فضایی است که بعد از کودتا هم حاکم شد و تداوم پیدا کرد و دهۀ ۴۰ دوباره این آتش زیر خاکستر شروع کرد به شعلهور شدن. اواخر دهه ۴۰ گروههای چریکی شکل میگیرند و... این مقطع بخش مورد علاقۀ من از تاریخ معاصر ایران است. فکر کردن به اینکه چطور لمپنیسم میآید و در شکل دادن به مهمترین عرصههای زندگی ما نقشآفرین میشود برایم خیلی مهم است.
این علاقه به دهۀ ۲۰ چطور به «گزارش یک قتل» منتهی میشود؟
این دوره را مطالعه کنید، باورش سخت است که شما آن جریانات اجتماعی و سندیکایی و ارتباطات فرهنگی را داشته باشید و ناگهان دچار شرایط سال ۳۳، ۳۴، ۳۵ شوید که حیرتآور است. این علاقه یکی از عواملی بود که من را تحریک کرد به ساختن «گزارش یک قتل». عامل دیگر علاقه به تجربۀ فرمی تازه در فیلمسازی بود. اینکه ما چگونه میتوانیم وارد فرمهای تازه شویم، مثلا در معماری deconstructive (شالودهشکنی) و بعد پست مدرن را تجربه کرده بودم، اینکه حالا در سینما این را چطور تجربه کنیم، مسالۀ من بود. «گزارش یک قتل» گذشته از موضوع، ساختارش برای من مساله است که همه را گیج کرده بود، چون برای اولین بار فیلمی با چنین ساختاری در سینمای ایران دیده بودند. مجموع این دو عامل من را به سمت ساخت «گزارش یک قتل» به شکلی که دیده شد، سوق داد.
موضوع فیلم شما دربارۀ یکی از اعضای حزب توده است. علاقه به این موضوع از همان علاقۀ کلی به دهۀ ۲۰ ناشی میشود؟
نه فقط بحث دهۀ ۲۰ به صورت خاص. موضوع این فیلم اتفاقا خود حزب توده است. شما در همان دهه میبینید که در هر اتفاق و تحول فرهنگی به نوعی حزب توده دخالت دارد. تمام چهرههای فرهنگی دستکم دورهای تودهای بودهاند؛ آلاحمد، بهآذین، نوشین و... چه کتابهایی در آن دوره به ذهنیتهای فرهنگی ما شکل داده است؟ همه ترجمهها و نوشتههایی بوده که این چهرهها خلق کردند.
شما سال ۶۵ فیلم «گزارش یک قتل» را ساختید. سه سال بعد از ضربۀ نهایی به حزب توده که شالودۀ این حزب را از هم پاشید و تقریبا میتوان گفت نقطۀ پایان فعالیت جدی آن بود. آیا شما در فیلمتان به دنبال این بودید که بگویید چرا اینگونه شد؟
نه. ما فقط یک دوره را میبینیم بدون اینکه نظر بدهیم. من پاسخی برای این سؤال ندارم و اتفاقا پرسش دارم. با این حال خیلیها هم به این شکل قضاوت کردند. این طرفیها میگفتند نجفی چپ است، آن طرفیها میگفتند حزب این نبوده...
هیچ بازخورد مشخصی از طرف حزب توده داشتید؟
دیگر حزب تودهای در کار نبود.
منظور من اعضای حزب توده است. همان زمان هم تعدادی خارج از ایران بودند.
تنها واکنشی که من دیدم از طرف آقایی بود که در پیش از انقلاب، در ایران همزمان وکیل و سناریست بود، آقایی به نام کیمرام. آدم باسوادی بود. میدانم از تودهایهایی بود که زمان شاه رئیس سازمان گوشت شد. نام شخصیت اصلی فیلم من هم کیمرام بود. فردی که اول در حزب توده است و بعد به حزب رستاخیز میپیوندد. آقای قطبالدین صادقی نقشش را بازی کرد و یادم هست زمانی که در حزب توده بود ساعتش را به دست چپش بستیم و زمانی که عضو رستاخیز شده بود، به دست راست. کاراکتری داشت که در هر دو حزب قاطعانه و رادیکال حرف میزد و از مواضعش دفاع میکرد. «گزارش یک قتل» ماجرای کشته شدن این آدم است. کیمرام حقیقی که در پاریس زندگی میکرد گفت من وقتی فیلم را دیدم، دیدم که عدهای دربارۀ من حرف میزنند، به این فکر کردم که چرا خودم دربارۀ خودم حرف نزنم و اینطوری شد که کتاب «رفقای بالا» را نوشت و آن را به من تقدیم کرد.
نگاه او به عنوان کسی که زمانی عضو حزب تودۀ ایران بود، به این فیلم چه بود؟ آیا آن را واقعی یافته بود؟ روایت شما از طرف تودهایها به عنوان روایتی صادقانه پذیرفته شد؟
آن زمان به من میگفتند تو فیلم سیاسی ساختی، من میگفتم نه، من یک فیلم خانوادگی ساختم. خیلی اصرار داشتند که بگویند فیلم تو سیاسی است خودم میگفتم نه. لابد دیدید که خیلیها فیلم معمولی میسازند و میگویند سیاسی. ابراهیم نبوی یک جلسه در سروش تشکیل داد، خیلیها هم بودند. آنجا اصرار داشتند بگویند سیاسی بوده و من مقاومت کردم. آنجا گفتم قرار ما اصلا این نبود که فیلم سیاسی بسازیم یا اصلا فیلمی بسازیم که به این مقولات کاری داشته باشد، ما درگیری خانوادهای را نشان میدهیم که بخشی از زندگی این خانوادۀ به این قضایا وابسته است.
چرا؟ واقعا فیلمتان سیاسی نبود؟
بود اما نه به آن معنا. من زندگی یک سیاستمدار را روایت کرده بودم.
خب شما چرا زندگی یک سیاستمدار را روایت کردید؟
به نظر من مهم بود که ما بفهمیم چرا اینطور شد؟ من فکر میکردم یک جای کار میلنگد. اینکه شما حرفی را بزنید، از یکسری مفاهیمی که مورد قبول همه است دفاع کنید، از عدالت بگویید، از برابری بگویید، عدۀ زیادی را با خودتان همراه کنید، فرهنگی را شکل دهید، روشنفکران بسیاری را به جامعه معرفی کنید. ادبیات، شعر و داستان را متحول کنید. بعد از سالها تلاش برای یک راه و یک هدف، خودتان را، سرنوشتتان را به کشوری دیگر پیوند بزنید و باعث شوید آن حرفهای حقتان هم دیگر شنیده نشود. خب این انسان را ناراحت میکند. سؤال من از هر دو طرف ماجرا بود که چرا این اتفاق افتاد.
شما با روایت این زندگی خاص به چه کسی پیام میدادید؟ همزمان به سیاستمداران عضو حزب توده و به جریانی که با آن برخورد کرد؟
نه، من به مسائل سیاسی کاری نداشتم. مسالۀ من هیچوقت سیاست نبود، فرهنگ بود. این ماجراها به فرهنگ ما هم لطمه زد. فرهنگ در طول سالهای متمادی دست حزب توده بود. فرهنگ مدرن را همین حزب توده وارد ایران کرد. دلیل گرایش من به سینما چیست؟ فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان را که دیدم شیفتۀ سینما شدم. خیلی برایم عجیب بود. اینکه در سینمای «گنج قارون» و «آقا مهدی وارد میشود» یکمرتبه فیلمی ساخته میشود مثل «خشت و آینه»... حیرتزده شدم. آن زمان دانشجوی معماری بودم. سال ۴۴ بود. گلستان فیلم دیگری ساخته بود به نام «موج و مرجان و خارا». فیلم مستندی که در جنوب میگذرد و دربارۀ نفت ساخته شده است؛ به نظر من بینظیر است. گلستان هم یکی از همان چهرههاست که با این جریان معرفی شد و البته بعدها با دربار ارتباط پیدا کرد؛ اما چهرهای فرهنگی است که مال همان سالهاست. همان است که «اسرار گنج درۀ جنی» را میسازد. وقتی میدان شهیاد را نشان میدهد و میگوید «و این حوالت ماست به تاریخ» بینظیر است. شما هر کس را که میبینید یک بار از این مسیر حزب توده رد شده است. آقای مطهری کتابی دارد به نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم». شما وقتی این کتاب را میخوانید میبینید که دلیل نوشته شدن این کتاب، کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک» تقی ارانی است. خب این یعنی چه؟
اجازه دهید برداشتم را از حرفهایتان بگویم و دربارۀ درستی یا نادرستی آن بحث کنیم. شما میگویید آدمی هستید که به تاریخ شکلگیری فرهنگ نوین ایران در دهههای ۲۰ و ۳۰ علاقۀ ویژهای دارید، گفتید که به نظر شما حزب توده نقشی بیبدیل در شکلگیری این جریان فرهنگی و شکوفایی تفکر داشته و بنابراین میتوان حدس زد که ساخت فیلم «گزارش یک قتل» دربارۀ فردی که از حزب توده شروع میکند، در ادامه به رستاخیز میپیوندد و بعد کشته میشود، ادای احترامی به این علاقه و خاطره است؛ یا شاید هم تلاشی برای بازخوانی چرایی سرنوشت حزب توده، درست است؟
شاید... ببینید من استادی داشتم به اسم عطاءالله زاهد.
در دانشگاه ملی؟
نه، استاد تئاترم بود. پیش از انقلاب فیلم هم ساخته است.
کی استادتان بود؟
اواخر دهه ۴۰ و اوایل ۵۰. درویش بود. باور کنید که ماههای رمضان ختم قرآن هم داشت اما در عین حال یکی از چهرههای شاخص حزب توده بود. همین آقای زاهد مرا برد پای سخنرانی احسان طبری...
در دهۀ ۴۰؟
خیر، بعد از انقلاب. سال ۵۸.
یعنی زمانی که شما سرپرست امور سینمایی بودید؟
بله، عطاءالله زاهد میخواست به من بگوید احسان طبری کیست. در دانشگاه پلیتکنیک سخنرانی داشت، ما هم به آنجا رفتیم. شب تاسوعا بود و طبری در مورد مسائل اجتماعی صحبت میکرد، حیرتآور بود. من یک آن متوجه شدم همه دارند گریه میکنند. روضه نخواند ولی به بیان خودش جریان کربلا را تشریح کرد. آقای زاهد مرا آنجا برد. درویشی بود که قرآن میخواند، شاعر بود و از دورۀ نوشین وارد تئاتر شده بود. یعنی اصلا بحث من این است که کم نبودند کسانی که نماز هم میخواندند، روزه هم میگرفتند، مسلمان هم بودند ولی تودهای بودند.
به هر حال شما به آن دوره علاقه داشتید، توده آن زمان موثر بود و بعد از آن هم میگویید در حوزه فرهنگ حرف اول را میزد. حتی پس از انقلاب افرادی بودند که کار میکردند و سمپات، علاقهمند و عضو توده بودند. سال ۶۲ که آن ماجرا بر سر حزب توده آمد...
آن زمان من سر ساخت سریال «سربداران» بودم. اصلا در جریان ماجرا نبودم.
به هر حال وقتی مطلع شدید، لابد برداشتتان این بود که این برخورد، برخورد با بخشی از جریان فرهنگی مدرن ایران است که در دورهای از تاریخ معاصر نقشی بیبدیل داشته است.
بله، منتها برخورد سیاسی است.
ولی برخورد با همان حزبی است که میگویید فرهنگ مدرن ایران اگر مدیونش نباشد، دستکم تحت تاثیر آن شکل گرفته است.
بله.
شما سه سال بعد از این واقعه فیلمی میسازید که مروری است بر بخشی از تاریخ حزب توده. شما دغدغهای داشتید که این فیلم را ساختید. آیا همان زمان جز واکنش کیمرام واقعی که گفتید، نقدی خواندید، واکنشی دیدید که نشان دهد دغدغۀ شما از ساخت این فیلم فهمیده شده است؟
به نظر من فهمیده شد منتها میتوانستند و میخواستند به روی خودشان نیاورند.
و نیاوردند...
نه.
با این حال معتقدید اینکه شما میخواستید دربارۀ این سؤال فکر شود که چرا سرنوشت حزب توده با آن سابقه و اثرات به اینجا رسید، فهمیده شد؟
بله، من فکر میکنم فهمیده شد.
چه نشانهای دیدید که این را به شما قبولاند؟
نمیتوانم بگویم که نشانهای دیدم ولی همه در موردش حرف زدند.
خب شاید هر کسی از ظن خود سخن گفته باشد. اما من میخواهم بدانم آیا دربارۀ آن دغدغه بحثی شد؟
به هر ترتیب خودم از ساختن آن فیلم بسیار راضیام، بسیار. ساختار «گزارش یک قتل» طوری است که شما را درگیر خودش میکند. یکی از سینماگرها همان موقع گفت که راشها را پشت هم ردیف کردهاند، صداگذاری کردهاند و تمام. یعنی این نوع ساختار آنقدر برایش غیرقابل درک بود که چنین حرفی را زد.
و شما مخصوصا این کار را انجام دادید؛ برای اینکه درگیر ساختار بشوند؟
معتقد بودم باید چنین ساختاری داشته باشیم که بتوانیم بگوییم چه اتفاقی افتاده است. من میگویم اینطور که ما داریم میگوییم حزب توده خیلی خوب است دیگر، فرهنگ مدرنیته را در ایران نهادینه کرد. کتابهایی که ترجمه کردند، شعرهایی که درآمد، همۀ اینها. پس چه چیزی این وسط اشکال دارد؟ به نظر من ساختار...
دو نقد روی این فیلم نوشته شده است. یکی ناصر زراعتی در مجلۀ «فیلم»، یکی هم عزیزالله حاجی مشهدی در «جوانان امروز» نوشت. تاکید دارند که ساختار این فیلم پیچیده است. یعنی شما برای اینکه تاثیر ساختار در سرنوشت حزب توده را نشان دهید و دست بگذارید روی اصل ماجرا، همین ساختار پیچیده را به فیلم قالب میکنید؟
بله. حالا نکتهای را بگویم. ۹۰ درصد کسانی که نقد فیلم مینویسند، آیا میدانند که اگر حزب توده در دهۀ ۲۰ به وجود نمیآمد، اصلا اکنون نقد فیلمی هم وجود نداشت؟ چه کسی پایهگذار شعر نو است؟ مثلا آقای گرمارودی هم شاعر نوپرداز است، اما چه کسی پایهگذار این شعر است؟ چه کسانی نگاه سنتی ما را تغییر دادند؟ کسی که نمیتواند آن موضوع را هضم کند مثل صادق هدایت خودکشی میکند. مگر «بوف کور» نقد دورۀ رضاشاه نیست؟ چرا آن ساختار را انتخاب میکند؟ چون فقط با همان ساختار است که میتوان نوشت.
به عنوان یک فعال فرهنگی داوری شما از فرجام حزب توده و اعضای موثرش چیست؟ آیا فکر میکنید حزب توده به عنوان پرچمدار یک تحول فرهنگی قربانی وجه سیاسیاش شد؟
بله، به راحتی.
و حیف شد؟
معلوم است که حیف شد... اعضای چپ ایران آدمهای معمولیاند؟ به موزیسینها نگاه کنید، به نویسندهها، شاعران. آیا به این راحتی میتوان از کنارشان گذشت؟ شما خاطرات «سایه» را بخوانید. یک آدم فرهنگی از همان قافلهای است که در آن سالها به حرکت درآمدند. ببینید وقتی به رادیوی دورۀ شاه میرود چه تحولاتی اتفاق میافتد. چه آثاری خلق میشود... ما از افرادی بودیم که خیلی مخالف جشن هنر شیراز بودیم، ولی همین آدمها به آن جشنها رفتند و ببینید چه فضایی ایجاد کردند. همین آدمها هستند که بعد از ۱۷ شهریور به سادگی استعفا میدهند و سفرشان به مسکو را لغو میکنند. کسی بهشان گفته بود این کار را بکنید؟ بسیاری از داوریهای دیگر ناشی از آن است که ما تاریخ نمیخوانیم. فکر میکنیم این فرهنگ به سادگی شکل گرفته است. الان همه چشمشان به آمریکاست، به کاناداست. پس چه کسی باید این مملکت را بسازد؟ قبل از انقلاب هم بودند افرادی که شراب و کباب میخوردند و از پرولتاریا صحبت میکردند. جای صحبت از پرولتاریا آنجاست؟ مسالۀ من این انقطاعی است که به وجود آمده؛ انقطاع فرهنگی، انقطاع تاریخی...
دیگر قصد ندارید به این موضوع بپردازید؟
چرا ندارم؟ یک سناریو داشتم به اسم «لیلا مسافر شب» آن هم دربارۀ همین بحث است. اما سینمای ایران الان به مرحلهای رسیده است که دیگر نمیتوان چنین فیلمهایی را ساخت.
نظر شما :