باید انقلاب اخلاقی کرد
چهار سخنرانی علینقی وزیری در مدرسۀ عالی موسیقی
جلسه اول: ۱۷ تیر ۱۳۰۴
صنعت و اهمیت آن
آقایان محترم!
یکسال و چهار ماه از تاریخ افتتاح مدرسه عالی موسیقی میگذرد. بحمدالله طرز پیشرفت کار در این مدت بیاندازه رضایتبخش بوده بطوری که موفق شدهایم در این موقع برای اولین بار ارکستر مدرسه را به هموطنان عزیز معرفی کنیم.
این نکته را لازم است متذکر شوم که منظور از این نمایشها نه فقط حظ نفس است بلکه بیشتر آشنا ساختن جمعیت است به قسمتهای مهم صنعتی که تا به حال در ایران وجود نداشته است.
آقایانی که در این کنسرتها حضور دارند بهتر است قدری وقت خود را مصروف شناسایی خط مشی این موسسه بکنند که در واقع گنجینۀ احساسات دقیق یک ملت است؛ یعنی با نظر دقیقی اختلافات مهمی را که کنسرت ما با کنسرتهای سابق دارد بسنجند و برخلاف عادات سابق ارکستر ما را از نظر فنی و وسعت عمل و اهمیت این صنعت بنگرند.
همانطور که تماشای یک مجسمه منظور دقت در قلمکاریها و شاهکاریهای یک صنعت است همانطور هم موسیقی برای شنوایی صرف نیست و بلکه برای تمیز ترکیبات وسیع و نامحدود این صنعت و اثرات آن در روح میباشد. البته در این مورد هر کس به اندازه تربیت فکری و تمدن اکتسابی و احساسات طبیعی خود درک میکند، یعنی درک یک مقام موسیقی برای همه کس مساوی نیست.
در صورتی که این قیاس عمل آید چنین نتیجه میگیریم که تا یکسال و نیم قبل هیچ یک از این طرق علمی برای این صنعت باز نبود و کورکورانه یک جاده غیرعلمی و محدود را میپیمودیم.
برای آنکه آقایان به تدریج ترجمان لفظی هم برای آنچه میشنوند داشته باشند یک سلسله مطالب را که راجع است بر صنعت و موسیقی و اهمیت موسیقی ایران به طریق اجمال در این چهار شب بیان میکنم تا شاید مقبول و مفید خاطر آقایان واقع گردد.
صنعت اولین چیزی است که وسیلۀ زندگانی را تشکیل میدهد. صنعت را به دو قسم تقسیم میکنند: یکی وسیلۀ زندگی جسم که عبارت است از صنایع مفیده و صنایع عمومی از قبیل زراعت و مکانیک و غیره و دیگری وسیلۀ زندگانی روح که عبارت است از صنایع مستظرفه یا صنایع آزاد که معماری و حجاری و نقاشی و ادبیات و موسیقی باشد.
در این موقع با آن قسمت از صنایعی که وسیلۀ زندگی جسم را فراهم میآورد ما کاری نداریم و به شرح صنایع مستظرفه که یگانه وسیلۀ زندگی روح است میپردازیم: انسان با عوالم خارجی به وسیلۀ حواس خمسۀ خود مربوط است و صنایع مستظرفه به وسیلۀ این حواس در روح انسان نفوذ مییابند.
صنایع پنجگانۀ مستظرفه وسیله تغذیه و پرورش و ترقی و تعالی روح است. صنایع مستظرفه یک قسمت مهم از وقت عالم را به خود مشغول داشته و همانطور که روز به روز به وسیلۀ انکشافات و اختراعات جدید وسایل تامین زندگی جسمانی انسان را فراهم میآورند به همان نسبت هم اکتشافات و مصنوعات جدید به وسیله اشخاص ژنی برای پرورش و تربیت روح انسان که یگانه فرمانروای قادر جسم است به معرض ظهور و نمایش گذارده میشود.
وقتی که درست دقت کنیم میبینیم که وسایل پرورش روح مقدم بر وسایل پرورش جسم است و هر ملتی که بخواهد حیوة جسمانی خود را در زمرۀ ملل متمدن عالم داخل کند و از فضیلت آدمیت برخوردار باشد جز تشبث به تربیت و تعالی روح خود که تنها راهنمای شایسته جسم است چارۀ دیگری ندارد.
امروز در ایران ما بیاندازه به صنعت احتیاج داریم و مخصوصا به صنایع ظریفه و علومی محتاج هستیم که نهتنها از عهدۀ تربیت روح ملت بر میآید بلکه اثرات اخلاقی آن در ملل دیگر نفوذ میکند و بالاخره شامل تربیت تمام عالم میشود.
اگر درست به فکر تمدن اروپا فرورویم میبینیم که جز صنعت چیز دیگری اساسی محکم آن را درست نکرده است و جز صنایع ظریفه چیز دیگری نتوانسته عنوان مربی اخلاقی و مربی روح را حائز شود. امروز مسلم است که اولین راهنما و مشوق صنعت هر ملت معارف آن است و به همین دلیل بیعلاقهگی صنعت در مملکت ما به واسطه وضعیت معارف و حدود تحصیلات ما است؛ زیرا مدارس عالی نداریم و از مدارس صنعتی هم بیبهره هستیم و فقط چیزی که ایرانی را تاکنون نیمهجان نگاه داشته وضعیت مملکتی و تا حدی حس وطنخواهی در یک طبقه مخصوص و در هر چندی وجود یک نفر ژنی است که راهنمای ملی بوده است. چنانچه هر آینه طرق عملی برای کسب صنایع مهمه و تربیت روح برای ما باز بود، به کمترین وقتی میتوانستیم با ملل متمدنه دنیا همدوش شویم. ژاپون یک ملت مشرقی است که در چهل سال اخیر این نمونه را به دست داده است.
موضوع صنعت در ایران خیلی قابل اهمیت است و آنقدر که در باطن صنعت طرف علاقه ایرانی واقع است علم آن مقام را دارا نیست و به طوری در قسمت زندگی ایرانی صنعت بر علم افضل و اولی به شمار آمده که اغلب صنعتگران ما حتی دارای سواد خواندن و نوشتن نیستند؛ در صورتی که در فن خود مهارتی بسزا دارند و البته حس میکنند که این ذوقها اگر با علم توام میگشت چه درجاتی را میپیمود!
اگر نظری به تاریخ صنعت بیافکنیم میبینیم که سلجوقیها، عثمانیها، مغولها و بلکه خیلی از ملل دیگر صنعتشان از صنعت ایران مشتق شده ولی اکنون بعضی به کلی جلو رفته و ما اگر دارای مدارس صنعتی و علمی نباشیم بالاخره همگی پیشی گرفته و افتخارات تاریخی ما بلکه خود ما هم به تدریج از میان خواهیم رفت.
موسیقی هم یکی از صنایعی است که به واسطه نداشتن وسایل و عدم اطلاعات علمی ضعف و سستی مفرطی آن را فرا گرفته است: مثلا در قفقاز، مصر، عثمانی، افغانستان و حتی بعضی از ممالک هندوستان موسیقی ایران با اسامی قدیم خود معمول است و اگر نتوانیم ما این غذای روحی را تازه و نوتر به آنها برسانیم ممکن است آنچه که سابق هم بود از میان رفته و شاید روزی برسد که عقیم مانده و محتاج به آنها بگردیم.
آن زمان گذشته که صنعت به وسیله حمایت سلاطین و بزرگان و نجبای قوم تشویق میشد و بالاخره بزرگ گشته باعث افتخار ملل میگشت چون در گذشته اول شاهکار سلاطین بزرگ جمعآوری صنعتگران بزرگ و تشویق آنها بوده است.
ملاحظه فرمایید چه افتخاری از هفتصد سال پیش برابری با افتخار ظهور فردوسی میکند؟ آیا غیر از تشویق سلطان محمود در آن عهد، سی سال فراغبال برای فردوسی میسر میگردید تا از عهده شاهنامه برآید؟
ولی امروز در عالم کمکم موضوع سلطنت و اشرافیت از میان رفته، قوای مهمه به دست جمعیت و ملل افتاده و بالاخره مدارس اجباری توده را تربیت کرده و آنها هستند که در عالم حامی صنعت گشته و به واسطه احتیاج زیادی که به آن دارند روز به روز در ترقی و پیشرفت آن سعی و اهتمام میکنند.
بزرگی و اهمیت صنعت موجد بزرگی و عظمت آن ملتی است که صنعت در بین آن نشو و نما یافته است. صنعت در بین آثار بشریت از همه گرانبهاتر و ملتی که در بقای صنایع خود نکوشید در بقای ملیت خویش سستی کرده است. صنعت عالی انسان را وارسته و دور از زندگی مادی نموده، روز به روز روح او را تربیت داده و ساختمان او را خوشخلق و فیلسوف و پر از جدیت میکند.
صنعت بزرگترین آثار فعالیت بشر است، صنعت بهترین مربی اخلاقی است، از صنعت هر صنعتگر پی به اخلاقش و یا از اخلاقش پی به صنعتش میتوان برد، صنعت یادگاری است از دسترنج نیاکان هر ملت و یکی از گرانبهاترین چیزهایی است که باید سعی و مراقبت هر ملت در نگاهداری و توسعه آن مصروف شود. اینجاست که میفهمیم مدرسه عالی موسیقی گنجینه احساسات دقیقۀ ملی است، برای اینکه موزهای است از یادگارهای احساسات ملت که در قرون متمادی ظاهر گشته است، پس هر فردی از افراد ملت به این مدرسه علاقهمند است.
صنعت در تمام ممالک متمدنه محترم است و من به نام این اصول در قسمتی که از اول زندگانی خود در آن رنج برده و زحمت کشیدهام پافشاری میکنم، امروز همانطور که به داشتن چنین صنعتی افتخار دارم مفتخرم که برای ترقیات صنعت موسیقی وطن خود زحمت میکشم و شکر میکنم که نیز یک عده از جوانان تحصیلکرده وطن من، پی به حقیقت این مطالب برده و با قلبی پاک در تحصیل این افتخارات با من کمک نموده و شرکت در زحمات من میجویند و امیدوارم با مساعی هموطنان محترم در پیشرفت این مقصود با ذوق فطری جوانان ایرانی مخصوصا در این رشته به زودی صنعت موسیقی ایران با دارا بودن مراتب علمی مقامات مهمی را حائز شود تا بتواند در عوض اینکه اپرت مشهدی عباد از قفقاز به ایران مسافرت کند و جلب نظر ما را نماید، روزی هم اپرای رستم و سهراب از شاعر بزرگ ملی ما فردوسی در ممالک آمریکا و آلمان و غیره مورد توجه ملل متمدنه گردد.
ملاحظه کنید که اگر حالیه ما نمیتوانیم بگوییم فاریابی چگونه این صنعت را عمل مینموده و یا آنکه باربد و نکیسا از زبان خسرو و شیرین به چه طرز و وسیله بیان موسیقی میکردهاند باید سعی کنیم که اقلا در آتیه این مشکل برای دیگران حل شود و اولاد آینده ما بتوانند به واسطه داشتن طریقه علمی این صنعت را نگاهداری نمایند.
افکاری که حالیه برای طریقه عمل این صنعت ما را احاطه کرده افکاری است که بالاخره در تمدن ایران عملی خواهد شد. همانطور که اینک افسوس میخوریم چرا گذشتگان ما نکردند این تاسف را برای آیندگان خود باقی نمیگذاریم.
در جلسات شبهای بعد در خصوص اهمیت موسیقی ایران و قسمت تئاتر و غیره شرحی به اطلاع آقایان خواهم رسانید.
***
جلسه دوم: ۲۰ تیر ۱۳۰۴
موسیقی ایران و اهمیت آن در فرنگ
امشب از خود و موسیقی خودمان صحبت میکنیم. ایران مملکت تاریخی و منشاء تمدنهای گوناگون است و مسلم است که در ایام قدیم که وسایل زندگی کم و ناقص بود در چنین منطقه معتدلی انسان راحتتر از سایر نقاط زندگی میکرد و به همین دلیل آب و هوا نشو و نمای بدنی سالمتر بوده و از آن رو هوش و ذکاوت رو به ترقی گذارده و تشکیل مملکت متمدنی که در آن زمان بزرگترین ممالک عالم محسوب میشد داده است...
امروز منشاء تمدن را بیشتر نسبت به یونان قدیم میدهند که در زندگی همسایه و معاشر با ایران قدیم بوده است. شاید دو علت بزرگ ما را از قسمت مهمی از این افتخارات محروم کرده باشد، یکی مفقود شدن آثار علمی و کتب ما در انقراض سلطنت ساسانیان و دیگر عدم انتشار و تجسس خود ایرانیها در احیا نمودن افتخارات تاریخی خود، و الا تمدن یونان قدیم قسمت عمده آن اقتباس از سایر نقاط بوده است که آنجا جمعآوری کرده و در آن زمان شور و غلیان ترقی که در ملت قدیم یونان پیدا شد به توسعه و تکمیل آن کوشیدند.
مسلم است که در ملتی مثل ایران قدیم موسیقی مقام خیلی مهمی داشته است چنانچه در نوشتجات یونانیها مکرر دیده میشود موزیک خود را به طور مباهات مقایسه با موزیک دربار شاهنشاه مشرق مینمودهاند.
در هر حال تا قبل از اسلام خبری در دست نیست که وضعیت موسیقی قدیم ما را برساند غیر از یک مقداری اسامی که مثلا از آن قبیل سی نغمه باربد است که نمیدانم آهنگ واقعی آنها چه بوده است یا شاید هم هست و چون بنده متجسس این رشته نبودم اطلاعی ندارم.
(راجع به موسیقی قدیم یونان و کامهایی که امروز متداول ایران است ناطق محترم در این مورد اظهاراتی کردند که چون مشحون از اطلاعات فنی بوده در اینجا حذف میشود.)
بعد از اسلام در زمان خلفای بنیامیه و بنیعباس موسیقی ایران مقام ارجمندی را پیموده است و در آن دوره خلفا قدری بیشتر اهمیت به موسیقی میگذاردهاند و به همین جهت در آن ایام استادان بزرگی به ظهور رسیده، کتبی در آن موضوع نوشته شدهاند که خوشبختانه امروز در دست است، از قبیل کتاب (الاغانی) تصنیف ابوالفرح اصفهانی که در ۲۸۰ هجری تولد شده و در ۳۵۶ وفات یافته است. کتبی از ابراهیم موصلی ایرانی اهل فارس از ۱۲۵ تا ۱۸۸ باقی است و از اسحق پسر ابراهیم که جزو علمای وقت محسوب میشد و به درجات عالیه رسید و از موسیقیدانهای معروف آن عهد بوده و همین طور از قطبالدین محمود بن مسعود شیرازی و عده دیگر.
این کتب دارای طرز نتنویسی بوده که یا به وسیله ابجد یا اعداد و یا دوایری که محاط یکدیگر واقع میشدند اصوات را یادداشت میکردهاند و این معلومات علمی ایرانی قبل از آنکه فرنگیها داخل در این مراحل بشوند وجود داشته چنانچه در آنسیکلوپدی لاوینیاک مینویسد: «ایرانیها در عوض عامل ۹ دایره داشتهاند که به توسط خطوط الوان تشخیص داده میشد، که بیشباهت به همین عامل امروزه ما نیست، در صورتی که از آن مشتق نشده است.»
در هر حال به واسطه اشکال مختلف که میبینیم معلوم میشود ژنی ایرانی در اختراع و ایجاد آنچه راجع به صنعت است در قدیم خیلی بیشتر به کار میافتاده، پس چه شده است که از این همه هوشها که به کار افتاده و مختلف کار کردهاند نتیجه گرفته نشده یعنی بالاخره افتخاراتی از این راه عاید ما نگشته یا آنکه اجتماع استفادهای از اینها نکرده و این کتب و این معلومات در گوشه و کنار عقیم ماندهاند؟
علت را تصور میکنم باید جست و در آن صحبت کرد تا شاید به تدریج رفع گردد زیرا این طور چیزها عیوبی است که ممکن است در ملتی یا در نژادی ظاهر شود و اگر به آن پی نبرند آنها را محو و نابود خواهد نمود و اینها مسائل خیلی اساسی معرفتالروح است که اگر درصدد رفع عیب خود برآییم بزرگترین نتیجه را که اصلاح اخلاق است خواهیم گرفت. بنده برای اینکه خیلی عیبجویی از خودمان نکرده باشم قناعت به تذکار چند نکته مینمایم و آن هم برای این است که سایرین هم در زمینه عقاید بنده اظهار عقیده کنند و اگر تا حدی موافق شدیم درصدد رفع عیب خود برآییم. گذشته از عیوبی که منشاء آن جهل عمومی است و به وسیله معارف میتوان رفع کرد ناچارم عرض کنم که یک روح سستی و تنبلی در ما حکمفرما است یعنی به عبارت خیلی ساده ما را ملت تنبلی میتوان گفت، مخصوصا با طرز زندگی امروز و ترقی سایر ملل خیلی هم تنبل میتوان گفت! جدیت در کار خیلی کم است مگر آنقدر که «بخور و نمیری» حاصل شود. در ساعات متوالی یک نفر ایرانی میتواند دراز افتاده و فقط هوا را تماشا کند و یا آنکه چشمها را هم روی هم گذارد، ساعاتی بگذراند بدون آنکه خواب باشد چون خواب را یقینا بیش از حد معمول کرده است! به قول فرنگیها کاملا «فاتالیسم» در روح ما حکمفرما است یعنی خود را قادر و توانا برای تهیه وسایل زندگی نمیدانیم و همه را واگذار به بخت و تقدیر میکنیم. مساله قضا و قدر و بخت و غیره در بین ما به قدری متداول است که در جزئی کارهای روزنامه هم دخالت میکند. مکرر رفقا به من نصیحت کردهاند که چه زحمت میکشی و چه خودکشی میکنی؟ بالاخره هر چه باید بشود میشود و دست قضا هر چه نوشته باشد اجرا میگردد...!! نمیدانم چرا در ملل کارکن و متمدن این صحبتها از بین رفته و همه فکر کرده و طرح ریخته و از روی قواعد حساب کرده و مثل ماشین آنها را اجرا میکنند و هر روز هم بیشتر به مقصود میرسند. این نکته اساسی تنازع بقا که خصلتی است طبیعی به واسطه شدت این عقاید اغلب از میان میرود. شخصی میبیند که اگر یک بیست و چهار ساعات دیگر به او چیزی نرسد از گرسنگی خواهد مرد باز از جایش تکان نمیخورد و منتظر است که اگر قسمت باشد میرسد. الان شاید یک عده از آقایان پیش خود بگویند «و اتفاقا هم میرسد» ولی خیر، چه بسا هم که میمیرند و از آنها خبری نمیرسد!
باری، تنبلی کاملا حکمفرما است، مردم خیلی به تانی راه میروند و این را وقار مینامند، تصمیم و عزم ندارند و سست عنصر هستند، میگویند به طبیعت واگذار کنیم. هیچ درصدد سعی و عمل نیستند، میگویند دنیا بقا و ثباتی ندارد، در فکر آتیه نیستند، میگویند «دم غنیمت است!» صراحت عقیده هیچ نیست، یعنی «هر طور میل مبارک است!» از سرعت، جدیت خوششان نمیآید، یعنی به قول آقای دشتی «شتر پسندند!» بلی، واقعا جملۀ جامعی پیدا کردهاند: «شترپسندی» اصل اخلاقی است در این مملکت!
عیب بزرگ دیگر ما مختص اشخاصی است که از عیوب فوق مبری و پاکند و آن حسادت و خودپسندی است: اگر عدهای جدیت طبیعی داشته باشند و بخواهند کار کنند این عیب اعمال آنها را خنثی کرده و خود آنها را هم بالاخره سرد میکند. این حسادت نامشروع آنها را وادار میکند که اعمال رقبای کارکن خود را به وسایل سوء بیاثر کنند.
اگر کسی کتابی نوشته، اختراعی کرده، ایجاد فکری نموده و بالاخره مبتکر و موجد چیزی باشد دیگری هرگز حاضر نیست که کار او را دقت کرده و بعد از او به تکامل آن بپردازد بلکه اول درصدد تنقید و خرابی او بر میآید و در مقابل اگر قدرت کار داشته باشد درست در نقطۀ مقابل افکار او افکار مخالفی را میخواهد بر کرسی عمل بنشاند.
این خود دلیلی است که چرا کتب موسیقیدانهای ما نواقصشان رفع نشده و اگر دیگری بعد از آنها نوشته است به طرز دیگری فکر کرده که شاید افکار اولی را نابود کند. و به همین طرز کارها همیشه فکر یک نفر خواهد بود، و مسلم است که اغلب ناقص و بیهواخواه راه فراموشی را خواهد پیمود.
این حس حسادت مانع از تحصیل و چیز یاد گرفتن میشود، مانع از تحقیق و انتشار حقیقت است؛ هر اختراع و ابتکار علمی مسلم است که در بادی امر حتی به نظر اهل فن هم غریب و ناشناس میآید، و حق هم همین است زیرا اگر غیر از این باشد بکر نخواهد بود. اگر در مقابل یک چنین کشف و پیشرفت از اول تیغ حسادت مردم آخته شود و پردۀ حسادت چشم آن عدهای را که محقق هستند و اول باید آنها بفهمند بپوشاند حال پیشرفتهای علمی قابل تاسف خواهد بود.
گمان میکنم از مطلب خیلی دور افتادم، عذر میخواهم و این موضوع اخلاقی را واگذار میکنم به نویسندگان محترمی که اقلا از این عیوب مبری باشند تا درست تحقیق نموده و نتیجهای به دست ما بدهند. باری، عملیات موسیقی ایران بیش از همان ترتیب که شرح دادم نیست ولی شرح موسیقی ذوقی و روحی ملت که به مرور زمان جمع شده و هر کدام یادگار مصیبتی است و نیز اساس محکم موسیقی عالم خواهد شد کنفرانس مشروحی لازم دارد که وعده به آتیه میدهم.
اما برای اینکه یک مقایسۀ کوچک از صنعت خودمان و ملل متمدن بکنم و ضمنا برسانم که صنعت در خارجه چقدر احترام دارد و در مملکت ما چقدر پست است جمله کوچکی بیان میکنم که شاید مربوط به هم نیز نباشد، چه اهمیتی دارد؟
مزارت، بتهوون و باخ این سه نفر به اندازهای بزرگ هستند که ملیت آنها از بین رفته و سمت استادان بینالملل را به خود گرفتهاند. یعنی هر ملتی روز تولد یا مرگ یا جشن صد ساله و غیره برای آنها گرفته و احتراماتی که به آنها میکنند عمومی است. واگنر بزرگترین موسیقیدان قرن اخیر آلمان است. در تاریخ مینویسد: «بزرگترین ژنی که در صد سالۀ اخیر در آلمان پیدا شده او است.» نظرم میآید در موقع معاهدۀ ورسای آلمانها یادداشتی دادند که ملتی را که واگنر و گوته دارد نمیتوان مضمحل و نابود نمود و این تذکر را به عالمی دادند، نه به یک مملکت فرانسه. پادروسکی اول موسیقیدان لهستان است، وقتی من اروپا بودم چند سال ریاست جمهوری لهستان با او بود و در کنفرانسهای صلح بنا به احترامی که به او میکردند نماینده و قاضی صالحی بود. موسیقیدانهای بزرگ امروز از علما و ادبا و فلاسفه بزرگ درجۀ اول به شمار میروند، زیرا تا این مزایای علمی و اخلاقی را نداشته باشند از عهدۀ این مقام بلند یعنی استاد و مربی جمعیت بودن برنخواهند آمد.
قریب دو سال در آلمان بودم، اتفاقا موقع فقر عمومی بود که اغلب در شبانه روزی یک مرتبه غذا میخوردند ولی اقلا هفتهای دوبار کنسرتهای بزرگ و شنیدن موسیقی آنها ترک نمیشد. چون این را غذای روح میدانند.
در فرانسه بعد از جنگ روزی که دولت اجازه داد که موسیقی واگنر را در فرانسه بنوازند برای خرید بلیط تئاترها و کنسرتها موسیقی واگنر به قول خودمان «سر و دست میشکستند» و با آن بغض و کینهای که در دل فرانسهها از آلمانها بود باز برای شنیدن احساسات یک نفر صنعتگر این طور حقشناسی میکردند!
اما از وضع موسیقی خودمان و احترامش، اگرچه خجالت میکشم عرض کنم ولی باز چاره نیست... نه، حقیقت شرمآور است، نمیتوانم بگویم. فقط تذکر میدهم که از یک سال و نیم پیش تا به حال که مدرسه عالی موسیقی تاسیس شده همه حس میکنند که یک ترقی عظیم نموده و نسبت خیلی محترمتر شده است ولی هنوز فلان پدر تصور میکند که پسرم اگر ثبات فلان اداره با ماهی مبلغ جزئی باشد بهتر از این است که در این صنعت اخلاقی آزاد که مربی روح بشر است وارد شود.
در صورتی که در اروپا هر پدری که فهمید اولادش یا صدای خوبی دارد، یا استعداد فکری یا بدنی و اندامی برای این صنعت دارد، درک این مساله را کشف گنجی تصور میکند و مصدقین هم به او میگویند و آن وقت است که مخارج هفت سال تحصیل او را در بانک گذارده و تحصیلات او را تامین مینماید و میبینیم که اشتباه هم نکرده است.
یک روز ژرژ بیزه جایزۀ رم گرفته بود و به سمت رم حرکت میکرد! برای پدرش از بین راه کاغذ مینویسد که تمام فکرم این است که از حاصل زحماتم صد هزار فرانک در بانک بگذارم که با هم راحت زندگی کنیم و پدر و مادرم غصۀ معاش را نخورند. پس از سه سال در مراجعت اپرای «کارمن» را ساخت که میلیونها دخل داشت. کاروز آوازهخوان معروف ایتالیا که سه سال قبل فوت کرد در بانک آمریکا دویست هزار دلار سرمایه داشت. اشباه اینها هزاران هزاراند.
ما هم همان انسان هستیم، با همان ساختمانها. اگر مدارس منظم عالی داشته باشیم ممکن است آرتیستهای ما به همه جای عالم رفته، عایدیهای هنگفت داشته و اسباب افتخار مملکت ما گردند.
در خاتمه معذرت میخواهم اگر حقایق بنده به ذائقه بعضی از آقایان تلخ میآید و یا تصور میکنند که این کنفرانس هم مثل بعضی کنفرانسهای دیگر باید به تعریف زیاد از هوش و نجابت و شجاعت ایرانی صرف شود.
خیر، باید با کمال صداقت عیب خود را پیدا کنیم و به چشم یکدیگر بکشیم و بالاخره تکان سختی به خود بدهیم، این غبار بدبختی را از روی خود برطرف نموده و با انسان امروز همدوش و برابر راه برویم.
***
جلسه سوم: ۲۲ تیر ۱۳۰۴
راجع به موسیقی معاصر و جدیدی که از بدو تاسیس مدرسه شروع شده و اثرات اخلاقی آن در روح مردم
بدوا به آقایان محترم قول میدهم که آن حسادت نامشروع که یک موضوع مهم کنفرانس پریشب بنده بود در طبیعت بنده وجود ندارد و اگر مطالبی ذکر میشود منظور تکذیب از کسی یا چیزی نیست، بلکه برای انتشار حقایقی کوشش میکنم که ناچار گوشه آن خیلی جاها را خواهد گرفت.
موسیقی معاصر عبارت است از یک سلسله آهنگهای بازاری که به عنوان پیش درآمد و تصنیف و رنگ معمول است. آواز را هم در کنفرانسهای قبل اشاره کردهایم که یک طرز سوگواری است که میتوان یادگار مصائب گذشته دانست (البته به استثنای «انشاءالله مبارک بادا» که مختص عروسی است).
اساس موسیقی ایران را پریشب شرح دادم که خیلی محکم و وسیع است و حتی اظهار عقیده کردم که روزی مبنای موسیقی عالم خواهد شد. اما همانطور که یک بنای ناشی یا یک بنانما ممکن است با داشتن مصالح خیلی مرغوب و خوب عمارت خیلی بدی بسازد همانطور بنای موسیقی ایران در این اواخر ساخته شده. چرا به دلیل اینکه استادان ماهر تحصیلکرده مخصوصا در قرون اخیره که عالم با قدم سریع در ترقی بوده است پیدا نکردیم که از این اساس محکم و مصالح مرغوب بهترین استفاده را بنمایند. این است که موسیقی ما منحصر شده است به تکرار همان خواطر بدبختی و یک قسمت رنگ و تصنیف که کاملا شهوانی و باعث فساد اخلاق است. چنانچه همه شاید دیده باشید مجالس کیف خودمانی را که در واقع موسیقی هم غیر از آن موارد، موارد دیگری ندارد.
در این مجلس تازه آن لذایذ را با وسایل خارجی تحصیل میکنند، یعنی تا آن محرک اصلی نباشد از عربده کردن و فحش دادن به یکدیگر با اینکه تا حدی طبیعی ماها شده است لذتی نخواهند برد. در مواقعی که این محرکین خارجی نباشند میگویند: «ای آقا بد بد گذشت! ساز خشک بیدلخوشی بود و روزمان را لوس و پکر گذراندیم!!» این است تمام تعریف موسیقی ما و اثرات اخلاقی آن. با این ترتیب آیا حق نبود که از طرف مقامات روحانی منع شود؟
گذشته از این یک چنین موسیقی در همه جای عالم مذموم است. روحانیون و کشیشان با این مخارج هنگفتی که در عرض سال برای موسیقی کلیساها میکنند باز این قسم موسیقی را موسیقی حرام میگویند و هرگز گوش نمیدهند، همینطور مردمان چیزفهم هم لذتی نمیبرند.
پس وقتی از موسیقی صحبت میکنیم منظور ما جنبه اخلاقی و صنعتی آن است نه جنبه شهوانی و شیطانی آن. چون تعریف موسیقی را در شب افتتاح کلوب موزیکال اینطور کردم که: «موسیقی زائیده نظم و ترتیب و موجد هیجان و اضطراب، عشق و عفت، رحمت و شفقت، حرص و حسادت، بغض و عداوت، شهامت و رذالت، سختی و سستی، نجابت و دنائت، افتادگی و شرارت و بالاخره برجستهکنندۀ تمام عواطف و خصائص بشری است تا به چه نیتی و به چه لباسی آن را ایجاد و زینت کنند.» یک چنین صنعت لطیفی چقدر قابل پرستش و ملاحظه است! بیخود نبوده است که مارتین لوتر واضع مذهب پرتستان مینویسد: «معلمین باید موسیقی بدانند تا بتوانند از عهده هر تعلیم به خوبی برآیند، و دیگر اینکه شاگردان را موسیقی بیاموزید تا از کودکی عواطف آنها رقیق گشته در جاده نجابت و شجاعت قدم زنند»، و بالاخره مینویسد: «که روزی موسیقی در عالم سلطنت خواهد کرد و آن وقت است که در تحت سلطنت آن اخلاق بشر تصفیه شده و به اغلب مجادلات و منازعات بشری خاتمه داده خواهد شد.» امروز میبینیم که این سلطنت روز به روز دایره نفوذ خود را زیاد نموده و مخصوصا با اختراع جدیدی که به وسیله تلگراف بیسیم شده که ممکن است مثلا از طهران در یک ساعت معین برای تمام مملکت ایران کنسرت داد، پیشگویی آن شخص بزرگ را قابلالاجرا و بلکه مجری شده میبینیم.
از عصر مارتین لوتر هم خیلی بالاتر میرویم میرسیم به یک پیغمبر، حضرت داوود، که با این اصول میخواسته است اخلاق بشر را تصفیه نماید که تمام آیاتش بر صدق قول ما گواهی میدهد. حال اگر موفق نشدهاند برای این بوده است که عسرت وسایل زندگی جسمانی مجال روحیات نمیداده است یا اینکه جهالت مردم باعث سوءاستفاده میشده است ولی مسلما یک اصل به این متینی روزی به کرسی حقیقت و عمل خواهد نشست.
اما موسیقی جدید ما یعنی راهی را که مدرسه عالی موسیقی باز نموده است ببینیم کدام است و ما را به کجا هدایت میکند. آیا همانطور است که بعضیها گفتهاند و اذهان جمعی را مشوب میکنند یا آن است که عدهای از وزراء و وکلاء و نویسندگان تربیت شده ما عقیده دارند و در این موضوع اظهار رای میکنند؟ اولا یقین بدانید که هر چه در خارج تنقید میکنند من به دقت گوش میکنم تا اگر عیبجویی بجا باشد رفع آن عیب را بنمایم.
مثلا میگویند فلان کس موسیقی ایران را از بین میبرد!! خوب بفرمایید ببینم کدام موسیقی ایران را؟ همان که در فوق شرح دادم؟ یعنی موسیقی آن مجالس کیف را مقصودتان است؟ پس این حقیقتا خدمتی است. ردیف آوازهای مصیبت را منظور دارید؟ یقین داشته باشید تا این کسالت مزاج در شما هست مجبورید به ناله کردن و بنده که سهل است هیچ کس قادر به بردن آن از میان نخواهد بود. گذشته از این «لبو، سیبزمینی، رستم زالی زالزالک، گوجه گیلانی، یکی یک بره کاهو نازک، آی بلال، کل باقالی، چنگ چنگی دارم خرما.»
تمام اینها با آهنگ همین آوازها فروخته میشود، چطور میشود اینها را از میان برد؟ خوب دیگر کدام موسیقی را منظورتان است؟ چه کتبی و یا چه تدویناتی و با چه قواعد علمی داریم؟ آخر موسیقی، صنعت به این بزرگی، به کلی دیمی بنا به کیف هر ساززن نمیتواند باشد؟ شاید همان کتابها که من پریشب از موسیقی ایران شرح دادم نظرتان آمده و به رخ من بکشید؟ بلی صحیح است ولی کشف آنها برای شما از زبان چینی هم مشکلتر است و تازه یک خیالات ناقص است از طرز نتنویسی که مربوط به آن الحان موسیقی که منظور شما است نیست. اگر در صورتی که با نظر دقیق ملاحظه کنید تازه یک سال و نیم است که شما میتوانید مباهات کنید که ما دارای موسیقی ملی مخصوصی هستیم که مخصوص خودمان است و به هیچ موسیقی هم شباهت ندارد غیر از همان موسیقی مخصوص ایرانی، بفرمایید این کتب و الحان نت شده آن به همه جای عالم بفرستید تا استفاده کنند.
دیگر در موضوع صدای بنده و سبک آوازی که ترکیب نموده و منتشر مینمایم ایراد دارند. علت این است که نمیدانند منظور از آواز چیست. منظور اصلی از آواز به این است که عینا تقلیدسازی را بنمایند و همانطور پنجههای تندی که در فلوت یا نی یا ویلن میتوان نواخت آوازهخوان هم بخواند، چون هرگز صوت نه آنقدر وسیع است نه آنقدر چابک که از عهده بر آید. منظور از صوت ایجاد یک ساز جدیدی است که از همه سازها سبقت بگیرد یعنی سازی که تلفظ و کلام هم از بین آهنگهای آن شنیده شود. سازی که موسیقی و شعر را با هم به مستمع برساند.
همانطور که بین سازها انواع دارد، کوچک و بزرگ و صدای زیر و بم که هر کدام به جای خود مطبوع است، همانطور در صوت هم چون خلقت اشخاص متفاوت است صدای بچه، صدای زن، صدای مرد با هم متفاوتند و هر یک از این اصوات هم باز بین خودشان اختلاف در وسعت دارند. لابد در تعزیهها دیدهاید که برای هر کس مطابق صوت او رولها معین میکنند: از شمرخوان صدای بم برقوتی و علیاکبرخوان صدای زیر کودکانهای مطبوع است که اگر تبدیل کنند گذشته از اینکه مطبوع نیست مضحک است.
مثلا پنج قسم صدا در مرد هست که از صدای خیلی بم شروع و به صورت خیلی زیر ختم میشود. در تمام این اصوات آرتیستهای درجۀ اول پیدا میشود. در صورتی که ما تصور میکنیم خواندن مرد فقط همان درجه آخری است که عموما زیر بخوانند و چون همه روی این اصل میروند صدای طبیعی خود را از دست داده از صد نفر که صدای طبیعی پنجگانه فوق را داشته باشند بنا به قاعده فوق هشتاد نفر آنها صدای خود را خراب کرده و از بین میروند.
صدای بنده صدایی است نزدیک به بم که باریتون میگویند، در قسمت اروپایی دیپلمه هستم، در قسمت خودمان هم که مال وطن است با آن بزرگ شدهام و این سبک بنده هم موسیقی را دارا و هم خطابت و کلام را میرساند. اما سبک قدیم را فرنگیها اسمی دادهاند که هر وقت مینویسند به آن اسم شناخته میشود: آواز «امان امان» زیرا هر چه گوش دادهاند بیشتر و برجستهتر از همه امان امان شنیدهاند. تصور کنید آوازهخوان شروع میکند به آواز خواندن میشنوید: «ای های های وای دلم های جانم دل دل دل دله دله دلی امان امان خدا رسوا دلم...»
اگر به سبک بعضی از خواندههای جدید رجوع کنیم میبینیم «هوار و فریاد و فغان» هم به این کلمات اضافه میشود. اینها متن اصلی آواز است که آهنگ را با این کلمات به مستمع میرسانند و آن وقت گاهی شعر جویده توی دماغی تیکه پاره شده که ممکن است بین کلمات آن باز از این لغات زینت جای دهند، خوانده میشود که شاید اغلب خوانندهها به فهم معنی شعر و درستی ادای آن هیچ اهمیتی هم ندهند. من یقین دارم هر کس با چند مجلس گوش کردن هر دو طریقه و دقت در آن کاملا بنده را تصدیق نماید. شنیدم یکی از منقدین من در شبی که از فردوسی خواندم در موقع رجز رستم در جواب خشم کاووس شاه گفته بود: «آقا من به کلی وحشت کردم و نزدیک بود که فلان کس گرز رستم را توی سر ما بزند!!» گفتم خیلی خوشوقتم، از این تعریف معلوم میشود خوب از عهده بر آمدهام زیرا در آن موقع تصور کنید که اگر «ای وای دلم یا امان امان ها را دله» میگفتم چه حالی داشت؟ از این هم بگذریم.
دیگر وجود اصوات مختلف است که در ارکستر به پشتیبانی آهنگ اصلی زده میشود. این را هم نمیفهمند. اما اینجا من حق میدهم زیرا مشکل است و باید گوش عادت نماید تا لذت ببرند. مجموع این اصوات مختلف از روی یک علم خیلی وسیعی که آرمنی میگویند ترکیب میشوند و این اصوات با هم توافق و خویشاوندی دارند و میتوان ملودی یعنی آهنگ اصلی را بدون آرمونی تشبیه به یک ملکۀ زیبایی کرد که به کلی از خدم و شکوه و جلال خود دور افتاده و تنها مانده است. گو اینکه زیبایی او به جاست ولی یقینا با آن شکوه و جلال خیلی بیشتر نمایش دارد خصوصا اگر در بین آن خدمه زیباییهای دیگر یافت شود که اغلب کم و بیش با او بتوانند رقابت کنند، آنجا است که چشم بیننده لذایذ متعدد میبرد.
حال ارکستر و سازهای مختلف و آهنگ اصلی را در اینجا بهتر از این نمیتوانم مثال بیاورم و همانطور که چشم برای تشخیص زیبایی هر چه تربیت بشود باریکبینتر میشود همانطور هم گوش هر چه بیشتر تربیت شود دقیقتر میشود. چون آرمنی یعنی علمی که از ۹۰۰ سال پیش تا به حال علمای بزرگ هر روزه کشفی تازه از او نموده تا اینکه به وسعت امروز رسیده در مملکت ما به کلی غریب و ناشناس بوده، البته در بدایت امر مشکل است مطبوع افتد خصوصا با قدمهای بزرگ و سریعی که بنده از اول برای این کار برداشتم یعنی نخواستم که پنجاه سال دیگر برسیم به اینجا به خیال اینکه چون زمینه بکر بود هر طور اقدام نمایم بالاخره همان عملی خواهد شد. این نکته را هم تذکر بدهم که آرمنی ما هم باز روی اصول موسیقی خودمان است نه اینکه تصور نمایید آرمنی اروپایی را با آهنگ ایرانی تلفیق نموده باشیم که خیلی چیز هجوی خواهد بود.
راجع به شعر و ترکیب آن با موسیقی تحصیلات مخصوص دارد که جزو تحصیلات کمپزیسیون است و البته کمپزیتور باید شعرشناس و ادیب باشد تا از عهده آن به خوبی بر آید و نظریات ما راجع به ادبیات ایران به اندازهای است که باید علیحده کنفرانسی در آن موضوع داده شود.
ترکیب قطعات بنا به موقعیت و چگونگی احساسات صانع آن تغییر کرده و تقسیم به طرزهای مختلف میشود. یک وقت است که ارکستر برای شما یک موسیقی مینوازد که هیچ قسم ترجمان دیگر همراه آن نیست مثل ابتدا و انتهای «دو عاشق و دلتنگ و کربلی» و غیره. این قسم موسیقی را «سمفونی» مینامند. موسیقی درام و تراژدی و کمدی همینطور از هم به کلی مختلفند. یک موسیقی دیگری است که آن را «توصیفی» مینامند. این باز سمفونی دارد و شما به وسیلۀ آن یک صحنۀ مخصوصی را در عالم خیال میبینید مثل آخر «نیم شب» که همه حس میکنند شب است، آرامی و لطافت شبهای تابستان نزدیک به پاییز و حرکت ملایم برگ درختان، اشعۀ نقره فام مهتاب، تاریک روشنهای مخصوص به باغ و مرغ حق هم در آنجا با نغمۀ یکنواخت خود به این سکوت و فراموشی یک شکوه و جلال مخصوصی میدهد؛ حافظ هم در گوشهای شعرهای خود را خوانده است.
به وسیله این موسیقی ممکن است دست شما را بگیرند و ببرند در استخر و شبی که اسکندر آنجا را آتش زد به شما نشان دهند... یا اینکه شما را در خرابههای مداین گردش بدهند و یا یک مجلس قمار را میتوان به شما نشان داد که حضار آن مجلس به چه نحو برای لخت کردن یکدیگر حاضر شدهاند و بالاخره چه فضایحی از این اعمال برخاسته میشود!
طرز دیگر موسیقیهای ورزش و رقصی است که بالطبع انسان را به هیجان میآورد و به حرکت وا میدارد، مثل «مارش ورزشکاران یا پانتومیم دزدی بوسه و والس دو نامزد و غیره.» دیگر طرز «رمانس» و تغزل است که همان قسمتی است که اغلب اشعار شعرای بزرگ ما را به موسیقی گذارده و خوانده میشود مثل «غمگین و شکایت نی و خریدار تو و غیره.» دیگر طرز سبکتری که تصنیف میتوان آن را نامید منتها تصنیفهای اخلاقی که با موسیقی توصیفی توام شده مثل «گنجشکک»، «دل به تارت بستم» و «دوست» و غیره.
دیگر طرزهایی هستند که از موسیقیهایی که فرق مخصوصی آنها را اشاعه میدهند از قبیل موسیقی کلیسا، موسیقی اکسپرسیونیستها و امپرسیونیستها و ایدهآلیستها و رآلیستها و فوتورتیستها که هنوز نه اسم فارسی دارند و نه ذکرش در اینجا مورد دارد. قطعاتی که در این چهار کنسرت دادهایم تقریبا میتواند معرف اغلب این طرزهای فوق باشد؛ مسلم است که به طور اختصار.
خلاصه مدرسه عالی موسیقی راه را باز نموده، اشکالات را از بین برده، جاده را از خار و خاشاک صاف کرده و باز هم تا هست تکلیفش همین است؛ یعنی برای توسعه صنعت کوشش میکند. اما چه کسانی باید در این مدرسه تعلیم بگیرند؟ جوانان ما، آنهایی که هنوز قوه تحصیل دارند، آنهایی که یک دوره مدرسه دیده یا مشغول دیدن هستند زیرا تجربه به ما آموخت که یک عده خیلی زیادی که مایل به آموختن علم موسیقی هستند به مدرسه آمده ولی عدم عادت به تحصیل و مداومت یا تعجیل در رسیدن به یک نتیجه آنی آنها را سرد کرد، پس شاگردان این مدرسه جوانان ترتیب شده جدی هستند. اشخاصی که غیر از آنها هستند بیخود به خود زحمت ندهند.
بلی جوانی! میدانید جوانی چیست؟ موقع سرشاری قوت. سن رشادت و تهور. صندوق لبریز آرزوها. موسم عشق و کار. زمانی از زندگی که مرگ و مخاطره را نشناخته، بهار زیبایی و تندرستی، بالاخره موتور بزرگ کارخانه زندگی هر ملتی است.
اما در ملت ما جوانی چیست؟ فصل ولگردی و بیکاری. تا پدر هست دندش نرم شود باید بدهد. موسم شروع به عرقخوری و تریاککشی و قماربازی و غیره «ده اگر حالا نکنم پس کی؟ وقتی که پیر هاف هافو شدم.؟» موقع فراموش کردن آنچه که تحصیل کرده است «بابا خفه شدیم از بس سر کلاس رفتیم، حالا دیگر هفت، هشت، ده سال راحت باش!!»
این قسمت راجع به طبقۀ متمول مملکت است. طبقه متوسط و لاغر و دراز و قوزی، تا وارد منزل میشود فورا لخت شده یکتای زیرشلواری روی تشک دو زانو نشسته یا زیر کرسی ستون فقراتش تا خورده به تدریج قوز در میآورد و چون راه رفتن او همان است که دیدهاید، خیلی معلومات اضافی بر دروس خود که بخواهد بداند داخل در فلسفه (یعنی فلسفه خودمان) پس قدری از خواجه و مولوی یا خیام خوانده دیگر با آقا دو کلمه حرف حسابی نمیتوان زد! خیر تمام یا میگوید «چه عرض کنم؟» یا «محتملالوقوع است» یا از «پشمین کلاه خویش» حرف میزند. آقاجان این شعرای بزرگ ما منظورشان این نیست که شما بیتصمیم و بیعزم و مردد و بیقید و تنبل بشوید. شما معنی کلمات آنها را خیلی بد فهمیدهاید، در این سن اصلا نباید این شعرای بزرگ را خواند. باز او به شما یک شعر از ناصر خسرو جواب میدهد همین طور میرود تا روزگار پس گردنش آنقدر بزند تا آدم بشود و آن وقت معنی حقیقی این شعرای بزرگ را بفهمد. در هر حال همانطور که وظیفه یک نفر صنعتگر حقیقی است من به مرور به وسیله موسیقی و کنفرانس، فردا به وسیلۀ تاتر، پسفردا به وسایل دیگر، آنچه عقیدهام است در سعادت شما به شما تلقین میکنم.
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
***
جلسه چهارم: ۲۴ تیر ۱۳۰۴
در تأتر و کلیات صنعتی
دیروز وقتی کنفرانس امشب را یادداشت میکردم مفاد کنفرانسهای سه شب قبل از نظرم گذشت و تصور کردم به مذاق بعضی باید خیلی ناگوار آمده باشد زیرا بنده با آن شوری که برای ترقیات مملکتم دارم این سه شبه یک مطالبی را که در نظر خود حقیقت میدانم صاف و پوستکنده گفتم. اگرچه عدۀ زیادی برای این طرز سادهگویی مرا تبریک گفته و تشویق نمودهاند ولی میدانم عدهای هم که منتظر تصادف با اینگونه مطالب نبودهاند کسل شده از من رنجیدهاند ولی امیدوارم این آقایان نیز اظهارات مرا که تماما فنی و از نقطه نظر ترقی و اصلاح مملکت بوده با نظر انصاف نگریسته، بدون دقت ما را هدف تیر ملامت قرار ندهند به طوری که سابقا اشاره شد اگر ما درصدد رفع معایب خود برنیامده و با یک میل جدی اصلاح خود را تعقیب نکنیم آتیه خیلی تاریکی خواهیم داشت.
امشب صحبت ما روی تأتر است اما درست دقت کنید تأتر نه تیارت زیرا با هم خیلی فرق دارند. تیارت همان طور که اینجا معمول است یک بقالبازی است و لوسگیری و حقهبازی. اغلب شنیدهاید که یکی به دیگری به غرض میگوید: باب چرا تیاترش را در آوردی! باری تأتر به کلی ورای آن است و چون معنی آن را بعضیها نمیدانند خیال میکنند چه چیزی باید باشد، حرام باشد یا حلال، مکروه باشد یا مطلوب. خوب من حالا سعی میکنم که به شما بفهمانم اولا معنی فارسی تأتر نمایشگاه و محل انتقادات اخلاق مردم است، پس هر ملتی ملزم است برای آشنایی به اخلاق خود در تاسیس این نمایشگاه مخصوصا در شهرهای پرجمعیت کوشش نماید تا بدین وسیله عیوبی که خود بدانها آگاه نیست به طرز برجسته دیده و درصدد رفع آن برآید.
در صورتی که معتقد باشیم که مدارس اخلاقی بهترین راه سعادت و ترقی بشر است، تأتر را میتوان اونیورسیته صنعتی و اخلاقی خواند که هیچ قسم کنکور ورودی را دارا نیست یعنی افراد ملت از هر قبیل و هر چه که باشند به درجه معلومات و فهمشان باز از این مدرسه استفاده مینمایند. بالاخره علت این ترقیات عظیم و اختلاف بزرگ در تمدن هر ملت چیست؟ یقین بدانید به واسطه وجود و عدم یا کم و زیاد بودن همین قبیل چیزها است.
اگر نظر بعضی از آقایان باشد تعزیه تکیه دولت در ده روزه خود چقدر جمعیت را از خود راضی میکرد و اگر مطالب اخلاقی در ضمن آن گنجانیده میشد چقدر ممکن بود در اخلاق مردم تاثیر نماید. اگر بخواهیم مقایسه نماییم آن هم اپرای بزرگ مملکت ما بود زیرا اپرا اغلب نشان دادن یک قضایای تاریخی مهمی است که به وسیلۀ صنایع ظریفه تلقین میشود و همیشه شعر و موسیقی و زینت و سنهای نقاشی و غیره است، تعزیه تکیه دولت هم این اصول را دارا بود. اگر درست ملاحظه کنیم با نبودن مدرسه و مختصات فنی راجع به این کار باز احتیاج برای ما آوازهخوانهای خوب خلق میکرد که هر یک در رولهای خودشان ممتاز زمان خود بودند.
حال برای تکمیل آن البته بایستی از علم طلب یاری میشد. باز هم عرض میکنم با این همه تجربیات و معلوماتی که در رشتههای مختلف زندگی به دست آمده امروز دیگر نمیتوان دیمی کار کرد و صنعتگر دیمی در مقابل این دریاهای علم مات و مبهوت خواهد بود.ژنی بیعلم و عمل هزاران کودک ولگرد کوچهها.
انتفاع بزرگ مدارس اجباری در ملل همین است که ژنیهای آنها را از گوشه و کنار جمع کرده و برای خدمتگذاری عموم مهیا میکنند. در مقایسه نقاشی آقای کمالالملک با نقاشهای پنجاه سال پیش یا اختلاف جراحی دکتر میر با جراحی حکیم طالقانی در محله پاقاپق، در مقایسه اتومبیل و خر و یا آئروپلان، با قاصد پست طهران به بار فروش تصدیق مطالب فوق را خواهید فرمود.
آه ببخشید معلوم میشود بنده یک عشق طبیعی به جمله معترضه دارم، موضوع ما تأتر بود. تقسیماتی که امروز برای تأتر هست شرح بدهم. کلمۀ تأتر گذشته از معنی عمومیش یک معنی خصوصی دارد و آن اطلاق به طرز نمایشی است که عینا یک صحنه از زندگانی را نشان دهند. در اینجا موسیقی و شعر کار مهمی ندارند و در نمایش همانطور میگذرد که در خانوادهای اعمال طبیعی عادی روزانه میگذرد.
در تأترهای فرانسه هنوز قدری اغراق و تظاهر هست ولی در آلمان کاملا طبیعی بازی میکنند به شکلی که شاید گوینده مدتها پشتش به جمعیت بوده و صحبت میکند. قسم اخیر هم یک عیب دارد و آن این است که اگر روی این اصل بروند بعضی جاها دیگر تماشاچی نمیتواند استفاده کند مثل مواقعی که باید آهسته صحبت کنند و غیره. تأتر نیز بنا به سلیقه مردم اقسام مختلف دارد که عبارت است از درام، تراژدی، کمدی، بوف و غیره. درام که در واقع مخلوط از قضایای غمانگیز و بدبختیها با تفریحات و خوشگذرانی انسانی است در این اواخر بیش از همه مطلوب گشته زیرا بیشتر به طبیعت نزدیک [است]، یعنی در همان حال که جوانی هست پیری نیز هست، همانطور که یکی در عین خوشبختی و سلامتی است دیگری بدبخت و بیمار میگذراند. این است که امروز این فرم بر سایر فرمها غلبه کرده، تقریبا سایرین را به تدریج از میان میبرد. تراژدی آن است که سرتاپا تمام تعزیهای باشد، کمدی به عکس تمام مضحک و تفریحی. بوف کاملا مسخرهآمیز و عیشی است.
وقتی است که همین تأتر نثرش شعر شده و شعرش با الحان موسیقی توام شود و صنعت اندامی رقص و غیره به آن ضمیمه شده آن وقت عنوان اپرا را به خود میدهد و آن هم باز به شقوق ذیل تقسیم میشود: اپرا، اپرا کمیک، اپرت، اپرابوف، باله و غیره. این شقوق فوق اضطرارا به واسطه اختلاف سلیقه و معلومات جمعیت تولید شده است. یعنی بعضی از اپرای جدی خوششان نمیآید زیرا نظرشان بیشتر سطحی است و میل دارند بیشتر بخندند یا از حرکات کودکانه و عامیانه که خودشان تا حدی به آنها عادت دارند بیشتر لذت میبرند. بعضی به عکس متین هستند و چیزفهم و از نمایشات جدی خوششان میآید ولی صنعت حکم میکند که در تمام این شقوق مختلف منظور اصلی که تربیت جمعیت است باید گنجاند و آن قطعه که بدون این منظور ساخته شود بیمعنی و خالی از نتیجه مطلوبه یا مضر خواهد بود. این است که پیسنویس و موسیقیدان باید تحصیلکرده و وطنپرست و آگاه به اخلاق روحی مردم باشد.
گذشته از این اپرا جایی است که پنج شعبۀ صنایع ظریفه متحدا دست به دست هم داده در تحت حرکت چوب فرماندهی یک نفر رئیس ارکستر زیباییها و شگفتکاریها خود را از بناهای عالی و معماریها، از اندام و حرکات بدنی که راجع به حجاری است، از پردههای نقاشی که طبیعت را در مقابل مجسم مینماید، از ادبیات و قشنگترین بیانات و استعارات و بالاخره از جسم و روحی که موسیقی به اینها به وسیله اثر در مستمعین میبخشد، ظاهر میسازد.
در طهران یک وقت تاسیس «کمدی ایران» شده بود و چون اغلب آقایانی که شرکت داشته تربیت شده بودند خوب پیشرفت میکرد ولی نمیدانم چه شد که منحل شد. اما من که توانستهام این موسسه را آبرومند نگاه دارم و هر روز بر وسعت آن بیفزایم گذشته از همراهی بعضی دوستان صمیمی، خود نیز آنچه داشتهام وقف این موسسه نموده و اگر منزل شخصی مرا ببینید بیش از حصیر و چهارپایه و میز و کتابخانه و لوازم کار هیچ قسم تجمل دیگری ندارد.
برای کار کردن باید عاشق و فداکار بود، باید استقامت داشت... خلاصه تأتر مدرسه اجتماعی است که به شما همه چیز میآموزد بدون اینکه شما حس کرده باشید که سر کلاس حاضر شده و معلم تکلیفی داده و آن را اجرا کردهاید.
معلمین شما در آنجا افکار بزرگی است که از مغز بزرگانی تراوش کرده. کلاس شما صحنه تأتر است، ادای تکلیف شما فقط دیدن و فهمیدن آن نمایشات است باقی خود به خود درست شده و صنعت تأتری به شما خواهد آموخت که هر چه قدر فقیر هستید باز تمیز باشید و به شما حرف زدن، راه رفتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، فکر کردن، کار کردن و تمام طرق زندگی را میآموزد و حسن و قبح بعضی کلیات را که خود اشاره مینماییم به طور خیلی برجسته به شما خواهد فهماند. مثلا با کمال تعجب میبینیم که امروز فرنگیها با آنکه در مذهبشان نهی و منع نشده است باز یکی پشت دیگری مشروب خوردن و سیگار کشیدن را ترک و حتی قوانینی برای منع آن وضع نمودهاند ولی در ایران و مرکز اسلام چه بسا خانوادهها و اشخاص بزرگ که یک ساعت از شب رفته بساط عرقخوری و دودشان منظما ترک نمیشود و چه مسلماننماهایی که قبلا نمازشان را خوانده و بعد به این کار میپردازند و شاید هم خیال میکنند نفع آن، ضرر این را رفع میکند مثلا روی زمین و مخصوصا دو زانو نشستن باعث تنبلی و ضعف و لاغری پاها میشود و هر کس اگر هم فقیر است چند چهارپایه چوب چنار تهیه کرده روی آن بنشینند (کاری که ما در مدرسهمان میکنیم) حتی در روی روح آنها هم اثر میکند یعنی گذشته از زرنگی بدنی فکرش هم سریعتر میشود. خلاصه تأتر خوشقولی و مردانگی را به شما میآموزد و مردها را به تحصیل افتخارات و نجابت و هوشیاری وادار کرده، زنان را به اصالت و عفت و وفاداری و خانهداری و تکالیف زینت خود آگاه میکند. اکنون بشارت میدهم شما را که طرح پیشنهاد این موسسه بزرگ ملی به تصویب بندگان حضرت اشرف رئیسالوزراء محبوب ما رسیده و عنقریب مبادرت به اجرای آن خواهد شد.
نمیدانم باز هم باید گفت. بلی میگویم زیرا شاید من دیگر موفق به صحبت با شما نشدم پس عجالتا فرصت را غنیمت شمرده باز هم میگویم، دیدهاید بعضیها که خیلی حرارت دارند و شاید خیلی هم صمیمی هستند تمام از انقلاب حرف میزنند. مثلا با خط قرمز مینویسند خون، خون، کشتار، گیوتین، فلان بهمان، بلی بنده هم میگویم انقلاب. انقلاب و میخواهم قدری از انقلاب صحبت کنم اما انقلاب اخلاقی، انقلاب در عادات روزانه، انقلاب در تنبلی و بیعرضهگی، و الا از کشتار و وحشیگری هیچ وقت نتیجه نگرفته و هر نتیجهای که گرفته شده از انقلاب اخلاقی بوده است. تندرستی حاصل کنید به هر نحو هست، روزی یک ساعت ورزش کنید، وقتتان را حتیالامکان بیهوده هدر ندهید زیرا که هیچ کس نتوانسته یک دقیقه از وقت تلف کرده را باز ستاند، باید دقت کرد اخلاق خوب ملل متمدنه را گرفته و بد آن را دور ریخت اما این کار را همه کس نمیتواند تشخیص بدهد مثلا اگر یک ایرانی عالمی مخصوصا در روحیات دقت نموده و یک دستور تغییر اخلاق برای ما بنویسد و در این زمینه تفکرات بدهد امروز نافعترین کتب به حال ما خواهد بود.
در انتخاب دوست خود خیلی سعی کنید یعنی دوستان فعال و متین چیزفهم انتخاب کنید و از دوستی که به شما میگوید: «ای بابا بیخیال باش...» یا به تدریج از تصمیم و جدیت شما میکاهد جدایی کنید. خیلی دهنبین نباشید، اگر میگویند من آدم خوبی هستم، فورا باور نکنید. سعی کنید تا قدرت قضاوت پیدا کنید، فورا عقیده به آقا و خان و وطنپرست درجه اول و غیره پیدا نکنید. ببینید در مقابل شهرتشان چه کرده و چه اثری باقی گذاردهاند. حتیالامکان بین دو نفری که باطنشان را نمیشناسید آن که فعال و زرنگ است انتخاب کنید زیرا آن که تنبل و سست است، گذشته از اینکه فایده اجتماعی ندارد در زندگی سر بار دیگران هم هست و به عکس آن که فعال است هم خود را اداره کرده هم به غیر انتفاع میرساند.
نظرم میآید که در کنفرانس شب اول عرض کردم که یک دلیل اینکه مملکت ما با اینکه مدتهاست محتضر است و هنوز حیات دارد، پیدایش هر چندی یک بار، یک نفر قاعده و سرپرست ملی بوده است. امروز میبینیم که باز پیک خوشی خبر رسید و به ما میگوید که آن طبیب دردهای شما باز یک بار دیگر به عیادت شما میآید، اینک سه، چهار سال است که رسیده و ما تازه به تدریج با او آشنا میشویم. در این مدت چقدر از کسالت مزاج ما برطرف شده است؟ خیلی. آیا باز هم باقی است؟ هنوز خیلی!! برای بهبودی کامل چه لازم است؟ قوه کار انفرادی و ملی، تربیت اجتماعی، تشویق بزرگان و کارکنان حقیقی ملی و الا این بهبودی موقتی است و به جزئی وزش نسیم مخالف باز از پا در خواهیم آمد.
پس من کنفرانس چهارم خود را به سپاسگزاری از خدمات این مدت رئیسالوزراء محبوب خودمان آقای رضاخان پهلوی خاتمه داده و تمنا میکنم که همه به پاس شکرگزاری و به احترام نام ایشان از جای برخاسته و به داشتن یک چنین وجودی به یکدیگر تبریک گفته و توجه ایشان را به سوی معارف مملکت معطوف داریم.
[مراد از کلمه «صنعت» در این سخنرانیها، همان «هنر» است.]
* برگرفته از کتاب «در عالم موسیقی و صنعت»، چهار کنفرانس علینقی وزیری به ضمیمۀ مقالۀ «صنایع ظریفه»، سعید نفیسی، طهران، ۱۳۰۴ شمسی
نظر شما :