شاه بخاطر ولیعهد ادارهٔ کشور را رها نکرد
خاطرات سفیر بریتانیا در تهران- ۶
تاریخ ایرانی: سر پیتر رمزباتم، سفیر پیشین بریتانیا در تهران در خاطراتش از ولیعهد شاه میگوید؛ از رضا پهلوی که چنین توصیفش کرده است: «لوس بود»، «شخصیت خیلی قویای نداشت»، «چیزهایی را که برای نگه داشتن مملکت لازم است نداشت» و نتیجه گرفته که شاه بخاطر ولیعهد «از قضیهٔ بازنشستگیاش طفره رفت و عقبش انداخت، برای همین هم بود که آن قدر عجله داشت ــ خیلی خیلی خیلی عجله داشت ــ کشور را صنعتی کرده و عوض کند.»
***
شاه آدمهای معتمد وفادارش را هم داشت، که میچسبید بهشان: اقبال، اسدالله عَلَم، و نصیری ــ نصیری بدبخت ــ سه چهار نفری بودند که دیگر مجبور بود بهشان اعتماد کند. چون در زمان سختیها و نبرد بهشان اعتماد کرده بود و آنها هم کنارش ایستاده بودند. اما جدای اینها، و حتی با وجود اینها، ماجرای مهمی که پیش میآمد، روی همه را زمین میانداخت. من متأسفم. فکر هم نمیکنم تقصیر او بود. منظورم این است که به نظرم نقاب ذهنی و روانیاش بود، نقابی که از کودکی برایش مانده بود، همین نقاب باعث قضیه شده بود. برای همین بود که نمیتوانست کاری را به کسی بسپرد. برای همین بود که نمیتوانست... واقعاً از چیزی بکَند و فراموشش کند.
به پسر خودش اعتماد نمیکرد.
واقعاً؟
پسر بزرگش. میدانست ــ و کار درستی هم میکرد... منظورم این است که، خیلی ناجور لوسَش کرده بود.
واقعا!
پسر بزرگش، به او... در حقیقت توی کاخ صاحبقرانیه که من قدیم... سر قضیهٔ هریمَن از یک طرف و ماجرای استوکز و خودمان از آنطرف. منظرهٔ قشنگی بود از کلی چیزهای قشنگ... مثل آبریز منطقهالبروج بود، و آن باغهایی که دور کاخ را میگرفتند و در تمام مسیر تویشان آب و گلهای شمعدانی. زمانی که من آنجا بودم، آن کاخ شد کاخ شاهزادهٔ جوان. و او کلاً تغییرش داد. شاه پیشنهاد کرد یک بار بروم آنجا و دور و بر را نگاهی بیندازم. من دور و بر قدمی زدم و خیلی سخت تشخیص میدادم این همان جایی است که سال ۱۹۵۱ دیده بودم. همهٔ دور و بر را عوض کرده بودند. اما همان جا بود.
همهجور اسباببازیهایی داشت. منظورم این است که ماشین کوچولو، هواپیماهای ریزهمیزه، همهچیز. بابت همینها لوس بود، خیلی، که ننگ دارد واقعاً. اما شخصیت خیلی قویای نداشت ــ شخصیت خیلی قویای ندارد. نمیشود هم شخصیت کسی را قوی کرد. بهنظرم آدم خیلی دلپذیری بود. شاه هم این را میدانست. و فکر میکنم شاه این را هم میدانست که... نمیدانم او بود که بهم گفت یا اسدالله ]علم[ بود ــ چون من قدیم عادت داشتم توی آن کوچهباغ قشنگ خانهاش با اسدالله صبحانه بخورم، خیلی زیاد، و همدیگر را زیاد میدیدیم ــ یادم نمیآید. مشکوکم که احتمالاً دومی.
بعد از او، شاه، که میدانست پسر بزرگش که قرار بود بعد از او شاه بشود، واقعاً چیزهایی را که برای نگه داشتن مملکت لازم است ندارد، از قضیهٔ بازنشستگیاش طفره رفت و عقبش انداخت و فکر میکنم سرخود تصمیم گرفت که... میدانم که قضیه همین بود... فکر میکنم او بود که بهم گفت ــ یا اسدالله ــ یادم نمیآید کدامشان ــ شاه تا ۶۵ سالگی یا در همین حدودها ادامه میدهد و بعد به تدریج بازنشسته میشود. اما هیچوقت کامل نه.... به همان دلیل نمیتوانست زمام کل کارهای مربوط به ادارهٔ مملکت را رها کند. برای همین هم بود که آن قدر عجله داشت ــ خیلی خیلی خیلی عجله داشت ــ کشور را صنعتی کرده و عوض کند. دلیل سقوطش هم همین بود. شخصیت آن یکی پسرش قویتر بود.
علیرضا.
بله. اگر پسر بزرگ او بود ــ فقط یک حدس است دیگر ــ من فکر میکنم شاه دیگر حس نمیکرد لازم است اصلاحاتش را آن قدر تُند و سریع اجرا کند. به نظر من در آن صورت احساس آرامش بیشتری میکرد و میتوانست به پسرش اعتماد کند تا... به پشتیبانی او این کارها را بعدتر و دیرتر بکند. این است که من مشکوکم یکی از عوامل ــ فقط یک عامل ــ آن قدر عجله داشتن شاه همین نبوده باشد. و همین هم عقوبت موفقیتهایش را برایش در پی آورد. باید هزینهاش را میداد. من که اینطور فکر میکنم.
هیچوقت بحثی بود دربارۀ... یا مقایسۀ... ولیعهد در ایران با همتایش در بریتانیای کبیر؟ منظورم این است که حتی در این گفتوگو هم شما با تشریح رشد و تربیت ولیعهد ایران، او را در تقابل جدی با شاهزادهٔ ولز قرار دادید که حتی نمیتوانست یک مرخصی بگیرد.
یادم نمیآید. منظورتان این است که من آیا... سر حرف زدنهایم با شاه؟
خب، هیچوقت این ملاحظه پیش نیامد که اسلوب بریتانیایی را سرمشق بگیرند...؟
فکر نکنم. نه... فکر نکنم. اگرچه میدانید دیگر، همهجور تجربهای میکردند. منظورم این است که میخواستند سرمشق... یکجور مدرسهٔ شبانهروزی شبه بریتانیایی که... فکر میکنم توی جادهٔ کرج ساختند... فکر کنم تیرکهای چارچوب درهایش را همین امروز هم بشود هنوز آنجا پیدا کرد. برای اشراف، منظورم یک قسم از طبقات فرادست است. تا بهشان از اینجور چیزهای شبه غربی آموزش بدهد که میدانید دیگر. ولی هیچوقت نشنیدم در مورد شاه بگویند که...
البته که همه از ضعف شاه در مورد خانوادهاش خبر داشتند. باز هم یکی از دلایل، اگر که... برای قضیهٔ خودش. برای آن سقوط واپسینش، اینکه آن قدر ضعیف بود که نمیتوانست طمع خانوادهاش را مهار کند، یا در برابرش مقاومت کند... باید از همین کلمهٔ طمع استفاده کرد. من که فکر میکنم رفتار آنها بد بود. فکر میکنم سر این قضیه همه توافق داشته باشیم. و به نظر من این یکی از ضعفهای شاه بود که اجازه میداد این اتفاق بیفتد. که چنین تصویر بدی برای مردمش ساخته شود.
اما این را هم باید بگویم زمان حضور من در آنجا اصلاً امکان نداشت به ذهن کسی خطور کند که او ممکن است از قدرت سرنگون شود. فکر میکنم سال ۱۹۷۳ــ ۱۹۷۲ یا ۱۹۷۳ــ آن زمان که به نظر من در اوج قدرتش بود، مهار را داشت.
میخواهم بگویم شاه هر دو سال یکبار تمام فرماندههای ارشد نیروی دریاییاش را مرخص و عوض میکرد. دقیقاً همینطوری. اسمهایشان را الان یادم رفته. یک روز صبح میآمدند و میدیدند یکی دیگر سر جایشان نشسته. و هیچ... هر از گاه برای بعضیهایشان یک جایی مقامی تدارک میدیدند، اما سرجمع باهاشان خیلی خشن و بیملاحظه رفتار میشد. شاید کار درست هم همین بود. در آن محیط. این کار تضمین میکرد که فرماندهٔ کل قوا شاه است. چون نگاه کنید بعدترش چه اتفاقاتی افتاد. یکی از... چند سال بعدتر یکی از فرماندههای نیروی دریایی بود که سعی کرد قدرت را به چنگ بیاورد دیگر، نه؟ اسمش الان یادم رفته...؟
قرنی؟
درست قبل از آیتالله خمینی. مگر یکی از... فرماندههای نیروی دریایی نبود؟
یکی بود که بابت فساد برکنار شد، به اسم رمزی عطایی، ولی...
هان، عطایی بود؟ بله. همین عطایی بود. زن خیلی خیلی خوشگلی داشت.
نمیدانم.
همین بود. عطایی. اگرچه شاید... همین امروز داشتم فکر میکردم یکی بود. هیچ کدام از فرماندههای نیروی دریایی نبودند که جزو...؟ بههرحال که مهم نیست. اشتباه میکنم. دارم سر این قضیه اشتباه میکنم. اما برای جلوگیری از این اتفاق بود که این کار را میکرد. از یک لحاظ بابت همین هم خیلی مستبد بود. و واقعاً هم در ارتش فرماندهٔ کل قوای خوبی بود. کارش را کامل بلد بود. بلد کار جزئیات بود.
یادم میآید آن زمان را که داشتیم به شاه تانک چیفتن میفروختیم. خیلی موقعیت ناجوری بود، چون شاه میخواست تانکها این ویژگی را داشته باشند که بشود باهاشان در منطقهٔ خیلی سوزان جنوب ــ جنوب کرمان ــ عملیات کرد، و در مناطقی دیگر هم، مناطقی که کفشان شن روان بود، جاهایی که تانکها برای عملیات تویشان ویژگیهای کاملاً متفاوتی لازم داشتند ــ تانکی لازم بود که خیلی فنی رویش کار شده باشد. ما با متخصصانی در لندن به توافق رسیدیم که این کار را بکنند، و بعد شاه سرش را کرد توی کتابی کَتوکُلفت و با اطمینان تمام گفت با این مشخصاتی که ما میگوییم، یک مشکل خیلی فنیای هست. یک جاییاش اشتباه بود و او تشخیص داد. هیچ کس دیگری تشخیص نداد.
واقعاً؟
و او... عصبانی میــ... عصبانی شد. میگفت... یادم است که از من میپرسید «اسب بخار چرخدندهٔ تانک چیفتن چقدر است سفیر؟» و من هم که رقم و حسابم خیلی بد بود، اینجور چیزهایم خیلی بد بود، متوجهاید دیگر. آنزمان دیگر لم کار دستم آمده بود. اینجور وقتها میگفتم: «اعلیحضرت، شما که میدانید حساب و کتاب کردن من خیلی بد است. شما بگویید من بدانم. شما اینکارهاید.» چون همیشه این چیزها را میدانست، متوجهاید که. دوست داشت این قضیه را. برایش این شدنیترین راه ممکن برای جبران نداشتن شوخطبعی بود. اینطوری آدم... ولی توی این قضیه خیلی خیلی خوب بود، و روی همهٔ جزئیات با دقت تمام نظارت میکرد.
ولی... او در مورد...؟ سؤال شما برمیگشت به ولیعهد. نه، در مورد او میتوانم بگویم به نظرم نمیآید، اما در مورد باقی اعضای خانوادهاش... خیلی بد رفتار میکرد، جلویشان خیلی ضعیف بود. قدرتش جاهای دیگری بود که توضیح دادم برایتان.
خب، سروکلهٔ مسالهٔ بهاصطلاح فساد ــ چون کلمهٔ بهتری برایش نداریم ــ توی خیلی از مصاحبههای ما پیدا میشود. من با وزرا و مأموران امنیتی از ساواک گفتوگو کردهام که میگویند حرف این مساله را پیش شاه پیش کشیدهاند و از او خواستهاند رهنمودی برای رفع این قبیل امور بدهد. و واکنش او هم اساساً این بوده که میگفته اقتصاد است دیگر، در اقتصاد... تاجر پول درمیآورد، چهطور نمیدانید، فلانی و بهمانی پول درمیآورند، یا آنهایی که حقالزحمهشان را میگیرند؟ میگفته «خب، دولتیهای ما که... رشوه نمیگیرند، پس چرا شماها...؟»
برایش مهم نبود. نه فقط برایش مهم نبود، بلکه بنیاد پهلوی که خودش خیلی سریع سهمش را میگرفت.
بنیاد پهلوی.
و شاپور... منظورم این است که همه میدانستند... شما چی...؟
بنیاد پهلوی.
بنیاد پهلوی سهمش را میگرفت.
بله.
از همهجا. و ریپورتر، سر شاپور ریپورتر. این آدم هیچوقت نباید لقب «سر» میگرفت، ولی گرفت. الان دارد کجا زندگی میکند؟ سوئیس؟
همینجا. در راتلَندگیت.
نه، چطور میتواند سرش را بالا نگه دارد؟ من که فکرش را هم نمیتوانم بکنم.
خب، مردم میگویند انگاری هر کاری این آدم کرده با اطلاع و بهخاطر دولت بریتانیا بوده. اینطور نبوده؟
نه.
بیشتر آدمها که این را به من میگویند. برای همین است که... اینکه لقب «سر» گرفته...
هان، معلوم است که اینطوری بود. قطعاً. نه، نه. منظورم این است که قطعاً حق با شما است. منظورم این است که کلی از قراردادهایی که مؤسسههای بریتانیایی بستند، و چیزهایی دیگر هم... قطعاً حق با شما است. برای دولت بریتانیا نه خیلی، ولی کلی از مؤسسههای بریتانیایی قراردادهایشان را به یمن مساعدتهای او توانستند ببندند. در این حرفی نیست. اما اینکه فقط بابت همین به او لقب «سر» بدهی ــ من هیچوقت این قضیه را نفهمیدم. چرا؟ او که نه...
نظر شما :