انقلاب ایمان در ایران/ سال پایانی رژیم شاهنشاهی چگونه گذشت؟
برندان جانری
تاریخ ایرانی: در اعتراض به انتشار مطلب توهینآمیزی در یکی از روزنامههای ایران درباره آیتالله خمینی، دانشجویان مذهبی شهر تبریز تظاهرات کردند که پلیس آنها را با خشونت پراکنده کرد و حدود ۲۰ نفر در جریان این درگیریها کشته شدند.
پس از این واقعه، شیعیان ایران از دوستان و اقوام کشتهشدگان و تمامی کسانی که به خشونت اعمال شده اعتراض داشتند، خواستند که در روز چهلم این قربانیان در تبریز دست به تظاهرات بزنند. این تظاهرات زمینهای برای اعتراضات بعدی علیه شاه فراهم ساخت. این بار نیز تظاهرکنندگان با خشونت پلیس روبرو شدند که کشته شدن یکی از معترضان در این جریان، باعث شد مردم به مدت ۳۶ ساعت به تظاهرات خود ادامه بدهند. این بار تظاهرکنندگان شخص شاه و جوامع غربی را هدف قرار داده بودند. تصاویری از شاه را به آتش کشیدند، به مغازههای مشروبفروشی شهر حمله و تبلیغات غیراسلامی را پاره کردند.
شاه به ارتش دستور داد که در شهر مستقر شوند و برای پایان دادن به این تظاهرات از هر نوع وسیلهای استفاده کنند. با این فرمان شاه، خشونت افزایش یافت و تعداد بیشتری از تظاهرکنندگان کشته شدند. شاه خود را در سراشیبی سقوط یافته بود. مردم بار دیگر در روز چهلم کشتهشدگان اخیر دست به اعتراض زدند و باز هم با خشونت پلیس روبرو شدند... اعتراضات مردمی هر بار با تعداد بیشتری از تظاهرکنندگان و خشونت بیشتر پلیس ادامه پیدا میکرد.
این اعتراضات به دانشجویان نیز کشیده شد. دختران دانشجویی که اغلب به شیوهٔ غربی لباس میپوشیدند برای نشان دادن حمایت خود از جامعهٔ مذهبی، چادر سر میکردند و به همراه دانشجویان مذهبی در تظاهرات علیه شاه و خشونتهای اعمال شده بر مذهبیون شرکت میکردند. هر جمعه، روحانیون در خطبههای خود در نماز به شدت بر ضد شاه سخن میگفتند و روز به روز او را با لحن تندتری تقبیح میکردند.
به نظر میرسید شاه نمیدانست چگونه باید عکسالعمل نشان دهد. از طرفی به نیروهای نظامی دستور میداد که با خشونت تمام از گسترش این اعتراضات جلوگیری کنند و از سوی دیگر دستور داد کازینوها را که نماد فرهنگ غربی بودند، تعطیل کنند. در همین موقع بود که فرح، همسر شاه به شهر مقدس مکه سفر کرد تا بتواند به عنوان فردی مذهبی در اذهان عمومی جلوه کند.
یک نویسنده و روزنامهنگار ایرانی- امریکایی، فضای ایران در سال ۱۹۷۸ را اینگونه توصیف میکند: «چیزی در هوا موج میزد. صداهای جدیدی در سراسر شهر شنیده میشد. بوق ماشینها در خیابانها خبر از تظاهرات میداد و صدای شلیک گلوله همانند سقوط تیرهای عظیم فولادی بود. نسیم خاکستر کشتهشدگان را با خود جابهجا میکرد. لاستیکهای سرگردان و سنگهای پراکنده و تصاویر نیمه سوخته از شاه و خانوادهاش در تمامی خیابانها حضور هر روزه داشتند و ماشینهای به آتش کشیده جزئی از نمای شهری شده بودند.»
فضای سیاسی ایران به شدت متشنج شده بود. به نظر میرسید رژیم شاه قرار است بار دیگر به قدرت برگردد. در ۱۹ آگوست، سالروز کودتای آمریکایی علیه مصدق، زمانی که عدهای از ایرانیها برای تماشای فیلمی به سینمایی در شهر آبادان رفته بودند، ساختمان سینما به آتش کشیده شد و تمامی قسمتهای آن سوخت. بسیاری از تماشاچیان وحشتزده که اغلب آنها زنان و کودکان بودند، در این آتش جان خود را از دست دادند. پس از این واقعه، شایعهای در شهر پیچید که نیروهای امنیتی شاه، مذهبیها را به داخل این ساختمان کشانده بودند و برای نابودی آنها، ساختمان را به آتش کشیدند.
در این فضای متشنج، کم کم تمام مقبولیت و قدرت شاه در سطح جامعه از بین رفت. هزاران هزار معترض در تمام شهرهای کشور به خیابانها ریختند و خواستار بازگشت آیتالله خمینی به ایران شدند. شاه در آخرین قدمهای درماندهٔ خود، از صدام حسین رهبر عراق خواست آیتالله خمینی را اخراج کند. وی تصور میکرد با دور ساختن بیشتر آیتالله خمینی از ایران میتواند از میزان نفوذ ایشان بر مردم بکاهد. با این فشارها، آیتالله به پاریس رفت.
این حرکت شاه، به جای تضعیف جایگاه آیتالله خمینی، وی را در میان مردم محبوبتر کرد. در شهری چون پاریس، آیتالله بسیار راحتتر میتوانست با استفاده از وسایل ارتباط جمعی با دنیا ارتباط برقرار کند. آیتالله خمینی در دوران تبعید در پاریس، از کارگران خواست در اعتراض به قوانین شاه اعتصاب کنند. کارگران بنا به خواستهٔ آیتالله از کار کردن سر باز زدند و کشور فلج شد.
الله اکبر، خمینی رهبر
تبعید آیتالله به فرانسه آخرین کاری بود که شاه توانست در راس قدرت انجام دهد. اعتراضات ادامه پیدا کرد و اغلب شهرهای بزرگ ایران تبدیل به بنبستی از مردم و خشونت علیه آنها شده بود. تا پاییز ۱۹۷۸ نیروهای نظامی شاه همواره جلوی مردم و تظاهرکنندگان قرار داشتند، اما در این زمان کم کم نیروهای نظامی هم به صف معترضین پیوستند.
دوم دسامبر همان سال مصادف شد با آغاز ماه محرم، ماهی که شیعیان به سوگواری میپردازند. شاه در این زمان حکومت نظامی اعلام کرد، یعنی از یک ساعت مشخصی در شب هیچ کس حق تردد در خیابانهای شهر را نداشت. در اعتراض به این تصمیم شاه میلیونها ایرانی به خیابانها ریختند و شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» سر دادند. در این زمان بود که حتی شاه، پس از ۳۶ سال حکومت فهمید که دورانش به سر آمده است. در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹، تقریباً یک سال پس از اینکه جیمی کارتر، رئیسجمهور آمریکا، ایران را «جزیرهٔ ثبات» خوانده بود، شاه به همراه مشتی از خاک ایران سوار بر هواپیما شد تا کشور را ترک کند: « مدتی است احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم. » اما واقعیت چیز دیگری بود؛ بالاخره پس از ۲۵۰۰ سال پادشاهی در ایران، دوران سلطنت به سر رسیده بود.
مردم ایران ناگهان با آزادیای روبرو شدند که سالها به دنبالش میگشتند. ساواک از هم پاشیده بود. دیگر خبری از سانسور روزنامهها نبود. مردم میتوانستند بدون ترس از هیچگونه نهادی نظرات خود را آزادانه بیان و نفرت خود را از شاه و سلطنت وی با صدای بلند اعلام کنند. در سراسر ایران مردم به پایگاههای نظامی، ایستگاههای پلیس و دفاتر ساواک حمله کردند و آنها را به تسخیر خود درآوردند. به زندانها هجوم بردند و زندانیان سیاسی را آزاد کردند. به کاخهای شاه ریختند و وسایل آن را به عنوان نمادی از سلطنت وی نابود ساختند. مردها برای یادآوری پیامبر اسلام و نخستین پیروان وی، ریش گذاشتند. برخی از زنان موی خود را با پوششی که به آن حجاب گفته میشد و برخی دیگر تمام بدن خود را با چادر پوشاندند.
این زمان دورهای پر از تنش، هیجان، ترس و خشونت بود. انقلاب همه چیز را تازه کرده بود. همه چیز را میشد زیر سؤال برد و هر چیزی امکانپذیر بود. رفتن شاه شکاف عظیمی را در بدنهٔ دولت و جامعه به جای گذاشته بود. گروههای مختلف هر کدام میخواستند با دیدگاهها و ایدئولوژیهای خود این شکاف را پر کنند. هر یک از آنها معتقد بودند که زمان آن رسیده است که سرنوشت مردم ایران رقم بخورد.
بالاخره پس از ۱۵ سال تبعید، آیتالله خمینی به وطن برگشت. درست دو هفته بعد از اینکه شاه از ایران رفت، هواپیمای ۷۴۷ ایرفرانس، آیتالله خمینی، همراهانش و خبرنگاران را به ایران بازگرداند. با به زمین نشستن هواپیما، شهر مملو از شادی شد. میلیونها نفر در خیابانهای مسیر خودروی آیتالله خمینی به استقبال ایشان آمده بودند. زنان و مردان یک صدا فریاد میزدند «رهبر محبوب ما از سفر آمد». آیتالله خمینی که در آن زمان ۸۱ ساله بود، از این همه شور و اشتیاق مردم به وجد آمد. مردم در اوج هیجان بودند، یکی از استقبالکنندگان در توصیف این لحظه گفت: «بازگشت امام تحقق رویای شیرینی است که سالها طول کشیده است. رویای تحقق جامعهای اسلامی برای مسلمانان. حکومتی بر مبنای اصول شیعه برای شیعیان. جامعهای که تنها با ایمان ناب تحقق مییابد. ایمانی که خمینی به ما داده است.»
اما همان زمان که میلیونها نفر از مردم از شادی در پوست خود نمیگنجیدند، عدهای دیگر نگران آیندهٔ نامعلومی بودند که در انتظارشان بود. گروههای مختلفی برای سرنگونی شاه به هم پیوسته بودند؛ روحانیون، دانشجویان، چهرههای اقتصادی کشور و احزاب کمونیستی مختلف. برخی از این گروهها کاملاً مخالف دین و مذهب بودند. آنها نمیخواستند کشور به دست مذهبیها بیافتد و حکومت تئوکراسی در آن شکل بگیرد، حکومتی که فقط بر مبنای قوانین دین اداره شود.
مردم میخواستند بدانند که آیتالله خمینی چه برنامهای برای آیندهٔ ایران دارد؟ اولین اقدام آیتالله پس از بازگشت به ایران نشان از ایفای نقش مهمی توسط وی در ادارهٔ کشور داشت: «من دولت تعیین میکنم. من تو دهن این دولت میزنم. من با حمایت این ملت دولت تعیین میکنم.» با این وجود وی در سخنرانی تاریخیاش اعلام کرد که نقش روحانیون در دولت آینده باید محدود باشد.
وی به خانهٔ محقر خود در قم بازگشت و اجازه داد که نخستوزیر انتخابیاش، مهدی بازرگان، ادارهٔ امور را برعهده بگیرد. به نظر میرسید بازرگان تمامی خصلتهایی را که ایرانیان در یک رئیس دولت جستوجو میکردند، دارا بود. او در غرب تحصیلکرده بود اما باورهای عمیق مذهبی داشت. او عقیده داشت که قوانین اسلام میتوانند در کنار قوانین سکولار دموکراتیک غربی قرار بگیرند. اما پس از مدتی مشخص شد که بازرگان و آیتالله خمینی بر سر موضوعات بنیادین اختلاف نظر دارند. در پی تکمیل انقلاب رخ داده، مردم ایران باید به نظام جدید رأی میدادند. بازرگان میخواست به مردم این آزادی را بدهد که میان دولت اسلامی و دولت سکولار یکی را به عنوان حکومت مورد نظر خود انتخاب کنند. اما آیتالله خمینی درصدد بود انتخاب میان دو گزینه آری یا نه به جمهوری اسلامی باشد.
کسی نمیداند که قصد آیتالله از این انتخاب دقیقاً چه بود. شاهدان به دو صورت رفتار آیتالله را تحلیل میکنند. برخی معتقدند که آیتالله خمینی سیاستمداری بود که با این کار میخواست قدرت را به دست بگیرد و با دیدگاههای مذهبی خود بر جامعه حکومت کند. او در ابتدا اعلام کرده بود که به قم برخواهد گشت و زندگی خود را به عنوان یک روحانی ادامه خواهد داد. اما گروه دیگری معتقدند که آیتالله خمینی کسی بود که بازرگان را به عنوان نخستوزیر دولت موقت برگزید و معتقد بود که در ادارهٔ دولت روحانیون تنها باید حکم راهنما و پشتیبان داشته باشند و در ادارهٔ امور دخالت نکنند. نهایتاً در سیام مارس ۱۹۷۹، ۹۰ درصد مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی دادند. امام خمینی این انتخابات را «اولین روز حکومت خدا» اعلام کرد.
در آن زمان شورای انقلاب فعال بود که متشکل از روحانیونی بود که میخواستند ایران را به سرزمینی اسلامی تبدیل کنند. هنگامی که میان بازرگان و شورای انقلاب اختلاف نظر افتاد، امام سعی کرد یکطرفه جانبداری نکند. به همین دلیل بود که وی در میان این دعوا گاهی از بازرگان و طرفدارانش حمایت میکرد و گاهی به پشتیبانی از شورای انقلاب میپرداخت. در نهایت این نیروهای مذهبی بودند که توانستند در این نزاع پیروز شوند.
نظر شما :