حسین علاء و نخستوزیرانی که تحمل نشدند/ آمدن به رضا، رفتن با چوب و عصا
سرگه بارسقیان
حسین علاء یک و ماه و نیم بیشتر تاب نیاورد؛ در اردیبهشت ۱۳۳۰ که استعفا داد، شاه، سیدضیاءالدین طباطبایی را به کاخ فراخواند تا حکم نخستوزیریاش را صادر کند و منتظر اجرای دستورش به سردار فاخر حکمت، رییس مجلس شورای ملی برای اخذ رای تمایل نمایندگان به نخستوزیری سیدضیاءالدین بود که حکمت شتابان و هراسان به دربار بازگشت و خبر آورد مجلسیان به محمد مصدق رای تمایل دادهاند. خبر به مصدق رسیده بود که «علت استعفای نخستوزیر [حسین علاء] را که از بعضی نمایندگان سوال کردم، یکی از دوستان گفت حضرات که مقصود انگلیسیها بودند، چنین تصور کردهاند از این نخستوزیر و امثال او کاری ساخته نیست و میخواهند آقای سیدضیاءالدین طباطبایی را که هماکنون به حضور شاهنشاه آمده و به انتظار رای تمایل در آنجا نشسته است، وارد کار کنند.»(۳) و هراس دوباره از این بود که «تصدی آقای سیدضیاءالدین سبب خواهد شد که همان بگیر و ببند کودتای سال ۱۲۹۹ تجدید شود»، پس جمال امامی که چند روز پیش از ترور رزمآرا (قبل از نخستوزیری علاء) پیغام شاه را به مصدق رسانده بود که نخستوزیری را بپذیرد و جواب رد شنیده بود، پس از استعفای علاء در مجلس باز به مصدق تعارف زد و این بار به قول مصدق «هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه به اتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چنانچه آقای سیدضیاءالدین نخستوزیر میشد، دیگر مجلس نمیگذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با عدهای توقیف و یا تبعید میکرد. به طور خلاصه مملکت را قرق میکرد تا از هیچ کجا و هیچ کس، صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام میشد، باز هم من نمیتوانستم صنعت نفت را ملی کنم.»(۴)
این پیشنهاد و آن موافقت چنان سریع و غیرمنتظره بود که سر فرانسیس شپرد، سفیر بریتانیا در تهران در گزارشی به وزارت خارجه کشورش از لفظ «تصادف پارلمانی» برای نخستوزیری مصدق استفاده کرد و نوشت: «هیچ کس نمیداند این امر چگونه صورت گرفت، و به نظر نمیرسد که برنامهای مخفیانه از پیش پرداخته بوده باشد. نمایندگان [مجلس] نسبت به خردمندانه بودن قانون [ملی کردن] نفت تردید داشتند، اما به نظر میرسد که پس از تصویب آن، آسانترین راه خروج [از بن بست] را در تفویض حل مساله به مصدق دیده باشند، که خود آن را ایجاد کرده بود. به نظر میرسید که تعداد بسیار ناچیزی از نمایندگان انتظار داشتند که او نامزدی نخستوزیری را بپذیرد... شاید از طریق یک تصادف [!] پارلمانی بوده باشد که مصدق سرانجام به قدرت فراخوانده شد.»(۵)
از آن پس دوران مشقت محمدرضا شاه پهلوی شروع شد. مصدق یک بار برای گرفتن فرمان نخستوزیری و یکی دو بار هم در یک ماهه اول نخستوزیریاش به طور تشریفاتی به ملاقات شاه رفت و دیگر به بهانه کسالت نرفت. از آن پس رابط شاه و مصدق، نخستوزیر پیشین حسین علاء بود که در سمت وزیر دربار هر روز صبح با چمدان حاوی نامههای مختلف به دیدار مصدق میرفت، حتی وقتی سفیر امریکا میخواست با نخستوزیر ملاقات کند، مصدق از او دعوت میکرد در جلسه شرکت کند. علاء هر روز راس ساعت معینی (۱۰ صبح) پیاده از کاخ نزد مصدق میرفت (کاخ و منزل مصدق خیلی نزدیک بود، حدود ۳۰۰ قدم). آنچه که محمدرضا شاه میخواست علاء یادداشت میکرد و به مصدق میگفت و آنچه که مصدق تصویب میکرد انجام میشد. البته اگر محمدرضا شاه بر مواردی اصرار داشت، علاء با خواهش به مصدق به طور حتم تصویب آن را میگرفت. (۶)
نهم اسفند سال بعد (۱۳۳۱) که مصدق پس از اعلام خروج شاه از کشور همان ۳۰۰ قدم را برداشت و به کاخ رفت، قصد جانش را کردند، گرچه علاء در گزارشی به شاه (۳۲/۲/۲۲) هر نوع دخالت دربار در تعرض به نخستوزیر را منکر شد: «اینکه قبلا گفتهاند جمعیت از اراذل و اوباش و چاقوکش مرکب بوده و توطئه قبلا چیده شده که از مسافرت جلوگیری شود به نظر من مطلبی است به کلی بیاساس. در هر حال از جانب دربار هیچ تحریک و اقدامی به عمل نیامده بود. کسانی که توی جمعیت بودند و عکسهایی که در ان موقع برداشته شد همه حاکی از این است که مرد و زن و بچه همه واقعا از تشریف بردن شاه متاثر و بیم آن را داشتند که پس از حرکت موکب همایونی انقلاب و ناامنی در اکناف کشور رخ دهد... به تجربه آموختهام که در ایران حفظ سِر بسیار مشکل است. دور نیست از ناحیه مستخدمین دربار که شاهد بستن اسباب بودند و شاید از طرف بعضی وزرا و اعضای فراکسیون نهضت ملی که از موضوع و تاریخ مسافرت مسبوق بودند صحبتهایی در خارج شده باشد که منجر به اطلاع و هیجان عمومی گردید... از کسانی که در میان جمعیت بودند منجمله مخبرین جراید شنیده شد که برخلاف آنچه نخستوزیر گفته است والاحضرت شاهپور حمیدرضا سعی میکرد مردم را آرام نماید و قوای انتظامی را به حفظ و حراست منزل جناب نخستوزیر تشویق کند. شخص شخیص همایونی هم مراقبت داشتند که امنیت در اطراف خانه جناب دکتر مصدق کاملا برقرار باشد، مخصوصا به رییس ستاد ارتش که برای تودیع شرفیاب شده بود، امر فرمودند به اتفاق گارد کاخ اختصاصی به طرف منزل نخستوزیر رفته، آنجا را محافظت نمایند.»(۷) رشته روابط مصدق و علاء از آن پس گسست: «در آن روز نهم اسفند، پس از استماع بیانات جناب نخستوزیر در جلسه خصوصی، بسیار متاسف شدم از اینکه زحمات دو ساله من به قصد ایجاد حسن تفاهم بین دولت و دربار به هدر رفت... [اینجانب] ملاقات با نخستوزیر را دیگر بیفایده دانست و از رفتن به خانه ایشان خودداری نمود.»(۸)
کمتر از سه ماه بعد دیگر مصدق هم به خانه خودش نرفت، کودتا کردند و او حبس و محاکمه شد. گزارشی که علاء پنج روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد به شاه داد نقطه فرجام ارتباط او با مصدق بود که سالها قبل همراه با او در مجلس پنجم شورای ملی با سلطنت رضاخان پهلوی مخالفت کرده بود، اما این بار پس از بازگشت شاه پسر به تاج و تخت به وی نوشت: «رسالههایی از اعمال خلاف قانون دکتر مصدق تهیه و انتشار دهید تا اذهان عامه متوجه حقایق باشد.» علاء توصیهای نیز به شاه داشت: «اعلیحضرت صمیمانه از دولت پشتیبانی فرمایند.»(۹) غافل از اینکه یک روز پیش از این گزارش، وقتی ساعت ۶ بعدازظهر اول شهریور ۱۳۳۲ لوی هندرسون، سفیر امریکا در تهران از در عقبی وارد دربار شده و به طور خصوصی و محرمانه به دیدار شاه رفته بود، پیرنیا رییس تشریفات دربار که به اقتضای شغلش بیشترین فرصت را برای دیدن شاه داشت، در گوش او گفته بود: «شاه عوض شده است، او دیگر همان آدمی نیست که ما پیشتر میشناختیم.» پیرنیا اولین کسی بود که این تغییر حال را در شاه دید و دریافت و آنچه را که خود دریافته بود با سفیر امریکا در میان گذاشت. سفیر امریکا در گزارش ملاقات محرمانۀ اول شهریور مینویسد: پیرنیا راست میگفت. شاه با حرارت و مصممانه حرف میزد و کمتر نشانی از سردرگمی و پریشیدگی فکر در او پیدا بود. آن شاه که تا یک هفتۀ پیش همه از لاعلاجی و درماندگی میگفت و عبارتهایی چون «چه کنم؟ چه چاره سازم؟ از دست من چه برمیآید؟» ورد زبانش بود، اینک محکم و سنجیده و تا حدی طلبکارانه سخن میگفت.(۱۰)
آنان که در فرودگاه به استقبال شاه رفته بودند، این تغییر روحیه را دیدند و فهمیدند که این شاه دیگر آن شاه سابق نیست، به قول حسین فردوست، «محمدرضا به ایران برگشت. از همان آغاز مشخص شد که او تحمل زاهدی را ندارد.»(۱۱) وقتی شاه با سرهنگ نعمتالله نصیری، که فرمان عزل مصدق را در ۲۵ مرداد ۳۲ برده و بازداشت شده بود، دست داد و دید حالا درجه نظامیاش سرتیپی است، پرسید: «درجهات را من باید بدهم، کی به تو درجه داده؟» نصیری پاسخ داد: زاهدی! شاه نگاه تندی به زاهدی کرد که معنایش این بود که حق نداشتی بدون اجازه من درجه بدهی. (۱۲)
شاه بیمناک بود سرلشکر فضلالله زاهدی که در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ پیش از خروج او از ایران حکم نخستوزیریاش را امضا کرده و در کودتای ۲۸ مرداد بر سر کار آمده بود، روزی او را از سلطنت خلع کند و همان کند که جمال عبدالناصر در مصر با ملک فاروق کرد و شاید هم شاه رزمآرای دیگری را در آستین خود حس میکرد که به جمال امامی در پاسخ به علت بدخلقیاش با زاهدی گفت: «میخواهم عصا را خودم به دست بگیرم.» هندرسون، سفیر وقت امریکا در تهران در گزارش خود در ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۳ (۲۷ شهریور ۱۳۳۲) مینویسد: «شاه آشکارا گفت زاهدی باید بداند که ارتش ربطی به او ندارد. او دیگر افسر ارتش نیست. فردی سیویل است. اگر مطلبی دارد باید با خود شاه در میان بگذارد نه آنکه مستقیما در کار ارتش دخالت کند. شاه قاطعانه گفت که به عنوان فرمانده کل قوا اوامر خود را به رییس ستاد ارتش ابلاغ خواهد کرد، مستقیم و نه از طریق نخستوزیر. اما نخستوزیر حق دستور به ستاد ارتش، مگر از طریق وزیر جنگ را نخواهد داشت و وزیر جنگ هم پیش از ابلاغ دستور نخستوزیر، شاه را در جریان خواهد گذاشت.»(۱۳)
در دوره نخستوزیری سرلشکر فضلالله زاهدی، دیگر علاء رابط شاه و نخستوزیر نبود. در این دوره، اسدالله علم رابط اصلی شاه و زاهدی شد و مانند دوران مصدق که علاء این نقش را بازی میکرد، این بار علم هر روز بدوا با شاه ملاقات و نظرات و دستورات او را به زاهدی انتقال میداد.(۱۴)
جدال شاه و زاهدی که از زمان بازگشت شاه (نیم ساعت پیش از ظهر ۳۱ مرداد ۳۲) آغاز شده بود، در ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ با استعفای نخستوزیر دولت کودتا به سود شاه پایان یافت. انگلیسیها چنانکه از یادداشتهای ان لمبتون، وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران بر میآید نظر به سیدضیاءالدین طباطبایی داشتند: «تنها کسی که قادر به حل مسائل ایران و نجات مملکت میباشد، سیدضیاءالدین طباطبایی است.» اما انتخاب شاه وزیر دربارش بود که نخستوزیرش شود. انگلیسیها، حسین علاء را «وطنپرستی دوآتشه» میدانستند با سابقه احساسات ضد انگلیسی: «حسین علاء مردی فعال و وطنپرستی دوآتشه و سیاستمداری زیرک و آگاه و علاقهمند به ادبیات ملل مختلف جهان است، پیانو خوب مینوازد، انگلیسی به روانی حرف میزند، فرانسه نیز بلد است، وی در گذشته دارای احساسات ضد انگلیسی بود ولی در سالهای ۱۳۳۳-۱۳۳۴ روابط او با انگلستان در سطح عالی بود. او با روسها خوب نیست و بیشک یک ایرانگراست.»(۱۵)
تجربه کار با نخستوزیران مقتدری چون قوامالسلطنه، رزمآرا و محمد مصدق و حتی فضلالله زاهدی، باعث شد طبق تحلیل دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه امریکا، «شاه تنها کسانی را به صدارت برگمارد که به شخص او وفادار بودند. حسین علاء یک درباری وفادار بود؛ اقبال مدیری پرکار، شریف امامی مهندسی کارمند مسلک و علم دوست نزدیک و قدیمی شاه بود. منصور هم تکنوکراتی بلندپرواز بود و پس از مرگ منصور نیز هویدا سرکار آمد که کاردان اما بیجذبه بود.»(۱۶) با این حال نخستوزیری برای علاء ۷۱ ساله با آن ضعف بنیه جسمی و شرایط خطیر مملکت، کار آسانی نبود، چنانکه در روزهای پرجنجال آغاز نخستوزیری به پسرش فریدون گفته بود: «... به شرطی که آبرویم را نبرند.»(۱۷) البته توانست دولتی بالنسبه باثبات را هدایت کند. بعد از جنگ جهانی دوم تا روی کار آمدن دولت رزمآرا، یعنی قریب به ۴ سال کابینهها هشت بار تغییر کردند و میانگین عمر هر کدام شش ماه و نیم بود، کابینه اول علاء فقط ۴۶ روز دوام یافت، کابینه مصدق با همه پشتیبانی مردمی که داشت دو سال و سه ماه برقرار بود. کابینه زاهدی نیز که بعد از کودتا تشکیل شد، با تمام قدرتی که داشت، یک سال و نیم دوام آورد. باید کابینه دوم علاء که ۲ سال دوام یافت را موفقتر از سایر کابینهها دانست. (۱۸) البته منوچهر اقبال، جانشین علاء مدت سه سال و نیم در مقام نخستوزیری باقی ماند.
اما شاه همین علاء که در دوره اول نخستوزیریاش به باور انگلیسیها، «نسبت به محاسن شاه رفتاری کاملا مبالغهآمیز دارد و برای مهار بلندپروازیهای وی به ویژه برای حکومت بر کشور به شیوۀ پدرش، تلاش چندانی نمیکند»(۱۹) را هم تاب نیاورد و کناری گذاشت. علاء آخرین تن از رجال استخواندار و یادگار دوران قاجار بود که صدارت گرفت. از پی او نسلی وارد حکومت شد که فعالیتهای سیاسی خود را همچون محمدرضا شاه پس از شهریور ۱۳۲۰ آغاز کرده بود. از جمله ویژگیهای نسلی که علاء آخرین فرد آن بود، نرمش و میانهروی، دلبستگی به دموکراسی نوع انگلیسی، برخوردار بودن از سواد و دانش اجتماعی و شیفتگی به رعایت قانون، بدون توجه به چگونگی تدوین آن بود. با سقوط کابینه علاء خطی که از انقلاب مشروطیت شروع شده بود، از حاکمیت پاک شد.(۲۰) پس به دربار بازگشت اما نه شاه همان جوان سابق بود که به حرف پیران گوش فرا دهد و نه علاء همان وزیر درباری بود که نصیحتهای پدرانهاش تحمل شود، چنانکه توصیهاش به شاه پس از رخدادهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که گفته بود «بس است، آدمکشی بس است، دولت (اسدالله علم) را بیندازید، با آخوندها کنار بیایید»، جواز عزلش از وزارت دربار را صادر کرد و شد همان «علاء پیر و ضعیفی» که شاه به مقامی امریکایی گفته بود: «دیگر کاری از دستش بر نمیآید.» و آن امریکایی هم نوشت: «علاء و دوستانش در لحظات بحرانی به دیدار شاه رفتند و در کمال تذبذب خواستار تغییر هر چه سریعتر دولت بودند.»(۲۱)
سالها قبل از آنکه علاء با صفت «پیر و ضعیف»، از سوی اعلیحضرت لایق سمت «سناتور انتصابی» شود (یک سال پیش از درگذشت در ۱۳۴۳)، برای تریگولی، دبیرکل سازمان ملل متحد «کوتاه قدترین سیاستمدار دنیا!» بود. در امریکا نشریهای طنز عکس علاء ریز اندام را در کنار مستر آچسن وزیر خارجه بلندقامت ایالات متحده چاپ کرده و در زیر آن نوشته بود: «بیعلت نیست که میگویند سطح زندگی ایران با امریکا زمین تا آسمان تفاوت دارد!» آن زمان میگفتند: «علاء سیاستمدار بیآزاری است، پا توی کفش کسی نمیکند. چه میدانم شاید هم یکی از عللش این باشد که هیچ کفشی به پایش نمیخورد. نمره پای علاء ۳۶ است. کفش پسرش هم برای پای آقا جان گشاد است. به همین لحاظ در خانه جز کفش ایران خانم، دختر ایشان، کفش دیگری به پای نخستوزیر نمیرود. همینطور که کمتر کفشی به پایش میخورد، کمتر کلاهی هم به سرش میرود، در شورای امنیت هر چه گرومیکو با آن شیطنت نژاد اسلاو خود خواست یک روز علاء را غافلگیر و مساله آذربایجان را یکسره کند، ممکن نشد...علاء میرفت پشت تریبون، از آن پشت نمایندگان فقط یک ابروی پر پشت و یک کپه موی جو گندمی سر میدیدند، مستخدم بلندگو را جلوتر میآورد و بدین طریق به کلی علاء گم میشد اما صدای گرم او همه را متاثر میساخت. امریکاییها این صدا را دوست میداشتند.»(۲۲)
علاء نشانهای بود از عصری که نه قد جثه سیاستمداران که زیادی جنم سیاستورزانش را تاب نمیآوردند؛ پیرنیا راست گفته بود شاه عوض شده است و علاء به درستی میدانست نخستوزیر زرنگی چون رزمآرا یا هژیر بدن سالم تحویل مرده شور نمیدهد، پس چه خوش اقبال بود که پیشبینیاش درست از آب درآمد و سرنوشتش لااقل شد «رفتن با چوب و عصا».
پینوشتها:
۱- مجله خواندنیها، سال ۱۱، شماره ۵۹، ۲۶ اسفند ۱۳۲۹، حسین علاء، نخستوزیر دیروز و وزیر دربار امروز را بشناسید
۲- مجله خواندنیها، سال ۱۱، شماره ۶۲، ۶ فروردین ۱۳۳۰، نخستوزیر ایران فارسی نمیداند، سعید نفیسی
۳- خاطرات و تالمات مصدق، محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ پنجم، ص ۱۷۷
۴- همان، ص ۱۷۸
۵- توضیحی تاریخی پیرامون پذیرش مصدق به نخستوزیری، خسرو شاکری زند
۶- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۱۷۳
۷- در وزارت دربار، گزارشهای روزانۀ حسین علاء به محمدرضا پهلوی، فرهاد رستم، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره ۲، تابستان ۱۳۷۶
۸- همان
۹- همان
۱۰- خواب آشفتۀ نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، محمدعلی موحد، نشر کارنامه، پاییز ۱۳۸۳، ص ۵۵
۱۱- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص ۱۸۳
۱۲- حسین فردوست، همان
۱۳- خواب آشفته نفت؛ از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی؛ ص۶۵
۱۴- حسین فردوست، همان
۱۵- سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه بریتانیا، مجله آینده، آبان- اسفند ۱۳۶۶
۱۶- معمای هویدا، دکتر عباس میلانی، نشر اختران، چاپ نوزدهم، پاییز ۱۳۸۷، ص ۲۲۵
۱۷- در دهلیزهای قدرت، زندگینامه سیاسی حسین علاء، منصوره اتحادیه (نظام مافی)، نشر تاریخ ایران، چاپ اول: ۱۳۹۰، ص ۲۹۱
۱۸- در دهلیزهای قدرت، همان
۱۹- تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ چهارم تهران ۱۳۸۹، ص ۲۳۵
۲۰- دولتهای ایران از سیدضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، انتشارات جاویدان، چاپ اول، تهران، ۱۳۶۶، ص ۴۱۹
۲۱- معمای هویدا، صص ۱۹۳-۱۹۴
۲۲- مجله خواندنیها، سال ۱۱، شماره ۵۹، ۲۶ اسفند ۱۳۲۹
نظر شما :