روزگار متلاطم نخستوزیر زودگذر و وزیر دربار پایدار عصر پهلوی/ حسین علاء؛ شاهسازی که از سر باز شد
عباس میلانی*/ ترجمه: بهرنگ رجبی
فعالیتهایش در عرصهٔ عمومیِ جامعه بیش از شش دهه به درازا کِشید. از لحظهٔ آغازِ سلسلهٔ پهلوی او وفادارانه خدمت کرد. رضاشاه که از مقامش کناره گرفت، قدرتِ او بسیار بیشتر شد. طیِ بیست سالِ نخستِ سلطنت محمدرضا پهلوی، علاء برای شاهِ جوان حکمِ یک جور پدر را داشت. بنا به گفتهٔ اَن لمبتون، طراحِ اصلیِ سیاستهای بریتانیا در قبالِ ایران طیِ سالهای پس از جنگ، برخلافِ تلقیِ عمومی که دوامِ سلسلهٔ پهلوی را به کوششهای ذکاءالملک فروغی نسبت میدهد، در واقع این علاء بود که در سالِ ۱۹۴۱ سفارتِ بریتانیا در تهران را متقاعد کرد که به تخت نشستنِ محمدرضا شاه بهترین گزینهٔ بریتانیا در مواجهه با تحولاتِ ایران است. لمبتون گفته «ما به علاء اعتماد کردیم.» [۱] اشارهای مشابه به اعتماد و احترامِ بریتانیاییها نسبت به علاء را میتوان در خاطراتِ سِر دنیس رایت یافت که سالهای طولانی سفیرِ بریتانیا در ایران بود. او در کتابش علاء را مردی باهوش و خردمند تصویر میکند، مردی میهنپرست که پیچیدگیهای سیاستِ جهانی را عمیقاً درک میکرد. بنا به گفتهٔ سِر دنیس، او صاحبِ «دانشی جامع دربارهٔ افراد و رخدادها» هم بود. [۲]
سیاست در خونِ علاء بود. سالِ ۱۸۸۴ (۱۲۶۲ شمسی) در خانوادهای اشرافی و مرفه به دنیا آمد، خانوادهای که دههها بود در قلبِ سیاستِ ایران نقش ایفا میکرد. پدرش، علاءءالسلطنه، سیاستمدار و درباری بود. حسین فقط چهار سالش بود که همراهِ پدر به روسیه رفت، پدر کنسولِ ایران در آنجا شده بود، و بعدها و سالهای زیادی هم سفیرِ ایران در بریتانیای کبیر بود. حسین همراهِ پدرش به لندن رفت و «در وستمینستر درس خواند، بهنظر میآید آنجا با او تند و غیردوستانه رفتار کردهاند.» [۳] بعد از دبیرستان واردِ دانشگاهِ لندن شد و پس از حدودِ چهار سال مدرکِ حقوق گرفت. بعد از فارغالتحصیلی بلافاصله منشیِ مخصوصِ سفارتی شد که پدر سفیرش بود. [۴]
سالِ ۱۹۰۵ حسین «زمانی که همراهِ پدرش طیِ مأموریتی ویژه به لندن رفت تا در مراسمِ تاجگذاریِ شاهِ فقید، ادواردِ هفتم، شرکت کند» [۵] عنوانِ «جیاِمجی» گرفت ــ از جملهٔ نشانهای عالیِ هزارتوی القابِ اشرافیِ بریتانیا. بعدها که پدرش وزیرِ امور خارجه شد، پسرِ جوان را «رئیسِ کابینهٔ وزیر» کرد، سرپرستِ کارمندان. علاء تا ۱۹۱۵ در این مقام باقی ماند، تا مدتها پس از آنکه پدر از وزارت استعفا داد. گزارشی که سفارتِ بریتانیا در تهران دربارهٔ او تهیه کرد، شرحی پر از جزئیات ــ گرچه مختصر ــ از فعالیتهای او طیِ این دوره بهدست میدهد. مینویسند او در ژانویهٔ ۱۹۱۸ به «وزارت تجارت، فلاحت، و فوائد عامه» منصوب شد... علاء با سِر چارلز مارلینگ، وزیرِ والاحضرت از ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۶ بد بود و همین باعثِ گلایه کردنهای مکررِ او به دفتر امورِ بینالمللِ دولتِ بریتانیا از طریقِ برادرش شد که آن زمان وزیرمختار ایران در لندن بود. علاء جزوِ هیاتِ اعزامیِ ایران به کنفرانسِ صلحِ پاریس در سالِ ۱۹۱۹ بود که مأموریتشان بیثمر ماند. سالِ ۱۹۱۹ وزیرمختار ایران در مادرید و سالِ ۱۹۲۰ در واشنگتن شد. طیِ سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ در واشنگتن مذاکراتی در موردِ کمکِ مالیِ امریکا به ایران کرد و پس از شکست در گرفتنِ «امتیازِ نفتِ شمالِ ایران» ــ اول برای کمپانیِ استاندارد اُیل و بعد برای شرکتِ سینکلر ــ در سالِ ۱۹۲۵ از واشنگتن برگشت و نمایندهٔ تهران در مجلسِ پنجم شد. [۶]
در مقامِ نمایندهٔ مجلس و به همراهِ سه نمایندهٔ شجاعِ دیگر، با تأسیسِ سلسلهٔ پهلوی مخالفت کرد. با این وجود شأن و مرتبهاش و نیز اعتمادِ رضاشاه به او بود که باعث شد بیست سالِ بعد هم در قدرت بماند. سالِ ۱۹۲۷ وزیرِ فوائدِ عامه شد و بعد بهعنوان نمایندهٔ ایران در «جامعه ملل» به اروپا فرستاده شد. سالِ ۱۹۲۹ هم بهعنوانِ سفیر به پاریس فرستاده شد. فقط در حرف زدنِ انگلیسیاش فصاحت نداشت بلکه فرانسهاش هم بلیغ بود. زمانی که ایران علیهِ شرکتِ نفتِ بریتانیا به جامعه ملل شکایت بُرد، علاء را به نمایندگیِ ایران برگزیدند. این آخرین باری نبود که از او خواستند در عرصهٔ بحرانیِ سیاستِ بینالملل در آن برهه نمایندهٔ ایران باشد. او کمی پس از این مذاکراتِ نفتی به ایران برگشت و «گرچه هیچ شناختِ خاصی از بانکداری نداشت» [۷] زمامدارِ بانک ملی ایران شد. ادارهٔ بانک فقط اولین مسوولیت از یک سلسله فعالیتهای مختلفِ گستردهٔ او بود. طیِ دو دههٔ بعد او در تأسیسِ شعبهای از صلیب سرخِ جهانی در ایران فعال بود که «شیر و خورشیدِ سرخ» نام گرفت، جزوِ اعضای کمیتهٔ برگزاریِ جشنهای هزارهٔ فردوسی، شاعرِ حماسهسرای ایران بود، همچنان که نخستین رئیسِ «سازمانِ ورزش ایران». بیست سال بعد هم از اعضای بنیانگذارِ کمیتهٔ برگزاریِ جشنهای دو هزار و پانصد سالگیِ پادشاهی در ایران شد.
بعد از پاریس، دولتِ ایران میخواست او را برای مقامِ سفارت به پیشگاهِ دربارِ سنت جیمز بفرستد. «دربارهٔ این انتقال بحث شد... دولتِ والاحضرت تمایلی به پذیرفتنِ او نداشت چون... پذیرفتنِ این پیشفرض سخت بود که آن زمان احساساتِ او نسبت به دولتِ بریتانیا دوستانه باشد.» [۸] سه سال بعد بالاخره با انتقالِ او موافقت کردند. بعد از دو سال به تهران برگشت و پس از مدتِ کوتاهی تصدیِ وزارتِ بازرگانی، دو سالِ آخرِ سلطنتِ رضاشاه را بیهیچ منصبِ رسمیای سپری کرد.
علاء آدمِ رو آمدنهای دوباره و دوباره بود. در خانوادهای رشد کرد صاحبِ فضل و دانشی فراتر از مرزهای ایران، که برای مردمانِ آن زمانِ ایران نامعمول بود. خوانندهٔ مشتاق و پیگیرِ کلاسیکهای فارسی و انگلیسی بود. کاریکاتوریستی ماهر بود، و در جلسات و دیدارها ساکت مینشست به گوش دادنِ مباحثات و کاغذ خطخطی کردن. اغلب نیمرخِ سیاستمدارانی را میکِشید که آشنایش بودند. [۹] در سالهای نخستینِ حکومتِ شاه در تربیت محمدرضا کوشید و به او کتابهایی از توکودیدس و جورج برنارد شاو برای خواندن داد.
علاء مردی کمحرف و ورزیده در شوخطبعی بود. قامتش کوتاه و وزنش سبک بود. همیشه دفترچه یادداشتِ کوچکی در جیبش داشت که تویش چند کلمهای از آنچه در هر کدام از جلسات گذشته بود مینوشت، و نیز جملاتِ قصار و شعر و حتی دستور غذا. [۱۰] استادِ نوشتنِ پیماننامه بود و حتی ریزترین جزئیاتِ معمولِ مناسباتِ دیپلماتیک را میدانست. اغلب قطعهای از سعدی را تکرار میکرد که میگفت دو چیز طیرهٔ عقل است: دم فرو بستن بهوقتِ گفتن، و گفتن بهوقتِ خاموشی. [۱۱] وقتشناس و مبادیِ آداب بود و در مواجهه با صاحبانِ قدرت بااحترام رفتار میکرد، اما میلش هم این بود که به پادشاه صادقانه مشاوره بدهد و هرازگاه هم جلوی او میایستاد. گفته میشد رضاشاه از دستمالِ جیبی بدش میآمد، اما علاء استفاده میکرد و بهرغمِ بیزاریِ شاه هیچگاه این عادتش را تغییر نداد. [۱۲] رفتارِ مؤدبانهاش در نحوهٔ لباس پوشیدنش جلوه داشت؛ تمامِ عمرش لباسِ موقرِ بینقص میپوشید و بدون استثنا کراوات میبست.
گفته میشد سرکردهٔ یکی از لُژهای فراماسونری بهنامِ «مهر» است. بهرغمِ این حقیقت که انگلستان یک بار از پذیرش او بهعنوانِ سفیرِ ایران امتناع کرد، پیوندش با فراماسونرها و نیز شایعاتی که حولِ «روابطِ» او با انگلستان میگشت باعث شد بعضی منتقدانش او را «بازیچهٔ دست انگلستان» [۱۳] بخوانند. برخی نیز بابتِ نقشش در تبادلاتی همچون آوردنِ دکتر آرتور میلسپو امریکایی ــ که مشاور در امور مالی بود ــ ادعا میکردند «طرفدارِ امریکاییها» است. [۱۴] از سوی دیگر دکتر محمد مصدق که هیچ تمایلی به ستایش از هیچکدام از نزدیکانِ شاه نداشت، علاء را «آدمی ساعی، خیرخواه، فروتن، و دموکرات» خوانده که «درگیرِ هر کاری میشود آن را جدی میگیرد و هیچ کاری را صِرفاً برای پول درآوردن و ترفیعِ مقامِ نپذیرفته و آدمی صادق و شریف است.» [۱۵] کموبیش همین عواطفِ دموکراتیک هم بود که سالِ ۱۹۱۴ علاء را به پیوستن به نهضت جنگل کِشاند. [۱۶]
علاء در ژوئیهٔ ۱۹۲۷ با رقیه قراگوزلو ازدواج کرد ــ زنی که ثروتمند بود و شخصیتی محکم و قوی داشت. او «یکی از نخستین زنانِ نسلش بود که حجاب را کنار گذاشت.» [۱۷] پدرش «تاجر ونیزی» و «اتللو» را به فارسی ترجمه کرده بود. رقیه در سرتاسرِ ایران داراییهایی ارث بُرده بود و فروشِ هرازگاهشان به سرِپا ماندنِ خانواده کمک میکرد، بهخصوص در سالهای آخرِ زندگیِ علاء. [۱۸] آنها دو فرزند داشتند، یک پسر و یک دختر. استقلالِ رقیه بعضی وقتها علاء را نگران میکرد. بنا به گفتهٔ سِر دنیس رایت، سفیرِ بریتانیا در ایران، «شایع شده بود که چون شاه ــ برخلاف قرار و مدارها ــ با دخترِ آنها ازدواج نکرده بود، او در مهمانیهایی که شاه در آنها حضور داشت شرکت نمیکرد.» [۱۹] تعدادی دیگر از منتقدانِ علاء، رقیه را متهم به «نخوت» و «خصومت با ایرانیها» و نیز «تسلطی عجیب و غریب روی علاء» میکردند. [۲۰]
بعد از جنگ، با به تخت نشستنِ محمدرضا شاهِ جوان، علاء وزیرِ دربار شد. طیِ بیست سالِ بعدش، علاء در بسیاری از روزهای بحرانیِ حکومتِ شاه کنار دستِ او یا ــ آنچنان که خودش در نامهای به سِر دنیس رایت نوشت ــ همچون دستِ راستِ شاه خدمت کرد. اوتِ ۱۹۴۵ به ایالاتِ متحده فرستاده شد و آنجا نقشی بسیار مهم در متقاعد کردنِ سازمانِ ملل به مذاکره دربارهٔ اشغالِ ایران توسط شوروی ایفا کرد. سخنرانی مشهوری ارائه داد و از سوی ایران علیهِ دولتِ متجاوزِ شوروی اقامهٔ دعوی کرد. وقتی به دیدارِ رئیسجمهورِ امریکا، هری ترومن، رفت تا استوارنامهاش را تقدیم کند، گفت: «در این وضعیتِ خطیر... فقط کشور شما میتواند ما را نجات بدهد.» [۲۱] روزِ قبل از بررسی پرونده در شورای امنیت، سفارتِ بریتانیا در تهران دولتِ ایران را مجبور کرد متنی خطاب به علاء بنویسد و به او دستور دهد شکایتِ ایران را پس بگیرد. اما علاء پس از مشورت با سیدحسن تقیزاده تصمیم گرفت تلگرافِ رسیده از ایران را نادیده بگیرد و ادعا کند تلگراف اصلاً به دستش نرسیده. شورای امنیت قضیه را به بحث گذاشت و به شوروی فشار آورد از ایران عقبنشینی کند. علاء همچنین طیِ روزهای اقامتش در واشنگتن بنا به دستور شاه «تحقیق کرد که آیا در موردِ ایران برای عضویت در پیمانِ آتلانتیکِ شمالی بحثی شده است یا نه.» [۲۲] این تازه نخستین نشانه از اشتیاقِ علاء و شاه به همراهیِ ایران در پیمانهایی نظامی با غرب بود.
سالِ ۱۹۵۰ علاء به ایران فراخوانده شد و طولی نکِشید که به نخستوزیری منصوب شد. اما عمرِ حضورش در این مقام کوتاه بود؛ پس از مدتی استعفا داد. جنبشِ ملی کردنِ صنعتِ نفت در اوجِ تب و تابش بود و ذاتِ او با اضطرارِ چنین هنگامهٔ تاریخیای نمیخواند. دوباره وزیرِ دربار شد. تقریباً در تمامِ دورهٔ نخستوزیریِ مصدق، علاء در همین مقام ماند و رابطِ همیشگیِ نخستوزیر و شاه بود. علاء نقشی حساس در حفظِ سلطنت بازی کرد و سرِآخر با فشارِ مصدق بود که شاه مجبور به برکناریِ علاء و جانشینیِ شخصی موردِ وثوقِ نخستوزیر شد.
بهمحضِ اینکه شاه به کشور برگشت، علاء هم دوباره به مقامِ سابقش رسید. اما در دسامبرِ ۱۹۵۳، بهدلایلی که معلوم نیستند، شاه به فکرِ برکنار کردنِ علاء از وزارتِ دربار افتاد. پیش از هر کاری با سفارتِ بریتانیا تماس گرفت و «جویا شد که آیا اگر [او] وزیرِ دربار، حسین علاء، را برکنار کند، دولتِ علیاحضرت ملکه این را رفتاری غیردوستانه تلقی خواهد کرد یا نه.» [۲۳]مسئولِ سفارت گفته از این سؤال به شگفت آمده و جواب داده سرنوشتِ وزیرِ دربار «مسالهای داخلی» مربوط به ایران است.
با این حال سالِ ۱۹۵۵ که رسید علاء ترفیعِ درجه یافت و به نخستوزیری منصوب شد و بر جای ژنرال فضلالله زاهدی نشست. حضورش در این منصب نشانهٔ آغازِ دورانی بود که طی آن شاه خود نقشِ نخستوزیر را ایفا میکرد. در واقع دسیسهٔ اطرافیان معتمدِ شاه ــ از جمله اسدالله علم، نعمتالله نصیری، علی امینی و علاء ــ بود که زمینه را برای رفتنِ زاهدی و انتصابِ علاء مهیا کرد. علاء سالِ ۱۹۵۱ را در منصبِ نخستوزیری خدمت کرده بود، اما تا پیش از آنکه امکانِ انتصابِ دائمیاش مهیا شود، مشخصاً مقامِ سرپرست داشت. با این حال سالِ ۱۹۵۵ او انتخابِ شاه برای نخستوزیری بود، به این دلیلِ ساده که آدمِ منعطفی بود. همان اطرافیان که مسیر را برای عزلِ زاهدی صاف کرده بودند، حالا تصمیم به تشکیلِ کابینهٔ علاء گرفتند.
حتی پیش از حضورش در مصدرِ کار، اسلامگرایان متعلق به گروهِ فدائیانِ اسلام سوءقصدی به جانش کردند. علاء فقط جراحتی کوچک برداشت و جانِ سالم به در بُرد، اما دولتش پیِ عاملان ترور را گرفت، رهبرانِ اصلیاش را دستگیر کرد و نواب صفوی، مهمترین رهبرِ گروه، را جلوی جوخهٔ آتش فرستاد. آن زمان دولتِ ایران مشکوک به حمایتِ مالیِ عربستان سعودی از این گروه بود و کوشید از طریق ایالات متحده و بحرین به پادشاهیِ عربستان برای دست کِشیدن از کمکهایش فشار بیاورد. سعودیها هر گونه ارتباطی را با این گروه تکذیب کردند.
اینکه در دورهٔ نخستوزیریِ علاء نشانِ ورودِ شاه به قلبِ عرصهٔ تصمیمگیریهای روزانهٔ دولتی خورد بهکنار، این برههٔ زمامداریِ او به چند دلیل مهم و بهیادماندنی است. در دورهٔ او بود که ایران دست از بیطرفیِ سیصد سالهاش برداشت و با عضویت در پیمانِ بغداد (بعدتر سنتو) رسماً به اردوگاهِ غرب پیوست. علاء اصلیترین طرفدارِ این تغییرِ موضع بود. پیش از پیوستن به این پیمان علاء یادداشتی شخصی و غیررسمی خطاب به دولتِ امریکا نوشت و در آن «شروطِ ایران برای پیوستن به پیمان را بیان کرد، که شاملِ این موارد بود: الف) کمکِ مالیِ بیشترِ ایالاتِ متحده به ایران؛ ب) به رسمیت شناختنِ حقِ حاکمیتِ ایران بر بحرین؛ پ) تضمینِ اینکه ایالات متحده و بریتانیا در صورتِ حمله به ایران از این کشور دفاع خواهند کرد.» [۲۴]
ایالات متحده کموبیش اعتنایی به خواستههای علاء نکرد. وزارتِ امور خارجهٔ ایالات متحده «به سفارتِ امریکا در تهران دستور داد به ایران توضیح دهد که عضویتش در پیمانِ بغداد نباید لطف کردن به ایالات متحده تلقی شود.» [۲۵]کمتر از دو سال نشستن بر مصدرِ کار از علاء خواسته شد استعفا بدهد. در آوریلِ ۱۹۵۷ دولتِ ایالات متحده فرستادهای مخصوص به ایران ــ و دیگر کشورهای منطقه ــ گسیل کرد تا خطمشیِ تازهٔ آیزنهاور را برایشان تشریح کند. وقتی این فرستاده به واشنگتن بازگشت ارزیابیاش از اوضاعِ ایران کاملاً بدبینانه بود. او نوشت که اقتصادِ ایران «به گِل نشسته، وضعیتی ملوکالطوایفی دارد، شاه جاهطلبانه میخواهد در هر دو طرف بازی کند، و بهشدت بیتفاوت و بیکفایت است.» [۲۶]
استعفای علاء از نخستوزیری بهمعنای خروجِ او از عرصهٔ سیاست نبود. او دوباره به وزارتِ دربار بازگشت، منصبی که آن زمان دیگر میراثی انگار خانوادگی بهنظر میآمد. او کماکان در اغلبِ تصمیمگیریهای مهمِ آن دوران نقش داشت. سالِ ۱۹۵۹ که شاه دعوتی «بهشدت سری و محرمانه» از یک هیاتِ نمایندگانِ بلندمرتبهٔ روس به تهران برای «مذاکره در موردِ پیمانِ عدمِ تجاوز» کرد، علاء یکی از سه مقامِ ایرانیِ مذاکرهکننده بود که سعی کردند کمک بریتانیا و امریکا را برای منصرف کردنِ شاه از پیگیریِ چنین سیاستی جلب کنند. [۲۷] وقتی دنیس رایت برای ابلاغِ پیامِ محکم و قاطعِ امریکا خطاب به شاه پا به تهران گذاشت، علاء همچنین به او «اصرار کرد خیلی رُک و سرراست [با شاه] حرف بزند چون خودش نمیتواند» روی شاه «چندان تأثیری بگذارد.» [۲۸] همان روز علاء به انگلیسیها خبر از رسیدنِ روسها داد، کاری که دنیس رایت آن را «عملی شجاعانه» خوانده. [۲۹] روشن نیست علاء و آن دو مقامِ دیگر «خبرچین» بودند یا داشتند بخشی از نقشهٔ شاه را برای فشار آوردن به ــ یا بنا به نظرِ مقامهای امریکاییِ آن زمان «باجخواهی از» ــ غرب بابتِ گرفتنِ تسلیحاتِ نظامیِ بیشتر اجرا میکردند. با در کنار هم گذاشتنِ همهٔ دانستههایمان در موردِ علاء و روابطش با شاه بیشتر احتمال میرود که او مُهرهٔ بازیِ شاه بوده باشد. [۳۰]
علاء در برهههایی در زندگیِ خصوصیِ شاه هم نقش داشت. در پیِ طلاقِ شاه از همسرِ دومش، ثریا، علاء درگیرِ مجموعهٔ پیچیدهای از دسیسهها و وسوسهها برای ازدواجِ مجددِ شاه شد. خانوادههای ایرانیِ بسیاری بودند که امید داشتند شاه با دخترشان ازدواج کند. تا جایی که به علاء مربوط میشد شاه برای عروس آوردن به خانوادههای سلطنتیِ اروپا نظر داشت، عروسی که مادرِ شاهِ آینده شود و به او مشروعیتِ سلطنتیای بدهد که بسیار نیازمندش بود. نخستین کوششِ علاء پرسوجو از بریتانیاییها در موردِ شاهزاده «اَن» بود. این درخواست هیچگاه از محدودهٔ دیوارهای سفارت فراتر نرفت ــ به بیانِ سِر دنیس رایت، درخواستی بود «نشدنی». دومین تلاش، که جدیتر بود، ایتالیا را هدف گرفت. علاء برآورد صادقانهٔ جالبی از هزینهها و فایدههای سیاسیِ چنین ازدواجی به شاه ارائه کرد. این گزارشِ او از وضعیتِ دربار نیشدار و خُردهگیرانه است. علاء نوشت: «تأثیر خبر ورود پرنس ویکتور امانوئل به طهران و احتمال وصلت شاه با خواهر معظمله در میان نمایندگان سیاسی خارجه یکسان نبود، بعضیها خیلی تعجب کرده باور نمیکنند که چنین چیزی امکان داشته باشد. چهطور میشود شاهزاده خانم مسیحی آن هم کاتولیک با شاه مسلمان ازدواج کند؟ نه پاپ اجازه میدهد نه در ایران علما و مردم موافقت مینمایند. حتی احتمال میرود مایهٔ تضعیف مقام سلطنت و شاید انقراض آن گردد. برخی برعکس، عقیده دارند اگر چنین وصلتی انجام گیرد فوز عظما است برای اصلاح دربار و بالا بردن حیثیت آن بهشرط این که اشخاص ناباب که در مجالس خصوصی شاهنشاه راه دارند برکنار شوند و والاحضرت اشرف از تفتین و شیطنت دست بردارند و از سعی در تسلط یافتن بر ملکهٔ آینده خودداری نماید... اندیشهٔ دیگر سفرا این است که... عدهٔ زیادی ایتالیایی برای کسبوکار و عقد قرارداد به ایران هجوم بیاورند.
در محافل ایرانی روشنفکر موضوع خوب تلقی شده، خوشحالند که اعلیحضرت همایونی همسر ایرانی اختیار نمیفرمایند و به این سبب جلوگیری میشود از حسد و انتریک داوطلبان مأیوس و ناراضی و توقعات فامیل و اقوام نوعروس. ازدواج شاه با پرنسس خارجه را علامت ترقی و تعالی کشور و ارتقای ایران در خارجه میدانند... ولی همین ایرانیها بیم آن را دارند که والاحضرت اشرف و بلکه علیاحضرت ملکهٔ مادر در زندگانی شخصی مداخله نمایند و بار دیگر روزگار تلخی برای اعلیحضرت و همسرشان فراهم سازند... خانم سفیرکبیر ایتالیا مذاکره و مشاوره با زانینی (نمایندهٔ پاپ) را مفید میداند... در این راه موفقیت منوط به کمک و ارادهٔ شاهنشاه است که مداخله و شیطنت اعضای خاندان سلطنت را جداً ممانعت فرمایند... محیط مجالس خصوصی را تصفیه فرموده اشخاص ناباب را... مرخص فرمایند (از قبیل جمشید بختیار و شاهپری و مشارالیها، حاجبی و سیلویا و غیره، عدل، فلیکس آقایان، امیرعلایی). بهجای مجالس قمار و دلقکبازی و استریپتیز، مشغولیتِ سالم و معقول ایجاد فرمایند از قبیل تئاتر و کنسرت و مجلس رقص و بریج و سخنرانی و سینما.» [۳۱]
خیلی نگذشت که شاه تحملِ چنین صداقتِ بیپروایی را از دست داد. خودِ علاء هم قربانیِ این تغییرِ موضعِ شاه بود. شاه که شروع به گِرد آوردنِ تکنوکراتهایی تازه به دورِ خودش کرد، در دربار دیگر برای کهنهکارهایی چون علاء، که شاه را در روزگارِ ضعفش دیده بودند و باکی از بیانِ نظراتشان به شاه نداشتند، جایی نماند. فقط قضیهٔ زمان بود که دورهٔ تصدی علاء در وزارت دربار تمام شود. علاء با برخی تغییراتی که در گذرِ انقلابِ سفیدِ شاه صورت میگرفت مخالف بود. مثلاً سِر دنیس رایت مینویسد وقتی سالِ ۱۹۶۳ به ایران آمد و استوارنامهٔ سفارتش را تقدیمِ دربار کرد، علاء «با انتقادهایش از برنامههای اصلاحیِ تازهٔ شاه مات و مبهوتم کرد؛ میگفت امیدوار بوده من جلوی کارهای اعلیحضرت را بگیرم.» [۳۲] بنا به گفتهٔ رایت بخشی از این تنشِ میانِ شاه و علاء بهدلیلِ این بود که «علاء و همسرش از بازماندگانِ اشرافِ حکومتِ قاجار بودند، حکومتی که تازه به دوران رسیدههای پهلوی بساطش را برچیدند.» [۳۳]
منشأ این تنشهای روزافزون هرچه بود، اتفاقی که کنار گذاشتنِ علاء از دربار را سرعت بخشید تصمیمِ او به جمع کردنِ تعدادی از رجالِ سیاسیِ قدیمی در جلسهای به تاریخِ پنجمِ ژوئنِ ۱۹۶۳ بود. دولت از نظامیان برای سرکوبِ شورشِ هوادارانِ آیتالله خمینی استفاده کرده بود، و علاء از چهار نفر دعوت کرد تا در این جلسه همفکری کنند که چه باید کرد. دستکم یکی از مهمانانِ دعوتشده خبرِ این دیدار را به شاه داد. جدای این، پس از انجامِ بحثهایی میانِ این جمعِ پنج نفره، علاء بههمراهِ دستکم یکی دیگر از مهمانها به دیدنِ شاه رفت و پیشنهاد کرد دولتِ علم برکنار و یک دولتِ آشتیِ ملی جانشینش شود. بنا به گفتهٔ شاه، آنها «حتی [سرِ او] داد زدند.» شاه به انذارهای آنها اعتنایی نکرد، از آنها خواست از دفترش بیرون بروند، و به علم دستور داد دستگیرشان کنند. علم ترجیح داد این دستورِ خشمگینانهٔ شاه را اجرا نکند اما چند روز پس از این دیدارِ خصمانه، شاه به مقامی امریکایی گفت میخواهد از شرّ علاء و امثالِ او خلاص شود. گفت آنها نمیتوانند خودشان را با سرعتِ تغییرات هماهنگ کنند.
خیلی از این دیدار در دفترِ شاه نگذشته بود که از دربار به علاء تلفن کردند و گفتند دیگر آنجا جایی ندارد و نباید سرِ کار بیاید. هم او و هم همسرش از این رفتار گلایه کردند. [۳۴] علاء در نامهای به سِر دنیس رایت نوشت «بعد از بیش از بیست سال خدمتِ مداوم همچون دستِ راستِ شاهنشاه حالا دیگر وقتش است این پیرمردِ هشتاد ساله شغلی سبکتر اختیار کند و فراغتِ بیشتری داشته باشد. در این روزهای انقلابی، قوانینِ مادها و پارسیان هم دیگر نمیتوانند پابرجا و بیتغییر بمانند. الان واقعش این است که مردم دارند تغییراتی ریشهای و بنیادی از سر میگذرانند.» [۳۵] این نامه سندی است از فضل و بزرگیِ مشهورِ علاء، استادیاش در زبانهای فرانسه و انگلیسی، و شوخطبعی و طنزِ ظریفش.
بعدِ آن پایانِ تلخِ شگفتانگیزِ دورهٔ وزارتِ دربارش، شاه علاء را به عضویت در مجلسِ سنا منصوب کرد، اما آن زمان دیگر پیر و خسته بود و مقامِ سناتوریاش دیری نپایید. علاء یکشنبه چهاردهمِ ژوئیهٔ ۱۹۶۴ (بیست و سومِ تیرِ ۱۳۴۳) در خانهاش درگذشت. هشتاد و دو سال داشت و بیشتر از شش دهه را در رأسِ هرمِ قدرت در ایران گذرانده بود.
پینوشتها:
۱ـ اَن لمبتون، گفتوگو با نویسنده در شهرِ بِرویکِ انگلستان، ۱۴ اوتِ ۲۰۰۲.
۲- Sir Denis Wright, ‘The Memoirs of Sir Denis Wright, 1911 – 1971,’ P. 359
۳- ‘Leading Personalities in Iran,’ 1947, PRO, FO 371/62035
۴ ـ عیسی صدیق، «چهل گفتار»، تهران، ۱۳۵۲، صص ۵۰-۴۹.
۵- ‘Leading Personalities in Iran,’ 1947, PRO, FO 371/62035.
۶ – Ibid.
۷ – Ibid.
۸ – Ibid.
۹ ـ دکتر فریدون علاء لطف کرد و تعدادی از این کاریکاتورها را طیِ مصاحبهای در بیرمنگامِ انگلستان به تاریخِ ۱۷ اوتِ ۲۰۰۴ به من نشان داد.
۱۰ ـ دکتر فریدون علاء، گفتوگو با نویسنده در شهرِ بیرمنگامِ انگلستان، ۱۷ اوتِ ۲۰۰۴.
۱۱ ـ صدیق، «چهل گفتار»، ص ۵۱.
۱۲ ـ ابوالحسن ابتهاج، گفتوگو با بخشِ تاریخِ شفاهیِ دانشگاه هاروارد، ۲۰ نوامبر ۱۹۸۱.
۱۳ ـ خاطرات سیاسی احمد آرامش، ویراستهٔ غلامحسین میرزا صالح، تهران، نی، ۱۳۶۹، ص ۱۹۷.
۱۴- Peter Avery, ‘Modern Iran,’ New York, Praeger, 1965, P. 267
۱۵- Quoted in Azimi, ‘Iran: The Crisis of Democracy,’ P. 248
۱۶ـ دکتر فریدون علاء، گفتوگو با نویسنده در شهرِ بیرمنگامِ انگلستان، ۱۷ اوتِ ۲۰۰۴.
۱۷- ‘Leading Personalities in Iran,’ 1947, PRO, FO 371/62035
۱۸ ـ احمد مهدوی دامغانی سردفتر بود و تمامِ معاملاتِ مالیِ خانوادهٔ علاء را انجام میداد. نگاه کنید به «وصیتنامهٔ علاء»، در «کیهان» (لندن)، ۱۶ خرداد ۱۳۸۰، ص ۱۰. دکتر فریدون علاء، پسرِ علاء، در بعضی جزئیاتِ وصیتنامه و چگونگیِ تنظیمش تردیدهایی کرده است. دکتر فریدون علاء، گفتوگو با نویسنده در شهرِ بیرمنگامِ انگلستان، ۱۷ اوتِ ۲۰۰۴.
۱۹- Wright, ‘Memoirs,’ P. 292
۲۰ـ دکتر قاسم غنی، «یادداشتهای دکتر قاسم غنی»، جلد دوم، لندن، ۱۹۸۴، ص ۱۵۷.
۲۱- FRUS, 1945, vol. 8, P. 461
۲۲- Ibid., P. 473
۲۳- Sir Denis Wright, ‘Report of Trip to Iran, May 13, 1959’
این گزارش ظاهراً برای وزارت امور خارجهٔ بریتانیا آماده شده بود و سِر دنیس از سرِ لطف نسخهای از آن برای من تهیه کرد.
۲۴- FRUS, 1955 – 57, vol. 12, P. 822
۲۵- Ibid., P. 823
۲۶- Ibid., p. 489
۲۷ ـ دو نفر دیگر منوچهر اقبال و ژنرال حسن ارفع بودند.
۲۸- Wright, ‘Memoirs,’ P. 314
۲۹- Ibid., P. 315
۳۰ ـ گزارشِ دنیس رایت از جلسهای که در آن دربارهٔ شروطِ روسها بحث شده مسحورکننده است و ارزشِ نقل مفصل دارد: «پنجشنبه ۲۹ ژانویه رأسِ ساعتِ ده و ده دقیقه راهنمایی شدم به اتاقِ مطالعهٔ شاه... برایم از سرخوردگیاش از رفتارِ متحدانِ پیمانِ بغداد گفت؛ ترکها خیلی بیشتر از او از این پیمان سود بُرده بودند... گلایه کرد که "شما بیشتر با من مثلِ زنِ نشاندهتان رفتار میکنید تا همسرتان." یادم است جواب دادم بعضی وقتها کُتِ خز گیرِ زنِ نشانده میآید، اگر که درست رفتار کند... اواخر گفتوگویمان که دیگر داشتم التماسِ شاه را میکردم قراردادی با روسها امضا نکند، اشک به چشمهایم آمد و پیشبینی کردم اگر چنین کاری کند سرِآخر تاجوتختش را از دست خواهد داد.»
Wright, ‘Memoirs,’ PP. 314-5
۳۱ ـ «گزارشهای روزانهٔ حسین علاء به محمدرضا پهلوی» [گزارشِ روزِ ۱۹ دی ۱۳۳۷]، نشریهٔ «تاریخ معاصر ایران»، تابستان ۱۳۷۶، صص۷-۱۴۵.
۳۲- Wright, ‘Memoirs,’ P. 344
۳۳- Ibid., P. 396
۳۴ ـ ابوالحسن ابتهاج، گفتوگو با بخشِ تاریخِ شفاهیِ دانشگاه هاروارد، ۲۰ نوامبر ۱۹۸۱.
۳۵ ـ بهلطف سِر دنیس رایت نسخهای از این نامه در اختیارِ من گذاشته شد.
* برگرفته از کتاب نامآوران ایران
نظر شما :