فراز و فرودهای روابط ایران و بریتانیا پس از انقلاب/ سیاست درهای باز و سفارتخانههای نیمه باز
کریستوفر راندل*
تاریخ ایرانی: تهران زیباست. خدا زیبایی را دوست دارد. یک روز که داشتم از اتوبانی در تهران میگذشتم، این کلمات روی یک تابلو نظرم را جلب کرد. تابلوهای کنار خیابانها حاکی از حال و هوای زمانهاند، و آن تابلوی به خصوص، مربوط به دورهای بود که غلامحسین کرباسچی، شهردار تهران بود. بعد از سرسبز کردن اصفهان، حالا به سراغ تهران آمده بود: روی تپهها درخت کاشته میشد، پارکها بازسازی و پیادهروها از بساطهای موقت پاکسازی میشدند. به لطف تلاشهای کرباسچی و اقدامات بعد از او، امروز گردشگرانی که به تهران میروند از زیبایی و به سامان بودن فضاهای عمومی این شهر تعریف میکنند.
در روزگاران کمتر سبز، در روزهای اول بعد از انقلاب، کلمات دیگری مکررا روی دیوارهای سفارت انگلیس در خیابان فردوسی نوشته میشدند. شعارهایی از این قبیل:
امریکا از انگلیس بدتر
انگلیس از امریکا بدتر
شوروی از هر دو بدتر
این کلمات مدتها روی دیوارهای سفارت باقی ماندند: «ما کارمندان خیلی کمی در اختیار داشتیم و در ضمن هیچکس دبیر کمیتهٔ ضد گرافیتی نبود.»
کمی جلوتر در مورد اهمیت این کلمات صحبت میکنم. اما یادم هست زمانی رسید که مسوولان تصمیم گرفتند مردم را از نوشتن شعار بر روی دیوار دیگران منع کنند. علیاکبر ناطقنوری، که زمانی وزیر کشور و بعدها رییس مجلس شد، در یک نشست مطبوعاتی در مورد علت این تصمیم مورد پرسش قرار گرفت. پاسخ او این بود که جمهوری اسلامی تشکیلاتی رسمی را برای تصمیمگیری در مورد سیاست خارجی سامان داده است و اشخاص نباید با خط خطی کردن افکارشان روی دیوارها در این مساله دخالت کنند. او گفت: در مرکز تشکیلات سیاستگذاری، شورای عالی امنیت ملی قرار دارد.
بدین ترتیب این بدنه از سالها پیش به عنوان نقطهٔ تعدیل و هماهنگسازی سیاست خارجی ایران در نظر گرفته شد و بیشک هنوز هم هست. سوالی که با تمام این اوصاف پرسیده میشد و هنوز هم مدخلیت دارد، این است که سیاست خارجی و امنیتی ایران تا چه درجهای با هم هماهنگ میشده و میشوند؟ این سوال در سال ۲۰۰۴ دوباره مطرح شد، وقتی که نیروهای ایران در شطالعرب ـ راه آبی که ایران و عراق را از هم جدا میکند ـ راه سه قایق گشت بریتانیایی که برای تعلیم گشتهای رودخانهای عراقی به کار گرفته شده بودند را سد کردند. روابط ایران و بریتانیا در آن زمان نسبتا پرتنش بود ـ تظاهراتهایی در اعتراض به اشغال عراق در برابر سفارت بریتانیا در تهران برپا شده بود ـ و در گوشه و کنار نگرانی دیده میشد. اما وقتی موضوع به مرکز ارجاع داده شد تقریبا به سرعت حل و فصل شد؛ بدین شکل که کارکنان ارتشی قایقها در عرض چند روز آزاد شدند اما قایقها در تصاحب ایرانیان باقی ماند.
خب حالا برگردیم سر این شعار که بریتانیا از آمریکا بدتر است و برعکس و شوروی هم از هر دو بدتر است. این نقل قولی بود از یکی از سخنرانیهای آیتالله خمینی در سال ۱۹۶۴، کمی قبل از آنکه تبعید شود. در ضمن این نقل قول با یکی از شعارهای اصلی انقلاب سازگار بود: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی.
ایران بعد از انقلاب اسلامی به دنبال یک راه سوم بود ـ بین دو ابرقدرت، بین کاپیتالیسم و کمونیسم. کشوری که ایران با آن بیش از همه خصومت داشت به دلایل روشن و واضح ایالات متحده بود. همچنین جمهوری اسلامی با فلسفهٔ ملحدانهٔ شوروی و حمایتش از گروههای مارکسیستی مخالف بود. اما نکتهای که باید به آن توجه کرد، این است که بریتانیا با اینکه به هیچوجه یک ابرقدرت نبود، با این دو ابرقدرت در یک گروه جا داده شده بود. این به دلیل دخالتهای قبلی ما در مسائل ایران بود و این سوءظن پایدار که بریتانیا حالا چه نقشهای در سر دارد. در کنار مسائل دیگر، خاطرهٔ نقش بریتانیا در کودتایی که CIA در سال ۱۹۵۳ هدایت کرد ـ که دولت ملیگرای محمد مصدق را سرنگون کرد و شاه را به تاج و تختش بازگرداند- هنوز در ذهن ایرانیان تازه بود.
اخیرا بریدههایی از روزنامههای تهران را که از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ نگه داشته بودم دوباره پیدا کردم. این بریدهها شامل سلسله مقالههایی بود دربارهٔ تاریخچهٔ روابط ایران و انگلیس با شرح جزئیات وقایع مختلف از جمله مزایا و امتیازات انحصاری که سلسلهٔ قاجار در قرن نوزدهم بر سر آنها با دولت انگلستان به توافق رسیده بود. یکی از مقالات برخورد سفارت انگلستان در آن زمان را تحکمآمیز و سلطهجویانه توصیف میکرد و تا آنجا پیش میرود که ادعا میکرد سفیر انگلستان عادت داشته به شاه ایران دستور دهد. این اظهارات دقیقا با یکی سخنرانیهای آیتالله خمینی که من شنیده بودم هماهنگ بود. آیتالله خمینی در این سخنرانی که چند سال بعد از انقلاب ایراد نمود، اعلام کرد روزهایی که سفیر انگلیس میتوانست به حاکمان ایران دستور بدهد به سر آمده.
به دلیل تمام این سوابق، تئوریهای توطئه دربارهٔ بریتانیا، بعد از انقلاب فراوان شد. اولین تئوری، این باور مضحک اما پرطرفدار بود که بریتانیا خودش انقلاب را به راه انداخته چون به موقعیتی که ایالات متحده برای خودش در ایران و با شاه ساخته بود حسادت میکرد. یک تئوری دیگر این بود که بریتانیا دهها سال است که با مرجعیت شیعه سر و سری دارد. گرچه ظاهرا مجموعهٔ کل تماسهای ما با مرجعیت شیعه صرف چای سالانه سفیر انگلیس با امام جمعه تهران بود. کسی که خودش مستقیما از سوی حکومت پهلوی انتخاب میشد. این داستانها و لطیفهها هرچقدر هم که از حقیقت به دور باشند نشان میدهند که بعد از انقلاب روابط ما با ایران به شدت حساس و شکننده بود.
به دلیل این حساسیتها ملت بریتانیا به یکی از ملتهایی تبدیل شد که لطف جمهوری اسلامی تقریبا اصلا شامل حالش نمیشد. این موضوع در بسیاری عرصهها از جمله عرصهٔ مبادلات روشن بود. در دههٔ ۱۹۷۰ ایران بزرگترین بازار بریتانیا در خاورمیانه بود، اما بعد از انقلاب این جایگاه و سهم ما از بازار ایران به شدت و سرعت افت کرد. هر چند وقت یک بار شایعههایی دربارهٔ لیست سیاه از وزارتخانههای ایران به گوش میرسید که مبادله با انگلیس را تحریم کردهاند یا خریداری کالاهای انگلیسی را در مرتبهٔ آخر قرار دادهاند اما همهٔ خبرها هم بد نبود، مثلا علیرغم مشکلات عدیده، مونتاژ خودروی پیکان ادامه یافت. پیکان که بر پایهٔ خودروی انگلیسی هیلمن هانتر ساخته شد، از سال ۱۹۶۷ به عنوان معمولترین خودرو و تاکسی در خیابانهای تهران تثبیت شده بود. (یادم هست که در اولین سفرم به ایران در همان سال، یک ماشین هیلمن هانتر برای استفادهٔ شخصی با خودم وارد کردم و ایرانیان با دیدن آن متعجب میشدند که چطور بریتانیا چنین ماشینی تولید کرده است.) تولید پیکان تازه در سال ۲۰۰۵ متوقف شد و تا آن زمان دیگر یک بارکش از رده خارج محسوب میشد، اما به علاوه نمادی از همکاری پایدار ما بود.
در جبههٔ دیپلماتیک، سفارت بریتانیا در طول دورهٔ دولت موقت مهدی بازرگان در سال ۱۹۷۹ با کاهش کارکنانش به فعالیت ادامه داد. در تابستان تا حدودی خوشبینی وجود داشت که اوضاع حداقل در ظاهر به حالت عادی برگردد. من که ماهها بود در ایران کار میکردم توانستم بدون حادثهٔ غیر مترقبهای به حاشیۀ خزر سفر کنم و در مناسبتهایی مثل مراسم گشایش مجلس خبرگان (بدنه اصلی که قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی را به مباحثه گذاشت) شرکت کنم. آمریکاییها حتی در فکر انتصاب یک سفیر جدید در ایران بودند اما در عوض، اشغال سفارت امریکا در ماه نوامبر به بحرانی بینالمللی منجر شد و در آوریل ۱۹۸۰ سفیر بریتانیا، سر جان گراهام به کشور بازخوانده شد. تقریبا بیست سال طول کشید تا سفیر جدیدی منصوب شود.
در پاییز ۱۹۸۰ وقتی که ما سفارت را تعطیل کردیم و سوئد را حافظ منافع خود اعلام کردیم، شرایط تقریبا به بدترین وضع خود در طول تاریخ رسیده بود. ناگزیر این شایعه به وجود آمد که ما برای اعلام همبستگی با ایالات متحده این کار را کردهایم. اما حقیقت ماجرا این بود که چندین تظاهرات جلوی سفارت بر پا شده بود و وزیر امور خارجه ایران هم به ما هشدار داده بود که مسوولان کشور نمیتوانند امنیت سفارت را تضمین کنند. وقتی صادق قطبزاده، وزیر امور خارجهٔ وقت بد اقبال از سمتش برکنار شد با توجه به ناپایداری سیاست ایران در آن زمان ما تصمیم گرفتیم هویت کسی که این هشدار را به ما داده بود، برای جانشین قطبزاده فاش نکنیم. این کار فقط میتوانست سوءظن ایرانیان را نسبت به رفتار ما تشدید کند.
متاسفانه اینطور که معلوم شد سفارت ایران در لندن بیشتر از سفارت ما در تهران در خطر بود. در آوریل ۱۹۸۰ اعراب مسلح، سفارت را تسخیر کردند. آنها خواستار استقلال خوزستان بودند که خودشان آن را عربستان مینامیدند. آنها تحت حمایت و آموزش دیدهٔ دولت عراق بودند که بعدها هم آزادسازی این منطقه را به عنوان یکی از دلایلش برای حمله به ایران اعلام کرد. در طول فرایند محاصرهٔ سفارت و نهایتا عملیات نجات نیروی ضربت هوایی انگلیس، دو تن از کارکنان سفارت به ضرب گلولهٔ گروگانگیران کشته شدند و متجاوزان مسلح هم همه به جز یکی کشته شدند. به علاوه کاردار ایران، دکتر علی افروز در آغاز واقعه در تلاش برای فرار زخمی شد. با اینکه مسوولان ایران از بریتانیا رسما به دلیل پایان دادن به اشغال سفارت سپاسگزاری کردند اما این حادثه سایهای بر روابط دو کشور افکند و به دنبال آن مذاکرهٔ طویل و کشداری بر سر غرامت خسارات وارده به ساختمان سفارت در طول عملیات نجات درگرفت.
شاعر فرانسوی آلفرد دو موست نمایشنامهای دارد به این نام: یک در، یا باید باز باشد یا بسته (Il faut qu une porte soit ouverte ou fermee). علیرغم تلاشهای بریتانیا برای گشودن درها، درِ سفارت سالها بسته بود. شیوهٔ برخورد ایرانیان شاید قابل درک بود که میخواستند ما را سر جای خودمان نگه دارند. یک بار به ما خبر رسید که قرار است معاونان وزیر در وزارت امور خارجه جلسهای با هم داشته باشند تا این مساله را بررسی کنند و حداقل یکی از آنها به نفع بازگشایی رای خواهد داد. اما پیشنهاد او رد شد و یکی دیگر از معاونان وزیر - که میگفتند یک ضد بریتانیایی دو آتشه است- و طبعا روزنامهنگاران، آن روز برنده بازی بودند.
با این همه به تعداد محدودی از دیپلماتهای بریتانیایی اجازه داده شد که در ساختمان سفارت انگلیس کار کنند؛ در دفتر حافظ منافع انگلیس و در حالی که پشت پنجره پرچم سوئد در اهتزاز بود و اتفاقا من یکی از آن چند نفر بودم. بعد از انقلاب یکی دو بار در سفارت کار کرده بودم. اما تازه از ژانویهٔ ۱۹۸۱ پست تمام وقت من در سفارت تثبیت شد، آن هم بسیار اتفاقی، چون من بر حسب تصادف روز ۲۰ ژانویه، لندن را به مقصد تهران ترک کردم، یعنی دقیقا همان روزی که گروگانهای امریکایی آزاد شدند. با اینکه ما خبر داشتیم که این دورهٔ سخت آمریکاییها به زودی تمام خواهد شد نمیدانستیم که قرار است آن روز آزاد شوند. شنیدن این خبر به ما امیدواری داد. وقتی وارد تهران شدم یکی از ماموریتهایم این بود که به مسوولان کشور بگویم ما هیچ مشکلی با انقلاب ایران نداریم. این پیام در ترجمه به فارسی لحن درستی پیدا نمیکرد و با توجه به اینکه منافع انگلیس به شکل روشنی بعد از انقلاب به خطر افتاده و جایگاه انگلیس تنزل پیدا کرده بود و ما بر سر مسائل متعددی با ایران اختلاف نظر پیدا کرده بودیم، این حرف، حرف عجیبی به نظر میرسید. یکی از این نقاط اختلاف هم ثبات در خلیج فارس بود. نهایتا تصمیم گرفتیم ادبیاتمان را تغییر دهیم و صادقانه به ایرانیان گفتیم که ما انقلاب را پذیرفتهایم و حالا میخواهیم تلاش کنیم که به روابط طبیعی و آرام با ایران برسیم. اما فرصت این کار بعد از بن بستی طولانی تازه در سال ۱۹۸۸ دست داد. وقتی جنگ ایران و عراق خاتمه یافت و تنش جامعه کاهش پیدا کرد، چهرههای شاخص حکومت ایران مثل اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس مجلس تا آن موقع دیگر علناً میگفتند که ایران دشمنان زیادی برای خود درست کرده است.
در این برهه ایران تغییر رویه داد و در قبال همهٔ کشورها به جز اسرائیل و امریکا و افریقای جنوبی (که این آخری را کشوری نژادپرست میدانست) سیاستی به نام سیاست درِ گشوده را در پیش گرفت. ایرانیها به ویژه میخواستند به کشورهای اروپایی و اعراب نزدیک شوند. اعرابی که همه در طول جنگ طرف عراق را گرفته بودند. یکی از نتایج تغییر فضا در ایران این بود که سفارت انگلیس در تهران بعد از مذاکراتی که بخش اعظم آنها در ژنو صورت گرفت، دوباره آغاز به کار کرد. از مقالهای که دربارهٔ سفر اولین کارمند انگلیسی سفارت به تهران در یکی از روزنامههای لندن نوشته شد، چیزهای زیادی دربارهٔ روحیهٔ مردم بریتانیا و اولویتهایشان دستگیرمان میشود. در این مقاله به سگ تازی افغانی که همراه گوردون پایری افسر انگلیسی بوده بیشتر توجه نشان داده شده است تا به خود افسر و ماموریتش در ایران (سگ به نظر گرسنه و زیادی لاغر میآمد اما بعداً به من اطمینان دادند که این نژاد سگ مثل همهٔ سگهای شکاری باید همینطور لاغر و کشیده باشد).
مهمتر از همه، آن زمان به نظر میرسید که روابط دیپلماتیک سرانجام دارد به تعادل پایداری میرسد. دعواهای دو طرف برای دریافت غرامت – از طرف ایرانیها برای خسارات وارد شده به سفارت ایران در سال ۱۹۸۰ و از طرف انگلیسیها برای خسارت وارد شده به سفارت انگلیس توسط جمعیت در روزهای انقلاب – در تابستان ۱۹۸۸ به نتیجه رسیده بود و دو طرف راضی شده بودند و به طور کلی به نظر میرسید که در تهران نگاه پراگماتیک به مسائل غالب است. یک اعلامیهٔ مشترک از طرف دو دولت صادر شد با این مضمون که روابط تام دیپلماتیک دوباره برقرار میشود و همراه آن توضیح داده شده بود که این روابط برپایهٔ احترام متقابل و عدم دخالت در مسائل یکدیگر بنا خواهد شد. با این حال انگار تقدیر این بود که هر بار روابط به سمت خوبی میرفت، اتفاقی بیافتد که رابطه را از مسیر درستش خارج کند.
این بار آن اتفاق چاپ کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی در لندن بود و واکنش ایرانیها به چاپ این کتاب در سپتامبر ۱۹۸۸. چیزی از چاپ کتاب نگذشته بود که آن را در چندین کشور اسلامی ممنوع اعلام کردند. چند تظاهرات هم در بریتانیا در بردفورد برپا شد که در آن تظاهرکنندگان نسخههای این کتاب را در ملاءعام سوزاندند. مردم ایران در ابتدا خیلی به این ماجرا توجهی نشان ندادند اما در فوریهٔ ۱۹۸۹ آتش منازعه به شدت بالا گرفت و تند و تیز شد. بعد از شورشهای خیابانی در پاکستان که در آنها پنج نفر جان خود را از دست دادند، آیتالله خمینی در یک اظهار عقیدهٔ رسمی در مورد این مساله مشخصاً سلمان رشدی را به اعدام محکوم کرد. این اتفاق ایران و انگلیس را رو به روی هم قرار داد.
رئیس دفتر وزارت امور خارجه انگلیس، سر جفری هوئی، علناً اعلام کرد که درک میکند چرا ملل مسلمان کتاب آیات شیطانی را توهین به خود تلقی کردهاند. خود سلمان رشدی هم اظهارنامهای منتشر کرد مبنی بر پشیمانیاش از چاپ این کتاب، اظهارنامهای که خیلی به دقت و ریزبینانه تنظیم شده بود. اما دولت بریتانیا به هیچ وجه خیال نداشت علناً عذرخواهی کند یا کتاب را ممنوع اعلام کند و طرف ایرانی هم قصد نداشت فرمان اعدام را لغو کند. فرمانی که در غرب آن را یک «فتوا» تشخیص دادند اما خیلی از مسوولان کشور در ایران آن را «حکم» میدانستند و در نتیجه معتقد بودند که قدرت آن در حد یک قانون جزایی است.
در ماه مارس ۱۹۸۹، ایران بر سر این ماجرا روابط دیپلماتیک خود با بریتانیا را قطع کرد. بعد از آن همه سال صبر، اولین تلاش در راه بازگشایی سفارت بریتانیا فقط سه ماه دوام داشت. حملهٔ عراق به کویت در سال ۱۹۹۰، به بریتانیا و ایران انگیزهای داد که یک ماه بعد از آن حمله برای برقراری دوبارهٔ روابط دیپلماتیک تلاش کنند. از منظر بریتانیاییها مهم بود که دربارهٔ بحران کویت با ایران - قدرتی در منطقه و همسایهٔ هممرز عراق- مذاکره کنند. چند مسالهٔ حساس دیگر هم بود که باید حل میشد. یکی مسالهٔ گروگانهای انگلیسی حزبالله لبنان که مورد حمایت ایران بود، و مسالهٔ دیگر، سرنوشت راجر کوپر، روزنامهنگار و تاجر انگلیسی تبار که برای یک شرکت بزرگ کشتیسازی آمریکایی به نام مک درمات اینترنشنال کار میکرد و وقتی برای انجام یک معامله از دوبی به ایران آمده بود، به جرم جاسوسی دستگیر شد. در بریتانیا عقیدهای بر این مبنا وجود داشت که تا زمانی که مسالهٔ سلمان رشدی حل نشده نباید روابط با ایران را گسترش داد؛ با این همه دولت بریتانیا به این نتیجه رسید که بهتر است گفت و شنود درستی در مورد مشکلات موجود با ایران برقرار کند، از جمله تهدید سلمان رشدی به مرگ.
سیاستگذاران خارجی ایران در این مرحله چه خواستههایی داشتند؟ در مرحلهای که جنگ ایران و عراق تمام شده بود و حالا عراق به کویت حمله کرده بود؛ من میتوان چهار هدف درهم آمیخته و مرتبط برای ایران در نظر بگیرم: اول اینکه دولت ایران تلاش میکرد فضایی بینالمللی خلق کند که در جهت بقای نظام یاریاش کند. بقایی که شاید با توجه به نیروهایی که هرکدام در زمانهای متفاوت علیهاش شوریده بودند، تا آن روز بزرگترین دستاورد جمهوری اسلامی بود: عراق، بخش اعظم دنیای عرب، آمریکا و طیف زیادی از مخالفان داخلی. ترمیم فضای امنیتی کشور در این برهه حیاتی بود و خنثی کردن تهدید عراق بخش مهمی از این فرآیند بود.
ثانیاً ایران میخواست اعتبار بینالمللی بدست آورد. به دنبال بحران گروگانهای آمریکایی، ایران برچسب کشور قرمز (تهدیدگر صلح جهانی) خورده بود و در طول جنگ عراق با بیتفاوتی کشورهای جهان و فشار از سوی جامعه جهانی روبرو شده بود، و حالا موقع آن بود که دوباره وضعیتاش را در جهان مستقر و پایدار سازد.
هدف سوم ایران که با دومی در ارتباط است این بود که کشورها با دولت ایران رفتاری عادلانه و برابر داشته باشند بنابراین میخواست بالاخص روابطش را با کشورهای دنیای غرب بر پایهای دوجانبه و متقابل بنا کند. (بریتانیا حداقل در یک مورد اجازه داده بود اوضاع به نفع ایران تمام شود: دیپلماتهای بریتانیایی سالها در دفتر حافظ منافع بریتانیا در سفارت سوئد کار میکردند، اما ایران از زمان انقلاب تا سال ۱۹۸۹ که خودش با انگلیس قطع رابطه کرد، سفارتش را در لندن زیر نظر یک کاردار برقرار نگه داشته بود.)
چهارم اینکه ایران تمایل داشت روابط اقتصادی و تجاریاش را گسترش دهد. انقلاب و سالهای جنگ، اقتصاد کشور را سخت تضعیف کرده بود و ایران حالا داشت پا به یک دورهٔ بازسازی و ترمیم میگذاشت. چاههای نفت موجود باید دوباره به بازدهی کامل میرسیدند و چاههای جدید حفر میشدند. کمبود کالاهای مصرفی باید با افزایش واردات جبران میشد و سرمایهگذاران باید به سرمایهگذاری خارجی در پروژههای صنعتی تشویق میشدند. به علاوه ایران به کمکهای فنی و مالی نیاز داشت.
بهبود روابط با بریتانیا میتوانست به دستیابی به تمام این اهداف کمک کند. (دانش و تجربهٔ کمپانیهای بریتانیایی در صنعت نفت و گاز همیشه برای ایرانیان بسیار کارآمد بوده است.) عادی کردن روابط با بریتانیا را میتوان برای ایران پلهٔ اولی هم به سوی برقراری رابطه با آمریکا دانست: با اینکه بقای ایران مستقیماً به آمریکا وابسته نبود طبیعت خصمانهٔ رابطهٔ دو کشور داشت به هر دو از نظر سیاسی و اقتصادی آسیب میزد. منطق میگفت که در دراز مدت باید راهی برای حل این اختلاف پیدا کرد.
در همین اثنا ایران خرده مشکلاتی با بریتانیا داشت که باید حل میشدند، مثلاً حضور اعضای سازمان مجاهدین خلق در بریتانیا، غائلهٔ آیات شیطانی، و به علاوه (آن طور که ایران مسأله را میدید) رفتار تبعیضآمیز انگلیس با ایران از یک سو و کشورهای پادشاهی حاشیه خلیج فارس از سوی دیگر. به علاوه این حس کلی هم در ایران وجود داشت که بریتانیا علیرغم اینکه در طول جنگ ایران و عراق رسما خودش را بیطرف اعلام کرده بود، اما در خفا به عراق کمکهایی کرده است.
با تمام این احوال روابط ایران- انگلیس تدریجا در طول سالهای اول دههٔ ۹۰ بهتر شد. در ماه ژوئن ۱۹۹۰، ماهها قبل از آنکه روابط دیپلماتیک دوباره برقرار شود کمکهای انگلیس به زلزلهزدگان شمال غرب ایران، با آغوش باز پذیرفته شد. در طول سال ۱۹۹۱ گروگانهای بریتانیایی که هنوز در لبنان بودند، یعنی جان مک کارتی، جکیمان و تری ویت، همه آزاد شدند. در همان سال مهرداد کوکبی (یک ایرانی که به جرم طراحی یک سلسله آتشسوزی در کتاب فروشیهایی که آیات شیطانی را میفروختند، دستگیر شده بود) بعد از آنکه یک قاضی در اولدبیلی (دادگاه مرکزی جرائم) پروندهاش را مختومه اعلام کرد، به ایران بازگردانده شد. پرونده کوکبی در ایران سر و صدای زیادی به پا کرده بود و در ذهن برخی از مردم با آزاد نشدن راجر کوپر رابطهٔ مستقیم داشت. مدت کوتاهی بعد از آزادی کوکبی، کوپر هم آزاد شد و به لندن بازگشت.
در عرصهٔ روابط تجاری هم پیشرفتهایی رخ داد. صادرات انگلستان دوباره افزایش پیدا کرد و تعداد زیادی از شرکتهای بریتانیایی در نمایشگاه بینالمللی بازرگانی در تهران شرکت کردند. در عرصهٔ دیپلماتیک روابط دو کشور جانی دوباره گرفت، حتی با اینکه غائلهٔ سلمان رشدی باعث شد دو کشور برای تبادل سفیر به توافق نرسند و کشمکشها بر سر بازپسخوانی دیپلماتها مثل دههٔ ۸۰ ادامه داشت.
این پیشرفتها در روابط ایران و انگلیس، در تصمیم جامعهٔ اروپایی در دسامبر ۱۹۹۲ برای برقراری «گفت و شنود انتقادی» با ایران، بسیار مؤثر بود. هدف از این گفت و شنود تشویق ایران به تغییر رویه در زمینههایی مثل رعایت حقوق بشر، حمایت از تروریسم و حرکت به سوی همکاری سازنده بود. در کنار انتقاد، پاداشهایی هم در قبال خواستههای مشخصی در نظر گرفته شده بود. شرکای اروپایی اغلب در مورد بهترین رویکرد برای برقراری دیالوگ با ایران در مورد مسائل خاص اختلاف نظر داشتند. سیاست امنیتی و خارجی مشترک جامعه/ اتحادیهٔ اروپا تا سال ۱۹۹۳ تصویب نشده بود. اما این کشورها در بیشتر زمینهها به حدی از توافق میرسیدند و این همبستگی به دست آمده به نفع بریتانیا بود. بعد از فراز و نشیبهای بسیار در طول سالهای بعد، سرانجام در سال ۱۹۹۸ بریتانیا به نمایندگی از اتحادیه اروپا گفت و شنودی جامعتر را با ایران آغاز کرد و مسائلی را که به منافع دو طرف مربوط میشد مطرح ساخت. انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور ایران در ماه مارس ۱۹۹۷، که بسیاری از مردم را شگفتزده ساخت، راه را برای برقراری یک گفت و شنود سازندهتر بین ایران و بریتانیا و به طور کلی کشورهای اتحادیه اروپا، هموار ساخت.
خاتمی از این حرف میزد که ایران باید با تمام کشورهایی که به استقلالاش احترام میگذارند رابطه داشته باشد. او از احترام و از منافع ملی سخن میگفت و ادبیاتش ادبیات درهای باز بود، نه درهای بسته. در سپتامبر ۱۹۹۸ سرانجام «راه حلی دیپلماتیک» برای مشکل سلمان رشدی پیدا شد. دولت ایران اعلام کرد هیچ کاری در جهت تهدید زندگی نویسنده آیات شیطانی انجام نخواهد داد و هیچکس را هم در این راه تشویق یا یاری نخواهد کرد. دولت بریتانیا هم گفت که متوجه اهانتآمیز بودن این کتاب درباره مسلمانان ایران و جهان شده است و از این موضوع اظهار تأسف کرد.
در همین اثنا وزرای امور خارجهٔ ایران و بریتانیا در جلسهای بیسر و صدا در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک توافق کردند که روابط دیپلماتیک دو کشور باید به حد تبادل سفرا ارتقا پیدا کند و اظهار امیدواری کردند که حالا برقراری رابطهای سازندهتر ممکن خواهد بود. به دنبال این توافق همکاری دو کشور در زمینههای مختلفی افزایش یافت: تجارت، تحصیلات، فرهنگ، کمک مالی برای سر و سامان دادن به وضعیت شمار انبوه پناهندگان افغانی و عراقی در ایران و حمایت از ایران برای جلوگیری از قاچاق مواد مخدر از افغانستان. (در سال ۲۰۰۴ همچنان یک میلیون پناهنده در ایران زندگی میکردند.) بعد از سقوط طالبان، کشت خشخاش در افغانستان افزایش پیدا کرد و مبارزه با مواد مخدر اهمیت دوچندانی یافته است، چون ایران مسیری کلیدی برای انتقال مواد مخدر به بازارهای اروپایی محسوب میشود. انگلیس همچنین برای پاکسازی میدانهای مینی که از جنگ ایران و عراق باقیمانده بود به ایران کمک کرد. در دسامبر سال ۲۰۰۳ وقتی زمینلرزهای شهر تاریخی بم (شهری بین کرمان و زاهدان در جنوب شرقی ایران که در یونسکو به عنوان میراث فرهنگی جهانی به ثبت رسیده است) را لرزاند، بریتانیا یک گروه جستجو و نجات به بم اعزام کرد و کمکهای دیگری هم به ایران فرستاد.
در زمینه تجارت هم در دسامبر ۲۰۰۲ تحول کوچکی اتفاق افتاد: اداره ضمانت مالی صادرات (Export Credit Guarantee Department) بعد از بیست سال برای اولین بار ضمانت یک پروژه ایرانی را به طور کامل برعهده گرفت- یک پروژهٔ پتروشیمی در بندر امام خمینی (همان بندر شاهپور سابق). با اینکه صادرات هنوز به سطح قبل از انقلاب نرسیده بود، صادرات بریتانیا به ایران روندی فزاینده داشت و چندین ماموریت تجاری در هر دو طرف آغاز شد. شهردار لندن به همراه گروهی برای تبلیغ خدمات مالی و صنایع پایتخت بریتانیا، به تهران سفر کرد.
در جبهه دیپلماتیک، کمال خرازی، وزیر وقت امور خارجه ایران، در سال ۲۰۰۰ به لندن سفر کرد و نخستوزیر را ملاقات کرد. جک استراو، همتای بریتانیایی او در سپتامبر ۲۰۰۱ در پاسخ به دیدار او به تهران سفر کرد. در فوریه ۲۰۰۲ وقتی ایران نمایندهای را که بریتانیا به عنوان سفیر بعدیاش در تهران معرفی کرده بود، رد کرد روابط کمی متشنج شد، اما با این حال لندن اجازه نداد که این مسأله رابطه را کلا از مسیر درستش خارج کند. بنابراین وعدهٔ دیگری برای سال بعد گذاشته شد. روابط ایران و انگلیس از آن زمان به بعد آرام و بیمشکل پیش رفت. اما وقتی در فوریه ۲۰۰۴ شاهزادهٔ ولز از بم دیدار کرد نشانههایی از حساسیت و شکنندگی در روابط آشکار شد. او در مقام نمایندهٔ صلیب سرخ بریتانیا به ایران سفر کرده بود و این دیدارش یک دیدار رسمی نبود، اما برخی از ایرانیان این اولین دیدار یکی از اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا از کشورشان بعد از انقلاب را، به عنوان مشروعیتبخشی انگلیس به جریان رادیکالی که دوباره در سیاست ایران سر برآورده بود تلقی کردند.
در پاسخ به حمایت رییسجمهور خاتمی از «گفتوگوی تمدنها» (که خود پاسخی بود به تئوری «برخورد تمدنها»ی هانتینگتون) بریتانیا از سال ۲۰۰۰ تلاش کرد گفتوگویی بینالادیانی میان آکادمیسینها و رهبران دینی ایرانی و بریتانیایی برقرار کند. من در بهار ۲۰۰۲ در چنین جلسهای در تهران شرکت کردم. از طرف بریتانیاییها هم عدهای مسلمان و هم عدهای مسیحی حضور داشتند، و از طرف ایرانیها هم به جز مسلمانان، تعدادی ارمنی، مسیحی، زرتشتی و یهودی در جلسه شرکت کرده بودند. سر گروه ایرانیان یکی از علمای برجسته، آیتالله محمدی عراقی بود. او مشتاق بود که نشان دهد خود قرآن مسلمانان را به برقراری گفتوگو با پیروان سایر ادیان دعوت کرده است. او گفت یک مشکل احتمالی این است که چطور باید اندیشهٔ حقیقت در یک دین خاص را با تنوع ادیان که در دنیا وجود دارد سازگار کرد. اما برخی بر این عقیده نیستند که ادیان دیگر حقیقتی در خود نهفته ندارند. یک بخش تکاندهندهٔ این گردهمایی سخنرانی شجاعانه و قاطع یک خانم ارمنی بود. او از خدمات جامعه ارامنه به زندگی فرهنگی و تجاری ایرانیان حرف زد و جایگاه دین در ایران را توضیح داد. کشوری که به گفتهٔ خودش از سالها پیش جامعهای چند فرهنگی بوده است. لازم به ذکر نیست وقتی من در بحث عمومی مسالهٔ بهائیان را مطرح کردم واکنش ایرانیان همان واکنش همیشگی بود: بهائیها بیش از آنکه پیروان یک دین باشند اعضای یک گروه سیاسیاند. با تمام اینها این گردهمایی رخداد برجستهای بود. این اولین باری بود که من توانسته بودم با اعضای مرجعیت شیعه در درون ایران به بحث بنشینم.
طی چندین سال سیاست دولت بریتانیا در قبال ایران سیاست «همکاری سازنده» بود. سیاستی که به وضوح با رویکرد آمریکا که تلاش میکند ایران را به انزوا بکشاند در تضاد است. البته دولت آمریکا مجموعه شرایط متفاوتی را از سر گذرانده است، هم در روزهای انقلاب و هم در بحران گروگانگیری. به علاوه نگاه امریکاییان به جهان هم نگاهی متفاوت است. حفظ سیاست بریتانیایی کار آسانی نیست چون باید از آن در برابر کسانی که معتقدند ایران به زودی از درون از هم میپاشد یا فکر میکنند که سخنان جورج دبلیو بوش وقتی از محور شرارت حرف میزد خیلی هم دور از حقیقت نبود، دفاع کرد. اما علیرغم اینها، تماسهای سیاسی بریتانیا با ایران رشد چشمگیری داشت: دیدارهای مکرر دوطرفهٔ وزرای خارجه و وکلای مجلس. جک استراو در مقام وزیر امور خارجه انگلستان حداقل چهار بار به ایران سفر کرد که آخرین آن نیز در اکتبر ۲۰۰۳ بود. با این همه وزرای بریتانیایی اظهار میکردند که روابط با ایران فقط در صورتی میتواند گستردهتر شود که در جهت حل برخی مسایل سیاسی کلی اقداماتی صورت گیرد؛ برای مثال حقوق بشر و نارسایی روند دادرسیها، محدودیت آزادی بیان، و رفتار با اقلیتهای مذهبی.
بریتانیا از مدتها پیش ایران را کشوری مهم در یک منطقه استراتژیک دنیا قلمداد کرده و در چند سال گذشته این کشور نه تنها برای منافع ملی بریتانیا بلکه برای کل دنیا اهمیت بیشتری پیدا کرده است. از منظر اقتصادی فقط نفت ایران نیست که این کشور را برای دنیا حائز اهمیت میکند، این کشور منابع عظیم گاز را نیز در خود جای داده: بعد از روسیه، ایران بزرگترین منابع طبیعی گاز جهان را داراست.
قرار گرفتن ایران بین عراق و افغانستان (دو کشوری که نیروهای ائتلافی حکومتهایشان را عوض کردهاند و امروز بین بیثباتی و دموکراسی در نوساناند) باعث میشود این کشور مستقیماً به منافع سیاسی و امنیتی بریتانیا مربوط شود: بیشک بهتر است انگلیس در این منطقه یک متحد یا حداقل یک کشور بیطرف داشته باشد تا یک دشمن. سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ برای خود ایران هم دفع یک خطر بود و از آن زمان ایران به بازسازی افغانستان کمک کرده است. از این کمکها میتوان به پیادهسازی پروژههای امدادی به ویژه در منطقه هرات و تأمین بخش بزرگی از نفت مورد نیاز افغانستان اشاره کرد. اخیراً ایران تجهیزاتی برای فرودگاه بامیان در مرکز افغانستان فراهم کرده است. اما در مورد عراق، ایران با برخورد نظامی گروههای ائتلاف مخالف بود و در طول منازعات اصلی خودش را بیطرف اعلام کرد. از آن پس این کشور به شدت از تلاشهایی که در جهت برقراری ثبات در کشور عراق انجام میگیرد حمایت کرده است، (هرچند با حضور نظامیان خارجی مخالف است)، چون نمیخواهد کنار مرزهایش آشوب به پا شود، یک جمهوری کرد تشکیل شود یا کشور عراق به کلی تجزیه شود. یکی از رویدادهای مهم بازدید نخستوزیر عراق از ایران در جولای ۲۰۰۵ است. اقداماتی در جهت حفظ امنیت مرزها و مبارزه با تروریسم از موضوعات مورد بحث بودند. همچنین در مورد روابط اقتصادی هم گفتوگوهایی صورت گرفت.
در جنگ بینالمللی بر ضد تروریسم، ایران از دو جهت جایگاه مهمی دارد. اول موقعیت فیزیکی آن است که نه تنها با عراق بلکه با افغانستان و پاکستان هم مرز دارد. (یعنی سه کشوری که در مبارزه علیه تروریسم بعد از یازده سپتامبر در اولویت قرار داشتهاند) و همانطور که بالاتر به آن اشاره کردیم ایران در این زمینه نقشی کاملاً مثبت بازی کرده است. جنبهٔ دوم که جنبهای منفی است حمایت مادی و سیاسی ایران از حزبالله و گروههای افراطی فلسطینی مثل حماس است که تلاش کردهاند فرآیند برقراری صلح در خاورمیانه را متزلزل کنند. ایران اعلام کرده است که مخالفتی با حل دوجانبه مشکل اسرائیل ندارد به این شرط که شرایط قرارداد مورد قبول هر دو طرف یعنی اسرائیلیها و فلسطینیها باشد، اما حمایتش از گروههای چریکی همچنان برای بریتانیا و اتحادیه اروپا مایهٔ نگرانی است. علاوه بر مسائلی که در بالا مطرح کردهایم یک مسالهٔ دیگر که اهمیتی جهانی دارد غنیسازی هستهای است. بریتانیا در کنار فرانسه و آلمان یکی از کشورهای سهگانهٔ اروپایی بود که در مورد این موضوع با ایران مذاکره کردند تا شاید کار به درگیری بینالمللی نکشد. خیلی چیزها به نتیجه این مذاکرات بستگی دارد. یکی از اولین حرکات بریتانیا بعد از انتخاب محمود احمدینژاد به عنوان رییسجمهور ایران در ژوئن ۲۰۰۵ این اظهار امیدواری بود که ایران در پاسخ به نگرانی جهانی قدمهای محتاطانهتری در راستای برنامهٔ هستهای خود بردارد.
اگر به خاطر جلوگیری از غنیسازی و جنگ علیه تروریسم (و عامل پیچیده کنندهای به نام رویکرد دولت بوش نسبت به سیاست داخلی ایران) نبود، روابط ایران و انگلیس امروز خیلی بیش از اینها پیشرفت میکرد. اما با همین شرایط هم یکی از نمودهای موفقیت در گسترش رابطه این بوده که صادرات بریتانیا به ایران از سیصد میلیون پوند در سال ۲۰۰۰ به ۴۴۴ میلیون پوند در سال ۲۰۰۴ افزایش داشته است و این اعداد با احتساب صادرات با واسطه از جاهایی مثل دوبی به ایران، قطعاً بسیار بزرگتر میشد. با این همه صادرات بریتانیا به ایران در مقایسه با رقبای اصلی اروپاییاش یعنی آلمان، ایتالیا و فرانسه کمتر است و نباید اینطور فکر کرد که در رابطه با ایران، بریتانیاییها پیش از هر چیز به فکر تجارتشان هستند. در فضای بینالمللی امروز مسائل مربوط به امنیت جهانی قطعاً پیش از هر چیز باید در نظر گرفته شود.
به نظر من از منظر ایران هم بریتانیا اهمیت ویژهای دارد؛ به دلیل عضویت ثابتش در شورای امنیت سازمان ملل، حضور فعالش در اتحادیه اروپا، قدرت نظامی و نزدیکی روابطش با ایالات متحده. وقتی ایران و ایالات متحده به مرحلهای برسند که بخواهند جدا گفتوگو کنند احتمالاً به دنبال میانجی نمیگردند: ایران میخواهد مستقیم صحبت کند و میداند که بریتانیا در واشنگتن نفوذ محدودی دارد. علاقهٔ ایران به برقراری روابط پایدار و با ثبات با انگلستان به وضوح در بیانیهای از سوی وزارت امور خارجهٔ ایران در ژوئن ۲۰۰۳ مشهود بود. هدف این بیانیه مشروعیتبخشی به دیدار جک استراو از ایران بود، درست چند روز بعد از اینکه نخستوزیر انگلیس بیانیهای در دفاع از دانشجویانی که در تهران تظاهرات کرده بودند، منتشر کرد. وزارت امور خارجه گفته بود که دیدار استراو ضروری است چون «بستن درها هیچ چیز را حل نمیکند» و چون درست نیست که ایران دیدگاهها و مواضعش را از طریق رسانهها به اطلاع دوستان اروپاییاش برساند. بنابراین آن روزها در تقابلی روشن با دههٔ هشتاد تلاشهایی آگاهانه در جهت باز نگه داشتن درها در ایران صورت گرفت.
به موازات گسترش روابط سیاسی ایران- انگلیس، افزایش چشمگیری هم در پیوندهای فرهنگی بین دو کشور دیده شد. در لندن میشد به دیدن فیلمهای ایرانی، کنسرتهای موسیقی ایرانی، جلسات شعرخوانی فارسی، نمایشگاههایی از آثار هنرمندان ایرانی رفت و سخنرانیهای متعددی با موضوعاتی از طرح فرش گرفته تا نقش تعزیه در زندگی ایرانیان پیدا کرد. یکی از اتفاقاتی که به طور خاص جالب توجه است مجموعهای از برنامهها بود که در سال ۲۰۰۵ در سراسر لندن برای بزرگداشت دستاوردهای عباس کیارستمی، کارگردان، عکاس و هنرمند ایرانی برگزار شد. هم سالن سینمای ملی و هم مرکز هنرهای مدرن (که این دومی به سرآمد بودن در هنر مدرن جهان شهره است) آثار او را به نمایش گذاشتند. در آکسفورد کنفرانسی با موضوع هنر امروز ایران و با هماهنگی موزه هنرهای معاصر تهران برپا شد. سخنرانان که شاید مجذوب پیچیدگی هنر مورد بحث شده بودند آن را هنری در پی یافتن اعتبار و همزمان در جستوجوی خلق تلفیقی مخصوص به خود ارزیابی کردند.
در ایران هم این پیوندهای فرهنگی رو به فزونی رفت. انجمن بریتانیا در ۲۰۰۱ دوباره در تهران دفتری باز کرد. تمرکز اولیهٔ این انجمن بر تقویت همکاری تحصیلی و آموزش زبان انگلیسی بود، اما بتدریج فعالیتهایش را گسترش داد و تبادلاتی فرهنگی را سازمان داده و به ایجاد پیوندهای علمی و تکنولوژیک بین دو کشور کمک کرد. یکی از برنامههایی که این انجمن ترتیب داد برگزاری نمایشگاهی از آثار مجسمهسازان معاصر بریتانیا در موزه هنرهای معاصر در سال ۲۰۰۴ بود؛ اولین نمایشگاه مجسمههای بریتانیایی در ایران بعد از انقلاب. در این نمایشگاه آثاری از هنرمندانی مثل هنری مور تا گیلبرت و جورج به چشم میخورد.
در جمعبندی میتوان گفت که ایران و بریتانیا نگرانیها و منافع مشترک زیادی دارند. بدون شک اختلافنظرهایی همیشه وجود خواهند داشت و به همین دلیل ما به درک دوطرفهٔ بهتر و عمیقتری نیاز داریم. من احساس میکنم که در هر دو طرف آزردگیهایی وجود دارد. ایران ممکن است احساس کند که اقدامات متعددش در راستای همکاری با غرب در طول سالیان گذشته و به خصوص اخیراً در مورد افغانستان و عراق، پاسخ درخوری نگرفته است. بریتانیا هم احتمالاً احساس میکند بین ایران (که به نظام جهانی بدبین است) و ایالات متحده (که سعی میکند این نظام را کنترل کند) گیر افتاده است. (حالا اینکه کدامشان حق میگویند و کدام باطل به جایی بستگی دارد که بیننده ایستاده است) تلاش برای حفظ و گسترش رابطه همچنان برای هر دو کشور مهم خواهد بود. همیشه این امکان وجود دارد که در پی حادثهای غیرقابل پیشبینی این رابطه به هم بخورد. اما اگر تهران و لندن احتیاط و آرامش را در رویکردشان نسبت به هم پیشه کنند، دورنمای روابط در دراز مدت دورنمای روشنی است. از منظر بریتانیا، ایران در سیاست خارجی، یکی از اولویتهاست.
* رئیس افتخاری مرکز مطالعات ایران در لندن
نظر شما :