چهگوارا؛ مسیح یا ماکیاولی؟
ترجمه: نیما پرهام – مریم خاناحمدی
خانم بریتون کارشناس علوم نظامی است که از آکادمی گارد ساحلی ایالات متحده در «نیو لاندن» فارغالتحصیل شده است. وی سابقه خدمت دریایی در امریکای مرکزی و امریکای جنوبی را دارد. این مقاله در ژورنال مرکز «شرق و غرب» منتشر شد؛ این مرکز در سال ۱۹۶۰ توسط کنگره ایالات متحده تاسیس شد. آنچه در ادامه میآید ترجمه بخشهایی از آن است:
«ما را فراموش نخواهد کرد! ما را فراموش نخواهد کرد!» این فریاد انبوه جمعیت آشفتهای بود که در جولای سال ۲۰۰۳ در خیابانهای بوینسآیرس راهپیمایی میکردند. به عنوان یک امریکایی تنها، تلاشم بر این بود تا درک کنم این تظاهرات به چه منظور است، و به طور خاص، مردی که هر نشانه و پلاکاردی در این اعتراض مزین به تصاویرش شده کیست. چهره او، مسیحوار بر سینه همه نمایش داده میشد. این مرد، که به کارگران و جوانان آرژانتینی اعلام کرده بود که هرگز فراموش نمیشوند، «ارنستو چهگوارا لینچ دلاسرنا»، یا همان «چه» بود. همانطور که توده مردم راهپیمایی میکردند، شعارهایشان در ستایش از روح این مرد، این رهبر بود.
شاید چهگوارا به عنوان یکی از نمادهای همگانی مبارزه انقلابی، یک پارادوکس باشد. چنانچه پس از آن آموختم، مردم امریکایجنوبی چهگوارا را میپرستند. پس از اعدامش در سال ۱۹۶۷ در سراسر جهان تصویر او تا مدتی طولانی زنده بود، اما آیا نسل امروز که چهگوارا را میستاید واقعا جهانبینی او را درک میکند؟ آیا مردم به درستی زندگی او را فراتر از «خاطرات موتور سیکلت» فهمیدهاند؟ برای درک کامل چهگوارا نیاز به یک مطالعه طولانی مدت درباره پیچیدگی و دوگانگیهای یک قهرمان و دیکتاتور، یک شهید و قدرتطلب، کسی که در دوران یک صحنه سیاسی پر از فساد و دخالت خارجی زندگی کرد، احساس میشود.
در حالی که نسل امروز شیفته تصویر تجاری شاعرانه چهگوارای شورشی شده است، به صورت تلخی روشن است که تاریخچه شگفتانگیز و خونین چهگوارا مملو از وابستگی به عقاید «ماکیاولی» و در عین حال انقلابی است، که هر دو «ناکارآمد» و «غیراخلاقی» بود. چهگوارا تبدیل به نماد ارزشهای مقاومت در برابر بیعدالتی و رد کاپیتالیسم شده است.
چهگوارای جوان به همراه دوستش «آلبرتو گراندو» طی سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۲ به شیلی، شمال پرو، کلمبیا و ونزوئلا سفر کرد. او تلاش کرد وارد میامی شود، اما اداره مهاجرت ایالات متحده به وی اجازه ورود نداد. او خاطرات سفرش را در کتاب «خاطرات موتورسیکلت» که فیلمش در سال ۲۰۰۴ به شکلی بسیار رمانتیک توسط «رابرت ردفورد» کارگردانی شد، شرح داده است.
با توجه به فیلم، چهگوارا بر پایه مشاهداتش، نابرابریهای اجتماعی را ناشی از سلطه کاپیتالیسم و امپریالیسم مییابد که تنها دوای دردش انقلاب است.(۱) اگر چه در واقعیت چهگوارا شخصیت پویایی داشت و جهانبینی وی پیچیدهتر از آن بود که توسط فیلم سینمایی ردفورد به تصویر کشیده شده است.
پس از کودتایی که با حمایت CIA در ژوئن ۱۹۵۴ دولت اصلاحطلب و دموکراتیک گواتمالا را سرنگون کرد، دیدگاه چهگوارا نسبت به ایالات متحده به عنوان امپراتوری امپریالیستی تقویت شد.(۲) در سپتامبر ۱۹۵۴ چهگوارا به مکزیک رفت و برای اولین بار فیدل کاسترو، شورشی کوبایی را ملاقات کرد. چهگوارا مشتاقانه به عنوان یک امدادگر پزشکی به گروه کاسترو ملحق شد و با آنها روشهای جنگ چریکی را آموزش دید. در پایان دوره آموزش، سرهنگ «آلبرتو بایو» او را «بهترین چریک گروه» نامید. (۳)
در سال ۱۹۵۹، سه هزار چریک وفادار به کاسترو موفق شدند ارتش کلاسیک و قدرتمند باتیستا را که توسط ایالات متحده حمایت مالی میشد، شکست دهند. کاسترو بر پست نخستوزیری تکیه زد و چهگوارا را شهروند کوبا اعلام کرد و دادستانی کل رسیدگی به جنایات جنگی را به وی سپرد.(۴)
رهبری ماکیاولیستی
در کتاب «Warrior Politics» (سیاست جنگطلبانه)، رابرت کاپلان اخلاق شرکآمیز را به عنوان ضرورتی برای رهبری در قالب ماکیاولیسم یا رهبری با فضیلت مورد تاکید قرار میدهد: «در یک جهان ناقص، ماکیاولی میگوید: مردان خوب با اهداف خوب باید بدانند که چگونه بد باشند. فضیلت ارتباط زیادی با کمال فردی ندارد و همه چیز باید با نتیجه سیاسی همراه باشد. بنابراین یک سیاست، نه با فضیلتش، بلکه با سرانجام آن تعریف میشود: اگر موثر نباشد، نمیتواند منجر به فضیلت شود.»(۵) چهگوارا بدون شک در سرنگونی رژیم باتیستا نقش عمدهای ایفا کرد (موثر بود) که منجر به از بین رفتن رژیم فاسد باتیستا شد (فضیلت به عنوان نتیجه). علاوه بر این، رهبری وی توأم با سنگدلی ظالمانه بود. کتاب «The Prince» (شهریار)، یکی از نوشتارهای بنیادین ماکیاولی است که انسانها را شریر میخواند و لازم میداند که رهبران باید یاد بگیرند که «خوب نباشند». در کوبا، چهگوارا آموخت که چگونه بد باشد. چهگوارا شدیدا مورد احترام زیردستانش بود، همزمان به خاطر خشونتش بدنام بود. دفتر خاطراتش بیانگر این است که در سال ۱۹۵۷ وی به دلیل مشکوک شدن به «ایتیمیو گورا» مبنی بر اینکه وی برای ارتش باتیستا جاسوسی میکند به او شلیک کرده است: «من مشکل را با یک کلت کالیبر ۳۲ پایان دادم، در سمت راست مغزش، اطلاعات او حالا متعلق به من است.»(۶)
فراریها به عنوان خیانتکار مجازات میشدند و چهگوارا به فرستادن جوخههای اعدام برای شکار فراریان معروف بود. او به سبب شقاوت و بیرحمیاش ترسناک شده بود.(۷) ماکیاولی میگوید: «یک فرمانروا نباید بابت سنگدلیاش که مسبب اتحاد و وفاداری عوامل تحت تسلط وی است مورد شماتت قرار گیرد. با اعمال چند نمونه شقاوت او به راستی میتواند مهربانتر از آنهایی باشد که با دلسوزیهای بیاندازه اجازه میدهند که مزاحمتها ادامه یابد. اعمال غیرقانونی برای یک گروه بزرگ مضر است، اما اعدامهایی که به دستور یک فرمانروا انجام میشود تنها به یک انسان صدمه میزند.»(۸)
در موارد متعدد، چهگوارا افراد را به صورت انفرادی اعدام کرد تا نظم را در گروه چریکی بزرگش برقرار کند. در واقع او تعمدا و بیرحمانه نمونهای از عقاید ماکیاولیستیاش را نمایش داد. در مناطق تحت کنترل چریکها، او اصلاحات ارضی و اجتماعی را آغاز کرد. در واقع، همانطور که چهگوارا در مصاحبهای توضیح میدهد، اصلاحات ارضی تبدیل به شعار «پرچمدار و رهبر جنبش ما» گشت که ترغیبکننده کشاورزان برای مشارکت در منازعه مسلحانه بود.(۹) ماکیاولی بر اهمیت فرهمند دیده شدن رهبری اذعان داشته است و چهگوارا به طور ذاتی این قانون را درک کرده بود.
برای دهقانان، چهگوارا انسانی معمولی از جنس خودشان بود. او به نظر یک مدافع اصیل آرمانهای سوسیالیستی میرسید. با تداوم این تصورات، چهگوارا، ارتش چریکی خود را تقویت کرد و خودش را به بالاترین ردههای دولت پس از باتیستا رساند. اما در عالم واقعیت، دستاورد کشاورزان در رژیم تحت کنترل کاسترو بسیار ناچیز بود.
ماکیاولی به طور ذاتی درک کرده بود که برای یک فرمانروا الزامی نیست که واقعا دارای همه فضائل باشد، اما بسیار ضروریست که به نظر برسد دارای آن فضائل است.(۱۰) چهگوارا در فوریه ۱۹۵۸ ایستگاه مخفی رادیویی به نام «Radio Rebelde» را تاسیس کرد تا از آن به عنوان ابزاری برای استحکام شخصیت کاریزماتیک خود استفاده کند. این ایستگاه اخبار و بیانیههای جنبش ۲۶ جولای را برای مردم کوبا پخش میکرد. چهگوارا در گواتمالا به تاثیر انکارناپذیر رادیوی زیرنظر CIA در بر کناری دولت دموکراتیک «جاکوبو آربنز» پی برده بود.(۱۱) محاسبات او در استفاده از رادیو و کنترل جریان اطلاعرسانی در کوبا نشان از ظهور یک تک ستاره در میان ماکیاولیستها داشت. علاوه بر این، گواهی بهتر از درک قوی وی از موقعیتها برای تداوم شهرتش وجود ندارد: «چهگوارا دشمن آزادی بود و همچنان به عنوان نماد آزادی شناخته میشود. او به ایجاد یک سیستم اجتماعی غیرعادلانه در کوبا کمک کرد و به نمادی از عدالت اجتماعی تبدیل شده است. او بر روی عقاید دگم امریکای لاتین ایستادگی کرد، اگرچه در نسخه مارکسیست- لنینیستیاش، و به عنوان یک شورشی آزاداندیش مورد تقدیر قرار میگیرد.»(۱۲) بدون شک، چهگوارا به گونهای درخشان تصویری فراتر از یک قهرمان، رهبر و شورشی، مردی از مردم و برای مردم، برای خودش ترسیم کرد. در غیر این صورت، جای پای او اینگونه در جامعه امروز و در همه جا به چشم نمیخورد.
رهبری ناکارآمد
چنانکه «باربارا کلرمن» در کتاب «Bad Leadership» (رهبری بد) شرح میدهد، چهگوارا نه تنها نمونه یک فرمانروای ماکیاولیست بود، بلکه شواهد بسیار حاکی از آن است که او رهبری ناکارآمد و بیاخلاق بوده است. در حالی که چهگوارا در رهبری نیروهای چریکی که رژیم باتیستا را در اوایل سال ۱۹۵۹ سرنگون کرد موفق بود، اما او به شدت در دولت تحت کنترل کاسترو ناکارآمد بود. چهگوارا به عنوان شخص دوم کشور پس از کاسترو به ریاست موقعیتهای کلیدی منصوب شد: سرپرستی بانک ملی، ریاست موسسه ملی اصلاحات ارضی و در نهایت وزیر صنایع. انقلابی بزرگ فرصت یافت تا به چشمانداز اقتصادی خود برای کوبا جامه عمل بپوشاند، با این حال در طی مدت زمانی که چهگوارا در رأس امور بود، «اقتصاد کوبا شاهد نزدیک شدن تولید شکر به مرز ورشکستگی، شکست در زمینه صنعتیسازی اقتصاد، و آغاز جیرهبندی بود، آن هم در کشوری که عنوان چهارمین اقتصاد موفق امریکای لاتین را یدک میکشید.»(۱۳) همان طور که کلرمن به اشاره کرده است، «رهبری ناکارآمد نتوانست باعث تغییرات وعده داده شده شود.»(۱۴) اقتصاد کوبا دستخوش تغییر شد، اما به سمت افول. اصلاحات ارضی با سوء مدیریت چهگوارا در موقعیت بسیار بدی قرار گرفت. او تحت عنوان متنوعسازی، زمینهای زیرکشت را کاهش داد و نیروی انسانی را به سمت سایر فعالیتهای اقتصادی هدایت کرد. نتیجه این کار، کاهش برداشت محصول به نصف، یعنی فقط 8/3 میلیون تن بود. چهگوارا به طرز رقتباری به عنوان یک قهرمان عدالت اجتماعی شکست خورد که دلیل عمده آن ناشی از بیلیاقتی، دگماندیشی و افراطگری وی بود. سه عامل بنیادین ناکار آمدی رهبری او.(۱۵)
همچنین، رهبری ناکارآمد چهگوارا به طور دردناکی در بولیوی به نمایش درآمد. او که گروهی چریک را رهبری میکرد و میخواست کشاورزان را به پیوستن به جنبش انقلابی ترغیب کند، شکست خورد. گروهش در نزدیکی «واله گرانده» توسط ارتش بولیوی که توسط ایالات متحده آموزش دیده بود تحت محاصره قرار گرفت. چهگوارا توسط نیروهای بولیوی دستگیر و در ۹ اکتبر سال ۱۹۶۷ با شلیک چهار گلوله به سینهاش اعدام شد. رهبری ناکارآمد چهگوارا در بولیوی منجر به مرگش شد.
رهبری غیراخلاقی
باربارا کلرمن، رهبری غیراخلاقی را خطرناکتر از رهبری ناکارآمد تعریف میکند. رهبر بیاخلاق فردیست بیرحم، فاسد، تنگنظر یا شریر.(۱۶) چهگوارا ترکیبی است شیطانی از این ویژگیها. چهگوارا به عنوان کسی که آنگونه مورد احترام است (شاید به دلیل جهل)، به طرز هولناکی انسان بیاخلاقی است. بدیهی است یک نفر میتواند استدلال کند که اخلاق مقولهای است تنها مرتبط با فرهنگ و یا مذهب، با این حال، منزه زیستن در تمام دنیا دارای ارزش است و این چیزی است که نمیتوان به چهگوارا منتسب کرد. چهگوارا بیرحمانه کوبا را به یک سنگر و استحکاماتی از تمامیتخواهی تبدیل کرد.
چهگوارا هرگز در اینکه جانب احتیاط را رها کند دچار اشتباه نشد. در حقیقت او به مردانش آموزش میداد که نفرت را دستور کار خود قرار دهند و اولین کسی باشند که میکشند. در جریان شورشهای چریکی و پس از آن در دوره استقرار دولت کوبا، چهگوارا بر اساس این فرضیه عمل میکرد که بهتر است از تو بترسند تا عاشقت باشند، بهتر است با نفرت عمل کرد تا با شفقت.
چهگوارا مغز متفکر سیستم امنیتیای بود که برای سرکوب شش و نیم میلیون کوبایی ایجاد شده بود. اوایل سال ۱۹۵۹ تعدادی نشست محرمانه جهت برنامهریزی در «تارارا» در نزدیکی «هاوانا» برگزار شد. طی این نشستها رهبران بلندپایه شامل کاسترو سیستم پلیسی کوبا را طراحی کردند. مسوولیت قسمت G-2 به «ریمور والدز»، از زیردستان چهگوارا در جنگ چریکی سپرده شد. چهگوارا ریاست بخش G-6 که مسوول شستشوی مغزی ایدئولوژیک نیروهای مسلح بود را به عهده گرفت. در چشمانداز سیاسی کوبای کمونیستی، ضد انقلاب بودن معادل ارتداد قرار گرفت. صدها نفر به وسیله پلیس به دلایل نامعلوم و فقط تحت عنوان پوشالی ضد انقلاب اعدام شدند. کلرمن این نوع رفتار را رهبری سنگدلانه تلقی میکند، «رهبر و حداقل برخی از پیروان او یا مهربانند یا ظالم. چشمپوشی یا تخفیف نیاز، خواسته و آرزوی اکثر اعضای گروه است، خاصه زیردستان.»(۱۷) به طور قطع، کاسترو و چهگوارا اهمیتی به خواستههای اکثریت کوباییها نمیدادند. به جای آن، هدفشان ساختن نیرویی بیرحم برای کنترل تودهها بود.
چهگوارا با راه اندازی اردوگاههای کار اجباری فرضیه کلرمن در مورد رهبری تنگنظرانه و فاسد را به روشنی به نمایش گذاشت. یک رهبر فاسد دروغ میگوید، فریب میدهد، به یغما میبرد و خودخواهی را بر منافع عمومی ارجح میکند.(۱۸) چهگوارا که اساسیترین شکلهای رهبری فاسد و تنگنظرانه را به منصه ظهور رسانید بدون شک رهبری بیاخلاق بود. حتی فراتر از آن، چهگوارا به عنوان یک قاتل خونسرد در جریان اعدامهای زندان «لاکابانا» در نیمه اول سال ۱۹۵۹- یکی از تیرهترین دوران تاریخ کوبا- چهره شریرش را نشان داد: «رهبری شریرانه هنگامی وجود دارد که رهبر و حداقل برخی از پیروانش مرتکب اعمال بیرحمانه شوند. آنها از درد به عنوان ابزاری برای ابراز قدرت استفاده میکنند. آسیبی که به مردان، زنان و کودکان وارد میشود به جای ناچیز بودن، سختتر میشود. آسیب میتواند فیزیکی یا روحی باشد و یا هر دو.»(۱۹) اعمالی که چهگوارا در لاکابانا مرتکب شد کاملا با تعاریف فوق منطبق است.
چهگوارا به طور حتم یک فرمانروای ماکیاولیست قرن گذشته بود و یک رهبر ناکارآمد و بیاخلاق برای کوبا و خارج از آن کشور. در سفرهای حرفهایام به چهارده کشور امریکای لاتین، تصاویر چهگوارا را پخش شده در همه جا یافتم، همانگونه که من در آن راهپیمایی در آرژانتین سال ۲۰۰۳ دیدم. تصویر سحرآمیز او شجاعتبخش مقابله با یک دشمن بزرگتر است. چرا نباید یک جوان امریکای لاتین تصویر مردی را که در برابر پنجاه سال مداخله و خشونت ایالات متحده ایستاد، تجلیل کند؟ چرا نباید نسل جوان امروز از مردی که نابرابری را دید و برای خاتمه آن جنگید الهام بگیرد؟ شاید ماکیاولی تمام این مدت حق داشته است. شاید به واقع هدف وسیله را توجیه میکند. ارنستو چهگوارا علیرغم تاریخچه خونبارش، به نسل جدید انگیزه میبخشد که تغییرات اقتصادی و دولتی دلخواهشان و حتی دموکراسیهای گستردهتر در قرن بیست و یکم را جستوجو کنند.
منابع:
1-http://en.wikipedia.org/wiki/Che_Guevara.
2- Heroes & Killers of the 20th Century, http://www.moreorless.au.com/heroes/guevara.html
3- (New York: Grove Press, 1997), 194. J. L. Anderson, Che Guevara: A Revolutionary Life
4- http://www.moreorless.au.com/heroes/guevara.html.
5- R. Kaplan, Warrior Politics (New York: Vintage Books, 2002), 53.
6- A. Vargas Llosa, The Killing Machine: Che Guevara from Communist Firebrand to Capitalist Brand, (2005), 3.
7- J. G. Castañeda, Che Guevara: Companero (New York: Random House, 1998), 105, 119.
8- Niccolo Machiavelli, The Prince, (Norton Anthology of World Masterpieces, 1997), 1585.
9- http://www.kirjasto.sci.fi/guevar.htm.
10- Machiavelli, 1588.
11- http://en.wikipedia.org/wiki/Che_Guevara, 5.
12- P. Berman, The Cult of Che- Don’t Applaud the Motorcycle Diaries, (2004), 2.
13- Vargas, 6.
14- B. Kellerman, Bad Leadership (Cambridge: Harvard Business School Press, 2002), 33.
15- Kellerman, 38.
16- Kellerman, 38.
17- Varagas, 5.
18- Kellerman, 43.
19- Ibid., 46.
نظر شما :