نگاهی متفاوت به میراث چهگوارا/ قهرمانی انقلابی یا قاتلی سنگدل؟
نوشین طریقی
نشریه تایم در تابستان ۱۹۶۰، در گزارشی درباره انقلاب کوبا و نحوه تقسیم وظایف میان رهبران آن، چهگوارا را به «مغز»، فیدل کاسترو را به «قلب» و رائول کاسترو را به «مشت» انقلاب تشبیه کرد. برخلاف انتظارها، «مغز انقلاب کوبا» دست از قدرت شست و اداره ساختارِ سیاسی کشور را به دو برادر سپرد، برادرانی که در دهههای بعد کوبای انقلابی را به شیوههای «تحبیب»، «تهییج»، «تحدید» و «تهدید» اداره کردند، شیوههایی که اقدام به انجام آنها از «قلب» و «مشت» انقلاب برمیآمد. کنار کشیدنِ چهگوارا از قدرت و تمایلی که به یاری رساندن به جنبشهای آزادیبخش و مبارزات چریکی در امریکای لاتین و افریقا داشت، برای بسیاری از هواداران او آشکارترین دلیلِ وارستگی، آزادیخواهی و عدالتجویی او بوده است. به راستی هم روحیه ناآرام و ماجراجو در کنار ظاهری توجهبرانگیز از چهگوارای چریک، چهرهای جذاب و الهامبخش میساخت. مردی با چشمان نافذ، ریشی نه چندان انبوه، با لباس جنگی بر تن و سیگار برگی بر لب که شورانگیز و آتشین سخن میگفت، و وجهه هیجانانگیزتری از سوسیالیسم و مبارزه انقلابی را پیشرو میگذاشت. همین عناصر پرجاذبه در سالهای پس از مرگ هم به کار تبلیغاتِ رهبران شوروی و مارکسیستهایی که بر آتش جنگ سرد میدمیدند، میآمد. نقش و وظیفهای که میبایست دلخواه چهگوارا باشد؛ رساندن صدای مارکسیسمِ اقتدارگرا که برازنده رفتار و عمل چریک جوان هم بود.
وقتی انقلابیون کوبایی به قدرت رسیدند و باتیستا، دیکتاتورِ نامحبوب را به زیر کشیدند، مدلهای سیاسی مختلفی برای کوبای جدید مطرح شد. برخی خواستار پیاده شدن الگوهایی دموکرات یا به تعبیر خودشان سوسیال دموکرات بودند، اما جناح دیگری هم بود که از الگوهایی اقتدارگرایانه و مشابه با ساختار سیاسی اتحاد جماهیر شوروی طرفداری میکرد. چهگوارا به گروه دوم تعلق داشت و در نهایت نیز جناح او بود که غلبه یافت. مبارزان کوبایی در ابتدای راه، صادقتر و ارزشمدارتر به نظر میرسیدند اما کمی نگذشت که در راهی قدم گذاردند که رهبران شوروی پیشتر طی کرده بودند. علاقهمندی بیش از اندازه چهگوارا به طراحی سازوکارهای نظارتگر و مطیعساز، او را به ایجاد سازمانهای امنیتی کشاند که برای مطیعسازی بیش از ششونیم میلیون کوبایی طراحی شده بود. در اوایل سال ۱۹۵۹ جلسات مخفیانهای در تارارا، در نزدیکی هاوانا برگزار میشد، جایی که رهبران عالیرتبه انقلاب و از جمله فیدل کاسترو ساختار سیاسی بسته کوبای جدید را طراحی میکردند. در این جلسات نماینده رهبر شوروی و یکی از مبارزان برجسته در جریان جنگهای داخلی اسپانیا هم حضور داشتند. چهگوارا مجموعه دیگری را هم مدیریت میکرد که بهمنظور آموزشهای اعتقادی و ایدئولوژیک برای نیروهای نظامی برگزار میشد. مقابله با نیروهای مخالفِ انقلاب، یکی از اصلیترین محورهای تداوم مبارزه انقلابی در داخل تلقی میشد. مخالفت با انقلاب در مرام کمونیستهای تندخو، معادل با الحاد و ارتداد بود؛ گناهی نابخشودنی که سزاوار مرگ بود.
افرادی مانند پِدرو کورزو و آرماندو لاگو (استادِ بازنشسته علوم اقتصادی) فهرستهای نسبتاً مشابهی از قربانیان و کشتهشدگانِ در دوران پس از پیروزی انقلاب کوبا عرضه داشتهاند. در فهرست کورزو نزدیک به ۲۰۰ نام و در فهرستِ لاگو که هشت سال تمام درباره نخستین اعدامشدگان در کوبا تحقیق کرد، ۱۷۹ نام وجود دارد. لاگو مدعی است که فهرست او شامل تمامی افرادی است که در جریان اعدامهای سالِ اول پس از انقلاب کوبا کشته شدهاند. اما این ارقام حداقلی و به تعبیری کفِ کشتهشدگان هستند و منابعِ دیگر ارقام بسیار متفاوتی عرضه داشتهاند. برخی محققان ارقام کشتهشدگان در دوره ژانویه تا پایان ژوئن ۱۹۵۹ را تا ۴۰۰ نفر بالا بردهاند. در تلگرافهای محرمانهای که از سفارت امریکا در هاوانا به وزارت خارجه در واشنگتن ارسال شده، از بیش از ۵۰۰ اعدام هم خبر داده شد. جورج کاستاندا، یکی از نویسندگانِ سرگذشت چهگوارا، از قولِ یک پدر روحانی به نام ایناکی دیآسپیازو، از هفتصد نفر قربانی خبر داده است. خود چهگوارا در دفتر خاطرات روزانهاش به تعدادی از این اعدامها اشاره کرده و مدعی شده که «تمامی کشتهشدگان مردانی بودهاند که با ارتشِ باتیستا همکاری داشتهاند.» عمده اعدامشدگان در دوران فرماندهی چهگوارا در شهر سانتاکلارا در سال ۱۹۵۹ اعدام شدند. هرچند چهگوارا در همان سال ۱۹۵۹ نیز سفرهای بسیاری داشت و تمام اوقات را در مرکز فرماندهیاش در کوبا سپری نمیکرد، اما گزارش شده که تمامی اعدامها با امضای شخص او انجام میشده است.
تعداد دقیق قربانیان چهگوارا از آن جهت همچنان نامعلوم است که منابع اطلاعاتی رسمی و دولتی کوبا در این زمینه ساکت بودهاند. اساساً آگاهی از وقایعِ نخستین سالهای پیروزی انقلاب کوبا (یعنی اواسط دهه ۱۹۵۰ تا اواسط دهه ۱۹۶۰) بسیار دشوار است. با این حال، همه نویسندگان و راویان توافق دارند که تمام اعدامها بدون برگزاری دادگاه و طی رویههای قضایی صورت میگرفت. پاکیتو دیریورا، یکی از نوازندگان بزرگ جاز که کوباییتبار است، در ۳۱ مارس ۲۰۰۷، در روزنامهای اسپانیایی زبان، و چاپ امریکا، یادداشتی منتشر کرد با این مضمون که «یکی از کوباییهای زندانی در آن سالها، عموزاده من به نام بِبو بود که چون مسیحی معتقدی بود، به زندان انداخته شد. او با تلخی بیانتهایی برای من تعریف کرده که چگونه در ساعات اولیه صبح (پیش از طلوع خورشید) از سلول خود صدای اجرای اعدامها را میشنید. اعدامهایی که بدون برگزاری دادگاه، یا هیچ رویه قضایی اجرا میشدند، بسیاری از اعدامشدگان لحظاتی قبل از مرگشان فریاد میزدند: «برقرار باد پادشاهی مسیح».
تجاوز ایالات متحده به خلیج خوکها در آوریل ۱۹۶۱ فرصت مناسبی برای یکدست ساختنِ دولت جدید و کنترلگر کوبا فراهم آورد، دهها هزار کوبایی بازداشت و سری جدید اعدامها آغاز شد. شدت سرکوب به اندازهای بود که چهگوارا خطاب به سفیر شوروی گفت که «مخالفان انقلاب دیگر هرگز نخواهند توانست سرشان را بلند کنند.» نباید فراموش کرد که فهرست قربانیان چهگوارا محدود به اعدامها نیست. قتلهایی که در جریان جنگهای چریکی رخ میداد نیز تحت فرماندهی چریک «چه» بودند. فلیس رودریگز، یکی از ماموران سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) که در گروهِ به دام انداختن چهگوارا در بولیوی مسئولیت داشت، گفته است که چهگوارا پس از دستگیری اعتراف کرد که در تمام دوران زندگیاش در حدود دو هزار اعدام یا قتل مسئولیت داشته و البته تاکید کرده بود که همه اعدامشدگان ماموران سیا بودهاند.
مدت زمانی که چهگوارا در عرصه سیاسی کوبا قدرت را در دست داشت، هرچند کوتاه اما اثرگذار و خبرساز بود. او نه تنها نخستین جوخههای آتش در انقلاب کوبا را برپا کرد، بلکه از پایهگذاران اردوگاههای کار اجباری در این کشور بود. در آغاز انقلاب، مشتاقان بسیاری که داوطلبِ ساختِ مدارس، کار در مزارع، بنادر و کارخانهها بودند، سازماندهی میشدند و تصاویری که از کار آنها منتشر میشد، مردمانی خرسند و بیدغدغه را به نمایش میگذاشت. اما کمی نگذشت که کارهای داوطلبانه دیگر چندان با رغبت و تمایل انجام نمیشد. نخستین اردوگاه کار اجباری در پایان سال ۱۹۶۰، با نام «گوآناهاکابیبس» در غرب کوبا به راه افتاد. چهگوارا درباره مردمانی که به اجبار روانه این اردوگاه میشدند، چنین توضیح داد: «ما تنها کسانی را به این اردوگاه میفرستیم که به آنها مظنون هستیم یعنی اطمینان نداریم که قطعاً باید آنها را به زندان فرستاد. آنها کسانی هستند که برخلافِ ارزشها و هنجارهای انقلابی، حالا به درجات کم یا زیاد اقدامات جنایتکارانهای داشتهاند... کار در اردوگاه، کاری سخت است اما خشن یا حیوانی نیست، هر قدر هم که شرایط کاری آنجا دشوار و سخت باشد.»
ایجاد این اردوگاهها یکی از نخستین اقدامات برای ایجاد محدودیتهای ساختاری بود که از سال ۱۹۶۵ شدت گرفت. گفته شده که مخالفان انقلاب، همجنسگرایان، قربانیان ایدز، کاتولیکها، یهودیان، کشیشان افریقایی- کوبایی و دیگر طبقات وازده اجتماعی در آن سالها، با عنوان فریبنده «یاری رساندن به کار تولیدی» وادار به کار در این اردوگاهها زیر نظر واحدهای نظامی میشدند. برخی کارگران با اتوبوس و کامیون جمعآوری شده و به این اردوگاهها فرستاده میشدند اما برخی از آنان هرگز به خانه برنگشتند، برخی معیوب و زخمی شدند و البته بسیاری دچار آسیبهای عمیق روحی و روانی شدند. مستندِ غمانگیزِ نستور آلمندروس با عنوان «رهبری نالایق» بخشهایی از وقایعی را که در اردوگاههای کوبا میگذشت، در برابر چشم جهانیان قرار داد.
جامعهای که «چه» و یارانش در پی ساخت آن بودند، جامعهای آزاد و رها از نظارتهای سختگیرانه حکومتی نبود. چهگوارای جذاب هیچگاه علاقهای به مراعات موازین حقوق بشری نشان نداد و در کوبای فیدل، مردی که چهگوارا تحسیناش میکرد، نیز حقوق بنیادین بشر مراعات نشد و مخالفان انقلاب به دهها سال زندان محکوم شدند. یکی از زندانیشدگان، شاعر و روزنامهنگار معروف کوبایی به نام «رائول ریورو» بود که به بیست سال حبس محکوم شد، حکمی که اعتراضِ جمعی از نواندیشان و آزادیخواهان در سراسر جهان را برانگیخت و نگاهها را به وضعیتِ کوبا جلب کرد. واسلاو هاول، همراه با اِلِنا بانر و جمعی از ناراضیان آزادیخواه در بلوک شرق، کمپینی را برای ابراز همبستگی با ناراضیان کوبایی به راه انداختند. هرچند این کمپین زمانی به راه افتاد که سالها از مرگِ «چه» میگذشت، اما بررسی ادبیات و لحن چهگوارا در مواجهه با موافقان و مخالفانش نشان میدهد که او در مجموع رفتاری خشونتبار و سازشناپذیر داشت و مردی بود که در قاموسش مخالفت و انتقاد بیمعنا بود، هر چه بود دشمنی بود و نفرت. چهگوارا در یکی از سخنرانیهای خود تصریح کرد که «دشمنی و عداوت، عنصری اساسی در مبارزه است. نفرت پایدار و کینهجویی سخت در برابر دشمن، نیرویی است که انسان را به فراتر از محدودیتهای طبیعی خود میرساند و او را به ماشین کشتاری خونسرد، خشن و کارآمد بدل میسازد. این همان چیزی است که رزمندگان و مبارزان ما باید به آن تبدیل شوند...» او حتی خطاب به یکی از دوستان قدیم که با باورهای ایدئولوژیک او همراه نشد، گفت که «هر یک از ما دو نفر کوشیدهایم دیگری را به سوی افکار و باورهای خود بکشانیم و در این تلاش هم ناکام ماندهایم. حالا باید قبول کنیم که وقتی ماسکهای دوستانه روی صورتهایمان را کنار گذاریم، دشمنان یکدیگر خواهیم بود.»
انگیزه محرومسازی افراد از داراییهایشان و ادعای مالکیت دولتی بر املاک و اموال دیگران در اندیشه کمونیستیِ سیاسی چهگوارا حضوری پررنگ داشت. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، اصلاحات ارضی در کوبا انجام شد؛ اصلاحاتی که چهگوارا به شدت به پیشبرد آن میبالید. جمال عبدالناصر، رهبر مصر، در خاطرات خود به یاد میآورد که چهگوارا از او پرسیده بود «چقدر از جمعیت مصر، این کشور را به دلیل انجام اصلاحات ارضی ترک کردهاند؟» و وقتی ناصر جواب داده بود که «هیچکس»، چهگوارا با لحنی خشمآلود گفته بود که «عمق تغییرات در جامعه را باید با تعداد مردمانی اندازه گرفت که احساس میکنند در جامعه جدید دیگر جایی برای آنها نیست.»
براساس قانون اصلاحات ارضی، زمین متعلق به کارگری بود که روی آن کار میکرد، هر صاحبِ زمینی مجبور بود یا زمین خود را زیر کشت ببرد یا سند مالکیت آن زمین را به دولت واگذار کند. در این قانون، مالکیت زمین به اندازه بیش از ۳۰ کابالری (هر کابالری معادل ۹۹۵ اَکر، یا ۴۰۰ هکتار میشود) ممنوع شد. دولت انقلابی در نظر داشت زمینهای گسترده مالکان بزرگ را بگیرد و بین کشاورزان و در درجه بعد میان فقرا، زاغهنشینان و کارگرانی که زمینی از خود نداشتند، تقسیم کند اما در نهایت، اجرای اصلاحات ارضی به موسسه ملی اصلاحات ارضی سپرده شد که ریاستش را چهگوارا به عهده داشت. این موسسه، مسئولیت تمام زمینهای کشاورزی در کوبا را در دست گرفت. هر قدر طبقاتِ پایین اجتماع از اصلاحات ارضی و مالیاتی خرسند بودند، بازرگانان و مالکان بزرگ پریشانخاطر شدند. نتیجه اصلاحاتِ ارضی که چهگوارا و یارانش به پیش میبردند، این بود که زمینها از ثروتمندان و مالکانِ بزرگ گرفته شد اما به مقاماتِ اداریِ دولتی داده شد.
به نامِ توزیع عادلانه ثروت، تولید اقتصادی کوبا به شدت کاهش یافت. کوبایی که تا پیش از دیکتاتوری باتیستا، یکی از چهار کشورِ موفق در امریکای لاتین به جهت اقتصادی بود، در میانه سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ دچار چنان افول اقتصادی شد که حتی برقراری و بهرهمندی از عدالتِ وعده دادهشده را هم ممکن نمیساخت. برداشتِ محصولاتِ کشاورزی به نصف کاهش یافت و از آنجا که کوبا منابع خام غنی نداشت، فعالیت کارخانهها با بحران مواجه شد. تا سال ۱۹۶۳ امیدها برای توسعه صنعتی کوبا از میان رفت و کوبا پذیرفت همچون مستعمرهای در خدمت شوروی قرار گیرد، و در مقابل دریافتِ نفت، تامینکننده شکرِ بلوک شرق باشد. در دهههای بعدی کوبا یکی از اصلیترین دریافتکنندگان کمکهای اتحاد جماهیر شوروی شد ولی هیچگاه از اقتصاد قابل دفاعی که زمینهساز نوعی عدالت اجتماعی باشد، برخوردار نشد.
اما در پایان دهه ۱۹۵۰، هیچ درکی از ناکارآمدی اقتصادیِ نظام نوپای کمونیستی وجود نداشت. چهگوارا در پایان سال ۱۹۵۹، در حالی در رأس بانک ملی کوبا و موسسه اصلاحات ارضی ملی قرار گرفت که حتی با اولیهترین اصول اقتصادی هم آشنایی نداشت. ناآگاهی از پایهایترین نظریهها و مفاهیم اقتصاد و خوشباوری ایمانگونهای که به کارآمدیِ ساختار سوسیالیستی تازه وجود داشت، باعث شد چهگوارا قاطعانه پیشبینیهایی کند که هرگز تحقق نیافت، و بیشتر به یک شوخی تلخ میماند. او در سال ۱۹۶۱ در کنفرانسی در اروگوئه گفت که «نرخ رشد اقتصادی ده درصدی» را برای کوبا پیشبینی میکند و «بیهیچ واهمه و نگرانی اطمینان دارد که تا دهه ۱۹۸۰ درآمد سرانه کوبا بیش از ایالات متحده امریکا خواهد شد.» واقعیت اما چیز دیگری بود. از دهه ۱۹۶۰ اقتصاد کوبا با کاهش شدید در تولید شکر، ناکامی در صنعتی شدن، و جیرهبندی غذایی مواجه شد. پس از گذشت سه دهه از مرگ چهگوارا یعنی در سال ۱۹۹۷ میلادی، کوباییها هنوز به سیاستِ جیرهبندی غذایی محتاج بودند: ۵ پوند برنج (دو کیلو و دویست و پنجاه گرم) و یک پوند حبوبات (نزدیک به نیم کیلوگرم) در ماه، چهار اونس گوشت (۱۷۵ گرم) دو بار در سال، چهار اونس (۱۷۵ گرم) سویا در هفته و چهار تخممرغ در ماه.
به این ترتیب چهگوارا نه تنها قهرمان عدالت اجتماعی نشد بلکه حتی پیروزیهای درخشانی هم در نبردهای نظامیاش نداشت. شکی نیست که چهگوارا نترس و جسور بود و در سر و سامان دادن به پایگاههای نظامی که در قلمرو فرماندهی او بودند، با سرعت و دقت عمل میکرد اما آنقدرها که تبلیغ شد، مبارز موفقی نبود. چریک جوان را نابغهای در جنگهای پراکنده خواندهاند اما تنها پیروزیِ «چه» و یارانش، به چنگ آوردنِ شهر سانتاکلارا در جریان انقلاب کوبا بود. چهگوارا در ایجاد ارتشهای چریکی در نیکاراگوئه، جمهوری دومینیکن، پاناما، هائیتی موفق نبود. در کنگو همکاری او با شورشیانی که بعدها رهبرانی منفور و دهشتبار شدند، ثمربخش نبود. او در بولیوی در سربازگیری و کمک گرفتن از روستائیان شکست خورد و عاقبت هم کشته شد.
اما چهگوارا در جنجالسازی استعدادی غیرقابل انکار داشت و در دمیدن بر آتشِ نزاع میان دو ابرقدرت نقشی فعال داشت. در اوت ۱۹۶۲، در دومین سفر «چه» به مسکو، خوشنودی او از تبدیل کوبا به پایگاه هستهای شوروی و استقرار ۴۲ موشک با کلاهک هستهای در خاک کوبا آشکار بود. او کوشید خروشچف را نسبت به ماندگاری موشکها در کوبا ترغیب کند. بنا به گفته فیلیپ گاوی، نویسنده زندگینامه چهگوارا، او با افتخار و مباهات میگفت که «کوبا اراده کرده که اگر جنگی اتمی رخ دهد، هر خطری را بپذیرد و هر خسارت غیرقابل تصوری را در دفاع از ارزشها و اصولش بپردازد.» اما بحران موشکی کوبا چنانکه چهگوارا میپسندید به تقابل تمامعیار بلوکهای غرب و شرق منجر نشد. با جمعآوری موشکهای امریکایی از ترکیه و موشکهای شوروی از کوبا، بحران پایان یافت اما چهگوارا به یکی از یارانش گفت که «اگر میشد که موشکها در کوبا باقی بمانند، تمام آنها را به قلب ایالات متحده، در نیویورک نشانه میرفتیم.»
چهگوارا در سالهای آموزشِ چریکی در مکزیک و البته در دورانِ مبارزه مسلحانه در کوبا، شیفته ایدئولوژی کمونیستی و سیاستهای شوروی شد، مواضعی که حتی موجب ناخرسندی برخی همرزمانش نیز شد که او به چشم فردی فرصتطلب مینگریستند که از هر ابزاری برای به دست آوردن قدرت بهره میبرد. وقتی انقلابیون جوان در ۱۹۵۶ در مکزیک بازداشت شدند، چهگوارا تنها کسی بود که تایید کرد کمونیست است و آشکارا با یکی از اعضای سفارت شوروی ارتباط دارد و دارد زبان روسی میآموزد اما از نیمه دهه ۱۹۶۰ علقه «چه» به شوروی کم شد. چهگوارا در سالهای پایانی زندگیاش از آنچه سازشکاری و مصلحتاندیشی رهبران شوروی میخواند گلایه داشت و چین مائوئیست را نمونه بهتری از جامعه کمونیستی تلقی میکرد. اما مواضع انتقادی بعدی «چه» از رهبران شوروی، مانع از آن نبود که در سالهای پس از مرگش، به اصلیترین چهره تبلیغاتی اردوگاه کمونیستی بدل نشود. شاید مهمترین بخش از محبوبیتِ نمادین چهگوارا به سفرهای ماجراجویانه و اقداماتِ مخاطرهآمیز او مربوط باشد. تصمیم به سفر به غربِ آفریقا و همکاری با شورشیان کنگو با این اندیشه صورت گرفت که «در آفریقا یک حلقه ضعیف از نظام امپریالیستی باقی مانده و این قاره توانایی یک انقلاب بزرگ و همهجانبه را در خود دارد.» جمال عبدالناصر، رییسجمهوری مصر که در سال ۱۹۵۹ نیز چهگوارا را از نزدیک دیده و با او احساس صمیمیت میکرد، درباره جنگ در کنگو به چهگوارا هشدار داد و آن را اقدامی نسنجیده و محکوم به شکست خواند و به «چه» هشدار داد که مبادا چهرهاش تبدیل به یک چهره تارزانی شود اما چهگوارای مغرور میخواست راهنمای عملِ مارکسیستها در کنگو باشد. هدف چهگوارا صدور انقلاب کوبا با تربیت جنگجویان محلی سیمبا در مکتب مارکسیسم و آموزش استراتژیهای جنگ پارتیزانی بود اما در دهههای بعد رهبرانی که او با آنان همکاری داشت، مردانی بدنام، خودخواه، و خونریز از آب درآمدند.
آخرین پروژه نافرجام چهگوارا سفر به بولیوی در ۱۹۶۷ و کوشش برنامهریزیشده برای به راه انداختن آنچه «انقلاب قاره» میخواند، بود. طرح انقلاب قاره در کوبا ریخته شد که شامل بازگشت «چه» به آرژانتین و شعلهور ساختن کانونهای چریکی و استفاده از خاک بولیوی به عنوان محلی برای آموزش افراد و پناهگاه بود. چهگوارا شش سال تمام از پشت میز کارش در هاوانا با انقلابیون امریکای لاتین گفتوگو کرد و با دقت افتوخیزها در مبارزات تمامی کشورهای امریکای لاتین را زیر نظر گرفت و سرانجام به این نتیجه رسید که وقت به راه افتادن امواج مبارزه چریکی فرا رسیده است. کاسترو در سخنرانی اختتامیه اجلاس سه قاره در ژانویه ۱۹۶۶ گفت که «رفیق گوارا هنگامی که در مکزیک در تبعید بودیم به ما پیوست. از همان روزهای اول به صراحت میگفت که وقتی مبارزه در کوبا تمام شود، باید برای انجام وظیفهای دیگر به سرزمینی دیگر برود و ما همیشه به او اطمینان میدادیم که هیچ منافع دولتی، ملی و هیچ اوضاع و احوالی موجب نخواهد شد که از او بخواهیم در کشور ما بماند و به آرزوهایش نرسد. ما با ثباتقدم سر قول خود ایستادیم.»
بولیوی قتلگاه چریک چهگوارا شد و روستائیانی که آن همه به جذبشان امید بسته بود، او را به مشتی دلار فروختند. با این حال، مدرسهای که چهگوارای زخمخورده در آن کشته شد، به مکانی برای بزرگداشت او بدل شد. مقتل او موزهای شد که اطرافش را انبوه مجسمهها و تصاویر چهگوارا پر کردهاند. چهگوارا که به گفته دخترش، آلیدا، انسانی خداناباور بود، برای برخی بولیویاییها به «حضرت ارنست» معروف است و او را فرد مقدس دانسته و میپرستند. وقتی بقایای جسد چهگوارا در سال ۱۹۹۷ پیدا شد و به کوبا انتقال یافت، در شهر «سانتاکلارا» در کوبا بنای یادبودی به افتخار او ساخته شد، به پاسداشت «پیروزیهای شگرفِ "چه" در این شهر در جریان جنگهای انقلابی کوبا». اما کمتر کسی به یاد آورد که در سال ۱۹۵۸ و پس از به دست گرفتن کنترل همین شهر، چهگوارا چگونه دستور غارت بانکها و کشتار مخالفان را صادر کرد. او به مردانش دستور داد تا به غارت بانکها بپردازند، تصمیمی که بعدها (در نوامبر ۱۹۵۸) در نامهای به توجیه دلایل آن پرداخت: «تودههای مبارز با غارت بانکها موافقاند زیرا هیچ کدامشان حتی یک سکه هم در جیبهایشان ندارند.» در همین شهر بود که «چه» کوشید نوعی سبک و شیوه اجتماعی را تحمیل کند که مربوط به مناسبات میان زنان و مردان، استفاده از مشروبات الکلی و شرطبندیهای غیررسمی بود. نوعی وضعیت که بیشتر شبیه به سبک زندگی خالصانه دینی بود و حتی با سبک زندگی شخصی خودش هم سازگار نبود.
چهل سال بعد از قتل چهگوارا، هنوز زندگی، مبارزات و کارهایش از بحثهای درازدامن و ادامهدار است. خیلیها مانند نلسون ماندلا از وی به عنوان قهرمان نام برده و او را الهامبخش آزادی برای تمام دوستداران آزادی خواندهاند. ژان پل سارتر، متفکر فرانسوی، او را روشنفکر و کاملترین انسان عصر میدانست. برای کوباییهای انقلابی هم رفیق چهگوارا قهرمانی ملی و دوستداشتنی باقی ماند و تصاویرش روی سکههای فلزی نقش بست. در سرزمین مادری چهگوارا یعنی آرژانتین، موزههای بیشماری درباره او وجود دارد و در سال ۲۰۰۸ یک مجسمه برنزی از او در شهر تولدش، روساریو نصب شد. در آرژانتینی که چهگوارا آرزوی فروغلتیدنش به دامان کمونیسم را داشت، مردان دیگری هم بودهاند که دستاوردهای عینیتر، سازندهتر، و البته کمهزینهتر داشتهاند.
زادگاه چهگوارا در دهههای پایانی قرن نوزدهم دومین رشد بالای اقتصادی در جهان را داشت و در دهه ۱۹۸۰ درآمد واقعی کارگران آرژانتینی از همتایان خود در سوئیس، آلمان، و فرانسه بالاتر بود و در سال ۱۹۲۸، آرژانتین یکی از بیست کشوری بود که بالاترین میزان تولید ناخالص ملی را داشت. وضعیتی که مدیون چهرههای صلحجو و آزادیخواهی چون «خوان باتیستا آلبردی» بود. آلبردی هم مانند چهگوارا عاشق سفر و تغییر بود و تا چهل سالگی بارها شمال و جنوب قاره را درنوردیده بود. همچون چهگوارا، آلبردی نیز مخالف ستمگران و ظالمان بود. او نیز فرصت یافت به رهبری انقلابی که در قدرت بود، یاری رساند و در خارج از کشورش درگذشت اما در مسیری که آلبردی گام برمیداشت، انسانی کشته نشد. او در دفاع از محدودسازی قدرت دولت، آزادسازی تجاری، پذیرش مهاجران و تضمین حقوق مالکیت سخت کوشید اما نام و تصویر او هیچگاه همچون چهگوارا در سراسر جهان پراکنده نشد.
هنوز در امریکای لاتین و در دیگر نقاط جهان، دهها تن از جوانان، همان تصویری کلیشهای و ساختگی از چهگوارا را میستایند. چهگوارایی که اعتقادی به آزادی نداشت ولی به نمادی از آن تبدیل شد. مردی که به نادرستی به نمادی از عدالت اجتماعی بدل شد اما در تحقق عدالت دستاوردی نداشت. او نماینده نوعی تفکر سیاسی سختگیرانه در شکل مارکسیست- لنینیستی بود، اما به عنوان مردی آزاداندیش و یک انقلابی جسور مورد تحسین قرار گرفت. مردی که میتوانست پزشک خوبی باشد، اما ترجیح داد چریکی انقلابی و سیاستمداری معروف باشد. او دست از درمان تن و جسم خلق شست تا اسلحه در دست گیرد و با به راه انداختن جنگهای پراکنده در هر گوشه از جهان، روح و جان خلق را [چنانکه باور داشت] درمان کند. رویایی که نه فقط محقق نشد بلکه او و بسیاری دیگر را به کام مرگ و نابودی کشاند. قیامهایی که چهگوارا در جوشش و خیزششان نقش داشت، نه تنها صدها هزار کشته به بار آوردند، بلکه روند دموکراتیکسازی در امریکای لاتین را به عقب بازگرداندند.
تصویری که تاریخ معاصر از چهگوارا ترسیم کرده، تصویری معیوب و ناقص است. چهگوارا به صفاتی وصف شده که در شایستگیاش در برخورداری از چنین تجلیلی تردیدهای جدی وجود دارد. آیا زمان آن نرسیده است که در پشت تصویر پرجاذبه و ساختگی چهگوارا، مردی دیگر شناسایی شود؟ مردی تندخو و اقتدارگرا که در مواجهه با مخالفان خود، از سنگدلی و بیاخلاقی هیچ ابایی نداشت، مردی که نشان داد در کردار و پندار خود تعهدی به آزادی و عدالت ندارد، مردی که با به دست گرفتن اسلحه، هم خود و هم بسیاری از هوادارانش را به کشتن داد و میراثی جز خشونت انقلابی و خشم ویرانگر به جای نگذاشت.
منابع:
۱) چهگوارا، ارنستو (۱۳۵۸) خاطرات بولیوی، ترجمه بهمن دهگان، تهران: انتشارات خوارزمی.
۲) عظیمزاده، اسد (۱۳۷۹) کوبا و سوسیالیسم، تهران: نشر چشمه.
۳) کمالیطه، منوچهر (۱۳۵۷) کوبا، کاسترو، انقلاب؛ مسائل نیمکره غربی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
۴) گات، ریچارد (؟) تراژدی بولیوی، ترجمه یدالله علیزاده، تهران: انتشارات یاشار.
5) Berman, Paul (2004) “The Cult of Che”, 24 Sep.
6) Cuba Archive (2009) Documented Victims of Che Guevara in Cuba: 1957 To 1959, Updated 30 September 2009, in www.CubaArchive.org/database.
7) Fontova, Humberto (2007) “Che Guevara: The Media Mourn a Sadistic Killer”, 22 October, www.brookesnews.com.
8) Young, Douglas (2009) “An Essay by Dr. Douglas Young, Professor of Political Science & History at Gainesville State College”, February 10.
نظر شما :