مهرآیین در گفتوگو با تاریخ ایرانی: چهگوارا با نمادهای تجاری تکثیر میشود
زینب صفری
***
سوال اصلی این است که چگونه یک نماد و به طور مشخص نماد انقلابی «چهگوارا» تولید میشود؟
چهگوارا در واقع یک ایده است و در شکلگیری ایدهها عوامل متعددی دخیل هستند. منازعهای میان اندیشه سوسیالیستی و اندیشه سرمایهداری وجود دارد. هر دو سوی این معادله به عنوان دو نظام اجتماعی دارای یک سری منابع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند. در فرآیند بسیج منابع این دو نظام سیاسی-اجتماعی در پی تولید نظام اندیشهای و یا در واقع فرهنگ سیاسی هستند که حامی این دو نظام باشد. از این رو منابع به سمت تولید فرهنگ بسیج میشوند. بین این نظامهای سیاسی یعنی دولتها و تولید فرهنگ که در واقع یکی از نشانههایش ایده چهگوارا و یا همان نشانه چهگوارا است نهادهای واسطی مثل محافل دانشگاهی، انجمنها، آکادمیها، احزاب و گروههای فکری حتی محافل عمومیتری مثل راهپیماییها و تظاهرات خیابانی وجود دارند که این اتفاق باید درون این نهادها بیفتد. این نهادهای واسطهای هستند که منابع سیاسی مثل آزادی، منابع اقتصادی مثل ثروت و... را به سمت تولید فرهنگ و در ذیل آن به سمت تولید یک ایده خاص جهتگیری میکنند. در نبرد بین دو فضای گفتمانی و یا دو فضای اندیشهای این گفتمانها تنها از طریق ایدههای کلان و گزارههایشان به جنگ هم نمیروند؛ طبعا بخشی از جنگ بین این دو نظام گفتمانی، جنگ نشانههایی است که آنها برای خودشان میسازند. اگر در یک سوی معادله نشانههای نظام سرمایهداری مثل تکنولوژی قرار دارد، در سوی دیگر هم آیکونهای نظام سوسیالیستی وجود دارد که یکی از آنها انسان انقلابی و نماد مبارزه است. طبعا این نماد مبارزه از خود اروپا با اندیشههای مارکس شروع شد اما در تکثیر و نفوذ خود به جاهای دیگر هم رفت که یک گوشه آن هم کشورهای امریکای لاتین هستند که چهگوارا در آن شکل میگیرد.
اما چرا ایده انقلابی «چه» شکل میگیرد؟ به عبارت دیگر بین شخصیتهای دیگری که در نظام سوسیالیستی وجود دارد مثل کاسترو و مائو چرا اندیشهای با فرم و محتوای «چه» برجسته میشود؟ به لحاظ ظاهری با تصویر یک پزشک. پزشکی که مبارز است با آن چهره خاص و حرکات خاص صورت و آن ریش و تیپ به خصوص و شیوه گفتاری و حتی با محتوای خاص. اندیشههایی که گاه حتی در مخالفت با کاسترو شکل میگیرد...
ببینید چهگوارا در واقع نماد انسانی است که در آن دوران میتواند در پیوند با افق اجتماعیاش باشد. یک نظام سیاسی- اجتماعی در حال مبارزه ایدهای را طرح میکند که در پیوند با اندیشه درگیر با آنها است. «چه» نماد شخصی است که قادر به حل آن مشکلات است. در واقع شما چهره و ایدهای را مطرح میکنید که انسانهایی که در وضعیت درد و رنج اجتماعی قرار دارند بپذیرند که این انسان و یا این ایده قادر به حل مشکلات آنها است. قادر است که درد و رنجهای آنها را با زبان خودش مطرح کند و افرادی که در وضعیت بد سیاسی- اجتماعی هستند قادرند آرمانهای خودشان را در وجود این فرد و یا ایده ببینند.
ولی چهگوارا که اصلا برای عملی کردن ایدههایش فرصتی نداشت. با این حال چرا در مقایسه با انقلابی دولتسازی مثل کاسترو بیشتر مورد توجه است؟
در اینجا مساله اصلی عملی کردن ایدهها نیست. نکته من این است که شما در فضای رقابت و مبارزه در شرایط مواجهه با یک سری درد و رنجها و مسائل خاص اجتماعی قرار دارید. ایده یا آرمان یا مفهومی که در مقابل این وضعیت اجتماعی مطرح است باید به گونهای باشد که شما به عنوان مخاطب آن تصور کنید که این ایده یا آرمان یا شخصیت قادر به پاسخگویی به مشکلات و درد و رنجهای شماست. این در واقع بیشتر یک تصور و یک بینش است نه یک واقعیت. این تصویر باید شکل بگیرد.
البته این شکلگیری لحظهای و آنی اتفاق نمیافتد. این در واقع در فرآیند همان تولید فرهنگ رخ میدهد، یعنی کسی مثل «چه» با سخنرانیها و حرفها و با جزوهها و رسالههای خود و با شیوه عملیات نظامی و با کنشهای متفاوت انقلابیاش در نسبت با آن موقعیت نشان میدهد که انسانی شایسته پرداختن به این وضعیت و شرایط است. در واقع به لحاظ تئوریک فردی که به عنوان نماینده یک ایده در پاسخ به این شرایط میخواهد شکل بگیرد باید این شرایط اجتماعی را در حد مسائل و درد و رنجها قرار نداده و بتواند آن را تبدیل به اندیشه کند. «چه» توانست درد و رنج کشورهای آمریکای لاتین در نسبت با نظام سرمایهداری و یا در نسبت با حکومتهای استبدادی که در این کشورها وجود داشتهاند را تبدیل به یک اندیشه کند و جامعه در پاسخ به این نسبت درستی که چهگوارا با وضعیت جامعه پیدا کرد، از آن استقبال کرده و به سمت او و اندیشهاش گرایش مییابد. امثال «چه» در نسبت با شرایط اجتماعی خودشان افرادی نیستند که در سطح روزمرگی باقی بمانند، وضعیت را تبدیل به الگو میکنند. در واقع این افراد در مقابل وضعیت خودشان یک ژست میگیرند، یک فیگور؛ اما ژست و فیگوری که ماندگار است نه لحظهای و مقطعی. نه اینکه پاسخی آنی باشد به یک وضعیت و زود هم بمیرد. این اولین مولفه در فرآیند تولید یک چهره انقلابی یا در فرآیند تولید یک انسانی است که میتواند بر جامعهاش تاثیر درازمدت بگذارد.
نکته دیگری که در شکل دادن به یک شخصیت یا اندیشه در یک دوران وجود دارد این است که در واقع فهم افراد از یک شخصیت یا اندیشه مبتنی بر بستر اندیشهای کلانی است که در آن قرار گرفتهاند و فرد گفتمانهای خردتر و ریزتر را در ارتباط با آن گفتمان کلان میسنجد. همانطور که اشاره کردم مجرای برخورد مردم در امریکای لاتین با شخصیتی مثل «چه» نظام گفتمانی سوسیالیستی است. اینجاست که در واقع چهرهای که خلق خواهد شد هم از منظر نبرد با نظام سیاسی و هم از منظر مبارزه با استثمار طبعا باید دارای گفتمان و زبان و سخن دنیای انقلابی باشد. چهگوارا از این منظر فرد موفقی بود. خودش را با بستر گفتمانی کلانی که در جامعه وجود داشت و جامعه را تحت تاثیر قرار میداد همراه کرد. به یک معنا چهگوارا ذهن جامعه خودش را خوانش کرده و خودش را در قالب این ذهنیتها قرار داده بود. به عبارت دیگر بین جامعه و شخصیت انقلابی یک رابطه دیالکتیکی برقرار است. شخصیت انقلابی باید دائم خودش را از مجرای نیازهای جامعهاش گذرانده و به نیازهای مخاطبانش پاسخ بدهد. «چه» توانست این کار را بکند.
در همین جا دو نکته دیگر هم هست. یکی محدودیتهای استدلالی اندیشه سوسیالیستی است که باز هم «چه» موفق میشود در این قالب قرار بگیرد. شما اگر سوسیالیست باشید نمیتوانید کسی باشید جز اینکه از اندیشه طبقه و منافع کارگران و محرومان حمایت کنید و مخالف نظام سرمایهداری و نظامهای دیکتاتوری باشید که در راستای نظام سرمایهداری شکل گرفتند. این محدودیتهای اندیشهای دوران «چه» در جوامع آمریکای لاتین است. «چه» در واقع قادر بود این محدودیتها که البته نه فقط محدودیتهای گفتمانی بلکه محدودیتهای کلانتر اندیشه سوسیالیستی که فراتر از جامعه آمریکای لاتین بود را فهم کرده و خودش را در راستای همین اندیشه باز تعریف کند.
نکته دیگری که وجود دارد مربوط به فرم شخصیت و اندیشه «چه» است. او به لحاظ فرم و شکل ساختار شخصیت، ظاهر و اجزای وجودی، به لحاظ اندیشهای و زبان و گفتمانش در واقع آدمی است که در فرم روایتهای انقلابی قرار میگیرد. روایتهای انقلابی عمدتا گذشته جامعه را در راستای نیازهای انقلابیشان بازخوانی میکنند، یعنی در واقع یک فرم نوستالژیک هستند. نوستالژیک البته در نسبت با باورها و چهرههای انقلابی که در گذشته و تاریخ انقلابی یک جامعه وجود دارند. چهگوارا میتواند یک روایت نوستالژیک از اندیشه انقلابی که در جهان وجود دارد با استناد کردن به انقلابیون پیشین داشته باشد و از خودش چهرهای بسازد که در راستای همان فرم انسانها و اندیشههای انقلابی حرکت میکند.
نکته دیگر در واقع فرهنگ عاطفی یک جامعه است. «چه» میتواند در پیوند با فرهنگ عاطفی مردم امریکای لاتین قرار بگیرد و خودش را در راستای این فرهنگ تعریف کند. اینکه یک انسان با جایگاه اجتماعی یک پزشک که میتوانست زندگی بهتری داشته باشد، اما به طرف روستاییان و محرومان رفته و اسلحه به دست در پی تیمسازی و کادرسازی است و خودش را در پیوند با چهره انقلابی که در گذشته آمریکای لاتین وجود دارد تصویر میکند، باعث میشود که مورد اقبال جامعه قرار گیرد. بنابراین میبینید که روایتی که این آدم از شخصیت خودش ارائه میدهد هم میتواند در نسبت با فرهنگ و بستر اندیشهای گفتمانی آن جامعه قرار بگیرد و هم در نسبت با اسطورههای انقلابی آمریکای لاتین و هم در نسبت با فرهنگ عاطفی آن جامعه.
پاسخهای متعددی به شرایط دشوار اجتماعی که از آن صحبت کردید داده شد. چرا «چه» ماندگار شد و چرا دیگران از بین رفتند؟
مهمترین سوالی که میتوان درباره هر ایده و نماد و اندیشه مطرح کرد این است که تا چه حدود در پیوند با شرایط اجتماعی خود و تا چه حدود قادر به فاصله گرفتن از این شرایط است. چهگوارا اگرچه در نسبت با شرایط جامعه آمریکای لاتین یعنی نظام استبدادی و استثماری آن شکل گرفت اما این اندیشه و شخصیت و نماد قادر بود که خودش را جاودانه کند چون همانقدر که وابسته به شرایط اجتماعی خویش بود، همانقدر هم قادر به فاصله گرفتن از این شرایط بود. یعنی رابطه نمادها و شخصیتی مثل چهگوارا با شرایط اجتماعیشان اینگونه است که تا حدودی وابسته به شرایط خودشان هستند و بعد از آن فراتر از این شرایط رفته و میتوانند خودشان را ماندگار کنند.
این فاصله گرفتن معطوف به شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مشابهی است که در سایر جوامع هم در جریان است؟
فاصله گرفتن از یک سو به شرایط بیرونی یک نظام اندیشگی و نشانهشناختی و از سوی دیگر به منطق درونی خود این اندیشه و نسبتی که بین دال مرکزی و گزارههای اصلی مدافع این دال وجود دارد باز میگردد. از منظر بیرونی شرایط کلان جامعه آمریکای لاتین و اصلا بستر جهانی تقابل اندیشه سوسیالیستی و سرمایهداری و در واقع بستر انقلابی که در دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ در جهان وجود داشت برای بسیاری از چهرههای انقلابی فضایی به وجود آورد که بتوانند به یک سری منابع و نهادهای حامی دسترسی داشته باشند. حامیانی که توانستند این چهرهها و شخصیتها را هم در بستر جامعه خودشان و هم در بستر فضای کلان جهانی زنده نگه دارند.
اما از منظر منطق درونی خود اندیشه، چون هنوز مساله اندیشه سوسیالیسم و رقیب آن یعنی نظام سرمایهداری و پیامدهایش همچون بیعدالتی و نابرابری زنده است پس شخصیتهای این بستر هم زنده هستند. اندیشه سوسیالیستی در جهان قادر به ایجاد اجتماع گفتمانی گسترده در دفاع از خودش بوده است و تمام متفکرانی که به این اجتماعات گفتمانی تعلق دارند در پی دفاع تئوریک از این نظام اندیشگی بوده و هنوز هم آن را به عنوان یک نظام آرمانی قابل دفاع میدانند. اندیشه سوسیالیستی یک رمزگان فرهنگی کلان در مقابل اندیشه سرمایهداری است. این رمزگان سوسیالیستی اگر بخواهد خودش را نمایش داده و تجلی یابد باید به درون سه بعد مناسک، ایدئولوژیها و نهادها وارد شود. چهگوارا در واقع هم بعدی از آن ایدئولوژیهاست و هم بعدی از آن مناسک و هم بعدی از نهادها. چهگوارا هم در سطح اندیشه به عنوان ایدئولوگ مطرح است و هم نهادهایی در جهان شکل گرفتهاند که در پی گسترش اندیشه چهگوارا هستند و هم تصاویر، سبک پوشش، سخن گفتن و ظاهرش و حتی اقتدار جسد چهگوارا در تصویری که عدهای بالا سرش ایستادهاند و با بهت و حیرت بدن او را نظاره میکنند همگی مناسکی هستند از آن نظام اندیشه سوسیالیستی که چهگوارا را ماندگار میکنند.
چرا و طی چه فرآیندی چهگوارا از نماد انقلابی چپ تبدیل به نوعی نماد تجاری شده و در واقع تهی از معنا میشود؟
من معتقدم تجاری شدن چهگوارا به معنای تهی شدنش از معنا نیست. اتفاقا این چهگواراست که به تجارت معنا میبخشد. یعنی نه تنها نهادهای اندیشهای و مبارزاتی میتوانند از چهگوارا استفاده کرده و تحت نفوذ او باشند و چهگوارا نه تنها میتواند خودش را در آن فضاها تکثیر کند بلکه او حتی میتواند نهادهای تبلیغاتی و تجاری را هم تحت تاثیر خودش قرار دهد. چون نهادهای تجاری و تبلیغاتی به خوبی میدانند که چهگوارا دالی است که هنوز عشق به آن در جهان وجود دارد. حتی آدمهای معمولی که این دال را روی پیراهنهایشان نقش بسته، ممکن است تاریخ چهگوارا و اندیشه او را نشناسند اما دست کم با کلمه «چه» آشنا هستند. بنابراین «چه» تبدیل به یک عاملیت شده است؛ یعنی یک نشانه تبدیل به یک کنشگر شده و خودش عمل میکند، اصلا فقط تصویرش عمل میکند. نیازی نیست که کسی بیاید درس بخواند درباره چهگوارا و وارد اندیشه مارکسیستی شود. خود همین تصویر کنشگر و عاملیت است. بنابراین به نظرم برخلاف نظر شما تجارت دارد از چهگوارا معنی میگیرد. اینجاست که نقش اندیشههای جاودانی مطرح میشود. یک مثال واضح بزنم. وقتی پرچم یک کشور تبدیل به پیراهن میشود، این تجاری شدن پرچم نیست بلکه در واقع هویت ملی یک جامعه هست که دارد به آن پیراهن و به آن تجارت معنا میبخشد. به عبارت دیگر این تجارت است که خودش را ذیل اندیشه قرار میدهد.
ولی این به تعبیر بنیامین در واقع تکثیر مکانیکی یک اندیشه است و هاله معنایی را از آن گرفته...
اصلا هاله معنایی مربوط به زمانی است که شما با یک نشانه روبرو هستید. نشانه نیازمند آن هاله معنایی است که بنیامین میگفت. اما وقتی یک نشانه تبدیل به عاملیت میشود خودش هاله است. نشانهای که تبدیل به عاملیت شده در واقع نشانهای است که قادر به عمل است. خودش حد و حدود و رفتار و باور تعیین میکند. خودش باور عاطفی در شما ایجاد میکند. جهانی را برای کسانی که در آن وضعیت قرار میگیرند میسازد.
فردی که به خصوص در وضعیت فعلی آن پیراهن را پوشیده در فضای انقلابی قرار نگرفته و درگیر آن موقعیت نیست. و درکی هم از تفکر چهگوارا و اندیشه او ندارد...
اصلا لازم نیست درگیر موقعیت باشد و یا درکی از او داشته باشد. مهم این است که خود این فرد تبدیل به عاملیت شده. یعنی شما همین که این پیراهن را بپوشید و این نشانه را با خود حمل کنید برچسب این نشانه به شما خورده و نیازی نیست که بدانید و بخواهید عمل خاصی انجام دهید. وجود آن نشانه خودش عمل میکند. چهگوارا از مجرای تن آن فرد و پیراهنی عبور میکند که بر تن او نشسته است. این چهگوارا است که با فرد حرکت میکند. نیازی نیست که فرد در راستای دفاع از اندیشههای انقلابی و چهگوارا کاری انجام دهد. این اندیشه آنقدر قدرت دارد که تن، پیراهن، لباس، و وجود شما را تحت تاثیر قرار میدهد و با بدن شما به همه جا تکثیر پیدا میکند. یا در واژگان شماست یا در نشانههای فیزیکی شما، مثل دستبند و جاکلیدی یا بر لباس شماست و به هر حال با بدن شما حرکت میکند و زنده و ماندگار است.
اگر در ایران آنقدر از چهگوارا استقبال میشود به خاطر همان زمینههایی است که مولد اندیشه چهگوارا بوده است؟
چهگوارا در ایران به عنوان نماد یک اندیشه که در تقابل با وضعیت موجود خودش را طرح میکند، زنده است. نکته دیگر اینکه بستر گفتمانی و بستر مبارزات سیاسی جامعه ما متاثر از فضای جهانی است. وقتی در جهان فضای ناسیونالیستی وجود دارد ما هم در ایران رضاخان داریم با اندیشههای ناسیونالیستی. وقتی در جهان فضای مارکسیستی و مبارزات مارکسیستی وجود دارد در ایران هم امثال شریعتی را داریم که گفتمان مارکسیسم اسلامی را رواج میدهند. پس از انقلاب هم اگر در جهان اندیشه لیبرالیسم و پسامدرنیسم و فمینیسم غالب است، در جامعه ما هم این اندیشهها غالب است. اما در عین حال چون در جهان هنوز گفتمان چپ نو زنده است، در جامعه ما هم هنوز این اندیشه ترجمه و نوشته شده و درباره آن سخن گفته میشود.
نظر شما :