گذری بر دو سال جنگ/ پیش از تهاجم عراق تا پس از عملیات چریکی نیروهای ایرانی
تحلیلی از دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۱
در زمان دولت موقت در جلسات کمیسیون امنیت خوزستان مساله تحولات در مرزهای ایران و نقل و انتقالات و قرائنی که از آماده شدن عراق برای یک تهاجم بزرگ علیه ایران و انقلاب اسلامی خبر میداد، مطرح میشد.
عراق از همان ابتدای پیروزی انقلاب سازماندهی و آموزش و کلیه اقدامات مقدماتی لازم برای شروع یک تهاجم را آغاز کرده بود، مقدمات دیگری هم اندیشیده بود که با ورود به خاک ایران قسمتهایی از آن را کاملا در اختیار خود قرار بگیرد، تشکیل گروههایی تحت عنوان «خلق عرب» و انفجارها و تخریبهای آنان در واقع تلاش و زمینهسازی برای به جریان انداختن یک حرکت ضدانقلابی تحت پوشش دفاع از ملیت عرب در خوزستان میبود. نیروهای چپ آمریکایی هم در سطح کشور تحت عنوان مبارزات خلق عرب این جریانات را تشویق و تبلیغ میکردند.
عراق نزدیک به دو سال مشغول کار روی عشایر عرب خوزستان بود که با ورودش به خاک ما بتواند به نفع خود و علیه ما آنان را وارد کار کرده و از جنبه سیاسی امتیازی کسب کند یعنی نقش یک ارتش آزادیبخش را به عهده بگیرد(که در عمل خلاف این تحقق یافت) .
همزمان با انفجار لولههای نفت، قطارها و اماکن عمومی، ارتش عراق مشغول جادهسازی در مرزها، ساختن پاسگاهها و پایگاههای مورد لزوم و برپا کردن استحکامات و کار مداوم روی نیروهای مسلح برای آمادگی و تکمیل تجهیزات جنگی خود بود، گزارشات اغلب به مسوولان وقت داده میشد ولی بینش حاکم بر دولت موقت چاره را در ملاقاتها و کنفرانسها و مذاکرات مییافت، ملاقات دکتر یزدی با صدام در همین رابطه معنی پیدا میکند. بینش حاکم معتقد بود که اگر ما کاری به کار اینها نداشته باشیم اینها به ما کاری نخواهند داشت که این اشتباه بزرگ ناشی از عدم درک هویت انقلاب اسلامی بود. در اینجا بد نیست اشارهای به وضع نیروهای موجود در کشور قبل از شروع حمله عراق بشود:
ارتش
پس از نزدیک به دو سال از پیروزی انقلاب کار بنیادی در جهت تغییر سازمان و فرهنگ در ارتش نشده بود یا حداقل به نتیجهای نرسیده بود، بعد از شهید قرنی کلیه مسوولانی که بعدا آمده بودند از قبیل «فربد» در مظان اتهام بودند، بنیصدر هم پس از گرفتن پست ریاستجمهوری و فرماندهی کل قوا تمام تلاش خود را بر این قرار داده بود که به جای یک ارتش اسلامی، ارتشی ابزار دست خود بسازد و مایه قدرتی برای مقابله با خط امام دست و پا کند، با وجودی که به فرهنگ فردپرستی و خودپرستی در ارتش ضربات سختی خورده بود اما فرهنگ انقلاب، فرهنگ خداپرستی هنوز نتوانسته بود در ارتش کاملا جایگزین شود.
در مورد سازمان و توان رزمی ارتش میتوان گفت که بعد از قطع شدن وابستگیهایی که تا عمق استخوان ارتش را فرا گرفته بود و تصفیه امرای خائن و سرسپرده آن به جای اقدامات انقلابی در جهت تزریق روحی تازه و اسلامی بر پیکر ارتش، با دسیسهچینیها و اقدامات خائنانه عناصری چون مدنی روبرو بودیم نظیر فرستادن پرسنل به زادگاه خود یا محل اقامت دلخواهش، یا یک ساله شدن خدمت سربازی و....
به طور خلاصه ضعف و بیتجربگی مسوولان کشور و اشکالتراشی منحرفین باعث شده بود که مرحله دگرگونی و عبور ارتش از دوران انتقال (از ارتش شاه به ارتش اسلام) آنچنان که باید، شکل نگرفته و کار به کندی پیش برود. بعدها با حذف بنیصدر وقتی حاکمیت خط امام بر ارتش امکانپذیر گردید، دیدیم که به چه نحو تحولات در ارتش آغاز گشت که نمودی از آن هماهنگ و تلفیق نیروهای آن با سپاه و مردم است و از نتایج آن پیروزیهای غیرقابل تصور نیروهای اسلام و شکستهای مفتضحانه ارتش صدام را میتواند یاد کرد.
سپاه و بسیج
سپاه از سویی مداوما درگیر ضدانقلاب بود و فرصت نفس کشیدن برای برپایی یک تشکیلات و سازمانی که بتواند جلوی تهاجمی نظیر تهاجم عراق را بگیرد و با قوت و قدرت آن را در سر جای خود بنشاند، پیدا نکرده بود و از طرفی برخی خطوط حاکم بر مملکت برخوردشان با سپاه طوری بود که بیشتر به فکر تضعیف و مسخ هویت آن بودند، حتی اگر در قانون اساسی، نیروهای خط امام نتوانسته بودند سپاه را تثبیت کنند، آنها به فکر انحلالش هم میافتادند.
در هنگام تهاجم عراق سپاه تنها دانشکدهای را که دیده بود، میدانهای جنگ کوهستانی در کردستان بود که عدهای از برادران از آنجا بعدا آمدند به جنوب با مقداری تجربه و دانش نظامی، و بقیه پس از شروع جنگ در دشتهای خوزستان در رودررویی با عراق در واقع دانشکده خود را شروع کردند.
اما ایمان سرشار برادران جای هر گونه ضعف را گرفته و سدی جلوی هجوم افسارگسیخته عراق به وجود آورد... همین جوانان در این جنگ روز به روز ساخته شدند، آن طور که امروز میتوان مطمئن بود، هستهها و نطفههای رودررویی نظامی با آمریکا در منطقه شکل گرفته است.
یکی از فرماندهان سپاه میگوید: «در جلگههای خوزستان، ما فهمیدیم جنگ کلاسیک یعنی چه، ما توانستیم جلوی نیروهای عراق بایستیم اما دانشکده خاصی نداشتیم، صدای توپ تا به حال نشنیده بودیم، فرمانده عملیات منظمی نداشتیم. قادر به تامین تدارکات و پشتیبانی جبههای به این گستردگی نبودیم و میتوان گفت هیچگونه آمادگی در رابطه با پذیرش جنگ کلاسیک نداشتیم. وقتی این جنگ بر ما تحمیل شد با فشارهای فراوان توانستیم مراحل و مقاطع گوناگون را طی کنیم.»
وضع بسیج مبهم بود و با وجودی که خود سپاه، بسیج اولیه را تشکیل داده بود تا مدتها این کشمکش وجود داشت که اصلا بسیج دست سپاه باشد یا نباشد، در هر گوشه نیرویی، آموزش بسیج را به عهده داشت، نیروهای زیادی میتوانستند جذب بسیج شوند، ولی آموزش از حد امیک و ژ-۳ تجاوز نمیکرد، نه سازمانی نه تشکیلات چندان مناسبی، بعدها با تلاش فراوان سپاه و به کمک بعضی عناصر خط امام، بسیج زیر نظر سپاه قرار داده شد که از این پس با رهنمودها و دستورات بنیصدر سنگاندازی در راه دادن امکانات آموزشی و غیره که تا آن زمان به بسیج میدادند، شروع میشود.
در کنار آمادگی عراق، آمریکا روی اوضاع داخلی ایران مطالعه میکند، هنوز زمان حمله عراق فرا نرسیده است، هنوز امیدواری از داخل برای آمریکا وجود دارد. اما اوضاع داخلی به جایی میرسد که خط امام در چهره کابینه رجایی به هر ترتیبی که هست حاکمیت را به دست میگیرد. حکومت به سمت یکپارچه شدن دارد پیش میرود و این یکپارچگی در حالی که خط امام در قدرت است برای آمریکا قابل تحمل نخواهد بود. کار به جایی میرسد که امید آمریکا از اینکه بدون سر و صدا خط امام را نابود بکند یا به انحراف بکشاند قطع میشود. رجایی محکم و متین ولی آرام آرام چهره واقعی حکومت خط امام را دارد نشان میدهد، اکنون دیگر نیروهای داخلی قدرت این را ندارند که بدون سر و صدا و با روشهای نفوذ در حکومت انحراف مطلوب آمریکا را در راستای انقلاب به وجود آورند. برای اینکه کار از کار نگذرد خط جدید امپریالیسم این است: رودررویی علنی و زیر سوال بردن خط امام قبل از آنکه حکومت خط امام بتواند تثبیت بشود. اولین گام بنیصدر در ۱۷ شهریور ۵۹ برداشته میشود، تا قبل از آن در ۱۴ شهریور عراق حرکات ایذایی خود را در قصرشیرین با کوبیدن شهر با توپخانه شروع کرده است و در واقع بنیصدر هماهنگی خود را با حرکات عراق اعلام میدارد.
مردمیترین دولت همه تاریخ به محض استقرار با دو جریان مهیب براندازی از داخل و خارج روبرو است و همین نشاندهنده وحشت امپریالیسم از حاکمیت خط امام است، با تحلیل آمریکا زمان مناسب و لازم برای هجوم عراق به ایران فرا رسیده است، عراق با ۱۴ لشگر زرهی، مکانیزه و پیاده با پشتوانه تمامی امپریالیستها و نوکران آن در منطقه در طول ۸۰۰ کیلومتر نوار مرزی تهاجم سراسری خود را آغاز میکند، تهاجمی که علت اصلی و اساسیاش تهدیدی است که تشکیل و تثبیت دولت خط امام، برای آمریکا و ارتجاع منطقه به وجود خواهد آورد.
از تهاجم تا توقف و تثبیت
درگیریهای عراق در ۵۹/۶/۱۴ در غرب آغاز شد ولی در نوار مرزی جنوب اولین درگیریهای ایذایی در ۵۹/۶/۲۲ صورت گرفت و در ۵۹/۶/۲۳ اولین شهید جنگ در جنوب را که برادری از سپاه امیدیه بود، داشتیم. درگیریهایی ایذایی و آزمایشی، با سلاح انفرادی که بعدا به خمپاره تبدیل شد، چند روزی بیشتر طول نکشید و جنگ کلاسیک سراسری و تمام عیار عراق در اول مهر آغاز گردید.
عراق در هجوم سراسری خود، مناطق وسیعی از خاک کشور اسلامی ایران را توانست با قوت و بدون اینکه با مانع مهمی روبهرو شود، اشغال کند. برای این هجوم گسترده که در سرتاسر نوار مرزی جنوب و غرب کشور صورت گرفت سازماندهی، تدارکات، طرح و برنامه و ... از مدتها قبل انجام و پشتوانه عظیمی برای این کار تدارک شده بود، این پشتوانه شامل پشتیبانی قدرتهای امپریالیستی جهانی و ارتجاع منطقه هم میشد که در ابعاد مختلف نظامی (اطلاعات طرح و برنامه)، مالی، فکری، سیاسی، تدارکاتی و تبلیغاتی به کمک صدام آمده بودند.
ارتش عراق به سرعت به اهدافش دست مییافت و مواضع ما پشت سر هم سقوط میکرد. روحیه ارتش عراق بالا، انسجام بسیار بالا، قدرت و توان رزمی و تجهیزات بسیار بالا و احساس قدرتمندی در حال افزایش بود، به نحوی که فرمانده لشگر ۱۰ زرهی عراق که در جبهه شوش و دزفول عمل کرده و مستقر شده بود سرمستانه از صدام تقاضا کرد که «اجازه بدهید بروم تهران را بگیرم.» از آن سو در نیروهای خودی ضعف سازمان، ضعف فرماندهی، درگیریهای درونی و برخی موارد ضعف دیگر، جو غالب را تشکیل میداد.
آمریکا چه توسط مستشاران سابق خود در ارتش و چه توسط نظامیان فراری به جزییترین اطلاعات مورد نیاز دسترسی داشت مثلا برای عبور از کارون دقیقا از همان منطقهای که لشگر ۹۲ اهواز در مانور سال ۵۶ خود پل زده بود، عراق هم در همان جا پل زد و عبور کرد. در یک تحلیل مادی مانعی بر سر راه اجرای طرح اشغال سریع خوزستان، برنامهریزی شده از پنتاگون، توسط عراق وجود نداشت.
در اینجا میتوان به گوشهای از عظمت نقش شهادتطلبانی پی برد که با کوچکترین امکانات و بدون اینکه ضعف عمومی نیروی دفاعی کشور ناامیدشان کند، آنقدر به ماشین جنگی غولپیکر عراق کوبیدند تا مجبور شد پیشروی را متوقف و در همان اوایل جنگ زمینگیر بشود و حتی از مناطقی صرفنظر کرده و عقب بکشد، جنگ تن مسلح به ایمان، با تانک و زرهپوش بود که دشمن را متوقف و خاکنشین کرد و مقدمهای شد تا رویای زیبای امپریالیسم به کابوسی وحشتناک تبدیل بشود.
حماسه مقاومت در خرمشهر که حدود یک ماه دشمن متوقف و سرانجام از نفس افتاده را مجبور کرد به نیمی از خرمشهر اکتفا کرده و از تصرف بخش شرقی و ادامه راه خودداری کند، خود فصل بزرگی را در تاریخ جنگ تشکیل میدهد که در موقع مناسب بایستی به آن پرداخت و نظیر چنین حماسههایی در مناطق دیگر به انحاء مختلف وجود داشته است.
در آبادان وقتی نیروهای عراقی از کوی ذوالفقاری وارد میشوند، پیرمردی اوراق فروش، خبر میشود و نیروهای انقلاب و مردمی را خبر میکند و خود همراه نیروهای انقلاب و مردم به جنگ با عراقیها میپردازد که خودش و پسرش شهید میشوند.
با وجودی که عراق از بهمنشیر عبور کرده و وارد کوی ذوالفقاری شده بود باز هم نتوانست آبادان را تصرف کند و این مطلب عجیب و عظیمی است، ولی حماسههایی که توسط امثال همین پیرمرد ساخته شد، آنقدر بزرگ است که شکست عراق در آن منطقه و عقبنشینی آن از بهمنشیر در واقع فقط گوشه از عظمت این حماسه است.
بدون تردید عامل اصلی جلوگیری از پیشروی مورد نظر بعثیها، مردم بودهاند. مردم سیر جریانات ضدانقلابی و توطئهها را دیده و با انواع مختلفش برخورد کرده بودند، از تظاهرات و اغتشاشات امپیریالیستی تا انفجار قطارها و ناامنی جادهها، از تحصنها و اعتصابهای دستپخت گروهها تا جنگهای شهری و خیابانی خرمشهر و حوادث کردستان، گنبد و... همه اینها وسایلی شد برای آبدیده شدن فولادی به نام مردم.
روحیه اهالی شهرهای اشغال شده یا در تهدید اشغال و نحوه رفتار آنها با دولت و برخوردشان با دشمن و مشکلات خود بحث مفصلی را لازم دارد. اهالی آبادان در حال محاصره، خرما و گوجه تولید کرده و به دولت میفروختند، اهالی حمیدیه به کشت و کارشان تا آنجا که میشد ادامه میدادند، این سخن یکی از اهالی حمیدیه است: «ما در مزرعهای که توت کاشته میشد هندوانه برداشت میکردیم.»
نقش مردم اعم از مناطق جنگی و غیره در تدارکات و پشتیبانی جبههها از ابتدای جنگ تاکنون بینیاز از بازگو کردن است. همه رزمندههای ما اذعان دارند که اگر کمک مردم (در همه ابعاد) به خصوص در اوایل جنگ نبود نه تنها با مشکل بیغذایی و بیلباسی و... روبرو میشدیم بلکه از اینها مهمتر خطر از بین رفتن روحیه بود که در صورت عدم حضور فعال مردم در صحنه، به شدت قابل به وجود آمدن بود که در این صورت بایستی منتظر رشد فرهنگ تسلیمطلبی و در نهایت دچار شکست و انهدام میشدیم.
دیدگاههای مختلف در برخورد با تهاجم عراق و نحوه مقابله
دو دیدگاه در مورد شیوه مقابله با عراق وجود داشت که منبعث از جهانبینیها و طرز تفکرهای مختلف بود.
الف – سازشکاران
آنها که ظاهری از جنگ میدیدند و درکی از ارتباط شروع جنگ با انقلاب نداشتند، فقط شکستهای پی در پی را میدیدند و یاس و ناامیدی را. اینان به مذاکره و سازش با دشمن فکر میکردند و طبعا در هنگام حمله دشمن هم جز فرار به هیچ چیز نمیاندیشیدند. و چون از نظر اینها تنها راه حل سازش و مذاکره بود با پاسداران و روحانیونی که در جبهه بودند برخورد دشمنانهای داشته و از سمپاشی و توهین هم فروگذار نمیکردند از دیدگاه اینان لازمه حل مشکل جنگ نفی وجود پاسداران و روحانیت مبارز در جبههها بود. صاحبان این نظریه خیال میکردند که اگر خرمشهر و آبادان از دست برود، رهبری سازشناپذیریش را کنار خواهد گذاشت و به مذاکره و سازش راضی خواهد شد. در واقع برای اینها سقوط خرمشهر و آبادان گشایشی در امر جنگ میبود و مقابله با عراق با اتکاء به شیوههای کلاسیک را بهانه میکردند. اینها میگفتند باید با تانک و توپ به جنگ تانک و توپ رفت. طبیعتا چنین شیوهای لازمهاش تامین ابزار لازم برای یک جنگ عظیم کلاسیک بود که بتوانند با دشمن تا دندان مسلحی که شرق و غرب تدارکش میکرد مقابله کنند و او را شکست دهند و این هم فقط به قیمت وابستگی و قیمومیت مجدد امپریالیسم بر نیروهای مسلح به دست میآمد. البته این بهانهای بود جهت مذاکره و سازش و در واقع به عنوان یدک آن را حمل میکردند. مشخصه واضح این خط «اصالت به ابزار» برای پیروزی و سوءظن آن به نیروهای انقلابی به عنوان آشوبگرانی که باعث ضعف و هرج و مرج در جنگ میشوند، بوده و به گونهای علت وقوع جنگ را هم نه در رابطه با ماهیت انقلاب بلکه در رابطه با «آشوبگریهای»! نیروهای انقلابی میدانست. واضح بود که اگر این خط میتوانست حاکم شود مثل تمام جنگها کنترل این جنگ هم به دست ابرقدرتها میافتاد که هر موقع خواستند دو کشور را وادار به جنگ و هر موقع خواستند میز مذاکره را پهن کنند.
نکته:
باید توجه کرد که عدهای هم بودند که صادقانه به شیوه مقابله کلاسیک اعتقاد داشتند و از این لحاظ با خط اول شباهتی ظاهری پیدا کرده بودند ولی به تدریج اینها هم ضرورت تلفیق شیوههای کلاسیک با غیرکلاسیک و مردمی شدن جنگ را درک کردند.
با توجه به این مشخصه همراه با صداقت و فداکاری این عده که کاملا متفاوت با گروه اول بود، به هیچ وجه اینها را در خط اول نبایستی محسوب کرد.
ب ـ پیروان خط امام
از دیدگاه امام همان طوری که خودشان مطرح کردهاند علت جنگ ماهیت اسلامی انقلاب و ماهیت وابسته و مزدور صدام و حاکمیت بعث عراق بوده است، امام همیشه از صدام به عنوان مزدوری که ماموریت آمریکایی دارد یاد میکردند و قدرت را در اسلام و نیروهای معتقد به انقلاب و اسلام میدیدند. از ارتش عراق و صدام به عنوان مفلوکانی که در برابر اراده مسلمانان معتقد، ذلیل و سرکوب خواهند شد نام میبردند. بسیج مردم از دیدگاه امام و پیروان واقعی او یک اصل مهم پیروزی بود (بعدها وقتی با حذف بنیصدر امکان شرکت دادن موثر مردم توسط سپاه در جنگ فراهم شد پیروزیهای عظیمی چون طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را به دنبال آورد) .
مشخصه بارز دیگر این خط تن ندادند به صلح تحمیلی و سازشی که ناشی از ضعف باشد، بود و در مشکلترین شرایط هم کوچکترین روی خوش به هیاتهای صلحی که میخواستند تجاوز عراق را تکمیل کرده و انقلاب را به نابودی بکشانند، نشان نداد.
از این دیدگاه تنها وظیفه ما جنگیدن بود با این فلسفه که «ما وظیفه شرعی خود را انجام میدهیم و با این حساب حتی اگر شکست هم بخوریم پیروزیم». طبعا حاکم شدن چنین خطی بر جنگ اوضاع را به صورتی در میآورد که آمریکا و دیگر قدرتها به جای اینکه به وسیله جنگ بتوانند با ما بازی کنند، در موضع انفعالی قرار گرفته و دایما به دنبال ما و با چشمهایی نگران از حرکات ما، جنگ را تعقیب کنند.
یک بررسی مختصر نشان میدهد که همه جنگها در دست ابرقدرتها کنترل میشده است، حتی در جنگهای آزادیبخش نیز، هم امریکا و هم شوروی یک دکان سیاسی دارند. فیالمثل در جنگهای اعراب و اسراییل در ۶۷ و ۷۳ همزمان با آن پل هوایی عظیم بین آمریکا و اسراییل میبینیم شوروی به صورتی کاملا آشکار از دست دادن سلاحهای مورد نیاز به اعراب خودداری میکند و با «دفع الوقت» در واقع اعراب را فلج میکند و اسراییل به اهداف خود دست مییابد.
ولی وقتی امام به هیاتهای صلح میگویند: بروید بررسی کنید اگر ما متجاوز بودیم ما را مجازات کنید و اگر صدام بود او را. (روشی که هیچگاه سابقه نداشته است. از نظر نظامی ظاهرا ما مغلوب بودیم و دشمن فاتحانه در خاک ما بود اما در برخورد با مساله میانجی و مذاکره و... امام از موضع یک نیروی غالب برخورد میکنند)، همین مساله کافی است به آمریکا نشان دهد که دستش در حنا مانده است و این بار تعیین میزان جنگ نه به دست آمریکا و نه به دست هیچ قدرت دیگری نیست، بلکه میزان شعلههایش را انقلابیون مسلمان مشخص میکنند.
باید گفت خط اول هیچگاه نتوانست حاکمیت پیدا کند و به جز اشکالتراشیها و... که بیشتر به طور انفرادی پراکنده انجام میشد کاری نتوانست بکند و تا وقتی بنیصدر بر سرکار بود سعی در برقراری حاکمیت داشت و خط دوم با برکناری بنیصدر حاکم شد که مقدمه پیروزیها بود.
در مورد چگونگی و نحوه عمل نیروهای خودی و شیوههای متخذه در امر نبرد و مقابله با عراق تقسیمبندی زیر را میتوان مطرح کرد:
ـ عملیات چریکی، پراکنده و ایذایی، شبیخون و نظایر آن
ـ عملیات کلاسیک با نقش اصلی نیروهای ارتش (نیروی زمینی و به ویژه نیروی هوایی در اوایل جنگ) و نقش جنبی نیروهای مردمی و سپاه.
ـ عملیات غیرکلاسیک محدود با شیوههای ابداعی مبتنی بر ایمان و فرهنگ انقلاب اسلامی با نقش اصلی سپاه و نقش کمکی و تکمیلی ارتش (در غالب اوقات)
ـ عملیات غیرکلاسیک گسترده با هماهنگی و تلفیق نیروهای ارتش و سپاه و مردم، آغاز حرکت اصلی و نجاتبخش و پیدا شدن راه تکامل در امر سازماندهی و شیوه نبرد و مردمی شدن جنگ.
عملیات چریکی – ایذایی، شبیخون و...
جنگهای پراکنده ایذایی و حملات چریکی، مرحلهای را در جنگ دو ساله ما تشکیل میدهد که بر اثر آن نه تنها عراق مجبور گردید پیشروی را متوقف و به جای آن مشغول حفظ خود شود، بلکه تجربیات گرانقدری هم در امر جنگ به بهای خون شهدا به دست آمد. از جمله اینکه علیرغم همه تبلیغات منفی و مخرب، به همه به خصوص به نیروهای ارتش ماهیت برادران سپاه و ارزش و اهمیت نیروهای مردمی را شناساند، البته به دلایلی از جمله وجود عنصری چون بنیصدر در راس نیروهای مسلح تا بعد از عملیات «هویزه» (توسط ارتش) و عملیات امام مهدی(عج) (توسط سپاه) به ترتیب در دی ماه ۵۹ و اسفند ۵۹ این شناخت نتوانست آثار سازنده خود را در نزدیکی و همکاری شایسته ارتش و سپاه بروز بدهد ولی به هر حال زمینههای آن ساخته میشد.
در طول این مرحله نیروهای منظم فرصتی داشتند برای انسجام بخشیدن به نحوه سازماندهی برای وضعیت جدید و به دست آوردن آمادگی لازم برای آنکه بتوانند پس از وارد کردن ضربه به دشمن و انهدام ابتدایی آن جایگزین بشوند و در منطقه عملیات بمانند و عقب رفتن دشمن را دایمی کنند.
در واقع یکی از نتایج حملات چریکی و پراکنده ایذایی به دست آوردن زمان لازم برای سازندگی در نیروهای رزمنده و منظم ما بوده است، البته دستاندرکاران آنروزی از این فرصت که خون شهدا برایشان فراهم کرده بود در راه به دست آوردن توانایی بسیج مردم و نزدیکی و هماهنگی نیروهای مختلف رزمنده در حد لازم استفاده نکردند و بیشتر رفتند به دنبال تبلیغ جنگ کلاسیک و سعی برای حذف و در حاشیه قرار دادن نیروهای مردمی و اینکه بتوانند جنگ تانک با تانک و توپ با توپ را راه بیاندازند. از طرف دیگر تلاش لیبرالها برای استفاده سیاسی از موقعیتشان در ارتش مطرح بود (چون عنصری را در آنجا داشتند) که انرژی عظیمی را به جای جنگ در مبارزه داخلی با خط امام به کار میگرفتند.
برای درک بیشتر از اهمیتی که این مرحله از عملیات در سرنوشت جنگ داشته است از یکی از محورهای پیشروی عراق مختصرا صحبت میکنیم.
با شروع تهاجم سراسری، دشمن به فاصله چند روز توانست از «تنگه چزابه» عبور کرده و با تصرف بستان و سوسنگرد خود را به حمیدیه (یک کیلومتری آن) برساند. خطر رسیدن دشمن به جاده مهم اهواز ـ اندیمشک و قطع آن وجود داشت، و قطع سه جاده اهواز - خرمشهر، اهواز - بستان و اهواز ـ اندیمشک خطرات جدی برای اهواز میتوانست به وجود آورد. سرعت و قدرت پیشروی دشمن فوقالعاده و مقاومت در این مسیر ناچیز بود، با توجه به محورهای دیگر جنگی در مجموع این خطر وجود داشت که ارتش عراق به عنوان یک اسطوره شکستناپذیر جا بیافتد که اگر چنین میشد شکستن چنین اسطورهای نیاز به مبارزهای بسیار بزرگتر و طولانیتر از مبارزات ۱۵ خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷، میبود.
در حمیدیه با عجله سنگرهایی برای مقاومت آماده میشد، مسلم بود که با روشن شدن هوا حرکت دشمن ادامه مییافت، باید همان شب کاری صورت میگرفت. در آن شب شبیخونی که آن را شبیخون اول نامیدند به دشمن زده شد که از آن میتوان به عنوان عملیاتی که اسطوره یاد شده را در هم شکست نام برد. تعداد اندکی از داوطلبان شهادت به فرماندهی شهید «غیور اصلی» سازمان داده شدند، قرار شده بود که هر کس داوطلب شهادت است بیاید و کسی به فکر بازگشت نباشد، آرپیجی سنگینترین سلاح در دسترس بود و آن هم به اندازه نفرات وجود نداشت. به هر صورت چند نفری با آرپیجی و بقیه با تفنگ و نارنجک تفنگی عملیات را شروع کردند. قبل از شروع حمله نفربرهای شناسایی دشمن روی جاده در رفت و آمد بودند و برای پیشروی فردای آن شب مقدمات را فراهم میکردند. در ساعت یک بامداد با شلیک همزمان ۹ آرپیجی به سوی تانکها و نفربرهای دشمن، شبیخون آغاز شد و بچهها در میان دشمن به انهدام و متلاشی کردن دشمن پرداختند. عملیات نظم درستی نداشت و حتی چند بار مهمات تمام شد و برادران برگشته و باز به صحنه درگیری رفتند، با این وجود تا روشن شدن هوا دشمن از هم پاشیده شده و مسافت زیادی را فرار کرده بود، در ساعت ۸ صبح چند فروند هلیکوپتر هوانیروز به شکار تانکها و کامیونهای مهماتی که سرگردان این طرف و آن طرف میرفتند، پرداختند. دشمن کاملا متواری شده حتی از بستان هم عقب نشست (البته مجددا به دلیل نبود نیرویی که در منطقه آزاد شده استقرار بیابد، باز هم دشمن آمد ولی نه مثل بار اول تا حمیدیه). لاشههای تانک و خودروهای دشمن به نیروهای خودی روحیه میداد و قوت دشمن را به ضعف تبدیل میکرد. دشمن میفهمید که دیگر نباید آن طور افسارگسیخته جلو بیاید، سنگرکنی نیروهای عراقی که علامت کندن شدن پیشروی دشمن بود، آغاز شده بود.
در مورد فرار دشمن و این پیروزی بزرگی که با ضایعات حداقل انجام شد دو دلیل عمده را میتوان ذکر کرد:
۱ـ ایمان بچهها و شهامت و ایثارگری آنها برای دشمن قابل تصور نبود که نیروی اندکی بتواند این چنین شجاعانه به دشمن فاتح قدرتمند حملهور شود.
۲ـ رعبی که خداوند در دل آنها انداخته بود. دشمن خود از سرعت پیشروی و نبودن مقاومت مهمی در جلویش متعجب بود، بنابراین با شروع حمله این تصور وحشتانگیز برای دشمن به وجود آمد که حتما دامی گسترده شده بوده است و این یک عملیات تعیینکننده است که آغاز شده.
این مرحله از نبرد پر از حماسهها و شهادتها و عظمتهاست. یک مشخصه در این مرحله آفریده شدن صحنههایی است که جزییات بسیاری از آن با شهادت نیروهایی که آفریننده این صحنهها بودند برای همیشه تا مکشوف باقی مانده و شهادتهای غریبانه و مظلومانهای که در عین حال بسیار موثر هم بوده است.
در این مرحله به خصوص در روزهای اول جنگ آمار و حساب و کتابی در کار نبود مثلا نیرویی از تبریز یا تهران میآمد و در نقطهای با دشمن به نبرد میپرداخت یا مثلا برادری چون «شهید علمالهدی» میآمد و تعدادی نیرو به قصد ایجاد یک پایگاه مقاومت یا مرکز سپاه یا به قصد انجام یک عملیات جمع میکرد و میبرد. تعداد شهدا و اسامی آنها و بسیاری امور که بعدا به تدریج سر و سامانی گرفت در این مرحله معلوم نیست، اما یک چیز معلوم است و آن اینکه دشمن دایما در تمامی جبههها احساس تزلزل میکرد و فراغتی که بتواند چون روزهای اول خود را جمع کرده و پیشروی کند، نمییافت.
صحنههایی توسط برادران به وجود میآمد که غیرقابل تصور برای نیروهای دشمن بود، برای نمونه چند مورد ذکر میشود:
بارها اتفاق افتاد که برادران میرفتند در عمق دشمن و از آنجا از پشت سر و با غافلگیری کامل درگیری را شروع میکردند، شهید احمد مشک، رزمنده ۱۶ سالهای در یکی از این نوع عملیات خودش یک چادر دشمن را بالا زده و قبل از آنکه فرصت عکسالعملی به تعداد زیادی از نفرات دشمن که در چادر مشغول استراحت بودند، بدهد با نارنجک و رگبار مسلسل آنها را از بین برده بود (این برادر بعدا شهید شد) .
در عملیات مشابهی شهید محمد شمخانی یک نفربر عراقی را گرفته بود و با کالیبری که روی آن سوار بود غفلتا به درو کردن عراقیها مشغول شده بود (بعدها شهید شد).
در شبهای تاریکی که تا چند متری چیزی پیدا نبود برادران با لمس تانکها به وسیله دستشان جای تانک را پیدا میکردند و بعد میآمدند عقبتر و آن را میزدند. برای اینکه مقداری بیشتر با صحنههای این چنین و کسانی که در آن شرکت داشتند و نحوه برخورد برادران با مسائل و همچنین تربیت شدن برادران در جبههها آشنا شویم، نقل قولی را از یکی از شهدا میآوریم؛ برادر شهید صادق محمدپور میگوید: «یک شب توی این غرب سوسنگرد در صد متری برادری که همراه او بودم بنام محمد... گفت، صادق فکر کنم آن یک تانک است برو سراغش، نگاهی کردم و گفتم محمد چی میگویی؟ گفت خب میری میزنیش دیگه، گفتم محمد یعنی بروم یک تانک را بزنم؟! گفت آره برو دستت را بزن بهش اگر تانک بود بیا عقب بزنش، برای من اولین بار بود با ترس و لرز رفتم و....»
به گفته مسوولین در دو ماهه مهر و آبان ماه، شبی نبود که ما شبیخون نداشته باشیم، در تمام جبههها. کلا در این مرحله بسیاری از نیروهای معتقد و خودساخته که بسیاریشان میتوانستند کارهای خیلی خوبی برای اداره انقلاب در زمینههای مختلف ]داشته[ باشند شهید شدند، نیروهایی که هرگونه قدرتطلبی، موقعیتپرستی و هرگونه انگیزههای هویپرستانه و ناخالص را در خود کشته و خالصانه در حالی که امیدی به جز خدا نداشته به دیدار خدا شتافتند و با خون خود نگذاشتند که انقلاب اسلامی به خاطر الزامات ناشی از انقلاب، بعضی ضعفها یا بیتجربگیها و موضعگیریهای دشمنان دوستنما در این بعد دچار شکست بشود.
البته این شیوه هم در عمل هر روز بیشتر نظم و سازمان و حساب و کتابی پیدا میکرد و مسایلی چون شناسایی، طرح و برنامه و... بیشتر جای خود را پیدا مینمود. بعدها هم در کنار سایر شیوهها در مواقع لزوم از این نوع تهاجم استفاده میگردید که گزارش خلاصهای از یک نمونه آن ارایه میشود.
در تاریخ دوم تیر ماه ۶۰ در محور دزفول تپههای کوت کاپون تصمیم بر انجام یک عملیات ایذایی گرفته شد. در این عملیات تعدادی محدود از نیروهای ارتش و سپاه به طور مساوی شرکت داشتند، حمله برقآسایی به نقطه مورد نظری از دشمن وارد شد و نیروهای مجددا به مواضع خود بازگشتند.
مقایسه ضایعات و خسارات طرفین مساله بسیار جالب توجهی است. انهدام ۵ دستگاه تانک و نفربر، دو قبضه تفنگ ۱۰۶ و دو دستگاه خودرو از دشمن، همچنین از نیروهای دشمن ۵۰ نفر کشته و ۷ نفر به اسارت در آمدند. و این در حالی است که در پایان عملیات فقط دو تن از برادران برنگشته بودند که معلوم هم نبود گم شدهاند یا شهید، یا اسیر؟
همان طوری که گفته شد این شیوه به تنهایی نمیتوانست چارهساز باشد و واضح بود که در کنار اینگونه عمل یک برنامهریزی اساسی برای دفع تجاوز میبایست صورت بگیرد.
این نکته هم باید یادآوری گردد که اتکاء دشمن به سیل تدارکاتی که برایش میرسید، اثر ضرباتی ایذایی برادران را تا حدی خنثی میکرد. در غیر این صورت یعنی اگر امکانات دشمن محدود بود در زیر همین ضربات هم معلوم نبود بتواند مقاومت کند.
نظر شما :