دوره کوتاه بین دو کودتا به روایت حسین فاطمی
سرمقالههای باختر امروز از ۲۵ تا ۲۷ مرداد ۱۳۳۲
فاطمی در سرمقالههای خود در آن ۳ روز محمدرضا پهلوی را که پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد به بغداد فرار کرده بود، «فراری بغداد» توصیف کرد و دربار را دشمن ملت و نیز «قبلهگاه هر چه دزد، هر چه بیناموس و هر چه واخورده اجتماع» و انگلیس را ارباب شاه. «تاریخ ایرانی» بنا به اهمیت این سرمقالهها و تاثیری که در فضای بین دو کودتا و سرنوشت نویسندهاش داشت، متن کامل این سه سرمقاله را منتشر میکند که در پی میآید:
***
یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲
این دربار شاهنشاهی روی دربار سیاه ملک فاروق را سفید کرد
ساعت یازده و نیم دیشب چند افسر مسلح و قریب پنجاه شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر به دست مثل راهزنانی که در کنارهای افسانه قرون وسطایی خواندهاید به خانه من ریختند و بدون اینکه حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد – کاخ سلطنتی - توقیفگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اطاق خانهام نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند. در این مقاله نمیخواهم ماجرای این جنایت – این کودتای ننگین – این دستبرد و تجاوز «شاهنشاهی» را به حقوق ملت شرح دهم بلکه میل دارم حقایقی را که تا امروز قسمت مهم آن از مردم مخفی مانده است ذکر کنم:
یک هفته بعد از واقعه نهم اسفند در جراید مرکز منعکس شد که من برای عرض گزارش درباره هیات اعزامی ایران به بغداد به حضور ملوکانه مشرف شدهام! آن روز که ملاقات من با شاه قریب دو ساعت و نیم طول کشید شاید تنها حرفی که نزدیم موضوع هیات اعزامی بغداد بود.
پس از حادثه نهم اسفند که دست خود شاه دخالت مستقیم در آن داشت من دیگر تا آن وقت به دربار نرفته بودم ولی ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و یکسر گرسنه از وزارتخانه به کاخ اختصاصی رفتم دیدم شاه از دکتر مصدق گله میکند و میگوید مصدق از من رنجیده است به گمان اینکه در حادثه نهم اسفند من دست داشتهام. شما چه میگویید؟ بیپروا به او گفتم که من تردید ندارم اعلیحضرت به وجود آورنده این صحنه شرمآور بودهاید، بعد به دو چشمان او که خیلی داعیه معصومیت دارند نگاه کرده گفتم به من بفرمایید تا کجا میخواهید بروید. آیا اعمال فاروق برای شما درس عبرت نیست؟ فاروق تا توانست نوکری انگلیسها را کرده پشت به ملت خود تا آنجا رفت که تخت و تاج خویش را در روز موعود از دست گذاشت، آیا شما هم از آن راه میخواهید بروید؟
اینها که به شما نصیحت میدهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیدهاید که در صف اول مخالفین او قرار میگیرید؟
آن روز خیلی صحبت کردیم بالاخره به او گفتم یکبار در سیام تیر به دستور سفارت انگلیس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کردید و سزای آن را دیدید آیا خیال میکنید ممکن است آن آزمایش تلخ را تکرار کرد؟
دربار در تمام طول ده سال اخیر قبلهگاه هر چه دزد، هر چه بیناموس و هر چه واخورده اجتماع بوده قرار داشته و از همه بدتر تنها تکیهگاه خارجیان و نکته اتکاء سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف و لعنتی بوده است.
من در طول دوازده سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده موقع ضعف و جبن سر درهم میکشید و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را میزند سر فرود نیاوردهام و این آخرین دفعه هم که به ابتکار خودش نشان همایون به من داد هرگز نشان اهدایی او را بر سینه نزدم زیرا میدانستم که این «همایون» از قماش همان «همایونهایی» است که پنجاه شصت (راجه) نظیر او را انگلیسها در موقع اشغال هند در خاک وسیع آن کشور ایجاد کردهاند.
دربار دشمن همه آزادمردان، وطنپرستان و خصم مبارزین راه استقلال و آزادی است.
اگر اینطور نیست از او بپرسید من که در راه جهاد ملت ایران هنوز درد و رنج و درد گلوله اجنبی را بر جان و تن خود دارم و هنوز از بیمارستان خارج نشده در مذاکره با اجنبی دیگر صرف قوه و انرژی میکنم چه جرمی مرتکب شدم که نیمه شب باید اسیر تجاوزات افرادی غارتگر و قطاعالطریق بشوم؟
من از محمدرضا شاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت خودش را در برابر بیگانگان بکار ببرد، من حتی به قدر سلطان مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملت را نمیخواهم ولی اعتراف میکنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و ضعیفالعقل نمیشمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاریها و جانفشانیهای مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوسبازی و لاس زدن با اجانب کند.
یکی نیست از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پا برهنه و لختی که بیست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زیر نظر مستقیم خویش فروخت و برای چهل سال بعد از خود نیز قرارداد 1933 را باقی گذاشته چه میخواهید؟
ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید؟
آمدن هژیر و ساعد و رزمآرا محصول همین مسافرتهای کلاردشت و مشاوره با عوامل مستقیم اجنبی بود. این کودتای مسخره دیشب نیز بدون شک از آنجا سر چشمه گرفته است. اگر راست میگفتید و نشانهای از حمیت در شما وجود داشت در پناه تاریکی شب دست به این جنایت هولانگیز نمیزدید و تفنگ سربازانی را که از مالیات علفخوارهای ایرانی تهیه شده و گارد شاهنشاهی شما را تشکیل داده است بروی وطنخواهان نمیکشیدید.
پدر شما یک مرتبه به دستیاری «آیرنسید» کلنل انگلیسی، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه «ژوهانسبورگ» چشم بر هم گذاشت. او از این جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستادههای سفارت انگلیس بغداد و ایادی جیرهخوار اجنبی همان راه نکبتبار و ملعنتآمیز را از نو میپیمایید!؟
آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسواییهای پنهانی و آشکار دربار بود.
دربار با رفتار ننگآوری که دیشب مرتکب شد آخرین خط وصلی را که با ملت داشت برید. دیگر باید به دوازده سال توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر و دوازده سال اغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد و به گارد شاهنشاهی کاملا ثابت کرد که ملتی وجود دارد و این مردم توطئهها و تحریکات ننگین دربار را فقط تا مدت محدودی میتوانند تحمل کنند. کاسه صبر ایرانی لبریز شده و فریاد انتقام از این جنایات که داستانهای فاروق را کهنه کرده از گلوی کوچک و بزرگ بر میخیزد.
عیاشی و شهوتپرستی و بیاعتنایی به سرنوشت میلیونها مردم تا همین جا کافیست. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه میخواهید؟ تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفتهاید و به دست خود آن گور بدنامی و سیاهکاری و اجنبیپرستی را کندید.
دیشب در همان موقعی که شصت تیرهای افسران و سربازان گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقیفگاه سعدآباد میبردند من با کمال خونسردی زیر لب این شعر سعدی را زمزمه میکردم:
چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار
***
دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۳۲
خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد
قرار کودتاچیان با فرزند عاقد قرارداد ۱۹۳۳ این بود که اگر در خفه کردن صدای ملت، در نابود کردن حکومت ملی توفیق پیدا کردند و توانستند بر دست و پای افراد وطنپرست و آزادیخواه زنجیر بگذارند رادیو تهران در ساعت مقرر برنامه معمولی خود را شروع نکند تا سردسته خیانتکاران خود را از کلاردشت پس از چند دقیقه با هواپیما به تهران برساند و مزد فروش وطن و تجدید عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاکمیت مملکت را از انگلستان بستاند.
این جوان هوسباز با یک چنین اندیشه خام و احمقانهای فراموش کرده بود ملتی وجود دارد که همه این مبارزات و افتخارات وطن، تمام جهاد ملی شدن نفت و مجموع عملیات چند سال اخیر در طرد نفوذ شوم و خانه برانداز استعمار انگلستان از اوست و هم اوست که در مقابل توطئههای رنگارنگ ضد ملی دربار، در برابر مجلسسازی اشرف، در اقلیتسازی مادر، در جلو مداخلات برادرها و در تحریکات و مداخلات علنی و آشکار خود شاه بر ضد منافع کشور سد آهنین مقاومت بسته و نمیگذارد که حاصل زحمات و جانبازیهایش را یک کانون فساد و ناپاکی و یک مرکز فحشا بآتش هوسبازی و نوکری لندن اندازد و یک خط ننگ و بدنامی ابدی روی افتخارات میلیونها مردمی که دیگر حاضر نیستند تحت نفوذ و اراده خدایان کمپانی سابق باقی بمانند بکشد. من همیشه گفتهام که حق این بود پیش از بستن کنسولگریها در شهرستانها و سفارت فخیمه در تهران آن مرکز ننگ و رسوایی که انگلستان را خالق خود میداند و ساخته و پرداخته شده «آیرنسید» - کلنل انگلیسی – و «هاوارد» معروف است کوبیده شود و درب این خانه مجری اراده اجنبی را گِل بگیرند.
عدهای که مستقیما از آن خوان یغما بهرهمند میشدند و گروهی که نفع خود را در بقای سیاست انگلیس در ایران میدانستند سم تبلیغات ظاهر فریب را آن طور باعصاب میرسانیدند که اگر دست به ترکیب این هیولای شهوت بخورد تمام تار و پود ما از هم گسیخته میشود. خوب شد که تفضل و عنایت خدای ایران و حوصله بیحساب و صبر و بردباری و متانت دکتر مصدق بالاخره این پرده پندار را پاره کرد و مردم – دوست و دشمن فهمیدند که این «آقازاده» خلفالصدق همان پدریست که بیست سال ایران را غارت کرد. نصف مملکت را به صورت املاک اختصاصی درآورد و مرض زمینخواری او شهره دنیا شد و عایدات سالیانه او سر به دهها میلیون گذاشت سرانجام در روزی که باید از منافع کشورش دفاع کند مردم بیپناه را به تانک و توپ بمباران دو دشمن قوی، بلاتکلیف سپرد و خود با کامیونهای جواهرات راه فرار را در پیش گرفت با این تفاوت که از کودتای انجام شده پدر در سوم شهریور، بیست سال گذشته بود و پسری که وارث آن کودتای ننگین بود برای تحکیم پایههای لرزان و سست سلطنت جنایتآمیز خویش به نهضت ملی وطن که با خون فرزندان سی تیر آبیاری شده بود شبیخون ناجوانمردانه زد ولی چون نقش ابلهانه او نگرفت بعد از یک ساعت بر هواپیما نشست و در کنار سفارت انگلیس بغداد فرود آمد.
برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناختهاند که دیگر برای این جنایت هولناک که ورق آخر و برگ نهایی دوازده سال سلطنت تست و باشاره و دستور مستقیم آنان صورت گرفت مزدی به تو نخواهند پرداخت.
اکنون از غارتیهای پدر و از دلارها و لیرههای یغما شده خویش باید خرج کابارههای اروپا را تامین کنی.
ملت ایران تشنه انتقام است و میخواهد تو را که به هیچ چی او ابقا نکردی در روی میز متهمین دادگاه و آنگاه بر چوبه دار ببیند. تو نیز چون از بغض و نفرت مردم خبر داشتی و هم میدانستی که چقدر بیشرمانه فرمانبردار و آلت بیاراده اجنبی هستی پس از آنکه دستور «ارباب» در برابر بیداری و مقاومت عمومی نقش بر آب شد به بیرون از مرزهای مملکت فرار کردی.
برو ای اسیر اراده اجنبی که تاریخ جنایتآمیز دودمان سی ساله پهلوی را تکمیل کردی، آن سفاکی و خونریزی و چپاول پدر و خیلی از خصوصیات دیگر «خاندان – جلیل» این فصل شرمآور و این ورق سراپا ننگ آخر را نیز لازم داشت. از مولود کودتای «آیرنسید» جز اینکه در سوم شهریور فرار کند و از مخلوق سوم شهریور نیز غیر از اینکه به نهضت ملی ایران خیانت نماید هیچ انتظار دیگری کسی نداشت.
صدای تنفر دهها هزار مردم تهران که دیروز در بهارستان بر ضد کودتای خائنانه فرزند قراردادی ۱۹۳۳ بلند بود، غریو شادی که از شنیدن خبر فرار او از جمعیت برخاست نشان داد که ملت ایران در راه به ثمر رسانیدن نهضت مقدس خویش تا چه حد مصمم و ثابت و پایدار است.
دکتر مصدق از روز نخست میدانست که فرزند رضاخان هرگز نمیتواند با ملت همقدمی کند، میدانست که تمام عناصر ضدملی نقشهها و توطئههایشان را از دربار منحوس میگیرند و آنجا نیز جز «لندن» کعبه دیگری نمیشناسد. در طول ۲۸ ماه زمامداری خود مصدق، هر روز با این پایگاه استعمار خارجی در کشاکش بود ولی از آنجایی که نمیخواست از کوچکترین شکاف اجنبی استفاده کند دندان به جگر گذاشت، تمام حوادث گذشته را تحمل کرد و حتی با علم به اینکه میدانست روز نهم اسفند مستقیما موجبات قتل او را دربار چیده بود تنها به این اکتفا کرد که از مجلس هفدهم بخواهد گزارش ۸ نفری را تصویب کند و همین امر را شاه فراری حمل بر ضعف ملت و تقویت جبهه سفارت شمرد و دیدید که تا کجا بیشرمی و وقاحت را اقلیت وابسته به او جلو بردند.
دکتر مصدق در این جریان شاید گمان میکرد کسانی ممکن است در میان مردم باشند که هنوز به خیانتکاری و سرسپردگی «شاه فراری» واقف نیستند، او میخواست عامه ملت از کوچک و بزرگ، در هر صف و هر طبقه هستند بفهمند که این جوان تا چه پایه برای محو و نابودی تمام افتخارات وطن ما تلاش میکند.
دکتر مصدق به قدری در این رویه خود حسن نیت به خرج میداد و اکراه داشت از اینکه قسمتی از اوقات گرانبهای مملکت را به یک مشکل دیگر صرف کند که روشن و آشکار (فراری بغداد) دست به کار کودتا شد.
هیچ فراموش نمیکنیم آن اوقاتی را که «فراری بغداد» به عنوان مسافرت و سرکشی به خوزستان میرفت من یکشب در روزنامههای درباری برنامه پذیرایی مسافرت را خواندم و دیدم مثل اینکه فاتحی وارد سرزمین مسخر شدهاش میشود، بعد از جلسه دولت پیش دکتر مصدق رفتم و نظریات خود را در این خصوص بیان کردم و اضافه نمودم که این خوزستان سرزمینی است که پدر این «آقا» برای شصت سال دیگر در سال ۱۹۳۳ به انگلیسها فروخت و بر اثر مبارزات و فداکاریهای متوالی مردم و همچنین مقابله با کارشکنیهای مدام و شبانه روزی دربار از صورت دوکنشین انگلیس بیرون آمده است، حالا ایشان به چه عنوان میخواهند به خوزستان بروند، با کدام قیافه به روی مردمی که در راه وصول به آمال ملیشان این همه سنگاندازی کرده است نگاه میکند؟
دکتر مصدقی که نمیتواند باور کند کسی ممکن است به وطنش خیانت کند اگر چه آن را مکرر شنیده باشد، دکتر مصدقی که در راه پیشرفت مقاصد ملت عزیز خود حاضر به قبول هرگونه خفت و دشنام شده و بر احساسات شخصی خود همیشه غلبه میکند، روی مصلحتاندیشیهای مختلف که همیشه جلو چشم دوربین اوست آن شب به شدت تمام به من جواب داد و شاید در طول این مدت که افتخار خدمتگزاری در کنار او را دارم اولین دفعهای بود که دکتر مصدق با آن تندی با من حرف زد.
مطلب دیگری به حرفهای گذشتهام نیفزودم فقط وقتی از اطاق بیرون میرفتم، اضافه کردم که اگر این جوان از سفر خوزستان فروش رفته پدرش برگشت رویه مداخله در امور را دنبال خواهد کرد و تملق و یاوهگویی افکار مالیخولیایی را در دماغ او قوت بیشتر خواهد داد.
نخستوزیر نمیتوانست قبول کند که در مقابل صمیمیت و صداقت او و همکارانش «فراری بغداد» از تحریکات و توطئهچینی دست برنخواهد داشت و تا پای هستی و استقلال وطن ما نشسته است.
به هر حال امروز مملکت در برابر وضعیت موجود قرار دارد.
مردم در قطعنامه میتینگ با شکوه بیسابقه دیروز تهران خواستار شدهاند که وظایف «فراری بغداد» به یک شورای موقتی واگذار شود.
خدای بزرگ ایران خواسته است که ملت ما پس از قرنها محرومیت و ناکامی امروز که فرصت به دست آورده در راه سعادت و ترقی کامیاب شود، هر کس با این خواسته او از در جنگ درآید مقهور و شکست خورده و منکوب میشود.
وظیفه امروز مردم سنگینتر از همیشه است، به هیچکس، به هیچ دسته سیاسی نباید فرصت سواستفاده از جهاد خود را بدهند زیرا هرگز نباید فراموش کنند که همه این مبارزات بر ضد نفوذ اجنبی است و اجنبی برای ما هر کسی است که خارج از مرزهای ایران باشد.
***
سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۳۲
شرکت سابق و روزنامههای محافظهکار لندن دیروز عزادار بودند
لحن دیروز اخبار و تفسیرهای مطبوعات و رادیوی انگلیس بسیار غمانگیز، ماتمخیز و سوزناک بود. همین که به لندن خبر رسید که دستور «ارباب» نتوانست کاملا به موقع اجرا درآید و نوزاد ناپاک «کودتا» در مشیمه مادر خفه شد تاثر عمیق همه آن مجالس را که هنوز از محصول کودتای «آرنسید» کلنل همراه و الهام دهنده رضاخان - بهره میبردند و دربار را مجری اراده و تعالیم خود میدانستند فرا گرفت و بیشتر از همه روزنامههای محافظهکار برای «فراری بغداد» گریه و نالان سردادند و نوشتند آخرین حربهای را که ممکن بود با کمپانی سابق قرار و مدار سازش بگذارد از دست ما بیرون رفت و فرار او قدرت و قوت بیشتری به ملت ایران داد تا شانههای خودش را به هر قیمتی که هست از نفوذ خارجی رهایی دهد.
لندن که یک صد و پنجاه سال است در شرق تاج میدهد و تاج میستاند، سلسله منقرض میکند، دودمان پادشاهی میسازد، خرابهنشین را به کاخ سلطنتی میکشاند و دوستان ملتها را به خاک سیاه مینشاند، چند سال است از قیام مردم ما سخت رنج میبرد و نه تنها جزیره آبادان و خاک زرخیز خوزستان و نفوذ در تمام کشور پهناور ایران را از دست داده بلکه رستاخیز ملی ما سرچشمه و منشاء قیامهایی شده که تمام شرق میانه و آفریقا را زیر نفوذ معجزآسای خویش گرفته و قدرت خدایان نفت را آنچنان درهم شکسته که تاریخ امپراطوری «ملکه الیزابت» یک چنین حادثه عجیب و حیرت بخشی را تا به امروز هرگز به یاد ندارد.
انگلیسها هنوز خیال میکردند از دربار بیشرم، از دربار منفور، از دربار دشمن ملت و از یک قانون پلیدی و انقراض کاری ساخته است و «فراری بغداد» برای آخرین نفس خواهد توانست جنبش مردم قهرمان ما را در جلوی پای لردان غارتگر قربانی کند و مزد این خیانت عظیم به منافع و استقلال و آزادی مردم خویش را یکبار دیگر از ایشان بستاند.
اما از کابینه حکیمالملک که مسافرت شاه به لندن فراهم آمد و او توانست پس از فرار پدر و پیشآمد جنگ دوم جهانی از نو با کعبه آمال دربار تجدید عهد کامل کند و در طی همین مسافرت بود که طرح قرارداد الحاقی ریخته شد و موجبات فشار و تهدید به ملت از نو فراهم آمد و نقشه «بوین از دنیا رفته» برای تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات شاه مورد بحث و مذاکره قرار گرفت. «کمدی» پانزده بهمن فقط از این نظر درست شد که زمینه برای تصویب قرارداد الحاقی و ایجاد «موسسان» قلابی و حبس و تبعید زجر آزادیخواهان و مخالفین انگلیس کاملا حاضر و مهیا گردد.
آن کسی که برای درهم شکستن قدرت ملت چندین اصل از قانون اساسی را به وسیله موسسان «نصرالملک» و با آرا پارویی سپورهای شهرداری تهران و ولایات تغییر داد و اختیار انحلال مجلس را در هر لحظه و هر وقت که بخواهد منحصر به اراده لرزان و متغیر خود ساخت و راه فشار اجنبی را به مملکت صاف و هموار کرد و لیست انتخاباتی هر دوره تقنینیه را با نظر وابستههای کوچک و گمنام سفارت انگلیس فراهم میآورد امروز در نظر تایمز «بر اثر تعلیم و تربیت غربی خود یکی از پشتیبانهای پرحرارت رژیم پارلمانیست».
برای انگلیسها رژیم پارلمانی یعنی رژیمی که یک لیست صد و بیست سی نفری را کلنل «ویلر» و دکتر اقبال بنشینند و به تصویب شاه برسانند و به وسیله پادگانهای نظامی صورت مجلس انتخابات آنها را تهیه و به منظور تصویب قرارداد الحاقی یا عهدنامه اسارت نظیر آن پیمان به وکلای فرمایشی عرضه نمایند.
آن رژیم پارلمانی که «تایمز» «فراری بغداد» را هواخواه آن میشناسد عبارت از آنچنان رژیمی است که چند اصل از قانون اساسی حقوق ملت را اراده هوسباز درباریان لگدکوب کند و در روزهایی که سیل اعتراض و طوفان نفرت از این اعمال زشت و قبیح بر میخیزد همین «تایمز» مینویسد که فقط صد و هشتاد نفر برای اعتراض به انتخابات به پیشوایی دکتر مصدق به دربار رفتند.
در روزهایی که انتخابات دوره پانزدهم انجام میشد و تهران یک بار دیگر به وضع انتخابات دوره سردار سپه افتاده بود این «پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» همه آن خطاکاریها را با فرستادن چند وکیل شخصی نادیده گرفت و هنگامی که ساعد و اقبال و هژیر کمپانی انتخابات دوره شانزدهم را به وجود آورده بودند و لیست «سفارت» در شهرستانها توفیق کامل پیدا کرد در آن دو سه روزی که ما متحصن شده بودیم فقط جوابی که «پشتیبانی پرحرارت رژیم پارلمانی» به دکتر مصدق داد این بود که اعتراضی اگر هست در موعد مقرر به انجمنها بدهند!
مردم قهرمان تهران که از نزدیک جنایات دربار را به چشم خود میدیدند و مداخلات علنی شاه و اشرف و ملکه مادر هر دقیقه چون خار در چشم آنها فرو میرفت بپا خاستند و تصمیم گرفتند که نگذارند به حقوق آنها تجاوز شود و با همه صندوقسازیها و رسواییهای عوامل درباری بالاخره موق شدند هفت نفری را که هواخواه «دکتر مصدق» شناخته شده بودند به بهارستان روانه نمایند.
شاه که از حامیان جدی و سر سخت قرارداد الحاقی بود و جلسات کابینه در آن وقت در حضور خودش تشکیل میشد ساعد و وزرای بیارادهاش را به تقدیم لایحه الحاقی ماموریت داد و میخواست وعدهای را که در سفر «لندن» به اربابان خود داده است هر چه زودتر وفا کند و چون تصویب آن به آخر دوره پانزدهم نرسید اطمینان داشت که در دوره شانزدهم خواهد توانست با در دست داشتن اختیار انحلال مجلس کار را یکسره کند.
سنای اشرافی مرکب از اکثریت سرسپردگان سفارت انگلیس را هم برای تحدید حقوق ملت در قلب بهارستان به وجود آورد و عدهای منفورترین و کثیفترین پادوهای چهل پنجاه ساله سفارت را به آنجا فرستاد و به جای دکتر مصدق که وکیل اول انتخابات سنا بود ابراهیم خواجهنوری را که مورد حمایت و سفارش «لله آقا» و نفر هفتاد و پنجم قرارداشت به سنا فرستاد و مجلس مشورتی «فراماسیونها» به این صورت به ملت محروم ایران تحمیل گردید.
شاه با همه تلاش و کوششی که به کار میبرد و یکایک وکلا را برای تصویب قرارداد الحاقی به کاخ احضار میکرد در برابر اراده ملت مقهور شد و جبهه دکتر مصدق ابتدا توانست قرارداد الحاقی را در کمیسیون رد کند و بعد پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را از مجلس بگذارند.
همان روزی که دکتر مصدق از مجلس رای تمایل گرفته بود تقیزاده و حکیمالملک و رجال دیگری که از آستین سفارت درآمده بودند بلافاصله شاه را ملاقات و به او گفته بودند فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را امضاء نکن. گمان میکنم غروب شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۳۰ بود که من شاه را ملاقات کردم و حتی از در اطاق وارد شدم رو به من کرد و گفت: پیشوایتان هم که آمد، با آن نطق کذایی بر ضد موسسان از من فرمان نخستوزیری میخواهد؟ گفتم، حوادث بیشمار سبب شده که دکتر مصدق امروز زمامدار بشود، به دکتر مصدق نمیشود فرمان نخستوزیری نداد زیرا معمولا در جاهای دیگر رییسالوزرا باید مورد اعتماد ملت باشد و همین شرط اساسی و اصلی کار اوست و چون دکتر مصدق مورد اعتماد مردم ایرانست خیلی به نفع اعلیحضرت نخواهد بود که حرفهای مغرضین و مخالفین را بشنوید.
گفت: با موسسان چه خواهد کرد؟ گفتم این موضوع فعلا مورد بحث نیست. صحبتهای او این طور نشان میداد که از قدم اول سرسازگاری با ملت را ندارد و فقط کسی را میخواهد که مطیع صرف و غلام حلقه به گوش اداره اجرایی سفارت یعنی «دربار» باشد.
حوادث بعدی نشان داد که او مرد میدان همراهی با ملت نیست و هر وقت بتواند خنجر را به قلب هموطنان خود فرو میبرد.
مگر مسوول حقیقی کشتار سیام تیر و روی کار آوردن حکومت منفور چهار روزه قوام غیر از او دیگری میتواند باشد؟
سفارت از او خواست و «فراری بغداد» نیز که هر روز و هر دقیقه عظمت امپراطوری را به گوشش میخواندند خیال میکرد تخلف از دستور سفارت برای بشر ذیروح امکانپذیر نیست. اگر یک روز اوراق و اسناد پولهایی که در راه کشتن نهضت مردم ما از طرف «دربار» پخش شده کاملا کشف شود آن وقت خواهید فهمید که فحشهای روزنامهها و اعلامیههای اقلیت و مخالفتهای این و آن از چه «منبع موثق» آب میخورده است.
اکنون مطبوعات انگلیسی و «سرویلیام فریزر» در «بریتانیک هاوس» در عزا و ماتم فرو رفتهاند زیرا کاخی را که سی و دو سال پیش «آیرنسید» خشت اول آن را بنا گذاشت پریروز در برابر قوای ملت تسخیر شد و بزرگترین پایگاه انگلیس در ایران درهم فرو ریخت.
«پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» تایمز اکنون در آن سوی مرزهای ایران در انتظار سرنوشت «محمدعلی میرزا» است، اگر روزی در گوشه غربت فرصت فکر کردن پیدا کند ممکن است وجدان خفتهاش بیدار شود و به او اندکی مجال مرور در حوادث گذشته را بدهد. بدبختترین و ننگینترین مردم آن کسی است که راه خدمت به وطن را از دست بگذارد و طریق خیانت علنی و آشکار را اختیار کند.
«فراری بغداد» نوکری و بردگی انگلیس را بر پادشاهی ملت خود ترجیح داد.
سعدی چه خوب مکنون ضمیر مرا در این شعر آورده است:
عاقبت گرگزاده گرگ شود / گر چه با آدمی بزرگ شود
نظر شما :