کارنامه و عملکرد بنیانگذار اطلاعات در گفتوگو با بهرام مسعودی: پدرم تیراژ را مانند رای اعتماد مردم به روزنامه میدانست
علی گلباز- حمیدرضا محمدی
او را انسانی مطلع یافتیم که هرچه درباره پدر و آنچه بر او و روزنامهاش گذشته را متواضعانه در اختیارمان گذاشت و از ارائه هیچ مطلبی دریغ نداشت. البته او بسیار فعال و پیگیر هم بود؛ چه در تماس تلفنی جهت تعیین زمان گفتوگو و چه در هنگام انجام آن. گپوگفت «شرق» با بهرام مسعودی را که در فضایی صمیمی در خیابان ایرانشهر تهران برگزار شد، در ادامه میخوانید:
آقای مسعودی شما فرزند چندم خانواده هستید؟
ما در خانواده دو برادر و سه خواهر هستیم که من فرزند آخر و متولد سال ۱۳۳۰ هستم.
اگر بخواهیم از کمی به گذشته برگردیم، پدرتان در چه محیطی رشد کردند و چطور با روزنامهنگاری آشنا شدند؟
ایشان در سیزده سالگی پدر خودش را که از بازاریان خوشنام بوده از دست میدهد و خانوادهٔ شش نفرهشان را که از طبقه متوسط جامعه هم بوده دچار مشکل میکند. اما پدر من موفق میشود که در مطبعهای بنام روشنایی مشغول به کار حروفچینی شود و این سرآغاز آشنایی او با چاپ و روزنامهنگاری بود. البته در این میان شوهر خواهرش به واسطه اینکه عازم سفر حج بوده با اینکه او سن کمی داشته درخواست میکند در ایامی که حضور ندارد اداره امور حجره فرش فروشیاش برعهده او باشد. اما پدرم در این مدت کوتاه متوجه شده بود که از اصلا از کار کسب و تجارت خوشش نمیآید حتی وقتی شوهر خواهرش از سفر برگشت و از کارش راضی بود، درخواست کرد که به جای حروفچینی در همین جا مشغول به کار بشود ولی پدرم جواب داده بودند که: «نه، من آن کار را بیشتر دوست دارم.»
پدرتان چطور به فکر تأسیس روزنامه افتادند و سرمایه اولیه را چطور تهیه کردند؟
در ابتدا برای تهیه خبر به وزارتخانهها میرفتند و اخبار را جمعآوری کرده و به صورت دستنویس به روزنامهها میدادند البته در آن موقع روزنامهها به طور روزانه و مداوم چاپ نمیشدند و گاهی اصلا پولی هم بابت این کار دریافت نمیکردند، این بود که به این فکر افتادند که درخواست امتیاز بکنند و کارشان را ابتدا به عنوان خبرگزاری شروع کنند. هرچند که در ابتدا بضاعت مالی چندانی هم نداشتند و آقای بزرگمهر سرمایهٔ اصلی را به ایشان دادند و به اطرافیانشان میگفتند: «من فقط روی جنم و جرأتی که توی چشم این جوان دیدم این سرمایه را در اختیارش گذاشتم چون با هر کسی در میان میگذاشتی، میگفتند آدمی با این سن چطور ممکن است که کاری به این بزرگی را انجام بدهد.»
ظاهرا آقای مسعودی بعد از مدتی کار روزنامهنگاری، وارد عرصهٔ سیاست میشوند؟
بله، پدرم کار سیاسی را با نمایندگی در مجلس شروع کرد و اولین بار در دورهٔ دهم به عنوان نمایندهٔ مردم تهران انتخاب شد و برای شش سال به صورت مداوم نمایندهٔ مجلس بودند و بعد هم به عنوان سناتور وارد مجلس سنا شدند.
و انگیزهشان از ورود به این عرصه؟
سوال خوبی هست. من فکر میکنم برای تقویت یکسری از پایهها و تقویت اهرمها اقدام به این کار میکردند. هر چند که تصور میکنم به آینده روزنامه اطلاعات هم میاندیشیدند.
ایشان از لحاظ اخلاقی چطور بودند؟
مهمترین خصلتهای ایشان این بود که بسیار مردمدار بود و من این را یکی از رمزهای موفقیت ایشان میدانم، به همه احترام میگذاشتند و بسیار مهربان بودند. با تمام اقشار مختلف جامعه در ارتباط بودند و هیچ وقت سعی نمیکردند که گذشتهٔ خودشان که چطور از پایین شروع کردند را فراموش کنند و از دیگران پنهان کنند. به طوری که خاطرم هست روزی در دفتر نشسته بودیم که فردی وارد شد و ایشان ایستادند و سلام گرمی کردند، وقتی پرسیدم که او چه کسی بود، گفتند که «ایشان اولین کسی بود که در حروفچینی به من کار یاد داد.» در ضمن همهٔ اینها همیشه لبخندی بر لب داشتند و در شیوهٔ مدیریتی خود شیوهای پدرانه داشتند تا آمرانه به طوری که گاهی کارمندها یا کسانی در خانهٔ ما کار میکردند با ایشان دردِ دل میکردند. پدرم بسیار فروتن بودند و ما از خیلی از کارهای خیر ایشان بیاطلاع بودیم. به طور مثال بعد از فوت ایشان بسیاری به ما مراجعه میکردند که از این به بعد حقوق ما چه میشود و وقتی ما قضیه را جویا شدیم متوجه شدیم که پدر بودجهای را مقرر کرده بودند برای افراد بیبضاعت. البته این را هم اضافه کنم که ایشان در محله خانیآباد، بیمارستانی ساخته بودند به نام «بیمارستان کودک مسعودی» که از این طریق به طور رایگان به درمان کودکان بیبضاعت میپرداختند.
موقعیت سیاسی باعث نشد که رابطهٔ پدر با مردم کمرنگتر شود؟
نه، اتفاقا پدرم همیشه یک جمله میگفت و بسیار به آن معتقد بود که دو چیز نباید مورثی باشد، یکی ثروت و دیگری موقعیت اجتماعی و به این، عمل هم میکرد و زندگی سادهای داشت. از این عادتها نداشت که یک نفر در اتومبیل را برای ایشان باز کند یا صندلی عقب بنشیند یا سوء استفادهای از موقعیت اجتماعیاش بکند.
اگر بخواهیم بیشتر در مورد فعالیت روزنامهنگاری ایشان صحبت بکنیم، آقای مسعودی میزان علاقهشان به کار و دغدغههایشان در کار روزنامهنگاری به چه نحو بود؟
در یک جمله اگر بخواهم توضیح بدهم این است که اطلاعات بچهٔ پدر من بود. پدر عاشق کار روزنامهنگاری بود و همیشه ویژگی یک روزنامهنگار را این میدانست که عاشق کارش باشد. در همان زمان در موسسه اطلاعات تابستانها کلاسی برگزار میشد که نامش «کلاس خبرنگاری اطلاعات» بود که جوانانی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودند در کلاسها شرکت میکردند. چند جلسهای هم پدرم صحبت میکرد و همیشه یک سوال میپرسید که یک جوان برای روزنامهنگار شدن چه خصیصهای باید داشته باشد؟ حتی میگفت که هر کس پاسخ صحیح بدهد من خودنویس خودم را به او میدهم. هر کس پاسخی میداد ولی در آخر جواب درست این بود: «کسی که عاشق کارش باشد.» نکتهٔ دیگر اینکه یکی از دغدغههای پدر من همیشه بحث تیراژ بود و همیشه میگفت که تیراژ مثل رأی اعتماد میماند که مردم هر روز به ما میدهند، به خاطر همین وقتی تیراژ پایین میآمد خیلی دگرگون میشد و نکتهٔ دیگر اینکه خیلی حساس بود که اخبار همیشه تکمیل باشد و چیزی از قلم نیافتد و همچنین اخبار صحیح و منبع درستی داشته باشد. یادم میآید که یک بار قرار بود فکر میکنم قیمت روزنامه از پنج هزار به یک تومان افزایش پیدا کند، سر این موضوع پدرم چند شب خوابش نبرد و مدام ناراحت این امر بود.
حالا این علاقهٔ پدر در محیط خانواده هم تأثیر گذاشته بود؟
بله، چون پدر من عاشق این کار بود و بیش از هر چیزی کار روزنامه را دوست داشت. اوقات فراغت و بیکاری را هم صرف کار روزنامه میکرد و هیچ وقت از روزنامه دل نمیکند. ما بعضی اوقات با خانواده آخر هفتهها میرفتیم کرج. در آنجا هم پدرم با خودش روزنامههای قدیمی جلد شده را میآورد و ستون «چهل سال قبل در امروز» را مینوشت.
با این همه کار و علاقهٔ پدر، مادرتان مشکلی نداشت؟
نه به هیچ وجه اتفاقا سعی به کمک در کارها میکرد و سعی میکرد که محیط آرامی در خانه بر قرار کند برای راحتی بیشتر پدر.
خود ایشان هم فعالیتی داشتند؟
بله ایشان رئیس انجمن دوشیزگان و بانوان بودند که زیر نظر مؤسسه اداره میشد و همچنین با مجله بانوان هم همکاری میکردند.
چند سال بعد از شروع به کار اطلاعات روزنامه کیهان هم تأسیس شد. این چه تأثیری روی کار اطلاعات داشت؟
پیدایش کیهان با اطلاعات متفاوت بود و برای تأسیس روزنامه کیهان دربار سرمایهگذاری کرده بود. البته تأسیس روزنامه کیهان یک عامل پیشرفت اطلاعات هم بود و ما هر روز مقایسه میکردیم که یک وقت خبری داخل کیهان باشد که ما چاپ نکرده باشیم و این در حالی بود که ما هیچ پولی از دولت دریافت نمیکردیم.
جایی میخواندیم که مؤسسه اطلاعات کارهایی را برای اولین بار در ایران انجام داده است. این کارها چه چیزهایی بودند؟
همین بحث روزنامه که هر روز و بطور منظم چاپ میشد خودش برای اولین بار بود. در کنار این کارهایی مثل انتشار اولین روزنامههای ایرانی به زبان عربی و انگلیسی هم بود. مهمتر از همه اینها اولین دستگاه چاپ رنگی در ایران بود که آن را اطلاعات وارد کرد. البته ابتکار کتابهای جیبی هم مربوط به مؤسسه اطلاعات بود.
مؤسسه فعالیتهای جنبی هم داشت؟
بله فقط یک انجمن دوشیزگان و بانوان بود که برای خانمها کلاس خیاطی و آشپزی و چند تا کلاس دیگر میگذاشت.
کار اقتصادیِ خارج از حوزهٔ فرهنگی چطور؟
نه اصلا، ولی همیشه مشاورین اقتصادی و خانواده پیشنهاد میکردند که در جاهای دیگر مثل سهام و ملک و غیره سرمایه گذاری کنند که پدرم همیشه میگفت: «ما روزنامهنگاریم نه تاجر، اگر پول اضافهای داشته باشیم کاغذ میخریم و انبار میکنیم.»
ماجرای لوگوی مؤسسه که یک فرشته شیپور به دست هست، از چه قرار است؟
پدرم یک بار برای من تعریف کردند که وقتی دوازده یا سیزده ساله بودم خوابی دیدم که دارم روی شهر تهران پرواز میکنم و با یک شیپور خبر پخش میکنم. پدرم این موضوع را جاهای مختلف تعریف کرده بودند و کسی هم که قرار بود آرم را طراحی کند این را شنیده بود و از این خواب این آرم طراحی شد.
در پایان مایلیم بدانیم تصویری که هم اکنون از پدر ذهن دارید، چگونه است؟
کوتاه بگویم که پدر برای من همیشه الگویی بوده است ماندگار از کسی که عاشقانه کار میکرد و حرفهاش را دوست میداشت. حتی من معتقدم که ژن روزنامهنگاری از ابتدا در وجود ایشان بوده است.
نظر شما :