سیدحسن خمینی: مشروطه به واسطه نهاد روحانیت شکل گرفت
در یکی، دو سال گذشته آرا و مواضع امام (ره) در زمینههای متعدد از سوی جریانهای مختلف مورد بازخوانی قرار گرفته است؛ موضوعات متعددی از جمله حق مردم، مشروعیت حکومت و... لازم به نظر میرسد پیش از ورود به مباحث مربوط به حوزه علمیه و پس از آسیبشناسی آن، آرا و مواضع امام (ره) در این موضوع را بازخوانی کنیم و بعد به قضاوت بنشینیم که آیا انتظارات امام (ره) محقق شده یا نه؟ اما در بدو امر با تفاسیر متفاوتی از آرای امام (ره) مواجه میشویم. یک تفسیر، تفسیر شماست به عنوان یکی از نزدیکترین افراد به امام (ره) که اتفاقا این تفسیر امکان پیدا نمیکند تا روز چهاردهم خرداد نظر خود را بیان کند. تفاسیری دیگر هم الی ماشاءالله وجود دارند. سوال اول این است که امروز کدام نحله بیشتر از سایر جریانها آرای امام (ره) را نمایندگی میکند؟
بسماللهالرحمنالرحیم
قبل از پاسخ به سوال شما، این نکته را لازم است اشاره کنم که این تفسیر اگرچه در ۱۴ خرداد امکان نظر دادن، ندارد ولی به نظر من با توجه به دفاع یکپارچه مراجع و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و طبقات مختلف مردم، میتوان گفت که دارای پایگاه غنی و مورد اقبال اکثریت قاطع مردم ایران است. آنچه در روزهای بعد از ۱۴ خرداد اتفاق افتاد، صرفا دفاع از یک نفر نبود، بلکه اولا دفاع از مظلوم و در مرحله دوم نفی یک رفتار در گستره جامعه بود. اما در پاسخ به سوال شما: طبیعی است هرکس تفسیر خود را درست و صحیح میداند. مثلا من تفسیر خود را اصلح میدانم و آرا و تفاسیر دیگر را باطل؛ که البته طبیعت اجتهاد این است. سابق بر این بحثی مبنی بر این مطرح کرده بودم که میشود در اندیشه امام (ره) اجتهاد کرد تا دیدگاههای مختلف مطرح شود اما متاسفانه بحث اجتهاد در آرای امام (ره) بد فهمیده شد. بحث پیشنهادی من اصلا بحث نقد امام (ره) نبود بحث اجتهاد در اندیشههای امام (ره) بود. به این معنا که آرا و اندیشههای امام (ره) را به عنوان یک مکتب ببینم. همانطور که ما مکتب تشیع داریم و متعاقب آن مجتهدانی در مکتب تشیع، که میبینید شیخ انصاری یک مجتهد این مکتب است و امام (ره) یک مجتهد دیگر، بقیه هم هستند. اگر به اندیشه امام (ره) به عنوان یک مکتب نگاه شود آن وقت این اجازه را به مجتهدان صاحب صلاحیت میدهد تا در این مکتب اجتهاد کنند.
دقت کنید من میگویم مکتب امام خمینی که، تقریری کامل از مکتب تشیع است همانند فقه شیعه دارای مجتهدینی است که در آن اجتهاد میکنند. مگر مجتهدین شیعه، مکتب امام صادق را نقد میکنند؟؟ خیر، در آن اجتهاد میکنند. پس اجتهاد در مکتب امام نیز یعنی تلاش برای یافتن پاسخهای لازم به سوالات جدید بر مبنای اندیشه مکتب مذکور.
این اجتهاد هم مانند مابقی اجتهادها اصولی دارد و قاعدتا تنها مجتهدی اجازه ورود به این مباحث را دارد که اصول اجتهاد را بلد باشد که اگر نظری اجتهادی پایبند به اصول اجتهاد مطرح شود، پذیرفته شده است. البته پذیرفته شده بودن به معنای صحیح بودن نیست کما اینکه پیشتر گفتم طبیعتا هر مجتهدی نظر خود را صحیح و آرای دیگر را غلط میداند و اگر غیر از این بود اصلا آرای خود را مطرح نمیکرد. مثلا الان هستند افرادی که در مکتب امام صادق (ع) اجتهاد میکنند و آرای متفاوتی هم مطرح است اما همه به آرای هم احترام میگذارند مگر اینکه فردی از متد اجتهاد خارج شود. در اینجا هم اینکه نظر کدام مجتهد مکتب شیعه جعفری مطابقتر با اسلام است قاعدتا هر مجتهدی نظر خودش را مطابق با اسلام یا مطابقتر میداند. برای مثال فرض کنید مجتهدی نماز جمعه را واجب میداند اما مجتهد دیگر نماز جمعه را تنها به شرط حضور معصوم واجب میداند، طبیعتا هم آنکه نماز جمعه را واجب و هم آنکه نماز جمعه را به فرض وجود معصوم واجب میداند، معتقدند تنها نظر خودشان صحیح است. بر این مبنا نظر خودشان را عقیده شارع اسلام میدانند.
و با این تفاسیر معتقدید بحث اجتهاد در آرای امام (ره) نادرست تفسیر شد؟
بله، چراکه فکر کردند صحبت من از اجتهاد به این معنا است که امام (ره) را نقد بکنند. برداشتهای متفاوت و مختلفی از این پیشنهاد شد اما به آنچه مدنظر من بود کمتر پرداخته شد. دقت کنید اینکه نقد بشود یا نشود، بحثی است که کاری به درستی و غلطی آن ندارم ولی میگویم ربطی به حرف من ندارد.
طبیعتا اغلب به اجتهاد بر آرای سیاسی امام (ره) تاکید داشتند.
اما حرف من این بود که در دیدگاههای غیرفقهی امام اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... نظام و چارچوبی وجود دارد که مسایل جهان فعلی را مطرح کرده و طبیعتا اعم از سیاست است. نگاه کنید، تاکید من روی اندیشه امام و مکتب امام، صرفا یک امر احساسی نیست، از این جهت نیست که علقه پدری و فرزندی، مرا به چنین سخنی کشانده باشد. البته به هر حال هر کسی پدرانش را دوست دارد و دوست دارد تذکار آنها در جامعه باقی بماند. ولی باور کنید تمام تلاش من آن است که حقیقت را بیشتر دوست بدارم و از همین منظر است که میگویم ما محتاج مکتب امام هستیم. امام به رحمت خدا رفته و محتاج من و شما نیست. ما و آینده محتاج این اندیشه و این پرچم هستیم.
بر این مطلب هم استدلال دارم امام نقطه تلاقی سه آرزوی تاریخی امروزی ملت ماست: دینداری، آزادی و استقلال. انقلاب اسلامی اگر به خاطر این سه پایه نبود پیروز نمیشد و اگر در هر یک از آنها خللی ایجاد شد، بقای آن با مشکل مواجه میشود؛ ضمن اینکه این دیگر مکتب دوم نیست. در جامعه دیندار ما و از نگاه ما که دین را و اسلام را عامل سعادت میدانیم، حرکتهای دینستیز هم، باطل هستند و هم، محکوم به شکست. کما اینکه حرکتهای گروهی که آزادی یا استقلال کشور را محدود میکند و از محدوده اسلامی آن را ضعیفتر میکند، هم، محکوم به شکست است و هم، از منظر دینی باطل است. امیرالمومنین میفرماید: «لاتکن عبد غیرک و قد خلقک الله حرا» عبد و دست ستبر غیر از خودت نباش چرا که خدا تو را آزاد آفریده است. حال این نقطه تلاقی که سعادت آینده ما در گرو رسیدن به آن است، دارای پرچم و عَلَمی است که میتوان زیر آن بود و آن را نگاه داشت تا راه گم نشود. آنها که این عَلَم را نمیخواهند در حقیقت خود را از پتانسیل اجتماعی تعیینکننده محروم کردهاند و قطعا راه را گم خواهند کرد.
اما آنچه مطرح شد تاکید عدهای بر وجوه دموکراتیک اندیشههای امام (ره) بود و بحث طیفی دیگر از وجهی دیگر، که البته صدای این سوی ماجرا بیشتر و بلند بود.
بحث درباره قسمتهای مختلف اندیشه امام (ره) یا به تعبیر من، مکتب امام نیاز به بسط و توضیح بیشتر دارد. آرای امام (ره) مثل آزادیهای اجتماعی، آزادیهای سیاسی، حق رای مردم و دخالت آنها در نظام سیاسی از مسایلی هستند که میشود پاسخش را در مکتب امام (ره) یافت. باتوجه به این نکته آنهایی هم که امروز آرای امام (ره) را نفی و یک طایفه نیستند، گروهی اصل دین و گروهی نیز حضور دین در عرصه اجتماع را نفی میکنند و معتقدند دین مربوط به روابط فرد با خداست و گروهی هم مکتب امام را نفی میکنند در حالی که به سکولاریسم هم معتقد نیستند. این دسته هم از مکتب امام خمینی (ره) خارج شدهاند. در مکتب امام، نقش دین، نقش مردم، نقش روحانیت، نقش اقشار سیاسی، نظامی، اقتصادی و... تعریف شده است. هر که به قسمتی از آن بپردازد و قسمت دیگرش را نفی کند، به مکتب امام خمینی پشت کردن است. اعتراض من به برخی از برداشتهای سالهای اخیر، از همین منظر است که مصداق «نومن ببعض و نکفر ببعض» شدهاند، به وجهههای نفی سکولاریسم در اندیشه امام میپردازند ولی به وجهههای حق مردم اشاره نمیکنند.
بزرگ ترین آسیبی را که ممکن است در این مسیر متوجه استفاده از مکتب امام (ره) شود، در چه میبینید؟
ما امروز با سوالات جدیدی مواجهیم که برای پاسخ به این پرسشهای جدید نباید دنبال پاسخهای از پیش دادهشده باشیم. این همان نکتهای است که من روی آن تاکید دارم و البته امروز هم بسیاری به خلاف این روش متوسل میشوند. چنانکه برای اتفاقی که امروز افتاده دنبال پاسخی از پیش دادهشده میگردند. این تنها مختص به مکتب و آرای امام (ره) نیست. در مورد مکتب امام صادق (ع) هم صدق میکند. امروز اتفاقی سیاسی و اجتماعی میافتد و برخی مجتهدان به دنبال پاسخی میگردند که از ابتدا مطرح بوده انگار که پاسخ را از قبل گذاشتهاند لای کتاب و حالا تنها کار شما این است که لای کتابها را بگردید و پاسخ را پیدا کنید. ما در طول تاریخ با سوالات جدیدی مواجه شده و میشویم که به سه طریق میتوان به آنها پاسخ داد.
رویکرد اول همان است که گفتم. گشتن دنبال پاسخهای از پیش داده شده که این روش، روش اهل حدیث و برخی نحلههای اهل سنت و سلفیهاست. روش دوم این است که اصلا به گذشته کاری نداشته باشیم و به همه متون گذشته پشتپا بزنیم، بگوییم کاری به آنها نداریم و دنبال جواب جدید هستیم. راه سومی هم وجود دارد و آن این است که ما با حمایت و تکیه بر متون تجربهها و داشتههای خودمان به دنبال پاسخ جدید باشیم و این همان اجتهادی است که میگویم و همان روشی است که در کلام ائمه اطهار علیهماالسلام مورد تاکید است؛ مثلا امام به زواره یا یونسبنعبدالرحمن میفرماید: «بروید در مسجد بنشینید و حوایج شرعی مردم را با اجتهاد حل کنید.» در جایی میفرمایند: «ما اصول را میگوییم و شما از آنها فروع را استخراج کنید.» مثلا امروز تلویزیون، رادیو و ماهواره پدید میآید که ما از سه منظر میتوانیم با آن مواجه شویم. یک روش این است که در متون گذشته بگردیم ببینیم حکم رادیو یا تلویزیون چیست. وقتی در متون و کتاب مقدس میگردیم و چیزی پیدا نمیکنیم، یا اصل را بر حرمت میگذاریم یا حلیت. به این معنا که بگوییم هر چه گفته نشده حلال است یا هر آنچه گفته نشده حرام است. راه دیگر این است که بگوییم متون ما متعلق به دنیای قدیم است و دنیای جدید، ادبیات جدید میخواهد و متون گذشته در مقابل این پرسشها پاسخگو نیست این اندیشه به نفی دین و مکتب میانجامد. راه سومی هم هست مبنی بر اینکه ما عمومات و مطلقاتی را که در متون گذشته وجود دارد مورد اتکا و توجه قرار دهیم و بر آن مبنا اجتهاد کنیم. مثلا بگوییم رادیو فینفسه اشکال ندارد اما اگر از آن استفاده حرام شود، حرام است. بر این مبنا در استفاده از رادیو، رعایت شرایطی است که مطلقات و عمومات مکتب بر آن تاکید دارد و همین جا عرض کنم که این در اجتهاد شیعه جایگاه رفیعی دارد. پذیرش بنای عقلا، توقیفی نبودن عقود و بسیاری دیگر از مسائل که الان مجال طرحش نیست، از اموری است که اجتهاد را پویا میکند. تاکید امام بر نقش زمان و مکان در اجتهاد و تغییراتی که این دو عنصر در حکم و موضوعات شرعی میدهند، باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد.
و در مورد مکتب امام؟
ما نباید امروز بگوییم انتظار امام (ره) از جامعه امروز ما چیست. پاسخهای امام (ره) مربوط به قضیههای واقع شده روزگار خودشان است، اما مکتب امام (ره) برای امروز هم پاسخ دارد. همانطور که مکتب شیعه برای هر زمان و هر جغرافیا پاسخ دارد. اگر الان بپرسیم امام صادق (ع) درباره امروز چه گفته خب معلوم است، امام صادق (ع) که مشخصا با ذکر جزئیات راجع به امروز چیزی نگفتهاند، اما مکتب امام صادق (ع) برای امروز پاسخ دارد. اگر ما فرد را به عنوان فرد ببینیم به سلفیگری یا نفی میرسیم. یا باید بگوییم او به درد ما نمیخورد و باید کنار بگذاریم و تنها از منظر تاریخی به آن نگاه کنیم. در حالی که روش درست این است که بگوییم مکتب تشیع برای همیشه تاریخ پاسخ دارد چنانکه مکتب امام برای امروز پاسخی در خور دارد.
اجازه اجتهاد در آرای امام به چه کسانی باید داده شود یا به تعبیری دیگر چه کسانی مجوز ورود به اجتهاد در مکتب امام (ره) را دارند؟
شرط اجتهاد در این مکتب همان شرایط اجتهاد در سایر مکتبهاست. الان چه کسانی اجازه اجتهاد در مکتب تشیع را دارند؟ طبیعتا کسانی که درسش را خوانده و اصول اولیهاش را بلد باشند، متدش را بدانند و بخواهند با دانشی که در این زمینه دارند از مکتب استفاده کنند؛ فکر نمیکنم چندان مساله پیچیدهای باشد.
ما در فقه علاوه بر همه روشهای رایج، یک متد ارزشمند، داریم به نام «مذاق شارع». در بسیاری موارد، فقیهی که هفتاد سال با کلمات شارع سروکار دارد، میگوید: از مذاق شارع در این مورد چنین استفاده میشود. به همین سبب است که ما محتاج نظرات کسانی هستیم که هفتاد سال با امام بودهاند، وقتی آنها میگویند: «امام چنین بود» این بسیار در اجتهاد ما در مکتب امام، موثر است چرا که این اگرچه مستقیما از رفتار یا کردار و یا گفتار امام خبر نمیدهد، ولی تشریح مذاق مکتب امام است.
برگردیم به بحث خودمان؛ انتظار امام (ره) از حوزهها چه بود یا به تعبیر شما مکتب امام (ره) چه انتظاراتی از حوزه دارد و باز هم از دیدگاه مکتب امام (ره) حوزه با چه آسیبهایی روبهروست؟ به ویژه آنکه چندی است بحث دولتی شدن حوزه مطرح میشود.
من بهتر میدانم از حوزه به عنوان نهاد روحانیت یاد کنم. از دیرباز در جامعه ما نهادی به نام روحانیت به وجود آمده که وقتی تشیع در جامعه، عام و فراگیر شد، این نهاد اهمیت بیشتری یافت و حق زیادی به گردن جامعه ایران دارد. در هر دورهای کسانی قصد حذف این نهاد را داشتهاند و تلاشهایی هم کردند چراکه فکر میکردند این نهاد قابل حذف است. در حالی که نهاد روحانیت به خاطر ریشه بسیار محکمی که در پایگاه اجتماعی و دینی داشت قابل حذف نبود و از این رو تلاشهایی هم که به صورت فرهنگی و هم غیرفرهنگی برای حذف آن سامان داده شد، به نتیجه نرسید. مثلا در دوره رضاشاه، عمامه را از سر برمیداشتند و در دورههای بعد کارهای گستردهتر میکردند تا اینگونه القاء کنند اینها عقبافتاده هستند؛ به ویژه در دوره مشروطیت که شتابان به سوی غربیشدن میرفتند. واژههای سکولار و دیگر تعابیر بعدها مورد استفاده قرار گرفت مسالهای که در آن دوره مطرح میکردند این بود که اینها عقبافتاده هستند. اما بهرغم این تلاشها تاثیرات اجتماعی در هر دورهای از نهاد روحانیت منفک نبوده مثلا میبینید اصل مشروطه به واسطه نهاد روحانیت شکل گرفته. آخوند خراسانی، مرحوم طباطبایی، مرحوم بهبهانی و مرحوم حاج شیخفضلالله نوری، نمایندگان نهاد روحانیت بودند که در مشروطه ایفای نقش کردند. حضور روحانیت در دوره خفقان و استبداد صغیر هم روشن و بارز است. مقاومت ثقهالاسلام در تبریز و مرحوم مدرس از این جملهاند. جلوتر که بیاییم علت عدم انفکاک آذربایجان از ایران، روحانیت و به طور مشخص مرجعیت بوده. وفات مرحوم آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۲۵، آذربایجان را اعم از ملیون و متدینین سوگوار میکند. در واقع علت عدم منفک شدن آذربایجان از ایران، ایشان بودند و این یکی از حقوق بزرگی است که نهاد مرجعیت به گردن ملت ایران دارد وگرنه امروز آذربایجان مثل سرزمینهای شمال رود ارس، کشور خودمختار دیگری بود.
این نقش و تاثیر را در ایام و رویدادهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد از جمله ملی کردن نفت میبینم که مرحوم کاشانی به عنوان نمایندهای از نهاد روحانیت چقدر تاثیرگذار بود و در شکاف بین ملّیون و مذهبیون کودتای ۲۸ مرداد شکل گرفت. نمونه آخر هم سالهای منتهی به انقلاب بود که تفکر حذف روحانیت اوج گرفت اما مردم، انقلاب کردند. در این میان بدبینترین تحلیلگران اگر منصفانه به این رویداد نگاه کنند، نمیتوانند چشم خود را بر تاثیر نهاد روحانیت در انقلاب اسلامی ببندند و اذعان میکنند اگر روحانیت نبود در جامعه ایران اینچنین حرکت عمیقی پدید نمیآمد.
بعد از انقلاب چه؟
بعد از انقلاب هم همینگونه بود. مطمئن باشید نهاد روحانیت که یکی از پایگاههای مولد و موسسش حوزه علمیه است این نقش را ادامه میدهد. اما نکتهای که امروز در صحبتهای مراجع مطرح است این است که نهاد روحانیت باید مستقل از دولتها بوده و زیرنظر دولتها واقع نشود البته من به جد معتقدم حوزه علمیه و نهاد روحانیت از دولت مستقل است و اگر احیانا دغدغهای و ابراز نگرانی وجود دارد برای این است که دولتی نشود نه اینکه دولتی شدهاند. حوزههای علمیه همیشه با چیزی که نمیخواهند و نمیپسندند کمترین همکاری را دارند. پس انتظار از دیدگاه مکتب امام (ره) این است که نهاد روحانیت به عنوان سخنگوی مردم حقوق مردم را مطالبه کند. هم حقوق دینی و هم حقوق دنیوی که البته دین برای روحانیت تعریف کرده، اتفاقا این موردی است که نهاد روحانیت را تاثیرگذار کرده است. برای مثال به بحث «عدالت» هم، میتوان کانتی نگاه کرد و هم، میتوان گفت عدالت وظیفهای صد در صد اسلامی و دینی بوده، وظیفهای است که خداوند خواسته و اراده کرده. مبارزه با ظلم هم همین است. اینکه نهاد روحانیت به برخی ظواهر حساسیت دارد به این دلیل است که زاویه نگاهش زاویه دینی است. این انتظار که نهاد روحانیت نسبت به ظواهر شرع حساسیت نداشته باشد انتظار بیجایی است؛ البته نباید به ظواهر شرع بسنده شود اما این بدان معنا نیست که به ظواهر شرعی توجه نداشته باشد که به اعتقاد من تا نقطه مطلوب فاصله داریم اما نمیتوانیم بگوییم مجموعه حوزه و نهاد روحانیت در مسیر گمراه شدهای قرار دارد و به گمراهی افتاده؛ چرا که اینگونه نیست. به اعتقاد من حوزه علمیه با همه فراز و فرودی که داشته نه تنها دولتی نشده بلکه به شدت هم نسبت به این مساله حساسیت و مقاومت دارد و در این میان نقش ممتاز مراجع تقلید، تعیینکننده است علاوه بر این عامه روحانیون مشکلات مردم را هم، میدانند و هم، به عینه لمس میکنند چرا که در میان مردم زندگی میکنند و به خوبی میدانند حیاتشان در گرو این است که زبان و مطالبهکننده خواستههای مردم باشند.
از نقش و حقوق روحانیت در طول تاریخ نمونههایی برشمردید. حالا این پرسش پیش میآید که حقوق مردم بر گردن نهاد روحانیت چیست؟
جایگاه روحانیت همان جایگاهی است که نهاد دین دارد و از این منظر مردم باید هر آنچه را که از دین مطالبه میکنند از این نهاد هم مطالبه کنند. انتظار مردم از دین چیست؟ همان انتظار از کسانی است که به نوعی زبان دین هستند. مردم همان حقی را بر دینداران دارند که بر دین دارند. چنین است و طبیعی است که وقتی دین در عرصه اجتماعی وارد میشود مردم انتظار زندگی بهتر داشته باشند. انتظار رفع فقر اقتصادی، فقر فرهنگی و فقر اخلاقی را داشته باشند. چنان که وقتی مردم به یک دین، متدین شوند، انتظار دارند که آسایش دنیا و آخرت آنها را پدید آورد و دقیقا به همین جهت است که چون دین میتواند مشکلگشا باشد، در جامعه باقی میماند و ادیانی که دروغین بودهاند از بین رفتهاند.
البته توجه کنید که یکی از آفتهایی که ممکن است نهاد روحانیت را با مشکل مواجه کند سنتهای غیردینی جامعه است که با ارزشهای دینی اشتباه گرفته میشود و بر پایه این اشتباه هر چیز جدیدی با مقاومت جدی از سوی متدینین مواجه میشود و این سوال مطرح نمیشود که آیا این پدیده مقولهای دینی یا امری دینی هست یا نه؟ اشتباه گرفتن این امر باعث میشود دینداران با ابزار دین به دفاع از سنت بپردازند در حالی که اصلا لزومی ندارد. وظیفه روحانیت دفاع از دین است نه سنت. البته بحمدالله سنتگراها هم قدرت دارند، هم تریبون و جای دفاع و خود باید از خود دفاع کنند که البته به شوخی بگویم ما میبینیم که بزرگترین مدافعین سنتگرایی خود در قلب مدرنیسم نشستهاند. بنده بسیاری از ارزشهای سنتی جامعه خودمان را دوست دارم. به واقع این سنتها آنقدر برای ما عزیز است که قطعا بدون آنها نمیتوانم زندگی کنم. اما این نکته مهم است که ما به عنوان نهاد دین و نهاد روحانیت مدافع سنتهای غیردینی جامعه نیستیم. مگر اینکه احساس کنیم اینها خاکریزهایی هستند که از بین رفتن آنها از بین رفتن ارزشهای دینی را به دنبال دارد. ارزشهای دینی میتوانند در قالب سنتهای جامعه ایران یا جامعه مالزی، لبنان یا عراق هم شکل بگیرند. اینکه دینداران به جای دفاع از ارزشهای دینی، پاسدار سنتهای غیردینی شوند مسالهساز شده و روحانیت به این متهم میشود که توانایی ارتباط با دنیای جدید را ندارد، توانایی پیشرفت و پذیرش چیزهای جدید را ندارد و این اتهامات پایهای میشود تا بر مبنای آن بگویند دوره حضور روحانیت و جامعه دیندار به سر آمده اما نمیدانند اگر متدینین در اینجایگاه نبودند چه مقدار مشکل به ویژه در ذهنیت جامعه دیندار پدید میآمد. البته اینکه بخواهیم تمام آنچه را که در ۳۰ سال گذشته اتفاق افتاده مورد برسی قرار دهیم بحث مفصلی پیش میآید و سوال پرتنشی است؟! چراکه ابتدا باید رویدادها را در حوزههای مختلف شاخهشاخه کنیم و بعد در مورد آن وارد بحث و گفتوگو شویم. اما شرایط موجود اجازه تصویر شرایط آن فضاها را نمیدهد چه برسد به اینکه بعد از تصویر کردن به نقد هم بپردازیم. یک مثالی برای شما بزنم، ببینید من و شما بالای یک درخت هستیم. همه قرائن و شواهد عقلایی حاکی از این است که با توفانی که در راه است درخت میشکند و اگر ما روی درخت بمانیم با افتادن درخت میمیریم. اگر هم بخواهیم از درخت پایین بپریم دست و پایمان خواهد شکست. اینجا حکم عقلایی چیست؟ این است که باید برای نجات جان از درخت به زمین پرید، من میپرم و شما نمیپرید، پای من میشکند اما از قضا درخت نمیشکند و شما سالم میمانید. اینجا دیگر نمیتوان به آن کس که پریده خرده گرفت؛ چرا که تصمیم عقلایی جامعه عقلایی در آن شرایط و آن فضا، آن تصمیم بود. اگر گذر زمان نشان داد تصمیم، اشتباه بوده، به این معنا نیست که تصمیمگیرنده اشتباه کرده است. باید توجه داشت شرایط امروز جامعه ما اجازه تصویر شرایط سابق را به ما نمیدهد چراکه هر چه بگوییم مشابهسازی میشود و به جای حل مساله، درگیری ایجاد میکند. بررسی این موضوعات شرایط آرامی میطلبد که وقتی به وجود بیاید به اعتقاد بنده بسیاری از امور قابل دفاع است. مثل مثالی که مطرح کردم. البته من نمیگویم همه امور اینگونه است.
مسائل دیگر حوزه چطور؟ چه آسیبهای دیگری ممکن است بر سر راه باشد؟
ببینید آنچه ما انجام میدهیم، میآموزیم یا رفتار میکنیم یا آلیاند یا اصالی. آلی به این معنی است که آلت و ابزار هستند و اصالی یعنی خودشان اصالت دارند و به خاطر خودشان، آنها را انجام میدهیم. درسهای روحانیت آلی است و آنچه اصالت دارد این است که روحانیت پس از تلمذ و آموختن دروس آلی به میان مردم برگشته و آنها را به دین دعوت کنند که طبیعتا نخست خود باید دیندار باشند.
روحانیون اصلا تفقه میکنند تا جامعه را به دین دعوت کنند. دغدغه بنده و نهاد روحانیت دغدغه دین جامعه است. اما دین نهتنها به معنای ظواهر بلکه به معنای ۱) اعتقادات دینی مردم، ۲) رفتارهای دینی مردم، یعنی رفتاری که دین از جامعه انتظار دارد و ۳) اعمال و ظواهری است که در دین و نظام دینی وجود دارد. از حیث اجتماعی هم اینکه رابطه شخصیتهای حقیقی و حقوقی باید مطابق ارزشهای دینی باشد.
توجه کنید جامعه دینی جامعهای است که همه روابط آن بر مبنای ارزشها و هنجارهای دینی باشد. در آن ظلم نباشد، کسی از گفتن حرف خویش نترسد، در آن ربا و رشوه نباشد، حجاب و عفاف بر آن حکمفرما باشد، دروغ و غیبت و تهمت در آن رواج نداشته باشد، مردم به عبادت واجب شرعی عامل باشند. از محرمات شرعی اجتناب کنند. فقر در آن ریشهکن شده باشد، زن و مرد آنجامعه احساس امنیت کنند. احساس آرامش کنند. هر کسی مطمئن باشد که اگر حقی از او ضایع شد، بدون هیچ هزینهای میتواند حق خود را بازپس بگیرد، قوانین آن مطابق با حکم اسلام باشد، مردم در سرنوشت خویش سهیم باشند و این سهیم بودن را لمس کنند، کارشناس دینشناس بر روابط جامعه نظارت کند و هیچکس از مشکلات معیشتی رنج نکشد. دینداران دغدغه دینی بودن جامعه را دارند و اگر هر کس را خارج از دایره ارزشهای دینی ببینند، رنج میکشند.
از افراطیها به عنوان یکی از آسیبهایی که میتواند متوجه نهاد روحانیت شود نام میبرند. چقدر این آسیب را جدی میبینید؟
بگذارید اول افراط را معنی کنیم. مسالهای که ما امروز داریم در دو اصطلاح علت غایی و علت فاعلی خلاصه میشود. علت غایی یعنی هدف و علت فاعلی یعنی علت انجامدهندهای که برای رسیدن به هدف لازم است. به این معنا که اگر هدفی نباشد تحرکی نخواهد بود، اگر غایتی نباشد فاعلیتی رخ نمیدهد و درستترین میزان بر آنکه تشخیص دهیم چه کاری عاقلانه است تناسب علت غایی و علت فاعلی است؛ به بیان دیگر ما به اموری عاقلانه میگوییم که بین غایت و فاعلیتش دفاعیاتش تناسب باشد. بنابراین با این مقوله رویکرد افراطی به رویکردی میگویند که بین غایت و فاعلیت آن تناسیب نیست. برای مثال من میخواهم شما را به خوردن خرما دعوت کنم. یک راهش این است که ظرف خرما را پیش بیاورم و بگویم بفرمایید خرما میل کنید و به زبان خوش شما را قانع کنم که آن را بخورید (و اتفاقا اگر قانع شدید، خودتان دنبال آن میآیید و چه بسا شما طالب شوید و حتی حاضر باشید برای آن هزینه بدهید) و راه دوم این است که به زور خرما را به گلوی شما فرو کنم. این غایت با این فاعلیت تناسبی ندارد بنابراین اگر فاعلیت فاعل از غایت شدیدتر بود افراط پیش میآید به تعبیر دیگر هزینهای بیش از لزوم برای چیزی پرداختن، افراط است. یعنی جایی که میشود با ۱۰۰ تومان وارد شد ۱۰۰ هزار تومان بدهیم. حرکت افراطی در حوزه قانون و امور تقنینی این است که بدون رعایت قانون حرکت شود. البته قوانین باید خودشان، خودشان را اصلاح کنند و راه اصلاح خود را باز بگذارند و گرنه جامعه را به افراط میکشاند. عکس این مساله هم صادق است. اینکه شما بخواهید برای خرید زمینی تلاش کنید که ۱۰ میلیون است در حالی که دو میلیون بیشتر ندارید. خب این رفتار هم غیرعاقلانه است، چرا که هزینهای که لازم است پرداخت کنیم، نداریم.
هدف نظام روحانیت این است که جامعه را به دین و دینداری برگرداند. وقتی تلاشهایی که در این حوزه میشود خیلی تناسبی با علت غایی نداشته باشد، یا حرکتی افراطی است و یا حرکتی تفریطی و کمترین نتیجه آن نائل نشدن به هدف است. حال با توجه به این تعریف، افراطیگری اولین مشکلش تحمیل هزینهای غیرلازم است، در ثانی، باعث میشود کسانی که باید هزینه را بپردازند (که طبعا در حوزه مسائل اجتماعی، عامه مردم هستند) از پرداخت هزینه سر باز بزنند و طبعا به نتیجه نائل نشوند در حالی که اگر جامعه هزینه لازم را بخواهد بپردازد، با کمال میل میپذیرد. به همین سبب است که باید گفت؛ افراطیگری هم، غیرلازم است و هم، مضر و هم، جامعه را نسبت به نتایج بدبین میکند. اگر نگاهی به تاریخ صفویه بیندازیم، در این زمینه درسآموز است.
آیا تفکری میتواند افراطی باشد یا افراطیگری فقط در حوزه اجرا و عمل است؟
گفتم، هر دو. تفکر افراطی یعنی تفکری فراتر از قانون وقتی حق مسلم مردم در اندیشهای نادیده گرفته میشود، این تفکر افراطی است. چنانکه وقتی حق شارع رد میشود، تفکر افراطی است. پس تفکرهای افراطی، ملیگراییهای سکولار و فاشیسم هر دو از یک آبشخور سیراب میشوند. البته طبیعی است که تفکر زمینه عملکردهای افراطی میشود. یکی از این تفکرات که امروز خطرناک است و توسط مراجع که اصلیترین پایگاه حفظ دین هستند، نسبت به آن هشدار داده شده است، بسط دادن به عرفانهای دروغین و ادعاهای واهی نسبت به ارتباط با مراکز غیبی از جمله حضرت بقیهالله الاعظم ارواحنا فداه و... است. شما جا دارد جدا به زمینه پیدایش بهائیت بیندیشید. پیدایش تفکر بابیت و بهائیت یک شبه پدید نیامده است. البته اندیشه شیخیه اعتقاد به رکن رابع و رابطه دروغین با امام زمان تحت عنوان «باب» یعنی در امام زمان رواج پیدا میکند، بعد از زمینه پیدایش مکتب دروغین بهائیت فراهم میشود. هشدار عالمان دین نسبت به رواج خرافات، وعده ظهور و بروز یا خوابنما شدنها و غیره نیست مگر با عنایت به آنچه از این خرافه پدید میآید. جا دارد در اینجا از مرحوم آیتالله توسلی هم یاد کنم که در این زمینه به موقع هشدار دادند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
نظر شما :