بهزاد نبوی: دولت موسوی از پذیرش آتشبس اطلاع نداشت
بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* پشتیبانی دولت از جنگ چند وجه داشت: دولت باید بودجه ریالی و ارزی جنگ را تامین میکرد، همچنین دولت باید وضع زندگی مردم را به گونهای سامان میداد که پشت جبهه، محکم و استوار باشد. اگر دولت همه کارها را در تامین نیازهای جبهه انجام میداد، اما در پشت جبهه برای نمونه، حقوق کارگران را تامین نمیکرد و هر روز در شهرها شورش به پا میشد یا زندگی و ارزاق مردم را تامین نمیکرد و مردم گرسنگی میکشیدند؛ آیا چنین پشت جبههای توانایی حمایت از جبههها را مییافت؟ آیا این ربطی به پشتیبانی جنگ نداشت؟ حتما که داشت! چون میدانید که جنگ ما عمدتا با نیروهای داوطلب اداره میشد و همین مردم بودند که در هر عملیاتی با تبلیغات و اطلاعاتی که داده میشد، داوطلبانه به جبهه میرفتند. در این شرایط اگر مردم در پشت جبهه گرسنه و بیکار بودند، نه تنها این دعوت را لبیک نمیگفتند، بلکه ممکن بود مشکلاتی در داخل کشور ایجاد شود که شما مجبور شوید نیروهای مسلح را به جای اینکه به جبهه جنگ بفرستید، برای حفظ امنیت به داخل کشور بیاورید.
* اگر جنگ را به دو دوره تقسیم کنیم: نخست از شهریور ۵۹ تا ۶۴، در این دوره نیروهای مسلح ما نه به لحاظ ریالی مشکلی داشتند و نه به لحاظ ارزی، چون کشور هم به لحاظ ریالی و ارزی مشکلی نداشت و حتی وضع اقتصادی کشور و شاخصهای اقتصاد کلان در این سالها از بهترین شرایط بعد از انقلاب محسوب میشود. در این دوره هم ریال و هم ارز مورد نیاز نیروهای مسلح هر چقدر که لازم بوده تامین شد.
* به جز چند کشور معدود مثل لیبی - آن هم بسیار محدود - از ابتدای جنگ تقریبا هیچ کشوری به ما اسلحه و مهمات نمیفروخت و فکر نمیکنم به جز جریان مکفارلین که تعدادی موشک تاو و تجهیزات دیگری در اختیار ما گذاشته شد، ما واردات سلاح و مهمات قابل توجهی داشتیم؛ بنابراین به فرض که ما ارز هم داشتیم امکان تامین نیازهای اصلی جنگ از طریق واردات وجود نداشت. به همین دلیل واردات ما مربوط به اقلامی در جنگ بود که اسلحه محسوب نمیشدند مانند خودروی تویوتا لندکروزر و یا ماشینآلات راهسازی و نظیر آن. این روند تا سال ۶۴ ادامه داشت و من حاضرم هر کسی از نیروهای مسلح و غیر نیروهای مسلح مدعی باشد تا سال ۶۴ دولت در حمایت ارزی و ریالی از جنگ کم گذاشته است همینجا مناظرهای بگذاریم و با آنها مناظره کنیم.
* دو سه بار تلاشهایی در این زمینه شد اما تا جایی که میدانم موفقیت چندانی به دست نیامد. در مواردی هم پول برای کسب اسلحه داده شد و باز نتیجهای به دست نیامد به طوری که بنده به عنوان وزیر صنایع سنگین برای پاسخ به سوالات نمایندگان در این زمینه به مجلس رفتم و توضیحات لازم را دادم و اینکه دولت در این مسئله اساسا نقشی نداشته است و کسی هم با ما هماهنگ نکرده بود و اساسا موضوع در اختیار ما هم نبود. ضمن اینکه از روشهایی مثل بازار سیاه و قاچاقچیان اسلحه نمیتوان برای یک جنگ هشتساله که هر ساعت هزاران گلوله در آن شلیک میشود تجهیزات تامین کرد.
* دومین مرحله از سال ۶۵ تا ۶۷ بود؛ یعنی سه سال آخر جنگ. از اواخر ۶۴ قیمت جهانی نفت سقوط کرد و از ۳۴ دلار در هر بشکه به زیر ۱۰ دلار و حتی ۵ دلار رسید.
* از همان اواخر ۶۴ یا اوایل ۶۵، ظاهرا بعد از تحویل هواپیماهای جدید میراژ به عراق، بمباران و موشکباران شدید تاسیسات و خطوط لوله نفتی و کشتیهای حامل نفت ایران در خلیج فارس شروع شد. اینها سبب شد که صادرات نفت ما که حدود ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار بشکه در روز بود، به زیر یک میلیون بشکه در روز تقلیل یابد؛ یعنی هم قیمت یکچهارم شد و هم مقدار صادرات به حدود ۳۵ تا ۴۰ درصد گذشته رسید و به این ترتیب در سه سال پایانی جنگ با اندکی افتوخیز، کاهش درآمد ارزی ادامه داشت و درآمد نفت ما که در سالهای ۶۰، ۶۱ و ۶۲ حدود ۲۰ میلیارد دلار بود، در سال ۶۴ سیری نزولی را طی کرد و به ۱۳ تا ۱۴ میلیارد و در سالهای بعدی به ۷ میلیارد دلار رسید. با این درآمد حتی اگر جنگ هم نبود اساسا امکان اداره کشور وجود نداشت. بالاخره کشور یک نیاز وارداتی حداقلی داشت که باید تامین میشد که البته طبعا با آن شرایط تحقق نمییافت.
* در این شرایط، در دولت آقای مهندس موسوی از این ۷ میلیارد دلار [درآمد نفتی] حدود سه میلیارد دلار مستقیم به نیروهای مسلح اختصاص مییافت. این تخصیص زیر نظر شورای عالی پشتیبانی جنگ انجام میگرفت که رئیسجمهور وقت، رئیس آن بود؛ طبق حکمی که امام داده بود، آن شورا اختیار قانونگذاری داشت و همه فرماندهان جنگ در این شورا حضور مییافتند؛ نیازهایشان را مطرح میکردند و وقتی این شورا تصمیم میگرفت، حکم مصوبه مجلس را داشت. سه میلیارد دلار به این ترتیب در اختیار جنگ گذاشته شد و هیچ کس هم ادعا نکرده که این سه میلیارد دلار تخصیص نیافته است. سه میلیارد دلار دیگر صرف خرید کالاهای اساسی و ضروری میشد که به صورت سهمیهبندیشده با تصویب ستاد بسیج اقتصادی در اختیار مردم قرار میگرفت و کالاهای ضروری مورد نیاز مردم که بعضا سهمیهبندی نبود مثل گندم و نان که هم سوبسید میگرفتند و هم بایستی به وفور در کشور وجود داشت.
* از کل درآمد ارزی، یک میلیارد دلار برای کل کشور باقی میماند. این در حالی بود که کشتیرانی و هواپیمایی ما برای لنگر انداختن در بنادر خارجی و نشستوبرخاست در فرودگاههای خارجی شاید حدود همین اندازه هزینه میکرد.
* وزارت صنایع سنگین تا سال ۶۲ و ۶۳ سالانه حدود دو میلیارد دلار سهمیه ارزی داشت که در سالهای آخر جنگ به ۷۰ میلیون دلار رسیده بود. به هر حال در چنین شرایطی طرحهای عمرانی و توسعهای کشور امکان تامین منابع نداشتند.
* وقتی درآمد ارزی ما کم میشد، درآمد ریالی هم به تبع آن کم میشد؛ چون اینگونه نیست که ما فقط از طریق مالیات بودجه ریالیمان را به دست آوریم. ریال ما از طریق نفت، مالیات و غیره تامین میشد و به علاوه بخشی از مالیات هم در گرو نفت بود؛ چون اگر نفت فروخته نمیشد، دلار نمیآمد، خطوط تولیدی هم در آن صورت تعطیل میشد، واحدهای صنعتی تعطیلشده نیز در شرایط بحرانی امکان پرداخت مالیات نداشتند.
* یکسوم بودجه عمومی ریالی دولت در اختیار نیروهای مسلح بود، یکسوم آموزشوپرورش و یکسوم بهداشت و درمان. مقادیر بسیار کم باقیمانده هم به کارهای جزئی اختصاص مییافت. در این شرایط کدام آدم منصفی میگوید مثلا ما باید بودجه بهداشت و درمان را قطع میکردیم و در اختیار نیروهای مسلح میگذاشتیم. بهداشت و درمان هم به نوعی خودش پشت جبهه بود. آیا آموزشوپرورش کشور را میشد تعطیل کرد؟
* بودجه ما حدود ۴۰۰ میلیارد تومان بود و نباید آن را با الان که ۳۰۰ هزار میلیارد تومان است مقایسه کنید. ۵۰ درصد این بودجه ۴۰۰ میلیارد تومانی، کسر بودجه بود؛ یعنی ۲۰۰ میلیارد تومان کسر بودجه داشتیم. در چنین شرایطی چگونه میتوان گفت که دولت از جنگ حمایت نکرده است.
* کمیسیون پشتیبانی صنعتی و مهندسی جنگ در دولت تشکیل شد. رئیس این کمیسیون سرلشکر فیروزآبادی بود که بعدها جانشین آقای مهندس موسوی در ستاد فرماندهی کل قوا و پس از دولت مهندس موسوی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح شد. اتفاقا تشکیل این کمیسیون همزمان با کاهش قیمت جهانی نفت و به تبع آن کاهش درآمد دلاری کشور بود. کمیسیون دو کمیته داشت، یکی کمیته مهندسی و دیگری کمیته صنعتی. این کمیسیون فکر میکنم سالهای ۶۴ و ۶۵ تشکیل شد که ذخیرههای مهمات و تسلیحات ما هم رو به کاهش گذاشته بود. بر این اساس مثلا جهاد سازندگی، وزارت راه و وزارت مسکن مسئولیت کارهای مهندسی جنگ را عهدهدار شدند.
* نه تنها به لحاظ نیرو، بلکه تمام تجهیزات و ماشینهای راهسازی کشور در اختیار جبهه و جنگ بود. البته این اتفاق در مواقع انجام عملیات رخ میداد و پس از عملیات اگر چیزی باقی مانده بود، به داخل کشور بازمیگشت. جهاد سازندگی آن زمان وزارتخانه مستقلی (مستقل از نیروهای مسلح) بود و «سنگرسازان بیسنگر» تعبیری بود که در مورد آنها به کار میرفت. اکثر این نوع کارهای جنگ را جهاد انجام میداد. بخش عمده نیروی جهاد در خدمت جنگ بود. جهاد جزو دولت بود یا نبود؟ بودجهاش از بودجه دولت تامین میشد یا خیر؟
* وزارت راه و ترابری و تمام تجهیزات مهندسی و حملونقل کشور در خدمت جنگ درمیآمد. ما بعد از فتح خرمشهر سالی یک عملیات بزرگ داشتیم؛ همه امکانات در هر عملیاتی در اختیار نیروهای مسلح قرار میگرفت؛ قبل از تشکیل کمیسیون هم اینگونه بود، اما بعد از تشکیل کمیسیون را میتوان از سرلشکر فیروزآبادی پرسید.
* من مسئول کمیته صنعتی کمیسیون بودم. در این کمیته ما آنچه کارخانههای داخلی توان تولید برای جبهه و جنگ داشتند را سازماندهی میکردیم. در این مقطع مهمات نیروهای مسلح رو به اتمام بود؛ به طوری که گلوله توپ و خمپاره در جبهه در یک مقطع جیرهبندی بود و به اندازهای شلیک میکردند که بگویند ما داریم.
* با توجه به چنین شرایطی و با توجه به اینکه تامین مهمات از هیچ جا ممکن نبود، خطوط ریختهگری و ماشینسازی سراسر کشور به ساخت مهمات و تجهیزات نظامی اختصاص یافت؛ یعنی تقریبا تمام مهمات جنگ را صنایع داخلی تامین میکردند. چون جای دیگری نبود.
* آقای دکتر صالحی که الان معاون رئیسجمهور و قبلا وزیر امور خارجه بود، آن زمان رئیس دانشگاه صنعتی شریف بود. ایشان آدم فنی قوی و مسلطی بود و کمک زیادی به تغییر خطوط تولید ما به خطوط مهمات جنگی کرد که در همینجا لازم است از ایشان تشکر کنم. حتی وقتی من در زندان بودم خبردار شدم که ایشان وزیر امور خارجه آقای احمدینژاد شده است خوشحال شدم؛ چون کاملا قبولشان داشتم و میدیدم در وزارت خارجه هم خیلی عاقلانه و خوب عمل میکردند. خیلی برای من در زندان تعجبآور بود که وزیر خارجه آن دوره وقتی امیر قطر تغییر میکند، برای تبریک به امیر جدید قطر، به قطر سفر میکند. این کارها در آن دوره خیلی عجیب بود.
* در سال ۶۲، زمانی که هنوز با بحران ارزی مواجه نشده بودیم، پل شناور خیبر احداث شد. جزایر مجنون باید با خشکی ارتباط میداشتند. شبانهروز کارخانهها و صنایع سنگین کار میکردند و پلهای شناور عرض ۳ متر تولید میکردند، برای اینکه ۱۸ کیلومتر بین ساحل و جزایر مجنون را پل بزنیم تا برای نگه داشتن جزایر مجنون بتوانیم با خودروها تجهیزات و مهمات ارسال کنیم.
* بعد از تصرف فاو بین فاو و خشکی ایران ارتباطی نبود. در آنجا پلهای دوبهای، در کارخانههای صنایع سنگین ساخته میشد. تعداد زیادی دوبه شناور ساخته شد که از آنها دیگر تانک هم رد میشد و مثل پل سه متری خیبر نبودند که فقط وانت و جیپ بتواند از آنها عبور کند. در همین دوره شرکت صدرا به عنوان یکی از شرکتهای تحت پوشش صنایع سنگین و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران، خیلی زیرکانه تکنولوژی پل پیامپی را به دست آورد که سازمانی ارتش ما بود. پلهایی که حمل و نصب آن آسان بود و کارایی زیادی هم داشت.
* شرکتهای کشتیسازی کشور همگی درگیر ساخت شناورهای مختلف بودند. در آن سالها یکی از مشکلات رزمندگان ما این بود که لوله توپهای مورد استفادهشان به خاطر اینکه عمرشان تمام شده بود یکییکی شکافته میشد و از کار میافتاد. در سال ۶۷ دوستان ما در آذرآب توانسته بودند تکنولوژی ساخت لوله توپ را ظاهرا از کشورهای اروپای شرقی به دست آوردند.
* کارخانه واگن پارس تکنولوژی ساخت نفربر زرهی را به دست آورد. من این موضوع را از نزدیک در جریان بودم. یادم است آنها این دانش را از بلغارستان کمونیستی به دست آوردند که البته خط تولید آن هنوز به بهرهبرداری نرسیده بود که آتشبس پذیرفته شد. من در آن زمان معاون لجستیک ستاد فرماندهی کل قوا و وزیر صنایع سنگین بودم. آذرآب و واگن پارس و بچههای نیروهای مسلح را نشاندم و با هم توافق کردند بدون اخذ هیچگونه پولی تمام آن تکنولوژیهای نظامی را به صنایع دفاع دادند.
* [در مورد ارتباط بین نظامیان و دولت] اتفاقا ما خیلی روابط خوبی داشتیم؛ آن زمان آقای علیزاده معاون آقای رفیقدوست و جوان خیلی سلیمالنفسی بود. با ما ارتباط داشت؛ اما با توجه به اینکه جوانی بود که سه میلیارد دلار ارز در اختیار داشت، همه ما در برابرش تعظیم میکردیم (خنده) و میخواستیم که سفارشهایش را به کارخانجات بدهد و سهمی از آن ارز نصیب واحدهای تولیدی شود. به هر حال منتش را نباید فقط سر نیروهای مسلح بگذارم؛ چون در واقع یک اشتغالی هم برای کارخانههای بیکار داخلی بود که اگر آن اشتغال نبود ممکن بود کارخانهها تعطیل شوند. یک مقدار از مشکل اشتغال و نه همه آن در آن سالها اینگونه حل شد. با توجه به بحران ارزی سالهای ۶۵ تا ۶۷، تنها ایرانخودرو از ۱۳ هزار پرسنل، ۶۵۰۰ نفر را بازخرید کرد.
* حقوق وزرا در زمان شهید رجایی کلا ۷ هزار تومان در ماه بود. اضافهکاری و فوقالعادهای هم تعلق نمیگرفت. طبق مصوبه دولت شهید رجایی حقوق وزرا به اندازه متوسط حقوق کارکنان دولت یعنی ۷ هزار تومان بود. البته با ۷ هزار تومان زندگی ما نمیچرخید و با «امدادهای غیبی» زندگی را اداره میکردیم! مثلا بعد از ازدواج ماشین لباسشویی و یک خشککن برایمان کادو آورده بودند. ما خشککن را فروختیم و خرج خانه کردیم و از این راهها چالههای زندگی را پر میکردیم؛ اما تا جایی که من میدانم قبل از ما حقوق وزرا زمان مهندس بازرگان حدود ۲۱ هزار تومان بود که قانونی هم بود و همانی بود که در قانون استخدام کشوری تعیین شده بود. بعد از شهادت رجایی، در کابینه آقای مهدوی کنی وزرا فشار آوردند حقوقشان افزایش پیدا کرد و ۷ هزار تومان ۱۰٬۰۰۰ تومان شد و تا وقتی که آقای مهندس موسوی نخستوزیر بود در همین حدود باقی ماند.
* به هر حال با نظامیان روابط خیلی خوبی وجود داشت، اما این به معنای آن نیست که اختلافی نداشتیم؛ اما اختلافاتی بود که بین خودمان حل میکردیم، مثلا آنها میخواستند ماشینهای راهسازی را از شرکت کوماتسو وارد کنند، اما ما در هپکو تحت لیسانس لیپهر آلمان ماشینآلات راهسازی میساختیم و اصرار به استفاده از آنها داشتیم.
* بر سر کارایی محصولات کوماتسو و لیپهر در بیابانهای جاده کرج مسابقه گذاشتیم؛ سایهبان زده و کلی آدم دعوت کرده بودیم، یک کوماتسو و یک لیپهر با هم مسابقه میدادند که معلوم شود کدام یک در خاکبرداری قویتر هستند که البته بعد از آن مسابقه استفاده از لیپهر تصویب شد؛ ولی فکر میکنم زور نیروهای مسلح بیشتر بود! و بالاخره کوماتسو را وارد کردند.
* بر سر واردات تویوتا لندکروزر هم وزارت صنایع سنگین مخالف بود و استدلال این بود که از همین نیسان پاترولی که داریم استفاده کنیم که هم اشتغال داخلی تداوم داشته باشد و هم با استفاده از این خودرو در جبهه تکنولوژی ساخت کامل آن را وارد کشور کنیم و امتیازات لازم را از نیسان بگیریم؛ در این مورد هم دوستان به حرف ما توجه نکردند و همان تویوتا را وارد کردند. البته در این مورد هرچه آقای علیزاده روایت کند مورد قبول من است.
* کار دیگری که ما در کارخانههای صنایع سنگین انجام دادیم، در عملیات بدر بود که بعد از عملیات خیبر انجام شد. در این عملیات نیروهای مسلح میخواستند از جزیره مجنون به آن سوی هور در خاک عراق برسند. در عملیات بدر بنا بر این بود که رزمندگان به آن سوی هور برسند و خاکریز بزنند. برای خاکریز زدن هم نیازمند بولدوزر و لودر و بیل مکانیکی بودند. حدود ۴۰۰ ماشین راهسازی به ما دادند که ما اینها را آببندی کنیم به گونهای که بتوانند زیر آب حرکت کنند. کارخانهها به صورت شبانهروزی شروع به انجام این کار کردند. به یاد دارم یکی از مهندسان از اراک تماس گرفت و گفت که آنها یکی از این دستگاهها را بعد از آببندی وارد استخر کارخانه کردهاند اما در کمال تعجب دیدهاند که این دستگاه به جای حرکت در زیر آب معلق شده است؛ بنابراین نمیتواند زیر آب آن هم ۳۰ کیلومتر راه برود، من به آقای رفیقدوست تلفن زدم و مشکل را توضیح دادم؛ اما او گفت «آقا من خودم سوار اینها شده و به آن طرف آب رفتهام.» البته یادم میآید وقتی به منطقه رفته بودم در ورودی هور تعدادیشان به گل نشسته بودند. هرچند شاید هم تعدادیشان توانستند آن طرف هور بروند. ولی بعید میدانم که موفق شده باشند در عملیات بدر خاکریزی در آن سوی هور زده باشند؛ چراکه پس از عملیات بدر رزمندگان ما کماکان در جزایر مجنون ماندند.
* [در مورد خاطرهای که محسن رفیقدوست از اختلاف میان نظامیان و دولت میگوید: بهزاد نبوی یادداشتی به ایشان داده مبنی بر اینکه ای کاش این اندازه که در دولت شور هست، شعور هم بود] بارها این خاطره را ایشان گفته است. تا آنجا که به خاطر دارم آن موضوع مربوط به بررسی واقعه حج خونین در سال ۶۶ در هیات دولت بود و ربطی به رابطه سپاه با دولت و یا موضوعات مربوط به جنگ و پشتیبانی از آن نداشت.
* [در مورد سخن رفیقدوست که گفته وزارت صنایع سنگین توالت صحرایی را ده برابر گرانتر از نمونه خارجیاش تحویل میداد] توالت صحرایی که در جبههها استفاده میشد، چیزی سادهتر از کیوسک تلفن و بدون نبشیها و در و پنجرههای آن بود، سه ورقه فولادی به هم جوش داده و میشد یک اتاقک، یک طرفش هم باز بود که پرده میزدند. کف آن هم یک ورق آهنی میانداختند که وسط آن را با دستگاه برش بریده و سوراخ میکردند. این چیزی بود که ما در جبهه میدیدیم. هر کسی استفاده از دستگاه جوش را بلد باشد میتواند توالت صحرایی بسازد! در طول تاریخ جنگ، من به یاد ندارم که هیچ یک از نیروهای مسلح، سفارش توالت صحرایی به صنایع کشور داده باشند؛ بنابراین چیزی که سفارش داده نشده چگونه میتواند ده برابر قیمت ارائهشده باشد، ضمن اینکه وای به حال ما که چنین چیزی را میخواستیم از خارج وارد کنیم و صنعت ما هم ده برابر قیمت خارجی آن را در اختیار قرار میداد. اصلا خجالتآور است که کسی بگوید ما توالت صحرایی را از خارج وارد میکردیم.
* شکلگیری ستاد بسیج اقتصادی برای مقابله با پیامدهای اقتصادی منفی و بحرانهای اقتصادی ناشی از جنگ بود که به نظر من تجربه موفقی بود. نمونه دیگر حمایت از پشت جبهه در زمان مهندس موسوی و در دورهای که تهران و شهرهای بزرگ موشکباران میشد ساخت پناهگاه در شهرهای بزرگ بود که در کمیسیون پشتیبانی، مهندسی و صنعتی جنگ درباره آن تصمیم گرفته شد. در آن موقع مسئله جدی بود. متاسفانه برخی از دوستان و برادران عزیز ما در نیروهای مسلح به پناهگاهسازی به عنوان کارهای لوکس و غیرضروری مینگریستند با این استدلال که «آقا مگر رزمندههای ما در خط مقدم پناهگاه دارند؟» البته بسیاری دیگر خوب تحلیل میکردند و میفهمیدند که پناهگاه یعنی حفظ مردمی که پشتیبان جنگ هستند و برای جنگ در پشت جبههها کار میکنند. تمام کشورهای دنیا هم در جنگهای بزرگ پناهگاه ساختند؛ این کار مختص ما نبوده و ما خیلی دیر هم شروع کردیم.
* سال ۶۶ وقتی موشکباران تهران شروع شده بود، من و بعضی از کارکنان وزارت صنایع سنگین و اهل محل ما که در خیابان سپهبد قرنی بود در پارکینگ زیر وزارت صنایع سنگین که دو طبقه زیرزمین بود، پرده زده بودیم و اتاق اتاق کرده بودیم و همه آن زیر زندگی میکردیم. خیلی زندگیهای رقتباری داشتیم مثلا توالت کافی نداشتیم و زن و بچه و کوچک و بزرگ آنجا بودند. آیا برای چنین مردمی پناهگاه ساختن کار بدی بود؟
* طبق قانون اساسی دولت در جنگ نقش مستقیم ندارد و فرماندهی جنگ بر عهده دولت نیست. فرماندهی جنگ بر عهده فرمانده نیروهای مسلح است؛ بنابراین هیچ کس از دولتهای دوره جنگ توقع و انتظار اینکه جنگ را خوب فرماندهی کنند و استراتژی جنگی خوبی تنظیم و تدوین کنند، نداشتند. اگر توقعی از دولتها وجود داشته باشد، درباره پشتیبانی جنگ است نه درباره فرماندهی جنگ و عملیات نظامی.
* برخی از دوستان نیروهای مسلح، علاوه بر اینکه دولت و خصوصا دولت آقای مهندس موسوی را متهم میکنند که از جنگ حمایت پشتیبانی کافی نکرده، مدعی هستند که دولت در پذیرفته شدن آتشبس هم نقش داشته یعنی به تعبیری مدعی میشوند که دولت در فرماندهی جنگ هم نقش داشته است. البته این اتهام تا حدودی هم میتواند از نظر عدهای که مسائل جنگ را نمیدانند، قابل قبول باشد؛ برای آنکه در یک سال پایانی جنگ، دولت ستاد فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت؛ آقای مهندس موسوی رئیس ستاد فرماندهی کل قوا شد و تعدادی از وزرا هم معاونتهای ستاد را بر عهده گرفتند و مسئولیتهایی را در ستاد عهدهدار شدند. به همین دلیل اگر کسی اطلاع کافی از شرایط آن دوره نداشته باشد ممکن است اتهام پذیرش قطعنامه توسط دولت و یا اعمال نظر در زمینه پذیرش قطعنامه، برایش قابل قبول به نظر برسد.
* بعد از بازپسگیری فاو توسط عراق، امام جانشینی فرماندهی کل قوا را طی حکمی رسما به آقای هاشمی دادند. تا آن موقع آقای هاشمی از طرف امام جنگ را پیگیری میکرد، اما حکم جانشینی فرماندهی کل قوا را نداشت. بعد از بازپسگیری فاو این حکم صادر شد و آقای هاشمی هم با هدف اینکه دولت را بیشتر در جنگ درگیر کند از مهندس موسوی خواست ستادی تشکیل دهد. آقای مهندس موسوی را به ریاست ستاد فرماندهی کل قوا منصوب کرد و ایشان هم چند تن از وزرا را به عنوان معاونان ستاد انتخاب کردند که من عهدهدار معاونت لجستیک بودم و آقای روغنی زنجانی رئیس سازمان برنامه، معاون برنامهریزی ستاد فرماندهی کل قوا شد. به این ترتیب برنامهریزی دولت و جنگ یکی شد و تامین نیازهای لجستیک جنگ با مدیریت وزارتخانهای که بیشترین دخالت را در این زمینه داشت یکی شد. معاون فرهنگی جنگ هم آقای خاتمی شد که وزیر ارشاد وقت بود.
* این ستاد وقتی تشکیل شد که عراق فاو را پس گرفته بود و دلیل تاکتیکی مشخص آن هم این بود که بعد از عملیات کربلای ۵ فرماندهان سپاه به آقای هاشمی که فرمانده جنگ بود، گفته بودند که دیگر در جبهه جنوب طرح جدیدی ندارند. اینطور که مرحوم آقای هاشمی به من گفتند، فرماندهان، انتقال سازمان رزم به جبهه شمال را مطرح و ایشان هم ظاهرا با پیشنهاد انتقال نیروها به جبهه شمال موافقت کرده بودند.
* پس از فتح خرمشهر و آزاد شدن تقریبی تمام اراضی اشغالیمان، امام(ره) و بعضی از صاحبنظران، پیشنهاد اعلام آتشبس و خاتمه جنگ را داشتند، ولی به هر دلیل آن پیشنهاد اجرا نشد و عملیات نظامی با امید به سقوط فوری رژیم صدام، ادامه یافت. بر خلاف انتظار فرماندهان از آن مرحله به بعد، به دلیل حمایت مستقیم شوروی و سپس فرانسه از دولت عراق، عملیات رمضان و حملات بعدی پیشرفت قابل ملاحظهای نداشت. به نظر میرسد از آن به بعد، تصمیم فرماندهی جنگ کسب یک پیروزی بزرگ و توقف جنگ بود. شاید بتوان گفت این فرصت پس از عملیات فاو به دست آمد، ولی از آن استفاده نشد و تلاش برای کسب پیروزی بزرگ ادامه یافت. انتقال عمده نیروها به جبهه شمال در این جهت ارزیابی میشود.
* من معتقدم انتقال سازمان رزم به جبهه شمال یکی از اشتباهات بزرگ تاکتیکی در جنگ بود. من از وقتی که وارد ستاد فرماندهی کل قوا شدم این یک خطای بزرگ را گوشزد میکردم و توضیح میدادم که تمام نقاط حیاتی و استراتژیک ما در جنوب است و جبهه شمال نه برای ما و نه برای عراقیها استراتژیک نیست.
* بعد از انتقال سازمان رزم به جبهه شمال، عراق توانست شبهجزیره فاو را در هشت ساعت تصرف کند. هرچند خود عراقیها هم از این سهولت شوکه بودند و بعد از ۳۲ ساعت وارد شهر فاو شدند. آنها خیال میکردند ایرانیها تله گذاشتهاند. پس از اینکه متوجه شرایط ما در جبهه جنوب شدند همه اراضی تصرفشده خود را که ما در چندین عملیات قبلی از آنها گرفته بودیم به سرعت پس گرفتند و البته این بار دیگر از مرزهای بینالمللی به این سو نیامدند. در جبهههای مرکزی (عموما منطقه ایلام) هم اوضاع خوب نبود. عراقیها با تکهای خود به راحتی از ما اسیر میگرفتند به طوری که بسیاری از اسرای جنگی ما متعلق به همان روزها بودند.
* من آنقدر از اوضاع جبههها و تخلیه جبهه جنوب نگران بودم که یک شب حدود ساعت ده شب با مرحوم احمد آقا تلفنی صحبت کردم و نظراتم را نسبت به اوضاع جبهه دادم و به پیشنهاد ایشان نامهای برای امام(ره) نوشتم و خطر از دست رفتن مناطق استراتژیکمان را در جنوب توضیح دادم و همان شب نامه را به دستشان رساندم. بعد از مدتی فرماندهان پذیرفتند که سازمان رزم باز هم به جبهه جنوب منتقل شود البته نمیدانم که این تصمیم چقدر به نامه من به امام(ره) مربوط میشد، اما بالاخره این تصمیم گرفته شد.
* در ستاد فرماندهی کل قوا اصلا بحث آتشبس نه تنها تصویب نشد، بلکه اصلا مطرح هم نشد. ستاد فرماندهی کل قوا، بالاترین ارگان فرماندهی جنگ بود؛ وقتی آنجا مطرح نمیشد، به طریق اولی در دولت هم مطرح نمیشد.
* به یاد دارم یک شب به ما گفتند فردا دفتر آقای خامنهای، رئیسجمهور وقت، تعدادی از بزرگان کشور که همه آنها هم دولتی نبودند، دعوت هستند. فرماندهان جنگ، آقای هاشمی، آقای موسوی، آقای خاتمی، مرحوم مهدوی کنی، آقای محتشمیپور و... جمعا حدود ۳۰ نفر، حضور داشتند. در آنجا نامهای از امام خوانده شد. در آن نامه به وضع نامطلوب اقتصادی کشور و به نامه یکی از فرماندهان که در آن برای ادامه پیروزمندانه جنگ و درخواست مقادیر غیرقابل تامینی تجهیزات نظامی کرده بود، اشاره شده بود. البته باید توضیح دهم که آقای روغنی زنجانی هم به عنوان سازمان برنامهوبودجه و معاون برنامهوبودجه ستاد فرماندهی کل قوا نیز در نامهای به امام راحل، وضع نامطلوب اقتصادی کشور را تشریح کرده بود.
* به نظر من دلایل استراتژیک پذیرش آتشبس از سوی امام، نخست وضع بسیار نامطلوب کشور به لحاظ اقتصادی بود. دولت به اندازه بودجهاش کسری داشت. از ۴۰۰ میلیارد تومان بودجه دولت ۲۰۰ میلیاردش کسری بود. ارزشش هم که ۷ میلیارد دلار بود. بسیاری از واحدهای تولیدی و اقتصادی نیازمند به ارز، تقریبا تعطیل شده بودند. این مطالب را آقای روغنی زنجانی در نامه به امام به تفصیل بازتاب داده بود. دلیل دوم، اعلام نیاز یکی از فرماندهان اصلی جنگ به تعداد زیادی تانک، توپ و تجهیزات نظامی برای تداوم پیروزمندانه جنگ بود که طبعا هیچ کشوری به ما تحویل نمیداد. البته امام(ره) هم در نامه پیشگفتهشان، با اشاره به درخواست فوق، ادامه پیروزمندانه جنگ را «شعاری بیش» ندانستند. به هر حال پذیرش آتشبس از سوی امام(ره) در آن جلسه مطرح و یکی دو روز بعد نامه رسمی ایشان در مجلس قرائت شد. به این ترتیب مشخص است که ستاد فرماندهی کل قوا و دولت هیچ یک اطلاعی از پذیرش آتشبس نداشتند.
* من دلایل استراتژیک پذیرش آتشبس را صحیح میدانم. در زندان که بودم در پاورقیهای کیهان میخواندم که مرحوم هاشمی را متهم خوراندن جام زهر به امام میکردند و دولتیها را هم در این کار شریک میدانستند. البته شخص من پذیرش آتشبس را اقدام صحیح و بسیار شجاعانه امام میدانم که ای کاش افتخار مشارکت در آن تصمیم را داشتم. من در پذیرش آتشبس نقشی نداشتم، اما مخالفتی هم نکردم، علیرغم توضیحات فوق، اعلام میکنم ما دنبال آتشبس نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که نیروهای مسلح را به جبهه جنوب بازگردانیم که بتوانند از کشور دفاع کنند و حداقل دلیل تاکتیکی پذیرش آتشبس که همانا از دست دادن بخشهایی از خوزستان بود، از بین برود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی جماران
نظر شما :